
مرتضى صفارهرندى
جست وجوی پشت صحنه فضای هماهنگ رسانه ای برای تخریب هرآنچه به مبانی ارزشی نظام و وفاداران به آنها مربوط می شود در سال های آغازین دوره ای که باعنوان دوره اصلاحات معرفی شد از دغدغه های نیروهای پایبند به ارزش ها بود. در ابتدا آنچه بر این دغدغه دامن می زد حضور پررنگ تر گروه های مطرودی مثل نهضت آزادی در صحنه سیاسی کشور بود.
از سال 1375 افرادی که بعدها در ائتلافی عنوان «ملی مذهبی» را برای خویش انتخاب کردند، کارخود را با دست و پا کردن هوادارانی در دانشگاه ها آغاز کرده بودند. اولین حضور علنی دبیر کل نهضت آزادی در جمع انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه امیرکبیر و امامت او در نماز جماعت آن جمع (!) باعث این سوال شده بود که چه اتفاقی در این تشکل دانشجویی- که تا همان موقع، خط امام را به عنوان خط کش متمایز کننده خود با دیگر نیروها وانمود می کرد- رخ داده است. غافل از این که افق نگاه برخی از رهبران جریان دارای تابلو خط امام مدت ها است آنها را روز به روز به مخالفان علنی امام نزدیک تر می کند. بایستی رخدادی مثل دوم خرداد به وقوع می پیوست تا اندکی پس از آن ، افراد تعیین کننده ستاد انتخاباتی آقای خاتمی مثل محسن سازگارا به صورتی علنی در جلسه ای درکنار سالخوردگان نهضت آزادی مثل یزدی، توسلی و حاج سیدجوادی در بیان موانع تحقق جامعه مدنی برای جریانی که آن را « دین گرایی ارتجاعی» می خواند، رجز خوانی کند. شاید وقتی ابراهیم یزدی، حبیب الله پیمان و عزت الله سحابی و ... دست در دست هم در اجتماع اولین سالگرد دوم خرداد به پای سخنان سید محمدخاتمی نشستند و بنا به نقلی بانی شعار «رئیس جمهور ما امام جمعه ما» شدند، بسیاری از ما این رفتار را به حساب فرصت طلبی آنان گذاردند. اما باید زمانی می گذشت تا آشکار شود که آنها در شکل گیری اولین روزنامه برآمده از ستاد انتخاباتی سید محمد خاتمی شریک برابر و بلکه برتر کسانی بوده اند که همچنان به خط امامی بودن خود مباهات می کردند! متاسفانه هتک واضح ترین باورهای مورد تاکید امام (ره) در این روزنامه ها هم این «فخر به خط امام» را به مرحله « پاسداری» از آن نرساند.
دبیر کل نهضت آزادی به ائتلاف در سطح نخبگان گروه های سیاسی درون نظام اکتفا نمی کرد. در آن روزها ، او در جلسه ای در اهواز به هواداران گفته بود :« الان اینها با ریزش نیرو مواجه شده اند. لذا شما سعی کنید از این خلأ استفاده کنید و وارد تشکیلاتشان نظیر فرهنگسراها و انجمن های اسلامی و ... بشوید تا هم بتوانید حرفتان را به جامعه منتقل کنید و هم گزندی به شما نرسد.» وی در عین حال برای اولین بار دسته بندی جدیدی را مطرح می ساخت که بعدها بخش اعظم نیروهای دوم خردادی آن را پذیرفتند. یزدی درگیری آینده را بین «جناح راست» (؟) و جنبش جامعه مدنی دانست و مدعی تلاش جناح راست برای حذف خاتمی و سرکوب جنبش جامعه مدنی شد. او در منزل یکی از هواداران تصریح کرده بود:« باید در درون همین حاکمیت تحولات را ایجاد کنیم و نظام را استحاله کنیم.»
زمینه ای که «ملی : مذهبی ها» برای این اقدامات احساس کرده بودند باعث شکل گیری ائتلافی از جناح های مختلف درونی آنها از نهضت آزادی تا جداشدگان از منافقین، «امتی ها» افراطیون مدعی پیروی از علی شریعتی و ... در پاییز 1377 و اعلام موجودیت رسمی جریانی به عنوان ملی - مذهبی در زمستان 1378 شد. در این جمع از افرادی با گرایش چپ گرایی سوسیالیستی تا راست گرایی لیبرالی با هم متحد شده بودند. با همه اینها آیا می توان پذیرفت هر آنچه از تغییر مواضع نیروهای سابقا خط امامی و در نتیجه بروز شرارت های رسانه ای و تشنج آفرینی در محیط های دانشجویی وجود داشت با هدایت این جمع صورت پذیرفته باشد؟ سهل است که ارتباط افراد سرخورده ای مثل طبرزدی با ملی گرایان ناتوان و بی اثری مثل داریوش فروهر از هیچ اهمیتی برخوردار نباشد. در این تردیدی نیست که ملی گرایان و گروه هایی که خود را ملی مذهبی می نامیدند، در آن مقطع با استفاده از امکانات مطبوعاتی دولتی، دانشجویی و ... بر فعالیت خود برای «استحاله نظام» افزودند. اما این جماعت را بایستی تنها اجزائی از یک پازل بسیار وسیع تر و چیده شده از بیرون دید که اجزای مهمتر آن از سوابقی به مراتب خصمانه تر از ملی مذهبی ها نسبت به نظام برخوردار بودند. دوم خرداد مدعیان خط امام و نزدیکان به خانواده نظام را به کسانی نزدیک کرده بود که سابقه ای جز دشمنی با ناموس و هویت انقلاب و نظام نداشتند.
برای کسی مثل آقای سید محمد موسوی خوئینی آیا قابل تصور بود که روزی روزنامه تحت مدیریتش ( سلام) از «ایران نامه» ( نشریه بنیاد مطالعات ایران متعلق به اشرف پهلوی) به عنوان یکی از «نشریات معتبر» یاد کند که به نوشته این روزنامه «وجه مشترک آنها انتقال فرهنگ و میراث ایرانی به نسل دومی ها و جامعه ایرانی در غربت و کسب اخبار از وطن است.»
این همان بنیادی بود که مهناز افخمی مدیر عامل بدنام آن با اشاره به پیوندهای نزدیک پایه ریزان آن با نظام پادشاهی گفته بود که آنها در انتشار «ایران نامه» بیشتر در بند انگیزه های سیاسی خواهند بود و احمدعلی مسعود انصاری از نزدیکان سابق فرح و مدیر کل سابق مالی دفتر رضا پهلوی از ماهیت آن به عنوان یکی از طرح های سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا پرده برداشته بود.
چه اتفاقی افتاده بود که افرادی مثل داریوش شایگان پای ثابت نشریه «ایران نامه» که چند صباح قبل از درخور «ستایش بودن» اقدام نمایندگان پارلمان اروپا در «محکومیت جنایات رژیم قرون وسطایی و تروریست خمینی » دم می زد، ناگهان به حامی امیرکبیر جدید ایران، یعنی شهردار متخلف تهران مبدل شد. افرادی مثل شایگان به ایده آل های موردنظر خودنزدیک شده بودند. او که از «پوزیسیون» یک نقاد مدرنتیه غرب روز به روز فاصله گرفته بود،تنها راه چاره را «تقویت جامعه مدنی» یافته بود که «خارج از ایدئولوژی دولت توسعه و گسترش پیدا می کند.» شایگان مخاطبان جدید خود در داخل کشور را به پذیرش این ادعا فرا می خواند که «دین تنها در متن یک تکثر می تواند بدون ادعای حاکمیت برهمه امور جامعه به حیات طبیعی خود ادامه دهد.» بیهوده نبود که در همان ایام ، پرورش یافتگان در دامان اندیشه پرور مکتب شایگان و «بنیاد مطالعات ایران » مثل رامین جهانبگلو با دستی بر روزنامه های زنجیره ای دوم خرداد و انجمن های اسلامی دانشجویان و دستی دیگر در مراکز آمریکایی مثل موسسه ویلسون، در تحلیل حوادثی مثل 18 تیر 1378 ، نوید « به خطر افتادن مشروعیت نظام در صورت ادامه شورش ها » را به دشمنان انقلاب می دادند. حضور افرادی مثل چنگیز پهلوان - که مشهور به همکاری با ساواک در دوران مبارزات در قالب فعالیت در کنفدراسیون دانشجویان و دارای افتخار عضویت هیئت دبیران نشریه ایران نامه بنیاد مطالعات ایران بودند - در روزنامه های دوم خردادی چگونه می توانست تصادفی باشد؟ چنگیز پهلوان اندکی پس از آن که نتوانست خود را برای مخاطرات رو در روی جدی فرهنگی با نظام متقاعد کند با اقامت گزیدن در اروپا و نگارش مقالاتی در کیهان سلطنت طلب جمهوری اسلامی را بی اخلاق ترین حکومت تاریخ ایران و مخالف عادی ترین تمایلات فرهنگی جوانان و ... خواند و حتی متمایز شدن صفوف روشنفکران عرفی ( سکولار) از دوستان سابق خود، یعنی کسانی که آنان را اصلاح طلبان دینی می نامید، را خواستار شد.
افراد دین ستیزی مثل سیمین بهبهانی، گلشیری و ... با چه امیدی پس از بیست سال به فکر احیای کانون نویسندگان افتاده بودند؟ گلشیری در آن روزهای پرغوغا سخنی در غایت هیجان آلودگی و اغوا شدگی از اوضاع، برزبان راند. او گفت:« این ما نیستیم که خطرناک هستیم. کسانی چون مخملباف، سروش، روزنامه نگاران توس ( جایگزین روزنامه توقیف شده جامعه) و خود خاتمی که در دامن جمهوری اسلامی بزرگ شده اند، ولی امروز دم از یک زندگی زیبا و شاد می زنند، همین ها مجموعه ای هستند که احتمالا روزی باعث سقوط رژیم خواهند شد.»
این چیزی بود که شبه روشنفکران مدعی عضویت در طیف گسترده (؟) سکولار از فعالیت رسانه های مکتوب دوم خردادی دریافته بودند.
شاید هنوز هم ، چنین سخنانی را به گوش محترمانی مثل آیت الله یوسف صانعی نرسانده باشند که در آن روزها جایگزینی روزنامه های اجاره ای جدید به جای روزنامه های زنجیره ای توقیف شده دوم خردادی را به پرچمداری زیدبن حارث پس از شهادت جعفرطیار در جنگ موته تشبیه کرده بود!