صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۵  ، 
شناسه خبر : ۳۰۶۴۷۶

تروریسم‌ نیابتی و زلزله کرمانشاه

محمد ایمانی در روزنامه کیهان نوشت:

 یک هفته از زلزله مهیب کرمانشاه می‌گذرد. زمین‌لرزه‌ای که نه تنها در نیمی از کشور، بلکه در کشورهای ترکیه و عراق و کویت و عربستان و لبنان و اردن و فلسطین ‌اشغالی و جمهوری آذربایجان و ارمنستان و گرجستان احساس شد و بزرگ‌ترین زلزله جهان در سال میلادی جاری نام گرفت. بلافاصله دو حرکت در قبال این مصیبت بزرگ شکل گرفت؛ یک حرکت، بسیج مسئولانه نهادها و مردم برای امدادرسانی به زلزله‌زدگان بود که روح همدلی و تعاون را در کشور تقویت کرد. حرکت دوم اما رویکرد نامسئولانه‌ای بود که کوشید این مصیبت را دستمایه موج‌سواری‌های سیاسی و فراتر از آن، ضد امنیت ملی قرار دهد.

1- کافی است این زلزله 7/3 ریشتری را با زلزله‌های مشابه یا به مراتب خفیف‌تر بم و رودبار مقایسه کنیم که مجموعا 76 هزار کشته برجای گذاشت. این بار هم می‌شد به جای 430 نفر، مثلا 43 هزار نفر قربانی شوند. البته جان یک نفر هم مهم است و باید تدابیری اندیشید که تلفات و خسارات چنین بلایایی باز هم کمتر شود. اما انصاف این است که بگوییم در اثر بازسازی هزاران بافت فرسوده در مناطق محروم و روستایی و از جمله احداث مسکن مهر، تلفات زلزله به یک صدم یا یک نودم ماقبل بازسازی در مناطق مشابه کاهش یافته است. این قضاوت درست و منطبق بر واقع، اگر از سوی برخی مدیران دولتی یا رسانه‌ها عنوان می‌شد، قطعا کمک به التیام دل‌های داغدار مردم بود، اما برخی از آنها مسیری کاملا برعکس و سؤال برانگیز را برگزیدند.


2- هنوز پس‌لرزه‌های زلزله ادامه داشت که به فاصله چند ساعت، جنجال علیه مسکن مهر کلید خورد و آقای جهانگیری بدون کمترین امکان بررسی ادعا کرد «اکثریت خانه‌های ویران‌شده، مسکن مهر بوده‌اند»! سپس آقای روحانی در سرپل ذهاب گفت مقصران ساخت مسکن‌هایی که به شکل دولتی ساخته شده و در زلزله با مشکل مواجه شدند، باید شناسایی و به مردم معرفی شوند. گویا پای سناریویی با محوریت فرافکنی یا تسویه حساب با دولت سابق (اسبق) در میان بود اما رسانه‌های زنجیره‌ای ضدانقلاب بهره‌برداری دیگری از این موضع‌گیری کردند: سیاه‌نمایی علیه یکی از خدمات نظام به 10 میلیون نفر از طبقات محروم. ظلم بزرگ آن بود که نگفتند اگر 88 هزار خانه فرسوده در منطقه، نوسازی و بازسازی نشده بود، به جای 430 کشته، چند ده هزار نفر در زلزله قربانی می‌شدند.


3- به فرض غلط که ادعای دو مدیر ارشد دولت درست بود؛ آیا جز این است که 5700 واحد مسکن مهر با نظارت مدیران دولت یازدهم در کرمانشاه ساخته شده و در بهمن 1394 (در آستانه انتخابات مجلس دهم) تحویل مردم شده بود؟ چرا تا این حد، از مسئولیت‌پذیری شانه خالی می‌کنند؟ آیا بر اساس اصول روانشناسی نمی‌توان نتیجه گرفت که آنها به خاطر فرافکنی مسئولیت، هنوز رشد و کفایت شخصیتی پیدا نکرده‌اند؟ مگر فاز دوم بیمارستان اسلام‌آباد غرب، در همین دولت ساخته نشده و توسط وزیر بهداشت افتتاح نشده بود؟


4- جنگ اعصاب با مردم، به مسکن مهر محدود نماند. شبکه رسانه‌ای آلوده، مجادله و شبهه‌افکنی را به حوزه‌های دیگر هم کشاندند. از جمله مدعی شدند مردم به هلال احمر اعتماد ندارند و باید کمک‌های خود را شخصا به زلزله‌زدگان برسانند. یا اینکه به القای شکاف و تقابل میان ارتش و سپاه دامن زدند. و مضحک‌تر اینکه پس از همه این تحرکات، درباره کاهش سرمایه اعتماد اجتماعی و عدم تاب‌آوری عمومی ابراز نگرانی کردند!


5- وقتی راننده خدوم و غیور بوکانی حین امدادرسانی فوت کرد، بلافاصله خیز برداشتند تا در آتش تفرقه شیعه و سنی و کرد و غیر کرد بدمند. همچنین وقتی ستوان‌یکم ارتشی «حسن نیرپور» در مسیر امدادرسانی به زلزله‌زدگان جان باخت، کانال‌های وطن‌فروشی مثل کلمه (فراریان فتنه سبز و مقیم پاریس) و آمد نیوز و... از غیرت دم زدند و نوشتند «حججی فدای بشار اسد در سوریه شد و نیرپور فدای مردم ایران شد؛ این کجا و آن کجا؟»!


6- وقتی محسن حججی (قهرمان یک ملت) را نشانه می‌گیرند، دم خروس جماعت نقابدار بیرون می‌زند. معلوم می‌شود که از نابودی داعش (پهلوان پنبه‌های رعب‌افکنی نیابتی آمریکا و آل‌سعود و اسرائیل) عصبانی هستند. شهید حججی، در همان راه غیرت و شرافتی جان باخت که ستوان‌یکم «حسن نیرپور». این فداکاران را با بی‌غیرت‌هایی که وطن‌فروشی کردند، چه کار؟! محسن حججی قبل از آنکه لباس مدافع حرم بر تن کند، در اردوهای جهادی مناطق محروم، به خدمت‌رسانی مشغول بود. امثال شهید بلباسی و ده‌ها شهید دیگر مدافع حرم نیز قبلا در اردوهای‌سازندگی مناطق محروم و امداد رسانی به سیل زدگان گیلان و مازندران و زلزله‌زدگان ورزقان و... تمرین مجاهدت کرده بودند. مردم، تاثر شدید اهالی یکی از همین روستاهای محروم پس از شنیدن خبر شهادت شهید حججی را به خاطر دارند که برای جنگیدن با قاتلان شهید حججی اعلام آمادگی می‌کردند. از طرف دیگر باید پرسید مگر غیورمردان ارتش، در نبرد با تروریست‌های داعش جانفشانی ننمودند و در راه دفاع از حرم اهل بیت، شهید تقدیم نکردند؟!


7- شما بگویید؛ درباره این قبیل رفتارهای به دور از شرافت چه باید گفت. اگر کسی این قبیل تحرکات مسموم را مذمت و لعنت کرد، سزاوار اعتراض و هیاهوست؟ می‌گویند «دزد نابکاری به مسجد رفته و سرگرم دزدی بود. نمازگزاری از راه رسید و با عصبانیت فریاد زد؛ ‌ای رذل نابکار تف بر تو که از مسجد دزدی می‌کنی؟ لعنت بر تو! اما دزد که در حال جمع کردن فرش‌ها بود، قیافه آدم‌های غیرتی شده را به خود گرفت و گفت در خانه مقدس خدا تف می‌اندازی؟! صبر کن کارم تمام شود؛ نشانت می‌دهم تف انداختن در مسجد یعنی چی»!


8- مقدمه فتنه‌انگیزی، غبارآلود کردن فضا، به هم زدن مرز حقیقت و دروغ، و سلب قدرت تشخیص از مردم است. اردوگاه دروغ از هیچ چیز برای مشتبه کردن امور بر مردم دریغ نمی‌کنند؛ حتی اگر مصیبت تلخی مانند زلزله باشد. آنها البته سابقه دارند و برخی از همان‌ها، پیش از این ثابت کردند که به خیال موهوم کسب غنیمت اندک، از سواری دادن به دشمنان ملت ایران دریغ نمی‌کنند.


9- حسنین هیکل روزنامه‌نگار ارشد مصری تیرماه 1388 در گفت‌وگو با شبکه الجزیره خبری قابل تامل را بازگو کرد؛ «فقط دو روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری ایران، 18 هزار پیام با موضوع تقلب و ضرورت اعتراض به آن در اینترنت و شبکه توئیتر منتشر شد که بعدها مشخص شد این پیام‌ها از سوی کاربرانی در اسرائیل توئیت شده‌اند. اسرائیل با سقوط رژیم پهلوی نفوذ خود را از دست داد و به دنبال بازیابی آن نفوذ است. ایران به گونه‌ای که انتظار نمی‌رفت، مورد هدف و حمله قرار گرفت اما با وجود ناآرامی پدید آمده، یکپارچه و منسجم است. این، یک جنگ بدون مرز علیه ایران است. هزاران سایت اینترنتی قبل و بعد از انتخابات ایران فعال شدند و هدف آنها ایجاد التهاب و تحریک به آشوب بود. کنگره آمریکا 400 میلیون دلار برای براندازی در ایران اختصاص داد».


10- مدیرعامل سرویس میکروبلاگ توییتر در خرداد 1390، با حکم باراک اوباما به عنوان عضو کمیته مشاوران مخابراتی امنیت ملی آمریکا (NSTAC) منصوب شد. مدیر توییتر همچنین اردیبهشت 1391 با هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت آمریکا ملاقات کرد. «دیک کستالو» این خبر را در حساب کاربری خود در توییتر، به این شکل منتشر کرد: «لذت دیدار امروز با کلینتون و تیم توییتر وزارت امور خارجه». فصل 24 کتاب خاطرات هیلاری کلینتون با عنوان «انتخاب‌های سخت» (HARD CHOISES) به دیپلماسی نفوذ در عصر دیجیتال می‌پردازد. او در خاطرات خود مربوط به آشوب سال 1388 می‌نویسد «در ژوئن 2009 و همزمان با اعتراضات جنبش سبز در ایران، توییتر قصد داشت به منظور انجام تعمیرات دوره‌ای برای مدت زمان کوتاهی خدمات جهانی خود را محدود کند که دقیقا نیمه روز درتهران بود. بلافاصله ضمن ارتباط با مدیران توییتر، هشدار دادیم که محدود ساختن خدمات توییتر در آن بازه زمانی چه ضربه‌ای به فعالان جنبش در ایران وارد می‌کند. در نتیجه توییتر برنامه تعمیرات خود را به تعویق انداخت».


11- به خاطر بیاوریم که کاسپین ماکان نامزد - و متهم به همراهی در ترور- مرحومه ندا آقاسلطان، چگونه در سناریوی شبکه دولتی انگلیس برای بنزین ریختن در آتش آشوب سال 1388 نقش‌آفرینی کرد و سپس به تل‌آویو رفت و با سران رژیم صهیونیستی ملاقات کرد و مورد تمجید قرار گرفت. او یکی از صدها وطن‌فروشی بود که به خدمت موساد و پیاده‌نظام ارتش اسرائیل در آمده بودند؛ چنان‌که نتانیاهو و شیمون پرز درباره‌شان گفتند «جنبش سبز، سرمایه بزرگ اسرائیل است» و «جنگ با ایران از داخل مرزهای ایران آغاز می‌شود». شبکه مزدورانی که به تعبیر مایکل لدین (مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا) از بیست سال قبل از آشوب نیابتی 88 فراهم شده بودند، در آن فتنه از هم پاشید اما مثلث جاسوسی سیا و موساد و آم‌آی‌سیکس می‌کوشند شبیه همان را به واسطه شبکه‌سازی در فضای مجازی بازسازی کنند.


12- در این میان سؤال مهم این است که چرا برخی سیاسیون و مدیران دولتی ولو به خاطر تسویه حساب‌های سیاسی حاضرند، با آن شبکه اصالتا مزدور و وطن‌فروش هم‌پوشانی پیشه کنند؟ به نظر می‌رسد این مدیران، چون کارنامه درخوری ندارند تا در ازای انبوه وعده‌های سررسید شده به مردم عرضه کنند، از هر حاشیه‌سازی و مجادله‌ای که افکار عمومی را از مطالبات بحق دور کند، استقبال می‌کنند. اینجا همان موقعیت خطرناکی است که مرزبندی با شبکه رسانه‌ای ضد انقلاب و جبهه عملیات روانی وابسته به «سیا، موساد و ام آی سیکس انگلیس» مخدوش می‌شود. در صورت تداوم این هم‌پوشانی، قطعا بی‌غیرتی اتفاق افتاده است. از همان نوع که آیت‌الله جوادی آملی (حفظه‌الله تعالی) فرمودند «در فرهنگ قرآنی غیرت را سه عنصر معرفت، هویت و غیرزدایی تشکیل می‌دهند؛ غیرزدایی به این معنا است که اجازه ندهیم بیگانه به حریم ما نفوذ کند. بیگانه را در حریم خود راه دادن با غیرت سازگار نیست... کسانی که راه نفوذ بیگانگان را در فضای اقتصادی و یا سیاسی به روی کشور می‌گشایند، از غیرت اقتصادی و یا سیاسی برخوردار نیستند و [...] هستند.».


13- برخی دولتمردان تمامی مرزهای منطق را درنوردیده‌اند. منطقیون می‌گویند «تعریف» باید ضمن اینکه مانع اغیار است، در اصل جامع افراد و مصادیق موضوع مورد معرفی (معرَّف) باشد. اما این مدیران و عقبه رسانه‌ای آنها به جای معرفی و عرضه کارنامه خود، به عنوان یک راهبرد، دائما در عملکرد دولت قبل، دبیر قبلی شورای عالی امنیت ملی (متولی مذاکرات)، شهردار پیشین، قوه قضائیه، شورای نگهبان، سپاه پاسداران، جریان حزب‌اللهی پای کار انقلاب یا مدافعان حرم و قبیل اینها خدشه کرده و مورد تخطئه قرار می‌دهند. نوعی فاصله‌گذاری و تمایزطلبی افراطی در حد «غیر تراشی» از ارکان قانون اساسی و خدمتگزاران کشور! اما وقتی اصطلاحا به پرسش درباره آورده و کارکرد ایجابی خود آنها به عنوان تعریف آن می‌رسیم، غالبا با بحران موجودی و پاسخ مواجه هستیم. مثلا؛ چهار سال است که افکار عمومی بمباران ذهنی می‌شود مبنی بر اینکه مسکن مهر مزخرف است. مصیبت زلزله و عزای مردم را هم فرصت و غنیمت انگاشتند و بی‌محابا و بدون بررسی، حمله کردند. اما نمی‌گویند که در این 4 سال جز غر زدن و ناسزا به مسکن مهر گفتن، کدام فعالیت اندک را در خدمت صاحب خانه شدن مردم انجام داده‌اند؟ آیا این روش مدیریت مبتنی بر انکار یا سیاه‌نمایی مطلق خدمات پیشینیان بدون اینکه چیزی به جایش گذاشته باشند، چیزی جز خسارت و عقبگرد است؟

چرا مذاکره موشکی و منطقه‌ای نمی‌کنیم؟

 مهدی محمدی در روزنامه وطن امروز نوشت:

1- راهبرد کلی آمریکا چیست؟

در یک جمله راهبرد آمریکا در محیط امنیت ملی و سیاست خارجی «استاندارد کردن ایران» است. آمریکایی‌ها مدت‌هاست می‌دانند براندازی یکباره در ایران ممکن نیست. آنچه آمریکا در پی آن است- و از این حیث تفاوتی هم میان ترامپ و اوباما نیست- این است که رفتار ایران باید بتدریج تغییر کند. اولویت هم در این میان، با حوزه‌هایی است که آمریکا از آنها نگرانی فوری دارد.  برای رسیدن به این هدف، نوعی ریل‌گذاری راهبردی آغاز شده با مضمون ساختن دوقطبی‌های «اقتصادـ امنیت ملی» که جامعه را از تبعات اقتصادی پیگیری برنامه‌های امنیت ملی نظیر برنامه موشکی و منطقه‌ای بترساند و سپس ایران را در فرآیندهای مذاکراتی وارد کند که منتهای آن اجرای مدل برجام (تعریف‌های دوطرفه، به رسمیت شناختن نگرانی‌ها، پذیرش استثنا بودن، اعتمادسازی، تبدیل کردن همکاری به عادت و تعطیلی برنامه در میان‌مدت) درباره برنامه موشکی و منطقه‌ای خواهد بود. برای اینکه چنین دوقطبی‌هایی قابل ساختن باشد، در محیط داخلی، همسو کردن، سرعت دادن و سازمان دادن به تغییرات اجتماعی و تبدیل آنها به تغییرات سیاسی در دستور کار قرار دارد. نتیجه این فرآیند، از دید آمریکا، انقلاب‌زدایی از ایران از طریق تولید دوقطبی‌های جعلی و تغییر محاسبات رهبران تحت فشار اجتماعی خواهد بود، چیزی که تصور می‌کنند در موضوع هسته‌ای اعمال شده و در موضوعات دیگر هم قابل تکرار است.این امر همزمان با تلاش جدی برای تغییر سبک زندگی در حوزه فرهنگ و جامعه و وابسته‌سازی اقتصادی به‌گونه‌ای است که «هیچکس در ایران نتواند هزینه تحریم جدید را بپذیرد».

این توصیفات کوتاه، تصویری است اجمالی ولی دقیق از برنامه‌ای که آمریکا پس از برجام در ایران قصد اجرای آن را داشت ـ و دارد ـ این همان چیزی است که اوباما رئیس‌جمهور وقت آمریکا زمانی آن را «روح برجام» خوانده است. این حرف درستی است که برجام روحی دارد و جسمی. جسم برجام توافق نیمه‌جانی است که می‌بینیم. روح آن اما این است که ایران خودش به این ارزیابی برسد که انقلابی بودن به نفع آن نیست. روح برجام، استاندارد کردن ایران و مهار آن در یک چارچوب بسیار بزرگ‌تر از برنامه هسته‌ای است. این چیزی است که اوباما 5 آگوست 2015 در دانشگاه امریکن آن را استراتژی «پیروزی بدون شلیک حتی یک گلوله» خواند.  مهم‌ترین ابزار برای تحقق این هدف نیز بازی با ابزار تحریم‌ها در میان‌مدت و گروگان گرفتن گشایش اقتصادی برای وادار کردن ایران به توافقاتی فراتر از برنامه هسته‌ای است. اجازه بدهید صریح‌تر باشیم: روح برجام در واقع این است که آمریکا می‌گوید: «در موضوع هسته‌ای روی کاغذ امتیازهایی گرفتید حالا بیایید در موضوعات دیگر بدون اینکه امتیازی بگیرید همان کاری را بکنید که ما می‌خواهیم»!


2- داستان برنامه موشکی چیست؟

در این چارچوب اکنون می‌توان این سوال را پرسید که چرا آمریکا روی مسأله برنامه موشکی ایران تمرکز کرده است (درباره برنامه منطقه‌ای در مقاله‌ای جداگانه به تفصیل سخن خواهم گفت).


1- نخستین دلیل به مدیریت محاسبات ایران بعد از برجام  بازمی‌گردد. حس آمریکایی‌ها این است که ایران دارد از روی ریلی که قرار بود بر اثر برجام روی آن قرار بگیرد خارج می‌شود و ایران پسابرجام در حوزه‌های غیرهسته‌ای نظیر برنامه موشکی قوی‌تر از آن چیزی شده که آنها انتظار داشتند.


2- در عین حال، فشار روی برنامه موشکی از دید برخی محافل نتیجه طبیعی کاهش قدرت پاسخ‌دهی ایران بر اثر برجام ارزیابی می‌شود. بنجامین رودز، مشاور بلندپایه اوباما زمانی با خوشحالی گفته بود: «حالا بدون اینکه نگران برنامه هسته‌ای باشیم با برنامه موشکی ایران برخورد می‌کنیم». ظاهرا تصور آمریکا این است که ایران به دلیل نگرانی از به هم خوردن برجام به تحریم‌ها و فشارهای آن در حوزه موشکی پاسخ جدی نخواهد داد. تفکیک افراطی برجام از برنامه موشکی و منطقه‌ای، می‌تواند به عاملی برای انباشت تحریم‌های غیرهسته‌ای علیه ایران بدل شود.


3- مهم‌ترین عامل اما این است که آمریکا تصور می‌کند می‌تواند برنامه موشکی- و منطقه‌ای- را به کمک یک جریان خاص- که حقیقتا می‌توان آنها را نفوذی خواند- به عامل جدید اختلاف و تنش در افکار عمومی داخلی ایران تبدیل کند. آمریکایی‌ها مدت‌هاست به صراحت گفته‌اند وجود یک جریان حامی سازش در داخل ایران که به موازات فشار آنها از بیرون در داخل ندای سازش سر بدهد، «مکمل تحریم‌ها» است و بدون سرداده شدن ندای سازش، پروژه تحریم ابتر می‌ماند و به نتیجه نمی‌رسد. افکار عمومی ایران اکنون در حمایت از برنامه موشکی و منطقه‌ای یکپارچه است اما شنیده شدن برخی نداهای خیانت‌بار در گوشه و کنار در این‌باره که باید درباره موشک و منطقه هم معامله کرد، در واقع ارسال این آدرس به آمریکاست که تحریم‌ها و فشارهای خود بر ایران را بیشتر کند و منتظر بماند تا مطالبه سازش فراهسته‌ای در بدنه افکار عمومی ایران شکل بگیرد. این جمله را به صراحت باید گفت تا زمانی که این جریان خطرناک در ایران وجود دارد آمریکا نیازی به حمله به ایران ندارد. سازشکاران ایرانی با صاف کردن جاده تحریم، چیزی را به آمریکا تقدیم می‌کنند که با جنگ هم نمی‌تواند به دست بیاورد. این تعبیر اکنون-و پس از تجربه برجام- کاملا دقیق است که بگوییم جریان سازش در ایران از ارتش آمریکا هم خطرناک‌تر است.

نگرانی واقعی در کجاست؟

آیا جامعه ایرانی باید نگران باشد که برنامه موشکی می‌تواند منجر به آغاز دوران جدید فشار بر ایران شود؟ از حیث راهبردی، این ارزیابی بسیار سطحی است. آمریکایی‌ها برای اینکه تصمیم بگیرند در یک حوزه فشار بیاورند علاوه بر اینکه در آن حوزه تهدیدی تولید شده باشد، به حداقل 2 چیز دیگر هم نیاز دارند: 1- تولید اجماع بین‌المللی 2- مهم‌تر، وجود شریک سازشکار در داخل.
و دومی مهم‌تر است؛ چرا؟


1- جریان سازشکار است که فشار را از طریق ایجاد درگیری داخلی بدل به نتیجه می‌کند. این آزمایش موشکی یا نوشتن شعار روی موشک نیست که باعث شکل‌گیری اراده فشار در دشمن می‌شود، بلکه این توئیت امثال مرحوم هاشمی‌رفسنجانی علیه برنامه موشکی، پست تلگرامی مشاور رئیس‌جمهور، مقاله فلان روزنامه اصلاح‌طلب و... است که می‌تواند آمریکا را به این نتیجه برساند که «فشار جواب خواهد داد» و باید به آن ادامه داد. آنچه ممکن است ایران را به سمت تحریم ببرد نه آزمایش موشکی، بلکه «شکاف داخلی درباره آزمایش موشکی»  است. این است که دشمن را متقاعد می‌کند حالا وقت اقدام است. شبکه همکار غرب در ایران مکمل پروژه تحریم و ایجادکننده و تشدیدکننده آن است.  


2- تجربه تاریخی هم همین را تایید می‌کند. تحریم‌های بعد از 88، در سال‌های 91 تا 93 و همین حالا از جمله به این دلیل تشدید شده که آمریکا به ایجاد و تعمیق اختلاف داخلی در ایران بر سر برنامه‌های امنیت ملی امید بسته است. اگر دشمن در حوزه موشکی و منطقه‌ای، اجماع ملی را مشاهده کند آن وقت معادله به سرعت تغییر خواهد کرد. هم‌برنامه و همسخن شدن عده‌ای در داخل با آمریکا اصلی‌ترین چیزی است که باید نگران آن بود. سوال اصلی این است: چرا سرفرمانده نیروهای آمریکایی در منطقه باید از یک جناح سیاسی در ایران حمایت کند؟ چرا باید وزیر سابق خارجه آمریکا در جلسه کنگره بگوید ما می‌خواهیم به فلان جناح کمک انتخاباتی کنیم؟ چرا باید وزیر سابق خارجه آمریکا از یک مقام سیاسی در ایران دفاع کند و بعد بگوید امیدوارم او را به دردسر نینداخته باشم؟ چرا باید معاون وقت وزیر خارجه آمریکا بگوید آنچه ایران را به معامله واداشت نه تحریم‌ها، بلکه روی کار آمدن فلان فرد بود؟ اگر کسانی دنبال سرچشمه فشارها می‌گردند نباید آدرس را اشتباه بروند. مسأله دقیقا همین‌جاست.

چرا درباره برنامه موشکی و منطقه‌ای مذاکره نمی‌کنیم؟


1- هیچ معاهده بین‌المللی یا مقررات الزام‌آور جهانی درباره برنامه موشکی وجود ندارد که بتوان ایران را به تخطی از آن متهم کرد.


2- روسیه، چین و احتمالا برخی اعضای غیراروپایی شورای امنیت به دلایل سیاسی فراوان و از جمله به دلیل معادلات پیچیده حاکم بر روابط میان آنها و آمریکا، زیر بار هیچ اقدامی درون شورای امنیت علیه برنامه موشکی ایران نخواهند رفت. در واقع، به تعبیر دقیق‌تر، آمریکا قادر نیست اجماعی را که درون 1+5 درباره موضوع هسته‌ای ایجاد کرد، درباره مسأله موشکی بازسازی کند (این مسأله مهمی است؛ اگر به یاد بیاوریم کسانی مانند «دنیس راس» و «مایکل سینک» از فردای نهایی شدن برجام عقیده داشتند مهم‌ترین سرمایه آمریکا در توافق هسته‌ای با ایران، اجماعی است که درون 1+5 ایجاد کرده و اولویت نخست آمریکا باید حفظ این اجماع در سایر موضوعات باشد).


3- در صورت اقدام یکجانبه شدید و اعمال تحریم علیه ایران به بهانه برنامه موشکی، بدون تردید برجام در ایران به‌خطر خواهد افتاد. آمریکا می‌داند مرزهایی وجود دارد که اگر از آنها عبور کند حتی دولت در ایران نیز قادر به حفظ برجام نخواهد بود.


4- مساله موشکی ایران یک تهدید فوری برای آمریکا یا یک اولویت سیاسی- راهبردی برای آن نیست و فعلا موضوعات منطقه‌ای و ایجاد و حفظ یک چارچوب ژئوپلیتیکی جدید در خاورمیانه که ایران هم بخشی از آن باشد، موضوع بسیار مهم‌تری است.


5- افکار عمومی ایران، دیدگاهی عموما مثبت به تقویت توان نظامی بویژه برنامه موشکی دارد. قرار داشتن در میانه منطقه‌ای فروپاشیده و درهم‌ریخته که هر روز از گوشه‌ای از آن تهدیدی جدید برمی‌خیزد، جامعه ایرانی را در همه لایه‌ها و طبقات آن متقاعد کرده است که سرمایه‌گذاری در حوزه دفاعی یک امر ضروری و غیرقابل چشم‌پوشی است. به همین دلیل است که می‌بینیم پس از «حاج قاسم سلیمانی»، سردار «امیرعلی حاجی‌زاده» هم آرام‌آرام در حال بدل شدن به یک چهره محبوب در میان جوانان ایرانی است. یکی از پیش‌نیازهای ضروری برجامیزه کردن هر موضوع امنیت ملی در ایران، تخریب ذهنیت جامعه نسبت به آن و قرار دادن آن در دوقطبی با اقتصاد و معیشت است. درست است که آمریکایی‌ها و برخی دوستان‌شان در داخل، تلاش می‌کنند مسیری که درباره برنامه هسته‌ای در لایه‌هایی از افکار عمومی ایران طی شد درباره برنامه موشکی هم تکرار شود ولی هنوز فاصله‌ای بسیار و موانعی عبورناپذیر با «نقطه اقدام» دارند.


6- مذاکره در نهایت به معنای بده‌بستان و کوتاه آمدن از بخش‌هایی از برنامه موشکی خواهد بود. ضابطه‌های شکل‌دهنده به برد و کیفیت موشک‌های ایران اکنون کاملا دفاعی است. ایران برای اینکه تصمیم بگیرد چه موشکی داشته باشد فقط به این ضابطه متعهد است که با چه تهدیدی مواجه است و بهترین پاسخ به آن تهدید چیست؟ حال تصور کنید برنامه موشکی‌ای که با این منطق شکل گرفته، موضوع مذاکره قرار گیرد. آن وقت ایران باید «ضابطه دفاعی» و «بازدارندگی» را کنار بگذارد و برنامه موشکی خود را بر اساس تفاهم با غرب تعریف کند. مدل لیبی و عراق به ما می‌گوید الگوی رفتار آمریکا در چنین مذاکراتی کاملا خلع سلاحی است و ورود به مذاکرات موشکی همانا و محدود شدن برنامه موشکی به گونه‌ای که دیگر «بازدارنده» نباشد همان. اگر بخواهم صریح باشم باید گفت ورود به مذاکرات موشکی در واقع درگیر شدن در ترتیباتی است که انتهای آن به جنگ با ایران منتهی خواهد شد، چرا که یکی از اصلی‌ترین عواملی را که تاکنون مانع جنگ شده بتدریج تضعیف و حذف می‌کند.


7- تجربه برجام به ما می‌گوید اساسا با آمریکا نمی‌توان توافق کرد و اگر هم توافقی بشود آمریکا به توافق عمل نخواهد کرد. به چه دلیل ما فکر می‌کنیم در حالی که درباره برنامه کوچکی مثل هسته‌ای کارنامه آمریکا در عمل به تعهداتش چنین فاجعه‌بار است، درباره مسأله بزرگ‌تر منطقه و موشکی، آمریکا کارنامه بهتری خواهد داشت؟ اگر توافقی درباره برنامه موشکی انجام شد و بعد دوباره تحریم‌ها به بهانه‌ای دیگر بازگشت، چه کسی پاسخگو است؟ آیا این معنایی جز معتاد کردن هر چه بیشتر آمریکا به گزینه تحریم دارد؟


8- چیز قابل معامله‌ای برای ما در حوزه منطقه‌ای و موشکی وجود ندارد. ورود به مذکرات منطقه‌ای با حفظ برجام، یعنی بر سر توان راهبردی هسته‌ای معامله کردیم بر سر امنیت‌مان هم معامله کنیم. ایران در منطقه چه چیزی را می‌خواهد روی میز بگذارد؟ و با چه کسی می‌خواهد تفاهم کند؟ با اسرائیل یا داعش و سعودی؟ و تازه فرض کنیم حتی تفاهمی هم شد، مثلا اسرائیل در هدف‌هایش ضد ملت ایران تجدیدنظرخواهد کرد؟! آمریکایی‌ها به ما نمی‌گویند بیایید درباره منطقه تفاهم کنیم، می‌گویند بیایید در منطقه تسلیم شوید! تازه نه تسلیم آمریکا، بلکه تسلیم سعودی و داعش!


9- ایران و آمریکا در منطقه نه منافع مشترک دارند و نه راهبرد مشترک. بهترین دلیل آن هم همکاری وسیعی است که آمریکا با سعودی و داعش و تروریست‌های دیگر علیه ایران می‌کند. ایران و آمریکا فقط در رسانه‌ها صحبت نمی‌کنند، بلکه سال‌هاست صبح تا شب در سراسر منطقه عملا رویاروی هم قرار دارند و تجربه این رویارویی هیچ نیست جز اینکه برجام نه فقط از خصومت آمریکا علیه ایران نکاسته، بلکه آن را به نتیجه‌بخش بودن فشار بر ایران امیدوار هم کرده است. اتفاقا برجام فرصتی به‌وجود آورد که ما بفهمیم مشکل آمریکا با ایران فقط برنامه هسته‌ای نیست و رفتار آمریکا در حوزه‌های دیگر با ایران بسیار خشن‌تر است.


10- ایران در منطقه در موقعیت پیروزی قرار دارد و ظرفیت موشکی و منطقه‌ای خود را تلفیق کرده است. فهم اینکه در این شرایط درخواست مذاکره از سوی طرف مقابل در واقع صرفا تاکتیکی برای متوقف شدن پیشرفت‌های ایران و ایجاد اختلاف داخلی درباره گام‌های بعدی است، هوش زیادی نمی‌خواهد. از دید آمریکا، مذاکره تنها روشی است که می‌تواند برتری فعلی ایران را بدل به ضعف کند.


11- و درنهایت مذاکرات منطقه‌ای اکنون وجود دارد و به عنوان نمونه در آستانه با منطق مناسبی در حال پیش رفتن است. مسأله فقط این است که حضور آمریکا و سعودی در این مذاکرات ضرورتی ندارد و جز مختل کردن و جلوگیری از نتیجه‌گیری، سودی هم نخواهد داشت.

چه باید کرد؟

در طرح‌ریزی امنیت ملی در مقابل فشارهای جدید اگر فقط یک اصل وجود داشته باشد، آن اصل این است که «راه طی شده در برجام را دوباره نباید رفت». تنها روشی که در این منطقه به هم ریخته برای ما امنیت خلق کرده، مقاومت هوشمندانه است. مقاومت در اینجا به معنای مصون شدن در مقابل فشارهاست. وقتی به این مرحله رسیدید تازه می‌توانید تعامل واقعی کنید اما وقتی نیازمند وآسیب‌پذیر باشید، تعامل، هرگز واقعی نخواهد بود و بدل می‌شود به امتیازگیری یک طرفه. تجربه برجام به ما می‌گوید وقتی نشان بدهید الگوی رفتار شما تابعی از شدت تهدیدها نیست، تهدیدها کاهش پیدا خواهد کرد و هر زمان دشمن حس کند تهدید موثر است، در افزایش آن تردید به خود راه نخواهد داد.

بسیج الگوی بیرونی کارکرد درونی

دکتر عبدالله گنجی در روزنامه جوان نوشت:

هفته بسیج بهانه‌ای برای تمرکز و توجه بر کم‌نظیرترین معماری امام راحل در انقلاب اسلامی است. نیرویی که با دستور «الهام یافته» امام تشکیل شد و هرقدر در مسیر پر پیچ و خم انقلاب اسلامی به پیش آمد مؤسس آن تحسین و تکریم بیشتری شد.

نکته بسیار ظریف طرح جهانی بسیج از سوی امام مقارن با پایان جنگ تحمیلی بود. «بسیجیان جهان اسلام» در تابستان 1367 و «بسیج جهانی اسلام» در آذر همان سال از سوی امام طرح شد. گویی امام احساس کرده بود میوه رسیده و جثه ورزیده بسیج به موعد عبور از مرزهای قراردادی و جغرافیایی رسیده است ولی او سفر کرد و «بسیج جهانی اسلام» بسان یک آرمان در فردای وی برجا ماند. اما همان‌گونه که انقلاب امام در سه سطح ایران، جهان اسلام و عالم مستضعفین طرح شد، بسیج نیز در فردای امام در هر سه حوزه هویدا گردید. از ایران گرفته تا جهان اسلام و تا امریکای لاتین و آفریقا بسیج جهانی اسلام قابل ردیابی است. اما بر اساس قاعده «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».

پیدایش داعش باعث شد سرعت تشکیل بسیج جهانی اسلام را شاهد باشیم و راه‌های میانبر یافت شود و انگیزه‌های اقناع‌گر به میدان بیایند. علت اینکه بسیج ایران هنوز برای آنسوی مرزها جذاب است، دو خصلت اساسی است؛ اول آلوده نشدن به اشرافی‌گری و دوم مزد نخواستن در قبال انجام کارهای بزرگ. اکنون در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که الگوی نظامی- جهانی بسیج با هویت و جوهره دینی تقریباً در خاورمیانه اسلامی شکل گرفته است. لشکرهای مردمی فاطمیون، زینبیون، حزب‌الله لبنان، نجبا، عصائب، حشدالشعبی، سازمان بدر،‌ حزب‌الله سوریه، انصارالله یمن و جریان شیخ زکراکی نمادهای بسیج جهانی اسلام هستند که در کوران حوادث از دل امت اسلامی و به صورت داوطلبانه شکل گرفتند و بین حفظ کیان مسلمین و تجارت عاشقانه با خدا در میدان مبارزه و شهادت رفت و برگشت دارند.

امروز الگوی بسیج به جهان اسلام صادر شده است و آرمان امام مبنی بر: «جمهوری اسلامی با همه وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان سرمایه‌گذاری می‌کند» شکل گرفته است. بدون تردید آرمان امام امروز تحقق یافته است اما جای جشن تحقق این آرمان بزرگ همچنان خالی است.

اما در درون کشور بسیج در ابعاد دیگری خود را گسترش می‌دهد و نو می‌کند و از کارکرد دیروز عبور کرده است. به تعبیر دیگر بسیج به «بلوغ اجتماعی» در سایه وجود امنیت در کشور رسیده است و هنگام آن است که این بلوغ نه در سایش‌های نظامی - که نیاز نیست - که در عرصه اجتماعی به میدان بیاید. 

شاید بتوان وضعیت حال بسیج را با وضعیت تأسیس‌ اخوان‌المسلمین مصر و حماس (ابتدا مجمع اسلامی غزه) مقایسه کرد. آنها از عمل اجتماعی شروع کردند و پس از گسترش نفوذ اجتماعی به میدان جهاد و مبارزه وارد شدند اما بسیج از میدان نظامی و جهاد شروع کرد و به عرصه اجتماعی وارد شد. اخوان‌المسلمین از 1928 تا 1950 به تبلیغ دین، آموزش، تربیت، اقدامات خیریه و... می‌پرداخت، حماس نیز از 1973 تا 1988 به ساختن مدرسه، دانشگاه اسلامی غزه، برگزاری اعیاد اسلامی، توزیع زکات، تربیت دینی، اجتماعی جوانان و... می‌پرداخت اما وقتی میدان مبارزه را آماده کرد به آن وارد شد و آن شد که همگان شاهدیم. بسیج معکوس حماس و اخوان است. امروز روز عمل اجتماعی بسیج است.

بسیج باید میدان‌دار عمل و سازندگی، تربیت دینی، بهبود آسیب‌های اجتماعی، رسیدگی به محرومین و مستضعفین و در یک کلمه مشغول گسترش نفوذ اجتماعی انقلاب اسلامی در بین توده‌ها باشد. البته تغییر پارادایم ‌نگرشی در جوانانی که اقدامات هیجانی همچون اقدامات شکلی - نظامی برایشان جذاب جلوه می‌کند کار ساده‌ای نیست اما ایجاد فرهنگ برای شروع «فرایند اجتماعی شدن بسیج» نه به سازمان آن که به نخبگان اقشار آن وابسته است. پیوند مردم‌سالاری و بسیج نه در عرصه سیاست‌ورزی که در عرصه اقدامات «پیش‌هنگام» اجتماعی میسر است. رشد تحصیل‌کردگی، رشد طبقه متوسط و پیدایش نیازهای جدید، لزوم این مهم را دو چندان کرده است. شیفت تقابل دشمنان انقلاب اسلامی نیز از عرصه نظامی و تقابلی به عرصه اجتماعی کشیده شده و مبارزه نیز در این میدان متمرکز شده است.

 لذا بسیج باید یک «سازمان اجتماعی» باشد و مرهم زخم‌های اجتماعی گردد. مزد نخواستن، توان، احساس مسئولیت، ولایت‌مداری و آرمانگرایی شاخص‌هایی هستند که بسیج را در میدان اجتماع همانند میدان جهاد مسلحانه پیروز خواهد کرد. شرط اول درک عمیق این شیفت مأموریتی در بدنه بسیج است.

پاشنه آشیل کمک رسانی به زلزله زدگان

مجید فکری در روزنامه خراسان نوشت:

 موج خروشان کمک های مردمی به زلزله زدگان و هموطنان خسارت دیده در غرب کشور و به خصوص استان کرمانشاه تا آن حد عظیم و قابل تامل بوده که همه دنیا را به شگفتی واداشته است. حرکتی خود جوش و بزرگ که بلافاصله بعد از نهضت عظیم اربعین و در ایام سوگواری رحلت پیامبر(ص) و شهادت شمس الشموس و حرکت موج خروشان زائران پیاده به سمت مشهدالرضا(ع) صورت گرفته و همچنان می خروشد و جریان دارد. بی شک چنین همدلی بی نظیری نه تنها هم اینک بلکه می تواند نقطه عطفی باشد برای بحران های پیش رو که چه بخواهیم و چه نخواهیم درگیر آن بوده ایم و خواهیم بود. اما فارغ از چرایی بزرگ و اما و اگرهای چنین حرکت های مردمی و خودجوش و این که چرا این بار مردم عزیز کشورمان صرفا از طریق نهادهای مسئول اقدام به کمک رسانی نکردند(که البته جای تامل و آسیب شناسی دارد ولی نه در این مقال) یادآوری چند نکته در همین مقطع زمانی ضروری به نظر می رسد. اول آن که یک بار دیگر نقش قدرتمند و جریان ساز شبکه های اجتماعی و دنیای مجازی در کشمکش های سیاسی دو جناح در برخورد با این پدیده نمایان و باور این عقیده که می توان تهدید را به فرصت تبدیل کرد  آسان تر شد؛ مشروط به سامان دهی و هدایت و آموزش سواد رسانه ای و نه حذف صورت مسئله. نکته دوم این که مردم اگر بخواهند و اگر این خواسته بلافاصله توسط مسئولان سامان دهی و هدایت شود می توانند به سرعت خلأهای موجود در مدیریت بحران را در حد توان خود به خوبی پوشش دهند و به یاری حکومت و مدیریت بحران بشتابند.

اما این حرکت عظیم مردمی نیز سکه ای است که دو رو دارد به گونه ای که اگر کنترل و هدایت نشود، خود تبدیل به معضلی بزرگ در مسیر امداد رسانی صحیح به زلزله زدگان و انجام مراحل بازسازی خواهد شد. پدیده ای که از زمان ایجاد ترافیک در مسیرهای منتهی به کرمانشاه و شهرها و روستاهای زلزله زده به خوبی خود را نشان داد. سومین موردی که باید به آن توجه کرد به خصوص در روزهای اخیر و پیش رو، مدیریت تامین مواد و اقلام مورد نیاز و نه هر موردی است. به عبارت دیگر کمک کردن باید کاملا هدفمند صورت گیرد. طبق اخبار به دست آمده اکنون کمتر به مواد غذایی فاسد شدنی نیاز است و بیشتر اقلام گرمایشی و پوششی ضروری به نظر می رسد اما شخصیت های حقیقی و حقوقی که به صورت خودجوش مشغول جمع آوری و ارسال کمک ها هستند کمتر به این نکته توجه می کنند و اکنون شاهد خراب شدن و فساد میزان زیاد مواد غذایی و نان ارسال شده به منطقه هستیم. از سوی دیگر توزیع صحیح این اقلام و مواد، یک سیستم منسجم و برنامه ریزی شده توزیع را می طلبد که بی شک مردم توان و قدرت تشخیص این مورد را ندارند و لزوما باید توسط نهادهای مربوط همچون هلال احمر، ارتش و سپاه صورت گیرد که متاسفانه این مهم ظاهرا با چالش های بزرگی روبه روست و باعث انباشت زیاد برخی اقلام در بعضی مناطق و کمبود شدید همین اقلام در مناطق دیگر و طبیعتا بروز نارضایتی در برخی هموطنان زلزله زده شده است.

در این بین مسئولان و دولتمردان در اوضاع داغ کنونی باید مراقب اظهار نظرها و آمارهایی که ارائه می دهند باشند و بدانند که در این شرایط بحرانی هر اظهارنظر و حرفی زیر ذره بین گوشی های تلفن همراه و دقت نظر مردم است و همه اقشار مردم، زلزله زدگان و رسانه ها آن ها را به دقت رصد می کنند و حتی به آن  امید می بندند. نکند خدای نکرده کوتاهی هایی که در موارد این چنینی در گذشته صورت گرفته پس از فروکش کردن التهاب این روزها، تکرار شود که بیش از پیش بر بحث بحران مدیریت( و نه مدیریت بحران) دامن می زند و موجبات بی اعتمادی مردم را به مسئولان فراهم می کند. در واقع باید امداد و کمک ادامه یابد اما کیفیت آن به تدریج تغییر کند و متناسب با نیازهای زمان و درست در همان مقطع انجام گیرد. پس هرچند باید از این حرکت مقدس مردمی تقدیر و آن را  تشویق کرد اما به شدت مراقب این جنبش و حرکت که خیر بود هم  باشیم که برخی حواشی آن به شر تبدیل نشود و خدای نکرده در روزهای پیش رو شاهد خسارات سنگین و افزایش مشکلات از جنسی دیگر همچون شیوع بیماری های مسری و . . . .نباشیم. بنابراین بر مسئولان زحمتکش و مردم نجیب کشورمان است تا با درک صحیح عبارت مدیریت بحران، هر یک به نوبه خود یک مدیر بحران باشند و در هماهنگی کامل با یکدیگر سعی در بازسازی شهرها و روستاهای زلزله زده و آرامش دادن به دل بازماندگان و خسارت دیدگان داشته باشند که اکنون این نکته شاید بزرگ ترین پاشنه آشیل کمک رسانی ها باشد.

بنیان‌گرایی نوبه‌نو

دکتر حامد حاجی‌حیدری در روزنامه رسالت نوشت:

 شماری از جوانان انقلابی، پس از انتخابات، در این حس و حال متفق شدند که باید به سرعت مسیر جدیدی را گشود؛ آن‌ها گاه با صراحت، خواهان عبور از "اصولگرایی" بودند و برخی نیز نام "اصولگرایی" را به "افول‌گرایی" تعبیر می‌کردند. بوضوح با این ایده آن‌ها موافق نیستم، ولی به دغدغه‌های اصولی ایشان که همانا "بنیان‌گرایی نو به نو" است، احترام می‌گذارم. درک می‌کنم که آن‌ها از هزیمت میلی‌متری در انتخابات نود و شش سرخورده‌اند، ولی واقع آن است که آن‌ها در انتخابات مسیر درستی را رفتند و نتایج انتخابات هم لا اقل این نکته را تصدیق می‌کند که یک اقلیت نیرومند نزدیک به اکثریت خلق کردند؛ شاید هم اگر تخلفات دوازده گانه گزارش شده از سوی شورای نگهبان را هم لحاظ کنیم، بتوانیم تصدیق کنیم که روش و مسیر اصولگرایی چندان شکست خورده هم نبوده است. از یک دید وسیع‌تر، اگر به جریان اصولگرایی نگاهی بیندازیم، ضرورتاً باید اذعان کنیم که حضور عامل اصولگرایی در سپهر سیاسی ایران، به نحو مؤثری در پیشبرد پروژه انقلاب اسلامی سهم داشته است؛ البته همیشه و حتماً راه‌هایی برای بهبود همه چیز هست. جوانان فعال در سویه "بنیان‌گرایی نو به نو"، درگیر یک تصمیم هستند؛ آن‌ها باید تصمیم بگیرند که چه جلوه‌ای در تاریخ داشته باشند. یک تصویر صمیمی و رفیق فرهنگ مکرم عامه یا استعاری و پیچیده، مدرن و رو به جلو یا محتاط و هوادار 

محیط زیست، جالب و هیجان‌انگیز یا رسمی و کلاسیک؟ اگر واقعاً درگیر ایجاد این کل معنادار تاریخی شوند، بعید است که بتوانند عناصر عمده‌ای از جریان موجود اصولگرایی را تغییر دهند یا به چالش بکشند. پس، شاید بهتر باشد که در هر حال به فکر بهبود روندهای موجود باشند، و این فرق می‌کند با برخورد پر از خشم با آن چه گمان به نا صحیح بودن آن دارند، آن‌ها باید همراه و دوشادوش انتقاد از روندهای موجود، طرحی جایگزین ارائه دهند، و اغلب، چنین بوده است که این طرح جایگزین، عناصر مهمی از روندهای فعلی اصولگرایی را با خود داشته است؛ این نکته، دلیل اصلی آن است که جریان اصولگرایی به رغم همه کارشکنی‌های مهلک، تا کنون پا بر جای مانده است. 

و من در جریان آمد و شد به محافل این جوانان پر انرژی دریافته‌ام که آن‌ها وارد فاز ارائه طراحی‌های بدیل شده‌اند و من این را به فال نیک می‌گیرم. ورود آن‌ها به طراحی‌های عملیاتی، واقع‌بینی را چاشنی آرمان‌گرایی ستودنی آن‌ها می‌کند، و در نتیجه، ارزش خیلی از مساعی پیشین در قیاس با محدوده‌های عملی نزد ایشان معلوم می‌شود.

بدترین حالتی که ممکن است در این طراحی‌های جایگزین اتفاق بیفتد، این است که خودمان را در چارچوب شعارهایی که قبلاً داده‌ایم حبس کنیم و گمان ببریم که مخالفت‌ها یا معاضدت‌ها را باید تا آخر ادامه داد، حتی اگر اصولی و بنیان‌گرایانه نباشند. باید شخصیتی برای مخالفت‌های خود درست کنیم که بتوان از مقدمات و مقارنات و تبعات آن، یکپارچه دفاع کرد. رویکرد مؤثر هم برای این منظور آن است که ابتدا توصیف و شناخت خوبی از شرایط فعلی و احتمالی در آینده به دست آوردیم، و بعد، روش‌های عملیاتی را بیابیم که ما را به آرمان‌ها نزدیک‌تر و ارتباط متقابل عوامل را تسهیل کند.

جوانان می‌خواهند پژواک منحصر به فرد و ویژه‌ای داشته باشند، ولی، نباید فراموش کنند که در این راه، گوش دادن به مردم، بسیار مهم‌تر از حرف زدن با آن‌هاست. ما باید به آن‌چه مخالفان دیدگاه‌های ما می‌گویند و به سخن مردم یا همان کسانی که باید از طراحی‌های سیاسی ما منتفع شوند گوش دهیم، با آن‌ها همدلی کنیم و به چالش‌ها و مباحثاتشان احترام بگذاریم. لازم است تا تمام ادراک خود را برای شنیدن خواسته‌های واقعی آن‌ها به کار بگیریم. هیچ راه میانبری برای گذشتن از این نکته مهم وجود ندارد.

بخشی از مسیر حرفه‌ای سیاست این است که ارتباطی واقعی با مردم برقرار کنیم و به مردم خدمت برسانیم. هیچ کس بدون ارتباط با مردم و استفاده از بازخوردهای آنان برای توسعه، ایده و خط‌مشی سیاسی تلاش موفقی نخواهد داشت. بیایید با حلقه‌های ارتباطی قبلی شروع کنیم. با دوستان، خانواده و آشنایان و مخاطبان فعلی تماس بگیریم. کنار آن‌ها بنشینیم و ایده‌های خود را به اشتراک بگذاریم. به عکس‌العمل آن‌ها دقت کنیم.
نکته بعد این که بهتر است به جای حرکات پر سر و صدا و به اصطلاح جوان‌ها، «ترکوندن»، به نقد و ارزیابی خودمان بپردازیم؛ این یک استراتژی اثربخش است. انتقاد خود از خویش، باعث ارائه  چشم‌اندازی بسیار روشن و واضح به مخاطبان می‌شود و اعتبار و جلوه صداقت ما را افزایش می‌دهد. مردم به کسانی اقبال نشان می‌دهند که ارزیابی واقع‌بینانه‌ای از خود و مسیر رشد جامعه داشته باشند؛ کسانی که صادقانه ضعف‌ها و حتی ضعف‌های خودشان را ببینند و در عین حال، حسن نظر و امیدواری و شادابی و طراوت خود را حفظ کند.

مطلب مهم بعد آن است که باید ضرورت و فوریت دیدگاه خود را به نحو متعادلی گوشزد کنیم. این روزها، استفاده از قیودی مانند شدیداً و قویاً و شرایط خطرناک و ... بیش از حد شده، و اشکال کار این است که گوش‌ها از این حرف‌ها انباشته گردیده است، و استفاده از این قیود، عملاً به حساسیت بیشتر دیگران منجر نمی‌شود. حالا دیگر، انگیزه‌های بسیار قدرتمندی برای کار سیاسی «مستمر» نیاز هست؛ باید، با حوصله، مسائل و راه‌حل‌ها را تعریف کنیم و بگوییم چرا نمی‌توانیم بیش از این صبر کنیم.

 اگر می‌خواهیم در مورد یک روند نزولی با سایر سیاستمداران و مردم حرف بزنیم، باید برایشان شرح دهیم که ممکن است وضعیت بحرانی شود و در عین حال، راه‌حل‌های بالقوه چه مسیرهایی می‌توانند باشند. کلید کار این است که باید به موازات طرح مسائل، راه حل‌های خوبی هم ارائه دهیم، و الا اغلب مسائل را کم و بیش همه می‌دانند.

نکته آخر این که باید یک روایت از آینده ارائه دهیم. روایت آینده به ما اجازه می‌دهد، تا راه حل‌های خود را به عناصر موجود اضافه کنیم و غریبگی و هولناکی را از آینده بزداییم. راه حل‌ها ممکن است دشوار پذیرفته شوند، چون این گمان می‌رود که برخی مسائل را بهبود می‌بخشند و برخی دیگر را خراب می‌کنند. در شرایط امروز که گوش مردم از راه حل‌های بخشی و خلق الساعه که برای مسائل مطرح می‌شوند پر است، ارائه یک راه حل، اکیداً مستلزم 
همه‌ جانبه نگری است، و مردم می‌توانند در جریان روایت آینده، همه‌جانبه نگری‌ها را بیازمایند. غیر از این، اعتماد نخواهند کرد.

ریشتر همدلی

دکتر مراد عنادی در رونامه جام جم نوشت:

شدت زلزله را با واحد ریشتر می‌سنجند و این واحدی است که ایرانیان در طول تاریخ خاطره تلخی از آن دارند؛ خصوصا مواقعی که خشم طبیعت لرزش‌هایی با ریشتر بالا را همراه داشته است. نظیر زلزله سال 1369 رودبار و زلزله 1382 بم که هزاران نفر قربانی گرفت و علاوه بر جان‌باختن جمع کثیری از هموطنانمان، خسارات مادی زیادی برجا گذاشت و نیز زلزله کرمانشاه که با قدرت 3/7 ریشتر به جان باختن، زخمی شدن و تخریب 12 هزار واحد مسکونی و خسارت گسترده مادی منجر شده است.

اما تلخی‌های زلزله یک روی سکه هست چراکه روی دیگر آن ریشتر همدلی ایرانیان سراسر میهن اسلامی در امدادرسانی به مصیبت‌زدگان زلزله است. با گذشت یک هفته از زلزله مهیب کرمانشاه این ریشتر همدلی و همدردی آحاد ملت ایران اعم از دستگاه‌های مسئول و مردم استان‌های مختلف است که با کمک‌های فراوان، ریشتری هزاران بار قدرتمندتر از زلزله 3/7 ریشتری کرمانشاه خلق کردند. ریشتر همدلی، ایثار و از خودگذشتگی که امواج آن این بار نه در کرمانشاه که در سراسر جهان پژواک داشت و بسیاری از مقامات سیاسی و رسانه‌ای، سازمان‌های بین‌المللی دولتی و گروه‌های مردم‌نهاد را متحیر ساخت و خواسته یا ناخواسته لب به تحسین همت و غیرت ایرانیان گشودند و بر این وحدت و همدلی برای کاهش آلام زلزله‌زدگان آفرین گفتند. البته این نخستین‌بار نیست، همه ایران می‌شود کرمانشاه؛ چراکه در سال‌های گذشته همه ایران شد رودبار و بم. اگر به حافظه تاریخی‌مان مراجعه کنیم به کرات شاهد چنین وحدت و همدلی برای مقابله با مصائب و مشکلات ناشی از بلایای طبیعی بوده‌ایم. اما فارغ از این نکات در زلزله کرمانشاه شاهد بداخلاقی‌هایی نیز بودیم؛ بداخلاقی‌هایی که بخشی از آن در اطلاع‌رسانی نادرست در شبکه‌های اجتماعی نمود داشت.

هر چند فضای مجازی هم با رسانه‌های رسمی از جمله رسانه ملی در توجه دادن دستگاه‌ها و مردم درخصوص امدادرسانی به آسیب‌دیدگان زلزله نقشی موثر داشتند اما برخی کاربران از فرصت شبکه‌های اجتماعی برای سیاسی‌کاری و قطبی‌سازی سود جستند تا شاید به ریشتر همدلی ملت ایران خدشه‌ای وارد سازند. با وجود چنین فرصت‌طلبی‌هایی که به علت مسئولیت‌ناپذیری برخی در شبکه‌های اجتماعی بروز و ظهور داشت و از این منظر یعنی نقش شبکه‌های اجتماعی که نقطه تمایزی بین زلزله کرمانشاه با زلزله‌های رودبار و بم محسوب می‌شود (چون در آن زلزله‌ها افکار عمومی با پدیده‌ای به نام شبکه‌های اجتماعی سروکار نداشت) آنچه بر همه این حواشی‌ها غلبه یافت همانا ریشتر بالای همدلی، همدردی و حضور پرشور و خودجوش مردم و دستگاه‌های مسئول اعم از دولتی و غیردولتی، نیروهای نظامی و انتظامی، رسانه‌ها، هنرمندان، ورزشکاران و... بود که بی‌ادعا و در کنار یکدیگر با هم‌افزایی به کمک هموطنان آسیب‌دیده از زلزله شتافتند. ریشتری که برخلاف ریشتر زلزله نه‌تنها تلخ و مصیبت بار نیست که سرمایه‌ای ارزشمند و شیرین و امیدبخش است که باید آن را پاس داشت. چرا که همگان با یاری‌ رساندن و ادامه همدردی با زلزله‌زدگان در عمل صحنه‌هایی به یادماندنی از همدلی را به ثبت رساندند.

شهامت عذرخواهی

در سر مقاله صبح نو آمده است:

▫️حاشیه‌ها و فضای روانی پیرامون زلزله اخیر همچنان جاری است و البته تاحدی طبیعی است که در هر حادثه‌ای، جو روانی و نگرانی‌ها پدیدار شوند و بخشی از افکار عمومی را به خود مشغول سازند اما مدیریت کردن چنین فضایی و اجازه ندادن به سوءاستفاده گران و شایعه سازان، وظیفه مسوولان و رسانه‌های جمعی است.

در واقعه تلخ زلزله کرمانشاه اما بی تدبیری و ناخویشتنداری معاون اول رییس جمهور در اولین روزهای حادثه و معرفی کردن مسکن مهر به عنوان عامل اصلی تخریب‌ها و تلفات زلزله، آن هم بدون هیچ سند و مدرکی، موجبات نگرانی شدید مردم به ویژه حدود ۱۲ میلیون ساکنان مسکن مهر در سراسر کشور را فراهم کرد. این در حالی است که متاسفانه دولت‌های یازدهم و دوازدهم، با وجود ادعاهای بسیار، هیچ توفیقی در امر مسکن اجتماعی و انبوه نداشته و صرفاً با یک رفتار سیاسی در صدد تخریب اقدامات مثبت گذشته برآمده‌اند.

در هرحال و باوجود اینکه گزارش‌های بعدی از مقاوم بودن واحدهای مسکن مهردر زلزله اخیر حکایت داشت و بی اساس بودن ادعای آقای معاون اول را به اثبات رساند، اما آقای جهانگیری تاکنون هیچ اقدامی برای اصلاح گفتار اشتباه خود و عذرخواهی از افکار عمومی به عمل نیاورده است. آیا آقای معاون اول شهامت عذرخواهی و پس گرفتن موضع اشتباه خود را در روزهای آینده خواهد داشت؟

قد بی محابا در میدان مدیریت بحران

احمد بخارایی در روزنامه ایران نوشت:



وضعیت یا شرایط بحرانی خصوصاً در مواردی همچون زلزله طبعاً با نقدها و ملاحظات انتقادی نسبت به مدیریت این بحران ها همراه است اما آنچه در این میان اهمیت مضاعف دارد رعایت آداب نقد است. نقد و نقادی به عنوان یک پدیده اجتماعی از چهار زاویه قابل ارزیابی و تعریف است. نخست، باید دانست نقد و تفکر انتقادی در چه شرایط و بستری شکل می‌گیرد، دومین نکته، فرم و شکل نقد است. پس از این، باید بررسی کرد که نقد دارای چه محتوایی است و سرانجام اینکه ارزش تلقی شدن نقد در یک جامعه، چه پیامدهایی برای آن به دنبال خواهد داشت.

هرگاه در جامعه‌ای، تعداد افراد تصمیم‌گیر محدود باشند و تنها عده خاصی در جایگاه تصمیم‌گیری قرار بگیرند، اساساً باب نقد مسدود می‌شود. نقد تنها زمانی در جامعه مطرح خواهد شد که فرد نقد کننده به نقدپذیری طرف مقابل یا اثربخشی نقد خود امید داشته باشد.

از سوی دیگر باید بدانیم که نقد، توهین نیست. به این معنا که نقدکننده، نه تنها نمی‌تواند از واژه‌های حاوی توهین در نقد خود استفاده کند، بلکه نباید نقد خود را به گونه‌ای مطرح کند که در نهایت شائبه توهین از دل آن مطرح شود. نکته قابل تأمل‌تر اینکه نقد کننده اگر در جایگاه خاصی باشد که افکار عمومی رعایت اصول اخلاقی را نیز از او انتظار دارند، توجه به شرایط نقد و بخصوص ارزیابی تبعات آن هم مضاعف می‌شود.  البته این امر سویه دیگری دارد و آن اینکه شرایط هم نباید به گونه‌ای باشد که فرد نقاد، مدام به این فکر کند که نکند نقد او، توهین تلقی شود. زیرا در این صورت ممکن است از نقد، صرفنظر کند.

به این ترتیب، به این دو اعتبار، نقد توهین نیست. اما آنچه باعث خواهد شد نقد اساساً از مسیر خود منحرف شود، شخصی کردن نقد است. به این معنی که در آنچه نقد خوانده می‌شود، نقاد متعرض شخصیت فرد نقد شونده شود یا اینکه در نقد از الفاظ و واژه‌های حاوی توهین و تحقیر استفاده کند. زیرا هدف از نقد، به چالش کشیدن یک ایده و تفکر است، نه شخصیت یک فرد. درغیر این صورت، آنچه با آن مواجه خواهیم بود، قضاوت و برخورد شخصی است که کاملاً با نقد متفاوت است.

در نمایی دیگر، می‌توان میان نقد به مثابه تفکر انتقادی و نقد به عنوان ارزیابی هم تفکیک قائل شد. تفکر انتقادی یک مهارت است. در تفکر انتقادی، منتقد از چنان دقت و ظرافتی در فکر و خلاقیت برخوردار می‌شود که با تکیه بر شواهد عینی، می‌تواند فرضیه‌هایی را طرح کند. اساساً چنین رویکردی است که خلاقیت، رشد و توسعه جوامع را به دنبال دارد. اما نقد به مثابه ارزیابی انتقادی، به این معنی است که ما با تکیه بر معیارها و استانداردهای پذیرفته شده، کار انجام شده یا کلام بر زبان آمده را ارزیابی می‌کنیم که آیا براساس روش درستی مطرح شده است یا خیر. در هر دو صورت، یعنی چه زمانی که تفکر انتقادی مطرح است یا زمانی که فرد یا عملکردی را ارزیابی می‌کنیم، عنصر هدایت کننده منتقد، خلاقیت، نوآوری، جسارت و ریزبینی است. به دلیل چنین ویژگی‌هایی است که از نقد به عنوان یک مهارت یاد می‌شود، مهارتی که در دل خود باید دارای دانش، روش و  محتوای اصولی باشد.

پس از ارزیابی صورت و محتوای نقد، به این واقعیت می‌رسیم که نقد و تفکر انتقادی دارای علت ایجابی است. به این معنی که اگر از صدر تا ذیل یک جامعه، یعنی از ساختارهای کلان تا نهاد خانواده، اگر شاهد تفکر استبدادی باشیم، افراد از نقد و تفکر انتقادی دور می‌شوند. اما اگر افراد یک جامعه پذیرای نقد باشند، نقدپذیر باشند و خود را اولین و آخرین تصمیم‌گیر ندانند، می‌توان به پدیدار شدن نقد، تفکر و ارزیابی انتقادی در جامعه امید داشت. در این صورت است که می‌توان افق‌های روشنی را پیش روی جامعه تصور کرد.

نپاشیدن نمک بر زخم زلزله‌زدگان

جاوید قربان‌اوغلی در روزنامه شرق نوشت:

زلزله بلیه‌ای است طبیعی، ناگهانی و غیرمترقبه که براساس نظر دانشمندان و دستاوردهای علمی تاکنون زمان وقوع آن پیش‌بینی‌شدنی نیست و از حوادث طبیعی و بلایای خارج از کنترل انسان است، به یک روستا، شهر، کشور بزرگ و کوچک یا فقیر و ثروتمند هم اختصاص ندارد و هر لحظه ممکن است در هر جایی از کره زمین رخ دهد و عده‌ای زن و مرد و کودک را زیر تلی از آوار مدفون کند. آنچه علم زمین‌شناسی و مهندسی زلزله در اختیار بشر قرار داده، شناخت لایه‌های متراکم زمین، گسل‌ها و مناطقی است که امکان وقوع زلزله در آنها محتمل‌تر است. کشور ما نیز در زمره مناطقی از کره خاکی است که قسمت‌هایی از آن در مدار زلزله قرار دارد. در چند دهه اخیر نیز مردم زلزله‌های مهیبی مانند بوئین‌زهرا، قیر و کارزین، طبس، رودبار، بم، ورزقان و زلزله اخیر در استان کرمانشاه را شاهد بوده‌اند. 

مشاهده صحنه‌های ضجه‌ کودکان و زنان و بی‌پناهی ناشی از آوارشدن سرپناه، بسیار تلخ و رقت‌انگیز است. درست است که تعداد تلفات زلزله اخیر استان کرمانشاه در مجموع کمتر از آمار کشته‌شدگان یک ماه کشور در تصادفات جاده‌ای است، اما این از ویژگی‌های حوادثی مانند سیل و زلزله است که به‌شدت احساسات عمومی را جریحه‌دار می‌کند و عواطف انسانی را برمی‌انگیزد. اگر زلزله را گریزی نیست و نمی‌توان زمان و مکان وقوع آن را پیش‌بینی کرد، امروز بسیاری از کشورهای جهان در پرتو پیشرفت‌های علمی، برنامه‌ریزی و مدیریت بحران و حوادث غیرمترقبه توانسته‌اند عواقب ناشی از زلزله را به حداقل ممکن کاهش دهند و از بار مصائب آن بکاهند. 

شاید به جرئت می‌توان ادعا کرد عیار سنجش کارآمدی و توان مدیریتی کشورها در آمادگی و مدیریت حوادث طبیعی است. قدرت کشور زمانی به منصه ظهور می‌رسد که هنگام رخداد و آزمون سخت زلزله، در نخستین لحظات و ساعات طلایی، واحدهای آموزش‌دیده مانند عقاب در منطقه آسیب فرود می‌آیند و مانند تیمی هماهنگ به‌گونه‌ای تلاش می‌کنند که گویی سال‌های متمادی در کنار یکدیگر تمرین‌های ‌امداد و نجات را فراگرفته‌اند. اقلام مورد نیاز اسکان موقت و خورد و خوراک مردم آسیب‌دیده در کوتاه‌ترین زمان بین آنان توزیع می‌شود. واحدهای درمانی در مکان مناسب تعبیه می‌شوند، مؤسسات عمومی مورد نیاز به‌سرعت فعال شده و خدمت‌رسانی را آغاز می‌کنند. داوطلبان امدادرسان ذیل واحدهای مدیریت بحران سازماندهی و براساس اولویت‌هایی که همان ستاد تشخیص داده است وارد عمل می‌شوند. کمک‌های مردمی که ناشی از احساسات پاک و بی‌آلایش مردم هر کشور در چنین رویدادهای تلخی است، در قالب برنامه‌ای منظم و براساس اولویت نیازها بین مردم آسیب‌دیده توزیع می‌شود. نکته مهم در این رابطه پرهیز از دادن وعده‌هایی است که در بازدیدهای برخی مسئولان عالی‌رتبه و تحقق‌نیافتن آن تقریبا در تمام زلزله‌های مشابه در چهار دهه اخیر دیده شده است. تحقق موارد یادشده اگرچه در نظر برخی خوش‌خیالانه، از سر بی‌دردی و ادعاهای کنار تشک نشستن و لنگش کن، است، اما واقعیت‌های انکارناپذیری است که در دیگر کشورها تجربه شده و نتایج آن را می‌توان به سهولت مشاهده کرد.  از آفات مدیریتی بلایای طبیعی آلوده‌کردن آن با اغراض سیاسی است. احساسات پاک و بی‌آلایش مردم که در زلزله اخیر و زلزله‌های سال‌های قبل شاهد آن بودیم و مسئولان ذی‌ربط را که باید در خط اول امداد و نجات و کمک‌رسانی باشند، حیرت‌زده کرده، خالص و فارغ از جریان‌های رایج سیاسی است. در چنین لحظات تلخ و دردناکی، بهره‌برداری از احساسات مردم، در حکم نمک بر زخم آنان پاشیدن است. مشکل مردم در چنین شرایط دردناکی و پس از زلزله اخیر در کرمانشاه، مسکن مهر نیست و اشاره به آن در چنین شرایطی اگر خوش‌بین باشیم، عین بی‌تدبیری است.

در اینکه مسکن مهر با نقایص عدیده و هزینه‌های سنگین مترتب بر آن، از اشتباهات مسلم دولت بود، تردیدی نیست و نگارنده این سطور در یادداشت‌ها و مقالات متعدد در نقد دولت معجزه ‌هزاره سوم و حامیان آن بارها به آن اشاره کرده است، اما در شرایطی که ابعاد ویرانی بسیار وسیع و تعداد خانه‌های ویران‌شده و آوارشده و سقف‌های فروریخته بر سر مردم، خارج از شمارش است، انگشت‌نهادن بر ویرانی واحدهای مسکن مهر که در میان ویرانی‌های زلزله گم است، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ آیا بهتر نیست پای سیاست را از این‌گونه فجایع ملی بیرون بکشیم و امکانات کشور را در کاهش آلام مردم و حل مشکلات ساختاری عدیده مدیریتی بسیج کنیم؟ و اگر چنین کنیم مردم پاک و نجیب آسیب‌دیده نیز انتظاری از مسئولان کشور و نمایندگان آنان برای حضور در بین خود ندارند و حضورنیافتنشان را به پای مشغولیت تمام‌وقت آنها در جهت برنامه‌ریزی برای سامان‌دهی امور آنان تلقی خواهند کرد.   فاجعه‌ای مانند زلزله ممکن است در هر جایی از جهان رخ دهد. ابعاد انسانی و نوع‌دوستانه بلایای طبیعی بر وجوه دیگر آن غالب است. مشاهده کرده‌ایم در چنین شرایط ناگواری، سران و مقامات کشورهای جهان با مسئولان و مردم ابراز همدردی می‌کنند، کمک‌های نوع‌دوستانه خود را در اسرع وقت روانه کشور آسیب‌دیده می‌کنند. سازمان‌های بین‌المللی و غیردولتی (NGO) جهان امدادرسانی را به‌دور از شائبه‌های سیاسی از وظایف انسانی خود تلفی می‌کنند و برای آن بسیج می‌شوند. اتفاقا چنین رخدادهایی نمایش نوعی همبستگی جهانی است که همه ادیان الهی و آیین‌های بشری بر آن مهر تأیید زده‌اند، کمااینکه هلال احمر کشورمان نیز همواره در حوادث طبیعی دیگر کشورهای جهان فارغ از نژاد، رنگ و مذهب پیشگام پیشنهاد امدادرسانی به مردم مصیبت‌زده دیگر کشورها بوده است. در چنین شرایطی نپذیرفتن کمک‌های دیگر کشورهای جهان و تأکید و اصرار بر توان ملی در مدیریت و امدادرسانی پذیرفته نیست و اتفاقا باید از آن استقبال کرد و این‌گونه اقدامات را از زاویه انسانی نگریست و آن را نمایانگر همبستگی وسیع جهانی با کشور تلقی کرد.

از این منظر توییت دکتر ظریف بلافاصله پس از زلزله کرمانشاه در تکیه بر توان و امکانات داخلی به‌ویژه در شرایط ضعف‌ها و کاستی‌های دولتی و درخواست مکرر از مردم، وجهی نداشت و براساس اطلاعات موثق با واکنش منفی مردم روبه‌رو شد. اتفاقا مردم از وزیر خارجه خود بسیج همبستگی جهانی را که یک بُعد آن ارسال کمک‌های انسان‌دوستانه حتی به‌صورت سمبلیک است، انتظار دارند. برخلاف تصور اولیه، پیشنهاد کمک دیگر کشورها در چنین شرایط دشواری به‌هیچ‌وجه ضعف یا کمبود امکانات کشور حادثه‌دیده تلقی نمی‌شود. پیام همتای ژاپنی دکتر ظریف به او پس از زلزله اخیر گواهی بر این مدعاست. تارو کونو، وزیر خارجه ژاپن، به همتای ایرانی خود نوشته بود: «...کشور ما حمایت‌های کشور شریفتان را که هنگام وقوع زلزله در سال ٢٠١١ در مناطق شرق ژاپن انجام شد فراموش نمی‌کند و آمادگی دارد کمک‌های همه‌جانبه خود را به ایران ارائه دهد». وزیر خارجه کشوری غنی و تقریبا بی‌نیاز از هر کمک پس از شش سال از ایران به خاطر پیشنهاد یا احتمالا کمک اندک، این‌گونه متواضعانه تشکر می‌کند. این همان حس همبستگی است که ارزشی بسیار بیشتر از کمک و امداد دارد.

نام:
ایمیل:
نظر: