محمد ایمانی
۱- «خاک آمریکا، بامداد امروز از مرزهای جنوبی، هدف حملات زمینی و موشکی قرار گرفت». تعجب کردید؟ چنین خبری اگر برای شما غافلگیرکننده و دور از انتظار است، از نگاه برخی تحلیلگران در آمریکا، یک احتمال جدی محسوب میشود. آمریکا، چند دولت اروپایی و رژیم صهیونیستی، پس از جنگ جهانی دوم، برای ۵۰ سال عادت کرده بودند کنار گود بنشینند، جنگ و جنایت راه بیندازند، و نابودی دیگران را تماشا کنند. حالا اما نظم پیشین دگرگون شده، تا جایی که پریروز، نشریه تخصصی «فارین پالیسی» در آمریکا، احتمال حمله از مرزهای مکزیک را جدی دانست:
«آمریکا ممکن است در جنگ جهانی قریبالوقوع از چند جبهه، شکست بخورد. اگر چین تصمیم حمله به تایوان بگیرد، میتواند به سرعت به جنگ در سه جبهه تبدیل شود. تعبیر «مخمصه» شاید مخاطبان را نگران کند. اما همچنان که روسیه برای جنگ طولانی در اوکراین آماده میشود و جبهه جدیدی در منطقه شام (غزه) باز شده، وسوسه چین برای حمله به تایوان رو به افزایش است. ارتش ما برای چند جنگ همزمان طراحی نشده. برخلاف آمریکا که باید در هر سه جبهه قوی باشد، چین، روسیه و ایران، فقط باید در منطقه خود بجنگند. دشمنان آمریکا توانایی تشویق یا مدیریت اجرای حملاتی به سبک حماس را در خاک آمریکا دارند، و چنین حملهای احتمالا با توجه به وضعیت مرزهای جنوبی، آسانتر است. این، وحشتناک است. جنگ جهانی، دیگر صرفا یک احتمال نظری نیست و اگر قریبالوقوع نباشد، احتمالش جدی است. باید از همین حالا وضعیت خود را سامان دهیم».
۲- چند روز قبل هم، استفن والت سردبیر فارین پالیسی تاکید کرده بود: «جهان بعد از جنگ غزه، جهان قبلی نخواهد بود. قبل از حمله غافلگیرانه حماس، آمریکا و متحدانش در حال جنگ نیابتی برای تضعیف روسیه بودند؛ اما خوب پیش نرفت و توازن نظامی به نفع روسیه چرخید. آمریکا همچنین در حال تدارک جنگ اقتصادی علیه چین بود تا از ابرقدرت شدن بازدارد. دولت بایدن سعی داشت عربستان را از نزدیکی به چین منصرف کند، اما معلوم نبود به نتیجه مطلوب میرسد. منتقدان همچنین هشدار میدادند نادیده گرفتن فلسطین و اقدامات خشن فزاینده اسرائیل، خطر انفجار را در پی دارد؛ تا اینکه ۷ اکتبر فرا رسید. معنی تراژدی مداوم برای دیپلماسی آمریکا چیست؟ جنگ غزه، چوب لای چرخ تلاش برای عادیسازی روابط عربستان و اسرائیل گذاشت و با برنامه تمرکز بر شرق آسیا به جای خاورمیانه، تعارض دارد. این، برای تایوان خبر خوبی نیست. همچنین، یک فاجعه برای جنگ فرسایشی شده اوکراین است. آمریکا قادر به تامین مهمات اوکراین نبوده و مجبور شده آن را از انبارها در کره جنوبی و اسرائیل تامین کند. اسرائیل هم سلاح میخواهد. جنگ غزه تا مدتها وبال گردن آمریکا خواهد شد. دستگاه دیپلماسی، این حمله را پیشبینی نکرد و پاسخش هم کمکی نکرده. اگر این شکست با نتیجه ناخوشایند در اوکراین همراه شود، دیگر کشورها نه فقط اعتبار، بلکه فهم آمریکا از مسائل را هم زیر سؤال خواهند برد».
۳- معادله ۷۰ ساله، چنان دگرگون شده که لیبراسیون و رویترز مینویسند: «آمریکا مراقب است به جنگی تازه، از جمله با ایران سُر نخورد». پایگاههای آمریکا در منطقه، از ۷ اکتبر دستکم ۶۱ بار هدف حمله قرار گرفتهاند. آمریکا منطبق بر واقعیتهای میدانی ترجیح میدهد جبهه و درد سر جدیدی فعال نشود. موقعیت همیشگی جنگ، جا به جا شده. اگر در جنگ تحمیلی، خرمشهر، مظلومانه در حال دفاع بود، یا فقط بیروت و دمشق و فلسطین، آماج جنگ بودند، امروز اعماق جبهه غرب، میدان جنگ شده و ممکن است گستردهتر هم بشود. این تغییر موازنه شگرف، نتیجه یک یا دو رویداد نقطهای نیست، بلکه روندی است که پس از انقلاب اسلامی، در اثر رواج منطق مقاومت، بسط پیدا کرده است. و گرنه، کاخ سفید باید تا به حال بر مبنای پروژه «قرن جدید آمریکایی»، چین و روسیه و دیگر رقبا را تسلیم کرده بود.
۴- کشور سوریه، ۱۲ سال قبل گرفتار جنگ شد؛ اما ماجرا محدود به سوریه نبود. آمریکا و متحدانش در سالهای ۱۳۸۹- ۱۳۹۰، دو پروژه همزمان، یعنی «تحمیل جنگ نیابتی به سوریه و عراق»، و «اِعمال تحریمهای فلجکننده» را برای قیچی کردن ایران به اجرا گذاشتند. فتنه سال ۱۳۸۸، آنها را امیدوار کرده بود. تحریم و تحمیل جنگ، نقشه بینقصی به نظر میآمد. دو سال بعد، طیف غربگرا روی کار آمد. ترکیب «فشار/ انفعال»، اگر درست پیش رفته بود، میتوانست پس از خلع قدرت، به اشغال نظامی و تجزیه ایران ختم شود.
۵- عجیب بود، ولی برخی سیاستمداران رقیب که به بهانه انتخابات ۱۳۸۸، در حد پدرکشتگی با هم درگیر شدند و هزینه هنگفتی را برای کشور رقم زدند، حالا درباره عدم حمایت از مقاومت منطقه، همنوا شده بودند! چنان که یک دولتمرد ارشد گفت «طرفین جنگ سوریه در زمین آمریکا یازی میکنند و سلاحشان را آمریکا تامین میکند»! او حاضر نشد برای حمایت از سوریه در برابر جنگی که هدفش ایران بود، به دمشق برود، یا یکی از همکارانش را اعزام کند. (هم او بعدها که شهدای مدافع حرم مایه آبرو شدند، در یادواره شهدای مدافع حرم در آمل سخنرانی کرد!). همزمان، برخی سران طیف مدعی اصلاحات و اعتدال که سابقه فتنه ۸۸ و شعار صهیونیستی «نه غزه، نه لبنان» را داشتند، مدافعان حرم را مینواختند و به تقلید از غرب، سوریه را متهم میکردند.
۶- در چنین شرایط دشواری، سردار «حسین همدانی» در میانه سال ۱۳۹۰ به سوریه رفت؛ کشوری که ۷۰ درصد خاکش به اشغال مزدوران نیابتی غرب در آمده، و پایتختش در آستانه سقوط بود. او چند بار تا مرز شهادت و اسارت پیش رفت، اما تقدیر بر آن بود که پیش از شهادت، سرنوشت جنگی را که هنری کیسینجر و موشه یعلون (وزیر جنگ اسرائیل) «جنگ جهانی سوم» مینامیدند، برگرداند. باقی داستان را به نقل از کتاب «خداحافظ سالار» - از زبان همسر شهید همدانی و دیگران - بخوانید:
- حاج قاسم، چند محافظ و چند خودروی اسکورت برای محافظت قرار داد، ولی حاج آقا همه رو پیچونده و کار خودش رو فقط با ابوحاتم، انجام میده.
- (شهید همدانی:) هر روز توی کوچههای دمشق، صدایگریه بچه هایی میاد که تازه یتیم شدن، یا مادرشون رو مسلحین به اسارت بردن. به آقای بشار اسد گفتم به مردمت اعتماد کن و درِ اسلحهخونههارو، به روشون باز کن، بذار خودشون با دشمنشون بجنگن، ارتش که به تنهائی توان جنگیدن رو نداره.
- حاج قاسم، آخرین بار که سری به ما زد، سربسته درباره اهمیت کار حسین توضیح داد: «ما تو جنگ خودمون به معنی واقعی فرماندهی میکردیم؛ یه لشکر پشت سرمون بود. اما تو سوریه خیلی متفاوته، فرماندهی که نیرو نداشته باشه و تو دیار غربت باشه، فقط خدا از غربتش خبر داره».
- «چرا توی سوریه، یه حزبالله دیگه درست نمیکنین؟ نکنه مثل جوونای حزبالله ندارین؟». ابوحاتم، انگار که بهش برخورده باشد، پاسخ داد: «چرا داریم، ولی تا امروز یکی مثل سردار متوسلیان نداشتیم، که شکر خدا با اومدن ابووهب (سردار همدانی) مشکلمون داره حل میشه».
- سید حسن نصرالله به حاج آقا خیلی علاقه داره. در اولین دیدار به ایشون گفته بود: «تا به حال همدیگر رو ندیدیم، امّا خیلی وقته که شما رو میشناسم. شما سردار امام خامنهای هستین و من سرباز ایشون. رزمندگان مقاومت، فرمانده جا افتاده و ریش سفیدی مثل شما رو کم داشتند».
- ظرف ۳ سال، ۱۵۰ هزار نیروی داوطلب مردمی را سازماندهی کرد و آموزش داد. حتّی پای مدافعان حرم از افغانستان و پاکستان و عراق را به سوریه باز کرد.
- میگفت «دلم برا جوونای مسلحی که فکر میکنن در راه خدا جهاد میکنن، میسوزه. از توی همین خونهها ما رو میزنن، اما راه برگشترو براشون بسته نمیبینم». شعار نمیداد، اما هضمش حتی برای من که سالها با او زندگی کردم، دشوار بود.
- میگفت: «هر روز چندین جنایت اتفاق میافته. حالا من کُنج عافیت رو انتخاب کنم و برگردم؟ این سرهای از بدن جدا، زن و بچه نداشتن؟ به خدا قسم اگر این اتفاق تو قلب آمریکا هم میافتاد، تکلیف میدونستم برای دفاع از مردم بی گناه، کاری بکنم... میدونید اینا کی ان؟ باقی مونده لشکر عمر سعدن! اسم گردان تک تیرانداز شون رو هم گذاشتن، گردان حرمله»...
7- اندکی توقف کنید! این چند خط از کتاب، خودش یک روضه مصیبت است: خبرِ وهب (پسر سردار همدانی) که از تهران آمده بود، یک خبر سیاسی بود. گفت «دیروز، یک مجادله بد و غیراخلاقی بین رئیس جمهور و رئیس مجلس، توی مجلس درگرفت». اشارهای سربسته به ماجرای استیضاح وزیر رفاه در بهمن ماه ۱۳۹۱ که میوهاش را غربگرایان در خرداد سال ۱۳۹۲ چیدند. حسین همدانی، در چنان دوره دشواری، سرگرم مهار جنگ پیچیده دشمن بود.
8- بگذریم؛ باقی ماجرا را به وقت شام بخوانید:
- در مسیر اومدن به فرودگاه از حاج آقا پرسیدم چرا زن و بچّهتون رو توی این اوضاع بحرانی به دمشق میآرید؟! گفت اتفاقاً همین موضوعرو دیروز، بشار اسد ازشون پرسیده؛ و در جواب گفتن: «من پیرو مکتب حسین بن علیام که همه هستیشون رو به کربلا بردن تا همه بدونن از هیچ چیزی برای نجات مردم دریغ ندارن».
- (در ماجرای فتنه ۸۸) مصوبه شورای امنیت ملی رو گرفت که نیروها از سلاح گرم استفاده نکنن. وقتی درگیریها اوج میگرفت و بسیجیها کارد به استخوان شون می رسید، باز حاج آقا اجازه شلیک نداد. اگه کسی دیگری بود، کم میآورد و حکم تیر میداد.
- یه جوان که صورتش رو پوشونده بود، به طرف ما سنگ پرتاب کرد و خورد به سر بابا. چند تا بسیجی رفتند و اونو گرفتن. به حضرت آقا، فحش داد. یکی از بسیجیها، گرفتش زیر مشت و لگد. بابا با صدای بلند نهیب زد: نزنش! مگه نگفتم ولش کن؟ بسیجی گفت: همین بود که با سنگ زد توی سر شما. بابا گفت: نه این نبود، بذار بره. طرف، خجالت زده سرش رو پایین انداخت. وقتی داشت میرفت، به بابا گفت: «میدونستی کار من بود، اما آزادم کردی. هیچ وقت این کارت رو فراموش نمی کنم حاج آقا». وقتی رفت، بابا رو کرد به جمع متعجب ما و گفت: «جوونه! خدا جوونا رو دوست داره».
- خواست چای را با سوهان بخورد. سارا یادآوری کرد: بابا شما قند دارین، براتون خوب نیس. حسین نرم و صمیمی گفت: بابا جان، قند رو ولش کن، کار از این حرفا گذشته. زهرا پرسید: ولی شما همیشه پرهیز میکردین. حسین گفت: برای کسی که چند روز دیگه، شهید میشه، فرقی نمیکنه که قندش بالا باشه یا پایین. چای را سر نکشیده بود که دخترها زدند زیرگریه. گفتم: حاج آقا، باز داری روضه میخونی؟ به خاطر این گفتی صدا شون کنم؟! خونسرد و متبسّم گفت: آره حاج خانم، گفتم بیان که خوب نگاهشون کنم.
- نخواستم بچهام را بیشتر از این توی هول و وَلا بیندازم، یک دفعه گفتم: «وهب! بابا شهید شده». داشتم میگفتم «به مهدی هم خبر بده»، کهگریهاش گرفت و گوشی را قطع کرد. تا چند دقیقه در خودم بودم که وهب زنگ زد. گفت: «بابا خیلی مظلوم بود. شهادت حقش بود. ناز شستش! به اون چیزی که می خواست، رسید».
- درِ تابوت را که باز کردند، همان صورت پر از نور لحظه وداع، به چشمانم نور داد. گوشه چشمش کبود بود. یک آن، دلم حال روضه گرفت... کسی جلو آمد. گفت: «حاج قاسم توی دمشق، صورت روی صورت شهید همدانی گذاشت و از او شفاعت خواست و این انگشتری را به من داد که به شما بدهم». انگشتری را گرفتم و انبوهی از خاطرات جلوی چشمانم صف کشید؛ نگین سرخی که شهید شهبازی به حسین داده بود... تا روز وداع، که انگشتری شهبازی را درآورد و گفت «نمیخواهم چیزی از دنیا با من باشد».
- وصیتنامه را تا زدم و لای دفتر خاطرات حسین گذاشتم. همان دفتری که سالها پیش، در گوشهاش نوشته بود: «من شنیدم سرِ عشاق به زانوی شماست - و از آن روز سَرَم، میل بریدن دارد».
حسن رشوند
موضع جمهوری اسلامی از همان ابتدای نبرد طوفان الاقصی روشن بود. حمایت از جریان مقاومت و پشتیبانی سیاسی و گفتمانی از حرکت حماس و در صورت نیاز و ضرورت، ورود میدانی با دشمن کودک کش صهیونیستی. اما دو دسته بودند که نگاهی متفاوت به تحولات فلسطین و مشخصاً نبرد طوفان الاقصی داشتند. دسته اول که از دلسوزان و حامیان همیشگی ملت فلسطین بودند با شروع نبرد حماس و گروههای مقاومت معتقد بودند اکنون شرایط فراهم شده و با ورود مستقیم به صحنه نبرد باید تکلیف حکومت موقت رژیم صهیونیستی را یکسره کرد و وعده پایان این رژیم را تحقق بخشید.
از همین رو، تلاشهای دیپلماتیک جمهوری اسلامی را ناکافی دانسته و بحث ثبت نام برای اعزام به غزه را مطرح میکردند. برهیچ یک از نیروهای انقلاب، خلوص و جانفشانی این دسته پوشیده نیست و آنچه انجام میدهند یا در باره آن سخن میگویند از سر دلسوزی و دغدغهای است که در راه آرمان فلسطین و آزادی قدس شریف دارند. نقد رفتار این گروه نه از آن جهت است که نظام و بقیه دلسوزان ملت فلسطین، راه و اهداف این دسته را خارج از قاعده و خدای نکرده مسیر انحرافی میدانند، بلکه معتقدند در فرهنگ دینی ما دو اصل اساسی «صبر» و «توکل» وجود دارد که همه باید گوش به فرمان ولی خود باشیم و آنچه ولی امر مسلمین بر آن امر میکنند، دنبال کنیم. چه بسا امروز ما فقط باید با تأسی بر دو اصل «صبر و توکل» و فرو خوردن خشم و فشردن دندان هنگام دیدن صحنههای تلخ شهید شدن کودکان معصوم غزه در زیر آوار حملات وحشیانه دشمن خبیث صهیونیستی، تکلیف داشته و رسالتی جز جهاد تبیین و حضور در خیابان و برگزاری تجمع و اعلام انزجار از این رژیم کودک کش نداشته باشیم و روزگاری دیگر با توکل بر پیروزی و تحمیل اراده حق بر اراده دشمن زبون صهیونیستی، مسیر نبرد را انتخاب کنیم.
در اینجا همه در یک جبهه قرار داریم. چه آن گروهی که تاب تحمل از کف داده و با شهادت مظلومانه زنان و کودکان غزه و آواره شدن آنان، خواهان اقدامی عملی و گوشمالی صهیونیستها در همین مقطع هستند و چه آنها که دردمندانه شاهد این همه مظلومیتاند و خود را برای روزهای بزرگتری آماده میکنند. وگرنه کدام مسلمان آرمان خواهی است که همچون شهید بزرگوار تهرانی مقدم فکر نکند و این وصیت را نداشته باشد که بر روی قبر من بنویسید «این مزار کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند». اما دسته دوم که تا دیروز شعار «نه غزه، نه لبنان» را سر میدادند، امروز بدون توجه یا رندانه با علم به آنچه در طول این ۷۵ سال بر سر ملت فلسطین آمده است، در حالی که دشمن صهیونیستی لحظهای حملات سنگین هوایی و زمینی خود را از غزه کم نکرده و حتی به کودکان نارس بیمارستان شفا رحم نمیکند، یک دفعه فیلشان یاد هندوستان میکند که بهترین راه حل برای فلسطینیها، دنبال کردن پروژه «دو دولتی» دراین سرزمین است. مقصود این دسته، پذیرش رژیمصهیونیستی در مرزهایی است که در سال ۱۹۴۸ شکل گرفت. این نگاه، یعنی سلب مالکیت فلسطینیان و پاکسازی کامل قومی مردمانی است که تاریخ چند هزار ساله داشته و در این منطقه میزیسته و حکومت میکردهاند. ضمن اینکه این جماعت حتی اظهارات رسمی مقامات امریکایی و برنامههای آینده آنها برای غزه را نیز نادیده میگیرند.
همین دیروز بود که بایدن رئیسجمهور امریکا پشت پرده حمله وحشیانه به غزه را لو داد و گفت: «با پایان جنگ غزه، اداره غزه باید به حکومت خودگردان واگذار شود.» این جمله به آن مفهوم است که قرار است با فرض محال شکست حماس و گروههای مقاومت فلسطین، سرنوشت کرانه باختری برای غزه نیز رقم بخورد و حکومت خودگردان «محمود عباس» در کنار نقش محدودکننده پلیسی که در کرانه باختری دارد، در غزه هم همین نقش را برای صهیونیستها بازی کند تا از نگاه باطلشان قضیه فلسطین را تمام شده تلقی کنند.
اما غافل از اینکه نه حماس و گروههای مقاومت در فلسطین از بین رفتنی هستند و نه اسرائیل بعد از این جنگ ویرانگر و نابرابر، روی خوش خواهد دید و نه مردمی که طعم تلخ حقارت محمود عباس را در کرانه باختری چشیدهاند و در این جنگ بیش از ۱۲ هزار شهید و دهها هزار مجروح داشتهاند به عنصر دست نشانده و خودفروختهای همچون محمود عباس اجازه اداره شهر مقاومی همچون غزه را خواهند داد. امروز غزه تبدیل به دزفول ایران در زمان جنگ تحمیلی شده است. اگر رزمندگان و مردم مقاوم ایران اجازه اداره این شهر را به صدام با وجود موشکباران لحظهای و ویرانی ۸۰ درصدی دادهاند، مردم غزه و نیروهای مقاومت هم اداره شهر خود را به صهیونیستها و عوامل دست نشانده آن میدهند! امروز سرنوشت غزه را دوچیز است که تعیین میکند.
یکی در صحنه میدان، مقاومت جانانه حماس و گروههای مقاومت است که در فاصله سه هفته، بیش از ۲۸۰ تانک و نفربر دشمن را از بین برده و صدها صهیونیست را به هلاکت رساندهاند و همانگونه که روز گذشته مقام معظم رهبری در بازدید از نمایشگاه دستاوردهای نیروی هوافضای سپاه فرمودند: «رژیم صهیونیستی به رغم بمبارانهای گسترده و ورود به بیمارستانها و خانههای مردم در غزه، ناکام است. آنها ابتدا گفتند که هدف ما نابودی حماس و مقاومت و زمینگیر کردن آنها است، اما با گذشت بیش از ۴۰ روز نتوانستهاند. نتوانستن رژیم، به معنای نتوانستن امریکا و کشورهای غربی نیز هست»، دشمن در میدان نبرد با وجود لاف پیروزی، شکست خورده است.
نکته دوم که به مراتب مهمتر از نکته اول است، خروش ملتهای جهان در این ۴۰ روز جنگ غزه علیه جنایتهای صهیونیست هاست. راهپیمایی و تجمع کم نظیر روز شنبه مردم آگاه و با بصیرت تهران و دیگر شهرهای کشورمان در کنار راهپیماییهای ملتهای مسلمان و غیر مسلمان در کشورهای دیگر حتی در قلب اروپا و امریکا به عنوان دولتهای حامی صهیونیستها نشان داد افکار عمومی علیه صهیونیستها بسیج شدهاند و جنگ غزه که تمام شود، تازه محاکمه سران صهیونیست و بازخواست دولتهای حامی آنها آغاز خواهد شد.
اما همانگونه که رهبر حکیم انقلاب روز گذشته بر آن تأکید داشتند، وظیفه امروز دولتهای اسلامی قطع شریان حیاتی این رژیم است. اگر دولتهای مسلمان به این تأکید رهبر انقلاب که فرمودند «محکوم کردن جنایات رژیم صهیونیستی کافی نیست؛ دولتهای اسلامی باید شریان و جریان حیاتی این رژیم را با منع رسیدن انرژی و کالا به آنها قطع کنند»، مارش پیروزی مردم غزه و فلسطین خیلی زودتر از آنچه تصور میشد، نواخته خواهد شد
حسن هانیزاده
توقیف کشتی گلکسی لیدر که در حال انتقال محموله نظامی برای صهیونیستها بود، یک اقدام کاملا بازدارنده و انقلابی است که در شرایط بسیار حساس از سوی نیروهای انصارا... یمن صورت گرفت.
صلاح الدین خدیو
دبیرکل سازمان ملل با گفتن این که حمله حماس در خلا رخ نداده، خشم اسرائیل را برانگیخته است. اسرائیلی ها به عذرخواهی گوترش بسنده نکرده بلکه خواهان برکناری او شده و ورودش به اسرائیل را هم ممنوع کرده اند. من هر چه فکر می کنم، تناقض یا انگیزه سوئی در حرف دبیرکل نمی بینم! مقصود گوترش این است که اگر ستم و اشغالگری اسرائیل نبود، حمله هفت اکتبر اتفاق نمی افتاد. یا اگر اسرائیل قطعنامه های سازمان ملل را اجرا می کرد، دولت مستقل فلسطینی در مرزهای قبل از ۱۹۶۷ تشکیل می شد. طبعا دولتی رسمی و عضو سازمان ملل که بر اساس شناسایی متقابل با اسرائیل تاسیس شده، بعید بود از مرز غزه همسایه شمالی خود را مورد حمله قرار دهد. هم اکنون اسرائیل به تلافی حمله حماس و به بهانه وجود جنگجویان این گروه در غزه روزانه دستکم صد نفر زن و کودک و پزشک و پرستار و خبرنگار را می کشد! چرا اسرائیل مجاز است و حماس مجاز نیست؟
از منظر حقوق بین الملل و آموزههای اخلاقی نمی توان پاسخ این سوال را داد. چرا که روزگار سیاه دبیرکل سازمان ملل به عنوان نماد صلح جهانی و قانون بین المللی، گواه تناقض پیشگفته است. بنابراین می توان به گونه ای دیگر به آن پاسخ گفت:بهای جان انسان سفیدپوست غربی از جان ساکنان جنوب جهانی بیشتر است!اگر یک اسرائیلی بمیرد، خونبهای آن حداقل ده نفر فلسطینی است! اگر بمبی ولو بدون تلفات در لندن یا پاریس و تل آویو منفجر شود، باید دستکم ده باب خانه در قندهار و بیروت و پیشاور ویران گردد! در زبان نزاکت سیاسی به این می گویند: بازدارندگی! بازدارندگی یک مقوله ذهنی بر مبنای ترساندن طرف مقابل است تا دست از پا خطا نکند. در مواردی ممکن است بازدارندگی دچار استهلاک و فرسودگی شود. در این صورت با بهای بیشتری از جان انسان ها آن را روزامد می کنند.
در واقع نظام سلسله مراتبی و شهروندی لایه بندی شدهای که در کشورهای استبدادی وجود دارد، بازتاب آن به نوعی در نظام ناعادلانه جهانی هم دیده می شود. اسرائیل بخشی از جهان غربی است که دست تقدیر آن را در قلب شرق مسلمان قرار داده است. جنگ کنونی غزه بیش از هر مسالهای این تضادها و شکاف های سیاسی و فرهنگی ناشی از آن را برملا ساخته است. در حالی که افکار عمومی جوامع غربی عمدتا طرفدار اسرائیل است، جنوب جهانی از جهان اسلام گرفته تا کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین و روسیه و چین با فلسطینی ها همدردی می کند. این شکاف در درجه اول به زیان اوکراین است. شواهد نشان می دهد که همدلی بی سابقه کشورهای جنوب با اوکراین کم رنگ شدە است. این مساله صرفا به دلیل تحت الشعاع واقع شدن تهاجم روسیه به اوکراین نیست.
بلکه به خاطر پشتیبانی بی محابای اوکراین از اسرائیل در روزهای اول است. اکنون زلنسکی متوجه تبعات منفی آن شده و می کوشد با ایجاد توازن از قبیل اشاره به ضرورت تشکیل کشور فلسطین از میزان آن بکاهد.عامل دوم مخدوش شدن وجهه آمریکاست. واشنگتن که در راس جهان آزاد به مقاومت در برابر بربریت پوتین و جباریت حزب کمونیست چین برخاسته بود، اکنون در کنار یکی از خونین ترین تجاوزهای نظامی به مردم غیرنظامی قرار گرفته است.افکار عمومی جهان می داند تنها اراده آمریکا، انگلیس و برخی کشورهای اروپایی دیگر می تواند اسرائیل را برای برقراری آتش بس مجاب نماید.وقتی این کشورها صراحتا از ادامه بمباران ها و حمله زمینی به غزه دفاع می کنند، آیا نباید مسئولیت بخشی از فجایع آتی را هم بر عهده بگیرند؟
آمریکا در انتقام یازده سپتامبر به عراق و افغانستان هجوم برد، آیا اکنون مسئول وضعیت نابسامان این دو کشور نیست؟
همچنین آیا غرق شدن این کشور در جنگ های فرسایشی خاورمیانه به سود چین تمام نشد که با فراغ بال به اقتصادش پر و بال داد و نیم قرن است وارد هیچ جنگی نشده است؟
از این رو سیاست پشتیبانی بی قید و شرط از اسرائیل از هر نظر اشتباه است. برای اسرائیل امنیت نمی آورد و بن بست سیاسی و راهبردی خاورمیانه را بسته تر می کند
نهمین کنگره (همایش) انجمن روانشناسی ایران در روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه هفته گذشته به دور از هیاهوی رسانهای و فضای مجازی برگزار شد. این کنگره که «تأکید بر روانشناسی و مسائل اجتماعی» را در دستور کار قرار داده بود، بهنوعی متفاوتترین همایش در تاریخ این انجمن محسوب میشود؛ چراکه برای اولینبار با ارائه تبیینهای مبتنی بر نظریه و شواهد و بهرهبردن از جامعهشناسان، به علتها و پیامدهای افزایش آمار اختلالات روانشناختی پرداخت. «وقتی سطح استرس در جامعه طبیعی باشد، طبیعتا درصد کمی از افراد گرفتار انواع اختلالات روانشناختی میشوند؛ ولی با افزایش استرس و شرایط نامطلوب اجتماعی، این آمار افزایش مییابد». براساساین، آمار ۳۰ درصدی اختلالات روانشناختی در ایران (و ۳۷ درصدی در تهران)؛ موضوعی بود که بارها در کنگره از آن صحبت شد. معلوم نیست که تداوم شرایط نامطلوب چه تأثیری بر شیب اختلالات روانشناختی خواهد داشت؛ ولی افزایش «مرگهای ناشی از ناامیدی» از یک سو و کاهش شدید سرمایه اجتماعی از سوی دیگر، دو موضوع مورد توجه سخنرانهای همایش بود. طبق توضیحات مطرحشده در کنگره، مشخصترین انواع مرگهای ناامیدی شامل خودکشی، مرگ به علت مصرف بیش از اندازه مواد (overdose) و مرگ به علت عوارض کبد سیروزیِ ناشی از مصرف الکل است. روشن است که اگر برای این موارد تمهیدات لازم اندیشیده نشود، پیامدهای سنگینی برای کشور خواهد داشت. ازجمله موضوعات مهم دیگری که در همایش مطرح شد، تفاوتهای روانشناختی آشکار نوجوان و جوانان این دوره در مقایسه با دورههای نوجوانی و جوانی ردههای سنی گذشته بود. در این مباحث مطرح شد که نسلهای Y و Z بههیچعنوان با شیوههای فرزندپروری و مدیریتی اقتدارطلبانه، سازگاری پیدا نکرده و با توجه به آمار درخورتوجه آنان، انعطاف به خرج ندادن برای بهرسمیتشناختن آنان و مهمتر از آن، وضع قوانین جدید، شرایط پیشبینیناپذیر متعدد و پیچیدهای را رقم خواهد زد. البته باید به این دو نسل، نسل در حال بزرگشدن آلفا را هم اضافه کنیم که قاعدتا وقتی آنان هم به میدان اضافه شوند، معادلات بهمراتب پیشبینیناپذیرتر خواهد شد.
طرح آمارهای موثق در زمینه پروندههای قضائی کشور، آمار اعتیاد، کاهش شگفتانگیز سرمایه اجتماعی از سال ۹۴ تاکنون و کاهش سطح دینداری جامعه، در کنگره و به زبانهای مختلف، حاکی از ضرورت توجه ویژه سیاستگذاران نظام به شرایط جاری و طراحی برنامههای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت برای بهبود سلامت روان آحاد جامعه است. تأکید بر نکته بحثشده در همایش که «هرگز در طور تاریخ، بشر نتوانسته است نسل بعدی را مثل خود کند»، موضوعی است که توجه بسیار ویژهای را میطلبد؛ چراکه این خواسته بههیچعنوان - تأکید میشود بههیچعنوان- محقق نخواهد شد. اطمینان از این نتیجه ناشی از این مبنای نظری است که «هر حرکتی که مانع از شکلگیری هویت نوجوانی باشد، مانع از شکلگیری انسجام در ساختار روانی خواهد شد». روشن است که ممانعت از رشد طبیعی افراد و مشخصا نوجوانان و جوانان در قالب مخالفت با تفکر نقادانه و سبکهای حل مسئله آنان، پیامدهای جدی به دنبال خواهد داشت که در هر شکلی از این پیامدها، آشکارا منافع ملی را تضعیف و زمان لازم برای دستیابی به اهداف توسعه پایدار را به درازا خواهد کشاند. طرح این موضوع که شرایط فعلی، «تغییرات اجتماعی» محسوب نمیشوند؛ بلکه «رشد اجتماعی» هستند، تأکیدی است بر اهمیت پذیرش بیقیدوشرط شرایط جدید و تلاش برای برقراری گفتوگو با افراد مختلف جامعه و نهفقط تمرکز بر هواداران و هواخواهان حزبی. البته این نگاه نیز در کنگره وجود داشت که با توجه به اینکه حاکمیت علاقهای به برگزاری گفتوگو و گوشدادن به حرفهای نسل جدید و تغییر رویه در اداره امور را ندارد، مهمترین مسئولیت جامعه روانشناسان این است که به افراد یاد دهد که چگونه در این شرایط آسیب کمتری ببینند. باوجوداین فراوانی این دیدگاه که «لازم است عوامل مخل سلامت روان رفع شوند»، بهمراتب فراگیرتر از نگاه تقویت فردی بود. درباره سیاستگذاری حوزه سلامت روان شاید عاقلانهترین دیدگاه این بود که نقش وزارت بهداشت در حوزه سلامت روان پررنگتر شود. ضمن اینکه از آن وزارتخانه درخواست شد که هرچه زودتر تکلیف سند سلامت روان را روشن کند؛ چراکه شکلگیری این سند نقش مهمی در حوزه سیاستگذاریهای بخشهای مختلف دولتی و غیردولتی خواهد داشت. البته اگر وزارت بهداشت به هر دلیلی نتواند مسئولیت خود را در این حوزه انجام دهد، پیشنهاد مطرحشده در کنگره تحت عنوان شکلگیری «سازمان سلامت روان» کاملا موضوعیت پیدا میکند. موضوع مهم دیگری که مطرح شد، اهمیت ارزیابی هوشی و سلامت روان مدیران بود. بدیهی است که وقتی دایره افراد خودی و غیرخودی روزبهروز تنگتر میشود، روشن است که غنای هوشی و سلامت روان نیز افت خواهد کرد که این موضوع، بحران مدیریت را به دنبال خواهد داشت. بخش پایانی کنگره، قدردانی از پایاننامهها و پژوهشهای برتر در حوزه روانشناسی بود. بدونتردید، اهدای «جایزه دکتر سیاسی» به سه پایاننامه برتر دوره دکترا و اهدای «جایزه دکتر زمانی» به سه مقاله پژوهشی آزمایشی، نقش مهمی در افزایش کیفیت پایاننامهها و پژوهشها به دنبال خواهد داشت.
اینکه انجمنی توانسته باشد در ۱۳ سال متوالی موفق به کسب رتبه «الف» از کمیسیون انجمنهای علمی وزارت علوم شده باشد، دال بر دقت نظر در انجام مسئولیتهای این انجمن است. ازاینرو امید میرود که با حضور روانشناسان خردمند در این انجمن باب گفتوگو با سازمان نظام روانشناسی و مشاوره باز شود. اگرچه در گسست بین این دو بهعنوان بخشهای مهم سیاستگذاری و نظارت بر برنامههای سلامت روان کشور، سازمان نظام روانشناسی نقش بهمراتب پررنگتری داشته است؛ ولی به احترام سلامت روان عموم مردم و تلاش برای ارتقای آن، ضروری است که هرچه زودتر زمینههای گفتوگو فراهم شود. به احتمال زیاد، این موضوع خواست عده کثیری از اعضای جامعه روانشناسی کشور هم هست. موضوع دیگر اینکه به جز یکی، دو مورد جزئی، هیچ سخنرانی، پنل یا مقالهای در زمینه پیشگیری مطرح نکرد. شاید یکی از دلایلی که وضعیت سلامت روان کشور را به این تنگنا کشانده است، همین فقدان نگاه پیشگیرانه در مدیران ارشد نظام باشد؛ ازاینرو شاید لازم باشد که عنوان کنگره دهم، اختصاصا به «آسیبشناسی سیاستها، مداخلات و برنامههای پیشگیرانه» معطوف شود. البته جای تأسف بسیار است که سازمان بهزیستی با آن پیشینه درخشان در حوزه طراحی و اجرای برنامههای پیشگیری، این حوزه عملیاتی را در خطایی راهبردی با مفهوم گنگ سلامت اجتماعی تاخت زد و ساختار پیشگیرانه خود را اگر نگوییم نابود؛ بلکه دستکم بسیار تضعیف کرد. نکته آخر اینکه طی کنگره دهم از سوی سخنرانان اشعار یا ابیاتی خوانده شد که شعری از هوشنگ شفا به نام «یاغی» متناسبترین آنها بود: زندگی یعنی تکاپو، زندگی یعنی هیاهو، زندگی یعنی شب نو، روز نو، اندیشه نو/ زندگی یعنی غم نو، حسرت نو، پیشه نو.
جواد شاملو
تهران و دیگر شهرهای ایران برای چندمین بار عرصه ظلمستیزی و اعلام انزجار از جنایات بیپایان دشمن تمام بشریت، صهیونیستهای کودککش شد. بسیاری از شهرهای جهان در این مدت بارها با اعتراض انسانهای آزاده مواجه شدند. کودککشی این رژیم به این معنا نیست که قاطی جنگ و کشتار دیگران چند کودک هم بکشد. نه؛ رژیم به کشتن کودکان التفات ویژهای دارد و الا شمار شهدای کودکغزه به نزدیک ۵۰۰۰ تن نمیرسید. رژیم اگر از دستش بر میآمد فقط کودکان را میکشت. رژیم راهورسم حرملهبودن را بلد است. او کودکان را میکشد تا پدران را بکشد.
کودکان را میکشد تا مادران را بکشد. کودکان را میکشد تا حماس را بکشد. کودکان را میکشد تا مقاومت را بکشد. کودکان را میکشد تا فلسطین را بکشد. اینگونه نیست که رژیم با بیدقتی بکشد، بزرگ را با کوچک بکشد و زن را با مرد. نه؛ رژیم سفیدی زیر گلوها را هدف میگیرد؛ رژیم فرعونوار به دنبال موسیهای در گهواره میگردد. رژیم زنان را تعمدا میکشد. او از گریههای فاطمهوار و خطبههای زینبوار میترسد. میترسد قلب دخترکی در فراق پدر دیگر نتپد و ناگهان خون مقاومت به جوشش درآید. ترس رژیم بیش از آنکه از تونلهای حماس باشد، از رگهای حماسه است که از هر کودک یک رزمنده بسازد.
ظلم همان شوماختر است که هرچه فربهتر شود فروپاشیاش سهمگینتر است؛ تا جایی که به سیاهچالهای سیاه بدل گردد. نه! این حماس نیست که مردم را سپر انسانی خود قرار داده، صهاینه حماس را بهانه کودککشی قرار دادهاند. مردم غزه ریشههای حماساند و نفرت دشمن از ریشهها بیشتر از شاخههاست. کودککشی سیاست رژیمی است که مردم فلسطین را بومیانی میداند که باید به هر ترتیب حذف شود؛ یا با جلای وطن، یا با مرگ و یا با استحاله.
این از اخلاق اروپائیان مهاجم که قاره آمریکا را اشغال کردند به صهاینه به ارث رسیده است و همچنین از آموزههای یهودیت تحریفشده. نباید پنداشت غاصب کودکان را میکشد چون جان کودکان برایش مهم نیست؛ نسلکشی و کودککشی برای رژیم موضوعیت و محوریت دارد. اسرائیل میکوشد آینده فلسطین را بکشد؛ فردایی که هرگز آن را نخواهد دید.