ساقی کوثر
تا علی ماهش به سوی قبر برد
ماه ، رخ از شرم ، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا : ای خاک ، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او ، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد ، همچو دست مصطفی
گـوهرش را از صدف ، دریا گرفت
احمد از داماد خود ، زهرا گرفت
گفـتش ای تاج سر خیل رسل
وی بر تو خُرد ، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جـانت را بگیر
بازگرداندم ، امانت را بگیر
بار دیگر ، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کـوثر بگیر
میکشد خجلت علی از محضرت
یاس دادی ، می دهد نیلوفرت
علی انسانی
تو مگر خواب ببینی...
تو مگر خواب ببینی سپر انداختنم را
و به لبخند دروغین تو پرداختنم را
نقش لبخند به شمشیر شما حک شده است
وای بر من سره از ناسره نشناختنم را
«خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست»
سوء تعبیر مکن سوختن و ساختنم را
«سرِ ما خاک ره پیر مغان خواهد بود »
چشم بگشای و ببین شیوه سر باختنم را
تیغ بر زندگی و آخرتم آختهای
منتظر باش که فرمان برسد آختنم را
دست بر ماشه، به ماهیت من زل زدهای
غلطی کن که ببینی شرر تاختنم را
جنگ جنگ است، چه با تیغ چه با پرچم صلح
تو مگر خواب ببینی سپر انداختنم را
علی انسانی
نخل کهنسال
زانو مزن ای نخل کهنسال تنومند
آسوده مباش ای دل دریایی اروند
جنگ است هنوز، ای تن بیتاب تکاور
آرام مگیر ای نفس تند پدافند
از پا منشین ای شرر شعر حماسی
شوری بنگار ای قلم قهر خداوند
نه شرقی و نه غربی و نه هر بت دیگر
در کشتن ما، روبه و کفتار شریکند
جنگ است هنوز ای اُحدِ زخمی تاریخ
ننگ است بمیریم به ترفند دو لبخند
هشدار فراموش شود فتنه دوران
زنهار که قرآن به سرِ نیزه نخوانند
رفتند شهیدان که علی زنده بماند
یک دشت پر از لاله به پابوس دماوند
علی اکبری