ما همه اکبر لیلازادیم!
باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسمها را میخواند:
اصغر پورحسین!
پاسخ آمد:
حاضر
قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد:
حاضر
اکبر لیلازاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند:
اکبر لیلازاد!
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما، تنها
یک سبد لاله سرخ
در کنار ما بود
لحظهای بعد، معلم سبد گل را دید
شانههایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمهای حس کردیم
غنچهای در دل ما میجوشید
گل فریاد شکفت!
همه پاسخ دادیم:
حاضر!
ما همه اکبر لیلازادیم!
قیصر امینپور
آهای ای قوم کنعانی!
رسیده سفر نابودی! رسیده فصل پایانی!
چه پاییزی! عجب رعدی! چه بارانی! چه طوفانی!
بگو با غاصبان! این خانه صاحب خانه هم دارد!
بگو شداد را... رفته است باغش رو به ویرانی!
بگو خیبرنشینان را... سپاه مصطفی (ص) آمد!
بگو دیگر ندارد سود! سودای پشیمانی!
ببین بار دگر شیطان به بند ذلت افتاده
به دست ماست باری خاتم سرخ سلیمانی!
حریف لشکر حیدر (ع) نخواهد شد کسی دیگر
چه با زور ابوسفیان! چه با تزویر سفیانی!
چه عطر آشنایی... یوسفی از راه میآید
خبر آورده این طوفان... آهایای قوم کنعانی!
حسین مودب