تب و تاب طبیب اعظم (ص)محمد ایمانی در کیهان نوشت:1- بالغ بر 500 سال است «تمدن مدرن» با همه توانمندیهایش، دین را زیر سوال
میبرد، ترور شخصیت و سرکوب میکند، خرافه و اسباب عقبگرد میشناساند و با
آن میجنگد تا نابود کند یا به گوشه انزوا بکشاند. غرب جدید موفق شد مسیحیت
و یهودیت را چنان منکوب یا تحریف کند که یا به گوشه کلیسا و کنیسه بخزند،
یا اینکه به استخدام دربیایند. دین، افیون تودهها و اسباب عقبماندگی جا
انداخته شد و به ویژه در سدهای که گذشت، زیر دست و پا ماند. اسلام اما-
هرچند تلاش شد سرنوشت مشابهی پیدا کند- همچنان از ملتهای رنج کشیده و
انسانهای به ستوه آمده از جباریت مدرنیته دلبری میکند.
2- کار دین به
برکت پیامبر اعظم(ص) آن قدر بالا گرفته که فلان مهره لیبرال تحتالحمایه
شورای روابط خارجی آمریکا با اشاره به ستیزهگری غرب علیه اسلام میگوید
«تز سکولارها درباره جدایی حکومت از دین، در جهان واژگونه شده است؛ به این
دلیل که وجود دین را در عمق زندگی ایرانیان و بازگشت دین را در مغرب زمین
میتوانیم ببینیم. آنچه گمان میرفت رو به احتضار میرود یا مرده است، خوب
یا بد، ظاهرا تجدید حیات کرده، برخاسته و دیگران را به نگرانی افکنده است.
سکولاریسم که قرار بود نسبت به ادیان بیطرف باشد، اکنون ستیزهگر شده و با
برخی ادیان رسما درمیآویزد و میستیزد و وجود اجتماعی آنان را تحمل
نمیکند» (سروش، دانشگاه پاریس، مرداد 86) و «رفته رفته سکولاریسم وارد
دوره میلیتانت (نظامیگرانه) و ستیزهجو میشود چون هاضمه قبلی را از دست
داده است. سکولاریسم هاضمهاش برای بلعیدن ادیان ضعیف، قوی بود اما دین
قوی و فربه را نمیتواند ببلعد لذا ستیزهگر میشود.» (اسفند 88، دلفت
هلند)
3- این جاذبه با وجود همه تخریبها و ترور شخصیتها- و حتی
بدعملیها- از کجا میآید؟ فقط با یک نظریه جذاب روبرو هستیم یا نه، فراتر
از ایده خوب، سیره و منش جذابی هم در میان است؟ پیامبر اعظم(ص) ستودنی و
دوستداشتنی و دلباختنی است،چون غمخوار و شریک غم انسانها و «طبیب جمله
علتها»ست. و مگر میشود رنجور و بیپناه باشی و طبیبی را که برای نوع
رنجکشیدگان و محرومان و غمزدگان و دردمندان، خود را به آب و آتش میزند و
از جان در حد هلاک مایه میگذارد، عزیز و محبوب نشماری؟! بهترین توصیفها
را امیرمومنان(ع) درباره حضرت خاتمالانبیا(ص) فرموده «طبیب دوار بطبّه قد
احکم مَراِهُمه و اَحمی موَاسِمُه». طبیبی بود- نه در مطب نشسته- که دنبال
دردمند میگشت برای علاج و تسکین درد. آنجا که درد با مرهم و مسکّن چاره
میشد، مرهمهایی محکم میبست. اما با همه جاذبه و مهربانی و عطوفتش، هر جا
عفونت شدت گرفته بود، دریغ نداشت که موضع عفونت را داغ بزند. در نهایت
جاذبه بود اما از داغ و دافعه به هنگام ضرورت دریغ نداشت. آموخت که اصل
دین جاذبه است اما حریم و حصار آن، همان دافعهها و نهی از منکر و جهاد و
مجاهدت با پلیدیها و فساد و طغیان و استکبار است.
4- کار از همینجا
دشوار شد. پیامبر(ص) «رحمهًْ للعالمین» بود اما نمیتوانست «صلح کل» باشد.
نمیتوانست بر سر حقوق ضعفا و محرومان یا حقوق الهی معامله و مصانعه و
مداهنه کند؛ با همه تساهل و تسامح و حلم و گذشتی که داشت. جنگ و تخریب و
ترور شخصیت از همینجا آغاز شد. روز اول دعوت، پرسید اگر بگویم دشمن پشت
همین کوه کمین کرده، آیا باور میکنید؟ عوام و خواص و اشراف یکصدا گفتند
بله که قبول میکنیم. ما از «محمد امین» جز راستی ندیده و نشنیدهایم. اما
تا فرمود «من برای رسالت الهی مبعوث شدهام» و دعوت به حق و عدالت کرد،
اشراف شوریدند و کوشیدند عوام جاهل را نیز علیه او بشورانند یا حضرت را در
ذهن مردم، نعوذبالله ساحر و کاهن و مجنون و کذّاب جا بیندازند. ابتدا حربه
«تطمیع» و سپس «تهدید و محاصره و تحریم و ترور و جنگ» را علیه رسول خدا(ص)
بهکار گرفتند؛ که اگر پیشنهاد شاهنشاهی بر قریش و به عقد درآوردن یکی از
دختران آنها را میپذیرفت، کار به توطئه و تهدید و تحریم و ترور و جنگ
نمیکشید. جهاد کبیر و عدم تبعیت از اشراف و طواغیت را از همان روز اول
آغاز کرد، آنجا که در پاسخ تطمیعها فرمود «اگر خورشید را در دست راست من و
ماه را در دست چپ من بگذارند تا از رسالت الهی روی برگردانم، هرگز چنین
نمیکنم». این منطق باصلابت، دشمن فراوان داشت؛ از سران قریش و امپراتورهای
جهان، تا همراهان زیادهطلب و ریاستطلب و خودبنیاد. تا پایان تاریخ نیز
هر ملت و حاکمیتی به آن حضرت اقتدا کرد، نوع این دشمنان ستیزهجو و متعدی
را پیش روی خود خواهد یافت و این دشمنی خبیثان عالم، نشانه سلامت یک ملت و
حکومت است.
5- از نشانههای عفونت، تب کردن است. اما هر تب کردنی علامت
بیماری نیست، که گاه عین سلامت و فضیلت و کرامت است. اگر امیرمومنان(ع)
درباره پیامبر(ص) فرمود «احمی مواسمه. بر عفونتها، داغهای سوزان
میگذاشت»، این تعبیر از خود پیامبر است که «مثل المومنین فی توادّهم و
تعاطفهم و تراحمهم مثلالجسد اذ اشتکی منه عضو تُداعی سایر الجسد بالسَّهَر
و الحُمی. مثال مومنان در دوستی و عطوفت و مهربانی متقابل نسبت به یکدیگر،
مثال یک پیکر است که اگر عضوی از آن به درد و شکایت آمد، سایر اعضا به
واسطه بیخوابی و تب همراهی میکنند». بیدردی و بیتفاوتی نسبت به غمهای
مردمان در مدینه و تمدنی که پیامبر بنا نهاد جایی نداشت. «اولویت» و
«دلمشغولی» پیامبر(ص)، همین رنجهای مردم و درمان آن مطابق نسخه شفابخش
الهی بود؛ حتی اگر در این راه چنان حریص و مشتاق و پیگیر باشد که از جان
مایه بگذارد. «فلعلّک باخع نفسک». (آیه 3- سوره شعرا)
6- چنین رسالتی
بیتردید اعلان جنگ به همه ظالمان و طاغوتیان و مستکبران و غارتگران حقوق
مردم است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره)، مرز اسلام ناب با «اسلام اشرافیت،
اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدسنماهای بیشعور
حوزههای علمی و دانشگاهی، اسلام نکبت و ذلت، اسلام پول و زر، اسلام فریب و
سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایهداران بر مظلومین و
پابرهنهها و در یک کلمه اسلام آمریکایی» است. مگر میشود مدعی پیروی از
رسول خدا(ص) بود اما با اشرافیت فاسد مفسد و غارتگر بیتالمال (در هر لباسی
که باشد) و زالوصفتان و بزککنندگان مستکبران کنار آمد یا از حلقوم
تودهها زد و در شکم سیریناپذیر اشراف ریخت؟ مگر میشود پیرو پیامبر
اعظم(ص) بود و با جباران عالم سازش کرد؟ مگر میشود در میان مستکبران،
دنبال پلیس خوب و معتدل برای ساخت و پاخت و مذاکره و معامله بود؟ به تأسی
از همین منطق نبوی است که رهبر معظم انقلاب فرمودند «مبارزه با نظام سلطه و
استکبار تعطیلپذیر نیست و آمریکا مصداق اتّم استکبار است... خودتان را
آماده کنید برای ادامه مبارزه با استکبار». به تعبیر رسای حضرت امام
خمینی(ره) «امروز خدا ما را مسئول کرده است. نباید غفلت نمود. امروز با
جمود و سکون باید مبارزه کرد و شور و حال حرکت انقلاب را پابرجا داشت. من
باز میگویم همه مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا
شما را از هویت اسلامیتان- به خیال خودشان- بیرون نبرند، آرام نخواهند
نشست. نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان
رنجور، همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام
نگذارید که اگر لحظهای آرام گذارید، لحظهای آرامتان نمیگذارند».
7-
اسلام ناب، یک هندسه کلّی تغییرناپذیر دارد که جهاد و مجاهدت و امر به
معروف و نهی از منکر، رکن ذاتی آن است. این فرمایش از امیرمومنان است که؛
«هرگاه آتش جنگ گداخته و شعلهور میشد، به رسول خدا پناه میبردیم، و او
از همه ما در نبرد به دشمن نزدیکتر بود». این غلط ترویج شده در سالهای
اخیر، دروغ بزرگی است که کسانی بگویند تهدید دشمن و سایه جنگ را باید با
انفعال و دعوت به سازش برطرف کرد. اتفاقا برای تهدید نشدن و امنیت یافتن
باید جنگید؛ اگر ملت و حاکمیتی پیشدستی کرد و برای دفاع از آرمانهایش
جنگید، دشمنان نمیتوانند با او بجنگند اما اگر پیشدستی نکنند و به سینه
دشمن طماع نکوبند، قطعا جنگ توأم با ذلت و شکست را به عمق خانه خویش خواهند
کشاند. پیامبر(ص) به واسطه مقاومت در جنگ پرابتلا و تهدید احزاب بود که
بشارت داد «الان نغزوهم و لایغزوننا. از امروز، ما با آنها میجنگیم و آنها
با ما نمیتوانند بجنگند». و همانگونه هم شد. اما 30 سال بعد کار به جایی
رسیده بود که امیرمومنان خطاب به لشکر ناهمراه و سستعنصر خویش میفرمود
«به شما گفتم با دشمنان بجنگید پیش از آن که با شما بجنگند... به خدا سوگند
با هیچ قومی در خانهاش نجنگیدند مگر آن که او را خوار ساختند. اما شما
مسئولیت را به گردن یکدیگر انداختید و همدیگر را خوار کردید تا غارتگران
تاختند» (خطبه 27 نهجالبلاغه) و «برای شما نقشه میکشند اما نقشه
نمیکشید؛ از قلمرو اطراف شما میکاهند و به خشم نمیآیید. چشم از شما
برنمیدارند و نمیخوابند اما شما در غفلت غوطهورید. به خدا سوگند
خوارکنندگان یکدیگر، مغلوب شدند» (خطبه 34 نهجالبلاغه)...ادامه این روند
قهقرا به مظلومیت جانسوز امام حسن مجتبی(ع) و سپس مصیبت کربلا انجامید.
8-
نقطه مقابل پیامبر(ص) در درون جامعه اسلامی کجاست؟ قرآن میفرماید «ان
تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم». شرط ثبات قدم و پابرجایی، یاری دین
خداست و رویکرد از احکام الهی، بیثباتی و عقبگرد و عقبنشینی مقابل دشمن
را به دنبال میآورد. دور شدن از فرهنگ مجاهدت و امر به معروف و نهی از
منکر، موجب وارونگی و مسخ شخصیت میشود و آنجاست که فرد یا گروه از ابتذال و
انحطاط به ابتهاج میآید به جای اینکه شرمسار شود، و از فضیلتها احساس
شرم یا انزجار میکند؛ چون دستگاه سنجش و نگرش او زیر و رو شده است. به
تعبیر امیرمومنان «نخست درجه از جهاد که باز میمانید، جهاد با دستانتان
است، سپس جهاد با زبانتان و پس از آن، جهاد با دلهایتان. پس هر کس معروف
را در دل نستاید و منکر را ناخوش ندارد، طبیعتش دگرگون میشود و بالای او
جای پایین او قرار میگیرد و پایین وی به جای بالای او»؛ جای فضیلت و
رذیلت- شرم یا شعف و شرف- در او وارونه میشود. آنگاه مایههای شرمساری را
میستاید و اسباب شرف و عزت را مایه شرمساری میپندارد؛ درست مثل برخی
اشراف امتیازطلب و انقلابیون پشیمان.
خروج ندارها!امیر استکی در وطن امروز نوشت: چند وقت پیش مشغول مطالعه اتوبیوگرافی یکی از فعالان
ضدسرمایهداری آمریکا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بودم. یک جایی
اوایل کتاب نویسنده از کار کردنش در یک کارخانه تولیدی لباس صحبت میکند و
از اینکه دستمزد هفتگیاش 2/1دلار بوده است. دستمزدی که فقط و فقط هزینه
گذران حداقل زندگی یک نفر را تامین میکرده است. نویسنده از تصمیمش برای
صحبت با رئیس کارخانه و درخواست افزایش دستمزد سخن میگوید و چیزهایی تعریف
و وضعیتی را در برخوردش با مالک کارخانه توصیف میکند که بسیار به کار فهم
چرایی رهاشدگی مردم توسط مسؤولان دولت کنونی در ایران میآید. او میگوید
وقتی وارد اتاق رئیس کارخانه شدم اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد
بوی بسیار خوش گل رز بود. بویی که از یک گلدان بزرگ پر شده با دهها گل رز
خوشبو به مشام میرسید. گلهایی که قیمت هر شاخه آنها برابر با دستمزد یک
هفته او بوده است و خب! نتیجه درخواست او هم چیزی جز شنیدن یک نه بزرگ
نبوده است. همه مساله اما در همان گلدان پر از شاخههای گل رز پنهان شده
است. جامعهای که در آن میشود حقوق دهها هفته یک کارگر را فقط به مصرف پر
کردن یک گلدان برای یک روز درآورد، جامعهای است رهاشده در کام مناسبات
وحشیانه بازار. در این جامعه درصد بسیار زیادی از مردم به کار تولید و
چرخاندن چرخ انباشت سرمایه مشغولند و چون مسائل اساسی یک جامعه مسائلی است
که مناسبات زندگی اکثریت جامعه پدید میآورد، لذا بار کاستیها و
ناراستیها و شرایط بد زندگی نیز بر دوش همین اکثریت است. در این جامعه،
اکثریت درآمدهای ناچیز دارند و فقر و فاقه و بیماری و آلودگی و هزار
نارسایی اجتماعی دیگر که معلول ناتوانی در تامین استانداردهای مطلوب زندگی
است، در یک رابطه علت و معلولی به آن (درآمد ناچیز) وابسته است و هر اتفاقی
هم بیفتد؛ از جنگ گرفته تا قحطی و بیماری و فساد، همواره آن درصد بسیار
ناچیز دارندگان و برخورداران میتوانند مطمئن باشند که گزندی نخواهند دید.
امروز در جامعه ما بویژه در کلانشهرها الزامات همین درآمد ناچیز است که
ملت را به اسکان در خانههای کوچک در محلههای پرتراکم و شلوغ واداشته است.
الزام همین درآمد ناچیز است که آنها را مجبور به استفاده از خودروهای
بیکیفیت میکند و در تحلیل نهایی همین درآمد ناچیز است که شهرهای بزرگ را
متراکم و آلوده و پرتنش کرده و همانگونه که گفتیم بار این همه دشواری فقط
بر گردن همان اکثریتی است که درآمد ناچیز دارند. مسائلی که گفتیم مسائل
همین اکثریت است و معلول همان جریان ناعادلانه توزیع منافعی که متاسفانه در
کشور ما بهوجود آمده است. این قشر ناچیز انگاشتهشدهای که تقریبا همه
جامعه شهری ما را شامل میشود، همانهایی هستند که آمار مرگومیرشان در
روزهای آلوده سرسامآور میشود. این قشر همانهایی هستند که مشتری شیرهای
فرآوری شده با پالم و چربیهای گیاهیاند. همانهایی هستند که مجبور به
مصرف برنجهای وارداتی هستند. همانهایی هستند که روزنامههای زنجیرهای
قابلمه بهدست مینامندشان و همانهایی هستند که بار تامین نیروی انسانی
دفاع از مملکت را بر دوش کشیدند. اینها در روزهای آلوده تهران تنها
میتوانند به حاشیه شهر بگریزند و در نهایت سوار بر پرایدها و پیکانها و
پژوهای نامرغوب وطنی سری به شمال بزنند و 3-2 روزی را در جنگل و در کنار
دریا در چادرهای برزنتی به تقلای بلعیدن هوای پاک مشغول شوند. آن هم اگر
آن درصد کم دارندگان و برخورداران و تصمیمگیرندگان صلاح بدانند که چرخ
تولید ثروت شهرهای کلان بویژه تهران را کمی آهستهتر بچرخانند و 3-2 روزی
شهر را تعطیل کنند. در تحلیل نهایی آنهایی که ماهانه دهها میلیون دستمزد و
پاداشهای کلان میگیرند و وامهای درست و حسابی با بهرههای ناچیز
عایدشان میشود و در قسمتهای ایدهآل شهر زندگی میکنند، هیچ وقت ضروری
نمیبینند شرایط را تغییر دهند. تهرانی که آنها در آن زیست میکنند شهر
مطلوبی است و اگر هم روزهایی بشدت آلوده میشود میتوانند بدون اینکه
بخواهند روند امور را مختل کنند یک چند روزی ایران را به مقصد یک جای خوش
آبوهوا در آن سوی مرزها ترک کنند. پس چه لزومی دارد سختی حل مشکل را به
دوش بکشند وقتی عوارض هر نوع نابسامانی گردنگیرشان نمیشود. یک سفر خارجی
زاهدانه! یک هفتهای هم حداقل 40-30 میلیون تومان آب میخورد یعنی چیزی
نزدیک به 40-30 ماه حقوق یک کارگر و البته کمی کمتر از دستمزد یک ماه یک
مدیر میانرده و ببینید این چقدر شبیه همان داستان گلدان خوشبوی گلهای رز
است.
مساله بهسادگی مغایرت مسائل مسؤولان دولتی مملکت با مسائل اکثریت مردم
است. آنجا که همه هموغم و توشوتوان دولت مصروف زدودن موانع بر سر راه
سرمایهداری مالی و تجاری میشود دیگر نمیتوان انتظار این را داشت که سهم
مشکله آلودگی هوای تهران و کلانشهرهای دیگر چیزی جز شعار باشد. شعارهایی هم
که بیشتر کارکرد انتخاباتی داشتند و وقتی خیال آن خانم مدیر راحت شد که
دیگر پتروشیمیهای کشور بنزین تولید نمیکنند و همسر عالیقدرشان میتواند
با خیال آسوده به کار واردات بنزین بپردازد، به گوشهای پرتاب شدند و دیگر
خبری از جار و جنجال و آه و افغان روزنامههای زنجیرهای هم نیست و سیل
گسترش سرطانی که میگفتند و مینوشتند هم لابد مهار شده است و مهار هم که
نشده باشد مساله همان کسانی است که در معرضش هستند نه مساله مدیران کشور!
در مملکتی که رهبر آن در منطقهای از تهران ساکن است که جزو آلودهترین و
پرتراکم و پرترددترین نقاط شهر محسوب میشود و با وجود توانایی تغییر مکان
برای ایشان، هنوز هم برای اینکه مساله ایشان مساله مردم است، در همان محل
باقی ماندهاند، دیگر چه جایی برای فکری جز انحراف نخبگان از آرمانهای
مردم و انقلاب باقی خواهد ماند؟ از دید بسیاری از این تکنوکراتهای یقه
بسته هنوز هم همان نسخه کرباسچی راهحل نهایی تهران و ایران است؛ خروج
ندارها!
چریک پاک زیست
هادی خوانساری در ایران نوشت:فیدل کاسترو را شاید بتوان آخرین رهبر تاریخی جهان دانست که با بیش از 6
دهه مبارزه با امپریالیسم، نام خود را در ویترین تاریخ مبارزان شرافتمند
جهان ثبت کرد. مردی که به اندازه ستارههای هالیوودی جذاب و از شخصیتی
کاریزماتیک و تأثیرگذار برخوردار بود. مردی که برخلاف بسیاری از رهبران و
چریکها از خانوادهای متمول پا به عرصه مبارزه گذاشت و به آن جمله ساموئل
اسمایلز عمل کرد که «و هنر خلاف جهت آب شنا کردن است وگرنه هر ماهی مردهای
در جهت آب شنا میکند.»
بیشک اختلاف طبقاتی موجود در زمان باتیستا و حتی قبل از آن و رشته
دانشگاهی حقوق فیدل جوان جرقههای عدالتخواهی را در ذهن او روشن کرد و گمان
نمیکنم کسی بتواند منکر این ادعا بشود که انقلاب کوبا و شخصیت و نوع حضور
حتی آرتیستیک فیدل کاسترو در کنار دوست و همرزمش ارنستو چهگوارا به گسترش
جریان ضد امپریالیستی و بیعدالتی در جهان کمک بسیار شایانی کرده است.
در جایی که مبارزات چریکی در دهه 60 و 70 میلادی گاه و هنوز هم تحت تأثیر
فیدل صورت گرفته است، خواه اعترافهایی را بر این مبنا همراه داشته باشد یا
خیر، در پاسخ برخی که همه مبارزات و نتایج مثبت انقلاب کوبا را با اشاره
به برخورد با مخالفان در ابتدای انقلاب زیر سؤال میبرند، باید گفت بله
متأسفانه. اما نتیجه بزرگ الگوسازی جهانی در مبارزه با امپریالیسم، رفتن به
سمت عدالت و برابری و بسیاری نتایج مثبت دیگر انقلاب فیدل را نباید از نظر
دور داشت. در میان ارزشهای فیدل کاسترو همین بس که او خود را دوست و حامی
تمام ضعیفان و مظلومان جهان میدانست و همین امر باعث شده بود از گسیل
نیروهای چریکی و تجهیزات برای مبارزان در بسیاری از کشورهای جهان بخصوص
آفریقا دریغ نکند و بیشترین سرانه پزشک افتخاری را به کشورهای جهان سوم
اعزام کند. او با همه مشکلات اقتصادی حاکم بر کوبا، بسیاری از دانشجوهای
این کشورها را در دانشگاههای کشور خود بورسیه کرد و چون پدری پیر، مایه
دلگرمی و حمایت دولتهای امریکای لاتین بود که مدام با فشارها و کودتاهای
امریکایی مواجه میشدند. فیدل کاسترو را میتوان یکی از استوانههای محکم و
استوار جهان معاصر دانست که خود را هموطن هر زخم خوردهای میخواند. او در
کشور خود خالصانه کار کرد و در تمام حیات سیاسی خود دستور داده بود هیچ
خیابان و مدرسهای به نامش نشود و هر ساله لیست داراییهایش را به طور رسمی
اعلام میکرد. او با افتخار میگفت که بهترین رفیق و همرزمم را به اتهام
فساد مالی اعدام کردم و برایش گریستم. مبارز و انقلابی نباید مرتکب فساد
شود.
به هر جهت محصول برجستهای که انقلاب کوبا در کشور خودش داشته است، با همه
تحریمهای ظالمانه امریکا و عدم وجود منابع طبیعی چون نفت و گاز و...
بهداشت رایگان در سطح بسیار بالای جهانی، بیمه کامل تمامی افراد جامعه و
آموزش رایگان در تمامی سطوح را میتوان نام برد. همچنین در حوزههای پزشکی و
داروسازی و بیوتکنولوژی، کوبا یکی از سرآمدان جهان امروز است و ناگفته
نماند که در حوزه سرمسازی و بیوتکنولوژی، آموزش و انتقال تکنولوژی را
سالیانی است که در دستور کار خود دارد. پس از فروپاشی شوروی سابق در سال
1990 و برداشته شدن دست حمایت این کشور از کوبا، مشکلات بسیاری در کوبا رخ
نمود که با باز کردن تدریجی درهای کشور رو به توریستها و تغییر
سیاستمدارانه فیدل کاسترو، کوبا موفق شد خود را از این ورطه خطرناک نجات
دهد و رونق نسبی را شاهد باشد. همچنین با موافقت و هدایت فیدل کاسترو و
ریاست جمهوری رائول، تغییراتی در حوزه خصوصی سازی و اقتصاد آزاد و اجازه
سرمایهگذاری به خارجیها در کوبا چشماندازهای روشنی را پیش روی جامعه
کوبا گشوده است که منطقه اقتصادی «ماریل» نمونه موفق آن است. با توجه به
مذاکرات مابین ایالات متحده امریکا و کوبا و گشوده شدن سفارت در هاوانا و
واشنگتن بعد از پنج دهه تحت تأثیر لابی قدرتمند کوباییهای مقیم ایالت
فلوریدا که نزدیک به سه میلیون نفر هستند و مخالفت جمهوریخواهان کنگره
امریکا، هنوز تحریمهای سنگین علیه کوبا برداشته نشده است و در آخرین اظهار
نظر دونالد ترامپ، رئیس جمهوری منتخب امریکا گفته است اگر کوبا
درخواستهای ما در حوزه حقوق بشر و آزادی زندانیان سیاسی را انجام ندهد،
همچنان این تحریمها پایدار خواهند بود.
واکنش به سیلی خوردن نشانه ای دیگر از یک تحول رسانه ایشورای نویسندگان اعتماد نوشت:انتشار تصوير سيلي زدن
به يك خانم دستفروش در فومن، انعكاس به نسبت گستردهاي داشت و به همين دليل
مسوولان شهر به سرعت واكنش نشان دادند و امام جمعه محترم نيز براي دلجويي
به منزل آن خانم رفتند. چنين واكنشي از سوي جامعه طبيعي و مورد انتظار است
ولي توجه دقيق به ابعاد ماجرا به ما كمك ميكند كه درك و واكنش بهتري از
خود نشان دهيم. شايد برخي گمان كنند كه سيلي مذكور مستقيما از سوي شهردار
يا فرماندار زده شده است، در حالي كه سيليزننده نيز شخصي از فقيرترين
گروههاي اجتماعي است. همچنان كه در جريان قتل كارگري كه به همراه فرزند
كوچك خود در تهران زباله خشك جمع ميكرد قاتل نيز به همان ميزان مقتول و
شايد بدتر از او در پايگاه اقتصادي و اجتماعي پايينتري قرار داشت، و هر دو
از روي ناچاري به چنين حرفهاي روي آورده بودند. اين نكته تذكر داده شد
تا خشم و نفرت متوجه ضارب نشود. او نيز به معناي واقعي كلمه، مضروب و مظلوم
است. بنابراين با اخراج يا تنبيه او نه تنها مشكل حل نميشود كه نوعي
بيراهه را به عنوان راه نشان دادن است.
شايد فكر كنيد كه منظور از بيان اين مقدمه انداختن تقصير به عهده مديران
بالادست آن فرد ضارب است. ولي اجازه دهيد خاطرهاي نقل شود تا ابعاد ماجرا
روشن شود. يكي از دوستان كه خانم او، شهردار يكي از نواحي مناطق شهرداري
تهران بود، تعريف ميكرد كه يك بار سر سفره شام نشسته بوديم كه تلفن خانم
زنگ خورد. از آن طرف ماموران شهرداري ميپرسيدند كه فلان پيرمرد باز هم در
فلان نقطه ناحيه شهر بساط پهن كرده است، چكار كنيم؟ خانم شهردار ناحيه پس
از مكثي ميگويد بساطش را جمع كنيد.
ولي پس از ابلاغ اين دستور، دست از غذا خوردن ميكشد و گريه ميكند. او
آن پيرمرد را ميشناخت ولي به ظاهر چارهاي هم جز برچيدن بساط او نداشت.
وقتي كه به اين سوي ماجرا نيز نگاه كنيم، اوضاع تاسفآور است. ولي هرچه سطح
تصميمگيري بالاتر ميرود، درك از موضوع و مشكل انتزاعيتر و غيرملموستر
ميشود. به همين دليل است كه مديران ارشد به راحتي و بدون عذاب وجدان
تصميماتي را اتخاذ يا دستوراتي را صادر ميكنند كه براي كاركنان رده مياني و
در صحنه مشكلآفرين ميشود. نكته مهم ديگر اين است كه اين رويدادها تاكنون
اثرات عمومي پيدا نميكرد. چون اتفاقات مذكور فقط در ابعاد همان محل وقوع
منعكس ميشد. اين اتفاقات هيچ چيز جديدي نيست و همه ما بارها شاهد آن
بودهايم. ولي اكنون تلفن همراه و اينترنت و شبكههاي اجتماعي، موجب شده كه
ديگر هيچ حادثهاي محلي و محدود نماند. هر حادثهاي ميتواند در
كوتاهترين زمان ابعاد و انتشار ملي و حتي جهاني پيدا كند. بنابراين مديران
شهري ديگر دستشان باز نيست كه هر كاري را كه خواستند انجام دهند. حتي اگر
سياست برچيدن بساط دستفروشان درست هم بود، كه البته محل سوال نيز است، ولي
اكنون و در شرايط كنوني امكان اجراي چنين سياستي به دليل تبعات اجتماعي و
سياسي آن فراهم نيست. فراموش نكنيم كه كل ماجراي آنچه به بهار عربي مشهور
شد از يك برخورد عادي با يك دستفروش تونسي آغاز شد. در حقيقت هنگامي كه در
لايههاي زيرين جامعه مسائل مهمي وجود دارد كه فرصت بروز پيدا نميكند، هر
اتفاقي از اين نوع ميتواند عوارض خاص خود را داشته باشد. بنابر اين بايد
براي دستفروشان راهي پيدا كرد كه با فراغ خاطر كار كنند.
اين گزاره تقريبا مورد اتفاق نظر است كه بيكاري مهمترين مشكل اجتماعي و
اقتصادي كشور است. يكي از راههاي مقابله با آن ورود به مشاغل غيررسمي است.
از مسافركشيهاي معمول گرفته تا دستفروشي در خيابان و اتوبوس و مترو. گفته
ميشود اين آخري يعني دستفروشي در مترو به گونهاي است كه به قول يك نفر
مترو در حال تبديل به سوپرماركت شده است! در حقيقت هيچ راهحل بيزيان در
جامعه وجود ندارد. اگر مردم از دستفروشي منع كامل شوند، در شرايطي كه بيكار
هستند و درآمدي ندارند، عوارض چنين منعي به ناچار به صورتهاي ديگر خود را
نشان خواهد داد. اگر دستفروشي كاملا آزاد شود و هيچ مواجههاي با آن
نباشد، اين نيز عوارض خاص خود را دارد. برحسب عوارض هر راه نميتوان آن را
رد كرد يا برحسب منافع هر راه آن را تاييد كرد. بايد موازنهاي انجام داد.
به ظاهر جلوگيري از آن در شرايط كنوني اصلا به نفع جامعه نيست. دستفروشي را
بايد به صورت رسمي پذيرفت، ولي در همه حال تحت مديريت شهري باشد. اين كار
حتي در كشورهاي پيشرفته نيز كه بيكاري كمتر است، رسميت يافته است، و تحت
شرايطي افراد به دستفروشي اقدام ميكنند.
نظام مديريت و اداره كشور بايد بپذيرد كه در عصر اينترنت و شبكههاي
اجتماعي و در عصري كه همه شهروندان تبديل به روزنامهنگار شدهاند و هركدام
نيز قادر به انتشار خبر و تصوير و فيلمهايي هستند كه خودشان تهيه
كردهاند، نميتوان سياستهاي گذشته را ادامه داد. انتشار تصاويري از هر
اقدام مشابهي زيانهاي فراواني براي اعتماد و انسجام اجتماعي دارد و روح و
روان جامعه و مردم را خطخطي ميكند. پس مهمتر از پرداختن به مساله
دستفروشان يا نمونههاي ديگر، پذيرش اصل تغيير سياستهاست. و مهمتر از همه
انجام اقداماتي براي كاهش شكاف موجود ميان رسانههاي رسمي و غيررسمي است.
خدشه دار شدن قانون
غلامرضا ظریفیان در آرمان نوشت:
در ايران يك نظام
قدرتمند مستقر است و در تمام نظامهاي مستقر قدرتمند تنها مبناي مناسبات
مختلف قانون است. هر عاملي كه اين مبنا را برهم زند آسيبي جدي به نظام
مستقر وارد ميكند. قانون بهطور مشخص درباره سخنرانيها در مكانهاي مختلف
ابراز نظر كرده است بدين صورت كه در دانشگاهها براي اعطا يا لغوسخنرانی
مجوز هياتهاي سه نفره وجود دارد و در بيرون از دانشگاه نيز برگزاركنندگان
از وزارت كشور مجوز ميگيرند. درباره اينكه چه كساني ممنوع السخنراني
باشند نيز بايد دادگاههاي ذيصلاح تكليف كساني كه نبايد سخنراني كنند را
توسط ضوابطي روشن مشخص كنند. اعمال غيرقانوني در لغو سخنرانيها بدعتي
آشكار خواهد شد كه از دل آن عارضه بسيار بزرگتر به وجود خواهد آمد و آن
اينكه هركس عملي غيرقانوني انجام دهد به رسميت شناخته خواهد شد و اين خود
فاجعه بزرگتري است. لغو سخنراني قانوني اشخاصي كه افراد كاملا
شناسنامهدار و شناخته شدهاي هستند وجايگاه ويژهاي نيز در نظام دارند
طبيعتا تداعيكننده جريانات و گروههاي فشاري است كه تلاش ميكنند به نظم
جامعه آسيب برسانند و بدعتي را ايجاد ميكنند كه توسط آن در جامعه اعمال
غيرقانوني انجام شود. جريان اصلاحطلب و اصولگرا كه معتقد به مباني نظام
هستند بايد براي جلوگيري از اين نوع اقدامات نقش اصلي را ايفا كنند. اين
رفتارها باعث خدشهدار شدن امنيت سياسي و رواني جامعه ميشود و نهايتا
تصويري كه در داخل و خارج از نظام ارائه ميشود خدشهدار بودن اقدامات
قانوني را به نمايش ميگذارد. اين اقدامات براي نظامي كه براي تحقق جمهوريت
و اسلاميتش ۳۰۰ هزار شهيد داده، اصلا زيبنده نيست. اين قضيه براي سران سه
قوه بسيار مهم است كه خداي ناكرده موقعيت حقوقي نظام در افكار و اذهان
عمومي داخل وخارج ايران دچار آسيب و خدشه نشود. تندروي در جامعه ايراني
ضايعات بسياري داشته است. درساليان نه چندان دور شاهد بوديم تندروي، در
عرصههای فرهنگي، سياسي، ديني واجتماعي منجر به نوعي وازدگي و خمودگي و ياس
اجتماعي شده بود كه البته اين ميتواند واقعيتهاي جديدي را در جامعه
توليد كند. جامعه به ميزاني كه از نشاط سياسي واجتماعي دور شود با
بحرانها و آسيبهاي اخلاقي و فرهنگي روبهرو خواهد شد. پاككردن صورت
مساله جامعه را دچار آسيب، ياس و بحرانهاي اجتماعي و اخلاقي ميكند.
عدهاي تلاش ميكنند تا قبل از انتخابات سال آينده به گونهاي دولت را در
انجام وظايف قانوني خود ناكار آمد نشان دهند. دولت و وزارت كشور بايد از
حقوق و كيان قانوني خود دفاع كند. اين اعمال نوعي اقدامات اعلام نشده
انتخاباتي براي تضعيف دولت مستقر است كه دولت بايد به اين امر توجه كند.
نبايد در افكار عمومي اين گونه تصور شود كه دولت نميتواند از مواضع
قانوني و حقوقي خود دفاع كند. در اين ارتباط دولت بايد اقدام عملي نمايد و
افكار عمومي را روشن كند. بايد مراقب بود كه خداي ناكرده عدهاي با
رويههاي غلط خود بار ديگر بيقانوني را به جامعه بازنگردانند و درعين حال
بدينگونه نباشد كه آنها با اقداماتشان احساس امنيت كنند و در مقابل این
اقدامات هيچ حرکت جدي و عملي صورت نگيرد.
سودآورترین راهآهن محبوس شده در ایران
سید حسین میر افضلی در شرق نوشت:
حدود ١٥ سال پیش قرار بود مترو تهران- آمل راهاندازی شود و حتی شهردار وقت در حال تجهیز کارگاه برای
ایستگاه اول آن در حوالی اُزگل تهران بود. این پروژه کمی بعد به فراموشی
سپرده و صرفا به شعارها و اقدامات کوچک بیتأثیر بسنده شد. تنها اقدام مهم
دراینباره، فراهمکردن مقدمات مترو تهران، پردیس- رودهن است؛ پروژهای که
اجرای آن جدای از مترو تهران- آمل، بسیار ضروری و فوری است. نماینده مردم
آمل نیز در سالهای گذشته پیگیری کرده و بودجه اندکی برای زنده نگهداشتن
یاد پروژه دریافت کرده است. هزینه اجرای مترو آمل به تهران بین سه تا ٥٠
هزارمیلیارد تومان خواهد بود. چنانچه سالانه ٢٠ میلیون سفر رفتوبرگشتی
از این مسیر انجام شود و کرایه هر سفر ٥٠ هزار تومان باشد، درآمد سالانه
این خط سالانه هزار میلیارد تومان خواهد بود و با لحاظ حاشیه سود آن،
هزینه انجامشده در مدت ١٠ تا ١٢ سال بازخواهد گشت و به هر میزان که تعداد
سفرها افزایش یابد، مدت بازگشت سرمایه کوتاهتر خواهد شد. چنانچه محل اسکان
تعداد زیادی از خانوادههای تهرانی سواحل زیبای شمال و محل کار آنها تهران
شود، در آن صورت میتوان انتظار داشت روزانه حدود ٥٠٠ هزار نفر در این
مسیر تردد کنند که در آن صورت سرمایهگذاری انجامشده بسیار پرسود خواهد
بود و سرمایهگذاری در مدت کمتر از پنج سال بازخواهد گشت.
در این پروژه تونل و پلهای متعددی احداث خواهد شد. طول مسیر این مترو از
تهران، رودهن، آبعلی و آمل حدود ١٥٠ کیلومتر است که بین ٢٠ تا ٣٠ کیلومتر
آن تونلهایی در زیر کوهها و پلهای بزرگ است و برآورد هزینه اجرای این
پروژه نیز بین یک تا ١,٥ میلیارد یورو است. این پروژه با شرایط زیر،
اقتصادی و برای سرمایهگذاران بخش خصوصی و سرمایهگذاران خارجی جذاب خواهد
بود.
١- کل منابع مالی پروژه از طریق منابع ارزی ارزانقیمت تأمین شود.
٢- دولت بازپرداخت وام ارز را تضمین کند و اطمینان دهد چنانچه درآمد سالانه
پروژه از حد تفاهمشده کمتر شود، مابهالتفاوت را به سرمایهگذار پرداخت
کند.
٣- سالانه حداقل ١٠میلیون سفر رفتوبرگشت در این مسیر ریلی انجام شود.
٤- کرایه بین ٥٠ تا ٧٠ هزار تومان برای هر سفر لحاظ شود.
٥- پروژه به صورت EPCF و با حداقل دو سال دوره تنفس برای شروع بازپرداخت
اصل و فرع وام و مدت پنج سال دوران بازپرداخت اصل و فرع وام تعیین شود.
در چنین شرایطی این پروژه ملی برای سرمایهگذاران داخلی و خارجی توجیهپذیر
و سودآور خواهد بود و میتواند آنان را برای حضور فعال در این پروژه ترغیب
کند. همچنین حین اجرای این پروژه عظیم، میتوان ایستگاههای واقع در
شهرهای مسیر، از جمله رودهن، آبعلی و شهرهای دیگر را زودتر از موعد
راهاندازی و از درآمد آن نیز در مسیر پیشبرد پروژه استفاده کرد.
برای افزایش جذابیت پروژه مترو تهران- شمال، راهاندازی مترو شهرهای شمالی
از ساری تا آمل و از آمل به رامسر و در ادامه مسیر لاهیجان تا رشت نیز
میتواند منجر به افزایش جذب گردشگر داخلی و خارجی در این استانها شود و
دیگر شاهد ترافیکهای سنگین در شهرهای شمالی نباشیم. این خط مترو در شمال
کشور اگر با جذابیتهای ویژه توریستی همراه شود، گردشگران داخلی و خارجی را
جذب کرده و هرچه تعداد مسافران مترو تهران-آمل بیشتر شود، جذابیت
سرمایهگذاری در این مسیر افزایش خواهد یافت. اجرای این طرح باعث میشود
بار زیادی از ترافیک جادههای شمالی کاسته شود و همچنین در کاهش تصادفات
جادهای و مصرف انرژی نیز تأثیر درخورتوجهی خواهد داشت. قطارهای مترو
سریعالسیر تهران آمل در روزهای پنجشنبه و جمعه و ایام تعطیل در طول مسیر
حداکثر دو ایستگاه خواهد داشت و مسافران را با سرعت متوسط ١٥٠ کیلومتر و در
مدت یک ساعت به مقصد میرساند. ممکن است برای سایر ایام سال ایستگاههای
دیگری در این مسیر لحاظ و مورد استفاده قرار گیرند. پیشنهاد میشود این
پروژه در قالب یک بسته سرمایهگذاری از طرف وزارت راه و شهرسازی به
سرمایهگذاران داخلی و خارجی عرضه و تضمینهای لازم به سرمایهگذاران ارائه
شود. لازم است تضامین یادشده برای جذب سرمایهگذاری خارجی در زمینه
بازپرداخت اصل و فرع وام از محل درآمد پروژه و صرفهجویی که در مصرف انرژی
بهعمل میآید، به سرمایهگذار داده شود. اجرای این پروژه بزرگ مهم و
زیربنایی تأثیرات شگرفی به دنبال دارد. تأثیر مهمی بر اقتصاد منطقه شمال
خواهد داشت و برای هزاران نفر حین اجرای پروژه اشتغال ایجاد خواهد کرد. از
سوی دیگر، شهر تهران و میلیونها ساکن این کلانشهر آلوده در ایام تعطیل
نیاز به راه تنفس و بازیابی روحی و جسمی دارند که سواحل زیبای دریای خزر
بهترین و هیجانانگیزترین فضا برای تحقق این نیاز بزرگ است. درآمدهای حاصل
از میلیونها سفر به شهرهای شمالی میتواند اقتصاد این خطه سرسبز کشور
عزیزمان را تقویت کرده و شهرهای شمالی را به توسعهیافتهترین شهرهای کشور
تبدیل کند. چنانچه دولت یازدهم بتواند با ارائه تضمینهای لازم،
سرمایهگذار داخلی و خارجی را جذب کند، هیچ هزینهای در این پروژه متقبل
نخواهد شد و صرفا حین اجرا ممکن است مجبور شود مابهالتفاوت درآمد کسبشده
با درآمد مورد انتظار و توافقشده با سرمایهگذار را پرداخت کند که در
مقابل فواید آن که در بالا برشمرده شد، ناچیز است.
کوبا بدون فرمانده؛ تداوم یا توقف انقلاب مسئله این است؟
دکترعلیرضا رضاخواه در خراسان نوشت:
فیدل هم رفت. آمریکای لاتین شاید بیش از هر چیز با چه گوارا، ادبیات،
گابریل گارسیا مارکز، سیگار برگ و فیدل در ذهن تاریخی ملت های دیگر حک شده
است. هر کسی می خواهد از آمریکای لاتین سخن بگوید بعید است که به یکی از
این ها اشاره ای نکند. همچنین در تاریخ سیاسی جهان، شاید کوبا بیش از هر
چیزی با بحران اتمی سال 1962 و شکل گیری تئوری بازی ها در اوج جنگ سرد، در
خاطره ها مانده است. اکتبر 1962 کوبا به مرکز بحرانی تبدیل شد که جهان را
بیشتر از هر زمان دیگری در آستانه جنگ اتمی قرارداد. سارتر در کتاب جنگ شکر
می نویسد: در بحبوحه سال های انقلاب کوبا که چه گوارا به کمک فیدل رفته
بود و سعی می کردند آینده ای دیگر برای کوبا به وجود بیاورند، به کوبا رفتم
تا گفت و گویی با چه گوارا داشته باشم. در ساعتی از نصف شب، وقتی برای
ملاقات به من داده شد. در حالی که آن ساعت زمان خواب همه بود، دیدم که چه
گوارا با سیگار برگی بر لب و بسیار سرزنده پیش من آمد. وقتی زمان بد ملاقات
را مطرح کردم گفت که الان وقت خواب نیست، باید کار کرد اما چه گوارا در
کوبا نماند و به دنبال آزاد کردن بند های استعمار از پیکر مردمانی دیگر در
جایی دیگر از آنجا رخت بربست. چه گوارا مرد ماندن نبود. باید می رفت. ولی
فیدل برعکس چه گوارا ظاهرا مرد ماندن بود، او ماند و نزدیک به نیم قرن در
کوبا در چند کیلومتری مرز های آمریکا همچنان علیه امپریالیسم آمریکا جنگید.
فیدل کاسترو قدرت را در کشور کوبا طی انقلابی در سال 1959 به دست گرفت و
برای مدت 49 سال با تلفیقی از کاریزما و اراده آهنین خود بر این کشور حکومت
کرد. وی اقدام به ایجاد یک نظام کمونیستی تک حزبی در کوبا کرد و در دوران
جنگ سرد همواره به عنوان یک چهره کلیدی مطرح بود.
کوبا بدون فیدل
هرچند آمریکا و متحدان این کشور از «فیدل کاسترو»ی انقلابی یک چهره دیو خو
و خطرناک ساخته بودند، اما کاسترو در میان بسیاری از کشور های چپگرا به
ویژه در نظام های سوسیالیستی آمریکای لاتین و آفریقا چهره ای بسیار محبوب و
مورد تحسین بوده است. اکنون مرگ او که پیش از این یک پرسش اساسی را برای
آینده کوبا مطرح می کند، به نظر مشکل چندانی برای رائول کاسترو که پیش از
این جایگاه خود را در قدرت مستحکم کرده است، به وجود نخواهد آورد. فیدل
کاسترو که 9 رئیس جمهور آمریکا را تجربه کرد، این کشور را با انقلاب 1959
از تفرجگاه آمریکایی های ثروتمند، تبدیل به کشوری کرد که سمبل مخالفت و
مقاومت در برابر آمریکا بود. وی عملیات خلیج خوک ها را که توسط CIA و برای
تصرف خاک کوبا در سال 1961 طراحی شده بود، ناکام گذاشت و همچنین از چندین و
چند سوء قصد به جان خود جان سالم به در برد.
صدای رسای آمریکای لاتین
فیدل کاسترو که تقریبا در تمام طول دوران زمامداری خود همواره با لباس
نظامی سبز رنگ و سیگار هایی بر لبش شناخته می شد، صدای رسای انقلابی را در
آمریکای لاتین نمایندگی می کرد. فیدل کاسترو با نظام انقلابی خود لیبرال ها
و نظام سرمایه داری را کنار زد و مدارس و بیمارستان ها و خدمات عمومی دیگر
را در اختیار فقیران قرارداد تا جایی که کوبا مشهور به کشوری شد که در آن
هیچ فقیری وجود ندارد، هرچند خبری از زندگی مرفه هم در آن نیست اما گرچه
فیدل توانست با این نظام حمایت های گسترده ای را در بین جامعه کوبا و به
ویژه قشر ضعیف این کشور به دست آورد، همواره مخالفان و منتقدانی نیز در این
جامعه علیه وی و سیاست های وی سخنرانی کردند که البته اغلب آن ها بخش
بزرگی از زندگی خود را در تبعید در آمریکا به سر بردند. در نهایت نه
واشنگتن، نه منتقدان در تبعید و نه پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی هیچ کدام
نتوانست کاسترو را از قدرت به زیر بکشد، بلکه این یک بیماری مزمن بود که
وی را ناچار به واگذار کردن قدرت به برادر جوان تر خود رائول کاسترو در
2006 به شکل موقت و در 2008 به شکل رسمی کرد.
هرچند رائول کاسترو همواره برادر بزرگ خود را تحسین کرده و خود را دنباله
رو وی دانسته است، اما در دوران زمامداری رائول کوبا تغییرات زیادی را به
چشم دیده است. اصلاحات اقتصادی مبتنی بر نظام بازار و موافقت با ایالات
متحده برای برقراری روابط دیپلماتیک و کاهش تنش ها از جمله این تغییرات
است. اوج این تغییرات را می توان در سفر باراک اوباما به کوبا دید.
با این حال فیدل کاسترو حضور اوباما در هاوانا را در ادامه اثر یک دومینوی
سیاسی می دید که قرار بود چپ ها را کنار بزند. از این رو فیدل پس از 17
سال غیبت، در سال 2014 در کنگره حزب کوبا حاضر شد تا آخرین توصیه های
انقلابی خود را گوشزد کند. او برای این سخنرانی تاریخ 19 آوریل را برگزید
که مصادف با پنجاه و پنجمین سال شکست آمریکا در خلیج خوک ها بود. فیدل
کاسترو اعلام کرد: «ایده های کمونیستی کوبا در این سیاره پایدار خواهد ماند
و دستاوردهایشان ادامه پیدا می کند» و در ادامه افراد حاضر را به «مبارزه
بدون آتش بس» دعوت کرد. اهمیت تاکید کاسترو بر ارزش های انقلابی آنجا خود
را نشان می دهد که مردم این کشور می بینند به رغم گذشت دو سال از آغاز
روابط سیاسی واشنگتن-هاوانا، گشایش سفارت خانه، کاهش محدودیت های مسافرتی،
آغاز پرواز های تجاری و انعقاد چند توافق نامه از طریق مذاکره، کماکان
تحریم های شدید آمریکا علیه کوبا پابرجاست و البته به نظر نمی رسد در آینده
این وضعیت تغییر کند زیرا سایه آرمان ها و سیاست های فیدل کاسترو در نبودش
نیز همچنان در کوبا پررنگ خواهد بود مگر آن که در غیاب فیدل کاسترو اعضای
حزب و رئیس جمهور بدون احساس فشار از سوی رهبری انقلابشان، تصمیم بگیرند به
امید دست یابی به رونق اقتصادی از آرمان های خود دست بردارند.
نواندیشان دینی یا معارضان سیاسی
عبدالله گنجی در جوان نوشت:
چند ماهي است رسانههاي فارسيزبان غربي در قالب مقالات علمي و شبهعلمي به
فراز و فرود عملكرد نوانديشان ديني در ايرانِ پس از انقلاب اسلامي
ميپردازند. بخشي از اين نوشتارها پروسه مذكور را شكسته خورده توصيف و بخشي
تلاش كردهاند بدون قضاوت آن را ساختارمند يا تبيين كنند. آخرين نمونه در
آبان امسال توسط يكي از اساتيد ايراني كالج فلسفه و دين در پنسيلوانيا
نگاشته شد كه جريان نوانديشي ديني در ايران را در سه گرايش: 1ـ اصلاح فكر
ديني؛ 2ـ بازسازي دين و 3ـ معنويتگرايي فراديني، تقسيم و هر يك را تبيين
كرده است. ذكر شمهاي درباره آنچه با هويت «نوانديشان ديني» شناخته ميشود
را لازم ديدم كه با زبان ژورناليسم به آن اشاره كنم.
1ـ بدون
ترديد استخدام واژگان «نوانديشان ديني» به عنوان برند و تابلوي هويتبخش
براي نشان دادن امري مستقل از وضع موجود پس از انقلاب اسلامي و نماياندن آن
به عنوان عرصه تئوريك است. اما حقيقت ماجرا را بايد نوعي واكنش سياسي به
نظام مستقر دانست. نقطه عزيمت جايابي چهرههايي كه ذيل اين تابلو
نشستهاند، از مواجهه سياسي با حاكميت مستقر شروع شد. اما به خاطر تعلقات
دانشگاهي و روشنفكري، مفهوم نوانديشي را براي مخفي كردن منازعه سياسي به
كار گرفتهاند تا با القاي بيطرفي در منازعات روزمره، اعتماد
تئوريكپسندان را جلب كنند كه البته در اين مسير هيچ موقع موفق نشدهاند.
بنابراين
وقتي غلبه ذهني اين جماعت پيدا كردن اهرمهايي براي تهديد و تحديد نظام
ديني مستقر است ميتوان گفت هر سه گرايش اصلاحي به سكولاريسم ختم ميشود و
سكولاريسم نيز نميتواند امري نو تلقي شود. اصلاح فكر ديني براي پيراسته
كردن بخش سياست از دين مفهومسازي ميشود، بازسازي دين نيز با هدف
دنيويكردن دين است كه باز به سكولاريسم ختم ميشود و معنويتگرايي فراديني
نيز هماني است كه جناب ملكيان آن را مانند فيزيك و شيمي داراي متد ميداند
و در عرف و ادبيات ديني زمانه ما «معنويتسكولار» يا «عرفانهاي كاذب» لقب
گرفته است. بنابراين فردي كردن امر ديني شايد در عرصه دينپژوهان
طرفداراني داشته باشد. اما بايد پذيرفت كه اين موضوع نه تنها «نوانديشي»
نيست بلكه «كهنهانديشي» و ميراث 400 ساله تمدن مغرب است.
اين
جماعت هر موقع سفره نوانديشي خود را پهن كردهاند و به هر موضوعي و از هر
كجا وارد شدهاند با حمله به جمهوري اسلامي از آن خارج شدهاند. در تفسير
مولانا به جمهوري اسلامي ميتازند، در مطالعه علماي سلف تشيع به جمهوري
اسلامي ميتازند. در تحولپذير خواندن معرفت ديني جمهوري اسلامي را
مينوازند و در فهم علمي و روشمند دين باز در همين وادي وارد ميشوند.
بنابراين بهترين نام براي نوانديشان ديني اين است كه آن را يك «جريان
سياسي» معارض با نظام جمهوري اسلامي بدانيم كه فراتر از زمان و مكان موجود
نسخهاي ارائه نكردهاند و دغدغه آنان نيز جز نبود نظام مستقر چيز ديگري
نيست. بنابراين عنوان فعلي اين جريان مفهومي است كه دچار كجتابي شده و در
معنادهي به گفتمان و رفتار اعضاي اين تابلو و اين هويت ناقص است.
2ـ
اين جريان در نفي وضع موجود و تخريب سامانههاي ديني قابل دريافت فعلي
بسيار تلاش كرده، اما جايگزيني براي حيات سياسي ـ اجتماعي بوم جامعه خود
ارائه نكرده است. هيچ مدل درونديني براي ترميم آنچه نميپسندد، ارائه
نكرده و شايد علت شكست آنان (كه در پژوهشهاي شبهعلمي اخير بدان پرداخته
ميشود) همين باشد.
3ـ اين جريان در روش انديشهورزي به روشهاي
برونديني روي آورده كه به صورت طبيعي بر معرفت سيال و شالودهشكن
استوارند. مثالآوري آنان معمولاً از مشارب غيرديني است، به همين دليل از
عمقبخشي به آنچه عرضه ميكنند، عاجزند. روشهاي پستمدرن به آنان چنين
تجويز ميكنند كه بايد به بنيانهاي ديني نيز وارد شوند تا به تعبير خود
بتوانند از دين رازگشايي و اوهامزدايي كنند. به همين دليل به نقطهاي
ميرسند كه اجتهاد در اصول را هم جايز ميدانند تا بتوانند قوارههاي علمي
خود را كه بر معرفت نسبي سوار هستند، كارآمد و مؤثر ببينند.
اجتهاد
در اصول برگرفته از روشهاي علمي پستمدرن و پساساختارگرانه علوم انساني
غرب است كه ترجمه همان جوهرستيزي، شالودهشكني و تكثر چشماندازهاست. آنچه
نوانديشان ديني ارائه ميدهند اگر به تغيير نگرش هم منجر شود، مسير جديدي
به سوي ناكجاآباد است. فرض كنيد مردم از سروش بپذيرند كه آنچه در قرآن
ميخوانيم عيناً كلام خدا نيست، بلكه ترجمه پيامبر است يا عصمت قابل درك
نيست، خوب ثم ماذا. حالا بايد چه كرد؟ مسلماني با قرآن جديد دچار چه قبض و
بسطي خواهد شد و زندگي انساني يك مسلمان چه صورتي مييابد؟ بنابراين ايجاد
ترديد بدون ارائه سامانه جديدي كه بيقراري را پايان دهد و فلسفه زندگي با
جوهره مسلماني را به نمايش گذارد، ديده نميشود.
4ـ مفاهيم
گفتماني اين جريان معمولاً وارداتي است و از پارادايم تجربه شده غرب پيروي
ميكند. «عصري شدن دين»، «عرفي شدن دين»، «ايدئولوژيزدايي از قدرت»،
«پروتستانتيسم ديني»، «اومانيزم الهي»، «قداستزدايي از قدرت» و... مفاهيم
درون ديني نيستند و همه نيز در نوبت مبارزه با نظام مستقر قرار دارند. آنچه
روشنفكران به اصطلاح ديني ما را گرفتار كرده، اين است كه نتوانستهاند
مبتني بر معرفت ذاتي به نوگرايي روي آورند. دليل اصلي آن نيز اين است كه نه
تنها در كاويدن دين، بر روشهاي درونديني تكيه نميكنند كه آنها را به
سخره ميگيرند.
5ـ سياست دينمحور يا اسلام سياسي به كلي از
انديشه نوانديشان ديني خارج شده است و نه تنها براي چگونگي آن نسخهاي
ندارند كه چيستي آن را هم نفي ميكنند، اما مدلهاي جايگزين براي نظام
مستقر را به سكولاريسم و ليبراليسم و پارادايم حاكم در غرب ارجاع ميدهند.
عقب راندن دين از عرصه اجتماعي و سياسي غايت آمال آنان است و دين را امري
فردي ميدانند كه به فرد و خالق مربوط ميشود. حال اگر بپذيريم كه
نوانديشان ديني، دين را فاقد صلاحيت براي امر سياسي ميدانند و از قاعده
قيصر به راه خود و كليسا به راه خود استفاده ميكنند، چرا خود را نوانديش
مينامند؟ آنچه آنان ارائه ميدهند در يك مسير تكاملي 400 ساله در غرب به
وضع موجود رسيده است. بنابراين ميتوان مدعاي آنان را از نوانديشي ديني به
دالان تحجر سياسي كشاند و آنجا ذبح كرد. آوردههاي لوتر و كالوند در روش و
رفتار چگونه ميتواند نوانديشي ديني آن هم در تفكر اسلامي باشد؟ بنابراين
نوانديشان ديني با حذف سياست از تفكر شيعي از جامعيت دين عدول كردند و براي
بازسازي آنچه پيراسته كردهاند به تجربهها و روشهاي برون ديني پناه
ميبرند و مثالآوري آنان در فلسفه و سياست، جوامع و انديشمنداني هستند كه
بنيانهاي فكري و سياسي آنان در بستر معرفت خودبنيان رشد نموده است.
6
ـ حصر «اجتهاد» در حوزه روحانيت و ديده نشدن دانشگاهيان در پروسه روزآمدي
احكام ديني، نوعي «حسادت مزمن» را براي روشنفكران ديني به ارمغان آورده
است. به رسميت شناخته نشدن در تفسير دين به جرم دانشگاهي بودن، روشنفكران
به اصطلاح ديني را در هجوم به حوزه علميه ترغيب نموده است و كمپنداريشان
از سوي جامعه دينباور را با هجمه به اهل اجتهاد جبران ميكنند. برخي از
اين افراد وقتي به نام يا نظر علماي تراز اول تشيع (مراجع حي) ميرسند چنان
تحقيرآميز سخن ميگويند كه گويي با يك عقبمانده ذهني ـ زماني مواجهند.
اين رويه قبل از اينكه به تضارب افكار برگردد به حسادت ناشي از انحصار
اجتهاد بر ميگردد. از اينكه مردم براي مسائل دينيشان به نوانديشان ديني
مراجعه نميكنند، عصبانياند و علت آن را نيز نه ريشهدار بودن پيوند مردم و
علماي تشيع كه عوامگرايي، سادهانديشي و ضعف عقلانيت مردم ميدانند.
7
ـ برخي از آنان ضمن رد نظام جمهوري اسلامي، آن را نيز عرفي شده ميدانند
كه دين را به انحراف كشانده است، به طور مثال سپردن انتخاب نيابت امام زمان
به پروسه مردمسالاري يا كاركرد مجمع تشخيص مصلحت را به عنوان نمونههايي
از امر عرفي ميدانند. اما حقيقت نوانديشي ديني كه كارآمدي دين در عرصه
سياسي و اجتماعي را به ارمغان ميآورد، همين اقدامات است. حضرت امام
بزرگترين نوانديش ديني بود كه كارآمدي دين در عرصه سياسي و اجتماعي را در
جهان مدرن تئوريزه كرد، اما آنچه انتخاب نايب امام زمان را به مردم
ميسپارد يا مجمع تشخيص مصلحت را مأمور انجام خلاف شرع در احكام ثانويه
مينمايد همان «اجتهاد پويا» است كه در قالب زمان و مكان دين را تفسير
مينمايد. بنابراين به جاي نوانديشان ديني «مجتهد زمانشناس» مينشيند و
روشهاي اجتهاد نيز با مقتضيات درون ديني انجام ميشود. اشتراك گفتماني
نوانديشان ديني با گفتمان غرب و احساس هارموني آنان نسبت به نظام جمهوري
اسلامي به تقليل جايگاه انديشهورزي آنان انجاميده است و آنان را به
معترضان سياسي وضع موجود تقليل داده است، اما اگر اين معارضه بتواند حوزه
علميه را به تحريك وادارد و حوزه بتواند براي معضلات سياسيـ اجتماعي و
فرهنگي روز، نسخهاي كارآمد توليد كند، ميتوان يك خاصيت (تحريككنندگي)
براي معارضان سياسي (نوانديشان ديني) قائل بود.