تئوریسینهای سیاسی یا روزنامهنگاران، معمولاً، از نظریههای علوم انسانی، استفادههای کاملاً «موردی» و آزاد صورت میدهند. این نوع استعمالها، فقط برای طرح ایدههایی برای تأمل بیشتر مناسب هستند و فقط دیدها را نسبت به جنبههای بدیع موضوع میگشایند. ولی، برخی از مخاطبان این نوع تفسیرها، به اشتباه میافتند و روی این تحلیلها به عنوان یک تحلیل علمی اصولی و قطعی حساب باز میکنند، و این، میتواند در پارهای موارد به فاجعه ختم شود.
میتوانم بگویم که این اشتباه درباره تحلیلهای عالیمقام دکتر سعید حجاریان، مستمراً روی داده است. خب، دلیل هم دارد؛ چرا که برخی تحلیلگران، از نفوذ سیاسی و درباره عالیمقام حجاریان، از نفوذ قابل ملاحظه و عظیم امنیتی برخوردار بودهاند و این باعث میشده است که برخی از تحلیلها، هر چند که از واقع برنیامده بودند، اما به واقعیت تحمیل میشدند و این باعث میشد تا مخاطب از همه جا بیخبر گمان کند که با تحلیلگر نافذالبصیرتی مواجه است، در حالی که فیالواقع، نفوذهای سیاسی و امنیتی به تحلیلگر کمک میکرد تا انحرافات تحلیل خود را در عمل، تصحیح کند.
مهم و تکرار: گاهی برخی تحلیلگران سیاسی و امنیتی، تحلیلهایی «تأسیس میکنند» که به صورت پسینی بر واقعیت تحمیل میشوند و این، از دیدگاه ناظر بیرونی، ممکن است به قدرت تحلیل تحلیلگر تعبیر شود. این اشتباه درباره تحلیلهای عالیمقام دکتر سعید حجاریان، مستمراً روی داده است. سه نحو ذائقه نظری را میتوان در سیر تحلیلها و نوشتههای دکتر سعید حجاریان تشخیص داد؛ تحلیل راستگرای ماکس وبری درباره حکومت پاتریمونیال شرقی، تحلیل راستگرا درباره ترجیح نوسازی و مدرنیزاسیون از میان مکاتب توسعه، و این اواخر، بهرهبرداری راستگرا از تحلیل عمیقاً چپگرای پولانزاسی از دولت «نرمال» کننده.
همان طور که از گفتار بالا پیداست، تمایز این مرحله آخر از دو مرحله پیشین این است که عالیمقام حجاریان، برای نخستین بار از یک سازه نظری چپ برای توضیح یک الگوی نظری راستگرا بهره میبرد. یعنی گرچه سبک و سیاق فکری او عمیقاً راستگرا به مفهوم لیبرال کلمه است، ولی برای بیان دیدگاه راست خود، از نحوی اقتباس معکوس از سازه نظری و مفهومی چپ بهره جسته است. مفهوم دستگاه ایدئولوژیک دولت «نرمال» کننده برای پولانزاس، یک ابزار انتقادی است، ولی برای عالیمقام حجاریان، یک مفهوم اثباتی میانی و میانحال است، که نهایتاً به عبور کامل از «انقلابیگری» منجر میشود. با این نوع استعمال معکوس از نظریه، پیکر پولانزاس در گور میلرزد ...
اصل ماجرای دولت «نرمال»کننده در دیدگاه نیکوس پولانزاس یونانی چیست؟
اصل ماجرا باز میگردد به یک دیدگاه اصولیتر در مواضع نظری لویی آلتوسر درباره آپاراتوس فرهنگی دولت کارگزار سرمایهداری، که یک چرخش فرهنگی و معناشناختی در تحلیل مارکسیستی محسوب میشود. نکته آن است که دمودستگاه فرهنگی دولت کارگزاران نظام سرمایهداری یک نقش مهم پذیرفته است که عملاً پیشبینیهای مارکس درباره وقوع انقلاب مستضعفان علیه سرمایهداران را منتفی میسازد. سازمان فرهنگی دولت کارگزار سرمایهداری، موفق میشود تا نابرابری را به عنوان یک موضوع طبیعی که «آزادانه» توسط خود مستضعفان تأیید شده است، جا بیندازد و تفهیم کند. در واقع، نابرابری و از خود بیگانگی را به عنوان امر «نرمال» و خودخواسته مردم جا میاندازد. از این بابت، دموکراسی نمایشی امروز، یک مصیبت و کلاه فرهنگی محسوب میشود.
پس، اگر از آلتوسر و در پولانزاس بپرسیم که چرا مستضعفان علیه نابرابری کارگزاران سرمایهداری و موضوعی شبیه فیشهای حقوقی اقدامی نمیکنند، پاسخ آنها این است که یک سازمان و سلسله مراتب فرهنگی در دولت کارگزار سرمایهداری پدید آمده است که این وضع را به عنوان یک امر «نرمال» یا «معمولی» خودخواسته و دموکراتیک برای مردم جا میاندازد، و مستضعفان با خود میگویند خودمان کردیم که لعنت بر خودمان باد. به این ترتیب، مستضعفان، دچار نحوی رواننژندی میشوند که طی آن، پرخاش انقلابی را به جای کارگزاران سرمایهداری، به سمت خودشان معطوف میسازند. از این قرار، سرمایهداری با یک ساز و کار عینی و سلسله مراتبی در نظام فرهنگی خود، انقلاب را عقیم میسازد و خود را به عنوان امر «طبیعی» و نیروهای انقلابی را به عنوان ستیزندگان عصبی و غیرطبیعی جلوه میدهد.
این است سر و رمز باقی ماندن کارگزاران سرمایهداری، بهرغم اعمال نابرابریهای بیسابقه تاریخی. خب؛ برای بازگرداندن همه چیز به مسیر درست، ملهم از این دیدگاه پولانزاس، باید خودباوری انقلابی یا همان «انقلابیگری» را از طریق افشای این آپاراتوس فرهنگی سرمایهدارانه، به مستضعفان بازگرداند، چرا که، وضع انسانی راستین، همان وضع «انقلابیگری» مستمر، از طریق انکار این وضعیتهای «نرمال» شده به دست میآید. انسان انقلابی، هیچ گاه خود را در مقابل، نیروهای سرمایهداری ناتوان نمیبیند و اغواگریهای دولت کارگزار سرمایهداری برای جا انداختن اینکه یک وضع طبیعی در این نابرابریها در جریان است پذیرا نمیشود. برای انسان انقلابی، جایی برای انفعال و بیعملی و سکوت و مصلحتاندیشی نیست.
در مقابل، استدلال عالیمقام حجاریان، آن طور که از مقاله مندرج در شماره 28 ماهنامه «اندیشه پویا» استنباط میشود، این است که ما از یک انقلابیگری استثنایی که باور به تحقق آرمانی انقلاب اسلامی به مثابه معجزه هزاره سوم را در دولتهای نهم و دهم احیا میکند، «باید» به سمت یک معمولیسازی یا «نرمال»سازی حرکت کنیم. دولت یازدهم، این نرمالسازی را در فاز دیپلماتیک و اقتصادی صورت میدهد، ولی، از پیگیری نرمالسازی در عمق فرهنگی و سیاست داخلی و دولت، قاصر است.
این، کاری است که مکمل اصلاحطلب دولت یازدهم، باید در دولت دوازدهم انجام دهد. در واقع، در جریان این طرح که گویی به مثابه یک پروژه برای آن دسته از «بچههای بالا» که هنوز مرید عالیمقام حجاریان هستند تدوین شده است، انقلاب با گذر از سه مرحله دولت استثنایی نهم و دهم، دولت نرمالساز یازدهم در زمینه سیاست خارجی و اقتصاد، و دولت نرمالساز اصلاحطلب در زمینه سیاست داخلی و فرهنگ، از «انقلابیگری» عبور خواهیم کرد و به قاعده «طبیعی» زیست انسانی باز خواهیم گشت.
واضح است که عالیمقام حجاریان، بهرغم استفاده بازیگوشانه و ابزاری از سازه نظری پولانزاس، وانمود میکند که از اعتبار سازهای نام بزرگی به نام نیکوس پولانزاس بهره میبرد. مخاطب غیر حرفهای این تأملات با شنیدن نام پولانزاس و اصطلاحاتی مانند «نرمالیزاسیون» متقاعد میشود که با یک تحلیل «عمیق» مواجه است، ولی برای مخاطب حرفهای واضح است که این مواضع عالیمقام حجاریان، هر چه داشته باشد، اعتبار سازهای پولانزاسی را با خود به همراه ندارد، چرا که گفتار عالیمقام حجاریان، درست در جهت عکس پیشفرضهای اعتباربخش این نظریه، از آن استفاده ابزاری میکند. در واقع پولانزاس، یکی از نخستین منتقدان طرز برداشت عالیمقام حجاریان است و نشان میدهد که این دست افراد، تا چه اندازه برای گفتن «باید» برای جامعه بشری ناصالح هستند.
پولانزاس، درست در جهت عکس عالیمقام حجاریان، معتقد است که باید شعبده کارگزاران سرمایهداری را از طریق یک آگاهسازی درباره ظرفیت تاریخساز انقلابی انسانها زنده کرد، در حالی که به نظر میرسد که عالیمقام حجاریان، به دنبال کشتن این باور انقلابی و رام کردن مستضعفان برای پذیرش شعبده کارگزاران سرمایهداری است. از این گذشته، دقت در سازه نظری آموزنده پولانزاس نشان میدهد که عمیق شدن منطق آپاراتوسی کارگزاران سرمایهداری در سطح فرهنگی و دولت، عمق فاجعه است، نه غایت توسعه و وظیفه هر مصلح اجتماعی است تا از نابودی «انقلابیگری» به مثابه ایمان به ظرفیت تاریخساز انسانی در مقابل، نیروهای بیگانهکننده موهومی چون کارگزاران سرمایهداری دفاع کند. این کاری است که ما باید انجام بدهیم.
http://sobhe-no.ir/newspaper/133/4/4291
ش.د9502705