تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۲  ، 
کد خبر : ۳۰۳۶۱۲
یک قیام ملی چگونه رقم خورد

30 تیر؛ آوردگاهی تاریخی برای ملت

مقدمه: دوران نخست‌وزيري دکتر محمد مصدق که درمجموع کمي بيش از دو سال و سه ماه به طول انجاميد، از پرآشوب‌ترين ادوار تاريخ تهران است که علاوه‌بر تظاهرات و درگيري‌هاي مستمر در‌اين‌مدت با يک قيام در سال 1331 و يک کودتا در سال 1332 همراه بود و سرانجام به‌صورت برنامه‌ريزي‌شده از داخل و از خارج ايران در آمريکا، منجر به سقوط حکومت مردمي دکتر محمد مصدق شد. داستان قيام خونين 30 تير از پنج روز قبل از آن يعني در 25 تير آغاز مي‌شود: آنچه می‌خوانید روایتی است از آن روزهای پرالتهاب:
پایگاه بصیرت / مرجان نيک‌روح

(روزنامه وقايع‌اتفاقيه - 1396/04/31 - شماره 457 - صفحه 8)

25 تير 1331: پس از افتتاح مجلس هفدهم که انتخابات آن در زمان حکومت دکتر مصدق انجام شده بود، مصدق در يک ملاقات طولاني با شاه ادامه نخست‌وزيري خود را مشروط به تصدي پست وزارت جنگ از طرف خود کرد. لازم به ذکر است؛ تا اين تاريخ، وزير جنگ هميشه زير نظر شاه تعيين مي‌شد و شاه به‌عنوان فرمانده کل قوا، نظارت بر امور نظامي و ازجمله وزارت جنگ را حق خود مي‌دانست؛ بنابراين واضح است که از قبول درخواست مصدق خودداري کند و در پاسخ به مصدق مي‌گويد: «پس بگوييد من چمدان خود را ببندم و از اين مملکت بروم.» محمد مصدق هم بعد از عدم پذيرش درخواستش از مقام نخست‌وزيري استعفا کرد. در همان روز، بحران در تهران به محض خبر کناره‌گيري مصدق آغاز شد.

26 تير: جلسه خصوصي مجلس شوراي ملي با حضور 42 نفر از نمايندگان براي اخذ رأي تمايل درباره نخست‌وزير آينده تشکيل شد. 40 نفر از نمايندگان مجلس هفدهم حاضر در جلسه به نخست‌وزيري قوام‌السلطنه که بارها مورد غضب و عفو پهلوي‌ها قرار گرفته بود و از رجال محسوب مي‌شد، رأي دادند.

27 تير: فرمان نخست‌وزيري قوام‌السلطنه با عنوان «جناب اشرف» که قبلا از او گرفته شده بود، صادر شد. بعدظهر همان روز قوام‌السطنه طي اعلاميه شديداللحني، پس از متهم‌کردن حکومت مصدق به «بي‌تدبيري» در مسئله نفت و وعده حل اين مسئله به‌نحوي‌که منافع مادي و معنوي ايران کاملا تأمين شود متن اعلاميه در ساعت دوی بعدظهر با صداي رضا سجادي که در حادثه بستن کنسولگري‌هاي انگليس مورد سوءظن مصدق واقع شده بود، از راديو تهران خوانده شد و چون توپ در تهران ترکيد:

ملت ايران!

بدون اندک ترديد و درنگ دعوت شاهنشاه متبوع و مفخم خود را به مقام رياست دولت پذيرفته و باوجود کبر سن و نياز به استراحت، اين بار سنگين را بر دوش گرفتم. در مقابل سختي و آشفتگي اوضاع، در مذهب يک وطن‌خواه صميمي، کفر بود که به ملاحظات شخصي شانه از خدمتگزاري خالي کند و با بي‌قيدي به پريشاني و سيه‌بختي مملکت نظاره نمايد.

حس مسئوليت و تکليف، مرا بر آن داشت که از فرصت مغتنم استفاده کرده و در مقام ترميم ويراني‌ها برآيم. در اينجا تذکر اين نکته اساسي را لازم مي‌دانم که به مناسبات حسنه با عموم ممالک، خاصه با دول بزرگ دنيا اهميت بسيار مي‌دهم و رفتار خود را نسبت به آنها مطابق با مقدرات بين‌الملل مي‌نمايم ولکن به اتباع ايراني اجازه نخواهم داد که به اتکاء اجانب، اغراض خود را بر دولت من تحميل کنند.

هموطنان به عدل و داد مانند نان و آب نيازمندند. بايد قوه‌قضائيه مستقل باشد و واقعا از دو قوه‌مقننه و مجريه تفکيک و از زير نفوذ آنها آزاد شود.

من شبي با وجدان آرام سر به بالين خواهم نهاد که در زندان‌هاي پايتخت و ولايات يک نفر بي‌گناه با ناله و آه به سر نبرد. من مي‌خواهم تمام اهالي اين کشور اعم از مأمور دولت و صنعتگر و کارگر و برزگر و بازرگان، غني و ثروتمند باشند. از چشم‌تنگي برخي رجال که درصدد کسر حقوق کارمندان و مصادره اتومبيل و فروش ادارات برآمده‌اند، تنفر دارم.

به همان اندازه که از عوام‌فريبي در امور سياسي بيزارم، در مسائل مذهبي نيز از ريا و سالوس منزجرم. کساني که به بهانه مبارزه با افراطيون سرخ، ارتجاع سياه را تقويت نموده‌اند، لطمه شديدي به آزادي وارد ساخته و زحمات بانيان مشروطيت را از نيم‌قرن به اين طرف به هدر داده‌اند.

ملت ايران

من به اتکاء حمايت شما و نمايندگان شما اين مقام را قبول کردم و هدف نهايي‌ام رفاه و سعادت شماست و به عموم اخطار مي‌کنم که دوره عصيان سپري شده و روز اطاعت از اوامر و نواحي حکومت فرا رسيده است. کشتيبان را سياستي ديگر آمد.

وي در ادامه نيز در مجلس افزود: «واي به حال کساني که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمايند و در راهي که درپيش دارم، مانع بتراشند يا نظم عمومي را بر هم زنند. اين‌گونه آشوبگران با شديدترين عکس‌العمل از طرف من روبه‌رو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان داده‌ام، بدون ملاحظه از احدي و بدون توجه به مقام و موقعيت مخالفان، کيفر اعمالشان را در کنارشان مي‌گذارم. حتي ممکن است تا جايي بروم که با تصويب اکثريت پارلمان دست به تشکيل محاکم انقلابي زده روزي صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بي‌شفقت قانون، قرين تيره‌روزي سازم.»

28 تير: لحن شديد و تند قوام‌السلطنه و به عبارتي ديگر، بي‌تدبيري وي در صدور اعلاميه با واکنش فوري آيت‌الله کاشاني روبه‌رو شد. کاشاني در اعلاميه شديد‌اللحني در فرداي روز نخست‌وزيري قوام يعني بیست‌‌وهشتم به اين مضمون منتشر کرد: «سياستي که قرون متمادي، دولت‌هاي مزدور را سرکار مي‌آورد بالاخره حکومت دکتر محمد مصدق را که بزرگ‌ترين سد راه جنايت خود مي‌دانست، برکنار و درصدد برآمد عنصري را که در دامان ديکتاتوري و استبداد پرورش‌ يافته و تاريخ حيات سياسي او پر از خيانت و ظلم‌و‌جور است و بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملي حکم مرگ و قطع حيات سياسي او را صادر کرده است، براي سومين‌بار بر مسند خدمتگزاران واقعي بگمارد. من نمي‌خواهم که درباره عدم صلاحيت احمد قوام بيش از اين سخني گفته باشم اما اعلاميه ايشان در نخستين روز اين زمامداري به‌خوبي نشان مي‌دهد که چگونه بيگانگان درصددند به‌وسيله ايشان تيشه بر ريشه دين و آزادي و استقلال مملکت زده و بار ديگر زنجير اسارت را بر گردن ملت مسلمان بيندازند. توطئه تفکيک دين از سياست که قرون متمادي سرلوحه برنامه انگليسي‌ها بوده و از همين راه، ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور ديني و دنيوي باز مي‌داشته است امروز سرلوحه برنامه اين مرد جاه‌طلب قرار گرفته است. من صريحا مي‌گويم که بر عموم برادران مسلمان واجب است که در راه اين جهاد اکبر همت بر بسته و براي آخرين‌بار به سياست‌هاي استعماري ثابت کنند که تلاش آنها در راه به‌دست‌آوردن قدرت و سيطره گذشته محال است و ملت مسلمان ايران به هيچ‌يک از بيگانگان اجازه نخواهد داد که به‌ دست مزدوران آزمايش شده، استقلال آنها پايمال و نام باعظمت و پرافتخاري را که ملت ايران در اثر مبارزه مقدس خود به‌دست آورده است، مبدل به ذلت و سرشکستگي بشود.»

درمورد اينکه چه کسي نويسنده اين اعلاميه بود، آتش به جان دولت قوام زد و بسيار صحبت شده که برخي مورخ‌الدوله و ارسنجاني را به‌عنوان نگارنده نام برده‌اند اما واقعيت اين است که فقط شخص قوام مي‌توانست نويسنده چنين متني باشد و نسخه ماشين‌شده‌اي از اين اعلاميه که در اختيار رضا سجادي است، اين نظر را تأييد مي‌کند.

29 تير: در اين روز با توجه به اعلاميه آيت‌الله کاشاني، اعتراضات و اعتصابات عمومي در تهران و شهرستان‌ها آغاز شد و آيت‌الله کاشاني در يک جلسه مصاحبه مطبوعاتي که با حضور خبرنگاران داخلي و خارجي تشکيل شد، گفت: «احمد قوام که از حيث روح و جسم و اخلاق، لايق زمامداري نيست، به زور انگليسي‌ها برگزيده شده است. قوام علاوه‌بر پرونده‌هايي که در مجلس موجود است، صلاحيت قانوني براي نخست‌وزيري ندارد. اگر يک ملتي او را نخواهد فرمان شاه يا رأي تمايل مجلس اگر بلاتفاق هم باشد، اثري ندارد.»

کاشاني در همين مصاحبه در تأييد اعلاميه جبهه ملي درباره تعطيل و تظاهرات عمومي روز 30 تير گفت: «تا خون در شاهرگ من و اين ملت است، زير اين بار نمي‌رويم که قوام بر ما ملت حکومت کند. فردا تهران و همه ايران تعطيل عمومي است. اگر مقتضي باشد، مي‌گويم پس‌فردا (31 تير) هم تهران و همه ايران را تعطيل کنند.» اصناف اصلي بازار با تعطيلی مغازه‌ها در مرکز اصلي بازار گرد آمدند و مردم را به تظاهرات روز بعد در برابر مجلس فراخواندند. آيت‌الله کاشاني نيز در نامه‌اي، حسين علاء، (وزير دربار) را تهديد کرد اگر قوام تا 24 ساعت ديگر برکنار نشود «لبه تيز انقلاب را متوجه دربار خواهد کرد.»

حسن ارسنجاني از محارم قوام، به نقل از او در کتابش مي‌نويسد: «دستور دادم ابوالقاسم کاشاني را شهرباني توقيف کند. امروز او را توقيف خواهند کرد و شما خواهيد ديد چه تأثيري در اوضاع مي‌کند. گفتم: کاشاني وکيل مجلس است و مصونيت دارد، فکر نمي‌کنيد عکس‌العمل داشته باشد؟ گفت: مملکتي را به آتش کشيده‌اند و در پناه مصونيت ايستاده‌اند. من اين حريم را مي‌شکنم و آنها را تسليم دادگاه مي‌کنم تا معلوم شود آيا اين اشخاص حق دارند مملکتي را به اين روز بيندازند. حداکثر تا ظهر او را دستگير مي‌کنم و تصميم دارم هر يک از وکلا که به تحريکات خود ادامه دهند دستور توقيفشان را بدهم و تسليم دادگاهشان کنم تا بفهمند با استقلال مملکت نمي‌شود بازي کرد.» ارسنجاني اضافه مي‌کند هنوز دستور قوام‌السطنه اجرا نشده بود که شنيديم راديو لندن اين خبر را پخش کرده است. اين خبر، ما را دچار حيرت کرد چه کسي دستور قوام را افشا کرده و چطور به راديو لندن رسيده است؟

شک نيست مأموران پليس هم به کاشاني و هم به جاهاي ديگر خبر داده بودند، عکس‌العمل به‌نتيجه‌نرسيدن دستور احمد قوام اين شد که آيت‌الله کاشاني، ديگران را دعوت به نافرماني در روز 30 تير کند.

30 تير: از صبح بسيار زود (7 صبح) تظاهرات در تهران به مخالفت با حکومت قوام‌السلطنه از بازار بزرگ تهران، خيابان ناصرخسرو و ميدان بوذرجمهر (15 خرداد) با شعار بازگشت دکتر مصدق و مخالفت با نخست‌وزيري قوام آغاز شد و جماعت عظيمي از بازار به سوي مجلس راهي شدند. آنچه مردم را شاکي کرده بود، اعلاميه قوام بود که مردم و آشوبگران را به دستگيري و اعدام تهديد مي‌کرد. در ميان تظاهر‌کنندگان، علاوه‌بر بازاريان، کارمندان دولت، کارگران راه‌آهن و رانندگان اتوبوس دست از کار کشيدند. چند ساعت بعد، حزب توده نيز هوادارانش را به اعتصاب عمومي و راهپيمايي همگاني فراخواند. در اين روز مردم با آجر، سنگ و حتي دست خالي به مقابله تانک و تفنگ شتافتند تا ساعت 10 صبح تمام خيابان‌هاي مرکزي شهر از بازار تا بهارستان مملو از جمعيت شد. شايد بتوان گفت ميدان بهارستان، نقطه اوج تظاهرات به‌شمار مي‌رفت. طوفان از زماني آغاز شد که تانک‌هاي ارتشي، راه را بر جماعتي که به سوي مجلس روان بودند، بستند.

از همان آغاز تظاهرات تا پنج ساعت بعد شهر دستخوش آشوب بود. صداي شليک تفنگ و مسلسل در تمام خيابان‌هاي مرکز شهر به‌ويژه ميدان بهارستان و اطرافش شنيده مي‌شد اما در شمال شهر (مخصوص اعيان‌نشين‌ها) هيچ خبري نبود. شاه که قيام مردم را باور نمي‌کرد، برادر خود، شاهپور عليرضا را براي آگاهي از اوضاع شهر به خيابان‌ها فرستاد. مردم نيز او را شناختند و به اتومبیلش حمله‌ور شدند. شاهپور عليرضا با سر و روي خون‌آلود نزد برادرش بازگشت و اعلام کرد مملکت در آستانه انقلاب است. خبرهاي رسيده از شهرستان‌ها هم حاکي از اين بود که تمام مملکت منقلب شده و کنترل اوضاع در تهران و ساير شهرهاي بزرگ از دست نيروهاي انتظامي د ر حال خارج‌شدن است. درواقع پس از پنج ساعت تيراندازي، فرماندهان ارتشي با هراس از طغيان سربازان، دستور بازگشت به پادگان‌ها را صادر کردند و شهر را در اختيار متعرض‌کنندگان واگذاشتند.

فرياد «مرده‌باد قوام» در اکثر مناطق طنين‌انداز بود. شاه سرانجام به اين نتيجه رسيد با توجه به اعتراف خود در کتاب «مأموريت براي وطنم» کسي قادر به مقاومت در مقابل مصدق نيست. عصر همان روز شاه به قوام‌السلطنه تکليف استعفا کرد و وزير دربار، علاء را به مجلس فرستاد تا ضمن اعلام خبر استعفاي قوام‌السلطنه، نظر مجلس را درباره نخست‌وزير آينده جويا شود. از 64 نماينده حاضر در جلسه، 61 نفر به نخست‌وزيري مجدد دکتر مصدق اظهار تمايل کردند و شاه با قبول تمام شرايط مصدق ازجمله تفويض پست وزارت جنگ به وي، مجددا حکم نخست‌وزيري مصدق را صادر کرد و قيام خوابانده شد. در طول تاريخ سلطنت پهلوي‌ها، اين قيام، نخستين واقعه‌اي بود که موجب کشته‌شدن بسياري از هموطنان شد.

در آن روز قوام در باغ سفارت آلمان که به‌عنوان باشگاه وزارت‌خارجه مورد استفاده قرار مي‌گرفت، شاد و شنگول، آماده شنيدن خبرهاي شهر بود؛ هر کسي مي‌رسيد چيزي مي‌گفت. درواقع قوام از شهر خبر مي‌خواست و رهبران نظامي به دروغ اخبار آرام‌کننده به او مي‌دادند.

خونين‌ترين مناطق

کميته پارلمان، مسئول بررسي حوادث 30 تير بود که خونين‌ترين درگيري‌ها در چهار نقطه جداگانه اعلام کرد بازار: راسته بزازان، بقالان و آهنگران که تظاهر‌کنندگان امام‌حسين‌گويان با ارتش درگير شده بودند. نقطه ديگر در محل کارگري شرق تهران به‌ويژه نزديک مغازه‌هاي ميدان راه‌آهن و کارخانجات بود، نقطه ديگر در فاصله دانشگاه تهران تا مجلس و آخرين مکان، ميدان بهارستان که به آن ميدان مجلس مي‌گفتند که درواقع محل سنتي برگزاري تظاهرات بود، اين قيام روي داده بود. يرواند آبراهاميان معتقد است از 29 نفري که در تهران کشته شدند، شغل 19 نفر بعدا اعلام شد که شامل چهار کارگر، سه راننده، دو پيشه‌ور، دو شاگرد مغازه، يک دستفروش، يک خياط، يک دانشجو و يک سلماني بود؛ البته آمارها ضدونقيض است. شهرباني کل کشور، شمار کشته‌شدگان درگيري‌هاي 30 تير در تهران را 21 نفر اعلام کرد اما در اسنادي ديگر کشته‌ها تا 63 نفر هم مي‌رسد. با همه اين تفاسیر به نظر مي‌رسد آنچه آبراهاميان اظهار کرده، به واقعيت نزديک‌تر است.

قلع‌وقمع از سوي مصدق آغاز مي‌شود

مصدق درپي قيام 30 تير که درنهايت منجر به پيروزي‌اش شد، ضرباتي پشت سرهم نه‌فقط به شاه و ارتش بلکه به اعيان زمين‌دار و نمايندگان مجلس نيز وارد کرد. سلطنت‌طلبان را از کابينه اخراج کرد و وزارت جنگ را نيز در دست گرفت. حوادث 30 تير را «قيام ملي» و قربانيان را «شهداي ملي» خواند. يک سال پس از اين رويداد به دستور او روز 30 تير، تعطيل رسمي شد. املاک رضاشاه را به تصرف دولت درآورد، بودجه دربار را قطع کرد و به وزارت بهداري اختصاص داد و مؤسسات خيريه دربار را تحت نظارت دولت قرار داد. تماس مستقيم شاه با ديپلمات‌هاي خارجي را ممنوع و دربار را به ادامه دخالت در سياست متهم کرد و يک کميته ويژه پارلماني را مأمور بررسي مسائل قانوني بين کابينه و شاه کرد.

نقش لومپن‌هاي تهران در روز 30 تير

قبل از آنکه بخواهيم به نقش لومپن‌هايي همچون شعبان بي‌مخ در اين قيام بپردازيم، در ابتدا بايد به ذکر وقايع 14 آذر 1330 به گفته خود شعبان در کتاب خاطراتش به کوشش هما سرشار اشاره کرد: «ما دربست در اختيار مصدق بوديم ولي توده‌اي‌ها خيلي سر‌به‌سرمان مي‌گذاشتند و در روزنامه‌هايشان يعني روزنامه مردم و چلنگر (منظور روزنامه چلنگر) مطالبي درمورد من نوشتند و من هر روز اين روزنامه را مي‌خواندم و حسابي کلافه مي‌شدم. مثلا روزنامه «به سوي آينده» نوشته بود: «شعبان بي‌مخ به دانشگاه رفته و فرياده زده در... . بايد بست.» خلاصه در اين روز دق دل خودم را از اين روزنامه‌ها درآوردم. در اين روز توده‌اي‌ها سرهنگ نوري‌شاد (رئيس کلانتري) را در خيابان فردوسي کشتند. پسرش پيش من آمد و قضيه را به من گفت. من هم 20 نفر را جمع کرده و جنازه او را درحالي‌که به ما سنگ‌پراني مي‌شد، از دستشان بيرون آوردم.

در همان‌موقع چندتايي به من گفتند: خانه صلح آنجاست (خيابان فردوسي) بچه‌ها را با خودم بردم و به داخل آنجا ريختم، به‌طوري‌که عده‌اي فرار کردند. داخل آنجا يک مشت لباس‌هاي روسي و چکمه‌هاي روسي بود. خلاصه آنجا را به‌هم زده، صندلي را شکستيم و جمعيت به سرکردگي من به خيابان استانبول هدايت شد. در آنجا به کيوسک‌هايی که پر از نشريات توده‌اي بود، حمله کرديم و... . با اينکه بچه‌ها خسته بودند از آنها خواستم به خيابان اميريه که روزنامه مردم در آنجا بود، بيايند و بعد به آنها گفتم آنجا هم چيزميز پيدا مي‌شود. همه‌چيز را به‌هم مي‌ريختند و به اصرار من، حتي پاشنه در را هم از جا کندند. من جلو بودم. دو، سه هزار نفر پشت سر من. آن عده‌اي که دنبال من بودند، همه‌شان نمي‌دانستند چه خبر است. عده‌اي دنبال عقيده‌شان و يک عده از موقعيت سوءاستفاده مي‌کردند و مي‌آمدند يک فرشي يا چيزي بدزدند. دو، سه روز بعد پشت تريبون مجلس فرياد مي‌زدند ژنرال شعبان بي‌مخ تمام شهر را آتش زد.»

با توجه به اظهارات خود شعبان و به‌هم‌ريختن اوضاع شهر، دولت او را توقيف کرد و به زندان انداخت اما پس از چندماه آزاد شد. گفته مي‌شود از اين هنگام به‌شدت از دولت روي برگرداند و کينه‌شان را به دل گرفت.

شعبان بي‌مخ در واقعه 30 تير، کدام سمتي بود؟

برخي منابع اشاره مي‌کنند که در جريان قيام 30 تير، شعبان جعفري و ‌دارو‌دسته‌اش در صف مدافعين نهضت ملي و مردم بوده‌اند اما از آنجا که به گفته مورخان، موج عظيمي از مردم در آن روز به راه افتاده بود و آنچنان نيرومند بود که هر مخالفي را به‌راحتي از سر راه برمي‌داشت، به‌همين‌دلیل خيلي تعجب‌آور نيست که شعبان را در کنار مردم انقلابي ببينيم؛ البته به‌اين‌معنا نيست که حضورش مردمي بوده بلکه توانسته نوعي نفوذ در صفوف متحد مردم براي رخنه در حرکت‌هاي بعدي باشد. علاوه‌بر شعبان و ساير اراذل‌واوباش در برخي اسناد تاريخي، نام افراد خائن و بدنام مانند پرويز خسرواني، رئيس باشگاه تاج که در اين روز، ورزشکاران خود را به نفع مصدق به خيابان‌ها ريخت نيز به چشم مي‌خورد که حضورشان قطعا براي سودجويي و از سر آينده‌نگري بوده زيرا وي مدتي بعد يکي از ارکان بسيج دسته‌های اوباش وابسته به دربار شد.

بهترين مدرک که نشان می‌دهد او آن روزها هنوز طرفدار دربار نشده و در طرف مقابل بود گفته‌هاي شعبان جعفري در مصاحبه‌اش است:

«در 26 تيرماه که قوام روي کار آمده بود، مردم بيرون ريختند. در همين ايام که چندتا مأمور من را به شهرباني پيش سرلشکر مهدي‌قلي‌ علوي‌مقدم (فرماندار نظامي تهران که بعد از واقعه 30 تير به دستور مصدق از کار برکنار شد) بردند. او به من گفت: ممکن است تو را داخل اين جريانات بکشند. برو خانه بنشين و دخالت نکن. من ديدم که نمي‌توانم بنشينم چون به مصدق علاقه داشتم. به‌همين‌دلیل سر بازار رفتم و آنجا شلوغ‌بازي درآورده و گفتم: مردم مغازه‌هايتان را ببنديد و کاري کنيد که مصدق رفت. در اين موقع، علوي‌مقدم آمد مرا دستگير کرد و به شهرباني برد. آنها نمي‌خواستند من را زنداني کنند چون در بين مردم نفوذ داشتم. بعد از آزادشدن سر لاله‌زار و نادري رفتم و از آنجا با دوستان جمع شديم و به سمت پايين آمديم تا اينکه سربازها رسيدند و ما را لت‌وپار کردند. پس از آن دوباره رفتيم و از يک جاي ديگر سر درآورديم تا اينکه بالاخره شب شد. صبح 27 تير دومرتبه راه افتاديم و بچه‌ها را جمع کرديم و شلوغ کرديم که دراين‌ميان چندتايي در مجلس و در خيابان اکباتان توسط ارتش و شهرباني کشته شدند. بعد از سه روز اطلاع دادند مصدق دوباره آمده. ما هم با جيپ رفتيم در خانه مصدق و در آنجا کمي «هوراهورا» کشيديم و به نفع او شعار داديم. در 30 تير خيلي‌ها کشته شدند. از اهواز هم يک عده کشته با قطار آورده بودند که به ابن‌بابويه منتقلشان کرديم، از شيراز هم اجسادي به تهران آورده شد. بعد از آن من و دوستانم به بيمارستان سينا رفتيم و چند تا مرده‌هاي داخل بيمارستان را برداشتيم و شهيد تقلبي ساختيم و به مردم گفتيم قوام دستور کشتن اينها را داده است. نمي‌خواهم بگويم 30 تير را ما به‌وجود آورديم ولي بيشتر تقلاها را از اين‌ور و آن‌ور خيابان‌ها جمع مي‌کرديم. بابت اين کارهاي ما در 30 تير، مصدق از ما نخواست نزد او برويم و از ما تشکر کند، من هم اصلا دنبال اين چيزها نبودم. خلاصه اينکه چون با مصدق بودم، اطرافيان او ازجمله فاطمي نيز هواي من را داشتند و حتي پول جمع مي‌کردند تا بتوانم باشگاهي بسازم. در آن زمان با مصدق همکاري داشتم. اصلا با خانواده پهلوي رابطه نداشتم اما طرفدار شاه بودم زيرا آن زمان مصدق با شاه که بد نبود اما نه به‌آن‌صورت که طرفدار جدي شاه باشيم. حامي مصدق بوديم تا روزي که او خواست شاه را از مملکت بيرون کند.»

منابع:

آبراهاميان، يراوند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه کاظم فيروزمند، حسن شمس‌آوري و محسن مديرشانه‌چي، تهران، نشر مرکز

طلوعي، محمود، پدر و پسر، تهران، نشر علم

طلوعي، محمود، تهران در آينه زمان، تهران، انتشارات تهران

پهلوي، محمدرضا، مأموريت براي وطنم، تهران، شرکت سهامي کتاب‌هاي جيبي

بهنود، مسعود، از سيدضياء تا بختيار، تهران، انتشارات جاويدان

فاطمي، سيدعباس، شعبان جعفري در آينه اسناد، تهران، انتشارات جهان کتاب

سرشار، هما، خاطرات شعبان جعفري، تهران، نشر ثالث

زاده‌محمدي، مجتبي، لومپن‌ها در سياست عصر پهلوي، تهران، نشر مرکز

http://vaghayedaily.ir/fa/News/76655

ش.د9601377

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات