نیمه شب نهم ماه می ۱۹۶۱، مردی چاق و کوتاهقد به زحمت وارد سفارتخانه آلمان در دمشق میشود. دیپلماتها این مرد را میشناسند و از قرار وی «کورت ویتزکه»، استاد سابق سوارکاری است. این مرد با آن عینک یکچشمی، از جمله شهروندان آلمانی مقیم پایتخت سوریه به شمار میآید.
ویتزکه اکنون و در حالی که به شدت وحشتزده است و لباسی کثیف و مندرس به تن دارد، اینجا نشسته است. با گریه شدید توام با تشنج تعریف میکند که شش هفته پیش در حدود ساعت سه صبح توسط ماموران سرویس مخفی سوریه از آپارتمانش ربوده شده است. همچنین ادعا میکند که ماموران سوری او را به باد کتک گرفته و سرش را تا آستانه خفگی در آب فرو بردهاند و سپس با شلاق آنقدر به کف پایش ضربه زدهاند که له شده است و تازه بعد از همه این شکنجهها وی را آزاد کردهاند.
ویتزکه بر این باور است که میداند چه کسی احتمالا جاسوسی او را کرده و خبرهای او را به سوریها رسانده است. فرد مورد ادعای ویتزکه همان شخصی است که از سالها پیش در آپارتمانی مشترک با او زندگی میکند و البته همواره مشاجراتی به دلیل رفتارهای غیراخلاقی آن مرد بین این دو نفر وجود داشته است، مردی به نام «آلوئیس برونر».
آلوئیس برونر یعنی یکی از بدنامترین جانیان «رایش سوم». آدولف آیشمن سازماندهنده هولوکاست از برونر به عنوان «بهترین مرد» خود یاد میکرد. برونر یکی از دشمنان خونی یهودیها بود و به دستور وی بیش از ۱۲۸۵۰۰ انسان راهی اتاقهای گاز شدند، حتی آیشمن نیز به دلیل خشونتهای بیاندازه برونر از او میترسید.
هر زمان که ماشین آدمکشی و قتلها توقف میکرد، آیشمن به برونر دستور میداد که به منطقه مورد نظر برود و کار را فیصله بدهد. افزون بر آن برونر بارها به دستور آیشمن به فرانسه رفت تا با پرداخت پول، یهودیهای فراری را به آلمان بازگرداند. یکی از مهمترین ماموریتهای وی در فرانسه فریب و ترغیب یهودیان فراری برای رفتن به براتیسلاوا بود. بر اساس آمارهای موجود، ۵۰ هزار یهودی از براتیسلاوا به تسالونیکی یونان ادامه مسیر دادند و در نهایت در عرض چند ماه سر از آشویتس درآوردند و این همه از جمله ابتکارهای شیطانی برونر بود. برونر به گفته خودش تلاش زیادی داشت که حتی آن دسته از یهودیانی که امکان ماندن در آلمان را داشتند نیز به سرنوشت بقیه دچار شوند. به همین خاطر دستور داده بود: «هر یهودی که خون آلمانی دارد از بقیه جدا شود اما همواره باید به اندازه دو قدم از آلمانیها فاصله بگیرد.»
برونر بر خلاف رئیسش آیشمن که در سال ۱۹۶۰ توسط ماموران موساد اسرائیل در آرژانتین به دام افتاد هرگز دستگیر نشد. این مرد در واقع شبح تاریخ آلمان پس از جنگ دوم جهانی به حساب میآمد. چیزی نگذشت که شایعاتی به گوش رسید که حکایت از حضور برونر در دمشق میکرد؛ اما سالها طول کشید تا بالاخره دولت فدرال آلمان فرمان بازداشت برونر را صادر کند و باز هم سالها به طول انجامید تا درخواست استرداد این جانی نازی به مقامهای سوریه تسلیم شود.
مورد برونر نشان میدهد که دولت آلمان در سالهای آغازین پس از جنگ تا چه اندازه در رابطه با پیگرد و محاکمه جنایتکاران جنگی با بیمیلی عمل میکرده است. در همان زمانی که آلمان فدرال اصرار داشت که چهرهای دموکراتیک از خود به جهان ارائه دهد، شمار زیادی از عوامل سابق نازیها و مهرههای تشکیلاتی آنان را در وزارتخانههای مختلف به کار میگرفت.
اما سوریه هرگز به استرداد برونر تن نداد، حتی تا به امروز نیز نام این مرد در تمام کامپیوترهای پلیس آلمان ذخیره شده است. دولتهای آلمان و اتریش فرمان بازداشت وی به اتهام قتل را صادر کرده و برای هر اقدامی که منجر به بازداشت برونر شود جایزهای ۵۰ هزار یورویی در نظر گرفتهاند.
اما آیا برونر همچنان زنده است؟ اگر زنده باشد اکنون ۱۰۴ سال سن دارد. اگرچه بارها خبر مرگ او منتشر شده اما هرگز به صورت رسمی مورد تایید مقامات قرار نگرفته است. همین چندی پیش بود که یک مجله فرانسوی طی گزارشی ادعا کرد که برونر در سال ۲۰۰۱، در شهر دمشق درگذشته و در یک گورستان به خاک سپرده شده است. در واقع برونر آخرین بار در سالهای دهه ۱۹۹۰ در سوریه دیده شده و حتی طی مصاحبهای از قربانیان هولوکاست با لقب «زواید انسانی» یاد کرده بود.
اما برونر چگونه موفق به فرار از آلمان شد؟ چه کسانی به وی کمک کردند؟ و چگونه هرگز به آلمان بازگردانده نشد؟ در مورد زندگی او بعد از سال ۱۹۴۵ مستندات اندکی وجود دارد. با این حال مجله اشپیگل تا به امروز اسناد زیادی را از آرشیوهای مختلف در آلمان مورد بررسی قرار داده و با شاهدان متعددی صحبت کرده است.
گزارشها و اسناد معتبری در مورد برونر و در قالب گزارشهای وزارت امور خارجه، یادداشتهای تشکیلات صدارت عظمی، نامههای نازیهای قدیمی، پروندههای شخصی، متن بازجوییها در دادستانی کل، اسناد اداره اطلاعات و امنیت آلمان و دادگاه قانون اساسی این کشور و سازمان سیا ایالات متحده آمریکا وجود دارد.
بررسیها رفتهرفته این شک و تردید را افزایش میدهد که ظاهرا شبکهای مخفی از اقوام و آشنایان و روابط از دوران «رایش سوم» در دهه هفتاد در آلمان وجود داشته است. این شبکه از دیپلماتهای سابق و فعال، روزنامهنگاران، صاحبان مشاغل آزاد، نظامیان و یا ماموران مخفی تشکیل شده بوده است. روابط میان افراد گاه نزدیک و گاه کمرنگ بوده و این شبکه فاقد مرکزیت به شمار میآمده است؛ اما برونر آن فردی نیست که سرنخ همه این شبکه در دستان او باشد. برونر نیز در واقع مانند دیگران از این روابط و به ویژه در رابطه با مسئله تامین اسناد هویتی و پول سود برده و از الطاف رفقای قدیمی و نفوذ آنها در مورد عدم پیگرد منتفع شده است.
گستره این ارتباطات حتی به احزاب، مجلس آلمان و دولت این کشور و همچنین به رسانهها نیز میرسد. افرادی مانند رودولف فوگل، نماینده اتحادیه دموکرات مسیحی در مجلس آلمان و مدیرکل وزارت خزانهداری این کشور از جمله افرادی هستند که به این شبکه تعلق داشتند. فوگل کوچکاندام با آن عینک دستهشاخی مشکیرنگش نه تنها یکی از موسسان بنیاد آلمانی کمکهای توسعهای بود بلکه در شورای نظارت بر پست، هیاتمدیره لوفتهانزا و صندوق اعانه بازسازی نیز عضویت داشت.
و یا «کارل - هاینتز اشپت» مدیر کارخانه داروسازی تامکو در دمشق که طبق گزارشهای سیا یکی از ماموران سرویس اطلاعات و امنیت آلمان نیز بود. اشپت در سوریه دوستش برونر را به مدیریت یکی از شرکتهای تابعه منصوب کرد و افزون بر آن با وی رفتوآمدهایی نیز داشت.
و یا «هورست مانکه» افسر سابق اساس که در سال ۱۹۴۱ از جمله فرماندهان نیروهای آلمانی در خاک شوروی بود و قتل شمار زیادی از یهودیان را به وی نسبت میدهند. مانکه بعد از جنگ مدتی در مجله اشپیگل به کار پرداخت و سپس به انتشارات اشپرینگر رفت و نه تنها به مدیرکلی این انتشارات بلکه بعدها به ریاست انجمن ناشران آلمان نیز رسید. این برلینی دقیقا از محل اقامت برونر اطلاع داشت. افزون بر آن مانکه با بسیاری از روزنامهنگارانی که با برونر رفاقت داشتند کار میکرد.
بار دیگر به سالهای دور بازمیگردیم. احتیاط در بازسازی و احیای روابط امری بسیار مهم است. آن کسانی را که قبل از سال ۱۹۴۵ میشناختیم لزوما بعد از سال ۱۹۴۵ مانند سابق نیستند و غالبا تغییر کردهاند. با این حال بر اساس مدارک موجود، شمار کسانی که برای کمک به افرادی چون برونر کمر همت بستهاند چندان هم اندک نیست. توسعه و گسترش یک جامعه مدنی دموکرات از جمله بزرگترین موفقیتهای تاریخ آلمان به شمار میرود و مورد برونر نشان میدهد که در این جامعه دموکرات چه افرادی بر سر مناصب حساس قرار داشتند.
آلوئیس برونر مردی نحیف با ۱.۷۲ قد و بسیار بداخلاق است. او از محبوبیت خاصی برخوردار نیست و از سوی همقطارانش در اساس به خاطر موهای سیاه فرفریاش مورد تمسخر قرار دارد و این ضدیهود مادرزاد را «یهودی شیرین» خطاب میکنند. برونر که یک دهقانزاده اهل بورگرلاند است در کنار دیگر افسران اساس اصلا به چشم نمیآید اما آشنایی با یکی از همان افسران اساس بود که زندگی این پسرک روستایی را تغییر داد.
هنگامی که با آن افسر یعنی کاوفمن آشنا شد، در یک قهوهخانه کار میکرد و در سال ۱۹۳۱ و در سن ۱۹ سالگی به حزب نازی اتریش پیوست. در کیفرخواستی که علیه برونر تنظیم شد از او به عنوان «یکی از مبارزان سرسخت آرمان نازی» یاد شده است. این دوران مصادف است با الحاق اتریش به «رایش سوم» در سال ۱۹۳۸ و در همان سال است که آیشمن، برونر را به «مرکز اخراج یهودیان» در وین منتقل میکند. در این مرکز و در ساختمان آن در کاخ روچیلد است که شیوه کارآمد و جدیدی برای غارت یهودیان قبل از اخراج آنان از کشور و البته از سال ۱۹۴۱ قبل از کشتار جمعی آنان به کار گرفته میشود.
در آن سال برونر قربانیان خود را مجبور میکند که قبل از مرگ کلید آپارتمانهای سابقشان را تحویل دهند و بدین صورت و پس از اطلاع از محل زندگی سابق آنان دست به کار شده و همه وسایل قربانیان از ظروف غذاخوری گرفته تا مبلمان و غیره میان اعضای حزب تقسیم میشود. برونر نیز همراه با نامزدش به یک ویلای شیک در محله یهودیان نقل مکان میکند.
پس از انتقال آیشمن به برلین، برونر جانشین وی شده و تا سال ۱۹۴۲ در وین میماند و برای ایده «جهان عاری از یهودیان» تبلیغ میکند. سپس از طریق آیشمن به برلین منتقل شده و در بخش «امور یهودیان» در اداره مرکزی امنیت رایش که در واقع مرکز ترورهای اساس است مشغول به کار میشود و بعدها شمار زیادی از افراد این دایره در همان شبکه پنهانی و اسرارآمیز حضور مییابند.
برونر خیلی زود به عنوان «مردی که در وین مسئله یهودیان را حل کرد» به شهرت میرسد و از سوی آیشمن به نقاط مختلف اروپا اعزام میشود. بارها هویت خود را عوض میکند و در پایان دهه ۱۹۴۰ با نام «آلوئیس شمالدینس» در اسن اقامت میگزیند. در این دوران غالبا به عنوان پیشخدمت کار میکرد و زندگی خود را از این راه میگذراند.
برونر میداند که به اصطلاح چیزی به نام ساعت صفر وجود ندارد و از همین واقعیت به نفع خود استفاده میکند. در سراسر خاک جمهوری فدرال نوپای آلمان سیاستمداران، روزنامهنگاران، دیپلماتها و ماموران مخفیای وجود دارند که این آغاز دوباره دموکراتیک را برنتافته و آن را رد میکنند. برخی از آنان به شدت از این وحشت دارند که سابقهشان در دوران هیتلر فاش شده و به سرنوشتی نامعلوم دچار شوند و برخی دیگر به سختی میتوانند «پایان کار رایش سوم» را باور کنند. افراد سادیستی مانند برونر در چنین حلقههایی نیز جایگاه خاصی ندارند اما همگی آنان در این مورد توافق دارند که باید در مورد گذشته سکوت کنند.
«ارنست آخن باخ» وکیل دعاوی و نماینده چندین دوره مجلس آلمان از حزب دموکرات نیز به همین صورت در اسن سکونت دارد. وی در دوران ناسیونال سوسیالیستها به عنوان یک دیپلمات برجسته، سفارت آلمان در پاریس را بر عهده داشت و موضوع مورد علاقهاش «رسیدگی به مشکلات جوانان» بود.
اولریش هربرت، تاریخنگار آلمانی، حکایت میکند که دفتر وکالت آخن باخ محل ملاقات و حلقه اتصال اعضای حزب دموکرات با کارگزاران سابق نازی است. آخن باخ به جناح راست حزب تعلق دارد، همان جناحی که منافع کهنه سربازان اساس و ارتش آلمان را نمایندگی میکند. این لیبرالها خواهان اعلام عفو عمومی برای جنایتکاران نازی و جنگی هستند و آخن باخ یکی از سازماندهندگان این کمپین به شمار میرود.
آیا آخن باخ به آن قاتل کمک میکند؟ در اینکه برخی از موکلان او با اطرافیان نزدیک برونر ارتباط دارند هیچ تردیدی نیست و شخص برونر بعدها در دمشق تعریف میکند که از یکی از نزدیکان آخن باخ خواهش کرده بود که مدارک جعلی در اختیار او بگذارد اما آخن باخ به هیچ عنوان این درخواست را ترتیب اثر نمیدهد.
چندین دهه بعد و کوتاه زمانی قبل از فروریختن دیوار برلین، پسر همان آقای آخن باخ به عنوان یک دیپلمات اهل آلمان غربی و برای تسلیم درخواست استرداد برونر به مقامهای سوریه وارد دمشق میشود ولی در یادداشتی به وزارت خارجه اعلام میکند که امیدی به موفقیت ندارد؛ اما به هر حال به تلاشهای خود ادامه میدهد. «کلاوس آخن باخ» امروز میگوید که دیگر آن روزها را به خاطر نمیآورد.
اما جالب آنکه برونر برای اختفای هویت خود از یک امتیاز خوب برخوردار است، به این صورت که وی برخلاف دیگر افراد اساس، از آن خالکوبیهای روی بازوی چپ که گروه خونی فرد روی آن حک شده بود، ندارد. افزون بر آن در دوران شکار یهودیان در وین نه با اسم اصلی خود بلکه با نام یکی از اقوام یعنی آنتون برونر ملقب به برونر دوم فعالیت میکرد و به همین خاطر این فرد را به جای وی دستگیر و به دار میآویزند و تازه در سال ۱۹۶۱ است که دادستانی فرانکفورت، آم ماین، حکم جلب برونر واقعی را صادر میکند؛ اما برونر اول مدتها است که از همه این کوهها گذشته است.
برونر در سال ۱۹۵۴ شکیبایی خود را از دست میدهد و قصد دارد به خاورمیانه برود و برای این کار به گذرنامه نیاز دارد. این بار یک مربی سابق ورزش به نام «دکتر جورج فیشر» اهل بن به او کمک میکند. البته این جناب دکتر فیشر نیز سابقه وحشتناکی را یدک میکشد. او در یگان عملیاتی A در شوروی خدمت میکرده است، همان یگانی که افراد آن بیش از ۳۰۰ هزار یهودی را به قتل رسانده بودند.
بعدها دکتر فیشر با مانکه در هیات تحریریه اشپیگل تماس میگیرد. او نیز به مانند برونر یک چهره امنیتی نازی بود و در تشکیلات اساس درجه افسری داشت. به هر حال فیشر برای مانکه تعریف میکند که دیگر همقطارشان یعنی برونر گذرنامه وی را دزدیده است. در عین حال حکایت دیگری نیز وجود دارد که بر مبنای آن ظاهرا فیشر به میل خود مدارکش را در اختیار برونر گذاشته است.
برونر همیشه با مردانی ملاقات دارد که از گذشتههای دور با آنها آشنایی و تماس داشته است. او مشکل مالی دارد و برای رفع این مشکل دست به دامن فوگل یا همان نماینده اتحادیه دموکرات مسیحی در مجلس آلمان میشود. فوگل در دوران نازیها بارها بر عقاید یهودستیزانه خود تاکید کرده و گفته بود: «نفوذ یهودیها باید محو شود.»
به گفته برونر دوستی میان وی و فوگل از سال ۱۹۴۳ و در یونان آغاز شد. این جنایتکار نازی برای انتقال یهودیان فراری به آشویتس در یونان به سر میبرد و فوگل در همان زمان مدیریت بخش تبلیغات جنوب شرق ارتش آلمان را بر عهده داشت. این عضو اتحادیه دموکرات مسیحی ۳۰۰ مارک به عنوان کمک در اختیار برونر گذاشت و برونر بعدها برای یکی از دوستانش گفت که این مبلغ برای نیمی از هزینههای ابتدایی و اصلی ماهانه او کفایت میکرد.
بدین ترتیب است که این جنایتکار نازی با گذرنامه فیشر و کمک مالی فوگل به مصر فرار کرده و از آنجا به سوریه میرود، یعنی همان کشوری که در آن زمان بسیاری از حامیان هیتلر در آن احساس راحتی میکردند. در آن سالها و سالهای پیش از آن اندیشههای یهودستیزی در سوریه به شدت رواج داشت و کتاب «نبرد من» هیتلر یکی از پرفروشترین کتابها در این کشور محسوب میشد. بسیاری از ناسیونالیستهای عرب به خاطر میآورند که روابطی نزدیک با این دسته از نازیها داشتهاند و خیال میکردند که رهایی از استعمار فرانسه و بریتانیا از طریق هیتلر و مردان او امکانپذیر است.
برونر که اینک ۴۲ ساله است با نام فیشر در کارخانههای شراب و آبجوسازی آلمانی در سوریه کار میکند و زمانی حتی به خرید و فروش اسلحه نیز مشغول میشود. یکی از شرکای او در رابطه با خرید و فروش سلاح، یک همکار از دوره حضور در سرویس اطلاعات و امنیت رایش است.
در اواسط دهه پنجاه گروه آلمانیهای مقیم سوریه کاملا شناخته شده و فعالیتهای آنان نیز مشخص است. به عبارت بهتر این کهنه سربازان ارتش هیتلری برای تاسیس و راهاندازی ارتش سوریه از طرف دولت این کشور به کار گرفته شدهاند. برخی از کارشناسان خاورمیانه اساس نیز به دلیل روابط و مناسبات خود در این منطقه، در میان این کهنه سربازان حضور دارند.
برونر از ماموران و نمایندگان دولت بن در سوریه هراسی ندارد؛ زیرا سرکنسول آلمان در دمشق زمانی به عنوان دیپلمات در هولوکاست براتیسلاوا مشارکت داشت و سفیر آلمان در لبنان نیز همان کسی است که یهودیان را در موناکو تحت تعقیب و آزار قرار میداد، حتی جانشین این جناب سفیر نیز یکی از همکاران نزدیک یواخیم فون ریبن تروپ، وزیر امور خارجه هیتلر بود.
این دوران برای برونر دورانی سراسر آرامش و راحتی است. هر روز صبح راس ساعت هشت به دفترش در هتل قصیون میرود. مدتی بعد و در جریان یک معاینه پزشکی با ویتزکه آشنا شده و بعدها با وی در یک آپارتمان مشترک زندگی میکند. ویتزکه مشاغل مختلفی را تجربه کرده و در حال حاضر به عنوان معلم زبان آلمانی در انستیتو گوته دمشق به کار مشغول است. هنگامی که یکی از دوستان مشترک این دو نفر دمشق را ترک میکند، آنها نیز بلافاصله به آپارتمان وی در خیابان حداد نقل مکان میکنند.
هر دو نفر احترام زیادی برای یکدیگر قائلاند و همدیگر را «شما» خطاب میکنند. از قرار معلوم آدم شکاکی مانند برونر نیز بالاخره به یک نفر اعتماد کرده است. او ویتزکه را به بازی بریج دعوت میکند و او را به یکی از عجیبترین محافل جهان میبرد.
در پشت میز بریج مردی به نام «فرانتز راده ماخر» نشسته است، همان مردی که در سال ۱۹۵۲ به جرم مشارکت در ۱۳۰۰ مورد قتل حکم محکومیت گرفت اما پیش از موعد از زندان آزاد شد و به سوریه گریخت. او نیز یکی از بدنامترین مردان رایش سوم بود و به عنوان مثال در یکی از مدارک مربوط به وی میخوانیم: «هدف شما از سفر چیست؟» و راده ماخر در جواب نوشته است: «تسویه حساب با یهودیان بلگراد.»
یکی دیگر از همبازیهای بریج یک پزشک متخصص مرگهای بدون درد و رنج به نام «امیل گلنی» است. او نیز فراری محسوب میشود و قتل چند صد معلول دو آسایشگاه معلولین در اتریش به حساب او نوشته شده است و صد البته جناب برونر که خود مسئولیت قتل ۱۲۵ هزار نفر را بر دوش میکشد نیز در پشت این میز حضور دارند.
برونر همسر و دختر خود را در اتریش ترک کرد اما پس از رسیدن به سوریه برای آنها پول میفرستد و از همخانهاش یعنی ویتزکه میخواهد که در سفرش به اروپا آنها را در تیرول جنوبی ملاقات کند. هنگامی که ویتزکه در سال ۱۹۵۷ عازم وطن میشود، برونر از او میخواهد که سراغ برخی از آشنایان آلمانی از جمله فوگل یا همان نماینده مجلس از حزب اتحادیه دموکرات مسیحی برود. یادداشتی نیز نوشته و به دست ویتزکه میدهد که جمله «با بهترین سلامها» روی آن به چشم میخورد. برونر در آن نامه سراغ مدیرانی را میگیرد که میتوانند از طریق او «خواستههایشان را عملی کنند.» مدتی بعد فوگل نیز به دمشق سفر میکند اما مشخص نیست که آیا با برونر ملاقاتی داشته یا نه؟
با توجه به ارتباطهای زیاد برونر بیتردید حضور وی در پایتخت دمشق به صورت یک راز باقی نمیماند. بیش از همه این سرویس اطلاعات و امنیت آلمان است که از وضعیت او خبر دارد اما حتی تا به امروز نیز این نهاد ادعا میکند که هیچ سندی دال بر حضور برونر در دمشق وجود نداشته است؛ اما مدارکی که امروزه در دست است نشان میدهد که سرویسهای اطلاعاتی آلمان منابع متعددی در میان دوستان آلمانی و غیرآلمانی آن جلاد داشتهاند. افزون بر آن برخی روزنامهنگاران نیز که از محل اختفای برونر اطلاع دارند، خبرچینهای سرویس اطلاعات و امنیت آلمان هستند.
نمایندگی آلمان در دمشق نیز از حضور برونر در این شهر اطلاع دارد؛ اما تا سال ۱۹۸۲ همچنان ادعا میشود که برونر هرگز با سفارت در ارتباط نبوده است. با این حال با نیم نگاهی به آرشیو وزارت امور خارجه آلمان متوجه میشویم که آن قاتل به صورت کتبی و یا از طریق همبازی بریجش یعنی راده ماخر تقاضای تمدید گذرنامه خود را به سفارت ارائه داده است. در این مورد حتی به فوگل نیز متوسل شده است. با این حال ظاهرا گذرنامهای از سوی سفارت آلمان به نام وی صادر نمیشود.
خبرچینی و همکاری در سرویس اطلاعات و امنیت آلمان برای افراد این امتیاز را دارد که میتوانند از این طریق به دوستان نازی خود کمک کنند. این افراد از تیپها و نسلهای مختلفی تشکیل شدهاند. به عنوان مثال مانکه میگوید که اطلاعاتش در مورد برونر را در اختیار هرمان شفر یکی از اعضای حزب دموکرات که تاجر است و همزمان به روزنامهنگاری نیز میپردازد، قرار داده است. البته داستانهای شفر در مورد اینکه وی چگونه برونر را پیدا میکند، چندان معتبر نیست و گمراهکننده به نظر میرسد؛ اما از مدارک موجود چنین برمیآید که شفر با یک دیپلمات بازنشسته و متخصص در امور خاورمیانه ملاقات میکند که در حال سپری کردن دوران بازنشستگی خود در سواحل بالتیک است. این دیپلمات بازنشسته در ادامه با راده ماخر، همبازی بریج برونر، ملاقات و راده ماخر نیز او را در دمشق با برونر آشنا میکند.
شفر در سالهای ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ از بیش از ۱۰ ملاقات با برونر میگوید اما نه تنها مانکه به این اظهارات اهمیتی نمیدهد بلکه گوستاو هاینه مان و دیگر وکلای مانکه نیز او را جدی نمیگیرند. هاینه مان یا همان استاد حقوق در نوردهایم وست فالن بعدها به ریاستجمهوری آلمان میرسد. مانکه و هاینه مان اقدامات قضایی خود علیه برونر را آغاز میکنند. هاینه مان بالاخره از شفر میخواهد که با برونر صحبت کند اما برونر کمک دوست و همقطار خود را رد میکند.
آیا شفر به خاطر همین لجبازی برونر تلاش دارد که خبرهای او را به اشپیگل داده و از وی انتقام بگیرد؟ به هر حال شفر اطلاعات خود در مورد محل زندگی برونر را به اشپیگل داده و عکسی از او را که اولین تصویر بعد از جنگ است در اختیار این مجله آلمانی قرار میدهد. اشپیگل اما در مرحله نخست از انتشار این مطالب و عکسها خودداری میکند. آیا این امتناع به دلیل حضور مانکه در اشپیگل است؟ و تازه پس از پایان کار مانکه در اشپیگل است که این مجله خبرها در مورد برونر را منتشر میکند.
اشپیگل در شماره اول ژوئن ۱۹۶۰ طی گزارشی مصور از وضعیت آیشمن و از زندگی مخفیانه برونر با نام مستعار «دکتر. گئورگ فیشر» مینویسد.
مجله آلمانی اشترن نیز که در آن زمان توسط یکی از دوستان برونر یعنی «هانس گرمانی» اداره میشد در برابر اشپیگل موضع گرفته و این داستانها را ساخته و پرداخته شفر عنوان کرده و به شدت آن را محکوم میکند. کاملا مشخص است که نویسنده مقاله مجله اشترن نیز از دوستان برونر خط گرفته است و البته شخص گرمانی نیز یکی از آن کهنه نژادپرستهایی محسوب میشد که سالها به عنوان خبرچین برای سرویسهای اطلاعاتی امنیتی آلمان کار میکرد و بعدها ترقی کرد.
رفتهرفته اما عرصه بر برونر تنگ میشود. اسرائیلیها که در این میان آیشمن را به دادگاه کشاندهاند جسارت بیشتری پیدا کرده و برونر را نیز میخواهند و افکار عمومی دنیا هم خواهان محاکمه نازیها است.
روز ۱۳ سپتامبر ۱۹۶۱ برونر یک جعبه از اداره مرکزی پست دریافت میکند. هنگامی که در جعبه را باز میکند بمبی که در آن جاسازی شده منفجر میشود. دو مامور پست بر اثر این انفجار جان خود را از دست میدهند؛ اما برونر در حالی که به شدت مجروح شده است زنده میماند. مشخص نیست که فرستنده آن جعبه موساد و یا دیگر سرویسهای مخفی و یا عوامل سوداگران اسلحه بودهاند.
پزشک معتمد سفارت آلمان برونر را درمان میکند؛ اما به هر حال وی شمار زیادی از انگشتان و چشم چپ خود را از دست میدهد. یکی از کارمندان بلندپایه سفارت در محل مطب آن دکتر با برونر ملاقات میکند. او ماموریت دارد که از واقعی بودن هویت برونر اطلاع حاصل کند. این مامور و دیپلمات اما خود یکی از نازیهای سابق است و به همین خاطر طی گزارشی احساسی آن قاتل را مردی دلشکسته و بدبخت عنوان میکند که باید به حال خود گذاشته شود.
و صد البته این هم نوعی طنز تاریخ است که برونر خبر ندارد اگر به آلمان غربی بازگردد سرنوشتی کاملا متفاوت پیدا خواهد کرد و به مانند دیگر همقطارانش خیلی زود از زندان آزاد خواهد شد.
در بیمارستان به شدت از وی محافظت میشود و مشخص نیست که سوریها قصد حفظ جان برونر را دارند و یا میخواهند از فرار او جلوگیری کنند. پس از کودتایی که در جولای ۱۹۶۲ در سوریه انجام میگیرد دولت دمشق بالاخره اعلام میکند که برای استرداد برونر تصمیمی نگرفته است؛ اما ورق برمیگردد. دولت دمشق به صورت کاملا ناگهانی اعلام میکند که برونر خاک سوریه را ترک گفته است. یکی از دیپلماتهای سفارت احتمال میدهد، دولت سوریه اجازه نخواهد داد یکی از دشمنان قسمخورده اسرائیل برای مجازات به کشورش مسترد شود و دولت آلمان هم همین نظریه را قبول میکند.
سوریه کشوری کلیدی در خاورمیانه محسوب میشود و رژیم این کشور برای مدتی کمکهای توسعهای دریافت میکند و برخی سرویسهای امنیتی برای راهاندازی سرویسهای مخفی و آموزش افسران اطلاعاتی به رژیم دمشق کمک میکنند؛ اما مورد برونر در نزد همه دولتهای بن به عنوان مسئلهای با اولویت بسیار پایین طبقهبندی میشود.
یکی از کارشناسان امور خاورمیانه در سال ۱۹۸۲ طی مقالهای عنوان میکند که سفارت آلمان در سوریه برای حفظ روابط خوب دو کشور از ورود به مسئله برونر ابا دارد؛ اما در همان سال یکی از دیپلماتهای آلمانی برای بازگرداندن برونر به آلمان و محاکمه وی به سوریه سفر میکند. این دیپلمات «گونترام فون شنک» نام دارد. یکی از ماموران محلی به فون شنک خبر میدهد که کارمندان سفارت سیبزمینی، کلم، کالباس و دیگر مواد غذایی به برونر میدهند. وقتی خبر به برونر میرسد او نیز با واسطه اعلام میکند که از این پس هیچ هدیهای قبول نخواهد کرد.
و تازه در سال ۱۹۸۴ یعنی بیست سال پس از اختفای برونر در دمشق است که دولت آلمان رسما تقاضای استرداد وی را تسلیم دولت سوریه میکند که البته این تقاضا از سوی سوریها رد میشود؛ اما به چه دلیل سوریها تا این اندازه برونر را جدی گرفتهاند؟ و جالب آنکه هانس دیتریش گنشر وزیر وقت امور خارجه آلمان نیز در سفر رسمی خود به سوریه در سال ۱۹۸۵ هیچ اقدامی در مورد برونر انجام نمیدهد و کلمهای درباره او نمیگوید.
در مقابل این برونر است که اکنون با روزنامهنگارانی از سراسر دنیا حرف میزند. به گفته این روزنامهنگاران برونر همچنان آکنده از احساسات ضدیهود بوده و در دوران بازنشستگی خود هر روز به پارک زنوبیه میرود و قدم میزند و در خانه یک خرگوش دارد.
کوتاه زمانی پیش از آغاز هزاره جدید، بار دیگر اقداماتی برای استرداد برونر آغاز میشود و میانجیهای آلمانی و فرانسوی برای آخرین بار تلاش میکنند. آنها قصد دارند ثابت کنند که برونر در سوریه زندگی میکند و برای اثبات این ادعای خود به شنود مکالمات تلفنی او با دخترش پرداخته و مراسلات پستی او را کنترل میکنند.
در آلمان دولت ائتلافی قرمز - سبز روی کار آمده است و یوشکا فیشر وزیر خارجه این دولت همکاران سوری خود را برای استرداد برونر تحت فشار قرار میدهد؛ اما وزیر خارجه سوریه ضمن قول همکاری اعلام میکند که «چنین فردی در سوریه وجود ندارد.» آیا برونر واقعا سوریه را ترک کرده است؟ آیا او مرده است؟ خبرهای متناقض و مغشوشی درباره وی به گوش میرسد. یکی از کارمندان محلی سفارت و یک پناهنده سوری در آلمان ادعا میکنند که برونر را دیدهاند و با وجود آنکه به شدت بر اثر نقص عضو تغییر قیافه داده است اما کاملا قابل شناسایی است.
با این حال گزارشهای متناقض تمامی ندارد. یک روزنامهنگار فرانسوی گزارش میدهد که برونر در سال ۱۹۹۶ در بیمارستان درگذشته و کمی بعد از یک مرکز دیگر خبر میرسد که مامور سابق اساس در سال ۲۰۰۹ از دنیا رفته است.
در همین حال نشریه فرانسوی «XXI» چند هفته پیش خبر داد که برونر تا سال ۲۰۰۱ به عنوان همکار سرویسهای مخفی سوریه فعالیت داشته است. بر اساس این گزارش جسد برونر طبق آیینهای اسلامی غسل داده شده و در گورستان عفیف دمشق به خاک سپرده شده است.
این گزارش میتواند صحت داشته باشد و میتواند صحت نداشته باشد. بیتردید تا زمانی که جنگ داخلی در سوریه جریان دارد نمیتوان اقدام تازهای برای آگاهی از سرنوشت این جلاد نازی انجام داد. به هر حال طبق قوانین آلمان، حکم جلب تا ۱۱۰ سال پس از تولد متهم اعتبار دارد و حکم جلب آلوئیس برونر نیز تا آوریل ۲۰۲۲ به قوت خود باقی خواهد ماند.
منبع: اشپیگل
ش.د9601376