برجام منطقهای اروپا علیه ایران
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
اختلافات آمریکا و اروپا در مورد ایران بر سر چی است و تا چه حدی است؟ آیا
میتوان از این اختلافات برای ضربه زدن به آمریکا استفاده کرد؟ سوابق در
این میان چه چیزی را نشان میدهد؟ و دست آخر چه خواهد شد؟
اگرچه طی یک هفته اخیر بارها شاهد بیان مطالبی از سوی مقامات فرانسوی،
انگلیسی و آلمانی بودیم که با سخنان دونالد ترامپ درباره ایران متفاوت بود.
اما، اگر به آنچه از طرف مقامات این چهار کشور غربی که طرف اصلی ما در
پرونده هستهای بودند، مطرح شده، نظر بیفکنیم در مییابیم که آنان در مورد
موضوعاتی که علت اصلی تقابل مقامات کاخ سفید با ایران است، وحدت نظر داشته و
در اینکه باید در این موارد با آمریکا همراه باشند، تردیدی باقی نگذاشتند.
واقعیت این است که اروپاییها اعلام میکنند که خروج رسمی از برجام و یا
تغییر مفاد آن را قبول ندارند و معتقدند این «دستاورد بزرگ دیپلماتیک غرب»
نباید با اما و اگرهایی به مخاطره بیفتد. آنان معتقدند برجام یک مدل موفق
برای مهار دولتهایی است که برنامهای - اعم از هستهای و غیر هستهای-
جدای از ساختار رسمی غرب دارند و از این رو اگر از طرف غرب یا ایران از بین
برود و یا از آن اعتبارزدایی صورت گیرد، نمیتوان در جهانی که در حال گذار
است و هیچ قدرت تثبیت شدهای در آن وجود ندارد، امور را به گونهای که
بدون جنگ به دستاورد مطلوب غرب منتهی شود، مدیریت کرد.
دولتمردان اروپایی ادعا میکنند ترامپ بدون آنکه بداند چه میکند در مواجهه با ایران، در عمل اعتبار برجام را در معرض تردید قرار میدهد به گمان اینکه میتواند سند پرمنفعتتری را بر ایران تحمیل کند و این در حالی است که ترامپ هم در نهایت حاضر به ترک برجام که یک دستاورد پرمنفعت برای غرب میباشد، نیست.
کشورهای اروپایی، آنطور که از سخنان مقامات آلمان، انگلیس و فرانسه فهمیده
میشود معتقدند آنچه رئیسجمهور آمریکا در درون برجام دنبال آن میگردد در
کنار برجام قرار داشته و به اندازه خود برجام مشروعیت دارد و الزامآور
میباشد.
یعنی قطعنامه 2231 و بیانیه مشترک کشورهای 5+1. اروپاییها میگویند کنترل منطقهای ایران و کاستن سیستماتیک از قدرت جمهوری اسلامی که در برجام به آن «اشارت» رفته و در قطعنامه و بیانیه مورد اشاره به تفصیل درباره آن بحث شده است، این فرصت و امکان را در اختیار غرب قرار میدهد تا ایران را وادار به توافق در مورد قدرت منطقهای خود کند.
تفاوت آمریکا با اروپا در این است که به گمان آمریکاییها ایران را نمیتوان وادار به پذیرش برجام دیگری کرد ولی میتوان از او خواست تا برای برجامی که پای آن را امضا کرده و بیش از غرب به حفظ آن علاقه دارد، دوباره پای میز مذاکره آمده و از طریق برجام محدودیت در قدرت منطقهای خویش را بپذیرد.
این در حالی است که اروپاییها معتقدند آنچه مقامات دولت ایران را پای میز مذاکرات منتهی به برجام آورد، باور به فردایی بهتر بود. آنان معتقدند، مذاکرات هستهای و چهره خندان مقامات مذاکره کننده ایرانی سبب شد که مردم و بعضی از جناحهای سیاسی در ایران به گمان فردایی بهتر از تیم مذاکرهکننده و از مصوبه آنان حمایت نمایند.
اروپاییها میگویند با توجه به اینکه حفظ «قدرت منطقهای ایران» فقط یک خواست حاکمیتی و دولتی نیست بلکه خواستهای ملی نیز میباشد، بدون طی فرایندی که به گمان مردم پذیرش چنین محدودیتی در نهایت وضع آنها را بهبود میبخشد، حاصل نمیشود و از این رو پشیمان کردن مردم ایران از برجام- کاری که ترامپ میکند- ضربهای اساسی به نیروهایی است که بدون کمک آنان و بدون برخورداری آنان از حمایت مردمی نمیتوان برجام تازهای منعقد کرد و از طریق آن به موقعیت ممتاز و رشکبرانگیز منطقهای ایران آسیب وارد نمود.
براین اساس میتوانیم با اطمینان زیادی بگوئیم آمریکا و اروپا از آنجایی که
در اصل ضرورت مهار قدرت رو به افزایش منطقهای ایران وحدتنظر دارند به
زودی به توافق میرسند و همانطور که به طور ضمنی در نطق روز جمعه 21 مهرماه
ترامپ آمد، جبهه دوبارهای مرکب از این کشورها علیه نفوذ منطقهای ایران
ذیل واژه دروغین «تروریزم» شکل میگیرد. در این بین سخن این است که دو کشور
چین و روسیه چه موضعی خواهند داشت. اگر به مواضع این دو کشور نظر بیندازیم
نارضایتی آنان از برنامه جدید علیه ایران را مشاهده میکنیم در این بین
کشورهای غربی معتقدند چین در نهایت با آنان همراه میشود ولی در مورد روسیه
تردیدهای جدی دارند کمااینکه مقامات روسیه حتی تهدید کردهاند که در مقابل
هر برنامه جدید ضد ایرانی خواهند ایستاد.
جبهه جدیدی که ترامپ دنبال آن است و ترکیبی از آمریکا، اروپا و بعضی از دولتهای شرور منطقهای نظیر رژیم صهیونیستی و دولت سعودی خواهد بود، یک ابتکار عمل به حساب نمیآید چرا که پیش از این و از اولین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی چنین جبههای وجود داشته و بارها هم از جمهوری اسلامی شکست خورده است. آنان البته با نگاه به تسلیم شدن ایران در پرونده هستهای گمان میکنند، شرایط داخلی ایران نسبت به دهه قبل تغییر کرده و اینک ایران در برابر «فشار شدید» کوتاه میآید که البته این جمعبندی درستی نیست.
آمریکا و اروپا کماکان روی «فشار اقتصادی» بر ایران تمرکز خواهند کرد چرا
که حداقل در ده سال آینده امکان اعمال قدرت نظامی علیه ایران وجود ندارد از
نظر غرب فشار اقتصادی تبعات جنگ را ندارد چرا که شلیک هر گلوله به سمت
اهداف ایرانی میتواند به شلیک متقابل گلولهای به سمت اهداف غربی در منطقه
منجر شود. ولی در حوزه اقتصادی امکان واکنش متقابل از سوی ایران وجود
ندارد.
البته این نکته را نمیتوان از نظر دور داشت که دشمن در کمین میماند تا اگر روزی براثر بعضی فعل و انفعالات، جبهه داخلی ایران ضعیف شد و توان دفاعی آن تحت فشار داخلی قرار گرفت، از طریق نظامی وارد شود و با سرعت بیشتر کار ایران را تمام کند. کما اینکه شاهد بودیم که در تیرماه 1388 به یکباره استراتژی آمریکا از فشار اقتصادی به حمله نظامی تغییر کرد ولی تا خواست حمله را شروع کند، فتنه داخلی در ایران به نقطه پایانی خود رسیده بود.
روش آمریکا در مواجهه با ایران، حسب آنچه در پرونده هستهای شاهد بودیم-
ترکیبی از فشار، جبههسازی و مذاکره است. آمریکاییها از جنبه خارجی تلاش
میکنند تا محیط تنفسی جمهوری اسلامی را تنگ کنند و به گونهای وانمود شود
که گویا همه دربها در خارج روی ایران بسته است و حال آنکه همه میدانیم که
در دنیای امروز و با وجود هزاران نهاد فرادولتی در بخشهای تجاری، صنعتی،
کشاورزی و... بستن درب روی یک کشور امکانپذیر نیست. از سوی دیگر
آمریکاییها به بعضی رخدادها از قبیل شیوع اعتراضات صنفی- که بعضی از آنها،
ناشی از ناکارآمدی و خلف وعده بعضی از مسئولان و دستگاههای کشور است- دل
بستهاند و معتقدند نیروهایی در ایران برای «تغییر» به آنان کمک میکنند و
صد البته اینها گمانهزنیهای خامی است که فقط ابلهان آن را باور میکنند.
از منظر آمریکاییها، وجود یک جبهه بینالمللی و منطقهای همانگونه که در
بحث هستهای توانست به فشار بر ایران وجاهت ببخشد و کار آمریکا علیه ایران
را با هزینهای کم به نتیجه برساند، میتواند ایران را به حاشیه رینگ ببرد
و او را وادار به دادن امتیاز نماید. اما واقعیت این است که اگر هم اینک
کشوری به یک «جبهه موثر» دسترسی دارد، آن کشور ایران است. برخلاف عربستان و
نیز برخلاف اروپا، اینک ایران به یک جبهه موثر منطقهای - از آبهای دریای
عمان تا آبهای مدیترانه - شکل داده است. جبههای که در مدت کم و با
هزینهای اندک توانست دولتهای دوست را حفظ کرده و جریانات معارض را ناکام
بگذارد. ماجرای کردستان عراق که تقریبا بدون تلفات و در کوتاهترین زمان به
سامان رسید یک نمونه از موفقیت و سرزندگی جبههای است که نقطه فرمان آن در
تهران است.
آمریکا و اروپا معتقدند در ایران جریانی وجود دارد که کماکان «مذاکره» را
در سطح ملی پیش میبرد و ضرورت آن را جنبه همگانی میبخشد. از نظر آنان در
ایران به اندازه کافی نیروهایی هستند که اهداف غرب را با زبانی ایرانی به
مخاطب منتقل کرده و در دو سطح نخبگان و دولتمردان یارگیری نمایند. بر این
اساس غربیها روی گسترش رفت و آمد سیاسی مقامات اروپایی به ایران تاکید
دارند.
از نظر آنان سفر مقامات فرانسوی و انگلیسی و آلمانی به ایران بدون آنکه به توافق اقتصادی منجر شود، تصویری از یک اروپای قابل اعتماد به ذهن شهروند ایرانی منتقل میکند و این به طرفداران مذاکره در ایران کمک میکند تا پروژه جدیدی که مبتنی بر مهار قدرت منطقهای و در واقع نقطه پایان گذاشتن بر حیات «انقلاب اسلامی» است، ابتدا در ساحت ملی و سپس در حاکمیت آغاز کرده و ادامه کار را به طرف اروپایی بسپرد و در نهایت زیر قراردادی امضا کند که هر جزء آن یک بخش کلیدی از قدرت و نفوذ منطقهای و بینالمللی ایران را نشانه رفته باشد.
البته پر واضح است که اروپاییها گمان میکنند ایران در زیر سلطه نیروهایی
است که مذاکره را مهمترین راهحل به حساب میآورند. آنان گمان میکنند در
ایران دولتی بر سر کار است که در برابر فشار تسلیم میشود. این البته تصور
درستی از حکومت و جامعه جمهوری اسلامی نیست. مردم ایران به خوبی میدانند
که استقامت در برابر فشار ظالمانه بهترین و کمهزینهترین راه رسیدن به
جامعهای «امن» و «آباد» است.
سیدیاسر جبرائیلی در وطن امروز نوشت:
برجام در حالت طبیعی و عادی، میتوانست یک بوته آزمون برای صاحبان، مدافعان و مروجان یک منطق خاص باشد تا اعتبار باورهای خود را بسنجند. برجام میتوانست حاصل منطقی باشد که با رد تضادهای ماهوی جمهوری اسلامی و آمریکا، استدلال میکرد علت تحریمهای اعمال شده علیه کشورمان، نوعی سوءتفاهم و نگرانی آمریکا و شرکا از تولید بمب اتم در ایران است و میتوان با رفع این نگرانی، تحریمها را نیز رفع و منافع کشور را تامین کرد.
بلاتردید اگر مبنای فکری امضای برجام چنین منطقی بود، امروز مدافعان این
منطق با مشاهده بیفرجامی و خسارات برجام، باید در مقابل منطق مخالف خود سر
تعظیم فرود آورده و میپذیرفتند هدف واقعی از اعمال تحریمهای گسترده علیه
ایران، نه نگرانی از برنامه هستهای که ضربهزدن به نظام جمهوری اسلامی -
به عنوان مدافع بزرگ کشور ایران در برابر سلطه خارجی - بوده است. نتیجه
عقلانی پذیرش این منطق دوم نیز باید این میبود که صاحبان منطق نخست اگر به
اشتباه برجامی خود «اعتراف علنی» نیز نمیکردند، لااقل از تکرار این
رویکرد اشتباه «اجتناب عملی» میکردند.
اما با تدقیق در رفتار جریان فکری حامی برجام به وضوح میتوان مشاهده کرد
این طیف فکری، بهرغم اعترافهای تاریخی دستاندرکاران به بیحاصلی اقتصادی
برجام و فاصله معنیدار نتایج آن با هدف اعلام شده «رفع تحریمها»،
نهتنها به اشتباه بودن منطق خود معترف نیستند، بلکه همچنان همان رویکرد
برجامی و مذاکره و معامله با نظام سلطه را دنبال میکنند. امضای اسنادی چون
2030 یا رفتن زیر بار استانداردهای FATF یا تلاش برای عضویت در WTO، در
واقع تکرار همان مدل برجام است اما تعمیم مدل برجام به حوزههای دیگر در
عین اذعان به بیفرجامی و شکست آن در یک آزمایش بزرگ و پرهزینه، در ذات خود
متناقض است. حامیان این مدل دیگر نمیتوانند ادعا کنند هدفشان تامین
منافع ملی است، لذا اصرار بر این مدل و منطق اشتباه، باید علت و هدف دیگری
غیر از تامین منافع ملت ایران داشته باشد.
دقیقا نکته همینجاست؛ این پندار اشتباه است که این جریان خاص که مشخصا
باید آنها را الیگارش- لیبرالهایی ایرانی خواند، در شعارها و ادعاهای خود
صادق بودهاند و هدفشان از مذاکره و امضای برجام، رفع تحریمها بوده است.
راقم این سطور معتقد است همانگونه که آمریکا «برنامه هستهای» را بهانهای
برای تحریم و ضربهزدن به اقتصاد ایران قرار داد، لیبرالهای ایرانی نیز
«تحریمهای هستهای» را بهانهای برای گشودن باب مذاکره و بردن کشور ذیل
سلطه غرب قرار دادند.
هم آمریکا از ابتدای پیروزی انقلاب پروژه تحریم ایران را آغاز کرد و هم جریان لیبرال پروژه مذاکره و تعامل را کلید زد، در حالی که اساسا بحثی از برنامه هستهای ایران در میان نبود. برنامه هستهای و تحریمهای هستهای در واقع یک فرصت بینظیر را برای 2طرف فراهم کرد تاآنچه را از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دنبال میکردند، به شکلی تمامعیار عملی کنند. آمریکا شدیدترین تحریمهایش را اعمال کرد و جریان لیبرال چه در سطح همراهی با ادعاهای کذب آمریکا درباره تولید سلاح در ایران، چه در سطح مطالبه تحریم و چه در سطح گرادادن برای تحریم، نقشی اساسی ایفا کرد.
ریشه این اشتیاق لیبرالیسم ایرانی برای تسلیم برابر غرب به دوران مشروطه
بازمیگردد که سیدحسن تقیزاده، از اجداد لیبرالهای ایرانی، مدعی شد اولین
کسی است که «بمب تسلیم در برابر غرب را در ایران منفجر» میکند. از عصر
تقیزاده تا امروز لیبرالهای ایرانی از هر فرصتی برای انفجار یک بمب تسلیم
در برابر غرب بهره بردهاند و در نظر و عمل، برای بردن کشور ذیل سلطه غرب
تلاش کردهاند. از مهندس مهدی بازرگان که در همان ابتدای پیروزی انقلاب
مذاکره با آمریکا را کلید زد تا سید عطاءالله مهاجرانی که سال 69 خواهان
«مذاکره مستقیم» شد و از محمد خاتمی که پذیرش بینش و منش غرب را لازمه
توسعه خواند تا امروز که کسانی از بازی برد - برد با آمریکا سخن میگویند،
همه در این چارچوب قابل تشریح و تحلیل است.
هدف این جریان از تسلیم در برابر غرب نیز هیچگاه منافع ملی و پیشرفت کشور نبوده است که اگر بود، به قول رهبر حکیم انقلاب، از 50 سال زندگی ذیل سلطه غرب در عصر پهلوی باید درس میگرفتند که نمیتوان از این راه به پیشرفت رسید.
این است که برای پاسخ به چرایی این رویکرد، باید به دنبال یک مولفه در مبانی فکری لیبرالها گشت که آنها را اینگونه نسبت به تسلیم کشور در برابر غرب حریص کرده است. معتقدم این مولفه چیزی جز «منفعت شخصی»، یعنی عامل محرک هر فعلی در مکتب لیبرالیسم، نیست.
باید گفت یک پیوند طبیعی میان نظام لیبرال- سرمایهداری و «الیگارش-لیبرالهای ایرانی» وجود دارد که گروه اخیر را به پذیرش سلطه غرب تحریک میکند. این پیوند، همان پیوندی است که میان پهلوی و غرب وجود داشت. هدف این پیوند، چیزی جز تامین منافع 2طرف از طریق «تقسیم منابع کشور» میان نظام سلطه و الیگارشهای لیبرال نیست.
زمانی از «پل کریگ رابرتز» معاون وزیر خزانهداری آمریکا در دوره ریگان که اینک علیه نظام آمریکا قیام فکری کرده است، درباره ریشههای پیوند اصلاحطلبان ایرانی با دولت آمریکا سوال کردم. پاسخ جالبی داد: «اصلاحطلبان ایران، هر عنوانی که داشته باشند، مذهبی نیستند.
اصلاحطلبان ایران خواهان یک جامعه سکولار غربی هستند که در آن فقط پول اهمیت دارد. همین امر برخی از آنان را مستعد به خدمت گرفته شدن توسط دولت آمریکا کرده است»1. هر دو طرف به ثروت و قدرت و «نفع شخصی» میرسند و برد - برد اتفاق میافتد. رابطه پهلوی با غرب، حتما یک رابطه برد - برد بود اما بازنده بزرگ این بازی ملت ایران بودند. پهلوی به قدرت بلامنازع و باغ و کاخ و جواهر رسیده بود و غرب به منابع ایران و سهم ملت ما از این معامله، عقبافتادگی و ذلت و بردگی بود.
بر همین اساس، بقا و فنای گفتمان مذاکره با آمریکا در سپهر سیاسی ایران،
برای لیبرالهای ایرانی حکم حیات و ممات را دارد. این است که با وجود تجربه
آشکار برجام و شکلگیری یک آگاهی عمومی درباره فرجام رویکرد مذاکره و
تعامل با آمریکا، همچنان در تلاشند رویکرد مذاکره و تسلیم از اعتبار نیفتد.
باید دقت داشت که این تلاش اگر دیروز در قالب «تفکیک اوباما از کنگره»
انجام میشد، امروز در قالب «تفکیک دونالد ترامپ از نظام آمریکا» در حال
ادامه است.
هدف، القای این مساله به افکار عمومی است که اگر میبینید برجام شکست خورده است، علت را نباید در ماهیت آمریکا جست؛ دیوانهای است ترامپنام که تصادفا در آمریکا به قدرت رسیده و دیوانگی میکند! و هیچگاه تمایلی برای پاسخ به این پرسش ندارند که اگر ترامپ دیوانگی میکند، چرا دیگر نهادهای قدرت در آمریکا به جای ایستادگی در مقابل او، تقویتش میکنند؟ این جماعت دوست ندارند مردم بدانند اگر ترامپ در مقام تصدیق(Certify) یا عدم تصدیق (De-certify) برجام برمیآید، در حال عمل به قانونی است که کنگره تصویب کرده است. نمیگویند اگر ترامپ زیر میز توافقنامههای تجاری میزند، این چشمانداز در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا برای قرن 21 [در سال 2001] تدوین شده است.
در این میان، نخبگان و رسانههای انقلاب اسلامی بویژه صداوسیما، نباید در
دام تفکیک ترامپ از نظام آمریکا بیفتند. نسبت دادن رویکرد و عملکرد آمریکا
در قبال ایران به دونالد ترامپ و دیوانگیهای او، کمک به الیگارش -
لیبرالهای ایرانی برای نجات رویکرد مذاکره و تسلیم، از باتلاق برجام است.
این نکته را نیز باید در نظر داشت که دونالد ترامپ با همه دیوانگیها و حماقتهای ظاهریاش و کنگره با همه مخالفخوانیهای دیروز و امروزش، میدانند خروج رسمی از برجام، خروج متقابل ایران را در پی خواهد داشت. آنها این را نمیخواهند، لذا به جای خروج رسمی، در پی بیخاصیتسازی برجام در بخش تعهدات آمریکا و تبدیل این توافق به یک تعهد یکجانبه برای ایران هستند. حفظ یک برجام بیخاصیت، تحت عنوان «ناتوانی ترامپ برای خروج از برجام» یک تلاش دیگر برای زنده نگه داشتن گفتمان شکستخورده مذاکره است که باید با آن نیز مقابله کرد.
این مقابله، نه مطالبه خروج که مطالبه آثار وعده داده شده مذاکره، سوال
درباره نقضهای مکرر برجام و پرسش پیرامون واکنش متناسب عملی از سوی دولت
آقای روحانی است. خروج از برجام باید به هزینه و اعتبار برجامیان انجام شود
تا برای همیشه ریشه این رویکرد خشک شود. خروج به هزینه نظام و جریان
انقلابی، به عمر گفتمان مذاکره و تسلیم پایان نخواهد داد. لیبرالها در این
سالها همه تلاش خود را مصروف این خواهند کرد که برجام تبدیل به یک تجربه
ملی نشود. راه مقابله با این جریان این است که حتی دانشآموزان این کشور
نیز با واقعیتهای این تجربه آشنا شوند.
.................................................................................
پی نوشت
1- عبارات رابرتز را در یادداشتهایم دارم:
Iranian "reformers” are not religious, regardless of whatever title they
hold. Iranian "reformers” want a secular Western society in which only
money counts. This makes some "reformers” susceptible to being
manipulated by the US government
... و سرانجام نوید خروج از محاصره دلار
مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:
انتهای هفته گذشته، در جریان سفر معاون اول رئیس جمهور کشورمان به ترکیه، سرانجام سند نخستین پیمان پولی مشترک ایران با ترکیه به امضای روسای کل بانک مرکزی دو کشور رسید. طی چند سال اخیر، موضوع پیمان های پولی دو جانبه در فضای کارشناسی مطرح بوده و هست. به ویژه در شرایطی که تحریم ها، از ناحیه وابستگی درآمدهای ارزی به دلار موجب فشار بر اقتصاد ایران شده بود. در چنین شرایطی، پیمان پولی روشی است برای کاهش استفاده از ارزهایی نظیر دلارو به عنوان راهی برای شکستن تحریم ها مطرح بوده و هست.
تحریم دلاری و چالش بر سر 2 نوع تراکنش دلاری
اکنون با گذشت نزدیک به 2 سال از اجرای برجام و مشخص شدن این نکته که برجام با وجود برخی گشایش های اقتصادی برای کشورمان در حیطه تراکنش های دلاری با چالش مواجه است، اهمیت حذف دلار بیش از پیش مشخص می شود. این مسئله از بعد سیاسی به این دلیل مهم است که آمریکا در شرایط فعلی مسیری را در پیش گرفته است که نتیجه آن در حالت بدبینانه برهم خوردن برجام و بازگشت مجدد تحریم ها و در حالت دیگر، خروج آمریکا از برجام و تلاش برای تشدید تحریم های یک جانبه این کشور است.
در این شرایط اگر حالت دوم محقق شود، باید توجه داشت که مهم ترین ابزار تحریم های یک جانبه آمریکا ممنوعیت تراکنش های دلاری برای ایرانیان است. تراکنش دلاری به دو شکل صورت می گیرد: نخست، مبادله بانکی با ارز دلار؛ دوم، مبادله بانکی با ارزی غیر از دلار که برای محاسبه ارزش تبدیل بین دو ارز، به ارزی نظیر دلار نیاز است. در این میان، با وجود تلاش هایی که برای کاهش سهم دلار در سبد ارزی کشور و استفاده از ارزهایی نظیر یورو در فروش نفت صورت گرفته است، شکل دوم تراکنش دلاری، موجب شده است که همچنان بسیاری از تراکنش های بانکی برای فعالان اقتصادی کشورمان به مشکل بخورد.
پیمان پولی با ترکیه چگونه تحریم دلاری را دور می زند؟
اکنون با امضای نخستین پیمان پولی ایران، دلار هم به صورت مستقیم و هم به صورت غیرمستقیم از مبادلات تجاری ایران و ترکیه حذف می شود. براساس آمار تجارت خارجی ایران در سال گذشته، ترکیه چهارمین شریک تجاری ایران است.
بر اساس این توافق، اعتباری به میزان 5 میلیارد لیر و معادل آن به ریال ایران یعنی پنج هزار و 600 میلیارد تومان در اختیار بانک های عامل دو کشور قرار گرفت تا برای گشایش اعتبارات اسنادی تجار استفاده شود. به این ترتیب، ریال ایران و لیر ترکیه به راحتی قابلیت تبدیل به یکدیگر را خواهند داشت که به کاهش هزینه های تبدیل و نقل و انتقالات وجوه ارزی برای تجار هر دو طرف، بدون نیاز به استفاده از ارزهای واسط، منجر خواهد شد. به این ترتیب علاوه بر این که برای مبادلات تجاری بین دو کشور نیازی به استفاده از دلار نیست، حتی برای تبدیل پول دو کشور و محاسبه ارزش تبدیل نیز نیازی به دلار نیست.
ترامپ مسئولان را به خود آورد!
ما پیش از این بارها درباره پیگیری این راهبرد تاکید کرده بودیم و اگر به ماجرای پیمان های پولی دوجانبه در کشور نگاهی بیندازیم می بینیم که طی چند سال اخیر، دولت و به طور خاص بانک مرکزی، رغبت چندانی به این موضوع نشان نمی دادند. شاید بتوان این کم رغبتی را به امید بیش از حد دولت به رفع تحریم ها مربوط دانست. این در حالی است که پیش از این مقامات کشورهایی چون روسیه و ترکیه بارها به ایران برای انعقاد پیمان پولی دوجانبه درخواست داده بودند اما با وجود تصریح در سیاست های کلی برنامه ششم توسعه برای حرکت به سمت پیمان های پولی دوجانبه، این موضوع در دستور کار مسئولان کشور نبود. رئیس جمهور روسیه دقیقا دو سال قبل یعنی پاییز 94 رسما درخواست انعقاد سوآپ ارزی با ایران را مطرح کرد اما هنوز این پیشنهاد به اجرا نزدیک نشده است. با این حال، معاون اول رئیس جمهور، روز گذشته در مراسم روز ملی صادرات حرکت جدی تر به سمت پیمان های پولی دوجانبه و حذف دلار از مبادلات تجاری با چین، روسیه و برخی همسایگان را نوید داد.
جالب است بدانید تاکنون حدود 60 پیمان پولی دوجانبه بین کشورهای جهان منعقد شده است که یک پای ثابت اکثر آن ها کشور چین است. این کشور تاکنون با بیش از 34 کشور این پیمان را امضا کرده است که مهم ترین آن در سال 2014 با روسیه امضا شد. بعد از آن کشورهای ژاپن، کره جنوبی، ترکیه و هند نیز در انعقاد این گونه قراردادها با شرکای تجاری پیشتاز بوده اند و تمام این کشورها جزو شرکای تجاری عمده ایران هستند. موضوعی که نشان دهنده علاقه این کشورها به استفاده از سوآپ ارزی است. در این شرایط به نظر می رسد ایران می تواند با همه شرکای عمده پیمان پولی امضا کند و راه را بر تحریم هایی که تراکنش های دلاری را هدف قرار می دهند ببندد. به هر دلیلی که اکنون عزم دولت و بانک مرکزی برای انعقاد پیمان پولی دوجانبه جزم شده است، امید است با سرعت پیگیری شود تا کم کاری گذشته جبران شود.
پیرامون نوسازی گفتمان اصولگرایی
رسالت در سرمقاله خود نوشت:
عدم توفیق جریان اصولگرا در 10 سال اخیر، رقابت های سیاسی و واگذاری قدرت در دولت، مجلس و شوراها، ضرورت بازسازی و نوسازی گفتمان اصولگرایی را دوچندان کرده است. چیستی اصولگرایی: چیستی اصولگرایی و فهم یکسان اصولگرایان از این پدیده مهم است؛ 1- خاستگاه اصلی اصولگرایی، اسلام فقاهتی است. اسلام فقاهتی شالوده اصلی اندیشه اصولگرایی را تشکیل می دهد. همه نیروهایی که فهم مشترک از اسلام فقاهتی دارند و طرفدار روحانیت انقلابی و اصیل می باشند، ستون فقرات اصولگرایی در کشور را تشکیل می دهند.
. 2- نیروهایی که به اصول انقلاب باور دارند و کارآمدی اسلام در اداره نظام را می خواهند تعمیق ببخشند، صف اول جریان اصولگرایی در کشور هستند. 3- نیروهایی که با غرب تقابل فکری و نظری و عملی دارند، ضدیت با آمریکا و صهیونیسم را به قرائت امام و رهبری می پذیرند و نیز مؤلفه های فرهنگی و هویتی غربی همانند اومانیسم، راسیونالیسم، پلورالیسم، لیبرالیسم و باستان گرایی ایرانی را دگر گفتمانی و غیریت گفتمانی خود تعریف می کنند، می توانند با اصولگرایان زیست جریانی داشته باشند.
4- اصولگرایان چهار محور بنیادین را به عنوان مانیفست اقتصادی خود، همواره بر آن تاکید کردهاند؛
الف) تقویت اقتصاد ملی و حمایت از تولید داخلی در برابر سراب ورود سرمایه خارجی
ب) پرهیز از ادغام اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی
ج) برقراری عدالت اقتصادی و پر کردن شکاف طبقاتی، پایان دادن به روند رو به تزاید فاصله غنی و فقیر
د) حساسیت و مبارزه جدی با فساد اقتصادی، رانت خواری و ثروت های بادآورده
گفتمان اصولگرایی، یک گفتمان «ارزش محور» است، ارزشهای الهی، اسلامی، انقلابی و ایرانی.
ریشه ناکامیهای اصولگرایان:
1- راهبردهای غلط و ناهماهنگ با پویش های اجتماعی
2- گسست احزاب و گروه های اصولگرایی، میل شدید به واگرایی و حرکت به سمت کثرت گرایی
3- پیری و فرتوتی درونی برخی احزاب و گروه ها و فقدان آموزش نیرو، کادرسازی، ناتوانی در تعامل و سترون بودن در نخبه پروری
4- حلقههای بسته تصمیم گیری ؛ فاصله رهبران با بدنه حزبی
5- فقد یک حرکت آسیب شناسانه کاربردی به منظور به کارگیری بازسازی مجدد.
کاستی های جدی اصولگرایان؛سه کاستی ساختاری، رویکردی و کرداری اصولگرایان، درست واکاوی نشده است. گاهی رغبتی هم برای نوسازی آن دیده نمی شود. میل به تفرد و استقلال بیش از میل به همگرایی است. رقیب در تشدید و پدیداری این مورد، برنامه داشت و از هیچ کوششی هم فروگذار نکرد.
نیروهای اصولگرا در حوزه ساختاری در چینش احزاب و گروه ها، رجال سیاسی و مذهبی و نیروهای مستقل اصولگرا در کنار هم توانایی لازم را نداشتند، حال آنکه رقیب در این مورد کارآمدی خود را در صف و ستاد نشان داد.
در عرصه رویکردی نیروهای اصولگرا راهبردهای هماهنگ با پویش های اجتماعی و سیاسی نداشتند. همچنین آنها ارزیابی دقیق از جزر و مدهای اجتماعی، توفان های فرهنگی برخاسته از فضای مجازی و حقیقی نداشتند. حریف در کنترل این فضاها سرمایهگذاری مادی و معنوی زیادی کرد و نتیجه هم گرفت. در حوزه «کردار»، ناکامی های سیاسی اصولگرایان، موجب ریزش نیرو و به حاشیه رانده شدگی شد.
برخوردهای غیر آشتی جویانه و انعطاف ناپذیر برخی رجال سیاسی اصولگرا نوعی فروپاشی را واتاب داده و می دهد.
راهکار و راهبرد آینده:
جریان اصولگرایی یک جریان زنده، پویا و پر تحرک است. باید برای ماندگاری خود در سپهر سیاست در ایران تلاش کند. لذا می تواند 5 راهبرد و راهکار را در دستور کار خود قرار دهد.
1- اصولگرایان باید توانایی خود را برای جلب باور عمومی، از طریق حضور نیرومند در فضای سیاسی کشور نشان دهند.
2- اصولگرایان باید کارآمدی خود را در گشودن گره های کور اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی با پایبندی به اصول با راه حل های روشن و امیدآفرین نشان دهند.
3- اصولگرایان باید سهم خود را در بازتولید گفتمان اصولگرایی ذیل گفتمان رهبری ادا کنند.
4- اصولگرایان باید توانایی خود را در پاسخگویی به مطالبات اجتماعی و اقتصادی مردم با گرهگشایی ها نشان دهند. این حقیقت را فراموش نکنیم؛ «توانایی در گره گشایی مشکلات مردم، رمز اقبال همگانی به اصولگرایان است.»
5- اصولگرایان باید ورزیدگی خود را در تعامل با نیروهای اهل ایمان در جهت بسط گفتمان رهبری در جامعه نشان دهند. این ورزیدگی هنگامی به ثمر می نشیند که اضلاع جریان اصولگرایی در تولید گفتمان، تربیت کادر، نقشه راه برای دولت و مجلس دیدگاه ویژه خود را داشته باشند. برای حرکت در این مسیر، اصولگرایان نیاز به روزآمد سازی کارکرد حزبی، راهبردهای معین برای شیوه های تصمیم سازی درست و همسازی آنها با پویش های اجتماعی دارد.
رجال سیاسی و مذهبی و نیز احزاب اصولگرایی در یک چینش دقیق کنار هم باید در مسیر هم افزایی قرار گیرند و از هر نوع رقابت منفی و کاهنده پرهیز نمایند.
پسراندن نیابتی، نسخه جدید واشنگتن
محمدجواد اخوان در جوان نوشت:
همان زمان که ترامپ در سخنرانی جنجالی اخیرش از راهبرد دولتش بر ضد جمهوری اسلامی ایران رونمایی کرد، اندیشکده «شورای آتلانتیک» از اتاقهای فکر شناختهشده امریکایی در گزارشی تحت عنوان «گزینههای استراتژی امریکا برای [مقابله با] چالش منطقهای ایران» پیشنهادهایی را روی میز کاخ سفید گذاشت که تأملی گذرا در آن مفید است. این اندیشکده در سیاست تجویزی خود پنج راهبرد را به دولت ایالاتمتحده امریکا پیشنهاد میدهد که عبارتاند از: مهار حداقلی (Minimalist Containment)، مهار تقویتشده (Enhanced Containment)، هزینهسازی (Sandbagging)، پسراندن (Pushback)، تغییر رژیم (Regime Change).
البته ترجیعبند همه این راهبردهای پیشنهادی «مهار و تضعیف قدرت منطقهای و نقشآفرینی خارجی جمهوری اسلامی ایران » است و این راهبردهای گوناگون در واقع یک هدف را دنبال میکنند. روشن است که سیاست نهایی نظام سلطه در قبال ایران اسلامی، لزوماً از دل گزارش راهبردی یادشده بیرون نمیآید اما باید گفت این ارزیابی یکی از مجموعه تصمیمسازیهای مؤثر بر این روند بوده و از سویی فضای حاکم بر ذهن راهبردنویسان واشنگتن را بهخوبی نشان میدهد. تحلیلگران اتاق فکر شورای آتلانتیک پس از ارزیابی تهدیدات و فرصتهای هر یک از گزینههای پیشنهادی خود، در مجموع گزینه چهارم یا «پسراندن» را مرجح دانسته و آن را « مؤثرترین روش برای تغییر رفتار ایران، با هزینهای قابلپرداخت و بدون آغاز جنگ علیه جمهوری اسلامی » توصیف میکنند.
این گزینه پیشنهادی غرب در واقع نسخه بهروز شده همان «جنگ نیابتی» است که مدتها در دستور کار سرویسهای اطلاعاتی غربی بوده و هدف آن مشغولسازی نظام اسلامی در محیط داخلی و پیرامونی و افزایش هزینه نفوذ منطقهای ایران بدون پرداخت هزینه مستقیم توسط غرب است.
در سناریوی جنگهای نیابتی هدف آن بود که با سرمایهگذاری محور عبری-عربی محیط ملی و پیرامونی جمهوری اسلامی ناامن و بیثبات شده و ایران اسلامی عملاً از نقشآفرینی فراتر از مرزهای سرزمینی خود بازبماند.
البته مزایای این منازعات نیابتی برای نظام سلطه به همینها ختم نمیشود و از همه مهمتر تضعیف نظام سیاسی و نیز تجزیه جغرافیایی کشور را دنبال میکردند. البته همانگونه که پیشتر اشاره شد راهبرد پسراندن نسخه بهروز و تکمیلتر شده «جنگهای نیابتی» است و تنشآفرینی مستقیم امریکاییها در خلیجفارس برای درگیرسازی نیروهای ایرانی، تضعیف و مشغولسازی متحدان منطقهای ایران اعم از گروههای مقاومت و کشورهای همسو و تشدید تحریمها و فشارهای بینالمللی به بهانههای گوناگون و مخصوصاً ادعای حقوق بشر از جمله اجزای تکمیلکننده این سناریو در مقابل جمهوری اسلامی است.
راهبردنویسان غربی امیدوارند با چنین سناریویی اولاً هزینه اقتدار منطقهای ایران را تا حدی فوقالعاده افزایش دهند که در داخل کشور صداهایی برای عقبنشینی از منطقه شنیده شود و ثانیاً با بیثباتسازی محیط ایران، امکان تحرک هرچه بیشتر برونمرزی را محدود سازند.
ضامن موفقیت چنین سناریویی آن است که شبکه داخلی همکار غرب با بزرگنمایی و مبالغه در تهدیدات غرب در صفوف ملت رخنه کرده و زمزمههای پذیرش انعطاف و عقبنشینی از قدرت و نفوذ منطقهای را طرح و آن را با شرطیسازی جامعه این رویکرد را «اجتماعی» کنند. نتیجه این روند آن خواهد بود که زنجیره تلخ عقبنشینی از اقتدار و منافع ملی آغازشده و غرب پس از فتح سنگرهای قدرت ملی ایران، روزبهروز امتیازات بیشتری را به چنگ میآورد.
در این شرایط آنچه ضروریتر از همیشه است، فهم دقیق سناریوی محتمل و ممکن الوقوع دشمن و اجزای آن و تهیه پادراهبردهای مقابله با آن است؛ وظیفهای که بر دوش نخبگان فکری و راهبردی جامعه و نهادهای ذیربط است تا مخاطرات دسیسههای دشمن تا حد ممکن خنثی گردد.
جهش صادراتی دور از دسترس نیست
حسین سلاح ورزی نایب رئیس اتاق بازرگانی ایران، در ایران نوشت:
در حوزه صادرات اگر بخواهیم نماگرهای بانک مرکزی را مورد تحلیل و بررسی
قرار دهیم متوجه میشویم که از نظر وزنی ارزش محمولههای صادراتی در هر تن
حدود 340 دلار است این در حالی است که ارزش هر تن کالای وارداتی هزار و 300
دلار است.
این جمله بدان معنا است که ارزش افزوده کالاهایی که ایران صادر میکند در مقابل کالاهای وارداتی خیلی کمتر است.از طرف دیگر اگر بخواهیم مقوله صادرات را در حجم و فعالیت اقتصادی ایران نگاه کنیم رقم بسیار ناچیزی به دست میآید.سهم ایران در میزان صادرات جهانی(غیر نفتی) تنها 24 صدم درصد است و این عدد متناسب با بزرگی اقتصاد ایران نیست.
اگر میخواهیم از این اعداد فاصله بگیریم و در زمینه صادرات به نتایج مثبتی برسیم باید کارهای بزرگی انجام دهیم و چالشهایی را که سر راه این بخش است مرتفع کنیم.
عمدتاً مشکلاتی که در سر راه اقتصاد ایران وجود دارد را میتوان در 6 بخش
تقسیمبندی کرد. اگر دولت دوازدهم به چالشهایی که در ادامه به آن اشاره
خواهم کرد توجه کند رسیدن به اهداف صادراتی دور از دسترس نیست.
1- یکی از مشکلات مهم صادرکنندگان واقعی نبودن قیمت ارز است. پایین نگه
داشتن قیمت ارز باعث میشود سطح رقابتپذیری صادرکنندگان کاهش پیدا کند.
2- قیمت تمام شده تولید در ایران بالا است و این امر سبب میشود
تولیدکنندگان نتوانند براحتی صادرات داشته باشند.وقتی تولیدکنندهای نتواند
با قیمت رقابتی کالایی تولید کند، از بازارهای صادراتی عقب میماند. 3-
فضای کسب و کار برای صادرکنندگان قابل قبول نیست.
مقررات دست و پا گیر زیادی وجود دارد که باید با همت دولت برداشته شود.این مقررات روند صادرات را طولانی میکند و باعث افزایش هزینهها میشود. 4-عدم برخورداری صادرکنندگان از امتیازاتی که بواسطه قراردادهای ترجیحی و آزاد وجود دارد. 5- نرخ بهره بانکی برای صادرکنندگان بالا است و از سویی خیلی از صادرکنندگان به تسهیلات بانکی دسترسی ندارند. 6- بالا بودن هزینه حمل و نقل کالاهای صادراتی و کند بودن ناوگان حمل و نقل از دیگر مشکلاتی است که صادرکنندگان با آن مواجه هستند.
برای آنکه صادرکنندگان بتوانند از مشکلات پیش رو عبور کنند پیشنهادهای
مختلفی مطرح میشود اما اگر 8موضوع ذیل در اولویت کاری قرار گیرد در کوتاه
مدت میتوان کاهش صادرات را که در سالجاری رخ داده است جبران کرد.
1-رابطه کارگزاری بانکی بین ایران و کشورهای هدف صادراتی باید سهلتر شود.
2-عوارض صادراتی برای برخی از محصولات حذف شود. 3-فرآیند ورود موقت کالا را
دولت تسهیل کند. 4-تقویت ریسکهای سیاسی و تجاری در دستور کار صندوق ضمانت
صادرات قرار گیرد. 5-شرایطی فراهم شود که صادرکنندگان راحتتر از صندوق
توسعه ملی تسهیلات دریافت کنند.
6-یکسانسازی نرخ ارز مهمترین خواسته صادرکنندگان است. 7-از ظرفیت ایرانیان مقیم خارج از کشور استفاده شود به گونهای که آنها در بازارسازی و بازاررسانی فعال شوند. 8-هلدینگ و کنسرسیوم صادراتی با فوریت در کشور ایجاد شود.
موضوع صادرات فرابخشی است و یک وزارتخانه مانند صنعت، معدن و تجارت
نمیتواند مشکلات صادرکنندگان را حل کند. بدین جهت صادرکنندگان از تمام
بخشهای مرتبط با حوزه صادرات انتظار دارند که به جای پاس دادن مشکلات به
مجموعهای دیگر برای رفع آن اقدام کنند. بارها عنوان شده است که وابستگی به
درآمدهای نفتی نمیتواند عامل توسعه و پیشرفت یک کشور باشد و در مقابل
صادرات غیر نفتی است که میتواند مسیر پیشرفت را برای ایران هموار کند.
اگر به کشورهایی که منابع زیرزمینی چون نفت و گاز ندارند نگاه کنیم میبینیم آنها با اتکا به تولید و صادرات به موفقیت رسیدند. نمونه بارز آن کشور ترکیه است. در ۱۰ سال گذشته ارزش صادرات این کشور ۳۷۷ میلیارد دلار شده این در شرایطی است که حجم صادرات ایران با وجود تمام تغییرات حدود ۴۵ میلیارد دلار است. برخیها میگویند تا زمانیکه به درآمدهای نفتی دسترسی داریم، افزایش صادرات غیر نفتی امکانپذیر نیست اما این گفته درست نیست چرا که ایران در خیلی از زمینهها مانند گردشگری، دانش بنیان، خدمات فنی و مهندسی و... مزیت دارد.
تجارت با جیب اعراب
نعمت احمدی در شرق نوشت:
یکی از تحلیلگران سیاسی درباره کیش شخصیت ترامپ میگوید سیاستمداری پیشبینیناپذیر است و بهراحتی میتواند تغییر موضع بدهد. فارغ از نظر این کارشناس، شاید باید بگوییم ترامپ، تاجری است فرصتطلب که اتفاقا رئیسجمهور آمریکا هم شده است. تاجری که ابایی ندارد از غیراخلاقیترین شیوهها برای بهدستآوردن سود بیشتر استفاده کند. سفر اول خارجی او به عربستان و انتخاب جیب پرپول اعراب به همین نگاه تجاری به مسائل جهانی برمیگردد. او از زمان فعالیت انتخاباتی چه درون حزب جمهوریخواه و چه در رقابت با هیلاری کلینتون، با ساز مخالفت با برجام که توافقنامهای بینالمللی است و قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل را پشتوانه خود دارد، پروژه «ایرانهراسی» را کلید زد و به اعراب پیام داد که اگر وارد کاخ سفید شود، به خواسته شیوخ عرب که «کوبیدن سر مار» است، جامه عمل میپوشاند.
ترامپ زمانی که وارد کاخ سفید شد، در راستای سناریوی تجاری خود به عربستان سفر کرد و دستودلبازی سران عربستان او را تا رقص شمشیر برای گرفتن نزدیک به نیمتریلیون پول نقد و قرارداد کوتاهمدت پیش برد. وی در بازگشت به آمریکا با غرور گفت این همه پول برای شغل است. او ایرانهراسی را ادامه داد و هر روز بر طبل خروج از برجام کوبید. به باور نگارنده برجام از نظر ترامپ حکم همان زنگوله طلایی را دارد که در گوش اعراب حاشیه خلیج فارس با سخنان ترامپ خوش مینشیند، بدون اینکه فایدهای برای آنها آنان باشد. برجام قراردادی دوطرفه نیست که به هوای خالیکردن جیب اعراب، پیچ و مهره آن به دلخواه شل و سفت شود.
برجام هیچ گریزگاهی برای برونرفت از بستر و مجرای قانونی برای ترامپ یا دیگر طرفهای درگیر ندارد؛ مگر اینکه ترامپ در نقش اول خود یعنی سیاستمداری پیشبینیناپذیر یکطرفه از برجام کنارهگیری کند که بعید و دور از ذهن است.
اگر در دوره ٦٠روزه کنگره آمریکا موضوع برجام یعنی پایبندی ایران به تعهدات برجام را رسیدگی و اظهارنظر کرد، ترامپ نیازی به اقدام مجدد ندارد وگرنه سه ماه بعد از انداختن توپ به زمین کنگره مجددا نوبت ترامپ است که پایبندی یا عدم پایبندی ایران را به اجرای مفاد برجام تأیید کند. تا همین جای کار ترامپ در نقش تاجر وارد شده است و در سخنرانی آشفته خود که عصبانیت از چهره او پیدا بود، با بهکاربردن عنوان مجعول برای خلیج فارس، به کار تجاری خود با اعراب پایان داد و عملا صورتحساب نیمتریلیونی سفر خود به عربستان را تسویه و آن را هم برای اعراب متوهم قرائت کرد.
محبوبیت ترامپ در سطح افکار عمومی آمریکا به حدود ٣٠ درصد رسیده است که در ٧٠ سال گذشته بیسابقه بوده است. افت محبوبیت رئیسجمهور تا این سطح در آمریکا آنها را بر آن میدارد که دست به اعمالی بزنند که مردم آمریکا را مجبور کند به رئیسجمهور نامحبوب خود اعتماد کنند. سطح محبوبیت رؤسای جمهور آمریکا بیشتر متکی به مسائل داخلی است و نحوه مدیریت متزلزل ترامپ و پیشبینیناپذیربودن او باعث افت محبوبیتش شده است. راه برونرفت از این وضعیت برای رئیسجمهور و تیم همراه او فرافکنی و بر طبل جنگ کوبیدن است و حال پرسش این است؛ میدان جنگ کجاست؟ هرچند دخالت روسیه در انتخابات آمریکا و ارتباط اطرافیان ترامپ با لابیهای روسی هماکنون دست ترامپ را در پوست گردو گذاشته است.
تیم بررسیکننده اتهامات دخالت روسیه در انتخابات همان تیمی است که در زمان ریاستجمهوری بیل کلینتون و قضیه مونیکا با بررسیهای دقیق تا مرز استیضاح، بیل کلینتون را تعقیب کردند و کلینتون توانست با تکیه بر بندی از مقررات نحوه بررسی اتهامات رئیسجمهور، با قبول گناه دروغگفتن به کنگره و پذیرش آن از استیضاح فرار کند. این تیم اکنون تا پشت اتاقهای کاخ سفید هم رسیده و به دختر و داماد ترامپ نزدیک شده است. روسیه در سیبل سیاسی چالشکنندگان با ترامپ قرار دارد.
کرهشمالی دومین جبههای است که ترامپ در آن طبل جنگ را میتواند به صدا درآورد. به باور نگارنده کرهشمالی نماد ماندگاری است که باید تا همیشه بماند و آمریکا از این مترسک آسیای جنوب شرقی برای حضور دائمی و استفاده از امکانات ژاپن، کرهجنوبی، چین، ویتنام، لائوس، فیلیپین و اندونزی سود ببرد. کرهشمالی پتانسیل جنگ آن هم به گفته ترامپ، جنگ تا مرحله نابودی را ندارد و باید این فضای مهآلود که از جنگ شبهجزیره کره تا امروز باقی مانده تا فردا و فرداها هم باقی بماند. به همین اعتبار ترامپ تاجر، بار سفر بسته و در دومین سفر خارجی خود چندین روز را در آسیای جنوب شرقی خواهد چرخید تا باج جلوگیری از اقدامات کرهشمالی را از دولتهای این منطقه بستاند.
آخرین جبهه و دستبهنقدترین، کوبیدن بر طبل ابطال برجام و ادای شوالیه جنگهای صلیبی را درآوردن است. در این صورت هم افکار عمومی مردم آمریکا را به خود جلب میکند و هم وسیلهای است که نیابتا از طرف اعراب، علم برخورد با ایران را به دست بگیرد. جنگی نیابتی که هزینه آن را جیب گشاد اعراب تأمین خواهد کرد و رجز آن را ترامپ تاجر خواهد خواند. با این اوصاف چه باید کرد؟
آیا تحریک موجود نامتعادلی که به قصد خالیکردن جیب اعراب از پروژه ایرانهراسی پایههای دولت خود را گذاشته، به سود ایران است یا باید با علم و دوراندیشی و رعایت منافع ملی با این موجود پیشبینیناپذیر برخورد کرد؟
وابستگی مدرن
صبح نو در سرمقاله امروز خود نوشت:
وابستگی اقتصادی ریشه وابستگیها و اسارت ملتهاست. قدرتهای استعماری در پی موج استقلال طلبی ملتها، سلطه خود را از طریق استعمار اقتصادی تداوم بخشیدند به گونهای استعمار نوین با ظاهری مدرن، منافعی سرشارتر نصیب استعمارگران کرده است.
انقلاب اسلامی اما از بدو پیروزی، ضرورت قطع وابستگی اقتصادی از طریق مقاومت و اتکای به توان داخلی را راهبرد اقتصادی خود قرار داد. «شعار ما میتوانیم» امام خمینی (ره) در خیلی از میدانهای عملیاتی کشور جواب داده و شاهد رشد قابل ملاحظهای از پیشرفت و آبادانی در ایران اسلامی بودهایم.
اما عرصه اقتصاد کشور با وجود تلاشهای فراوان همچنان گرفتار مصائب بسیاری است که هم موجبات نارضایتی مردم را بدنبال داشته و هم طمع دشمنان انقلاب را به زمینگیر کردن بزرگترین چالش خود، زنده نگه داشته است. برای برون رفت از این دام، راه همان است که امام عظیم الشأن نشان دادند و رهبر معظم انقلاب با شعار اقتصاد مقاومتی آن را پی گرفتهاند.
رهایی از فشارهای اقتصادی دشمنان زمانی محقق خواهد شد که شعار «مامی توانیم» در مسوولان کشور به باور تبدیل شود و از امید به قدرتهای بیگانه برای مدد رساندن و گره گشایی، دست بشویند. در غیر این صورت باید منتظر بازگشت وابستگی دوباره کشور در اشکال گوناگون آن و بلکه سختتر از گذشته بود.