(روزنامه جوان ـ 1396/08/21 ـ شماره 5235 ـ صفحه 10)
واژه استكبار، از ريشه «كبر» به معناي «عظمت و بزرگي اندازه» است. كبر در اصطلاح ديني به حالتي گفته ميشود كه شامل «اعجاب نفس و احساس خودبرتربيني» است. علامه طباطبايي در تفسيرالميزان، استكبار را «اصرار بر نشنيدن سخن حق و پذيرش دعوت الهي» تعبير مينمايد. گرچه طبق تعاريف رايج و در جايگاههاي به كار رفته اين واژه در قرآن، استكبار با معناي منفي به كار رفته است؛ لكن لغتدانان دو وجه براي استكبار قائلند؛ وجه اول طلب كبريايي و بزرگي در جايگاه و موقعيت مناسب به خود است كه از قضا امري شايسته نيز هست. به عنوان مثال يكي از جايگاههايي كه در برخي روايتها، از تكبر ورزيدن به عنوان ويژگي مثبت ياد شده، مقابل افراد مستكبري است كه ديگران را تحقير مينمايند. حتي اميرالمؤمنين (ع) اين تكبر را گونهاي از عبادت دانستهاند (التكبر عند المتكبر عباده). اما وجه منفي استكبار ورزيدن كه بيشتر در قرآن نيز با اين معني به كار رفته است، ابراز بزرگي از روي عناد و در حالي است كه شايسته نيست و در واقعيت چنين كبريايي وجود ندارد كه به خاطر آن رفتار مستكبرانه انجام دهد.
انواع استكبار
با توجه به كاربرد مشتقات «استكبار» در قرآن كريم، ميتوان انواعي را براي استكبار بيان نمود يا به عبارت ديگر، زمينههايي را كه استكبارنمايي در آنها موضوعيت مييابد برشمرد.
استكبار عبادي
يكي از انواع استكبار، «استكبار عبادي» است و اين همان تكبر ورزيدن در برابر حقيقت است. مستكبران در نگاه قرآن، خود را برتر از آن ميانگارند كه به پرستش و خضوع و خشوع مقابل خداوند روي بياورند و در برابر ذات حق، اظهار بندگي كنند.
خداوند اين نوع استكبار را با وعده عذاب خود معرفي مينمايد: «مَنْ يسْتَنْكفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يسْتَكبِرْ فَسَيحْشُرُهُمْ الَيهِ جَميعاً. . . وَ امَّا الَّذينَ اسْتَنْكفُوا وَ اسْتَكبَرُوا فَيعَذِّبُهُمْ عَذاباً الِيماً وَ لا يجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دونِ اللهِ وَلِياً وَ لا نَصيراً» هركس امتناع كند از پرستيدن خدا و استكبار بورزد، به زودي خدا آنان را گردهم خواهد آورد... پس آنان كه استنكاف كردند از عبوديت و استكبار ورزيدند، به عذابي دردناك دچار ميشوند و مقابل خدا، براي خود يار و ياوري نخواهند جست(نساء/172).
نخستين موجودي كه مبتلا به استكبار در عبوديت شد، شيطان رجيم بود. اگرچه او خوب ميدانست خداوند خالق همه چيز و قاهر بر همه موجودات است و هزاران سال نيز در درگاه او عبادت كرده بود، اما مقابل فرمان خدا استكبار ورزيد و حاضر به سجده بر آدم نشد. داستان شيطان در قرآن و برچسب استكباري كه بر پيشاني او خورد نشان ميدهد، ممكن است استكبار عبادي مستقيماً از عدم عبادت نشئت نگيرد، بلكه عدم خشوع مقابل مخلوقات برتر خداوند كه به ايشان ولايت اعطا شده است، گونهاي از استكبار است كه ممكن است حتي معترفين به ربوبيت خداوند را نيز به خود مبتلا نمايد، همانطور كه شيطان از عبادت ولي خدا روي زمين استنكاف ورزيد و نامش به عنوان نخستين مستكبر ثبت شد و در عبارت قرآن به رغم اعتراف به عظمت و وحدانيت خدا، در زمره كافرين نوشته شد: ««وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبي وَ اسْتَكبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ» و زماني كه به ملائكه گفتيم به آدم سجده كنند، پس سجده كردند همه جز ابليس، كه نپذيرفت و استكبار ورزيد و او از كافرين بود.
استكبار سياسي
اينگونه استكبار به گروهي اختصاص دارد كه در مقام حكمراني قرار گرفته و ساير مردم را كوچك شمرده و خود را قيم آنان ميدانند. سايرين را چون بردگان خود ميانگارند و برخلاف ضوابط عقلي و شرعي به ظلم و ستم ميپردازند. نمونه اين نوع از استكبار، فرعون است كه خداوند در قرآن به آن اشاره نموده است.
فِرْعَونَ عَلا فِي الْارْضِ وَ جَعَلَ اهْلَها شِيعاً يسْتَضْعِفُ طائِفَۀً مِنْهُمْ » فرعون در زمين گردنكشي كرد و مردم را طبقه طبقه ساخت و طبقهاي از آنان را به استضعاف گرفت (قصص/4). همانطور كه در آيه نيز اشاره شده است، نتيجه حاكميت استكبار بر جغرافياي سياسي يك دوره زماني، شكلگيري جامعه داراي طبقه و گروه مستضعفان است.
ويژگيها
قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّك يا شُعَيبُ؛ وقتى پيامبر سخن حق مىگويد و مردم را به حق دعوت مىكند، مستكبران مىگويند: اگر زياد حرف بزنى، تو را اخراج مىكنيم (اعراف/88).
استكبار اقتصادي
يكي ديگر از وجوه بارز نگرش مستكبرانه، تفاخر و تكبر ورزيدن به دليل جايگاه اقتصادي و برتري از نظر موقعيت مالي است كه به دليل جايگاه اقتصادي، خود را برتر از ديگران انگاشته و حق اعمال زور و تحقير ديگران را براي خود جايز برميشمرد. داستان قارون در قرآن، نمونهاي از استكبار اقتصادي است كه بيان شده است. قرآن همسنگ با فرعون (مستكبر سياسي) از قارون (مستكبر اقتصادي) ياد ميكند: «و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسي بالبينات فاستكبروا في الارض و ماكانوا سابقين» و قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم، موسي با دلايل آشكار نزدشان رفت ولي آنان استكبار ورزيدند و [اما] نتوانستند بر خدا پيشي بگيرند (عنكبوت/39).
خداوند نيز همان عذابي را كه بر سر فرعون مستكبر فرود ميآورد، بر قارون نازل نموده و او را در ميان مال و اموال خود غرق مينمايد. فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْارْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَۀٍ ينْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَ ما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرين» او و خانهاش را در زمين فرو برديم و گروهي نداشت كه او را در برابر عذاب الهي ياري كنند و خود نيز نميتوانست خويشتن را نجات دهد (قصص/28).
يكي از مهمترين ريشههاي طغيان و استكبار ورزيدن انسان نيز از نظر قرآن، همين احساس غني و بينيازي است؛ «انَّ الْانْسانَ لَيطْغي انْ رَاهُ اسْتَغْني» همانا انسان زماني كه خود را غني بينگارد، طغيان ميكند.
استكبار علمي
تبارشناسي مستكبران در قصص قرآني نشان ميدهد علاوه بر سه استكبار گفته شده، نوع چهارمي از استكبار نيز وجود دارد كه به خودبرتربيني علمي بازميگردد، فردي كه به درجهاي از دانش رسيده است كه خود را داراي احاطه به علوم ميداند، در معرض اين استكبار قرار دارد. داستان بلعم باعورا در قرآن، مصداقي است كه خداوند به عنوان نمونه استكبار علمي ارائه ميكند. «وَاتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ الَّذي اتَيناهُ اياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَاتْبَعَهُ الشَّيطانُ فَكانَ مِنَ الغاوينَ»؛ بخوان بر آنان سرگذشت آن كس (بلعم با اعورا) را كه آيات خود را به او داديم، ولي از لباس آيات ما به در آمد و شيطان او را تعقيب كرد و از گمراهان شد (اعراف/175).
بلعم بن باعورا فردي بود كه خداوند آيات توحيد را به او نمايانده بود؛ به گونهاي كه حقيقت برايش آشكار و متجلي شده و هيچ شك و شبههاي برايش نمانده بود، ولي از روي استكبار و هواپرستي به جبهه كفر فرعون پيوست و نهايتاً در برابر موسي(ع) قرار گرفت.
وليدبن مغيره، از عالمان و بزرگان قريش نيز شخصيتي ديگر است كه قرآن او را به دليل استكبار ورزيدن به علم خود و كتمان حقيقت مورد لعنت قرار ميدهد. وقتي قريشيان با دعوت پيامبر اسلام(ص) مواجه شدند، به وليد متوسل گشتند و از او مشورت خواستند. وليد، خود نيز در مسجدالحرام سخن پيامبر(ص) را شنيده و تحت تأثير قرار گرفته بود. بزرگان قريش وقتي نزد او رفتند و نظرش را درباره قرآن جويا شدند، او پس از تفكري طولاني نتوانست دست از استكبار خود بشويد و تسليم حق شود و نهايتاً سخن پيامبر را سحر و جادو اعلام نمود: «انَّهُ فَكرَ وَ قَدَّرَ*فَقُتِلَ كيفَ قَدَّر* ثُمَّ قُتِلَ كيفَ قَدَّرَ* ثُمَّ نَظَرَ* ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ* ثُمَّ ادْبَرَوَاسْتَكبَرَ* فَقالَ انْ هذا الَّا سِحْرٌ يؤْثَرُ* انْ هذا الَّا قَوْلُ الْبَشَرِ»؛ او انديشه كرد و سخنان را سنجيد، مرگ بر او باد! چگونه ارزيابي كرد و سنجيد؟ سپس نگاهي افكند و بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد. آن گاه، پشت [به حق كرد و تكبّر ورزيد و سرانجام گفت: قرآن جز افسون و سحري همانند سحرهاي پيشينيان نيست. اين، تنها سخني از جانب يك انسان است(مدثر/18 تا 25).
چرا آمريكا شيطان بزرگ است؟
در ابتداي متن اشاره شد كه اولين موجودي كه خداوند صفت «استكبار» را به او نسبت ميدهد شيطان است. در ادامه به انواع استكبار در ادبيات قرآن و قصص قرآني پرداخته شد و با بررسي دفعات به كار رفته اين واژه، نشان داده شد كه واژه استكبار براي چهار گروه در قرآن به كار رفته است. حال آن كه شيطان، تنها به يكي از اين چهار گروه تعلق داشته و دچار «استكبار عبادي» گشت و به همين دليل از عرش الهي اخراج و دشمن خدا و مخلوقات او تا روز قيامت شد؛ حال آن كه وجهي از استكبار امروز در دنيا داعيه دار است كه همه چهار وجه استكباري در ذات او نهادينه شده است و بررسي صحت وجود هر چهار نوع آن در سردمدار استكبار جهاني يعني امريكا نشان ميدهد چرا استفاده از لفظ «شيطان بزرگ» براي امريكا، اغراق نيست.
نخستين وجه از رفتار استكبارجويانه يعني وجود «استكبار عبادي» در رفتارشناسي نظام سلطه را بايد در مباني انديشه غرب مدرن جست و جو كرد. آن جا كه غرب در يك پيچ تاريخي تصميم گرفت هويت «خداوند فعال» را از زندگي بشر حذف نموده و آن را تبديل به «خداوند منفعل» نموده يا اساساً با تفكرات اصطلاحاً ساينتيستي و در واقع آتئيستي، خداناباوري را رواج دهد. تا اينجاي كار، ميتوان تعبير به كفرِ غربِ مدرن، نمود اما وجه «استكباري» انسانِ غربي جايي خود را نشان ميدهد كه خودش را بر تختي مينشاند كه از حضور خداوند تهي كرده است. بيشك، نقطه محوري جهانبيني غرب مدرن «اومانيسم» است. تفكري كه انسان را بر تخت پادشاهي مطلق عالم نشانده و با حذف هر اعتقادي به قدرتي وراي وجود خود، همان فرياد فرعوني «انا ربكم الاعلي» را سر ميدهد. تفكر پوسيده بطلميوسي كه از روي جهل و عدم توان درك عظمت هستي و خالق و براي توجيه علمي حركت كائنات با علم محدود زمان خود، زمين را مركز كل جهان ميدانست، در غرب مدرن، حتي نخنماتر شد و اين بار انسان، خودش را مركز جهان تصور كرد! انگاره «اگوسنتريسم» يا خودمركزانگاري، به زودي به ايدئولوژي سياسي نظامات دولتهاي برآمده از جهانبيني مدرن بود. دولتهايي كه بر فراز پرچمشان شعار «انا ربكم الاعلي» در اهتزاز است و امريكاي امروز دقيقاً در همين وضعيت است. كافي است به سخنان دولتمردان امريكا نظر بيفكنيم تا روحيه خودبرتربيني و توقع تعبد «انسانِ امريكايي» و تشبه به وي را به خوبي ملاحظه كنيم.
همچنين وجه سياسي استكبار، پس از جنگ جهاني دوم و خصوصاً پس از جنگ سرد كه جهان در وضعيت تكقطبي سياسي قرار گرفت و امريكا به عنوان كدخداي دهِ جهاني، شناخته شد به خوبي قابل مشاهده است. غرب خود را جهان اول معرفي نمود و به خود حق استعمار ملتها را داد و امريكا نيز خود را به عنوان پادشاه جهان ميشناسد و كاملاً به خود حق ميدهد تا بنا بر منافع خود در امور همه ملتها و كشورها با هزاران فرسنگ فاصله دخالت كند و هر آن تعداد را دلش خواست بيكمترين دغدغهاي به خاك و خون بكشد و مردم ديگر كشورها را انسانهاي دستِ دوم تلقي كند. اين روحيه تفرعن دقيقاً نشانگر عمق بعد «استكبار سياسي» در خصلتهاي غرب و خاصه امريكاست.
تمركز ثروت جهان در امريكا كه پس از جنگ جهاني دوم رخ داد و حجم عمده طلاي موجود در جهان به عنوان نقطه امن به اين كشور منتقل شد، از امريكا يك كشور ثروتمند ساخت كه با تكيه بر اموال ملل مستضعف، صفات قاروني خود را به نمايش ميگذارد. استكبار اقتصادي در امريكا آن زمان به وجه اكمل رسيد كه پس از جنگ جهاني دوم، اين كشور توانست در كنفرانس موسوم به برتن وودز، واحد پول خود يعني دلار امريكا را به عنوان واحد اصلي پول جهان براي معاملات بينالمللي به ثبت برساند و اين دقيقاً به اين معني است كه در هر گوشه دنيا تبادل و تجارتي صورت ميگيرد، سهمي نيز براي اين مستكبر اقتصادي محفوظ است.
در حال حاضر نيز بدهي بيش از 16تريليون دلاري امريكا به ديگر كشورها، دقيقاً مؤيد مصداقي از وجود استكبار اقتصادي اين كشور است كه اين بدهي به تعريف ساده بدين معني است كه امريكا با سوار شدن بر گرده ثروت ساير دولتها و ملتها، هيمنه استكباري خود را برساخته است.
همين تجمع ثروت در امريكا البته و غفلت و جهل ساير ملتها نسبت به حفظ سرمايههاي فكري و انساني، امريكا را به قدرت علمي تبديل كرده است كه با بهكارگيري انديشمندان و دانشمندان سراسر جهان در راستاي اهداف و منافع خود، كشورهاي ديگر را از متعبدان خود قرار دهد.
از قضا دقيقاً اين توان علمي، داراي صفات استكباري بوده و از جمله اين صفات، بخلورزي در انتقال علم به ساير كشورهاست. امريكا در حالي در سالهاي اخير بسياري از مراكز توليدي صنعتي خود را به كشورهاي ديگر (جهت تعديل و كاهش هزينهها) انتقال داده است كه مغز متفكر همه اين صنايع و توان دانشي آن، همچنان در اين كشور محفوظ و در خدمت نظام سرمايهداري است و نيز داراي محرمانگي بسيار بالا در مرزهاي دانش است.
فرجام سخن
امام خميني(ره) در به كارگيري الفاظ و واژگان تأمل و دقت فراوان داشتند و حتي در نسبتهايي كه به دشمنان مسير انقلاب نيز داده شده است، نميتوان ردي از احساسي بودن يا عدم پشتوانه فقهي و روايي مشاهده كرد. نمونه ظرافت و دقت ايشان در استفاده از لفظ «شيطان بزرگ» براي امريكاست. اين عبارت كاملاً پخته و داراي مغز و مفهوم بوده و دقيقاً مبتني بر معارف شيعي است. گرچه برخي آن را يك شعار سياسي يا واكنش طبيعي يك سياستمدار به جنايات امريكا در حق مردم ايران برآورد ميكنند، اما به نظر ميرسد بحث فراتر از اينها و ريشه در تقابل تاريخي و قرآني حق و باطل يا «مستكبر- مستضعف» دارد. در ابتداي متن طبق روايتي از اميرالمؤمنين(ع)، استكبارورزي در مقابل مستكبر جايز برشمرده شده است و به نظر ميرسد همين وجوه اعتقادي- سياسي- اقتصادي- علمي از رفتار مستكبر، دقيقاً براي مقابله با آن نيز بايد به كارگيري شود. به عبارتي پيروان مكتب قرآني ضمن نهي وجوه استكباري غرب و امريكا، بايد از طرفي اعتقادات مكتبي خود را به جهان عرضه نموده و مستدلاً «اومانيسم» را به چالش بكشانند، كما اينكه اين تفكر خود نيز هم اكنون در ورطه بحران است. از سوي ديگر با رسيدن به قدرت اقتصادي و توسعه توان سياسي، توان مقابله با استكبارورزي امريكا در وجوه سياسي و اقتصادي را ايجاد نمايند و دست آخر با تقويت توان علمي به مصداق روايت «العلم سلطان»، توان و قدرت رويارويي با استكبار را در خود شكل دهند.
ش.د9603304