رنجی که میبریم
محمدهادی صحرایی در روزنامه کیهان نوشت:
سال 35 هجری است و امیرمؤمنان علی علیهالسلام پس از اصرار و ابرامی که
هجوم جمعیت به گونهای بود که تاریخ میگوید حسنین کوفته شدند و بیم کشته
شدنشان میرفت خلافت را پذیرفت. او امام برحق بود چه آن زمان که مغضوب بود و
حقش از او ممنوع و چه آن زمان که مطلوب مردم شد و محل رجوع آنان. امام چون
حکومت را در دست گرفت، انبوه مشکلات و معضلاتی که مزمن بلاد اسلام بود
پاپیچش شد. صحابیهایی که عمدتاً گرفتار چرب و شیرین دنیا شده بودند.
تابعانی که اسلام را در رفتار و گفتار همین صحابی میدیدند و نسل جدید
آقازادگان بیفضیلتی که بیهیچ زحمتی با نام پدران خود امیر و تاجر و
سرشناس و متوقع شدند. و در مقابل، معاویهای که در شیطنت، شیطان بزرگ بود و
گروهی کج فهم و متحجر و متهور که از دین همان میفهمیدند که میدیدند و
میشنیدند. نه تدبری و نه تعقلی.
هرکدام از این سه مشکل بزرگ برای مشغول کردن و از پا درآوردن هر حکومت
اخلاق محوری حتی اگر حکومت علی باشد، کافی است. همان علی که از بیتالمال
نمیگذرد حتی اگر مهر زنان طلحه و زبیر شده یا در خانه اشراف باشد. امام
در طول حکومت کوتاه خود با این سه غده سرطانی جنگید. ناکثین را زخم کاری زد
و از کارانداخت. تا خیمه کثیف قاسطین شمشیر رساند ولی دست نامرئی شیطان،
ظاهربینانِ کمخرد را فریفت و چشم فتنه مارقین را کور کرد ولی کشتن معاویه
چیز دیگری بود اگر میشد. روح آن خبائث در جامعه ماند و ماند تا کربلا و
داغ عدل ستمدیده و تا امروز. اگرنبود آن سه جنگ طاقت فرسا که وقت تربیت
مردم را از مربی بینظیر گرفت، اسلام به مصائب بعد از علی گرفتار نمیشد و
اکنون جامعه اسلام به بلای افراط و انحراف دچار نبود. وهابی کج فهم و نادان
که بازیچه صهیون است، ثمره همان روح خبیث است که از تلفیق ناکث و قاسط و
مارق به جا ماند.
یقیناً جنگیدن با صاحبان این روح خبیث که تا بن دندان توسط دشمنان خونی
اسلام مجهز شدهاند و از هیچ جنایتی فروگذار نیستند و امروزه همراهانشان را
یافته و متحد گشته اند، کار سادهای نیست. داستان غمبار یمن که دوسال و 8
ماه است گرفتار طاعون سعودی شده و چشمان محاکمهگر کودکان بیرمق و مادران
ناامیدش که غیرت را به رخ ما آسودگان میکشد، از آن رنج است. پیکر تکیده
شیخ بحرینی که به جرم خداپرستی در محاصره قبیله سعودی است از همین رنج است.
بوی دودِ گوشت و استخوان مسلمانان میانماری از همین رنج است. حضور کفار
نحس و نجس صهیون در بیتالله الحرام از همین رنج است. دوشیده شدن گاو سعودی
و ثروت مسلمین و به آتش کشیده شدن جهان اسلام با رذالت رجالههای سعودی و
نقشههای پی درپی اولاد یهودا و ملکه انگلیس و... و فریب و فتنه سست عنصران
نارفیق از همین رنج است.
سرداران بصیر سپاه اسلام چشم فتنه را کور کردند و سرزمین غصب شده مسلمین را
آزاد کردند و عراق و سوریه پس از 5 سال، سرآرام بر بالین میگذارند و خیال
ما هم راحت است. آنها که دیدهاند داعش چگونه در میشکند و بچه کنار سفره
را سرمیبُرد و خانوادهاش را مجبور میکند بقیه غذا را با خون او بخورند،
یا به رسم اروپای سی سال پیش در مقابل شوهری برای جنسیت جنین شرط میبندد و
همسرش را شکم میدراند، یا نوزاد را در مقابل والدینش به دیوار میبندد و
هدف دارت میکند، یا به رسم کلینتونِ شوهر، زنده زنده آدم میسوزاند و...
میدانند آرامش یعنی چه و مدافعان حرم چه خدمتی به بشریت کردهاند و تاریخ
خواهد گفت مردانی از نسل محمد حلف الفضول بستند و شاهرگ به راه خدا نهادند و
تن را سپر مظلومان کردند و خود و خانوادههاشان در شهر خود غریب بودند و
کسانی سراغی از آنان نگرفتند و در آن زمان جای لسانالغیب خالی که بخواند
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کَس/گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت.
دو هفتهای است که سرداران سرافراز پیروزمندانه برگشته و در میان مایند.
همانگونه که ما در کنار خانوادههای شریف شهدای مدافع حرم هستیم و در کنار
خانوادههای عزیز و غریب فاطمیون و زینبیون که شرح جهاد همسرانشان با
ملائک و اجر صبر اینان با خداست. شرط عقل و جوانمردی آن بود که به جای
روبان زدن و گرفتار تقلیدهای لوس شدن، از زنان مردآفرین مدافعان حرم تجلیل
شود. «روزِ نه به خشونت علیه زنان» برای آمریکاست که مردمانش از ترس با
اسلحه میخوابند و زنان پلیس، خود، قربانی همکارانشان هستند. برای کشورهایی
است که زنان حق رأی ندارند یا اروپاییانی که پلیسشان زنان را در ساعاتی
از شب منع رفت و آمد میکنند و زنان مجبورند برای سیر کردن شکم، پابه پای
مردان در کارخانهها کار کنند. و نماینده و وزیر و وکیل و مجری آنها
درکارنامه تجاوز به عنف دارند و... جای این اطوار در ایران شریف نیست.
نهایت تدبیرتان برای حضور بانوی ایرانی در اجتماع که میگفتید همین ایستادن
کنار ماشین بود؟ شما زنان کارتن خواب را عقیم نکنید، «نه به خشونت»
پیشکشتان.
می شد نه مثل آن همایش و توزیع مدال و عنوان برای تقدیر از تحمیل کنندگان
پاکت خالی و «تقریباً هیچ» به ملت، بلکه مراسم مختصری برای آنان که واقعاً
سایه جنگ را از کشور برداشتند گرفت و چفیه و نهجالبلاغهای داده میشد. یا
میشد دستکم یکروز نشریاتی که مأمورند در مواقع حساس حواس مردم را پرت
کنند تأدیب کرد تا وقت سؤال صلوات ندهند و دغدغه مردم در رفع بیکاری و رکود
و واردات را به حصر فتنهگران و ورود 4-5 دختر به استادیوم تنزل ندهند.
چندسال تلخی است که کشور به تفکر سازش و خواهش مبتلا شده و هزینه آن برای
کشور از هزینه جنگ هم بالاتر رفته است. زمانی مردم مجبور بودند فقط تحریم
را تحمل کنند و امروز باید علاوه بر آن تحقیر برجامی را نیز تحمل کنند. و
برخی چون مارکوپولو از کشوری به کشوری بروند تا شاید دل گرگان به رحم آید و
بیش از این مُرده برجام را به دندان نکشند. اکنون ارزش کار سردار سلیمانی و
یارانش دیده میشود که دو کشور را از سقوط نجات دادند و میتوانند برای
آنان که نتوانستند منافع کشور در قرارداد با یک خودروساز فرانسوی را تأمین
کنند الگوی مناسبی باشند. مدیریتی که موشکِ بردِ بلندِ نقطهِ زن را با
موفقیت به رخ ابرقدرتان کشید الگوی مناسبی است برای مدیریتاشرافی که به
جای حتی همان هواپیماهای دسته دوم مرجوعی، شتر وارد میکند.
آنها که میخواهند شریک پیروزی شوند بشوند ولی بدانند دیپلماسی این جبهه از
نوع انفعال و امتیازدهی محرمانه نیست. از نوع «مقاومت» است و شجاعتی که
امثال سلیمانی و باقری ژنرالهای آنند. این پیروزی حیرتآور بر جبهه متحدان
آمریکا و اسرائیل، نشانه مدیریت پاک و مقتدری است که به جای توهین و تنبلی،
عمل انقلابی میکند. زمانی که سیاستبازان حراف، مشغول لجبازی کودکانه با
سایه دولت اسبقند، مجاهدانی که از جبهه میآیند باید به کمک زلزلهزدگان
بشتابند. بیآنکه فرشی را به کفشی بیالایند یا از سان روف، بوسه پرتاب کنند
یا تصویرشان در شبکههای صدا و سیما دست به دست شود. در مجلسی که خود زخم
خورده داعش است نیز هنوز 84 نفر هستند که به هر دلیل مگو، اختیار یا سعادت
تشکر با یک امضاء خشک و خالی را از افتخارآوران ملی و اقتدار آفرینان
فراملی ندارند. همانگونه که برای پرتاب موشک به لانه دشمن هم تشکر نکردند.
آری توقعی بزرگ است از کسانی که افتخارشان، گرفتن سلفی حقارت و تصویب 20
دقیقهای برجام است. سالگرد شهادت مدرس است، روحش شاد.
از سادهدلانی که فریب فراریان خارج نشین را میخورند و هنوز بر قبر کورش
در جنگ عرب و ایران ماندهاند و از میهنپرستی تنها دو سه سرود میخوانند
نیز خبری نیست که بیایند و پهلوانان زنده شاهنامه بستایند. از سالمندان
ملیگرا و یقهدران دوره صلح نیز خبری نداریم که برای سربازان وطن ریسهای
ببندند وشعری بخوانند. گویی در این برهوت انصاف، پهلوانانی که همچون پوریای
ولی و تختی، به رسم جوانمردی طرف مظلوم را میگیرند و حاضر به حضور در
مقابل نماینده کودککشان صهیون نمیشوند نیز باید تخطئه شوند و به تیغ
رسانههای زنجیرهای و دلالان دشمن سپرده شوند. جوانمردانی که چون مثل برخی
آقازادگان بیهنر، سفارش نشدهاند و به جای رانت و مفتخواری، با زور
بازوی خود بزرگ شدهاند باید مذمت شوند. عیبی ندارد وقتی خدا میبیند و
مردم نظارهگرند.
از این غصهها اگر بگذریم قصه مردان خدا شنیدنی است. آنان که سرشان برود
قولشان نمیرود و برخلاف هزار وعده صد روزه دیگران که یکی وفا نشود، قبل از
موعد به قول سه ماهه خود وفا کردند و به قول حافظ مرید پیر مغانم زمن مرنج
ای شیخ/چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد. این رنج انقلاب است که گروهی
پرخورترین و پرحرفترین و کمکارترین، همیشه پهن نشسته بر سفره انقلابند و
در دوران مختلف فقط دور سفره جابجا میشوند. زمان تلاش و جهاد به بهانه
تحصیل ژنهای بیاستعدادشان در فرنگ ویلانند و در وقت غنیمت پیداشان میشود و
آنچه در آنجا نداشتهاند را نیز از جیب مردم میبرند. این طبقه مدعی همان
طبقه رنجآور صدر اسلام است که نجومی میخورند و توان میگیرند و فرصت
میسوزانند و وقت خدمت را از مسئولین واقعی میگیرند.
احضار روح نیکسون توسط حلقه اخراجی های ترامپ
علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:
رسوایی واترگیت بهعنوان بزرگترین رسوایی سیاسی تاریخ آمریکا به وقایعی
اطلاق میشود که میان سالهای۱۹۷۵ - ۱۹۷۲ در هتلی به همین نام در واشنگتن
اتفاق افتاد که منجر به استیضاح و سپس کنارهگیری ریچارد نیکسون،
رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا شد. در آن زمان و درجریان انتخابات
ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا تعدادی از مأموران افبیآی وارد ساختمان
هتل واترگیت، محل استقرار ستاد انتخاباتی حزب دموکرات ایالات متحده
آمریکا شدند و دستگاههای شنود کار گذاشتند و سپس اسناد و مدارکی را برای
اهداف مختلف به سرقت بردند. این اقدام غیرقانونی با پیداشدن یک نوار توسط
یک مأمور حراست هتل بهطور تصادفی لو رفت و روزنامه واشنگتنپست ازطریق دو
تن از روزنامهنگاران خود آن را به اطلاع افکار عمومی رساند. بعدها مشخص شد
که چنین اقداماتی قبلا مکرراً انجام شده و تحقیقات بعدی نشان داد که عمق
اینگونه فعالیتهای جاسوسی بسیار گسترده بوده است. پس از آن که مشخص شد
کنگره به استیضاح نیکسون رأی خواهد داد، وی در شب ۸ اوت ۱۹۷۴ از سمت خود
کنارهگیری کرد.
نیکسون اولین رئیسجمهور آمریکا بود که استعفا می کرد. اگرچه استعفای
نیکسون روند استیضاح را متوقف کرد، اما به پیگیریهای قضایی پایان نداد. در
ماجرای واترگیت، ابتدا چنین تصور میشد که این قانونشکنی توسط افراد
دونپایه طراحی و هدایت شدهاست، اما پس از آن که نیکسون از تحویل نوارهای
ضبطشده به کمیته قضایی مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا خودداری کرد،
پای رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا نیز به میان کشیده شد. کمیته قضایی
مجلس نمایندگان در ژوئیه ۱۹۷۴ رسیدگی عمومی به اعلام جرم علیه نیکسون را
آغاز کرد و دیوان عالی فدرال ایالات متحده آمریکا نیز حکم کرد که
رئیسجمهور نوارها را به کمیته قضایی تحویل دهد. هفته بعد کمیته قضایی مجلس
نمایندگان، رأی خود را درباره سه فقره جرم ارتکابی توسط نیکسون صادر کرد:
سوءاستفاده از قدرت، کارشکنی در امر اجرای عدالت و اهانت به کنگره.
در ۴ اوت ۱۹۷۴ کاخ سفید متن پیادهشده نوارها را تحویل داد. یکی از نوارها
حاوی یک مدرک غیرقابل انکار بود یعنی دستور ریچارد نیکسون برای تماس با سیا
بهمنظور متوقفکردن تحقیقات افبیآی درباره سرقت واترگیت. با انتشار این
نوار مشخص شد که مجلس نمایندگان به تصمیم کمیته قضایی برای استیضاح نیکسون
رأی خواهد داد. این مسئله سبب شد که ریچارد نیکسون برای پرهیز از برکناری
توسط کنگره در ۸ اوت ۱۹۷۴ از سمت خود کنارهگیری کند.
روح سرگردان نیکسون
از آن تاریخ به بعد روح نیکسون همواره در اتاقهای کاخ سفید پرسه میزند،
بهگونهای که دچار شدن به سرنوشت سیوهفتمین رئیس جمهور آمریکا یک کابوس
دایمی برای ساکنان کاخ سفید است. اکنون در سال ٢٠١٧ بیش از چهار دهه بعداز
کنارهگیری نیکسون از قدرت، این کابوس برای ترامپ درحال تعبیر شدن و
واترگیت جدیدی درحال شکلگیری است. جالب است که در واترگیت جدید، یک پای
افشاگریها باز هم روزنامه واشنگتنپست است. اتهامها هم بسیار شبیه به هم
هستند، تقلب در انتخابات و ممانعت از اجرای عدالت. ترامپ و تیمش متهم هستند
که از روسها در جریان رقابتهای انتخاباتی ٢٠١۶ کمک گرفتهاند. در مرحله
اول گمانهزنیها بر این مبنا بود که احتمالا مداخلات روسیه بدون اطلاع
ستاد انتخاباتی ترامپ ولی در جهت منافع آنان صورت گرفته است. اما کمکم
اسناد و مدارکی پیدا شد که از ارتباط نزدیکان ترامپ با وابستگان کرملین
پرده برمیداشت. در آخرین تحول، رابرت مولر، بازرس ویژه این پرونده که
هدایت روند تحقیق و تفحص را برعهده دارد، به سراغ حلقه نزدیکان ترامپ رفته
است.
اعترافات دردسر ساز فلین
مایکل فلین، مشاور امنیت ملی آمریکا که تنها سه ماه پس از حضورش در
بالاترین مقام امنیتی ایالات متحده، به دلیل رسوایی همکاری با روس ها
استعفا کرده بود، حالا بار دیگر در صدر اخبار رسانه ها قرار گرفته است. او
روز جمعه، دهم آذرماه، در برابر قاضی به جرم شهادت دروغ به افبیآی درباره
تماسهایش با سفیر روسیه در واشنگتن اعتراف کرد و گفت تماسهایش با روس ها
به درخواست یک مقام ارشد در تیم انتقالی دولت جدید آمریکا انجام شده است.
اندکی بعد رسانههای آمریکا از نقش جرد کوشنر، داماد و مشاور عالی ترامپ،
در این پرونده خبر دادند. این در حالی است که تحقیقات قضایی از پسر بزرگ
ترامپ نیز در همین زمینه در حال انجام است. پرونده "روس گیت" یا همان
رسوایی کمک مسکو به موفقیت ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری 2016 بر خلاف
انبوهی از پرونده های فساد اخلاقی، سیاسی و اقتصادی ترامپ کم کم داردآینده
سیاسی جنجالی ترین رئیس جمهور دوران معاصر آمریکا را با تهدید جدی مواجه می
سازد. روزنامه واشنگتن پست دیروز نوشت مایکل فلین، مشاور امنیت ملی سابق
آمریکا میتواند با ارائه شواهدی درباره تبانی ترامپ با روسیه در انتخابات،
پایان کار دولت آمریکا را رقم بزند. اما چرا پرونده "روس گیت" بر خلاف
پرونده های دیگر، تا این اندازه حساسیت برانگیز شده است؟
رقابت داخلی میان حلقه مشاوران
قطعا یکی از دلایل اصلی کش دار شدن پرونده "روس گیت"، بحث امنیت ملی آمریکا
و رقابت مسکو و واشنگتن است. اما معمولا چنین پرونده هایی که با آبرو و
حیثیت کشورها سرو کار دارد پشت پرده حل و فصل می شود و نه در شبکه های خبری
سی ان ان و فاکس نیوز. از این رو می توان گفت کاتالیزور دیگری نیز در کنار
مسئله امنیت ملی وجود دارد و آن رقابت سیاسی خشن در حلقه نزدیکان ترامپ
است. واقعیت این است که ترکیب دولتها و چگونگی چینش کابینه با وجود این که
نظام سیاسی آمریکا، یک نظام ریاستی است و محدودیتهای نظام پارلمانی را
ندارد اما معمولا یکدست نیست. دولت آمریکا بر اساس نظریه تکثر گرا
Pluralist theoryبه مثابه یک شرکت سهامی است که در آن بلوکهای قدرت خاصی
قرار دارند که بر سر "سهم و جایگاه در تصمیم سازیهای سیاسی " با یکدیگر
رقابت میکنند. دولت ترامپ نیز از این قاعده مستثنا نیست. در کابینه ترامپ
چهار جریان اصلی از ابتدا در حال رقابت بودند ، تی پارتی یا محافظه کاران
تندرو به رهبری استیو بنن استراتژیست سابق کاخ سفید، محافظه کاران سنتی به
رهبری مایک پنس معاون اول، نظامیان و ژنرال ها، به رهبری جان کلی، ریاست
ستاد کاخ سفید و حلقه خانوادگی به رهبری کوشنر و ایوانکا ترامپ. گروه آخر
یعنی حلقه مشاوران خانوادگی از همان روز اول با گروه اول یعنی جریان تندروی
کابینه به رهبری بنن به شدت مشکل داشتند. در رقابت میان این دو گروه کوشنر
توانست با بهره گیری از رابطه عاطفی اش به عنوان داماد خانواده و تکیه به
پایگاه اجتماعی ایوانکا ترامپ سمبل جریان محافظه کار تندرو در کاخ سفید،
استیو بنن، را کنار بزند و در کنار همسرش به چیزی خلاف آن چه پایگاه جریان
محافظه کار تندروی رئیس جمهوری تمایل دارد، تبدیل شود.
برگشت جادو علیه جادوگر
سلسله اشتباه های کوشنر با راضی کردن ترامپ به رفع حمایتش از مایکل فلین،
مشاور امنیت ملی سابق دولت او آغاز شد. در آن قضیه رئیس جمهور در کنار
مشاور امنیت ملی خود برای رویارویی با فشارها نایستاد و فلین نیز از سمت
خود استعفا کرد. اقدامی که سبب شد دریچه ای برای ورود مخالفان به حلقه قدرت
در دولت ترامپ به وجود آید. استعفای فلین، این ژنرال سابق پنتاگون، به
مثابه نخستین سنگ دومینو بود. داماد ترامپ همچنین به سمت اخراج جیمز کومی،
مدیر سابق دفتر فدرال آمریکا، اف.بی.آی، رفت، با این تصور که با این اقدام
مهره اصلی تحقیق برای دخالت روسیه در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را کنار
می زند. نتیجه این شد که رابرت مولر بازپرس ویژه با صلاحیت های مطلق شد و
جادو علیه جادوگر برگشت، بعد از آن مشکلات دولت و تیم تبلیغات ترامپ آغاز
شد. حالا ظاهرا اخراجی های دولت ترامپ می خواهند انتقام بگیرند. لذا چند
روز پیشتر، قبل از این که مایکل فلین به صورت رسمی به تخلفاتش اعتراف و
آمادگی خود را برای همکاری با اف بی آی اعلام کند، سایت خبری بریت بارت
وابسته به استیو بنن، از افول ستاره بخت کوشنر جوان خبر داده بود. رقابت
های خونین داخلی میان مشاوران ترامپ کم کم دارد برای حیات سیاسی خود او نیز
دردسر ساز می شود.
آگاتا قلم بردار!
حسن رضایی در وطن امروز نوشت:
رئیسجمهور محترم همین چند روز پیش گزارش 100 روزه نخست کار دولت را به
مردم ارائه کرد. گزارش را میتوان اینگونه خلاصه کرد: «ما طی دولت یازدهم
برنامههای عالی و درخشانی را آغاز کردیم و داریم همان را ادامه میدهیم.
شاخصهای اقتصادی، اجتماعی و... همه رو به پیشرفت است!» خلاصه اینکه اوضاع
آرام است و تنها ممکن است مشکلاتی آن هم تک و توک، در گوشه و کنار پیدا
کنید.
واقعا چقدر اوضاع خوب است و ما خبر نداریم! در این اوضاع، ما در مقام مخاطب
حق داریم یک بار دیگر از دولت محترم بپرسیم: مهمترین برنامه شما در دوره
اول چه بود که قرار است همان را ادامه دهید و اوضاع را از اینکه هست هم
بهتر کنید؟ داریم؟ توقیف نمیکنند؟ مغایر امنیت ملی نیست؟ باشد، مستقیما
اسم نمیآوریم، بلکه بهتر باشد؛ همان که 4 سال تمام، قریب 90 درصد انرژی
دولت و مملکت را صرف خود کرد و قرار بود تمام مشکلات را حل کند.
همان که آفتاب تابان و ابر شتابان بود. همان که «ب.ر.ج.ا.م»! خب، از اینکه
بگذریم، این وسط مسأله ساعتمچی جناب جاسوس چه میشود؟ اصلا مهم هست؟ اصلا
کسی خبر دارد؟ اینکه در صف مقدم اجرای مهمترین برنامه دولت برای زیاد شدن
منابع آبی، آمدن سرمایه، احیای بانکها، حل مسأله اشتغال جوانان،
محیطزیست، صنعت، آب خوردن مردم و لغو- نه تعلیق- تمام تحریمهای مالی،
بانکی، بیمه، حملونقل، پتروشیمی، فلزات گرانبها، تسلیحاتی و موشکی، جاسوس
اجنبی خدمت شرافتمندانه میکرده است، احتمالا خللی در برنامهها و گام
برداشتن مملکت به سمت ترقی ایجاد نمیکند؟ بندهای گزارش 100 روزه را
جابهجا نمیکند؟
همهچیز خوب است؟ اسرائیل و و انگلیس و تندروهای آمریکا به عنوان دشمنان
«ب.ر.ج.ا.م» به دلیل افشای وجود جاسوسهایشان در تیم ما، از «ب.ر.ج.ا.م»
خارج نشوند یک وقت؟!
به هر حال، مسأله، مسأله خردی نیست. موضوع امنیت ملی و منافع ملی در میان
است و بویژه حالا که جاسوسها محکوم هم شدهاند، باید مراقبت بیشتری از
«ب.ر.ج.ا.م» کرد. لطفا اجازه دهید کمی واضحتر حرف بزنم. توقیف که آدمکش
نیست! به قول جناب رئیسجمهور: به جهنم! ماجرا از 26 مرداد 95 شروع شد.
آنجا که یکی از اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از دستگیری یک جاسوس تیم
مذاکرهکننده هستهای خبر داد. سخنگوی وزارت خارجه در آن مقطع اظهار داشت
سخنان مذکور، ادعایی بیپایه و اساس، بیربط، کذب محض و قولی غلط است!
مقامات قضایی اما چندی بعد، وقتی مقابل پرسشهای متعدد خبرنگاران قرار
گرفتند، اصل خبر دستگیری جاسوس را تایید کرده، گفتند فرد مورد نظر پس از
چند روز با قید وثیقه آزاد شده است.
مهرماه سال جاری اما سخنگوی قوهقضائیه بالاخره خبر از نهایی شدن رسیدگی به
پرونده جناب جاسوس داده، اظهار داشت: «آقای عبدالرسول دریاصفهانی
دوتابعیتی بود که اتهامش جاسوسی و ارائه اطلاعات به بیگانگان بود که با 2
سرویس هم مرتبط بود و دادگاه او را به 5 سال محکوم کرد که بعد از اعتراض
این حکم در دادگاه تجدیدنظر قطعی شد و وی باید تحمل حبس کند». دریاصفهانی
البته حین مذاکرات، مسؤول هیچکدام از حوزههای «حل معضلات زیستمحیطی،
صنعت، اشتغال جوانان، زیاد شدن منابع آبی، آب خوردن مردم، لغو- نه تعلیق-
تمام تحریمهای بیمه، حمل و نقل، پتروشیمی، فلزات گرانبها، تسلیحاتی و
موشکی» نبود. تخصص عبدالرسول، بانک بود! او باید کاری میکرد که تحریمهای
بانکی برطرف میشد و چه خوب هم انجام وظیفه کرد.
نشان به آن نشان که بنا به روایت نیویورکر، وزیر امور خارجه طی آخرین نشست
وزرای خارجه 1+5 گفته است: «ما هنوز نمیتوانیم در انگلستان یک حساب بانکی
باز کنیم!» طبق اسناد موجود، عبدالرسول خان، ماهانه 7500 پوند از
انگلیسیها حقوق میگرفته و چنانکه میدانیم، پس از پایان مذاکرات هستهای
نیز در مراسم «تجلیل از افتخارآفرینان برجام»، به پاس خدمات شایان خود، از
حسن روحانی نشان درجه 3 خدمت و سکه طلا دریافت کرده است. مبارک است! آگاتا
کریستی زنده نیست. آگاتا 41 سال قبل مرده است. خالق شخصیت مشهور «پوآرو»
عادت داشت ایده داستانهای پلیسی و پرکشش خود را در دفترچه یادداشت کوچکی
که همواره همراه داشت، کنار لیست خریدهای روزانهاش ثبت کند. بسیاری هنوز
هم او را پادشاه مسلم داستانهای کارآگاهی میدانند. من گمان میکنم اگر او
اکنون زنده بود، مورد عبدالرسول را کنار یادداشت خرید سیبزمینی و کدو
حلوایی، در سرلیست تمام سوژههای داستانیاش قرار میداد.
آگاتاها اما نمردهاند. وانگهی! پیچهای داستانی ماجرا با روشن شدن سرنوشت
جاسوسان دیگری که به اذعان نمایندگان عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس در تیم
افتخارآفرینان برجام نقشآفرینی کردهاند، بیشتر خواهد شد و جذابیت سوژه
فراتر از اینها خواهد رفت. من فعلا در روزهایی که رئیسجمهور محترم تازه
گزارش 100 روزهاش را به مردم ارائه داده، کاری به این ندارم که برجام با
بتن ریختن در چرخهای سانتریفیوژ، چرخ اقتصاد را چرخاند یا نه؟ این را اما
میدانم که برجام، اصل تراژدی است و جان میدهد برای تصاحب گیشههای جهانی.
وقتی شتر گاو پلنگی چون «خالتور» خوب میفروشد، شخصیتی چون آقای فخیمزاده
ابدا نباید از رای دادن به حسن روحانی اظهار پشیمانی کند. چشمها را باید
شست، جور دیگر باید دید استاد! گیرم که برجام، اقتصاد را رونق نداده و آقای
روحانی هم به درد هنرمندان نرسیده. برجام، هر گوشهاش آبستن یک تراژدی
دردناک است. قلمها را روی کاغذ حرکت دهید و فیلمنامه بنویسید. نشان دهید
آگاتاها نمردهاند!
راه رفتن تیلرسون بر لبه تیغ
سید رحیم نعمتی در روزنامه جوان نوشت:
دونالد ترامپ، رئیسجمهور امریکا، روز جمعه در پیام توئیتری خود عدم برکناری رکس تیلرسون را از مقام وزارت خارجه اعلام کرد و خبرهای مربوط به این موضوع را تنها اخبار جعلی خواند که رسانهها منتشر کردهاند. این میتواند پیام روشنی از سوی ترامپ مبنی بر ماندن تیلرسون در پست خود باشد، چنان که خبرگزاری آسوشیتدپرس این پیام توئیتری را مهمترین حمایت ترامپ از تیلرسون ارزیابی کرد که آن هم از زمانی بود که گزارشها در مورد برکناری احتمالی تیلرسون انتشار یافت. اوج این گزارشها در روز پنجشنبه بود که علاوه بر خبر قدیمی برکناری تیلرسون، اخباری مبنی بر مهرههای جانشین او هم منتشر شد که نام مایک پومپئو، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی امریکا یا جان بولتون، نماینده پیشین امریکا در سازمان ملل، برای جانشینی تیلرسون در این اخبار به چشم میخورد. به هر حال، پیام توئیتری ترامپ میتواند خط بطلانی بر تمام این اخبار و گزارشها باشد اما همین پیام هم نشان میدهد که موضوع به طور کامل تمام نشده است.
ترامپ در پیام خود و جدای از اعلام حمایت از تیلرسون، به اختلافنظرهای خود با وزیر خارجهاش هم اشاره کرده و نوشته: «بهرغم اینکه ما با هم بر سر برخی مسائل مشخص اختلافنظر داریم (من حرف آخر را خواهم زد)، به خوبی با همدیگر کار میکنیم.» همین اختلافنظرها بوده که در این مدت حدود 11 ماه از کار دولت ترامپ، دستمایه تحلیلها و گزارشها از ادامه همکاری تیلرسون با این دولت بوده است. موضوعاتی مثل پرونده هستهای ایران یا همان برجام، تقابل آلسعود و متحدانش با قطریها و نحوه برخورد با مسئله کرهشمالی از جمله موارد روشن اختلافنظر تیلرسون با ترامپ بوده به نحوی که تیلرسون در گذشته در مورد برجام به صراحت از اختلافنظر خود با ترامپ گفت و در مورد مسئله تقابل آلسعود با قطریها هم تیلرسون موضعی داشت که آشکارا در مقابل موضع ترامپ قرار داشت. این تنها موارد آشکار اختلافنظر بین این دو است و باید گفت سکوت یا دستکم عدم تحرک ضعیف تیلرسون در مسائل مهمی مثل تعامل امریکا با ناتو، خروج امریکا از پیمان اقلیمی و چگونگی روند سازش در خاورمیانه به خوبی گواه بر وسعت اختلافنظر او با رئیسجمهور امریکا است که در مورد آخری باید از حاشیهنشینی کامل تیلرسون گفت.
این روزها نام جرد کوشنر، داماد ترامپ، بیشتر از تیلرسون و دیگر مسئولان دستگاه دیپلماسی امریکا در پرونده مذاکرات بین رژیم صهیونیستی و حکومت خودگردان فلسطینی یا همان روند سازش شنیده میشود. ترامپ که از ابتدای کارش کوشنر را به عنوان مشاور ارشد خود به کاخ سفید برده بود، این پرونده را هم به او سپرده بود و به همین مناسبت بود که کوشنر در این مدت سفرهای متعددی به کشورهای منطقه داشت. او با وجود این سفرها و دیدار با مقامات ارشد منطقه چندان تمایلی نداشت تا در مقابل خبرنگاران قرار بگیرد و حالا قرار است در کنار هیم سابان، میلیاردر رسانهای اسرائیلی- امریکایی، و در نشست مؤسسه بروکینگز واشنگتن به پرسشهای خبرنگاران پاسخ بدهد. روشن است که خبرنگاران بیشتر تمایل دارند از او بپرسند تا همراه میلیاردرش به خصوص در مورد نقشش در این پرونده که بر تیلرسون و کل دستگاه دیپلماسی امریکا سایه انداخته است.
در واقع، کوشنر طی سفرهایش به منطقه دیدارهایی داشته که به گزارش شبکه خبری بلومبرگ مایه نگرانی تیلرسون شده چرا که کوشنر از این سفرها نه گزارشی به او و نه به شورای امنیت ملی امریکا میدهد. بلومبرگ علاوه بر این نگرانی تیلرسون از اختلافهای او با کوشنر میگوید که گویا از روزهای نخست ورودش به وزارت خارجه شروع شده بود و بلومبرگ در گزارش خود از تلاشهای کوشنر برای کنار گذاشتن تیلرسون میگوید. گفته میشود که کوشنر تلاش خود را در این زمینه بیشتر کرده چرا که تیلرسون حاضر نشد همزمان با سفر ایوانکا ترامپ، همسر کوشنر، به هند، هیئتی بلندپایه را به آن کشور بفرستد. تلاشهای کوشنر میتواند تأثیری بر افزایش اخبار و گزارشهای اخیر مبنی بر برکناری تیلرسون داشته باشد و هرچند که پیام توئیتری ترامپ خط بطلان را کشیده اما به نظر نمیرسد داماد او کوتاه بیاید و به همین جهت هم تیلرسون مجبور است روی لبه تیغ برکناری از مقام خود حرکت بکند.
عقب گرد دائمی
در سرمقاله صبح نو آمده است:
باور به اینکه «ما نمیتوانیم» در ذهن و باور بسیاری ریشه دوانده است؛ دو روز قبل که قرعه کشی جام جهانی مسکو صورت گرفت، از همان لحظات نخست گویندگان رادیو- تلویزیون، تحلیلگران رسانههای مجازی و فعالان توییتری تلگرامی، آه و ناله برداشتند که ایران در گروه بسیار سختی قرار گرفته و کارش زار است و تقریباً غلبه با این جریان نا امید و نا امید کننده بود و اگر کسی دم از مخالفت میزد، با این برچسب مواجه میشد که به فوتبال آشنا نیست و اظهارنظر فنی نمیکند.
گذشته از صحت و سقم تحلیلها، این نحوه ارزیابی فقط جنبه توده وار و عمومی ندارد، بلکه بسیاری از گروههای نخبه نیز در آن شریکند و نه حتی در مورد خاص قرعه کشی جام جهانی، بلکه در باب تحولات اجتماعی و مسائل اقتصادی و تحولات منطقهای هم به همین سیاق به بحث و گفت و گو میپردازند. راهکار دائمی آنها عقب رفتن از مواضع است (چه ارزشی باشد و چه راهبردی) و مقاومت نکردن و مدام می گویند که حاکمیت به دلیل موانع قبلی خود، اکنون برخی عرصههای عمومی یا بین المللی را از دست داده است. اشتباه رایج این است که اولاً شیوه اجرایی سازی سیاستها را مد نظر ندارد و ثانیاً دستاوردها را کوچک و نازل میشمرد.
اگر نتوان گروههای مرجع را به ورطه امید آفرینی واقع بینانه کشاند، آنها آنقدر به سیاه نمایی علاقه مندند که هیچ سازهای برجا نخواهد ماند و همه چیز را باید واگذار کرد.
اقوام و اقلیتها و دولت دوازدهم
محمود نگهبان سلامی نماینده اهل سنت مجلس در روزنامه ایران نوشت:
آقای روحانی در ایام تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، شعارها و
وعدههایی در حوزه اقوام و اقلیتهای دینی مطرح کردند؛ این وعدهها که
ترجمان مطالبات اقوام و اقلیتهای دینی بود این اقشار را پای کار آورد و
سبب شد در انتخابات به ایشان رأی دهند. آقای روحانی هم پس از پیروزی مشاوری
را در حوزه اقوام و اقلیتهای دینی منصوب کردند که اگرچه انتظار میرفت از
یکی از اقلیتهای دینی باشد، اما باز هم در این عرصه موضوعات خوبی طرح و
پیگیری شد؛ از جمله منشور حقوق شهروندی.
با وجود انتظارات مجموعه اقوام و اقلیتهای دینی و تلاش رئیسجمهوری، وجود
برخی نگاهها و کج سلیقگیها در سطوح میانی، باعث شد در دولت اول آقای
روحانی آن گونه که بایسته و شایسته اقلیتهای دینی و قومی بود، توفیقاتی
حاصل نشود. اما نوع دیدگاه و رویکرد رئیس جمهوری باعث شد اقوام و اقلیتهای
دینی در دور دوم باز هم پای کار بیایند و همپای روشنفکران و نخبگان به
صورت گسترده و تأثیرگذار، از ایشان حمایت کنند. با این همه بطئی بودن
توفیقات در تحقق شعارهای رئیس جمهوری در حفظ حقوق شهروندی اقوام و
اقلیتهای دینی، میتواند به نوعی سرخوردگی منجر شود. نا گفته پیداست در
سطوح میانی نگاههایی حاکم است که با کج سلیقگی اجازه استفاده از ظرفیت
اقوام و اقلیتهای دینی را نمیدهد اما حداقل انتظار اقوام و اقلیتهای
دینی از جمله اهل سنت این بود که از ظرفیت آنها در سطوح ارشد مدیریتی از
جمله یکی از معاونتهای رئیس جمهوری یا رئوس وزارتخانهها استفاده شود که
متأسفانه در حد مطلوب، این هدف برآورده نشد.
اگرچه نمی توان چشم خود را بر روی حضور اهل تسنن یا سایر اقلیتهای قومی و
دینی در برخی وزارتخانهها، فرمانداریها یا بخشداریها در دولت دوم آقای
روحانی بست اما نقش اقشار یاد شده در سطوح عالی مدیریتی همچنان کمرنگ است.
چندی پیش رهبر معظم انقلاب در پاسخ به نامه مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل
سنت زاهدان تأکید کردند: «همه ارکان جمهوری اسلامی موظفند براساس معارف
دینی و قانون اساسی هیچگونه تبعیض و نابرابری بین ایرانیان از هر قوم و
نژاد و مذهبی روا ندارند.» فرمایشات متین و راهگشای رهبر معظم انقلاب در
این نامه، فصل الخطابی است که رئیس جمهوری میتواند به پشتوانه آن از
توانمندی همه اقوام و مذاهب در اداره کشور استفاده کرده و با جسارت بیشتری
به این حوزه ورود کند. قطعاً اگر رئیس جمهوری در این حوزه با قدرت بیشتری
ظاهر شود، دیدگاه ایشان رفته رفته به سایر ارکان همچنین عموم مردم تسری
مییابد؛ چنانکه امروز میبینیم متعاقب این نگاه و رویکرد دولت، در شهرداری
نیز اهالی سنت منصوب میشوند و بی تردید تداوم این مسیر در دلگرم کردن
اقوام و اقلیتهای دینی و مذهبی بسیار مؤثر خواهد بود.
محفلها جای نهادهای رسمی
احمد میدری در روزنامه شرق نوشت:
به دو تجربه متفاوت و شاید بیارتباط توجه کنید؛ هنگام رأیاعتماد به کابینه دوازدهم، بههمراه وزیر پیشنهادی رفاه به چند فراکسیون مجلس رفتیم. فراکسیونها یا مانند فراکسیون امید سیاسی بودند یا مانند فراکسیون آذریزبانها و زاگرسنشینان، قومی بودند. در فراکسیونهای سیاسی حداکثر٤٠ تا ٥٠ نماینده حضور داشتند اما وقتی به یکی از فراکسیونهای قومی رفتیم، یکمرتبه بهتزده شدم. بیش از صد نماینده در یک فراکسیون قومی شرکت کرده بودند و وزرا برای ملاقات با آنها در نوبت بودند. در مجلس ششم که نماینده بودم، دو فراکسیون حزبی داشتیم؛ یکی ١٨٠ عضو و دیگری ٩٠ عضو داشت و خبری از فراکسیونهای قومی نبود. چه تحولی در این ١٥ سال رخ داده است که فراکسیونهای سیاسی بیاعتبار شدهاند و جای آنها را فراکسیونهای قومی گرفته است؟ این مشاهده بیانگر تحولی عمیق در نظام و ساخت سیاسی کشور است. اما مشاهده دوم؛ پس از زلزله کرمانشاه تعدادی از مؤسساتِ خیریه و مردمی را به معاونت رفاه اجتماعی دعوت کرده بودم تا درباره کمکرسانی بحث شود. اول جلسه یکی از مؤسسات خیریه گفت این بار دیگر مردم به مؤسسات خیریه هم اعتماد نمیکنند و کمکهایشان را به شخصیتهای مشهور میدهند. او میگفت در بم کمکهای مردمی به مؤسسات خیریه سرازیر شده بود و به دولت اعتماد نداشتند و امروز به ما هم بیاعتماد شدهاند. این فعال اجتماعی نیز مانند نگارنده از این تحول بهتزده شده بود و هرچند علتش را میدانست اما تحملش برای او سخت بود. این تجربه نیز حکایت از یک تغییر مهم در نظام اجتماعی دارد؛ اشخاص جایگزین نهادها شدهاند و بدبینی و بیاعتمادی دامن مؤسسات خیریه را هم گرفته است. این دو تجربه کاملا متفاوت از یک روند (ویرانگر) خبر میدهند: اشخاص و محفلها جای نهادهای رسمی را در نظام سیاسی و اجتماعی گرفتهاند. شخصیتها، نهادهای مردمی و دولتها در کشورهای دیگر مکمل هم هستند و در ایران نیز نمیتوان یکی را جایگزین دیگری کرد. هریک بدون دیگری از کارکرد میافتد. صادق زیباکلام و علی دایی در صورتی میتوانند کمکهای مردمی را به زلزلهزدگان برسانند که در کنار خود نهادهای مردمی و دولت را داشته باشد.
بهزودی شخصیتها نیز بیاعتبار میشوند زیرا اعتماد به اشخاص زمانی ادامه مییابد که آنها بتوانند بهطور صحیح هدایای مردمی را توزیع کنند و بهدست زلزلهزدگان برسانند. شخصیتها برای کمکرسانی نیازمند ارتباط با سازمانهای اجتماعی کارآمد و دولت مؤثر هستند. ناکارآیی و بیاعتمادی به دولت و نهادهای مردمی که متأسفانه فراگیر شده است، کارآمدی شخصیتها را از بین خواهد برد و در دوره بعد به علت ناکارآمدی اشخاص که در فقدان نهادهای مردمی و دولت اجتنابناپذیر است، بیاعتمادی دامن آنها را هم خواهد گرفت. به نظر من این سؤال از سؤالات مهم پیشروی مسئولان کشور است که چرا فراکسیونهای سیاسی وزن خود را به نفع فراکسیونهای قومی از دست دادهاند و چرا نقش شخصیتها پررنگ شده است و مؤسسات خیریه و دستگاههای دولتی، مورد اعتماد نیستند؟کاهش نقش سازمان چه سیاسی و چه اقتصادی و اجتماعی، یکی از شاخصهای پسرفتگی است. داگلاس نورث و همکارانش در کتاب اخیرشان (خشونت و نظمهای اجتماعی، مترجمان جعفر خیرخواهان و رضا مجیدزاده، ناشر روزنه ١٣٩٦) این را بهخوبی نشان دادهاند. معمولا کشورهایی که در آنها مؤسسات اقتصادی بزرگ فعالیت میکنند، حزبهای قوی و مؤسسات مردمی فراگیر دارند. سازمانیافتگی و بیسازمانی در همه عرصهها (اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی) بستر و ریشه مشترک دارد. درباره علل و پیشنهادها میتوان به تفصیل صحبت کرد اما این بیسازمانی در شبکههای اجتماعی و افول فراکسیونهای سیاسی زنگ خطری برای همه محسوب میشود. اعتراف به این مشکل مقدمه شناخت علل و پیشنهاد برای رفع آن است.
بست نشینان شاه عبدالعظیم ، چه سودایی در سر دارند؟
جهانبخش محبی نیا در روزنامه ابتکار نوشت:
دموکراسی در فرهنگ سیاسی جوامع پیشرفته ، ضمانت اجرایی جابجائی و انتقال
قدرت را برعهده دارد.برای جلوگیری از باز تولید استبداد و نهادینه کردن
حکومت مردم بر مردم ، محدودیت زمانی معطوف به 2 دوره چهارساله متوالی ،
مانع برانگیختگی مجدد صاحبان قدرت می شود.
روسای جمهوری در کشورها، بعد از اتمام دوره مسئولیت، پی کارهای خیریه، علمی
و تحقیقاتی را می گیرند و همچنین؛ به نشر خاطرات دست می زنند که مورد
استفاده ی مردم، نخبگان و تاریخ می شود که این اقدام، به معنی و مفهوم
خداحافظی از سیاست محسوب می شود. در ایران و کشورهایی مثل؛ ترکیه و
پاکستان، هنوز فرهنگ وداع با قدرت نهادینه نشده است و ساختار پاتریمونیالی
قدرت، سرزمین و ملت را از آن خود می داند و چه بسا قائل به تصرف هم باشد.
چسبندگی به قدرت و دل نکندن از حجله مزین و زیبای آن در این کشور، هر چند
از قدمت برخوردار است، اما هنوز هم تازه است و بر همین اساس، بعد از انقلاب
اسلامی، روسای جمهوری، هوس بازگشت به قدرت را در سرداشته اند که تقاضای
آنان با تکیه بر موانع رسمی و غیررسمی، مورد قبول شورای نگهبان قانون اساسی
قرار نگرفته است و مشمولین این محدودیت، در 2 طیف جای گرفته اند. بعضی از
آنان، با سکوت و با پذیرش اجباری تهدید و بایکوت به مناصب دیگر قدرت چشم
دوخته اند و بعضی مواقع هم، فرد با توسل به هیاهو و عملیات روانی ـ سیاسی،
نقش مدعی را بازی می کند و چه بسا از یارانه سیاسی فایده می برد.
آیه 203 سوره بقره که در اوایل انقلاب، مبنای یکی از سخنرانی های آیت اله
طالقانی بود، در این مقطع هم شاید بتواند اساس تحلیل و رفتار در سطح نخبگان
و خو گرفتگان قدرت باشد. در هر صورت، دل کندن از قدرت در جامعه ایران،
راحت نیست. ما سعدآباد را خراب کردیم، اما پاستور را به جای آن نشاندیم.
وظیفه اصلی اهل انقلاب و نسل آن، مبارزه با کاخ نشینی بود که خداوکیلی،
توفیقی نیافتیم. تفسیر جامعه شناختی و اقتصادی، وابستگی موصوف زیاد سخت
نیست، اما مجال تنگ است، همان طوری که بیان شد، جدائی از قدرت، عوارض
ناگوار غیرقابل کنترلی برجای می گذارد. هجران است و فراق از آن کشنده است .
موقعی هم بلاساز و جان سوز می شود که خداوند، نصیب هیچ گرگ بیابانی هم
نکند. شاه و رئیس جمهوری هم نمی شناسد. مگر آن که آدمی مثل احمدشاه قاجار،
آن قدر سن و سال نداشته باشد که مزه آن را تشخیص دهد و شاید هم، وی شخصیت
دموکراتی داشت که بر ما پوشیده است.
یکی از ویژگی های روانشناختی ما ایرانیان به این شرح است، وقتی موقعیت،
دارائی، معشوق یا معشوقه ای را از دست می دهیم، مرض گونه بی قرار می شویم و
قوه عاقله مان را به سبک عارفان، از کف می نهیم و چه بسا، جنگ با عقل و
نقل را می آغازیم و برای توجیه بی عقلی خویش، بر پشت عناوینی چون « کمربسته
بودن یا ماموریت از حرم داشتن »، پنهان می شویم و شاید هم که کشش های
مردمی و اقبال صادقانه آنان، باعث سوء استفاده از صداقت و خلوص آنها می
شود. هذیان با مشخصه غیربالینی آن، انحراف، غفلت، انحطاط و استبداد در
ایران و توسل به نیروهای غیب وسری با سکولارها، فراماسون ها، مذهبی ها و
گاهی اوقات، با دهریون و ماتریالیست ها هم نشینی داشته است.
چندین هفته است ؛ حلقه اول تیم رئیس جمهوری سابق و عضو فعلی مجمع تشخیص
مصلحت نظام، فضای سیاسی ایران را معطوف به خویش کرده است . هر چند این تیم،
دنبال روغن کاری چرخ دنده های ماشین سیاسی خویش است، اما در سطح کشور و
خارج از مرزها، ابهامات زیادی را خلق کرده است .
بست نشینان شاه عبدالعظیم از کجا انگیزش می یابند و برای چه برانگیخته شده
اند؟ آیا آنان مخلص ترین نیروهای جامعه اند؟ یا طیفی، طالبان قدرت که بافت
فرقه ای و مریدی و مرادی دارند . ملای اول آنان، کیست؟ در برهه ای از زمان
که جمهوری اسلامی با پیروزی بر داعش به دنبال تثبیت پیروزی های منطقه ای و
جهانی است، آنان می خواهند انقلاب را از نااهلان نجات دهند و اعلام خلافت
نمایند یا به مثابه مجاهدین خلق، به دنبال پیروزی نظامی ایران در جبهه های
جنگ در اوائل انقلاب با هواپیما ربائی یا عملیات تروریستی می خواهند،
پیروزی ایران را تحت الشعاع قرار دهند.
از منظر تبارشناسی، ریشه عقیدتی، تاریخی و رفتاری این جماعت، به شورش خوارج بر می گردد یا اینان به معنای واقعی، زید زمان اند.
مسئولان قوه قضائیه، شورای عالی امنیت ملی و وزارت اطلاعات، به عنوان
مجریان قانونی و رسمی تامین امنیت در برخورد با این عوامل، چرا سکوت کرده
اند؟ حداقل باید دلیل عدم برخورد را به مردم که ولی نعمت اند، توضیح دهند .
اگر مسئولان ذیصلاح، رویکرد سیاسی کشور را به سمت و سوی گسترش و پذیرش
انتقاد، شکوائیه سیاسی و تحمل در مقابل هموطنان سوق داده اند و به سطحی از
تحمل و فرهیختگی رسیده اند که هر نوع نقد و شالوده شکنی را می پذیرند تا
خود مردم قضاوت کنند، به جد قابل تمجید و تکریم است.
اما سوال این است که آیا سایر گروه های سیاسی به ویژه نیروهای داخل نظام
هم، مشمول این رحمت واسعه قرار خواهند گرفت؟ اگر این امر را تعمیم ندهیم،
بدون شک پای عدالت لنگ است و با رویه یک بام و دو هوا، نمی شود مملکت را
بهینه اداره کرد.
دلیل دیگر سکوت مسئولان شاید این باشد که ادعای این عوامل صحت دارد و آنان
مورد ظلم و ستم واقع شده اند، بدین صورت، باید با شهامت، داعیه آنان را
پذیرفت و به مردم هم، واقعیت را اعلام کرد. باور کنید قبول خطا، مسئولان را
به عزت خواهد رساند .
فرضیه ی سوم ؛ در صورتی قابل طرح است که گزینه اول و دوم از ساختار منطقی و
موقعیت عقلانی برخوردار نباشند و آن هم این است که در بین مردم، شایع شده
که مسئولان جمهوری اسلامی، از برخورد با این افراد واهمه دارند . چرا که
تهدید این افراد جدی است و آن ها در صورت برخورد، اسناد و مدارکی را به
عنوان منشاء بعضی از افشاگری ها، توزیع خواهند کرد . اگر این موضوع صحت
داشته باشد که بعید است، باید به اوضاعی که حاکم برماست، نه تنها تاسف
خورد، بلکه گریست . این ضعف و مدارا، مشروعیتی برای قوای نظارتی باقی
نخواهد گذاشت و متاسفانه، زیان آن به کل مسئولان کشور سرایت خواهد کرد و
ریشه به تیشه نظام زده می شود.
اما بست نشینان در مقابل سوالی واقع می شوند که آنها به چه دلیلی در سال
هایی که در راس قدرت بودند، این ادبیات را بر زبان جاری نمی کردند و اگر
حرمت جایگاهشان را حفظ کرده اند، چرا در 4 سال بعد از اتمام دوره قدرتشان،
افشاگری نکردند و تهدیدها زمانی طرح می شود که صلاحیت شان برای کاندیداتوری
ریاست جمهوری، رد می شود و اعضای حلقه، یکایک به محاکمه فراخوانی می شوند.
از سویی دیگر، اگر اسناد و مدارکی دال بر خیانت هرکس در دستانشان است، عدم
ارائه آن به محاکم و یا حداقل به حضور ملت ایران، خیانتی بزرگتر است که
مبین نفع شخصی و تیمی آقایان است.
آنان خود مرتکب چند خیانت اند.
اول: چرا در موقع وقوع خیانت، فریاد برنیاوردند.
دوم: از خیانت مفروض الان هم به عنوان حربه استفاده می کنند . پس ملت هنوز در حاشیه است.
سوم: اگر با بلوف و یکدستی دنبال اخذ امتیازند، بدعتی خطرناک می کارند که مشمول نفرین حق واقع خواهند شد.
الله اعلم