تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۶  ، 
کد خبر : ۳۰۷۶۰۱

قیام در برابر ظلم شاه و تحجر حوزه

(روزنامه جوان – 1396/09/05 – شماره 5245 – صفحه 10)

بررسي تقابل گفتمان امام(ره) با دو جريان «حكومت پهلوي» و «ركود در نظام حوزوي»...

امام خميني(ره) در مسير بسيار دشواري كه تا پيروزي نهضت اسلامي طي كردند، با دو جريان اصلي در اختلاف نظر و عقيده بودند و اين اختلاف ماهيت مبارزه ايشان را براي عموم ترسيم كرد. تقابل اول با رژيم پهلوي بود كه صرفاً در ظلم و ستم‌پيشگي پهلوي خلاصه نمي‌شد، بلكه ايشان از همان ابتداي نهضت، ضرورت مبارزه با پهلوي را، تلاش آن نظام براي از بين بردن اسلام دانسته و به صورت شفاف با مصاديق تقابل فكري اين رژيم با اسلام ناب پرداختند.

جريان دومي كه امام خميني(ره) با آن دچار چالش بودند نيز مرتبط با نظام سنتي حوزه علميه بود كه به لحاظ عقيدتي، شايد تا حدودي امكان تفهيم ضرورت كليد خوردن انقلابي سياسي به مركزيت مراجع ديني در آن دشوار بود. بررسي برخي نقاط اختلاف فكري امام(ره) با اين دو جريان نشان مي‌دهد مبارزه امام بيش از آن كه يك انقلاب سلبي عليه ظلم حاكم بوده باشد، مبتني بر هندسه فكري- ايجابي است كه بر اساس آن نهضت عظيم انقلاب اسلامي به وقوع پيوست.

الف) تعارض گفتمان امام و گفتمان رژيم پهلوي

يكي از اضلاع كليدي نظام انديشگي امام خميني(ره)، غيريت و تعارض صریح و روشن با سیاست‌های رژیم پهلوی بود. امام به واسطه تشريح همين نقاط تعارض، توانست ماهيت قيام و انقلاب اسلامي را كدگذاري و براي عموم بيان نمايد.

سياست وابستگي به غرب از جمله امريكا و اسرائيل، سياست مدرن‌سازي و دين‌زدايي از جامعه و نيز حكومت استبدادي و قانون اساسي عاريتي از جمله مواردي است كه مورد چالش قرار مي‌گيرد. رضاشاه پس از رسيدن به قدرت به مخالفت با اعتقادات و فرهنگ مذهبي مردم و روحانيت پرداخت. الگوي او كمال آتاتورك بود كه به پيروي از اصل سكولاريسم غرب در صدد مدرن‌سازي و به تعبيري غربي‌سازي تركيه بود.

امام خميني كودتاي 1299 را نقشه انگليسي‌ها دانستند و معتقد بودند در اين 20 سال كه به درستي دوره اختناق ايران و دين به شمار مي‌رفت همه ديديد و ديديم كه بالاترين هدف رضاخان علما بود (امام خميني، 9: الف بي‌تا). امام خميني در سال‌هاي رخوت حوزه و عدم آگاهي آنان از مسائل روز در كتاب «كشف‌الاسرار» پرده از مدرنيزاسيون رضاشاه برداشتند و نشان دادند كه چگونه با الگوبرداري نادرست از قوانين و فلسفه پوزيتيويستي و علم محسوسات ارزش‌هاي اخلاقي و ديني را در جامعه كم‌رنگ مي‌سازند: «شما با كلاه لنگي در خيابان‌ها قدم مي‌زديد و با دخترهاي برهنه سرگرم بوديد... غافل از آنكه در سرتاسر كشور افتخارات تاريخي شما را بردند و با يك خط سراسري شما را به اين روز نشاندند» (امام خميني، 224: الف بي‌تا). آنهايي كه اين‌قدر قوه تمييز ندارند كه كلاه لنگي كه پس‌مانده درندگان اروپاست را ترقي كشور مي‌دانند با آنها ما حرفي نداريم» (امام خميني، الف بي‌تا: 223).

امام خميني انقلاب سفيد شاه، اصلاحات ارضي و كاپيتولاسيون را سخت مورد انتقاد قرار مي‌دهند. البته امام با اصل برنامه اصلاحات ارضي يا ملي كردن جنگل‌ها و منابع مخالفتي ندارد اما نگران وابسته كردن كشور به كشاورزي و توليدات غرب است. از نظر ايشان نحوه اجراي اصلاحات ارضي كشور را به واردكننده مواد غذايي تبديل خواهد كرد و كشاورزي را از بين مي‌برد و... (فوزي، 39:1384).

رابطه با اسرائيل، چالشي در بعد نگرش امت‌سازي

يكي ديگر از موارد مورد چالش گفتمان پهلوي روابط شاه با اسرائيل است. امام خميني از سياست‌هاي حمايت از اسرائيل اعلام انزجار كردند و در پاسخ تلويحي به فتواي علماي اهل تسنن در قاهره كه مسلمانان جهان را به جهاد عليه شاه فراخوانده بودند (ميلاني، 106:1383) مي‌فرماید اين ملت ايران نيست كه با اسرائيل منفور در حال سازش است، ملت ايران از اين گناه بزرگ بري است، اين دولت‌ها هستند كه به هيچ وجه مورد تأييد ملت نيستند (امام خميني، ج1، 1387: 262).

البته امام خميني، اسرائيل و تفكر صهيونيستي را ريشه‌دار‌تر از وضعيت موجود دانستند. ايشان يهوديان اسلام‌ستيز در دوره پيامبر(ص) را به عنوان نقطه آغاز تحريفات و تبليغات ضداسلامي برمي‌شمارند: «نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد و تبليغات ضداسلامي و دسايس فكري را نخست آنها شروع كردند به طوري كه ملاحظه مي‌كنيد دامنه آن تا به الان كشيده شده است» (امام خميني، 138:1361). بايد فرياد زد و مردم را متوجه كرد تا معلوم شود كه يهودي‌ها و پشتيبانان خارجي آنها كساني هستند كه با اسلام مخالفند (امام خميني، 138:1361).

چالش با قانون اساسي غربي

يكي ديگر از موارد اختلاف امام خميني با رژيم پهلوي قانون اساسي بود. از نظر ايشان يك قانون اساسي وارداتي است كه از كشورهاي اروپايي اقتباس شده است: «وقتي مي‌خواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسي تدوين كنند مجموعه حقوقي بلژيكي‌ها را از سفارت بلژيك قرض كردند و قانون اساسي را از روي آن نوشتند، نقايص آن را از مجموعه حقوقي فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم نمودند و براي گول زدن ملت بعضي از احكام اسلام را ضميمه كردند» (امام خميني، 11:1361).

همچنين امام خميني مواد قانون اساسي كه مربوط به سلطنت و ولايتعهدي است را مغاير با اسلام مي‌داند و مي‌فرماید: «اينها ضداسلامي است، ناقض طرز حكومت و احكام اسلام است، اسلام سلطنت و ولايتعهدي ندارد» (امام خميني، 12:1361).

امام خميني قوانين بشري را به دليل ابتناي صرف بر شرايط مادي، ناقص مي‌دانند. خصوصاً قوانيني كه از متن جامعه اروپايي برخيزد و بخواهد در جامعه‌اي با فرهنگ ديني اجرا شود، منشأ گرفتاري‌ها و مشكلات مي‌شود (امام خميني، 12:1361و امام خميني، 312: الف بي‌تا). بشر چنين حقي ندارد و هر قانوني كه وضع كند جز سياه‌مشقي نيست (امام خميني، 289: الف بي‌تا). كساني كه قانون بشري را در مقايسه با قانون الهي اصالت مي‌بخشند به دليل آن است كه قانون الهي مجال سلطه و ظلم را از آنان گرفته است.

تعارض با گفتمان ملي‌گرايي

تفكر باستان‌گرا و آرياگرايانه رژيم پهلوي نيز از نگاه امام خميني پوشيده نمي‌ماند. ايشان در سطح كلان اساساً تفكر ناسيوناليستي مدرن را نوعي مرزهاي مصنوعي و بشري مي‌دانند كه صرفاً براي ايجاد سلطه و تفرقه ميان مردم است: «اين ديوارها كه دور دنيا كشيدند و به نام كشور و وطن خواندند از فكر محدود بشر پيدا شده و علم محيط خدا فوق اين كشورهاست، دنيا وطن توده بشر است و همه افراد بايد در آن به سعادت دو جهان برسند و اين سعادت پيروي از قانون خداست» (امام خميني، 267: الف. بي‌تا).

از نظر امام، نژادبازي، موجب انحطاط جوامع اسلامي شده است. البته حب وطن و حب اهل وطن و حفظ حدود كشور مسئله‌اي است كه در آن حرفي نيست (امام خميني، ج13، 1387: 209). اما مرزهاي نژادي نيست كه موجب برتري مي‌شود يا روح وطن‌پرستي را تقويت مي‌كند بلكه اين ايمان و اعتقاد ديني است كه ميهن‌دوستي و روح فداكاري كه نشأت گرفته از روح خداپرستي است را تقويت مي‌كند (همان، 248).

ايشان حتي ملي‌گرايي به معناي تقابل ايران قبل از اسلام با اسلام را رد مي‌كنند و اين دوگانه‌انگاري را متأثر از تسلط انديشه‌هاي استعماري براي ايجاد تفرقه بين مسلمانان مي‌دانند. ايشان وطن و زادگاه را محترم مي‌شمارند و مي‌فرمايند: «حب وطن و حب اهل وطن و حفظ حدود كشور مسئله‌اي است كه در آن حرفي نيست؛ و [اما] آن ملي‌گرايي كه به دشمني بين مسلمين و شكاف در صفوف مؤمنين منجر مي‌شود بر خلاف اسلام و مصلحت مسلمين و از حيله‌هاي اجانب است كه از اسلام و گسترش آن رنج مي‌برند» (امام خميني، ج 13، 209:1387).

اين نوع نگرش متأثر از تفكر قرآني است كه در آن واحد‌هاي جمعي به عنوان شناسايي اقوام و گروه‌ها معرفي مي‌شود: «خداوند شما را در گروه‌ها و قبايل مختلف قرار داد تا يكديگر را بشناسيد» (قرآن كريم، سوره حجرات، آيه 13). امام تأكيد مي‌كند: «در اسلام اساساً نژاد مطرح نيست، عربي و عجمي و ساير گروه‌ها ابداً مطرح نيست» (امام خميني، 273:1387).

ايشان ملي‌گرايي را به عنوان تفاله جاهليت تهديد بزرگي براي اسلام مي‌داند: «بدانيد نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و امريكا چيزي كم ندارد و اگر خودي خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشم به غير نداشته باشد در درازمدت، قدرت همه كاري خواهد داشت. به شرط اتكا به خدا و اتكاي به نفس و قطع وابستگي به ديگران و تحميل سختي‌ها براي رسيدن به يك زندگي شرافتمندانه» (امام خميني، 22:1379).

امام خميني گفتمان غربگرا را كه در صدد احياي نمادهاي باستاني و نفي اسلام بود، رد مي‌كنند و آن را خواسته يا ناخواسته در خدمت اهداف استعمارگران مي‌دانند. از نظر ايشان اين نوع رويكرد، تقابل با اسلام و نژادپرستي است: «آن چيز مهمي كه دول اسلامي را بيچاره كرده و از ظل قرآن كريم دور مي‌كند، آن قضيه نژادبازي است. اين نژاد ترك است بايد نمازش را هم تركي بخواند، اين نژاد ايران است بايد الفبايش چه جور باشد، آن نژاد عرب است، عربيت بايد حكومت كند، نه اسلام؛ نژاد آريايي بايد حكومت كند، نه اسلام! اين نژادپرستي كه در بين آقايان حالا دارد رشد مي‌كند و زياد مي‌شود و دامن مي‌زنند به آن تا ببينيم به كجا برسد. همين نژادبازي كه اسلام آمد و قلم سرخ روي آن كشيد و مابين سياه و مابين سفيد، مابين ترك و مابين عجم... هيچ فرقي نگذاشت و فقط ميزان را از خدا ترسيدن و تقواي الهي [قرار داد]، قضيه نژادبازي ارتجاع است. آقايان ما را مرتجع مي‌دانند، لكن دارند به 2500 سال قبل و قهقرا برمي‌گردند، ما مرتجعيم؟» (امام خميني، ج 1، 377:1387).

امام خميني با رد هرگونه نژادپرستي، قبيله‌گرايي، قوميت‌گرايي به عنوان شيوه تفكر و عملكرد و به مثابه ايدئولوژي علمي، فرهنگ اصيل اسلامي را كه توانايي ساختن انسان‌هايي مستقل و كشوري قدرتمند را دارد، عنصر اصلي و كليدي هويت ملي ايرانيان مي‌دانند و معتقد هستند تكيه بر فرهنگ اصيل اسلامي مي‌تواند به بازيابي هويت خود و تكوين اعتماد به نفس ملي و بناي تفكر مستقل بينجامد.

تقابل بنيادين با مباني غربگرايانه رژيم سابق

گفتمان بازگشت به خويشتن اسلامي كه امام(ره) آن را تئوريزه كرد، تقابل‌هاي مدرنيته/ سنت، علم/ دين، ايران باستان/ اسلام را ساختارشكني مي‌كند و نشان مي‌دهد كه گفتمان غربگرا حاكم بر رژيم سابق، چگونه تحت تأثير فلسفه خودبنيان مدرنيته رابطه متن با حاشيه را پنهان ساخته و در واقع با شالوده‌شكني پرده از روابط تحكم‌آميز و مركزگراي مدرنيته غرب برداشته مي‌شود. ايشان با ساختارشكني اين تقابل‌ها نشان مي‌دهد گسست معرفتي غرب و شرق چقدر عميق و جدي است و تا چه حد نگاه مادي به هستي، انسان و دين مي‌تواند شكننده و ناكام باشد. نظام انديشگي امام خميني احياي روح سنت بود كه همانا بازگشت به ارزش‌هاي متعالي انساني در پرتو تعاليم توحيدي است.

اين نظام انديشگي به ديگري و حاشيه اعتبار مي‌بخشد و نشان مي‌دهد كه بازي متن/ حاشيه نه مطلق و ثابت بلكه شكننده و در گسست و عدم تداوم است. به اين معني كه اگر گفتمان غربگرا تلاش كرد كه هويت اسلامي و ارزش‌ها و باورهاي متعالي را تحت تأثير انديشه جدايي علم از ارزش به حاشيه كشاند، اين رابطه پايدار نبوده بلكه به دليل وابستگي حيات متن به حاشيه اين نظام عمودي و سلسله مراتبي دگرگون مي‌شود. از آنجايي كه انسان داراي دو بعد معنوي و ظاهري است به اعتقاد امام: «غرب غرق در طبيعت دنياست هيچ التفاتي به ماوراي طبيعت نيست» (امام خميني، ج 4، 10:1387) آقايان [نبايد] از اين مكتب‌ها [مكتب غرب] گول بخورند و خيال كنند كه انسان غير از اينكه مي‌خورد و مي‌خوابد، چيز ديگري نيست» (امام خميني، ج 4، 10:1387) «انسان اختصاصاتي دارد كه ساير موجودات ندارند. يك مرتبه باطن، يك مرتبه عقليت، يك مرتبه بالاتر از مرتبه عقل، در انسان بالقوه هست. از اول در سرشت انسان هست كه اين انسان از عالم طبيعت سير بكند تا برسد به آنجايي كه وهم ماها نمي‌تواند برسد» (امام خميني، ج4، 175:1387).

با توجه به ديدگاه امام خميني در مورد مراتب انسان كه آن را ماوراي طبيعت و عالم الهيت مي‌دانند در نتيجه عقل مادي قادر نيست به تمام نيازها و ابعاد مختلف وجودي انسان پاسخ بدهد، اگر ابعاد و مراتب وجودي انسان در همان بعد طبيعي و مرتبه مادي خلاصه مي‌شد، ما هم با گفتمان مدرنيته هم‌آواز مي‌شديم زيرا تدبير حيواني طبيعت، راهي است كه انسان مادي نيز خود آن را درك مي‌كند. از نظر امام خميني شناخت طبيعت تنها كافي نيست و حدود طبيعت محدود و ناكافي است: «فرض كنيد يك وقتي همه خصوصيات عالم طبيعت را انسان بفهمد؛ همه چيزهايي كه مربوط به كمال طبيعت است و ترقيات در طبيعت، اينها را هم انسان كشف بكند، لكن حدش حد طبيعت است، بيشتر نيست» (امام خميني، ج 4، 186:1387).

اما چنان كه امام خميني بيان داشته‌اند انسان داراي مراتب بالاتر است ولي انسان تنها مي‌تواند همين مرتبه طبيعت را كه از همه مراتب وجود او نازل‌تر است، درك كند زيرا فعلاً در همين عالم طبيعت قرار دارد و محسوسات آن را مي‌تواند درك كند و اگر بخواهد به مراتب بالاتر پي ببرد، به چيزي فراتر از عقل مادي نيازمند است و انسان با تعليم و تعلم، با فلسفه و علم صرف، نمي‌تواند به مراتب بالاتر دست پيدا كند بلكه به نيرويي بالاتر از عقل كه معنويت و تجرد باطني است، نيازمند است و اين نيرو بدون تربيت انبيا حاصل نمي‌گردد. امام خميني علماي طبيعت را به دليل اتكا بر عينيات و ظواهر ناتوان در تربيت و سعادت انسان مي‌داند و تأكيد مي‌كند: «انبيا آمدند تا اين انسان را به آن مراتبي كه كسان ديگر، [يعني] علماي طبيعت نمي‌توانند اين مراتب را اطلاع پيدا كنند و تربيت كنند انسان را، آن مراتب را تربيت بدهد و نمو و ارتقا بدهد» (امام خميني، ج4، 175:1387). «انبيا آمده‌اند كه همه احتياجات انسان را، هر چه احتياج دارد انسان، براي انسان بيان كند كه انسان اگر عمل بكند به سعادت تمام مي‌رسد» (امام خميني، ج 4، 190:1387).

انسان داراي قوه شناسانده‌اي فراتر از عقل مادي نيز مي‌باشد و آن مرتبه تجرد نفساني است كه محصول آن شناخت شهودي است. از آنجايي كه امام خميني براي انسان و عالم ابعادي فراتر از ابعاد مادي آن قائل است، عقل انسان را در كشف عوالم بالاتر، بدون هدايت منبع وحياني و ارشاد پيامبران و زرق شهودي تجرد باطني، ناقص مي‌داند و علاوه بر ساحت عقلاني انسان، ساحتي بالاتر از عقل نيز براي او قائل است كه با هدايت و تربيت انبيا حاصل مي‌گردد (خالقي افكند، 54:1379).

عقل‌گرايي در مدرنيته به دليل اتكايي كه بر حس و تجربه داشت تنها انعكاسي از ماده به مفهوم عام بود بنابراين در قالب علم‌گرايي تجلي يافت و بر مبناي اومانيسم و عقل‌گرايي جديد، هدف دانش نيز به شناخت قوانين طبيعت براي تسخير آن و تحصيل قدرت هر چه بيشتر منحصر شد. امام خميني تقابل علم/ ارزش و علم/ دين را مغاير با فطرت انساني مي‌دانند و معتقدند هدف علم نه تسخير طبيعت و به بردگي كشيدن ارزش‌هاي انساني بلكه هدف علم تعالي انسان است، ايشان از بعد شهودي و ارزشي، حيات انساني را كه در اين تقابل پنهان مانده مورد اهميت قرار مي‌دهند. از ديدگاه امام خميني، غرب در ماديت و نگرش اين جهاني عالم طبيعت غرق شده است: «غرب هم غرق در طبيعت دنياست و هيچ ملتفت به ماوراي طبيعت نيست (امام خميني ج4، 10:1387). و لذا پيشرفت و تمدن آنها نيز پيشرفت در انسانيت، اخلاق و معنويت نيست بلكه پيشرفتي است كه به انحطاط بشريت مي‌انجامد.

... اما پيشرفت قتاله؛ پيشرفتي كه بشر را به نيستي وارد مي‌رساند (امام خميني، ج4، 40:1387).

امام خميني اهميت حضور دين در زندگي انسان را تا جايي مي‌داند كه دين را برنامه زندگي انسان و مبتني بر نياز‌ها و خواسته‌هاي انساني مي‌داند، تا آنجايي كه همه عرصه‌ها از جمله سياست را نيز پوشش مي‌دهد: «اسلام فقط عبادت نيست، فقط تعليم و تعلم عبادي و امثال اينها نيست. اسلام سياست است، اسلام از سياست دور نيست، اسلام يك مملكت، يك حكومت بزرگ به وجود آورده است... و اسلام از هيچ چيز غافل نيست (امام خميني، ج 6، 200:1387).

ب) چالش با نظام سنتي حوزه علميه

يكي ديگر از دشواري‌هاي مسير حركت امام در پيشبرد انقلاب اسلامي، چالش با نظام سنتي اجتهاد بود. عنصر زمان و مكان در شرايط اجتهادي كمتر لحاظ شده و همين مسئله در جو رايج حوزه‌هاي علميه عدم ورود به مسائل سياسي را منجر مي‌شد. البته در تاريخ پس از مشروطه، روحانيوني چون شيخ فضل‌الله، مرحوم مدرس و... بودند كه با وجود كسوت و كرسي علمي در حوزه، خلاف اين جريان كرده و حيات سياسي پررنگي با تلاش براي ممزوج كردن امر سياسي با امر ديني رقم زدند.

توجه ويژه به مقتضيات زمانه

در گفتمان امام خميني(ره) نيز به عنوان شاگرد امثال نوري و مدرس، اجتهاد بايد با نظر به زمان و مكان باشد و زمان و مكان دو عنصر تعيين‌كننده در اجتهادند. مسئله‌اي كه در قديم داراي حكمي بوده است به ظاهر همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند. بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي و سياسي همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است، واقعاً موضوع جديدي شده است كه قهراً حكم جديدي مي‌طلبد. از نظر امام مجتهد بايد نسبت به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد (امام خميني، ج 21، 1387: 98).

بر خلاف ديدگاهي كه فقه و اجتهاد را به بهانه عدم تناسب آن با زمانه كم‌رنگ مي‌سازد و به نوعي در راستاي رويكرد ديرينه برخي روحانيون و مراجع كه دين را متوجه حوزه سياست نمي‌دانند، امام خميني اهميت جايگاه فقها را مورد بازنمايي قرار مي‌دهند. ايشان روحانيون درباري، روحانيون متحجر و بي‌تفاوت در مقابل مسائل زمانه را سخت سرزنش مي‌كنند و معتقدند اينها از اجانب براي اسلام خطرناك‌ترند. در گفتمان امام خميني فقيه ضامن استقلال و آزادي است: «اين فقيه است كه زير بار ديگران و تحت نفوذ اجانب نمي‌رود و تا پاي جان از حقوق ملت و از آزادي و استقلال و تماميت ارضي وطن اسلام دفاع مي‌كند. فقيه است كه به چپ و راست انحراف پيدا نمي‌كند» (امام خميني، 1361: 149).

عبور از تقيه به ضرورت امر به معروف

يكي از عناصر خنثي و طردشده در نظام انديشگي شيعه بحث تقيه بود كه توسط امام خميني مورد بازبيني قرار گرفت. در حقيقت امام خميني براي مبارزه با وضع نابسامان جامعه و در حاشيه قرار گرفتن دين و ارزش‌هاي ديني سعي كردند در پرتو دين با بازنمايي دقايق و مفاهيم ديني در گفتماني پويا در مقابل سياست‌هاي سكولار و استعماري پهلوي ايستادگي كنند. از اين رو يكي از نخستين اقدامات فكري امام خميني در اوايل مبارزه و بعد از آن تأكيد قاطع بر حرام بودن تقيه در شرايط موجود بود و توانستند اين مفهوم را از صورت پناهگاه بي‌عملي سياسي به صورت وسيله‌اي براي عمل فعالانه درآورند. امام خميني در پيامي كه به مناسبت تهاجم عوامل رژيم شاه به مدرسه فيضيه در دوم فروردين 1342 به علما صادر كردند تقيه را حرام دانستند: «حضرات آقايان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با اين احتمال تقيه حرام است... تقيه در فروع است در اصول نيست. تقيه براي حفظ دين است. جايي كه دين در خطر بوده جاي تقيه نيست، جاي سكوت نيست» (امام خميني، ج1، 1387: 178).

امام خميني مفهوم امر به معروف و نهي از منكر را از حالت خنثي و ساكن به متن گفتمان مبارزاتي خود دعوت كردند؛ همچنين عنصر شهادت و حادثه عاشورا را به عنوان الگوي مبارزاتي از دل ارزش‌هاي رسوب شده و در حاشيه قرار گرفته بيرون كشيدند و از اين واقعه در گفتمان شيعه به عنوان ارزشي نمادين براي مقابله با ظلم و جور حاكمان بهره‌گيري كردند. امام خميني قيام امام حسين(ع) را قيام بر ضد سلطنت طاغوتي و حكومت‌هاي فاسد مي‌دانند (امام خميني، ج8، 1387: 9). ايشان در پرتو احياي ارزش شهادت و قيام در مقابل جور و ظلم تقابل حسيني/ يزيدي را طرح مي‌كنند. يزيدي دانستن حكومت وقت و حسيني برشمردن مخالفان رژيم كه در جهت مبارزه با تفكر سكولارسازي جامعه و كم‌رنگ كردن ارزش‌هاي ديني مبارزه مي‌كنند موجب برانگيختن اعتقادات و ايمان سال‌ها به محاق رفته مردم شد و اين رمز بزرگ پيروزي نظام انديشگي امام خميني است كه فراتر از محاسبات عقل خود بنيان مدرن و الگوهاي انقلابي ماركسيستي يا برنامه‌هاي اصلاح‌جويانه ليبراليستي حركت كردند. امام خميني(ره) ايمان و اعتقاد مردم به ارزش‌هاي دين اسلام و الگوي مبارزه امام حسين(ع) را در مقابل قدرت‌هاي مادي احيا كردند كه نتيجه آن درهم شكستن مشت آهنين پهلوي در سركوب روحانيون از سال‌هاي 1342 تا 1357 بود.

برپايي مجالس روضه‌خواني و عزاداري عاشورا تدبيري بود كه موجب شد امام خميني به مفصل‌بندي عناصر قيام، شهادت و مقاومت در متن مبارزاتي عليه رژيم پهلوي بپردازند و با بازنمايي مفاهيم عاشورايي و الگوي قيام امام حسين (ع) معنايي سياسي به عزاداري و گريه كردن ببخشند. امام خميني گريه كردن براي سيدالشهدا را مفهومي سياسي دانستند كه در شرايط آن روز مي‌توانست اعتقاد مردم را راسخ‌تر كند: «اگر براي سيدالشهدا گريه بكنيم، براي سيدالشهدا نفعي ندارد، براي ما نفع دارد» (امام خميني، ج 11، 1387: 100) چراكه گريه بر مظلوم، فرياد بر ظالم است (امام خميني، ج 10، 1387: 315) و در مقابل كساني كه به طعنه شيعيان را «ملت گريه» معرفي مي‌كنند مي‌گويد: «ما ملت گريه سياسي هستيم» (امام خميني، ج 13، 1387: 327).

امام خميني با توجه به جايگاه برجسته فقها به عنوان كاشفان حقيقت و پايگاه محكم اسلام در برابر حملات، انحرافات و كج‌روي‌ها بر ابتكار حوزه‌ها از نظر منابع و شيوه‌هاي بحث و اجتهاد متمركز مي‌شوند و بر تبعات جدايي دين از سياست و محصور شدن فقاهت در احكام فردي و عبادي مي‌پردازند و آن را خطر جدي براي جايگاه دين و فقها در ميان مردم برمي‌شمارند: «به زعم بعضي افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد و الا عالم سياس و روحاني كاردان و زيرك، كاسه‌اي زير نيم‌كاسه داشت و اين از مسائل رايج حوزه‌ها بود كه هر كس كج راه مي‌رفت متدين‌تر بود. ياد گرفتن زبان خارجي، كفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرك به حساب مي‌رفت. در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفي از كوزه‌اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چراكه من فلسفه مي‌گفتم» (امام خميني، ج21، 1387: 279).

مجموعاً به نظر مي‌رسد امام خميني(ره) ضمن نفي جمود فكري رايج در حوزه‌هاي علميه و شكستن برخي چارچوب‌هاي منجر به انفعال سياسي، زمينه را براي ترويج نظريه ولايت فقيه و همراهي نخبگان حوزوي با انديشه خود طي حدود دو دهه تا موعد انقلاب، فراهم كردند.

پي‌نوشت‌ها در دفتر تحريريه موجود است.

http://www.Javann.ir/882794

ش.د9603860

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات