(ويژهنامه روزنامه شرق - 1396/09/18 - شماره 3029 - صفحه 21)
نه بهشت و نه دوزخ
جنبش دانشجویی مرده است و بهجای سوگواری بر این جنازه، باید دانشجویان زنده و پویا را دریابیم. سالخوردگان ناامید، ندا میدهند که جامعه سیاستزدایی شده است و جامعه، با روند تجاریشدن همهچیز و درهمریختن هر آنچه از اخلاق همکاری و همیاری نوعدوستانه در فرهنگ دیرین این سرزمین بود، دود شده و به هوا فرستاده شده است. در واقع، کسی دیگر به فکر کسی نیست. اما این کدام واقع است که چنین دوزخی است؟ در ادامه خواهیم دید که نیکوتر است از پشت غبار سالیان سال، بهکمیننشستن برای هجوم به تازهواردان جهان اجتماعی و چنگزدن به ايدهآلهاي گذشته را بدرود گوییم و به جای برساختنهاي خیالانگيز و مردود و دوزخی دانستن جهان واقعی، به ساختن آیندهای بهتر، از هر آنچه هست، امیدوار شویم. در امید و کنشگری، به سوی خانه خیال خیره نیستیم بلکه جهان خویش را با کلک خیالانگیز مینویسیم.
جنبشی بیگانه با خویش
جنبش دانشجویی ایران، دوگانهای ناهمساز و بیگانه با خویش بود که پای در دیالکتیک نوسازی و نیروهای مقاوم به نوسازی داشت و سر در نبرد مدرنیسم و بنیادگرایی. سرهایی در آسمانها که میخواستند با رؤیاهای چپ جهانی، جبهه ملی و بعدها سويه ایدئولوژیک، جماعتی بسازند از بیطبقهها، ایرانیان آزاد یا مؤمنانی که دروازه گسیل رحمت الهی به روی خلق بگشایند و در زمین، پاهایی که زاده نوسانهای میدان نبرد نیروهای اجتماعی بودند و صداهایی که جز فریادی از گلوی این نیروها نبودند. این جنبش، همواره پژواکی از نیروهای دیگر بود که در برخورد به دیوارهای دانشگاه، تکرار میشد. روی زمین، از آسمانی که دانشجویان در آن پرواز میکردند، نشانهای نبود و این بیگانگی، همزاد همیشگی جنبش دانشجویی بود.
در اوایل دهه ٢٠ خورشیدی و به دنبال شکلگیری حزب توده، اتحادیه دانشجویی حزب توده در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران آغاز به فعالیت کرد. این تشکل رسمیت قانونی یافت و به دانشکدهها و سپس دانشگاههای دیگر منتشر شد و در چند سال، چیزی به نام جنبش دانشجویی پدیدار شد که در آسمان آرمانهای حزب توده سیر میکرد و جامعه ایران را از آن فراز مینگریست. حدود پنج سال بعد با غیرقانونی اعلامشدن این حزب، جنبش دانشجویی نیز چارهای نداشت جز پرواز در آسمانی دیگر چراکه پاهایش روی زمین استوار نبود. سازمان دانشجویان دانشگاه تهران باز به همت حزب توده برقرار شد که با انجمن بینالمللی دانشجویان در پراگ مرتبط بود.
در مقابل سازمان، هم انجمن اسلامی و هم دانشجویان خداپرستان سوسیالیست شکل گرفتند. جبهه ملی هم با درنگی هفتساله نسبت به این دو، سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران را پدید آورد. گروههای کوچکتر نیز به ترتیبی مشابه پدیدار شدند. جالب اینکه با وجود اینها، آنچه امروز در ١٦ آذر بهعنوان روز دانشجو، به یاد آورده میشود، حرکتی خودجوش است در اعتراض به ارتباط حکومت وقت با آمریکا که البته به خشونت کشیده شد و سه شهید برجاي گذاشت. بعدها، تمام طیفها اینان را بهعنوان نماد جنبش دانشجویی پذیرفتند.
کنفدراسیون جهانی دانشآموختگان و دانشجویان ایرانی نیز بعدها در اروپای غربی و ایالات متحده پدید آمد که آن هم مخالف حکومت پهلوی بود. با آغاز چیرگی تندرویهای روشنفکرانه در قالبهای چریکی نیز گروههایی چریکی پدید آمدند که بر الگوهای مبارزاتی و گاهی ارتباطات سازمانی با چپ انترناسیونال در آمریکای جنوبی بهویژه کوبا (با تکیه بر چهره کاسترو و چهگوارا)، آفریقا (بهویژه الجزایر با تکیه بر فانون) و آسیای جنوب شرقی (بهویژه جیاپ در ویتنام و مائو در چین) و روسیه (با اتکا بر چهرههای مختلف مانند لنین و تروتسکی و حتی استالین) تکیه داشتند. بههرحال، گروههای مختلف چریکی چپ، مسلمان و التقاطی، نبرد با دولت را در پرکتیسهای مختلف، زندگی کردند.
گرچه در کنار سازمانهای بزرگ وابسته به میلشیای مجاهدین خلق و شاخه دانشجویان ملی وابسته به نهضت آزادی، سازمانهای معروف متعددی مانند چریکهای فدایی و گروههای مختلف اسلامی وابسته به چهرههای مختلف فعال بودند، چنین آمیخته ناهمسازی، همچنان جنبش دانشجویی نام داشت. نام دانشجویی این جنبش، ارتباط خاصی با دانشجوبودن و بهطور خاص، دانش افراد نداشت و درواقع، اینها دنبالهای از جنبشهای اجتماعی متکی بر چهرههای روشنفکر خود بودند که از قضای روزگار، در دانشگاه حضور داشتند.
نارضایتی بيرونماندگان
در مورد این قضای روزگار، تحلیل ساموئل هانتینگتون خواندنی است. وی در بخش سوم کتاب «سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» با عنوان «دگرگونی جوامع سنتی» در سال ١٩٦٨ میلادی این مضمون را میآورد که نوسازی اقتصادی و افزایش تحصیلکردهها، به دلیل نبود نهادمندی و ناتوانی در جذب نخبگان، به ظهور مخالفان متعدد میانجامد. تئوری هانتینگتون، براساس مشاهدات تاریخی در چند ده کشور در دهه٦٠ میلادی، مبتنی شده است بر توازن نهادمندی و نوسازی. بر این اساس، نوسازی همراه با مشارکت گروههای مختلف ممکن است و اگر نهادهای جامعه (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و...) نتوانند به اندازه کافی سازمانیافته شوند و امکان جذب افراد در سازمانهای مختلف و مشارکت در تصمیمگیری وجود نداشته باشد، نباید نوسازی را تسریع كرد چراکه نبود ظرفیت مشارکت، به نارضایتی بيرونماندگان از زمین بازی و اعتراض آنان و سرانجام به هرجومرج میرسد و با بهکاربردن خشونت، دولت به سمت سقوط پیش میرود چراکه زور، پایداری بلندمدت ندارد. وی مینویسد:
«در ایران، همزمان با شکلبخشیدن به تکامل سیاسی کشور، ساواک نقش فعالتری در ردیابی دشمنان رژیم بر عهده گرفت. موفقیت محمدرضاشاه در نوسازی کشورش را میتوان با حجم و کارایی نیروهای امنیتی اندازهگیری کرد که او نگهداشت آنها را برای خود ضروری احساس میکند. در چنین مواردی، اصلاحات و سرکوب، دو جنبه مختلف تمرکز قدرت و ناکامی در گسترش اشتراکات سیاسی را نشان میدهند. نتیجه منطقی این دو، شورش یا انقلاب است» (هانتینگتون، ١٣٩٢: ٢٧٨).
بنابراین، آنچه جنبش دانشجویی ایران نامیده شد، از آغاز، مجموعه جنبشها بود اما به دلیل وجود دشمن واحد، در واژه جنبش خلاصه شده است. از سوی دیگر، آسمان پرواز این جنبش، در آرمانهای ایدئولوژیک احزاب و گروههای سیاسی ساخته شده است و به دلیل واژه «دانشجو» در این اصطلاح، نباید پنداشت که این جنبش، میانهای با دانش آکادمیک دارد. چنان که انتظار میتوان داشت، پس از کناررفتن دشمن مشترک، این جنبش چندپاره شد و به دلیل ایدئولوژیکبودن آن هم در معنای حذفی و خشن، دانشگاه را به سنگرهای نبرد تبدیل كرد.
باز همچنان که میتوان انتظار داشت، دست برتر قدرت سیاسی با توانست بخشی از گروههای این منازعه را که همنوا با نظام انقلابی تأسیس شده بود، بهعنوان جنبش دانشجویی گزينش كند. بنابراین، جنبش دانشجویی از اين زاويه، همین گروهها بودند که بازوی ایدئولوژیک در دانشگاه هم شمرده میشدند؛ گرچه از نظر مخالفان، جنبش همان مخالفان پراکنده باقیمانده و اغلب بیرون دانشگاه بودند. در این میان، بسیاری از اهل دانش که بهکلی از میانه منازعه به دور بودند، در نیروی گریز از مرکز این گردباد، از دانشگاه و حتی از کشور، دور شدند.
جنبش پس از انقلاب
به هر روی، جنبش دانشجویی که همراه با دولت حاکم و گروههای خط امام بود، با وامگرفتن از واژگان توصیه بنیانگذار جمهوری اسلامی، به نام تحکیم وحدت خوانده شد و باز هم بار نام جنبش دانشجویی را با همه تناقضهای پیشگفته بر دوش داشت. تنها جایی که میتوان رفع این دوگانگی و درواقع، بیگانگی حضور زمینی و آسمانی یا ذهن و جسم جنبش دانشجویی را دید، در میدان دفاع از کشور در مقابل تجاوز رژیم بعثی عراق است. در میدان دانشگاه اما بیگانگی آنچه جنبش دانشجویی نامیده میشد، آشکارا ادامه داشت. در دوره دولت دوم هاشمیرفسنجانی، دوباره با روند نوسازی و صفآرایی نیروهای نوساز و مخالف نوسازی، باز هم جنبش ترک برداشت و جنبشها از درون آن نمایان شدند. پس از آن، وقتی اصلاحات سیاسی آغاز شد، باز هم جنبش دانشجویی، نام نیروهایی شد که در دانشگاه، سخنگوی روشنفکران و اینبار افزون بر آن، چهرههای سرشناس دولتی و حکومتی بودند.
دیگر به صداهای کمنیروی پیشین نیازی نبود چراکه با روندی شتابنده، جنبش به چندین و چند تکه تبدیل شد و انجمن اسلامی، بسیج دانشجویی، شوراها و کانونهای مختلف، در پی نبردهای عرصه سیاسی، بهگونهای شگفتانگیز فزونی یافتند. درون هر تشکل نیز، تکهتکهشدن در دهه اخیر، به شدت رواج داشته است. این انشعابها و دگرگونی نامها، نهتنها آشکارا بیرونی بوده است، با برخوردهای انضباطی، اداری و پلیسی نیز نرخ فزاینده یافته است و نهتنها در گروههایی با تابلوی سیاسی بلکه در گروههای صنفی و علمی نیز عادی شده است.
بنابراین، موجودی به نام جنبش دانشجویی، چیزی نبود جز جسمی چندپاره در تشکلهای مختلف، اسیر دست نیروهای مختلف درگیر در میدان قدرت سیاسی و ذهنی چندپاره از ایدئولوژیهای مخالف که گاه به خون هم تشنه بودند. جنبش دانشجویی با این نام و نشان، دیری است كه مرده است و در جهان امروز ما، چارهای جز مرگ هم نداشت. این فرسوده هزارتکه که در یک نام ناکام و بیسرانجام، کولاژ شده بود، به دست همانان که در آتش حضورش میدمیدند، مرد و بر مرگش دریغی نیست اما عبرتهایی هست که باید گفت. این جنبش، از دل زیستن دانشجویی و از پرکتیس نیروهای جویای دانش پدید نیامده بود. این جنبش، نهتنها گفتوگوی دانشگاه و جامعه نبود بلکه حتی صدایی از دانشگاه برای جامعه یا برعکس هم نبود.
معصومه ابتکار در فصل دوم کتاب تسخیر مینویسد: «یک روز پس از اشغال سفارت به دست دانشجویان، نخستین دولت پس از انقلاب ایران سقوط کرد... بازرگان مردی انقلابی نبود که از انقلاب دوم حمایت کند!» اما در فصل پایاني مینویسد: «ما دانشجویان هیچگاه در فرایند مذاکرات و آزادی گروگانها دخالت نداشتیم. هیچکس ما را در جریان نگذاشت». (١٣٧٦: ٢٥) همچنین، عمادالدین باقی این مضمون را میآورد که آقایان میردامادی و بیطرف و اصغرزاده به محل کار موسویخوئینیها رفتند و گفتند در میان دانشجویان انقلابی، جهتگیری دولت به سوی آمریکاست. آیا امام موافق است که سفارت را اشغال کنیم؟ وی میگوید: اشغال کنید و اگر ایشان مخالف بود، سریع محل را ترک کنید! به این سخنان باقی باید این واقعیت را افزود که چندی پیش از آن، گروههایی که در مرز تسخیر سفارت آمریکا بودند، توسط ارگانهایی همجهت با همان نیروهای انقلابی مذکور، دستگیر شده بودند!
چنین تنازع قدرت و کشمکشهایی برای تسخیر، تنها در این مقطع از جنبش دانشجویی وجود نداشت بلکه این موجود بیگانه با خویشتن و اسیر دوگانگیهای وجودی، همواره درگیر همین وضعیت بود. نویسنده پیشگفته به نقل از یکی از فعالان جنبش مینویسد: از اوایل سال ٤٩، دانشجویان فعالتر برخورد میکردند. دانشکده فنی یک ترم تعطیل شد. یکی از فعالیتهای دانشجویان هم کتابخوانی بود تا اطلاعات خود را بالا ببرند و اعتراض خود را به گوش همگان برسانند (باقی، ١٣٧٩: ١١٥). یعنی یک ترم تعطیلشدن دانشگاه نوعی پیروزی است و کتابخواندن یکی از کارهای فعالان است که تنها برای بلندتر سخنگفتن و رساندن اعتراض به گوش دیگران به کار میآید. نکته اینکه منظور در اینجا، داوری در مورد درستی و نادرستی این کار نیست بلکه نشاندادن نسبت جنبش و دانشگاه است. برای فعالان جنبش، دانشگاه یا کتاب، تنها سنگر و اسلحه بودند و نقش ابزار را بازی میکردند.
رضا منصوری از معاونان وزیر علوم، تحقیقات و فناوری در دوره اصلاحات، در ویدئویی که این روزها در فضای مجازی پربازدید شده است، چیزی قریب به این مضمون را میگوید که ما از دانشگاه، حوزه علمیه میخواهیم بسازیم و در آن کوره، مرد و زن مؤمن قالب بزنیم. نه اینکه این کار بد باشد اما جای آن دانشگاه نیست که محل علوم جدید است. علوم جدید، متخصص و فرد ماهر تولید میکند. دانشگاههای ما بههمیندلیل روزبهروز از کارکرد خود دور شدهاند و دیگر متخصص تولید نمیکنند. به سخنان وی باید تاریخ جنبش دانشجویی را نیز پیوست كرد.
پرکتیس جنبش و دگرگونی سیاستگذاری
نظریهپردازان جنبشهای اجتماعی (دلاپورتا و دیانی، ١٣٩٠)، از دگرگونی سیاستهای عمومی توسط جنبشها گفتهاند. برای مثال، جنبش فمينیستی به برابری حقوقی زن و مرد، جنبش صلحگرایان به کاهش جنگها، جنبش دانشآموزی و دانشجویی انگلستان در دورهای به کاهش اقتدار آموزشدهندگان کمک کردهاند اما همزمان باید توجه داشت که پرکتیس اجتماعی و عقلانیت روزمره جنبشها به ساخت اجتماعی و سیاسی جامعه تسری مییابد. وقتی کتاب، دانش و دانشگاه، تنها ابزارهایی برای اعتراض و بلندکردن صدای ما بر دیگران باشد، پس از حضور ما در جایگاههای حکومتی و سیاستگذاری، این شیوه با نیروی بیشتری تداوم خواهد یافت.
در این دگرگونی نمادین نیز، جنبش دانشجویی بههیچوجه بر نمادهای علم جدید یعنی آنچه دانشگاه برای گسترش آن پدید آمده است، متکی نبود. در عوض، انواع نمادها و پرکتیسها را از ایدئولوژیهای سیاسی وارد فضای فرهنگی و حتی علمی کشور كرد (برای نمونه بنگرید به: رنجبران، ١٣٨٨ و متین، ١٣٧٨ و کریمیان، ١٣٨١).
اما گذشته از بحث بر سر محتوای فعالیت آنچه جنبش دانشجویی خوانده میشود، باید دید سرانجام این پدیده چه شد. در واقع، با وجود اشتیاق و شادابی بسیار در ابتدای جنبش اصلاحات در ایران که حتی چهرههایی علمی و نامدار مانند دکتر حسین بشیریه، جنبش دانشجویی را یکی از سه رکن جدی و فعال برای پیشبرد اصلاحات اجتنابناپذیر در ایران دانستند (رحیمخانی، ١٣٨٠: ٢١٩)، این پدیده در مدتی کوتاه، چنان بیروح شد که مهمترین نمادهای سیاسی و صنفی آن، یعنی تشکلهای دانشجویی، حتی برای برگزاری انتخابات خود، به اندازه کافی نامزد نداشتند.
درواقع، وقتی کمکم اهداف جنبش تعیین و هزینهها با دستاوردها سنجیده شد، جنبش به کلی بیمعنا ماند چراکه اهدافی مشترک برای دانشجویان، بهواقع وجود نداشت. آنان که در دانشگاهها، فعالیتهای تشکلی داشتهاند، به خوبی این تجربه را حس کردهاند که تا چه اندازه، خواستهها متفاوت و بسترهای فعالیت، محدود و دلسردکننده است. در کنار اینها، شکاف مطالبات اجتماعی و سیاسی دانشجویان و خط قرمزها، بسیار عظیم و پرنشدنی مینماید. از نظر صنفی نیز فاصله مطلوب و موجود، بسیار زیاد و راهی که باید طی شود، با توجه به بوروکراسی ناکارآمد و ناهمخوانی شگفتانگیز ابزارها و اهداف، طیناشدنی مینماید.
گرچه در مقاطعی که دانشجویان احساس خطر کردهاند، حضوری پرشور در صحنه داشتهاند اما به جرئت میتوان گفت که جنبش دانشجویی منتقد، بسیار زودتر از پایان دولت دوم اصلاحات، از نظر حمایت اجتماعی، در بستر احتضار بود. از سوی دیگر، نهاد سیاسی ایدئولوژیکی که در دوره اصلاحات، کارکردهای سابق تحکیم وحدت را بر عهده گرفت یعنی بسیج دانشجویی نیز گرچه از نظر سازمانی، حمایتهایی را پشت سر خود داشت، باز هم در زمینه جلب مشارکتهای عمومی دانشجویان و تعریف مطالباتی حتی برای بدنه غیرمنتقد دانشجویی (چه از نظر اجتماعی و چه سیاسی)، ناتوان بود. در واقع، از یک طرف، منتقدانی وجود داشتند که دانشجویان حاضر نبودند در آرمانهای هزینهزای آنان شریک شوند و از طرف دیگر تشکلهایی که نمیتوانستند حتی به بهای امتیازات مختلف، بر هواداران خود بیفزایند. تشکلهای صنفی نیز بهواقع دستاوردهایی رضایتبخش نداشتند. انجمنهای علمی هم، کموبیش، فعالیت محدود خود را داشتند.
با رویکارآمدن دولتهای نهم و دهم و زیروروشدن چهره دستگاه اجرائی و پیروزی مخالفان آشکار اصلاحات سیاسی، اینبار به جای طیف منتقد، دانشجویانی از طیف همراه و همگام نهادها، به دستگاههای اجرائی راه یافتند. آنان که مدتها از نفوذ رواداری و لیبرالیسم نالیده بودند و رؤیای جامعه یکدست را در سر میپروردند (بنگرید به صالح، ١٣٨٠)، به صورت رسمی، تمامی جایگاهها را در دست گرفتند تا جایی که دوباره نام تحکیم وحدت و نماینده جنبش دانشجویی در سخنرانی پیش از خطبههای نماز جمعه باز شد.
بااینحال، تحولات بعدی نشان داد که آنچه جنبش دانشجویی خوانده شده است، حتی در هر سر طیف خود چندپارگی، هم در سطح تشکیلاتی و هم در سطح آرمانی دارد. در یک دهه، چنان گسیختگی شگفتی حاصل شد که امروز با چندین و چند تشکل روبهرو هستیم که داعیه خط ایدئولوژیک نظام را دارند و یکدیگر را نیز نهتنها قبول ندارند بلکه منحرف و گمراه میدانند. امروز نهتنها از طیف منتقد اصلاحطلب بلکه از طیف عدالتخواه که زمانی همراهان ایدئولوژیک نهادهای سیاسی و حتی هوادار گسترش حضور چهرههای نظامی در عرصههای سیاسی بودند، اپوزیسیونی جدی متکی بر چهرههای سیاسی و ایدئولوژیک، پدید آمده است.
دالِ تهی جنبش دانشجویی
بههرحال، از نظر سیاسی، سخنگفتن از جنبش دانشجویی، بیمعناست، مگر اينكه بتوان یک جنبش را با مطالباتی متضاد تصور کرد. حتی در آن صورت نیز، مجموع هواداران این تشکلها و جریانها را نمیتوان سهم عمده دانشجویان دانست. در تشکلهای صنفی نیز وحدتی وجود ندارد و حتی تشکلهای علمی، با وجود تجارب فراوان و کمحاشیه، درصد ناچیزی از دانشجویان را میتوانند نمایندگی کنند. اما مشکل کجاست؟ این همه تجارب متفاوت، چرا به وضع امروز رسیده است که در آن، تحقیقات رسمی از نخبگان درون سیستم نشان میدهد: انقلاب فرهنگی به اهداف خود نرسیده است (شرفزاده بردر، ١٣٨٦: ٣٣٦)؛ احساس بیگانگی در دانشجویان بالاست (ایمان و قائدی، ١٣٧٨: ٢٢٣)؛ مشارکت سیاسی و اجتماعی دانشجویان، ناچیز است و همان ناچیز هم از نظر ارتباطی تحتتأثیر فضای مجازی است نه رسانههای رسمی (نادری، ١٣٩٦).
مشکل شاید بیش از هر چیز در واکنشیبودن پدیدهای است که جنبش دانشجویی نام گرفت. در این پدیده، کمتر تجارب واقعی زندگی، دغدغهها، فهم روزمره و پرسشهای راستین دانشجویان به سخن گرفته شد. گفتوگوها، گویی همواره در سطحی بالاتر و مهمتر دنبال میشد و مسائل خرد و ریز دانشجویان را مجال ورود به آن سطح نبود. آزادی، عدالت، اسلام، توسعه و حتی جامعه مدنی، آنجا بود که هنوز به آن نرسیدهایم و ساحت مقدس آنها، ورای دسترس پندار جوانکان پرشور بود. آرمانها همه، باید توسط چهرههای روشنفکر، سیاسی، روحانی و ایدئولوژیک، ترجمه میشد و در اختیار دانشجویان قرار میگرفت تا آنان، بساط خرد و ریز مطالبات خود را در پرتو درخشش آنها ببینند و دوباره بخوانند. سفر جنبش دانشجویی از همان جا شروع شد و در همان جا نیز جان سپرد: از تو به خود رسیدهام، اینکه سفر نمیشود! قهرمان حماسه ما، در بیگانگی با خود و بیهیچ سفری در خود ماند و برای خود هیچ نشد و در روایت این حماسه ناموجود، تلف شد!
ادعاها و آرمانها، بزرگتر از هستی دانشجویی بود و بههمیندلیل، کل آرمان را دود کرد و به هوا فرستاد. امروز باید به فکر بازسازی آرمانها در محدوده هستی دانشجویی بود. بهاینترتیب، باید از نوستالژی آن حماسه ناموجود به درآمد و نه پاسخ که پرسش را دگرگون كرد! چگونه است که در هر بحران، هر فاجعه، هر شادی و بهطور کلی، در هر رخداد تازه، دانشجویان به جنبش درمیآیند و هوایی تازه را با پرشورکردن فضای اجتماعی و سیاسی کشور، پدید میآورند؟ آیا جز این است که هرگاه دانشجویان از خود و برای خود میگویند و فعال میشوند، زندگی و بالندگی خود را به نمایش میگذارند؟ آیا جز این است که نباید آرمانها و ایمانهای دانشجویان را به هر فرد و سازمان دیگر پیوست كرد؟
پویایی جنبشهای دانشجویان
اتفاق دردناکی که در زلزله غرب کشور روی داد، هرچند که تلخ بود، امیدها را با نمایش همبستگی مردم و از جمله دانشجویان، دوباره زنده کرد. تشکلهای دانشجویی، چنان با مهارت و دانایی وارد گود شدند که هر بینندهای را به فکر فرو برد که چگونه ممکن است اینان بیگانه با خویش و کمشمار در مشارکت اجتماعی باشند؟ جز این است که انتقادهای بجا، اطلاعرسانی همدلانه و فشارهای سیاسی پرثمر آنان به مسئولان امر، ما را به این نتیجه میرساند که اینان سیاست و کوشش برای بازتنظیم روابط قدرت را میشناسند؟ دانشجویان نهتنها امروز که هر روز، در جنبشهایی پویا و سیال، عضویت دارند و کنش آنان، پایدار و پویاست اما اعتماد و ارتباط آنان با جریاناتی که چندین دهه است دانشجویان را پیادهنظام لشکر آرمانی خود خواستهاند، قطع شده است. در واقع، جنبش دانشجویی به آن معنا که گفته شد، مرده است اما جنبشهای دانشجویان زنده است. دانشجویان، سیاستزدوده و همچون عروسکهای خیمهشببازی رفتار نمیکنند. برعکس! آنان دیرباور شدهاند و کمتر حاضر میشوند جز پایِ عَلم دردهایی که میشناسند، سینه بزنند!
جنبشهای دانشجویان، در میان جنبشهای اجتماعی و بخشی از آنهاست اما نباید پیادهنظام هیچ نیرو و جریانی باشد. قدرت سیاسی، نردبان رسیدن به هیچ مطالبهای نیست و طمع قدرت و گردآمدن در نیروهای هر ایدئولوژی سیاسی سازمانیشده، به فروریختن اعتماد و اعتبار دانشجویان فعال میانجامد. بنابراین، باید کاری کرد که دانشجویان، از خود بگویند. تنها در آن زمان است که میتوانند برای آرمانهای خود برخیزند. آرمانهایی که ارزش آنها را در ارتباط با هستی خود، درک میکنند. دانشجویان باید از نسبت خود با رشته تحصیلی، تخصص و مهارت خود و استادانشان بگویند. از سیستم آموزشی و بهطور کلی، از جهان زندگی دانشجویی و آنگاه، ارتباط آن با ایران و تمام مشکلات و مسائلی که دارد.
در این زمینه نیز نشانههای زنده و فعالبودن دانشجویان، آشکار است. اردیبهشت سال آینده، اولین سمپوزیوم کشوری آثار دانشجویی علوم اجتماعی برپا میشود. اینبار نه همچون همایشهای معمول و برای کسب اعتبار علمی بلکه در قالب جستار و فیلم، قرار است دانشجویان از خودشان بگویند و زندگی خود را تئوریزه کنند. این رویداد، نقطهعطفی است که احتمالا پس از این، در سالهای آینده و در رشتههای دیگر هم تکرار خواهد شد. دانشجویان میخواهند به جای قرارگرفتن در مدار همایشهای علمی و موضوعات آنها، خود را به موضوع بحث تبدیل کنند و سوژه و ابژه این رخداد باشند. بنابراین، گرچه سخنگفتن از جنبش دانشجویی، به گذشته تعلق دارد، دروازههای جنبشهای دانشجویان به آیندههایی بهتر گشوده است! آیندههایی که دانش و مهارت، نه در حاشیه که در متن فعالیت دانشجویان است.
منابع:
ابتکار، معصومه (١٣٧٩). تسخیر. تهران: انتشارات اطلاعات.
آبراهامیان، یرواند (١٣٨٤). ایران بین دو انقلاب. ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، چاپ ١١، تهران: نشر نی.
استوار، مجید (١٣٩٢). انقلاب اسلامی و نبرد نمادها. تهران: نگاه معاصر.
ایمان، محمدتقی؛ قائدی، حسین (١٣٨٧). بررسی عوامل مؤثر بر بیگانگی دانشجویان. در مجموعه: انقلاب اسلامی، جامعه و دولت. ویراسته مسعود کوثری و سیدمحمود نجاتیحسینی. تهران: انتشارات کویر.
باقی، عمادالدین (١٣٧٦). انقلاب و تنازع بقا (پژوهشی در زمینهها و پیامدهای اشغال سفارت آمریکا در تهران). تهران: عروج.
دلاپورتا، دوناتلا؛ دیانی، ماریو (١٣٩٠). مقدمهای بر جنبشهای اجتماعی. چاپ سوم، تهران: کویر.
رحیمخانی، کورش (١٣٨٠). پروستروئیکا و اصلاحات (مجموعه مصاحبهها). تهران: جامعه ایرانیان.
رنجبران، داود (١٣٨٨). بررسی جریان مارکسیسم دانشجویی در ایران. تهران: ساحا اندیشه.
شرفزاده بردری، محمد (١٣٨٣). انقلاب فرهنگی در دانشگاههای ایران. تهران: پژوهشکده انقلاب اسلامی و امام خمینی.
صالح، سیدمحسن (١٣٨٠). روایت دگردیسی: بازخوانی گفتمان دفتر تحکیم وحدت. تهران: معاونت سیاسی نمایندگی ولی فقیه در نیروی مقاومت بسیج.
ضیاءظریفی، ابوالحسن (١٣٧٨). سازمان دانشجویان دانشگاه تهران، تهران: شیرازه.
قهرمانپور، رحمن (١٣٩٦). بررسی چهار دهه تحولخواهی در ایران. تهران: روزنه.
کریمیان، علیرضا (١٣٨١). جنبش دانشجویی در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
متین، افشین (١٣٧٨). کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویی ایران در خارج از کشور، ٥٧-١٣٣٢. تهران: نشر شیرازه.
نادری، احمد (١٣٩٦). فراتحلیل مشارکت سیاسی دانشجویان ایرانی، مطالعه اثربخشی عوامل تبیینکننده عینی، انگیزشی ذهنی، فرهنگی اجتماعی و نهادی. مطالعات جامعهشناختی دوره ٢٤، شماره یک: ٢٥٩-٢٩٠.
هانتینگتون، ساموئل (١٣٩٢). سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی. ترجمه محسن ثلاثی، چاپ پنجم، تهران: نشر علم (چاپ اول: ١٣٧٠؛ کتاب اصلی: ١٩٦٨).
http://www.sharghdaily.ir/Vijeh/11523
ش.د9603810