نویسنده: علی نصری، کارشناس ارشد روابط بین الملل
دیپلماسی ایرانی: فضای امروز جامعه ایران نه شباهتی به فضای پیش از انقلاب سال ۵۷ دارد و نه به اعتراضات پس از انتخابات سال ۸۸. بلکه بیش از هر چیز شبیه به فضای جامعه آمریکا پس از شوک حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ است.
شاید کسانی که آن فضا را در آن زمان تجربه کردهاند، این شباهت را درک کنند.
در فضای پس از حملات ۱۱ سپتامبر جامعه آمریکا به شدت بهتزده، خشمگین و تشنه انتقام بود. در چنین فضایی افکار عمومی گرچه به ظاهر به دنبال «پاسخ» سوالات عقلانیاش بود اما در واقع در پیِ روایتی می گشت که بهتر «خشمش» را ارضا کند. و هر روایتی که پاسخگوی میزان خشم جامعه نبود، به سرعت در افکار عمومی مردود می شد و راوی آن با برچسب «ضد آمریکایی»، «ضد مردمی» و «خائن» مورد هجمه قرار میگرفت.
طبیعتاً در چنین فضایی، آن روایتی «رسمیت» یافت که – علی رغم خللهای منطقی بیشمارش – فرصتی برای تخلیه «خشم» جامعه را فراهم میساخت. روایت سادهلوحانهای که وقتی امروز با فاصله زمان به آن می نگریم متحیر میشویم که چگونه جامعهای به بزرگی آمریکا، با این تعداد رسانه مستقل، دانشگاه، اتاق فکر، نخبه، تحلیلگر، پیشرفتهترین ابزار ارتباطی جریان آزاد، اطلاعات و فرهنگ نقد و کنکاشگری، بی هیچ چون و چرایی آن را پذیرفت و سالها هزینههای هنگفت و مخرب آن را متحمل شد.
روایتی که مدعی بود عدهای جوان مسلمان که مرکز فرماندهیشان در غار تورا بورای افغانستان بود، با تیغ موکتبُری چهار هواپیمای مسافربری آمریکا را ربودند، با کمترین تجربه در خلبانی دو هواپیمای غولپیکر را به ساختمانهای تجارت جهانی در نیویورک کوبیدند و هر دو ساختمان را به طور کامل فروریختند و با دو هواپیمای دیگر به سمت پنتاگون و کاخ سفید روانه شدند، که البته هیچ تصویری هم از آن دو هواپیما موجود نیست. روایت رسمی علت این حملات را «حسادت» به آزادی و «نفرت» از سبک زندگی آمریکایی معرفی کرد که گویا در ملتهای خاورمیانه موج می زند. و از همه مهمتر «صدام حسین» به گونهای مقصر این حملات معرفی شد که هم سلاحهای کشتار جمعی دارد و هم خطری فوری برای «صلح جهانی» است. در نتیجه تنها راه پاسخ دادن به کشتار ۳ هزار هموطن آمریکایی و حفظ امنیت آمریکا و جهان، لشگرکشی تمام عیار به خاورمیانه و نابودی و اشغال نظامی افغانستان و عراق و احیاناً سایر کشورهای این منطقه است!
این روایت در شرایط روانی عادی جامعه حتی یک لحظه نیز دوام نمیآورد. اما در زمانی که جامعه سرشار از «خشم» است، آن روایتی محبوبتر می شود و «رسمیت» مییابد که بیشتر پاسخگوی «خشم» مردم باشد و نه پاسخگوی سوالات منطقی و نقدهای عقلانی آنها.
فضای خشمآلود بهترین فرصت برای «کاسبان خشم» است تا با کمترین مقاومت و چالش از سوی افکار عمومی، به هر روایتی که میخواهند رسمیت ببخشند و بر اساس آن هر پروژه سیاسی که دارند را پیش ببرند. به همین دلیل در شرایط بحران، جریانهای سیاسی مختلف، از داخل و خارج از کشور، با یکدیکر مسابقه «روایت خشم» میگذارند تا هر که بیشتر خشم عمومی را سیرآب کند، سکان افکار عمومی را به دست گیرد.
کافی است تا در این روزها، به پوشش رسانهای شبکههای فارسیزبان خارج از کشور، برنامههای صدا و سیما، بیانیههای جریانهای سیاسی مختلف داخل و خارج از کشور، تحلیلهای «کارشناسان» و کلاً فضای روانی شبکههای اجتماعی اندکی توجه کنیم، تا رقابت کاسبان خشم را به وضوح مشاهده کنیم.
تنها در این شرایط روانی است که کارشناس دینی دانشگاه تهران میتواند از تریبون رسانه ملی نسخهء «زجرکش» کردن و به صلیب کشیدن و قطع دست و پاهای معترضان را تجویز کند، خبرنگار BBC می تواند هر تیتر فریبنده و دروغینی را روی هر ویدئو یا اخبار بیربطی منتشر کند تا به خشم عمومی دامن بزند، «استاد» دانشگاه علوم سیاسی میتواند نلسون ماندلا را به عنوان یک مروج «خشم» و مبارز خشونتطلب معرفی کند تا تحریمهای اقتصادی بیشتر و آتش زدن به اماکن عمومی و جنگ مسلحانه را توجیه کند و فعالان سیاسی برانداز میتوانند با کمترین نگرانی از واکنش جامعه کمپین ورود شورای امنیت سازمان ملل و صدور قطعنامه «مداخله بشردوستانه» علیه کشور راه بیاندازند تا از ایران «لیبی» دیگری بسازند.
این روزها ممکن است بسیاری از این عملکردها و روایتهای «کاسبان خشم» به مذاق بخشهای مختلفی از جامعه خشمگین ما خوش بیاید و چشم بسته به دنبال جریانی بروند که خشمشان را سیرآبتر میکند. اما امروز شرط اول «بلوغ سیاسی» و وظیفه تحلیلگران و نخبگان با وجدان، تلاش برای فروکاستن خشم عمومی و دعوت جامعه به پرسشگری و کنکاشگری برای یافتن حقیقت است. مبادا بگذاریم کاسبان خشم سکان عقلمان را در دست بگیرند و چند سال دیگر با حیرت و حسرت به هزینههای جبرانناپذیر و خاکستری که به جا گذاشتهاند، بنگریم.