زندگی امروزی برای بسیاری از بچهها مساوی با تک فرزندی و پدر و مادر هر دو شاغل با مشغلههای فراوان است و این یعنی بچهها نیاز به همبازی و یک دوست دارند، برای دوستان مورد اعتماد فرزندانمان اهمیت قایل باشیم و برای مراوده با خانواده این دوستان وقت و انرژی صرف کنیم.
به کرات از والدین می شنویم که بچه ها با ما به مهمانی نمیآیند، مدام در اتاق شان هستند، جواب سوال های ما را با داد و بیداد می دهند ، دوست دارند لباس هایی را بپوشند که اصلا مطابق میل و سلیقه ما نیست و گله و شکایاتی از همین دست. اما چرایی این رفتارهای فرزندان مان اصلا پیچیده و عجیب نیست اگر دقیق شویم بر نوع رابطه مان در گذشته با آنها!
زمانی که مهر بااصالت پدر یا مادر بر پیشانی ما میخورد، یعنی راه دشوار و طولانی در پیش داریم و مسؤولیتهایمان بیشمار شده است، چرا که قرار است تربیت کننده انسانی باشیم که در زندگی فردی و اجتماعیاش مثمرثمر باشد. ما میتوانیم از او یک فرد مسئول و آگاه و توانمند و مفید بسازیم یا برعکس. این دوگانگی و تضاد بستگی به تلاش و آگاهی ما در جایگاه والدین دارد. بنابراین رفتار فرزندان بازخورد رفتار ما با آنهاست.
خوب گوش کردن یک مهارت است، یعنی میتوان آن را آموخت. در مواجهه با فرزندمان از همان کودکی بیاموزیم خوب به حرفهای آنها گوش کنیم و بشنویم. این مهارت به آنها انگیزه حرف زدن میدهد، همان چیزی که در دوره نوجوانی بچهها سخت به آن محتاجیم. اگر به حرفهای آنها خوب گوش نکنیم آنها دوستان و همسالان خود را جایگزین ما میکنند. البته در حین گوش کردن باید صبور هم باشیم و قضاوت شان نکنیم و در حین حرف زدن آنها مدام راهکار و ایده ندهیم.
برای هر کدام از فرزندان در طول شبانه روز، وقت جداگانه ای بگذاریم، حداقل یک ربع در روز. بچههایمان را در آغوش بگیریم، مهربانانه دست نوازش برسر آنها بکشیم. گاهی از سر محبت آرام به شانههای شان بزنیم. اگر از کودکی این رفتارها را در قبال فرزندانمان انجام دهیم، در سنین نوجوانی و بعد از آن این رفتارهای خوشایند ما و فرزندان مان ادامه خواهد داشت. شبها موقع خواب دقایقی سراغ شان برویم و آنها را مورد تفقد قرار دهیم. اگر فرزندمان کوچک است حتما برای بازی با او وقت بگذاریم و اگر بزرگتر است و به مدرسه میرود در خودمان اشتیاق گوش کردن اتفاقات مدرسه را ایجاد کنیم تا آنها هم مشتاقانه تعریف کنند آن چه را روی داده است.
حتما در طول روز حداقل یک وعده غذا را به اتفاق همه اعضای خانواده میل کنیم. نشستن دور سفره یا بر سر میز میل به صحبت با یکدیگر را تقویت میکنند و صمیمیت را فراهم میکنند. غذا خوردن بهانهای میشود تا بیشتر از احوال هم خبر بگیریم.
به نظرات بچهها اهمیت بدهیم و در تصمیمات تا حد امکان از آنها هم نظرخواهی کنیم. بچهها را باور داشته باشیم. گاهی آنها هم میتوانند در حد سن و فهم و درک شان به ما کمک فکری بکنند. در کارهای خانه هم از بچه ها کمک بگیریم و مسئولیت برخی از کارها را به آنها بسپاریم. این گونه آنها حس اعتماد به نفس و مفید بودن پیدا میکنند.
با بچهها کتاب بخوانیم و موسیقی گوش کنیم؛ حتی گاهی موسیقی مورد علاقه آنها را که ما هیچ علاقه ای به آن نداریم. گاهی بچهها در ماشین که هستیم میل به حرف زدنهای پی در پی دارند، لذا شنونده خوبی باشیم و او را بر سرذوق بیاوریم.
هر وقت شرایط مساعد شد (نه اکنون که به وقت کروناست!) به سفر برویم. سفر؛ دنیای خوب و خوشی را به روی بچهها میگشاید و تجربههای تازهای رقم میزند و البته فرصت گپ و گفت بیشتری را با بچهها فراهم میکند.
زندگی امروزی برای بسیاری از بچهها مساوی با تک فرزندی و پدر و مادر هر دو شاغل با مشغلههای فراوان است و این یعنی بچهها نیاز به همبازی و یک دوست دارند، برای دوستان مورد اعتماد فرزندانمان اهمیت قایل باشیم و برای مراوده با خانواده این دوستان وقت و انرژی صرف کنیم.
اگر رفتار اشتباه یا عمل نادرستی از بچه ها سر بزند بر رفتار و خشم خودمان تسلط داشته باشیم تا مبادا اعتماد او را سلب کنیم و باعث شویم اشتباهاتش را از ما کتمان کند. بپذیریم روحیات و خواستهها و نیازهای بچههای مان با آنچه ما فکر میکنیم و توقع داریم متفاوت است و آگاه باشیم که ما مالک فرزندانمان نیستیم و آنها امانتی در دست ما هستند که در قبال شان مسئولیم و وظیفه داریم و باید راه صحیح را نشان شان بدهیم و برای این نشان دادن درست، باید مطالعه داشته باشیم تا آگاهیهای لازم را کسب کنیم و با مهر و ملایمت با بچهها رفتار کنیم و برای آنها وقت صرف کنیم، بچهها زودتر از آنچه ما فکر میکنیم بزرگ میشوند و از ما فاصله میگیرند، اما میتوانیم فاصله ها را به حداقل برسانیم.