حداقل 26 نفر از مدافعان امنیت در طول یک ماه گذشته بهدست عناصر ضدانقلاب و آشوبگر در اغتشاشات اخیر به شهادت رسیدند. برخی از بسیجیان، پاسداران و نیروهای پلیس که همه خواهان بازگشت آرامش به شهر بودند، نامشان در زمره این شهدا قرار گرفت، کسانی که همه تلاش خود را برای کنترل امنیت کوچه و خیابان میکردند تا اغتشاشگران به جان مردم نیفتند و از کسی سلب آسایش نکنند، و حالا نام شهدای مدافع امنیت کنار شهدای مدافع حرم، شهدای دفاع مقدس و شهدای انقلاب اسلامی تا ابد خوش خواهد درخشید.
شهید حسین تقیپور یکی از بسیجیان تهران و ساکن اسلامشهر بود که چندی پیش در تهرانپارس مورد حمله اغتشاشگران قرار گرفت و با ضربات سنگین آنان به سرش بهشدت مجروح شد و ساعاتی بعد به شهادت رسید. همسر و تنها فرزندش این روزها با استقامت از شهیدی میگویند که هرچند ناجوانمردانه در شهر خود به شهادت رسید اما هیچوقت آرزویی بزرگتر از شهادت نداشت. زینب آذروند همسر شهید حسین تقیپور است. او در گفتوگو از خصوصیات و علاقهمندیهای همسرش روایت میکند:
خبر شهادت همسرتان را چطور شنیدید؟
شهادت همسرم را روز 28 صفر ساعت 12 ظهر به من خبر دادند. او روز قبلش سر کار بود، ساعت سه کار را تعطیل میکند، اضافهکار نمیماند و خیلی با عجله محل کار را ترک میکند، با من تماس گرفت اما نگفت بیرون است، در آخرین تماسش خیلی تأکید کرد که مواظب ارشیا باشم، پرسید "پسرمان خانه است?"، گفتم "نه، باشگاه رفته است."، و گفت "چرا در این وضعیت گذاشتید برود؟"، گفت "من زود میروم و برمیگردم."، دیگر تا شب تماسی با او نداشتم.
تقریباً ساعت 9 شب بود که مجدداً به او زنگ زدم اما جواب نداد، ساعت 10 هم تماس گرفتم جواب نداد، پیام دادم: "کجایی؟ من دیگر خوابیدم. سماور روی کم است و چای آماده، خودت چای بریز و بخور."، صبح که بلند شدم دیدم هنوز نیامده است، یکمقدار دلم آشوب گرفت، رفتم نان بگیرم و بساط صبحانه را ردیف کنم، ساعت هشت شد، گفتم "امکان ندارد تا این موقع آقای تقیپور به من زنگ نزند."، زنگ زدم و جواب نداد، هر نیم ساعت به نیم ساعت تماسهایم را تکرار میکردم ولی متأسفانه جواب نمیداد.
ساعت تقریباً 9 و 42 دقیقه بود گوشیام زنگ خورد، گفتند "ما از دوستان آقای تقیپور هستیم و میخواهیم شما را به مشهد ببریم و با خانواده همکاران برای 100 نفر میخواهیم بلیت رزرو کنیم تا شهادت امام رضا مشهد باشند، اگر لطف کنید چند تا مدارک برای ما بفرستید."، من گفتم "هنوز با آقای تقیپور نتوانستم صحبت کنم و از او خبر ندارم".
مجدداً مشغول شدم، تماس پشت تماس با آقای تقیپور که یکی از دوستانش گوشی را برداشت، گفتم "من با آقای تقیپور کار دارم."، گفت "شارژ گوشیاش تمام شده بود، به شارژ زده و در نمازخانه خواب است."، گفتم "من باید با آقای تقیپور صحبت کنم و خیلی دلم آشوب است."، گفت "یک ربع دیگر بیدار میشود."، خلاصه بعد از آن هر یک ربع به یک ربع زنگ میزدم، تا اینکه ساعت 5 دقیقه به 12 زنگ زدم به دوستانش، یکی از همکارانش گفت "من الآن پیدایش میکنم و به شما زنگ میزنم."، گفتم "من وضو میگیرم نماز بخوانم تا 12 و ربع به من خبر بدهید."، گفتند "باشد". وضو گرفتم تا نماز را شروع کنم که دوستانش حضوری آمدند و خبر شهادتش را به من دادند، بچههای سپاه و فرماندار اسلامشهر آمدند و تبریک و تسلیت گفتند، شب رحلت حضرت محمد رسول الله(ص) به شهادت رسیده بود.
آرزوی همسرم شهادت بود
فکر میکردید یک روز شهید شوند؟
آرزویش شهادت بود، چون خودش روز اربعین زیارت کربلا نرفته بود، با دوستانش از بینالحرمین تصویری صحبت کرد، آقا سید پرسید؛ "چه برایت بیاورم؟ مهر و تسبیح؟"، گفت: "مهر و تسبیح نمیخواهم خودت میدانی چه بیاوری."، گفت: "شهادت میخواهی؟" جواب داد: زدی توی خال.
هر وقت تشییع پیکر شهدا را میدیدیم میگفتم "چه عظمتی، خوش به حالشان و خوش به سعادتشان". همسرم میگفت "حالا حالاها این سعادت نصیب کسی نمیشود و مهم دل است، ظاهر را نگاه کن، بعضیها نماز میخوانند و روزه میگیرند اما دل هم مهم است، دل را باید صاف و پاک کنید". همسرم خیلی آدم دلرئوف و مهربانی بود، دوست نداشت کسی از دستش ناراحت شود، دلپاک بود.
مگر پیش از این فعالیتی داشت که به شهادتش فکر کنید یا خودش از شهادت چیزی بگوید؟
بله، علاقه شدیدی به سوریه رفتن و مدافع حرم شدن داشت و این موضوع را پیگیری میکرد. من واقعاً به حسین آقا گفتم "اگر شما سوریه بروید یکموقع شهید شوید من گریه نمیکنم."، گفت "بله، با گریه مگر میخواهی دشمنشاد بشوی."، میگفتم "مطمئن باش من 18 سال و خردهای با تو زندگی کردم هیچ موقع نگذاشتم دشمن اشکهایم را ببیند شما هم من را سربلند کردی و من هم شما را سربلند میکنم."
الآن هم باز میگویم دشمن کور خوانده است، اشکهای من را نمیبیند. به همسرم تبریک میگویم. به مادرش که پسرش واقعاً راه درست را انتخاب کرد، خودش انتخاب کرده بود خودش اربعین از امام حسین(ع) شهادت خواسته بود.
از شهید موردعلاقهاش چیزی میدانید؟
بله، یکبار وقتی از سر کار آمده بود. یک چای آوردم نشست و خورد، بعد کانالهای تلویزیون را یکی یکی عوض میکرد، یک شبکه انیمیشن سلام بر ابراهیم نشان میداد، گفتم "حسین آقا، بگذار بماند."، وقتی تصاویر را دید، گفتم "میدانی ابراهیم هادی چهکسی است؟" گفت: "بله، شهید ورزشکار و کشتیگیر."، گفت "زندگینامهاش را میدانی؟"، گفتم "واقعیت چند سطر از وصیتنامهاش را خواندم. دو سه بار هم حاجت دلی از او گرفتم."، گفتم؛ "میگویند شهید ابراهیم هادی حاجت میدهد."
5 دقیقه سکوت کرد، گفتم "حسین آقا، خوابی؟"، خودش اینجا ولی روحش جای دیگر بود، ذهنش جای دیگر بود، میدانستم که طلب شهادت از ابراهیم هادی هم کرد، وقتی در معراج شهدا عکس ابراهیم هادی را سر پیکرش گذاشتند واقعاً تعجب کردم، شک من به یقین تبدیل شد که ایشان آن شب هم با آرزوی دلی که از شهید ابراهیم هادی خواست، حاجتش را گرفت، اصلاً تعجب کردم؛ آنهمه عکس شهدا در معراج شهدا بود چرا شهید ابراهیم هادی؟
اصرار داشت راهی سوریه و مدافع حرم بشود
گفتید پیگیر سوریه رفتن بود، این پیگیری به کجا رسید؟
هفت هشت سالی بود که پیگیر سوریه رفتن بود، خیلی اصرار داشت که برود، سه چهار ماه بعد میخواستند سوریه اعزام شوند، من رضایت نمیدادم، پروندهاش را این دفعه تکمیل کرده بود که سه چهار ماه بعد اعزام شود. همیشه به او میگفتم "خوب چه فرقی میکند میخواهی بروی سوریه و مدافع حرم حضرت زینب(س) باشی، میتوانی در کشور ایران مدافع خانواده باشی."، میگفت "تو شیرزنی، میتوانی از خودت مراقبت کنی. من هرجور شده باید به سوریه بروم. میروم یک جانماز خوشگل میآورم که هر موقع نمازت را با آن خواندی دعا و حلالم کنی."، گفتم "کاری نکردی که حلال کنم."
معتقد بود حجاب زیبایی زن است
حجاب از منظر شهید تقیپور چهتعبیر میشد؟
خیلی روی حجاب حساس بود، ما خانواده مذهبی هستیم، آذریزبان هم هستیم، اهل میانه هستیم. من همیشه میگفتم خودش هم تأکید میکرد حجاب فقط برای زن نیست، خدا برای مرد هم حجابهایی گذاشته است، مثال حجاب مثل مروارید داخل صدف است، زن مثل یک مروارید داخل صدف است و حجاب صدف دُر مروارید است. صدف است که مروارید را خوشگل کرده است و این حجاب برای زن همین است، حجاب زیبایی زن است. حسین آقا در راه اسلام و دین قدم گذاشته بود، خیلی هم دلپاک بود، مطمئنم شهادتی که نصیبش شد، آرزویش بود.