رژه باشکوه هشتادمین سالگرد پیروزی در پکن، که هفته گذشته با حضور سران کشورهای دوست چین، از جمله رئیسجمهور کشورمان برگزار شد، بسیار فراتر از یک رویداد تشریفاتی برای گرامیداشت پایان جنگ جهانی دوم در آسیا بود. این نمایش قدرتمندانه، که غیبت معنادار رهبران بلوک غرب و متحدان منطقهای آنان، آن را برجستهتر میکرد، در حقیقت بیانیهای راهبردی و اعلام موضع نمادین از عزم چین برای بازتعریف نظم جهانی بود. این رویداد، نه صرفاً یادآوری یک پیروزی تاریخی، بلکه ترسیم خطوط گسست فزاینده میان شرق و غرب و اعلام رسمی ظهور قطب جدید با گفتمان، هنجارها و نهادهای مختص به خود است. برای کشوری، چون ما که در قلب یکی از حساسترین مناطق ژئوپلیتیک جهان واقع شده و دهههاست با پیامدهای یکجانبهگرایی نظام مستقر دستوپنجه نرم میکند، فهم عمیق، دقیق و واقعبینانه این تحول، ضرورت راهبردی انکارناپذیری به شمار میآید. تحلیل رویکرد جهانی چین، نباید به مشاهدات سطحی یا شعارهای دیپلماتیک محدود شود؛ بلکه نیازمند رمزگشایی از لایههای تمدنی، تاریخی و فلسفی است که کنشگری امروز پکن را شکل میدهند. این درک عمیق، پیشنیاز اصلی برای تدوین سیاستی هوشمندانه است که بتواند منافع ملی کشورمان را در چشمانداز متحول و پرتلاطم پیش رو و در میانه جدال قدرتهای شرق و غرب تأمین کند. از این رو نگارنده معتقد است، پرسش محوری ما باید این باشد که مبانی فکری و راهبردی چین برای حکمرانی جهانی چیست و کشورمان چگونه میتواند در این چارچوب جدید، جایگاه خود را به بهترین شکل تعریف و تثبیت کند؟
رمزگشایی از ذهنیت چینی
برای پاسخ به این پرسش، باید از پوسته تحلیلهای ژئوپلیتیک روزمره فراتر رفت و به ریشههای عمیقتری نگریست که در گزارش اخیر «مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی» با عنوان «رویکرد چین نسبت به حکمرانی جهانی» نیز به درستی به آن اشاره شده است. راهبرد جهانی چین برآیند سه لایه درهمتنیده و مکمل است: «فلسفه تمدنی»، «تجربه تاریخی» و «عملگرایی راهبردی». در لایه نخست، مفاهیم برآمده از فلسفه کنفوسیوس، نرمافزار ذهنی و سیستمعامل فرهنگی سیاستگذاران چینی را تشکیل میدهد. کلیدواژههایی، چون «هماهنگی»، «سلسلهمراتب» و «گوانشی» صرفاً مفاهیمی انتزاعی نیستند، بلکه اصول راهنمای عمل در سیاست داخلی و خارجی پکن به شمار میروند. «هماهنگی» در نگاه چینی، برخلاف تصور رایج، به معنای وحدت و یکسانسازی یا حذف تفاوتها نیست، بلکه به مدیریت هوشمندانه و فعالانه تضادها و تفاوتها برای رسیدن به یک کل منسجم، متعادل و باثبات اشاره دارد. این اصل، رویکرد صبورانه، تدریجی، اجماعمحور و پرهیز از رویارویی مستقیم پکن در دیپلماسی را تبیین میکند؛ سیاستی که به جای حل مناقشه به سبک غربی که به نوعی سبک رایج در کشور ما نیز هست، به دنبال مدیریت آن است تا در بلندمدت به تعادل مطلوب دست یابد!
مفهوم «سلسلهمراتب» نیز نباید با هژمونی سلطهگرانه و مداخلهجویانه غربی اشتباه گرفته شود. در تفکر چینی، این مفهوم ناظر به یک نظم طبیعی و مرکزـ پیرامونی است که در تاریخ امپراتوری چین ریشه دارد. در این نظم، قدرت مرکزی (چین) نه از طریق تحمیل ارزشها، بلکه با ارائه کالاهای عمومی، مانند ثبات، امنیت تجاری و زیرساخت، مسئولیت ایجاد رفاه را بر عهده میگیرد و در مقابل، از کشورهای پیرامونی انتظار احترام، عدم تهدید و همسویی نسبی دارد. این منطق «مسئولیتمحور» بهجای «سلطهمحور»، اساس نگاه چین به روابط خود با کشورهای در حال توسعه است. در واقع، «گوانشی» یا شبکه پیچیده روابط مبتنی بر اعتماد، تعهد متقابل و منافع درهمتنیده، منطق زیربنایی ابتکاراتی، چون طرح راه ابریشم جدید چین (BRI) است. این مفهوم که فراتر از قراردادهای رسمی عمل میکند، هدفش ایجاد شبکهای انعطافپذیر و در عین حال مستحکم از منافع اقتصادی و تعهدات سیاسی است که گسستن آن برای اعضا پرهزینه باشد و دوام نظم چینی را تضمین کند.
حافظه تاریخی «قرن تحقیر»
لایه دوم، تجربه تاریخی و زخمهای عمیق روانی ناشی از «قرن تحقیر» (۱۸۳۹ـ ۱۹۴۹) است. این دوره از مداخلات استعماری، جنگهای تریاک، تحمیل معاهدات نابرابر و اشغال از سوی ژاپن، یک حساسیت عمیق و خدشهناپذیر را نسبت به مفاهیمی، چون حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و عدم مداخله در امور داخلی در دیانای راهبردی چین نهادینه کرده است. این گذشته دردناک توضیح میدهد که چرا پکن در عین تلاش برای اصلاح نظم موجود، همواره بر اصول بنیادین وستفالیایی تأکید میورزد و خود را مدافع اصلی حاکمیت دولتـملتها، بهویژه در برابر گفتمان «مداخله بشردوستانه» غرب معرفی میکند. این حافظه تاریخی، موتور محرکهای است که چین را وامیدارد از تکرار تاریخ جلوگیری کرده و با ایجاد عمق راهبردی اقتصادی و سیاسی، خود را در برابر فشارهای خارجی آسیبناپذیر کند. این رویکرد تدافعی، در کنار جاهطلبیهای تمدنی، دوگانه پیچیدهای را در سیاست خارجی چین خلق کرده است: از یکسو، تلاش برای تغییر موازنه قدرت جهانی و از سوی دیگر، احتیاط برای پرهیز از رویارویی مستقیم و هزینهساز که میتواند مسیر توسعه داخلی آن را مختل کند.
اصلاح از درون، ساختن از بیرون
این دو لایه فلسفی و تاریخی، بستر سومین لایه، یعنی «عملگرایی راهبردی» امروز چین را فراهم میکنند. رهبران پکن دریافتهاند که تخریب کامل نظم لیبرال موجود، نه ممکن و نه مطلوب است؛ زیرا خود از مزایای آن در دهههای گذشته، بهویژه پس از پیوستن به سازمان تجارت جهانی بهرهمند شدهاند. از این رو، راهبردی دو مسیره و هوشمندانه را در پیش گرفتهاند:
نخست، کنشگری فعال و اصلاحطلبانه در چارچوب نهادهای موجود. چین با افزایش سهم خود در نهادهایی، چون صندوق بینالمللی پول و سازمان ملل و همچنین با ایفای نقش محوری در گروه ۲۰، تلاش میکند از درون، قواعد را به نفع خود و «جنوب جهانی» تغییر دهد.
دوم، ایجاد ساختارهای موازی و جایگزین. نهادهایی، چون سازمان همکاری شانگهای (برای امنیت منطقهای)، بریکس (بهعنوان یک بلوک سیاسیـ اقتصادی برای قدرتهای نوظهور) و بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی (AIIB) و بانک توسعه نوین (NDB) (جایگزینهایی برای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول)، ابزارهایی برای شکلدهی به نظمی هستند که در آن، هنجارهای غربی و حق وتوی آمریکا تعیینکننده نهایی نباشد.
این رویکرد دوگانه به چین امکان میدهد تا ضمن بهرهبرداری از فرصتهای نظم کنونی، بهآرامی و بدون ایجاد تنشهای غیرقابلکنترل، پایههای نظم آینده را بر اساس مدل مطلوب خود پیریزی کند. ابتکار کمربند و جاده نقطه اوج و تبلور عینی این راهبرد است؛ پروژهای که در آن، اقتصاد، دیپلماسی، فناوری و فرهنگ در هم میآمیزند تا یک نظم سینوسنتریک (چینمحور) را نه از طریق قدرت نظامی، بلکه از طریق ایجاد وابستگیهای متقابل اقتصادی و شبکههای زیرساختی شکل دهند.
درسهایی برای سیاست خارجی کشورمان
این رویکرد چندبعدی، پیامدهای مستقیم و درسهای راهبردی برای کشورمان دارد.
نخست، ضرورت عبور از نگاه صفر و صدی و سادهانگارانه به چین است. پکن نه یک منجی آرمانگراست که به دنبال رهایی مستضعفان باشد و نه یک امپریالیسم نوظهور که صرفاً جایگزین آمریکا شود. چین یک قدرت عملگرای تمدنی است که منافع ملی خود را با دید بلندمدت و با ابزارهایی پیچیده و غیرمستقیم دنبال میکند. درک این واقعیت، پیششرط تنظیم یک رابطه راهبردی، متوازن و پایدار است.
دوم، در حالی که رقابتهای شرق و غرب تشدید میشود، فرصتهای بیبدیلی برای کشورمان به منظور ایفای نقش فعالتر و تنوعبخشی به شرکای راهبردی فراهم میآید. ما باید با هوشیاری، از فضای ایجادشده در نهادهای موازی، مانند بریکس و شانگهای برای کاهش فشار تحریمها، دسترسی به منابع مالی و فناوری، و ایجاد یک چتر حمایتی دیپلماتیک بهرهبرداری کنیم. این امر مستلزم آن است که از عضویت نمادین فراتر رفته و با تعریف پروژههای مشخص، قابل اجرا و سودمند دوجانبه، به یک شریک فعال و ضروری در این ساختارها بدل شویم.
سوم، تجربه چین در تبدیل شدن از یک «قاعدهپذیر» به یک «قاعدهساز»، الگویی آموزنده برای سیاست خارجی کشورمان است. ما نیز میتوانیم با اتخاذ رویکرد اصلاحگرایانه و سازنده، ضمن حفظ اصول بنیادین خود، از فرصتهای موجود در نهادهای بینالمللی برای پیشبرد منافع ملی و به چالش کشیدن هنجارهای ناعادلانه به شیوهای هوشمندانه و مؤثر استفاده کنیم. این امر نیازمند «صبر راهبردی» و تمرکز بر توانمندسازی اقتصادی به منزله زیربنای قدرت ملی است.
ضرورت چابکی راهبردی
به طور کلی، رژه پکن تنها تصویری از آینده محتمل جهان بود؛ آیندهای که در آن مرکز ثقل قدرت اقتصادی، فناوری و سیاسی بهتدریج به شرق منتقل میشود. در دوران گذار کنونی که با تضعیف نسبی قدرتهای سنتی و تشدید رقابتهای ژئوپلیتیک همراه است، سیاست خارجی کشورمان بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازتنظیم هوشمندانه، چابک و آیندهنگر است. این بازتنظیم باید مبتنی بر شناختی عمیق و واقعبینانه از انگیزهها، اهداف و ابزارهای بازیگران نوظهور، بهویژه چین باشد. باید بیاموزیم در جهانی که «هماهنگی» به سبک چینی در حال رقابت با «نظم مبتنی بر قواعد» غربی است، چگونه منافع بلندمدت خود را تعریف کرده و با چابکی دیپلماتیک، از تنشهای میان قدرتهای بزرگ برای افزایش قدرت مانور خود بهرهبرداری کنیم و در عین حال، از پیامدهای ناخواسته آن مصون بمانیم. به اعتقاد نگارنده، غفلت از این تحولات بنیادین و اکتفا به تحلیلهای سطحی، به معنای از دست دادن فرصتهای تاریخی و پذیرش انفعالی نقشی است که دیگران برای ما در نظم نوین جهانی ترسیم خواهند کرد. اکنون زمان آن است که با سرمایهگذاری بر «چینشناسی» راهبردی، آینده سیاست خارجی خود را فعالانه بسازیم.