
سعدالله زارعی
اگر رفتار دولتمردان آمریکا و کنشها و واکنشهای آنان در دو دهه گذشته، از جمله رفتار آنان در دوره ترامپ طی سالهای اخیر را مرور کنیم، به وضوح درمییابیم این رفتارها، رفتار یک ابرقدرت که روند عمومی جهان و حتی روند عمومی غرب و نیز روند محیط اطراف خود را در راستای دیدگاهها و منافع خویش میبیند، نیست؛ زیرا یک ابرقدرت مسلط، هنجارهایی را که خود پدید آورده یا در پدید آمدن آنها نقش اساسی داشته است، منسوخ نمیکند و مستقیماً جنگی به راه نمیاندازد و وارد جنگ نمیشود. یک ابرقدرت مسلط وقتی میخواهد چیزی را که مطلوب خود نمیداند، تغییر دهد، اشاره میکند و سیطره فکری او و هیمنهاش سبب تغییر میشود. ورود یک ابرقدرت در جنگها نشان میدهد که دیگر از اشاره او کار برنمیآید و این یعنی، دیگر ابرقدرت نیست.
نگاهی به وضع کنونی آمریکا بیندازید؛ روابط آن با اکثر کشورها و از جمله در محیط پیرامونی خود توام با تنش شدید است. روابط آمریکا حتی با کشورهای اروپایی که بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1324/1945 و طی 80 سال گذشته در مدار آمریکا قرار داشته و بخشی از لجستیک حکمرانی جهانی آن بودهاند، تنشی است که از جمله باید به برخوردهای اخیر ترامپ با رئیسجمهور فرانسه و نخستوزیر انگلیس در اجلاس نیمه دوم مهرماه گذشته شرمالشیخ اشاره کرد. ظاهر برخورد آمریکا تبختر و استکبار است؛ اما باطن آن نگرانی و اضطراب میباشد. آمریکا احساس میکند - و این احساس کاذب هم نیست- که جهان حتی در نزدیکترین محیطهای آن به مرزهای آمریکا، در روند انفصال قرار گرفته است. به آمریکای لاتین - یعنی آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی- نگاه کنید؛ نزدیک به 80 درصد جغرافیای آن توسط دولتهایی اداره میشود که واشنگتن آنها را دشمن و حداقل مخالف خود میداند و به واقع هم همین است. این در حالی است که این دولت در سال 1202/1823 برای اخراج دولتهای اروپایی و قطع نفوذ آنها در قاره آمریکا، طرح موسوم به «مونروئه» که نام رئیسجمهور آن بود، به اجرا گذاشت و موفق هم شد. حال پس از حدود 200 سال صحبت از دکترین مونروئه 2 یا «وانرو» میکند و وانمود مینماید درصدد مقابله با نفوذ چین، روسیه و ایران در قاره آمریکاست و این در حالی است که بحثها در آمریکای لاتین فراتر از بحث نفوذ این دولت یا آن دولت آسیایی است. هم اینک دولتهای بومی مخالف آمریکا از مکزیک در شمال تا شیلی در جنوب، 80 درصد خاک آمریکای لاتین را در اختیار دارند و با سیاستهای آمریکا، نه تنها در آن قاره بلکه حتی در منطقه غرب آسیا از جمله در امور فلسطین مقابله و مخالفت مینمایند.
آمریکاییها درحالی که تا همین 30 سال قبل بدون دخالت مستقیم و هزینه نظامی، به تغییر دولتها در نقاط دوردست نایل میشدند و مدعی بودند بلوک شرق و «اتحاد جماهیر شوروی» را بدون مداخله نظامی مضمحل کردهاند، حالا برای تغییر یک دولت در کشوری در نزدیکی خود به تهدید و ابزار نظامی متوسل شدهاند و دقیقاً نمیدانند آیا از پس مقاومت مردم ونزوئلا بر میآیند یا مانند هر صحنه دیگر در این دو دهه، با شاخ شکسته برمیگردند. آمریکا باید بداند که مقاومت در برابر سیاستهای واشنگتن فراتر از جنبه سیاسی و دولتی، جنبه اجتماعی و مردمی پیدا کرده و عمیق شده است. آمریکا سالهاست که دیگر نتوانسته با کودتا - اقدام نظامی غیرمستقیم - حتی یک دولت را در آمریکای لاتین ساقط گرداند و این در حالی است که آمار کودتاهای پیاپی آن در این منطقه، در حد فاصل 1945 تا 2000 دهها مورد بوده است. این به ما میگوید حرکت ناوگانهای آن و تجمع در کارائیب و بیانیههای نظامی و اتهامپراکنیها به هیچ وجه از قدرت آمریکا در حل مسایل به نفع خود خبر نمیدهد بلکه اینها آینه تمامنمای ضعفهای کنونی آمریکا بخصوص در حوزه نظامی است.
رفتار کنونی آمریکا و سراسیمگی آن را با رفتار قدرتهایی که تصویر عمومی آنها انتقال از ضعف به قوت است، مقایسه کنید. آنکه نمیتواند جلو برود و اعتماد به نفس دارد، رفع تنش را دنبال میکند و آن که دیگر نمیتواند جلو برود و اعتماد به نفس ندارد، افزایش تنش را تعقیب مینماید. آمریکا از آغاز دوره روی کار آمدن جرج بوش در سال 1379/ 2000 بهطور پیوسته شعار «تغییر» را سر داده است. بوش میگفت خاورمیانه باید از اساس تغییر کند و برای رسیدن به آن چند جنگ را به راه انداخت و البته ناکام و به سختی از آنها خارج شد، بعد اوباما در سال 1388- 2009، با شعار تغییر روی کار آمد و گفت سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا نیاز به «بازطراحی» دارد و دست آخر نتوانست بازطراحی کند. سپس دونالد ترامپ در سال 1396/ 2017 با این شعار که سیاستهای اوباما سبب از بین رفتن قدرت آمریکا شده و باید تغییر کند، روی کار آمد و نتوانست چیزی را تغییر بدهد و سیاستهای او انزوای بیشتر آمریکا را درپی آورد. وی پس از چهار سال قدرت را به یک پیرمرد ناتوان تحویل داد؛ در حالیکه آمریکا دو شقه شده و دو حزب دموکرات و جمهوریخواه «در همه چیز» به اختلاف و تقابل رسیده بودند. ترامپ دوباره در سال گذشته با شعار «آمریکا اول» روی کار آمد و وعده داد که همه مناسبات را تغییر داده و منابع را به داخل سرازیر میکند و هزینههای خارجی آن را به صفر میرساند. اینک نزدیک به ده ماه از روی کار آمدن دوباره او سپری شده و نه درآمدی به داخل سرازیر شده و نه هزینههای خارجی آن کاسته شده است. آمریکای ترامپ در این دوره مقروضتر و مخالفتهای داخلی با سیاستهای آن گستردهتر شده است. سیاست تعرفهای او نه تنها کمکی به اقتصاد آمریکا نکرده بلکه وزن تجارت خارجی آن را کاهش داده و این در حالی است که هزینه نظامی آن در سال جاری - 2025- به بیش از 851 میلیارد دلار رسیده که نوعاً صرف محیط خارجی آن شده است.
ترامپ بر اساس مدل خاص خود گمان میکند تهدیدات، رقبای آن را به توافق با آن وادار میکند و این در حالی است که رقبا و مخالفان آن تأکید میکنند که بدون آن که چیزی بگیرند، چیزی نمیدهند. مقالاتی که طی همین هفتههای اخیر در مطبوعات معتبر و در اندیشکدههای آمریکا به چاپ رسید، تصریح میکند سیاست امتیازگیری یکطرفه آمریکا از چین، روسیه و ایران جواب نداده است؛ حمله نظامی آمریکا به تأسیسات هستهای ایران حتی به تغییر سیاست هستهای آن منجر نشده چه برسد به این که بهطور کلی سیاستهای بنیادی ایران را دستخوش تغییر کرده باشد. ترامپ نتوانسته مطابق الگوی خود، روسیه را وادار به پایان دادن به جنگ اوکراین کند و سیاست تند تعرفهای آن ضد پکن، گرهی از اختلافات شدید چین با آمریکا را باز نکرده است. حتی در سطح پایینتر، تهدیدات ترامپ به مداخله در سیاست داخلی مکزیک به جایی نرسیده و طرح ترامپ در مورد غزه و بهخصوص بحث خلع نظامی و مدنی مقاومت غزه هیچ افقی ندارد.
جالب این است که با این وجود بعضی گمان کردهاند آمریکا آنقدر قدرتمند است که هر سیاستی را که بخواهد علیه دشمنان یا رقبای خود به اجرا بگذارد، میتواند وگریزی از آن نیست. شنیدن چنین سخنانی در ایران عجیب است؛ چراکه هر کشوری چالش با آمریکا را تجربه نکرده، ایران آن را تجربه کرده و با طرد آن به یک قدرت منطقهای تبدیل گردیده است. خداوند متعال در آیات 196 و 197 سوره مبارکه اعراف - نقل به مضمون - میفرماید در مقابل دشمنانی که به انواع ترفندها دست میزنند، مؤمنان صالح، خدایی دارند که آنها را یاری میکند در حالی که از میان آنان کسانی هستند که به جای دعوت به خدا و ترس از آن به «غیر»هایی دعوت کرده و از آن میترسانند که نهتنها نمیتوانند آنها را یاری کنند بلکه قدرت حل مشکلات خود را هم دارند! (انَّ وَلیَّ اللهُ الَّذی نزَّل الکتاب و هُوَ یَتَولّی الصالحین و الذین تدعون من دونه لایستطیعون نَصرکُم و لا انفُسَهُم یَنصُرونَ). کسانی که امروز و بهرغم بروز کینههای آمریکا، حل مسائل خود را از کنیسههای آمریکا طلب مینمایند، ضمن آنکه به راه باطل گام برمیدارند، به مقصد هم نمیرسند چراکه امروز این آمریکا حتی اگر بخواهد، توان حل مسایل ایران را ندارد؛ مسایل ایران عمدتاً داخلی است و بخش اعظم آن به خارج ربط ندارد. برای مثال همین دو ماهه را تأمل کنید. قیمت اکثر داروها در داروخانههای کشور به فاصله هر 2 هفته، بین 50 تا 100 و گاهی تا 120 درصد افزایش داشته و لجامگسیخته به پیش میرود، در حالیکه افزایش ارزش دلار در این دو ماهه ناچیز بوده است. همین یک مقایسه کافی است تا بدانیم دستهایی در داخل با ایجاد انحصارات در واردات مواد اولیه کالاهایی مثل دارو و نهادههای دامی گلوی مردم شریف ایران را در دستهای آلوده خویش فشار میدهند.

رسول سنائیراد
دونالد ترامپ، رئیسجمهور خودشیفته امریکا که شعار نخست امریکا را انتخاب کرده و موفق به کسب آرای طبقات ضعیف و احساسی امریکا شده است، همان قدر که تصمیمات شتابزده، احساسی و به دور از عمق تحلیلیاش خطرناک به حساب میآید، گاه بیان برخی واقعیتها و اظهارات، فارغ از محاسبات او، میتواند خطرها و تهدیدهای برآمده از ویژگیهای هویتی امریکا و تناقضات آن را نیز افشا نماید.
نمونه آن، همین اظهارات اخیر ترامپ است که اعلام داشت «آنقدر بمب هستهای داریم که جهان را ۱۵۰ بار نابود کنیم. ما (امریکا) از نظر زرادخانه هستهای اول هستیم، روسیه دوم و چین سوم است».
شاید این ادعاهای او نوعی غلو رسانهای برای تأکید بر قدرت بازدارندگی امریکا در شرایط آزمایش موشک کروز روسی با قدرت حرکت هستهای و نامحدود تلقی شود که مدتی قبل توسط روسها اعلام شده بود. اما وقتی ترامپ در ارتباط با موضوع دیگری هم اعلام داشت «دکترین من خلع سلاح هستهای خواهد بود، چون ما به اندازه کافی سلاح هستهای داریم»، ناخواسته او به خطر زرادخانه بزرگ امریکا و کفایت آن اذعان داشته و از این رو، وقتی میگوید «خلع سلاح چیز خوبی است و همه دوست دارند پول ساخت سلاح هستهای را صرف چیزهای دیگری کنند»، در واقع اعتراف میکند؛
۱- این خلع سلاح باید مانع دستیابی سایر قدرتها به سطحی در تراز قدرت هستهای امریکا شود.
۲- امریکا مشکلاتی دارد که بهتر است هزینه رقابتهای هستهای را برای رفع آن به کار گیرد.
۳- سلاحهای موجود در زرادخانه هستهای امریکا برای هرگونه شرایط دفاع و تهاجم کفایت میکند و حال باید با شعار خلع سلاح، سایر کشورها را از حرکت در این مسیر منع کرد.
اما تناقض بزرگ اینکه همین ترامپ که به صورت شفاف، آشکار و در رسانه اعلام داشته «از نظر زرادخانه هستهای اول هستیم» و همگان میدانند که امریکا در کاربرد سلاح هستهای در یک جنگ (در واقع نیابتی) هم اول است و دو بمب هستهای را علیه ژاپن مورد استفاده قرار داده، در حمله به تأسیسات هستهای ایران که تحت نظارت آژانس بینالمللی انرژی هستهای بوده همراه رژیم صهیونیستی شده و این اقدام جنایتکارانه را به بهانه جلوگیری از دستیابی ایران به بمب هستهای انجام داده است. حال آنکه آژانس و دبیرکل آن با وجود نقص شأن و جایگاه حقوقی خود، کنار گذاشتن موضع نهادی و حرفهای خود و تأثیرپذیری از فشار و خواسته امریکاییها، بارها به صلح آمیز بودن فعالیتهای هستهای کشورمان و عدم انحراف از مسیر صلحآمیز آن اذعان داشته است. اما کشوری که به اذعان رئیسجمهور آن برای ۱۵۰ بار نابودی جهان ذخیره تسلیحات هستهای آن کفایت میکند و سابقه استفاده از سلاح هستهای را نیز داشته و بیش از ۹۰ درصد از عمر ۲۵۰ سالهاش را نیز در جنگ علیه کشورها بوده، بر روی فناوری صلحآمیز کشورمان به بهانه و ادعای انحراف از مسیر صلحآمیزش تمرکز کرده و همچنان بر طبل تهدید میکوبد. این گونه مواضع و رفتار امریکاییها نه تنها مصداق اتم معیارهای دوگانه، بلکه نشانهای از وقاحت استکباری است که تنها در چهارچوب هویت تمدنی غرب وحشی یا تفکر فلسفی برآمده از ماکیاولیسم افراطی، قابلیت فهم و تحلیل دارد و فقط ترامپ است که میتواند با مواضع و ادعاهای به دور از نزاکت و سنجیدگی سیاسی از آن رمزگشایی کند.

رحمتاله بیگدلی
انتخاب یک مسلمانِ شیعهی سوسیالیستِ مهاجر به عنوان شهردار نیویورک در حالی که ترامپ و دولتش علیه او بسیج شده بودند و مردم را تهدید میکردند حاکی از ظرفیت بالای دموکراسی در آمریکاست.
متأسفانه دولتمردان ما این ظرفیت بزرگ را به نفع رژیم صهیونی رها کردهاند!
این انفعال ناشی از کلنگری به غرب از جمله آمریکاست.
دو گروه غربزده و غربستیز در این باب به خطا رفتهاند!
هر دو گروه بر این باورند که تمدن غرب یک کل واحد یکپارچه است و امکان نقد و گزینش وجود ندارد!
غربزده میگوید: کل تمدن غرب را باید چشمبسته پذیرفت و از سر تا ناخن پا باید فرنگی شد و غربستیز میگوید: کل تمدن غرب را چشمبسته باید رد کرد!
حال اینکه قبل از هرچیز ما باید نگرش خود به تمدن غرب را اصلاح کنیم. ما نباید به بهانه داشتههای ارزشمند و تاریخی خویش، دستاوردهای مثبت تمدن غرب مانند نگرش علمی، دانش فنی، دموکراسی، حکمرانی خوب، حاکمیت قانون و … را نادیده بگیریم و باید بکوشیم که این جنبههای مثبت تمدن غرب را تسخیر کنیم و از آن خویش سازیم.
اما متأسفانه غربزدگان بهجای استفاده از این امور مثبت، مقهور باورهای اخلاقی و سبک زندگی غربی میشوند و غربستیزان به بهانه مقابله با باورهای اخلاقی و سبک زندگی غربی، جنبههای مثبت تمدن غرب را هم نفی میکنند!
راه حل درست این است؛ ما باید از میان دو روش یکی را اختیار کنیم؛ یا خودمان با راهنمایی عقل و با رعایت احتیاط جنبههای مثبت تمدن غرب را بگیریم یا اینکه دستبسته در مقابل آن بایستیم که در این صورت در چنان وضعیتی قرار میگیریم که تمدن غربی سیلوار میآید و از روی ما میگذرد و بهجای جنبههای مثبت، جنبههای منفی و باورهای اخلاقی و سبک زندگی خود را هم بر ما تحمیل میکند!

اما دوم، غیر از اینکه هم ساختار ما بهشدت ضد پذیرش مهاجران است و هم بخش درخورتوجهی از جامعه عادی و نخبگان و تحصیلکردگانمان چنیناند، ما مشکل بزرگتری داریم که حل آن حتی بر حل مهاجرپذیریمان اولویت دارد. کشور ما بهشدت مهاجرفرست است و حتی شاید بیش از ورودی مهاجر، خروجی مهاجر دارد و نهتنها مهاجران را وارد میکند و آموزش میدهد و خرجشان میکند و بعد بدون پذیرش ادغام آنان در جامعه، مفت و مجانی به کشورهای دیگر میفرستد، بلکه بدتر از آن، با ایرانیان هم همین کار را میکند و سرمایه اجتماعی هنگفت و غیرقابل جایگزینی را هم هر سال از بین بهترین تحصیلکردگان و نخبگان کشور به بیرون میفرستد، تا جایی که این گمان پدید میآید که عمدی در این ماجرا وجود دارد که بهترین پرورشیافتگان کشورمان را تقدیم حتی دشمنان این سرزمین کنیم، به طوری که انگار دشمنان این سرزمین چنین برنامهای را تنظیم کردهاند و ما در کشور اجرا میکنیم، بنابراین مهمتر از اینکه ما مهاجرپذیر هستیم یا نه، این است که گویی عمدا مهاجرفرستیم.
سومین مورد، جوانبودن زهران ممدانی است، یعنی دقیقا همان چیزی که برخلاف قاعده کشور ماست. کافی است نگاه کنیم که در ایران انگار رسم است که هر دولت، پیرتر از دولت قبلی باشد و الان، غیر از جناب پزشکیان که پیرترین رئیس دولت ایران بوده، کابینهاش هم پیرترین کابینه کشور است و این غیر از مدیران صدساله در باقی نهادهاست و اصلا چرا راه دور برویم، حتی در بین خود ما اصلاحطلبان هم رسم بر نادیدهگرفتن جوانان است و مثلا همین ماجرای روزنهگشایی دو سال پیش مگر چه بود؟ کاری به درست و غلطبودن روزنهگشایی که خود من هم یکی از آنان بودم و حالا در آن جمع جزء مغضوبین هستم، ندارم، ولی در داستان که دقیق شویم، از دل همان عدم پذیرش جوانان اصلاحطلب شروع شد و بعد شد روزنهگشایی که اگر صادق باشیم، رگههایی از انشعاب در خود دارد و بازمیگردد به عدم پذیرش جوانان در بین اصلاحطلبان و این عدم پذیرش مسری است، حالا چه در بین اصولگرایانی که مدیریت کلان کشور را دارند و چه بین اصلاحطلبانی که دستشان از قدرت کوتاه است. زهران ممدانی، از این نظر نقطه مقابل ساختار بسته ما در بین پیران و سالخوردگانی است که حتی امثال من با بیش از 60 سال سن را هم برنمیتابند، چه برسد به افرادی با 20 و 30 سال سن، کمتر از من.
و اما نکته چهارم واکنش برخی ایرانیان خارج کشور و حتی در داخل کشور است که ممدانی را پوپولیست میدانند و او و شعارهایش را مانند حملونقل عمومی و ثابت نگهداشتن قیمت اجارهبهای آنجا را مثال میآورند و این را فریبکاری میدانند. به گمان من این نوع از انتقاد، به نوعی از ناآگاهی مخاطب از ساختارهای سیاسی و جمعیتی هر جامعه حکایت دارد. اولا رایگانکردن خدمات شعار نیست، بلکه هدف دولتهای رفاه است؛ از آموزش رایگان تا بهداشت رایگان که خیلیخیلی بزرگتر از حملونقل رایگان است و مثلا در کشورهای اروپایی و حتی کانادا هم رایج است، بنابراین اتوبوس رایگان، شعاری خیلی کوچکتر از اهداف دولتهای رفاه است که میشناسیم، فریزکردن اجارهبها نیز چندان اتفاق عجیب و تازهای نیست.
اما اینکه در جامعهای این شعارها مطلوب مردم شود، اتفاقا از شکاف طبقاتی حکایت میکند و گفتن اینکه نیویورک یا ایران عصر پهلوی مرفه بود و باز مردم به این وعدهها جذب شدند، در بهترین حالت نتیجهاش این میشود که مردم معمولی، سهمی از این رفاه ادعایی نداشتند، که در نتیجه، رایگانشدن مهم جلوه میکند. برای همین شعار رایگانشدن اهمیت ندارد، بلکه چرایی پذیرش این شعار است که مهم است، مسئله این است که با همه ادعاها، در عمل؛ نظام سرمایهداری که هواخواهان بسیاری هم در کشور ما دارد، نهایتا وحشی و افسارگسیخته از آب در میآید. حالا میخواهد خوشمان بیاید یا نه.


کبری آسوپار
همچنان افراد زیادی در میان کاربران مجازی فارسیزبان هستند که خبرسازیهای منافقین را باور میکنند. این گروهک هم البته در کنار شیوههای قدیمی برای خبرسازی و قلب واقعیت، گاه ابتکارات شیطانی به خرج داده و تلاش میکند راهی تازه را استفاده کند، اما فقط کمی هوش و کمی ابتداییات رسانه لازم است تا جعلی بودن آنچه به عنوان خبر و گزارش و گفتوگو منتشر میکنند، روشن شود. ذهن فرسوده دارودسته رجوی هم این را کم و بیش فهمیده، لذا این بار علاوه بر خبر، عنوان رسانه را هم جعل کردند و نام کانال تلگرامی خود را به گونهای انتخاب کردند که گویی یکی از زیرمجموعههای صداوسیمای ایران است. از سویی دیگر در شیوه خبرنویسی دروغ هم راه جدیدی را در پیش گرفتند که باعث شد افرادی در داخل کشور فریب این عملیات رسانهای را بخورند. در این مجال علاوه بر نگاهی به کانال تلگرامی «شبکه یک» و خبری پیرامون فرزند رهبر انقلاب، نکاتی مجمل درباره شیوههای کار رسانهای منافقین را هم مرور میکنیم. تبیین یک خطی کار منافقین، وارونگی رسانه است، چه آنکه رسانه برای بازتاب حقایق و واقعیتها آمده، اما گروهک رجوی برای بازتابی عکس از حقایق و وقایع از آن استفاده میکند.
شبکه یک منافقین
شبکه یک عنوان کانالی خبری در تلگرام است که منافقین با جعل عنوان رسانه زیر مجموعه صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، آن را ساختند و آن را به عنوان شبکه یک صداوسیمای ایران معرفی کردند. لوگوی شبکه یک را هم بر آن زدند و آدرس صداوسیما را هم در معرفی آن نوشتند تا همه چیز برای فریب مخاطب آماده باشد. در مدل ارائه محتوا هم آنها تغییراتی ایجاد کردند. اگر تا دیروز مدل خبرنویسی دروغ منافقین این بود که یک گزاره خبری دروغ را صرفاً با عبارات خبری کوتاه منتشر میکردند، حالا چند سالی میشود که برای آن گزاره دروغ، مصاحبههای جعلی هم منتشر میکنند. اگر تا دیروز با ناسزاگویی به امامین انقلاب اسلامی یا مقامات ایرانی، خبر مینوشتند، حالا با ادبیاتی مشابه رسانههای داخلی و با معرفی خود به عنوان خبرنگار صداوسیما، گفتوگویی را حول گزاره دروغ مدنظرشان با مسئول مربوطه منتشر میکنند. درحالیکه کل گفتوگو دروغ است و روح مسئول مربوطه هم از آن بیاطلاع است.
پاییز سال گذشته و در روزهای سقوط دولت سوریه، خبری در فضای مجازی دستبهدست میشد که حسین اکبری، سفیر ایران در دمشق گفته که نیروهای مسلح سوری که به سفارت ایران حمله کردند، 43 میلیون و 700 دلار پول نقد از سفارت بردند و این دلارها کمکهای جمعآوریشده در پویش ایران همدل برای محور مقاومت بوده است. در این خبر، هیچ عبارت منفی و ناسزایی نسبت به جمهوری اسلامی و مقامات کشور وجود نداشت. از ادبیات مسئولان کشور استفاده شده بود. جزئیاتی همچون بیان رقم پول به شکل دقیق، محل پولها و... استفاده شده بود و از سویی نام و عنوان دقیق مصاحبهشونده خیالی هم آمده بود. لذا برخی از مردم باور کردند. درحالیکه کل مصاحبه دروغ بود و حسین اکبری هیچ گفتوگویی با صداوسیما نداشت. همه این قصه نوشته شده بود تا ذهن مخاطب به سمت آن برود که چرا ایران باید چنین کمکی به گروههای مقاومت کند یا چرا مراقب کمکهای مردمی نبوده و...
در هنگام انفجار در بندر شهید رجایی، فروردین امسال هم گفتوگویی خیالی با ریاست این بندر در کانال تلگرامی این شبکه منتشر شد تا دلیل انفجار را آنچه مد نظر منافقین بود، بیان کند.
نکته جالب دیگر در مورد شیوه کار این شبکه، گرفتن ژست ادبیات انقلابی در متن خبرها یا انتشار اخبار درست مذهبی و انقلابی در لابهلای اخبار دروغ است تا برای کانال رجویستها اعتبار کسب شود.
شیوههای کار رسانهای منافقین
بهطور کلی میتوان استفاده سختافزاری منافقین از رسانه را بهمثابه ابزار کار تروریستی، در چند شیوه تعریف کرد:
اول؛ شیوه کلاسیک و استفاده از شیوههایی مثل رادیو مجاهدین و سیمای مجاهدین و سایت رسمی و اکانت توییتر است که جنبه رسمی دارد و اخبار مرتبط با منافقین و مواضع تروریستهای رجوی و سرکردههای آنان و اعضای آنها را منتشر میکند.
دوم؛ استفاده از تیمهای سایبری فیک و متعدد که میتواند توهم زیاد بودن را به آنها ببخشد و مانور ترسی هم برای مخاطب باشد که البته مورد دوم به دلیل نخنماشدن این حیله در واقع دیگر اتفاق نمیافتد.
سوم؛ در شیوه سوم با جعل کردن رسانهها به تولید و پخش شایعات میپردازند.
البته در هر حال کار رسانهای منافقین بر محور «دروغ» است و عجیب هم نیست؛ منافقین حتی در عنوان خود هم فقط دروغ نوشتهاند، چه «مجاهدین»، چه «خلق» و چه «ایران»، هیچکدام در قیاس با این گروهک تروریستی صادقانه نیست. آنها نه مجاهد هستند، نه ربطی به مردم ایران دارند و نه ربطی به خود ایران.
در بخش نرمافزار و نگارشهای متنی و تولیدات رسانهای هم منافقین شیوههای مختلفی را دارند و از راههای مختلف به جعل و دروغ میرسند. آنها گاهی خبر دروغ را مستقیم و بهعنوان تکعبارت منتشر میکنند؛ مثلا صدای انفجار در شرق تهران. گاه با دستکاری آمار و تحریف اخبار اقدام به خبرسازی میکنند که این تحریف را میتوان به سه شکل شاهد بود: برجستهسازی اخبار منفی، تقلیل و کوچکسازی خبرهای مثبت و یا تاکتیک زنده نگه داشتن و تکرار یک خبر.
استهزا، هجو، تقطیع خبر و انتشار بخشی از خبر به عنوان کل خبر، حذف جزئیات یا توضیحات تکمیلی یک خبر، پیشگوییهای سیاهنمایانه از آینده ایران، برچسبزنی و تخریب شخصیتهای ایران بخشی دیگر از شیوههای کار منافقین در عملیاتهای رسانهای آنان است.
ارتباط رسانهای منافقین با برخی کشورها هم جالب توجه است. بهزاد علیشاهی، عضو جداشده منافقین که در سالهای حضورش در این گروهک در حوزه رسانه فعالیت میکرد، چندی پیش در مصاحبهای گفت که «این رسانهها با رسانههای برخی کشورها ارتباط دارند؛ البته این ارتباط اکنون بیشتر اساس و پایه مادی دارد؛ معتبرترین رسانهها در جهان هم یک قیمتی دارند و با پرداخت مبلغ مورد نظر میتوان از بستر آنها استفاده کرد؛ منافقین هم از این مسیر استفاده میکند؛ مسیر دیگر این همکاریها، توصیه است، مثلاً رژیم صهیونیستی برای انتشار جعلیات خودش درباره ایران به سه تا چهار رسانه دیگر توصیه میکند که با منافقین همکاری کنند.»

سید صادق غفوریان

حنیف غفاری
اعتراف دیروز رئیسجمهور ایالات متحده، مبنی بر پذیرش مستقیم مسؤولیت مدیریت و فرماندهی جنگ ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه جمهوری اسلامی ایران، فراتر از یک اظهارنظر ساده است؛ این اذعان، سندی تاریخی در باب ماهیت تجاوزکارانه سیاست خارجی آمریکا و خباثت بینظیر شخص ترامپ و گواهی بر عمق توطئههایی است که ملت ایران همواره در برابر آن هوشیار بوده است.
۱- عبور از انکار اولیه به پذیرش کامل مسؤولیت
مسیر اظهارات ترامپ در قبال جنگ تحمیلی ۱۲ روزه علیه جمهوری اسلامی و ملت ایران، از انکار اولیه، عبور تدریجی به تأیید تلویحی و نهایتاً تبدیل به اعتراف صریح به رهبری جنگ علیه ایران حکایت دارد. سیر تحول در پذیرش و اعلام رسمی اداره جنگ علیه کشورمان از سوی دیوانه نیویورک نشاندهنده تغییر محاسبات وی یا شاید تلاش برای کسب وجهه در میان بخشی از افکار عمومی آمریکا و صهیونیستهاست؛ با این حال، حقیقت عریان این است که ترامپ اکنون صراحتاً پذیرفته شهادت ۱۰۰۰ تن از شریفترین شهروندان ایرانی، شامل فرماندهان برجسته نظامی، دانشمندان هستهای، خبرگان هوش مصنوعی و تعداد زیادی از غیرنظامیان بیگناه و کودکان و زنان مظلوم ایرانی، مستقیماً زیر سایه فرماندهی او رخ داده است. این اعتراف، صرفاً پذیرش یک جنایت بزرگ یا یک اقدام حماقتآمیز نیست؛ این پذیرفتن رسمی مسؤولیت مستقیم و نه حتی (غیرمستقیم) ریخته شدن خونهای پاک شهدای ایرانی جنگ 12 روزه است. در منظومه حقوق بینالملل و اصول برخورد دولتها، چنین اظهاراتی که حاکی از مداخله مستقیم در امور دفاعی و امنیتی یک کشور مستقل است، نمیتواند بدون پاسخ بماند. این وقاحت آشکار در عرصه جهانی، دامنزننده به تنشهاست و ترامپ و حلقه یارانش باید عواقب این خودزنی سیاسی و اعلام جنگ را در مواجهه با قدرت بازدارنده تهران پیشبینی کنند. قواعد دنیای امروز مبتنی بر واکنش متقابل است و این اعتراف، دست ایران را برای اقدامات متقابل مشروع در عرصه راهبردی و حتی میدانی باز میگذارد.
۲- مذاکره برای فریب، تدارک برای حمله
نکته دیگر، معطوف به یک تعارض مدیریتشده و عامدانه در قاموس سیاست خارجی آمریکاست. بزرگترین تناقض رفتاری که از این اعتراف استخراج میشود، همزمانی پارادوکسیکال تلاشهای ظاهری با اقدامات پشت پرده است.
ترامپ در حالی مشغول نمایشهای سیاسی برای فریب دادن افراد سادهلوح غربگرا در داخل ایران از طریق مذاکرات نمایشی هستهای با نمایندگانی نظیر ویتکاف بود که در پشت صحنه، مشغول فراهمسازی کاملترین پشتیبانیهای لجستیکی و میدانی برای انجام حمله مشترک نظامی آمریکا و رژیم صهیونیستی به خاک ایران بود. این تضاد، نمایشی از ماهیت دوگانه سیاست خارجی آمریکاست: ظاهر فریبنده دیپلماسی و باطن خشن نظامیگری. این تعارض، یک خطای تاکتیکی نیست، بلکه تجلی ذات منفور و غیرقابل اصلاح واشنگتن در قبال ملتهای مستقل است. این رفتار اثبات میکند هرگونه امید به تعامل سازنده با این جریان سیاسی خاص در آمریکا، توهمی بیش نیست؛ آنها زبان مذاکره را تنها ابزاری برای خرید زمان جهت تدارک عملیاتهای بزرگتر میدانند. سیاسیون مصر به مذاکره با درک این دوگانگی، باید هر گونه پیشنهاد مذاکرهای را با دیده شک و تردید بنگرند.
۳- تثبیت غیرقابل نفوذ خطوط قرمز در برابر توهم مذاکره مجدد
نکته سوم آنکه ترامپ، با این مقدمه وقیحانه، باز هم ادعا میکند هدفش تلاش برای دستیابی به یک توافق جدید با ایران است! این موضعگیری نشان میدهد بهرغم وقوع یک جنگ مستقیم تحت رهبری او، ترامپ تروریست همچنان در توهم توانایی تحت فشار قرار دادن ایران برای پذیرش شروط تحمیلی خود است. باید به صراحت اعلام کرد حتی در روزهای پیش از این اعتراف رسمی، خطوط قرمزی در ساختار تصمیمگیری ایران تعریف شده بود که عبور از آنها ناممکن است. این خطوط عبارتند از:
الف- حق ملی غنیسازی اورانیوم در داخل مرزهای سرزمینی ایران، به عنوان نماد استقلال فنی و علمی
ب- مذاکرهناپذیری کامل توانمندیهای دفاعی و موشکی که ستون فقرات قدرت بازدارندگی در برابر تهدیدات خارجی محسوب میشود؛ موضوعی که حتی طرحش نیز ناشی از حماقت شدید و ناباورانه رئیسجمهور آمریکاست. وی از ایرانیان میخواهد عاملی را که موجب شکست همزمان ارتشهای ایالات متحده و صهیونیستی از ایران و تقاضای آتشبس از تهران شد، کنار گذاشته و عملا خود را خلع سلاح کنند!
پ- الزام به لغو و رفع واقعی و تضمینشده تمام تحریمهای غیرقانونی ضدایرانی، نه صرفاً تعلیقهای موقت.
در حال حاضر، با توجه به اذعان ترامپ به فرماندهی عملیات نظامی علیه ملت ایران، این خطوط قرمز نهتنها از بین نرفته، بلکه از نظر حقوقی و راهبردی بسیار پررنگتر و مستحکمتر هم شده است. هرگونه برآورد اشتباه از سوی واشنگتن مبنی بر اینکه این اعتراف میتواند اهرم فشاری برای عقبنشینی ایران در میز مذاکره باشد، یک خطای محاسباتی فاجعهبار (برای کاخ سفید) خواهد بود. تجربه تاریخی نشان داده ملت ایران در مواجهه با تجاوز مستقیم، تنها به استحکام مواضع خود میافزاید.
ترامپ دیر یا زود متوجه خواهد شد نتیجه نهایی جنگ با ملت ایران، هرگز پذیرش «صلح بدتر از جنگ» و «سازش اجباری» نخواهد بود. این حقیقت مطلق استراتژیک، زمانی بدرستی در محاسبات واشنگتن نهادینه میشود که دیگر برای تغییر مسیر و تاکتیکهای خصمانه آنها، بسیار دیر خواهد بود. ایران بر اساس تجربه عمل میکند، نه فریب و ادعاهای متناقض