صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۳  ، 
کد خبر : ۳۸۳۶۰۷
مروری بر یادداشت روزنامه‌های سه‌شنبه ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۴

۱۳ آبان تمام نشدنی!

روز ها ماجراها دارند. حرف ها دارند که ماجرا ها را شرح می دهد. هزار سال هم که بگذرد باز آن حرف ها هست به ویژه وقتی خون واقع شده باشد. ۱۳آبان هم از جمله همین روز هاست. پر ماجرا و همواره حدیث. آن را هر جور بنویسیم و هرجور بخوانند، نوک پیکان به سمت آمریکاست.

یاد

یک تیر و دو نشان

سید محمدعماد اعرابی

دوشنبه، 7 ژانویه 1952 (16 دی 1330-کمتر از 10 ماه پس از ملی شدن صنعت نفت ایران) مجله آمریکایی تایم یک ایرانی را به عنوان «مرد سال 1951» معرفی کرد و چهره او را روی جلد خود آورد: «محمد مصدق». تایم در گزارش خود محمد مصدق را با رهبر استقلال آمریکا و اولین رئیس‌جمهور این کشور مقایسه کرد و او را «جورج واشنگتن ایران» نامید. نیویورک‌تایمز نیز همان زمان به تجلیل از مصدق پرداخت و او را با چهره‌هایی مانند «توماس جفرسون» از بنیانگذاران آمریکا مقایسه کرد.
رابطه محمد مصدق و دولتش با آمریکا کاملا دوستانه بود. کمی قبل از تعریف و تمجید نشریات آمریکایی از نخست‌وزیر وقت ایران، او در سفری حدودا 42 روزه به آمریکا پس از حضور در نشست شورای امنیت سازمان ملل و دفاع از حق ایران برای ملی کردن صنعت نفت در مقابل ادعاهای انگلستان، میهمان مقامات آمریکایی بود و دیدارهای صمیمانه‌ای با آنها داشت. محمد مصدق به دعوت «هری ترومن» رئیس‌جمهور وقت آمریکا از نیویورک به واشنگتن رفت، ترومن در خانه‌اش به صرف ناهار از نخست‌وزیر ایران پذیرایی و پزشک معالج شخصی‌اش را نیز مأمور رسیدگی به وضعیت سلامت او کرد. مصدق خودش می‌گفت در جریان آن سفر «هر یک از رجال آمریکا به ما تبریک و تهنیت گفتند که ایران استقلال سیاسی خود را به دست آورده است.» در دیدار با ترومن او خواستار اعطای یک وام 100 میلیون دلاری به ایران شد و تأکید کرد که ایران با هر سودی که دولت آمریکا تعیین کند، این وام را تسویه خواهد کرد. رئیس‌جمهور وقت آمریکا قول همکاری داد و از وزارت خارجه‌اش خواست تا ضمن مذاکره با مصدق به وساطت میان ایران و انگلستان نیز ادامه دهد. مصدق در گزارشی که 19 آذر 1330 از سفر آمریکا به مجلس شورای ملی ایران ارائه داد درباره ارتباط مستمرش با وزارت خارجه آمریکا طی این سفر گفت: «در واشنگتن با آقای مک‌گی(معاون وزیر خارجه آمریکا) مدت ۲۰ روز متجاوز یا ۲۶ روز حالا درست به خاطر ندارم همه روزه در تماس بودم و بعضی روزها اتفاق می‌افتاد که آقای جورج مک‌گی دو مرتبه به دیدن من می‌آمدند و بسیار شخص مهربان و خیرخواهی بودند... آقای جورج مک‌گی با من در این مدت ۲۵ روز مثل یک برادر صمیمی بود. آقای جورج مک‌گی تمام مطالب منطقی دولت ایران را تصدیق می‌کرد.» مصدق پیش از ترک آمریکا طی نامه‌ای به ترومن دوباره درخواست وام را تکرار کرد و وقتی این نامه را به دست «لویی هندرسون»(سفیر وقت آمریکا در ایران) داد تا به مقامات آمریکایی برساند با حالتی ملتمسانه گفت: «اگر آمریکا مایل باشد، ایران آماده و علاقه‌مند است در ازای کمک آمریکا، تمام نفتی را که در حال حاضر موجود دارد با 50 درصد تخفیف به آمریکا بفروشد.»
پیشنهادات نخست‌وزیر ملی‌گرای ایران به آمریکا بیش از حد سخاوتمندانه و خوش‌بینی او به کمک‌های واشنگتن بیش از حد ساده‌لوحانه بود! احتمالا محمد مصدق هم مثل غربگرایان امروزی فکر می‌کرد می‌تواند با این پیشنهادات گشاده‌دستانه میان آمریکا و متحدانش شکاف ایجاد کرده و از آمریکا برای تقویت دولت خودش استفاده کند؛ یک تحلیل تکراری، خسته‌کننده و همیشه خسارت‌بار برای ایران! مقامات آمریکایی برخلاف لبخندهای کش‌دار و وعده‌های امیدبخشی که تحویل مصدق می‌دادند در پشت صحنه از هیچ کوششی برای تضعیف و سرنگونی دولت او دریغ نمی‌کردند.
تقریبا دو ماه از پایان سفر مصدق به آمریکا گذشته بود که دفتر ارزیابی‌های ملی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) ۲۶ دی ۱۳۳۰ یادداشتی را با این مضمون برای هری ترومن، رئیس‌جمهور وقت آمریکا فرستاد: «کمک آمریکا به ایران نه تنها موجب دلسردی و کدورت انگلیس از آمریکا خواهد شد بلکه شاه و جناح مخالف را هم ناامید خواهد کرد و احتمال روی کار آمدن «دولتی مطیع» را کاهش می‌دهد.» ترومن نیز در حاشیه یادداشت مذکور نوشت: «من تصور نمی‌کنم لازم باشد ما درحال ‌حاضر این وام را بدهیم.»
با پایان کار هری ترومن به عنوان رئیس‌جمهور دموکرات آمریکا؛ محمد مصدق این بار به جانشین او که از حزب جمهوری‌خواه آمده بود دل بست. حالا نوبت «دوایت آیزنهاور» بود که نامه‌ها و درخواست‌های کمک محمد مصدق را ببیند و همان لبخندهای کش‌دار همیشگی را تحویل دهد. نخست‌وزیر ملی‌گرای ایران(!) متوجه تفاوت گفتار و رفتار مقامات واشنگتن شده بود اما همچنان چاره رفع مشکلات کشور را در ارتباط با کاخ سفید و جلب حمایت آنها می‌دانست. مصدق 7 خرداد 1332 در دومین نامه‌اش به آیزنهاور باز هم تقاضای وام و کمک را تکرار کرد و نوشت: «امید می‌رفت که در زمان تصدی آن حضرت، توجه بیشتری به وضعیت ایران بشود، ولی متاسفانه هنوز در روش دولت آمریکا تغییری حاصل نشده است... ملت ایران امیدوار است که با مساعدت و همراهی دولت آمریکا موانعی که در راه فروش نفت ایران ایجاد شده برطرف شود و چنانچه رفع موانع مزبور برای آن دولت مقدور نیست کمک‌های اقتصادی مؤثری بفرمایند تا ایران بتواند از سایر منابع خود استفاده نماید.» پاسخ آیزنهاور به نامه مصدق آن‌قدر تحقیرکننده و یأس‌آور بود که مصدق خودش گفت: «اگر چرچیل (نخست‌وزیر وقت انگلیس) به نامه ما جواب می‌نوشت این طور زننده و صریح تقاضای ما را رد نمی‌کرد!»
حقیقت این بود که پیش از نامه‌های مصدق به آیزنهاور، یعنی در 18 دی 1331 طرح جامع سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) برای انجام عملیات کودتای نظامی در ایران توسط شورای راهبردیِ حیاتیِ آمریکا تصویب شده بود و چهار روز پس از آخرین نامه مصدق به آیزنهاور یعنی در 11 خرداد 1332 وزارت خارجه‌ آمریکا نقشه عملیات آژاکس را با جزئیاتش بررسی کرد. حالا دیگر از آن لبخندهای کشدار هم خبری نبود. محمد مصدق بر دوستی و ارتباط با آمریکا پافشاری می‌کرد و برای اثبات این دوستی پیشنهادهای دست و دل بازانه‌ای نیز به آمریکایی‌ها داد، در دولت او ایران نه توان نظامی برای تهدید منافع آمریکا داشت و نه کسی سفارت آمریکا را تسخیر کرده بود؛ اما آمریکایی‌ها ابتدا با انتشار نامه‌های ملتمسانه مصدق به آیزنهاور در رسانه‌ها، او را تحقیر و سپس با کودتای 28 مرداد 1332 دولتش را سرنگون کردند. دو روز پیش از سقوط دولت مصدق، مجله آمریکایی تایم، همان مجله‌ای که عکس مصدق را روی جلدش زده و او را مرد سال 1951 همتای جورج واشنگتن نامیده بود؛ این بار در گزارشی محمد مصدق را با هیتلر و استالین مقایسه کرد و دشمن دموکراسی و هوادار شوروی نامید.
با سرنگونی دکتر مصدق و بازگشت محمدرضا پهلوی به قدرت، یکی از اولین اقداماتی که آمریکایی‌ها در ایران انجام دادند؛ تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) بود تا با سرکوب افراد و جریان‌های سیاسی مطمئن شوند دیگر حتی کسی مثل محمد مصدق بر سر کار نمی‌آید که مانع «حکومت مطیع‌شان» شود!
با این حساب باید به انقلابیون سال 1357 حق داد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در 22 بهمن، سفارت آمریکا در تهران را به چشم اتاق جنگ و کودتا علیه انقلاب اسلامی مردم نگاه کنند. اتفاقا این ذهنیت آنها چندان دور از واقعیت نبود! «الکساندر هیگ» در ژانویه 1979 (دی 1357) فرمانده عالی نیروهای متفق در اروپا بود که دستور رئیس‌جمهور آمریکا مبنی بر اعزام معاونش «رابرت ‌هایزر» به تهران، به او ابلاغ شد. هیگ می‌گوید: «مذاکرات بعدی با مقامات کاخ سفید نشان داد که هدف، به راه انداختن یک کودتا در ایران است.» این همان چیزی بود که‌ هایزر نیز پس از حضور در تهران طی گفت‌وگوهایش با فرماندهان عالی ارتش شاهنشاهی ایران بر آن تأکید می‌کرد: «کار اساسی من تحقق زمامداری بختیار است... اگر این کار شکست بخورد یکراست به سوی شق بعدی، یعنی کودتای نظامی، خواهیم رفت.» ‌هایزر که در سفارت آمریکا در تهران مستقر شده بود و از آنجا دستورات را دریافت و اقداماتش را پیگیری می‌کرد با گذشت چهار روز ارزیابی ناامید‌کننده‌ای از وضعیت ارتش شاهنشاهی ارائه داد و در گزارش 19 دی 1357 خود نوشت: «این که ارتش یک ضعف عمومی داشت انکارناپذیر بود. ارتش آموزش ندیده بود که فی نفسه مشکلات را حل کند.» او هم تقریبا با «ویلیام سولیوان» (سفیر وقت آمریکا در تهران) هم‌نظر شده بود: «ارتش ایران به جایی رسیده است که توان انجام هیچ کاری را ندارد.» برخلاف 28 مرداد 1332 این بار اوضاع آن‌طور که ساکنان کاخ سفید می‌خواستند پیش نمی‌رفت و امکان کودتا توسط ارتش وجود نداشت؛ البته آنها هرگز ناامید نشدند.
در تمام روزهای پس از 22 بهمن 1357؛ سفارت آمریکا در تهران نیم‌نگاهی به کودتا در ایران داشت و اخبار و اقدامات مربوط به آن را دنبال می‌کرد. ۵ اکتبر ۱۹۷۹ (۱۳ مهر ۱۳۵۸) جیمز بیل، استاد دانشگاه تگزاس طی سخنانی در انستیتو خاورمیانه در هتل میفلاور واشنگتن که نسخه‌ای از آن برای سفارت آمریکا در تهران ارسال شد، به ضرورت شکل‌گیری قدرت نظامی کنترل‌کننده در ایران اشاره کرد و گفت: «ایران بایستی که یک وسیله اعمال زور مرکزی داشته باشد و فقط ارتش است که می‌تواند ایفاکننده چنین نقشی باشد.» حتی تا یک هفته پیش از تسخیر سفارت آمریکا در تهران به دست دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان 1358، کارکنان سفارت آمریکا مشغول ارزیابی احتمال موفقیت کودتا در ایران و ارسال گزارش‌های خود در این زمینه برای واشنگتن بودند.
«توماس آهرن» مأمور ارشد سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) در سفارت که با پوشش افسر کنترل مواد مخدر فعالیت می‌کرد همان زمان در گزارشی برای «استانسفیلد ترنر» (رئیس وقت CIA) نوشت: «درصورتی‌که ارتش از کسی طرفداری کند اوضاع می‌تواند صورت دیگری پیدا کند، اما آنها (ارتشی‌ها) هنوز کاملاً وحشت‌زده‌اند. انضباط‌شان ضعیف است و اشتیاق حرفه‌ای عملاً وجود ندارد.»
سفارت آمریکا در تهران علاوه‌بر اقدامات لازم و امکان‌سنجی‌های کافی برای راه‌اندازی کودتا علیه انقلاب اسلامی، راهبرد دیگری را نیز برای نفوذ در ساختار سیاسی و قدرت اجرائی ایران با هدف به انحراف کشیدن انقلاب دنبال می‌کرد. در آستانه پیروزی انقلاب بود که «پل کانسلر» مشاور سیاسی سفارت آمریکا به رابطان سفارت آمریکا در گروه‌‌های میانه‌رو توصیه کرد به «مهدی بازرگان» نزدیک شوند: «به منظور راهنمایی بیشتر مذاکرات نزدیکی با افراد میانه‌رو مذهبی مانند بازرگان داشته [باشید].» ویژگی‌های شخصی و اجتماعی بازرگان باعث شده بود تا سفارت آمریکا بتواند طیفی از رابطین خوب خود را در کنار او قرار دهد. افرادی که بعدها اکثر اعضای کابینه او در دولت موقت را شکل دادند. به گفته سولیوان چنین دولتی «از روی کار آمدن یک رژیم افراطی جلوگیری می‌کرد.» با تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان 1357 این سرمایه‌گذاری آمریکا نیز به باد رفت چون دولت موقت یک روز بعد در اعتراض به تسخیر سفارت آمریکا استعفا داد و در حالی که اصلا فکر نمی‌کردند با این استعفا موافقت شود؛ امام خمینی(ره) با استعفای آنان موافقت کرد. در واقع دانشجویان انقلابی با تسخیر سفارت آمریکا هم اتاق فرمان کودتا علیه انقلاب را مختل کردند و هم ضربه سختی به برنامه‌ریزی آمریکا برای انحراف انقلاب زدند. آنها با یک تیر دو نشان را هدف گرفتند.

یاد

مرگ بر امریکا یک شعار تاکتیکی نیست!

مرتضی سیمیاری

پخش اخباری درباره ارسال چند پیام به تهران از سوی امریکایی‌ها در روز‌های اخیر بازتابی قابل توجه یافته است. البته در گرم کردن بازار این دست شایعات برخی افراد نزدیک به دولت که هیچ اطلاع خاصی هم از تحولات دیپلماتیک ندارند، دخیل هستند، از جمله سخنگوی دولت که گفته است وزارت خارجه پیام‌هایی درباره مذاکره جدید دریافت کرده است. 
البته سخنگو پیش از این در تفسیر درست اخبار اشتباهاتی داشته که نشان می‌دهد ورود ایشان به مسائل مرتبط با سیاست خارجه بدون هماهنگی بوده است، از جمله روایت غلط از شکل نگرفتن جلسه چندجانبه در نیویورک که باعث شد مدت‌ها تحلیل نادرستی از شرایط در محافل سیاسی شکل بگیرد یا آنکه تبادل چند پیام را از کانال‌های موجود به معنای آغاز مذاکره خوانده است. 
این دست پخش اطلاعات اگرچه ممکن است ناآگاهانه باشد، در خود اشاراتی نیز داردو از جمله آنکه به نظر می‌رسد برخی در داخل با داشتن تصوری غلط از مذاکرات نظریه‌هایی دارند که نه تنها جنگ را از ما دور نمی‌کند که آن را نزدیک‌تر خواهد کرد. 
تا پیش از آغاز جنگ ۱۲ روزه نگاه حاکمیت به مسئله گفت‌و‌گو با غرب، به ویژه امریکایی‌ها اجرای فرآیندی بود که به صورت مقطعی و کوتاه مدت فضایی را فراهم می‌کرد که فاز مقاومت را عوض می‌کرد، اما پس از جنگ برخی در تلاش هستند فرم مذاکره را از حالت مقطعی به موضعی تغییر داده تا اتمسفر را به صورت محدود عوض کنند؛ بدون توجه به آنکه نگاه تهران از مذاکره با غرب عوض کردن فضا نیست بلکه طراحی رویکرد‌هایی است که سطح رفتار‌های موجود را تحت تأثیر قرار دهد. 
 تهران تا زمانی که تصویر دقیق امنیتی از منطقه را شفاف نکند مذاکره را مفید نخواهد دانست. این را می‌توان از کنار هم گذاشتن تحرک قطر، خط عمان، ورود غیرمنتظره مصر و رفتار اخیر آژانس به درستی در یافت. از سویی تجربه تلاش برای شکل‌گیری میز مذاکره پس از جنگ نشان داد که هر نوع کنش برای فرم‌دهی به آن بن‌بست محض بوده است. به تعبیر علی لاریجانی سر عقل آوردن دشمن با امتیازدهی بی‌قیدوشرط ممکن نیست. 
 در طول پنج دور مذاکره قبل از آغاز جنگ تحمیلی دوم تلاش آن بود که سر داغ امریکایی‌ها سرد شود تا آنها در بازی نتانیاهو در منطقه شریک نشوند. حالا شرایط موجود نشان می‌دهد عقلی که سرد نشود هیچ‌گاه عاقل هم نخواهد شد و اصلاح آن به تعبیر وزیر امور خارجه بستگی به رفتار امریکایی‌ها در آینده خواهد داشت. 
 برداشت دقیق دبیر شورای عالی امنیت ملی از وضعیت موجود به خوبی نشان می‌دهد که لاریجانی درک درستی از حوادث منطقه و پیرامون آن داشته و این تحلیل باید به صورت کامل بر همه ارکان دولتی نیز حاکم گردد تا چندصدایی موجود که گاهی ناآگاهانه و گاهی نیز با نقشه گورباچفی رئیس‌جمهور بیان شده به صورت کامل برطرف گردد. 
در مورد مذاکره با امریکایی‌ها ایجاد فضای چندصدایی صدماتی دارد که به صورت مستقیم اثر اجتماعی خواهد داشت. این چند صدایی و هیجانی شدن قبل از سفر رئیس‌جمهور به امریکا با ورود مستقیم آقا به این عرصه برطرف و اصلاح شده است. 
 از این نقطه به آن‌سو تنش‌زایی، دو قطبی شدن و تصاعدی کردن سیاست خارجه بی‌تردید بازی در زمین دشمن محسوب می‌گردد. فهم این نکته که منزلت سیاست خارجه جمهوری اسلامی ایران فراتر از بازی‌های جناحی است، امر سختی نیست. بی‌توجهی به این مسئله باعث می‌شود دود وقایع در چشم همه فرو برود. 
واقعیت آن است که خصومت امریکایی‌ها با جمهوری اسلامی ایران ذاتی است و ارتباطی با روی کار آمدن دموکرات‌ها و جمهوری خواهان نداشته و حالا ترامپ با ساده‌سازی پیچیدگی‌های دیپلماتیک آن را علنی کرده و تام باراک روی آن تأکید اساسی دارد. این ساده‌سازی صورت گرفته البته نشان داد که شعار «مرگ بر امریکا» یک شعار تاکتیکی و مناسکی نیست. روز گذشته و در آستانه ۱۳ آبان رهبر انقلاب فرمودند که ذات امریکا چیزی جز تسلیم شدن ایران را نمی‌پذیرد، این جمله راهبردی به دلیل خلأ تبلیغاتی موجود درست تبیین نشده و در داخل در سطح شعاری باقی مانده است. 
جنگ ۱۲ روزه در خود تجربیاتی داشت که هزاران ارگان تبلیغاتی در طول ۴۰ سال گذشته در بیان آن عاجز بودند. در آن چند روز مردم ایران فهمیدند که هر قدر برخی در داخل مسئله ارتباط با امریکا را ساده‌سازی کرده‌اند در آن سو دشمنی امریکایی‌ها با ایران تاکتیکی نیست بلکه هویتی است. نشانه‌های آن را امروز به روشنی در قطعه ۴۲ بهشت زهرا می‌توان دید!

یاد

مولفه بنیادی سیاست‌های ترامپ

حمید روشنائی

در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ همزمان با اولین روزهای حضور آقای ترامپ در کاخ سفید، وی بیانیه ای در خصوص وجود بحران انرژی در آمریکا را به امضاء رساند که براساس آن یکی از اهداف رئیس جمهور جدید، تامین انرژی آمریکا بود. موضوعی که بعد از دهه ۱۹۷۰ و ریاست جمهوری جیمی کارتر و بدلیل کاهش سوخت های فسیلی، سابقه نداشته است.
بحران انرژی در جهان امروز یک موضوع جدی است. افزایش قیمت انرژی باعث گران شدن کالاها و بالا رفتن هزینه های زندگی شده و می تواند برهمه امور افراد تاثیر بگذارد. این در حالی است که رشد مصرف انرژی بخصوص برق، براساس آمار سازمان بین المللی انرژی، دو برابر تولید آن است. مسائلی همچون بحران اوکراین و حذف تدریجی روسیه از بازار انرژی، تحریم ایران و ونزوئلا، بخصوص در بخش گاز و نفت، چالش بزرگی در تولید ایجاد کرده است. به صورت کلی می توان گفت که بحران انرژی صرفاً به دلیل کمبود شدید آن نیست بلکه ترکیبی از چند عامل است:
– ایمن نبودن تولید و عرضه انرژی بدلیل تنش‌های ژئوپولیتیکی در مناطقی مانند خاورمیانه،
– محدود بودن منابع و وابستگی جهان به آن و توسعه نیافتن زیرساخت‌های تولید انرژی در کشورهای جهان سوم؛
– افزایش سریع تقاضا که بدلیل رشد مصرف و کاربردهای جدید و فناوری‌های پیشرفته مانند استفاده از هوش مصنوعی و ماینرهای تولید پول مجازی ( بیت کوین ها ) وجود دارد؛
– وابستگی قیمت ها به انرژی که بدلیل هزینه های حمل و نقل و مصرف خانوارشکل گرفته است.
سیاست های ترامپ در خصوص انرژی:
آمریکا در سال ۲۰۲۰ برای اولین بار در هفتاد سال قبل از آن، به خودکفایی در تولید انرژی رسید و حتی به بزرگ‌ترین صادرکننده گاز طبیعی مایع (LNG) در جهان تبدیل شد. با این وجود این کشور وارد بحران جدیدی از کمبود برق گردید که عامل آن می تواند استفاده از هوش مصنوعی باشد. براساس داده های موجود، یک مرکز داده جدید می‌تواند به‌اندازه ۱۰,۰۰۰ خانه معمولی برق مصرف کند. رشد سریع این مراکز و تقاضای بالای آن‌ها، فشار زیادی به شبکه برق وارد کرده است.
ترامپ جهت حل مشکل برق، تمرکز بر سوخت‌های فسیلی، انرژی هسته‌ای، زمین‌گرمایی و انرژی آبی نمود. به طور کلی، دیدگاه ترامپ نسبت به انرژی، محدود به سوخت های فسیلی است. او انرژی های تجدید پذیر مانند انرژی خورشیدی و باد را مورد حمله قرار داده و معتقد است که استقاده از آن نوعی حماقت بوده و کلاهی است که برسر انسان ها گذاشته اند. برای همین در سیاست های خود، حمایتی از آن نمی کند. وی در پیامی در شبکه اجتماعی خود “تروث سوشال” نوشت : هر ایالتی که آسیاب بادی ساخته و برای تولید برق به باد و خورشید تکیه کرده، شاهد افزایش رکوردشکن قیمت برق و انرژی بوده است. وی در جهت مقابله با بحران انرژی در آمریکا، اقدامات مختلفی انجام داده است:
1- اعلام وضعیت اضطراری در خصوص انرژی ( اعلامیه ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ )
2- تمرکز بر افزایش تولید سوخت‌های فسیلی و برداشتن محدودیت های قبلی همانند باز کردن مناطق جدید برای حفاری در آلاسکا، افزایش صادرات LNG، تسریع مجوزها برای زیرساخت‌های نفت و گاز و..
3- کاهش اولویت برای انرژی تجدیدپذیر و حذف برخی حمایت‌ها و خروج از پیمان تغییرات اقلیمی ( این درحالی است که بایدن در سال ۲۰۲۱ ، تغییرات اقلیمی را “یک بحران وجودی” توصیف کرده بود).
4- شعار “چیرگی انرژی آمریکایی” و تاکید براینکه ایالات متحده باید نه فقط خودکفا بلکه حداکثر تولیدکننده و صادرکننده انرژی باشد تا قدرت ملی و اقتصادی‌اش ارتقاء یابد.
5- توجه و تلاش جهت زیرسلطه قراردادن کشورهای دارای ذخائر انرژی مانند تحت فشار قرار دادن دولت های ونزوئلا و نیجریه با تهدید و ارعاب و همچنین تحت پوشش امنیتی و سیاسی قرار دادن کشورهای حاشیه خلیج فارس.
6- تاکید بر پایان یافتن جنگ اوکراین به هر شکل ممکن و تلاش برای فشار به روسیه جهت حل این موضوع.
به گفته صاحب نظران مشکل ممکن است بیشتر از عرضه باشد مثلاً مشکلات زیرساختی از جمله فرسودگی صنایع تولیدی، ضعف در شبکه برق، افزایش تقاضای برق ناشی از فناوری، مقاومت در تغییرات اقلیمی، یا وابستگی به واردات خارجی و… که با رویکرد صرفاً “افزایش تولید فسیلی” حل نخواهد شد. در نتیجه، سیاست‌های ترامپ ممکن است در کوتاه‌مدت عرضه را تقویت کند، ولی در میانمدت ریسک‌هایی همچون نوسانات قیمت، چالش‌های زیست‌محیطی، عقب‌ماندگی فناوری پاک و وابستگی‌های صادراتی، بوجود آورند.
دولت ترامپ با یک نگرش ساده انگارانه به موضوع بحران انرژی، سعی در حل آن با سوخت های فسیلی و انرژی هسته ای و آبی دارد در حالیکه با افزایش جمعیت و پیشرفت صنایع، این بخش نابود شدنی طبیعت، توان به دوش کشیدن زیاده خواهی بشر را ندارد و ظلم انسان به طبیعت همچنان ادامه دارد.

یاد

«بانک آینده» بیماری یا سمپتوم بیماری؟

ابوالفضل گرمابی
 
انحراف بزرگ در تحلیل ورشکستگی بانک «آینده» و سایر بانک‌هایی همچون «سرمایه» و «ایران‌زمین»، تقلیل رفتار آنها به فساد و تخلف است؛ گویی که نهادی به اسم «بانکداری سالم» وجود دارد که می‌توان آن را به هر کشوری وارد کرد و انتظار داشت نهاد مزبور، علی‌رغم خصایص ویژه انباشت سرمایه آن کشور، به‌خوبی به انجام وظایفش مشغول شود. مطابق این نگرش نادرست، بانک‌های متخلف با اعطای وام به شرکت‌های وابسته و صوری و درگیر‌کردن منابع بانکی در نکول فراگیر وام‌ها، از اصول «بانکداری سالم» تخطی کرده‌اند و باید هر‌چه سریع‌تر در فرایند «گزیر» به حال آنها رسیدگی شود. تأکید بر ضعف شاخص‌های بانکی در بانک‌هایی خاص (همچون اضافه‌برداشت 311 تریلیون تومانی و نسبت کفایت سرمایه فاجعه‌بار ‌594‌‌درصدی بانک «آینده» ‌یا موارد مشابه در بانک‌هایی دیگر) بخشی از نمایشی است که می‌کوشد همه رسوایی‌ را در چند بانک خلاصه کند. در این شیوه تحلیل اصلا مشخص نمی‌شود که جایگاه بانک در فرایند انباشت سرمایه چیست و ورشکستگی آن نشان از چه خللی در فرایند انباشت دارد. سودی که انباشت سرمایه را در دوره‌های متوالی کسب‌وکار به پیش می‌برد، اصولا همان ارزش اضافه‌ای است که باید در تولید کالا و خدمات حاصل ‌شود و برای تحقق آن لازم است محصولات به قیمتی گران‌تر از ورودی‌ها (مواد اولیه، استهلاک تجهیزات و انرژی‌) فروخته شود.
 معامله با قیمت بالاتر در سطح کلان فقط از محل خلق نقدینگی توسط بانک‌ها رخ می‌دهد. مثلا 10 درصد ارزش اضافی (سود) یک اقتصاد فقط با اعطای وام (خلق سپرده) در حساب‌های مشتریان رخ می‌دهد. در یک اقتصاد فرضی با بانکداری سالم و بدون نکول، رشد نقدینگی باید به‌طور طبیعی بازتابی از رشد ارزش اضافی تحقق‌یافته در تولید باشد. با‌این‌حال، در شرایطی که اقتصادی در ایجاد ارزش اضافی مشکل دارد، عایدی صاحبان سرمایه از محل سوداگری دارایی‌ها و تورم قیمتی آنها تأمین شود. در این فرایند، ارزش اسمی (ارزش اسمی سرمایه) یک اقتصاد نحیف آن‌قدر متورم می‌شود تا شهوت کسب سود صاحبان سرمایه، علی‌رغم ثابت‌ماندن ارزش واقعی سرمایه ارضا شود. آنچه برای تحقق این سوداگری ضروری است، باز هم همان خلق نقدینگی است که این بار از رشد ارزش اضافی (واقعی) پیشی می‌گیرد. در چنین شرایطی است که پول به‌شدت سریع‌تر از ارزش اضافی رشد می‌کند. در‌واقع آنچه زیاد می‌شود، سرمایه موهومی و تورم دارایی‌هاست، نه ثروت (ارزش) واقعی. 131 برابر شدن تولید اسمی اقتصاد ایران در مقابل 1.5 برابرشدن تولید واقعی در 20 سال گذشته (در‌حالی‌که این آمار برای اقتصاد آمریکا در همین بازه زمانی 2.4 برابر در مقابل 1.5 برابر است) شاهدی قوی برای این موضوع است که با وجود ثبات نسبی ارزش‌های واقعی اقتصاد ایران، ادعا‌ بر این ارزش‌های محدود اقتصاد، به واسطه خلق نقدینگی سیستم بانکی کشور، رشد خارق‌العاده‌ای دارد.

بانک‌ها اعطای وام به مشتریان را با اتکا بر واریز مبلغی به بانک مرکزی تحت عنوان ذخیره قانونی‌ انجام می‌دهند. به محض اعطای وام، حساب سپرده مشتری شارژ می‌شود و خلق نقدینگی صورت می‌گیرد؛ اگرچه در فرایند بازپرداخت اقساط وام، این نقدینگی به تدریج محو می‌شود. حتی سپرده‌هایی که از جانب مشتریان سپرده‌گذار به بانک می‌آید، مبلغی از نقدینگی است که قبلا با همان فرایند خلق شده و به امید دریافت سود سپرده به بانک برگشته است. انتظار این است که در یک بانکداری فرضی که وام‌ها نکول نمی‌شوند، سرعت بالاتر رشد وام‌های اعطایی (خلق پول) نسبت به بازپرداخت آنها (محو پول) به رشد نقدینگی بینجامد. نکول وام‌ها نیز در اصل فقط بر شتاب خلق نقدینگی نسبت به محو آن می‌افزاید. از آنجا که این اختلاف رشد نیازمند بالا‌رفتن ذخایر بانک‌ها در بانک مرکزی است، شدت‌گرفتن نکول وام‌ها‌ یا تخصیص اعتبار به شرکت‌های وابسته و صوری، اضافه‌برداشت افسارگسیخته از بانک مرکزی را دامن می‌زند. نکته مهم اینجاست که آنچه اضافه‌برداشت سنگین از بانک مرکزی و نسبت‌های کفایت سرمایه پایین بانک‌ها را اجتناب‌ناپذیر می‌کند، رشد نقدینگی و تورم قیمت دارایی‌ها نامتناسب با رشد ارزش اضافی است (از طریق سرعت بالاتر رشد خلق پول نسبت به محو آن) و این موضوع لزوما وابسته به حجم نکول وام‌های بانکی نیست. در‌واقع اضافه‌برداشت بانک‌های کشور ( 800 تریلیون تومان در شهریور 1404) اهرمی اجتناب‌ناپذیر برای خلق نقدینگی و انتقال قدرت خرید به ذی‌نفعان مشخص در سازوکار اقتصاد سیاسی کشور ایران است، نه تخلفی از سوی چند بانک ناتراز.

رشد نقدینگی فراتر از رشد کالا و خدمات به ایجاد «پول موهومی» ختم می‌شود؛ یک نقدینگی اسمی که پشتوانه ارزش واقعی تولیدی ندارد و عمدتا بر انتظارات و طلب‌های مالی استوار است. قیمت‌ها بالا می‌روند تا تعادل بین ارزش و پول برقرار شود. بنابراین 40 درصد رشد نقدینگی، نه افزایش ثروت واقعی،‌ بلکه در حقیقت بیانگر 40 درصد کاهش ارزش پول است. «پول موهومی» که در گردش است، مجبور می‌شود ارزش اضافی تحقق‌نیافته را از طریق تورم تسویه کند. بنابراین رشد نقدینگی بالا در اقتصادی با رشد پایین ارزش اضافی واقعی، در اصل به این معناست که بخش بزرگی از نقدینگی به سمت دارایی‌های غیرمولد و متورم‌کردن قیمت‌ها می‌رود. پس این موضوع که مشتریانی بدحساب و فاسد با خلق بدهی جدید بدهی‌های قبلی را پوشش می‌دهند و به نقدینگی می‌افزایند، فرع بر قضیه اصلی است. در این چارچوب، سرمایه نه‌تنها ارزش‌آفرینی نمی‌کند‌، بلکه از مسدود‌شدن فرایند ارزش‌آفرینی ارتزاق می‌کند. به این معنا که اگر بانک‌هایی همچون «آینده» نقش ایجاد پول موهومی را ایفا نکنند، باید بانک دیگری این وظیفه را بر عهده گیرد تا سود بخش نامولد محقق شود؛ همان‌طور که زمانی بانک‌های منحل‌شده «کاسپین»، «افضل توس»، «ثامن»، «نور»، «انصار»، «قوامین» و‌... ایفا می‌کردند. نتیجه اینکه شکل‌گیری «بانک بد»، نه یک «انحراف بانکی»، بلکه ذاتی ساختار بازتولید سرمایه مالی در ایران است. کل چالش در سه گزاره اصلی قابل توضیح است.

اول: «بانک بد» در ایران نقش ساختاری دارد، نه تصادفی

بانک‌هایی مانند «آینده»، «سرمایه» و «ایران‌زمین»‌ یا مؤسسات منحل‌شده در‌واقع صرفا «خطاهای فردی مدیریتی» نیستند؛‌ ابزارهای نهادی برای حفظ جریان نقدینگی در شرایطی هستند که بخش واقعی اقتصاد توان بازپرداخت ندارد. بانک‌ها قبل از دهه 80 و خصوصی‌سازی هم خلق پول می‌کردند، اما این انبساط بیش از آنکه برای سوادگری باشد، به هدایت اعتبار در قالب تسهیلات تکلیفی و پروژه‌های عمرانی دولت اختصاص داشت. تسهیلات طرح‌های عمرانی، وام به صنایع دولتی، اعتبارات کشاورزی، حمایت یارانه‌ای از مصرف مردم و البته پروژه‌های زیرساختی هدف اصلی این هدایت اعتبار بودند. تفاوت وقتی رخ داد که نهادهای حاکمیتی و کلان‌سرمایه‌داران مرتبط با سیستم، با تکیه بر اصل 44 قانون اساسی، به تأسیس بانک برای تأمین مالی پروژه‌های انتفاعی خود اقدام کردند. اگر تا قبل از دهه 80 «دولت رسمی» با استقراض از بانک مرکزی نقدینگی خلق می‌کرد، حالا «نهادهای حاکمیتی» و سرمایه‌داران رانتیر با بانک‌های خودشان همان کار را می‌کنند؛ با این تفاوت که برخلاف بانکداری پیش از دهه 80 که سود و زیان خلق نقدینگی را به نحو متعادلی به جامعه تحمیل می‌کرد، پس از خصوصی‌سازی، مردم فقط از زیان بانکداری برخوردار شدند.

دوم: بانک‌های بد، سوپاپ نجات ساختار مالی‌ هستند

بانک‌هایی مانند «آینده»‌ همان نقشی را بازی می‌کنند که در ادبیات اقتصاد سیاسی به آن «جذب‌کننده نقدینگی سیستماتیک» می‌گویند؛ یعنی آنها با خلق اعتبار برای دارایی‌های غیرمولد (زمین، برج و پروژه‌های نیمه‌تمام) اجازه می‌دهند بقیه نظام بانکی و مالی ظاهر باثبات خود را حفظ کند. اگر این بانک‌ها نبودند، نکول انبوه و ورشکستگی زنجیره‌ای در بانک‌های «خوب» هم رخ می‌داد. پس در‌واقع وجود بانک‌های بد، شرط بقای بانک‌های خوب است، نه تهدید آنها.

سوم: این چرخه ریشه در اقتصاد سیاسی دارد، نه در خطای فنی

در ایران‌ منطق بازتولید سرمایه به‌گونه‌ای است که‌ مدیریت (تجسم الیگارشی پولی و مالی در کشور) نیازمند تزریق نقدینگی برای تداوم هزینه‌هاست و بخش تولید ارزش افزوده واقعی کافی ندارد؛ نتیجه اینکه سیستم بانکی مجبور است مدام پول موهومی جدید خلق کند تا سود موهومی قبلی پرداخت شود. در هر دوره‌ای چند بانک یا مؤسسه نقش «مرکز انباشت بدهی» را بازی کرده و از چرخه حذف می‌شوند (مثل بانک‌های نظامی و مؤسسات مالی منحل‌شده) و نهاد دیگری باید جایشان را بگیرد؛ چون کارکردش برای نظام انباشت ضروری است. بنابراین، بحران بانک «آینده» نه یک بیماری، بلکه «سمپتوم» یک بیماری سیستماتیک است. بانک «آینده» یا بانک‌های مشابه در ایران تجلی منطقی نظام مالی کشور هستند که در آن پول نه برای تأمین مالی تولید ارزش واقعی، بلکه برای بازتولید سود موهومی و تداوم ترازهای ظاهری خلق می‌شود. بنابراین در غیاب تحول بنیادی در ساختار اقتصاد سیاسی، هر بانکی که امروز «منضبط» باشد، در آینده به همان مسیر خلق پول موهومی کشیده خواهد شد.

یاد

«قوت» شرط بقا

محسن پیرهادی
بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب در دیدار با دانش‌آموزان و دانشجویان، بار دیگر نقشه راه جمهوری اسلامی را روشن کرد؛ نقشه‌ای که بر پایه درک واقع‌بینانه از جهان و شناخت ظرفیت‌های درونی کشور ترسیم شده است. ایشان یادآور شدند که اختلاف ایران با ایالات متحده، تاکتیکی یا شخصی نیست، بلکه ماهوی است: ایران می‌خواهد آزاد و مستقل بماند و نظام سلطه، از اساس با استقلال ملت‌ها دشمن است. در جهانی که زورگویی هنوز در پوشش قانون و نظم بازتولید می‌شود، ملت‌ها تنها با تکیه بر توان درونی می‌توانند بقا و عزت خود را تضمین کنند.
رهبر معظم انقلاب مفهوم «قوت» را در معنایی جامع به کار بردند؛ قوت علمی، مدیریتی، نظامی و معنوی، که در مجموع سازنده «اقتدار ملی» است. کشوری که در هر یک از این اضلاع ضعف داشته باشد، دیر یا زود در معرض فشار و تحمیل قرار می‌گیرد. قوت در این معنا، نه ابزار سلطه بلکه سپر عزت است؛ سدی در برابر نفوذ بیگانه و ضمانتی برای رشد درونی است.
بی‌تردید، در گذار از شرایط فعلی به آینده‌ای مطمئن‌تر، باید ارکان این قوت به شکلی منسجم و هدفمند تقویت شود. در ادامه، دوازده راهبرد کلان و عملی بر پایه منطق بیانات اخیر مقام معظم رهبری قابل ترسیم است:
۱. «تقویت حافظه تاریخی ملت» تا نسل جوان بداند استقلال امروز، محصول مقاومت دیروز است و هر سازش بی‌محاسبه، تکرار تجربه تلخ وابستگی است.
۲. «احیای شتاب علمی کشور» با اتصال واقعی دانشگاه، صنعت و سیاست؛ نه با شعار بلکه با میدان دادن به پژوهش‌های مسئله‌محور.
۳. «اصلاح ساختار مدیریتی و ارتقای کارآمدی» از طریق شفافیت، پاسخ‌گویی و حذف مدیران کم‌تحرک یا ترسو.
۴. «تقویت توان بازدارندگی هوشمندانه» تا دشمن بداند هیچ تهدیدی بدون هزینه نخواهد بود؛ بازدارندگی برای صلح، نه برای جنگ.
۵. «سرمایه‌گذاری بر نسل جوان مؤمن و کارآمد» و فراهم کردن میدان مشارکت برای آنان در تصمیم‌سازی‌های کلان.
۶. «احیای معنویت در متن پیشرفت» تا علم و قدرت از اخلاق جدا نشوند و مسیر توسعه به بی‌هویتی نینجامد.
۷. «استقلال در سیاست‌خارجی با نگاه واقع‌گرایانه»؛ تعامل با همه‌کشورها جز آنان که آشکارا دشمن ملت ایران‌اند.
۸. «تقویت نهادهای مردمی، دانشجویی و فرهنگی» به‌عنوان بازوان نرم پیشرفت و حلقه اتصال میان مردم و حاکمیت.
۹. «شفافیت و عدالت اقتصادی» برای بازسازی اعتماد اجتماعی؛ هیچ اصلاحی بدون مبارزه واقعی با فساد پایدار نمی‌ماند.
۱۰. «تثبیت گفتمان اقتصاد مقاومتی» تا کشور در برابر تکانه‌های جهانی و تحریم‌ها، ثبات و توان ادامه مسیر داشته باشد.
۱۱. «گفتمان‌سازی مستمر حول مفهوم مقاومت و خوداتکایی» تا جامعه از درون قانع شود که پیشرفت وابسته به اراده خود اوست، نه لطف بیگانه.
۱۲. «نظارت دائمی و اصلاح مستمر ساختارها» تا تصمیمات بزرگ کشور از مسیر تجربه، بازخورد و واقعیت عبور کنند و به شعار تبدیل نشوند.
این دوازده محور اگر نه در حد سخن، بلکه در عرصه اقدام دنبال شود، می‌تواند کشور را از حاشیه واکنش به متن کنش بازگرداند. ایران در موقعیتی قرار دارد که هر ضعف داخلی، خوراکی برای فشار خارجی می‌شود و هر انسجام درونی، مانعی در برابر طمع بیگانگان.
رهبر معظم انقلاب با تأکید بر اینکه «کشور باید قوی باشد تا دشمن طمع نکند»، بار دیگر جوهره سیاست‌ورزی اسلامی را بازخوانی کردند؛ سیاستی که نه در انزوا معنا دارد و نه در وابستگی. ایران قوی، به معنای ایران عادل، عالم، منسجم و باثبات است.
در عصر آشفتگی قدرت‌ها، ایران می‌تواند با تکیه بر عقلانیت مقاوم، نمونه‌ای از استقلال فعال باشد؛ کشوری که از گذشته درس می‌گیرد، از حال فرصت می‌سازد و برای آینده امید می‌کارد. قوت، شعار نیست؛ شرط بقاست.

یاد

۱۳آبان تمام نشدنی!

غلامرضا بنی اسدی

روز ها ماجراها دارند. حرف ها دارند که ماجرا ها را شرح می دهد. هزار سال هم که بگذرد باز آن حرف ها هست به ویژه وقتی خون واقع شده باشد. ۱۳آبان هم از جمله همین روز هاست. پر ماجرا و همواره حدیث. آن را هر جور بنویسیم و هرجور بخوانند، نوک پیکان به سمت آمریکاست. چون تفنگ آمریکا به سمت قلب ما به تکرار ماشه خورده است. مکانیسم ماشه که با اراده آمریکا اما به دست تروئیکای اروپایی فعال شد، آخرین برگ این کتاب خاطرات تلخ است، برگ های پر شماری دارد که گاه به خون، نقش گرفته است. آخرین خونباران را در جنگ ۱۲ روزه، تجربه کردیم. پس حکایت ۱۳ آبان را باید در شرح همه روزهای تقویم نوشت. پرداختن به این روز خاص، هم به‌سان رسم الخط باید تحریر شود تا بدانیم آمریکا با آزادی ما مخالف است. با استقلال ما مشکل دارد. با عزت ما ناسازگار است. هسته ای بهانه است و به جرئت می توان گفت برای آنان اصلِ ایران نشانه است. ملت ایران هدف است. مگر نه این که وقتی به قول خودشان به" جمهوری اسلامی" حمله می کنند، موشک ها در "ایران" فرود می آید و ترکش هایش قلبِ" ایرانی" را می درد. به مفهوم که نمی شود حمله کرد! عجیب است اگر کسی دروغ شان را راست بپندارد و باورش شود که آمریکا نه با ایران که با جمهوری اسلامی مشکل دارد. هواپیمای مسافربری که روی خلیج فارس زدند، ایرانی بودند. آنچه در ۱۳ آبان ۱۳۴۳ با تبعید امام خمینی اتفاق افتاد، هم کشیدن ترمز آزادی خواهی ایرانیان بود. در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ که تفنگ ها رسما به میدان آمدند و آتش به پا کردند و خون ریختند باز دانش آموزان ایرانی را به خاک افکند. معلوم است که این همه جنایت، جوانان را چنان به غیرت می آورد که به کانون توطئه بزنند و لانه جاسوسی را به هم بریزند.
 در ۱۳ آبانِ ۱۳۵۸ که آمریکا سعی می کند انگشت اشاره را به سوی ما بگیرد باز چهار انگشت به سمت خود اوست. آن ماجرا هم واکنش طبیعی یک ملت بود در برابر ضرباتی که به تکرار دریافت می کرد. آنان را که بعد از ۴۶ سال، نقش عاقل به خود می گیرند باید همین امروز، در برابر یک آزمون ساده قرار داد. حواله یک سیلی به صورت شان؛ آیا دست را برای دفاع بالا نمی آورد؟ قطعا چنین می شود مگر این که آن دست فلج باشد. ما اما فلج نبودیم. اقدام دانشجویان به مثابه همان دست بود که برای دفاع بالا آمد. آن اقدام هم دفاعی بود. دفاع از انقلابی که می دیدند از آن سفارتخانه به ریشه هایش شلیک می شود. دفاع از تمامیت ارضی ایران که از هر سو برای پاره، پاره کردنش برخاسته بودند و خاستگاه جملگی هم به یک جا برمی گشت. بله، ۱۳ آبان را هر جور بنویسیم، علامت سئوال ها به سوی آمریکا برمی گردد. هنوز هم بسیاری از  علامت سوال ها بی جواب مانده است. هرچه از سوی آمریکا آمده است حتی اگر نسیم بوده، طعم زهر و زخم تیغ داشته است. به همین خاطر است که نه فقط ۱۳ آبان که هرروز دیگر را هم بخوانیم باز بغض ما نسبت به استکبار و اذناب گونه گونه اش بیشتر می شود.

یاد

مقاومت ملی؛ راهبردی برای ماندگاری، اقتدار و پیشرفت ایران

حامد پارسافر

در شرایطی که فشارهای سیاسی، اقتصادی و رسانه‌ای قدرت‌های خارجی علیه جمهوری اسلامی ایران افزایش یافته، مفهوم «مقاومت ملی» بیش از گذشته اهمیت پیدا کرده است.
«مقاومت ملی» واکنشی احساسی و عجولانه در برابر تهدیدها نیست، بلکه راهبردی عقلانی، فعال و بلندمدت برای حفظ استقلال، ثبات و پیشرفت کشور به شمار می‌رود. مقاومت، تصمیمی ارزشمند در مسیر بی‌اثر کردن فشارهاست؛ تحرکی که از دل تحریم‌ها و فشارها، فرصت‌های تازه‌ای برای خودکفایی و شکوفایی داخلی ایجاد می‌کند.
* ضرورت مقاومت
واقعیت‌های میدانی و تجارب تاریخی نشان می‌دهد زیاده‌خواهی قدرت‌های سلطه‌گر پایانی ندارد. هر عقب‌نشینی، مقدمه‌ای برای مطالبه‌های بیشتر است؛ از مساله هسته‌ای تا توان دفاعی، نفوذ منطقه‌ای و حتی امور داخلی کشور. 
تجربه سوریه، لیبی و حتی عراق ثابت می‌کند خواسته‌ها و شروط قدرت‌های استکباری، جز با نابودی استقلال و امنیت و تجزیه کشورها، به پایان نمی‌رسد! در چنین شرایطی، تنها راه حفظ عزت و منافع ملی، شکل‌دهی به یک مقاومت هوشمند، همه‌جانبه و مبتنی بر انسجام و اعتماد عمومی است.
* ابعاد سه‌گانه مقاومت ملی
الف- مقاومت سیاسی
مقاومت در عرصه‌ سیاست به معنای پافشاری بر اصول، خطوط قرمز و استقلال در تصمیم‌گیری است. گفت‌وگو و تعامل با جهان ضروری است اما زمانی نتیجه‌‌بخش خواهد بود که از موضع اقتدار و بر پایه‌ عزت ملی انجام شود.
مقاومت در سیاست‌ خارجی، یعنی ایستادگی در برابر تحمیل اراده‌ بیگانگان و در عین حال، حفظ مسیر عقلانی در تعاملات بین‌المللی و ارتباط با کشورهای مختلف. تجربه نشان داده هر عقب‌نشینی از اصول، به فشارهای جدیدتر منجر می‌شود. از این رو، حفظ ثبات و هوشمندی در سیاست خارجی، از ارکان اصلی مقاومت ملی به شمار می‌رود.
ب- مقاومت اقتصادی
اقتصاد، امروز ستون فقرات مقاومت ملی است. اقتصاد مقاومتی انتخابی اختیاری نیست، بلکه ضرورتی حیاتی برای کاهش آسیب‌پذیری کشور در برابر فشارهای خارجی است.
تا زمانی که معیشت مردم و ثبات اقتصادی به شرایط بیرونی وابسته باشد، پایداری سیاسی - اجتماعی نیز آسیب می‌بیند.
راهـــکارهای تحقق اقــتصاد مـــقاومتی تقویت تولید داخل، کاهش وابستگی به نفت و ارز، اصلاح ساختارهای مــالی و بـانکی و حمــایت از اشــتغال پــایدار است. مردمی که ثبات اقتصادی را در زندگی خود احساس کنند، بــزرگ‌تــــرین پشتوانه‌ مــقاومت مـــلی خــواهند بود.
پ- مقاومت فرهنگی و اجتماعی
مقاومت پایدار بدون پایه‌های فرهنگی و اجتماعی شکل نمی‌گیرد. امروز بخش مهمی از جنگ دشمن، جنگ ادراک و روایت‌هاست. دشمن با ترویج یاس، ناامیدی و سیاه‌نمایی در تلاش است امید را از جامعه بگیرد. در چنین فضایی، تقویت روحیه‌ خودباوری، افزایش اعتماد عمومی و ترویج فرهنگ کار و تلاش، ضروری است.
رسانه‌ها، نخبگان و دانشگاه‌ها باید با درک درست از شرایط کشور، تصویر واقع‌بینانه و امیدبخشی از توان ملی ارائه دهند تا اعتماد و سرمایه اجتماعی تقویت شود.
* انسجام و عدالت؛ پشتوانه‌ مقاومت
هیچ جامعه‌ای بدون وحدت درونی قادر به مقاومت در برابر فشار بیرونی نیست. انسجام ملی، اعتماد متقابل میان مردم و حاکمیت و احساس عدالت اجتماعی، سرمایه‌های اصلی مقاومتند.
دولت و نهادهای مسؤول باید با اصلاح ساختارها، شفافیت در عملکرد و مبارزه با فساد، این سرمایه‌ حیاتی را حفظ و تقویت کنند تا مردم نتیجه‌ ایستادگی خود را در بهبود شرایط کشور مشاهده کنند. مقاومت ملی، یک تاکتیک مقطعی نیست، بلکه راهبردی جامع برای بقا، اقتدار و پیشرفت کشور است. این مسیر به معنای قطع ارتباط با جهان نیست، بلکه به معنای تعامل هوشمندانه و از موضع قدرت است.
هر اندازه عقلانیت در سیاست، عدالت در اقتصاد و امید در فرهنگ تقویت شود، اراده‌ ملت ایران شکست‌ناپذیرتر خواهد بود.
قدرت واقعی ایران در ایمان، آگاهی و انسجام مردم نهفته است؛ اگر این توان حفظ و هدایت شود، هیچ فشار و تهدیدی نمی‌تواند ملت ایران را از مسیر عزت و پیشرفت بازدارد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات