صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۴۹  ، 
کد خبر : ۳۸۴۲۸۳
مروری بر یادداشت روزنامه‌های چهارشنبه ۲۸ آبان ماه ۱۴۰۴

به وقت سبقت

این دوره، دوره خوابیدن نیست؛ دوره برخاستن است. دوره ترمیم خطاها، تقویت نیروها، ارتقای تجهیزات، افزایش بازدارندگی، اصلاح روش‌ها و میدان دادن به نسل تازه است. هر کس امروز از آمادگی سخن بگوید، آینده را تضمین کرده؛ و هر کس سخن از فراغت بگوید، آینده را فروخته است.

یاد

کاری که بانک‌ها با اقتصاد کشور و مردم می‌کنند!

حسن رشوند

با شروع کار دولت چهاردهم یکی از پرتکرارترین کلمات، وجود «ناترازی‌ها» در بخش‌های مختلف کشور اعم از انرژی‌،آب‌،کسری ارز مورد نیاز برای اداره کشور و... بوده است. هیچ یک از این ناترازی‌ها و تلاش دولت برای کاهش آن را نمی‌توان انکار کرد. اما در کنار این ناترازی‌ها‌، اقتصاد ایران از چیزی رنج می‌برد که اگر اصلاح آن از سه دهه پیش صورت می‌گرفت چه‌بسا امروز گرفتار بسیاری از این ناترازی‌ها که ‌گریبان این دولت و ایضا دولت‌های گذشته را گرفته، نمی‌شدیم. امروز اگر مشکلات کشور را فهرست کنیم یقینا در کنار ناترازی در بخش‌های انرژی و آب‌، به بزرگ‌ترین مشکلی برمی‌خوریم که در حاشیه امن برخی از همین ناترازی‌ها جاخوش کرده و موریانه‌وار هم اقتصاد کشور را خراب کرده و هم اعتماد مردم به نظام را سلب می‌کند. این مشکل که اکنون تبدیل به معضل شده‌، چیزی نیست جز عملکرد بانک‌ها حداقل در سه دهه اخیر. نظام بانکی که یکی از عناصر کلیدی اقتصاد ملی است، امروز منشأ یکی از ریشه‌دارترین نارسایی‌های عدالت اقتصادی محسوب می‌شود. رهبر معظم انقلاب همواره نسبت به نظام چالش‌زای بانکی کشور هشدار داده‌اند و از ابتدای دهه ۱۳۹۰ این هشدارها با تاکید بر اینکه بانک‌ها نباید از ابزار خدمت به عدالت خارج شوند، جدی‌تر بوده است. هشدارهایی که تنها توصیه‌های اخلاقی نیستند؛ بلکه نشان از یک مسئله ساختاری دارند که امروز در قالب سودهای کمرشکن، خلق پول بی‌ضابطه، انحصار اعتباری و تمرکز ثروت‌، خود را نشان می‌دهد.
رهبر انقلاب حتی در اوج کرونا در دیدار تصویری با رئیس‌جمهوری و اعضای دولت به مناسبت هفته دولت در 2 شهریور 1399 در رابطه با اصلاح نظام بودجه‌ریزی‌، بانکی و مالیاتی کشور به دولت آقای روحانی که در آخرین سال دولتش قرار داشت، فرمودند: «تلاش کنید در یک سال باقیمانده کارهای اساسی و بزرگی برای دولت بعد به یادگار بگذارید که «اصلاح ساختار بودجه، نظام بانکی و نظام مالیاتی» جزو این‌گونه کارهاست.» این در حالی بود که پیش از آن‌، همین دولت وعده اصلاح نظام بانکی را داده بود تا آنجا که رهبر انقلاب می‌فرمایند: «‌یکی از مسئولان عالی‌رتبه در سال‌های ۹۳ و ۹۴ نامه‌ای برای من نوشته بود مبنی براینکه برای اصلاح مسئله بانک کشور لایحه‌ای در دست تنظیم است و تا چند ماه دیگر به مجلس خواهد رفت؛ اما به من گزارش دادند که الان چهار سال از آن زمان می‌گذرد و هنوز این لایحه به مجلس ارائه نشده است.» نتیجه این بی‌توجهی به اصلاح نظام بانکی این می‌شود که مرکز پژوهش‌های مجلس به عنوان یک نهاد نظارتی در گزارش‌های رسمی خود می‌آورد که میانگین نرخ مؤثر بهره در تسهیلات خرد بانکی در ایران بین ۳۰ تا ۳۸ درصد است؛ این در حالی است که سقف قانونی سود تسهیلات از سوی بانک مرکزی معادل ۱۸ درصد تعیین شده است. بدین معنا که مردم در عمل حدود دو برابر نرخ مصوب- اگر بیشتر نباشد-‌، هزینه تسهیلات می‌پردازند و اکثر بانک‌ها از طریق قراردادهای صوری، کارمزدهای غیرشفاف و شروط فزاینده در اقساط، فشار مضاعفی را متوجه مردم کرده‌اند. به این نمونه که نگارنده در روزهای اخیر با آن مواجه بودم‌، توجه کنید:
1- یکی از دوستان، بعد از 10 سال ساکن بودن در آپارتمانی در شرق تهران درصدد برآمد آپارتمان 75 متری خود را فروخته و یک آپارتمان 85 متری با 18 سال ساخت در همان منطقه بخرد و با 10 متر افزایش متراژ، تغییری در زندگی خود داده باشد.آپارتمان قبلی خود را با 8/7 میلیارد تومان فروخت و آپارتمان جدیدی را با 5/8 میلیارد تهیه کرد و بابت خرید و تعمیرات واحد جدید2/1 میلیارد تومان کسری داشت که برای دریافت وام با سند به بانک مراجعه و بانک هم با گشاده‌دستی و ان‌شاءالله خوشرویی از وی استقبال کرد با این تفاوت که ابتدا برای دریافت 2/1 میلیارد وام‌، باید350 میلیون تومان اوراق تهیه کند تا بتواند وام را دریافت کند. قصه پر‌غصه از این‌جا شروع می‌شود که برای 2/1 میلیارد تومان وام باید به مدت 12 سال یعنی 144 ماه و هر ماه 30 میلیون تومان اقساط پرداخت کند. به تعبیر دیگر باید 4 میلیارد و 320 میلیون تومان باز پرداخت داشته باشد. یعنی نصف قیمت آپارتمانی که 5/8 میلیارد تومان خریداری کرده را باید قسط بپردازد. این میزان اقساط با کدام درصد سود محاسبه می‌شود؟ 
2- در کنار سودهای سنگین، پدیده‌ « خلق پول بی‌ضابطه» نیز به شکل جدی موجب تضییع حقوق مردم شده است. بنابر آمار بانک مرکزی در پایان سال ۱۴۰۲، بیش از ۵۱ درصد از کل پایه پولی کشور ناشی از بدهی بانک‌ها به بانک مرکزی بوده است. یعنی بانک‌ها از طریق افزایش اعتبار اسمی بدون پشتوانه واقعی، پول تازه خلق کرده‌اند؛ اقدامی که به زبان رهبر معظم انقلاب در بیانات ۱۷ بهمن ۱۴۰۰ «یعنی دزدیدن از جیب مردم بدون اطلاع آنها» است. همین هفته گذشته یکی از نمایندگان مجلس که در کمیسیون اقتصادی مجلس مسئولیت دارد در جلسه‌ای می‌گفت: بانک‌ها روزانه 11 هزار میلیارد تومان پول خلق می‌کنند و این در حالی است که خرج روزانه دولت 7 هزار میلیارد تومان (7 همت) است. تنها 2 درصد از این 11 هزار میلیارد تومان با اسکناس و چاپ پول انجام می‌شود و 98 درصد آن با سپرده‌ها که 18 درصد آن جاری و 80 درصد مدت‌دار است صورت می‌گیرد. مدت‌دار آن حساب‌هایی است که بانک‌ها به آنها از 23 درصد تا 30 درصد سود می‌دهد که البته در برخی مواقع همچون بانک تعطیل شده آینده تا 38 درصد هم سود داده شده است. 70 درصد نقدینگی این 11 هزار میلیارد تومان خلق پول، دست یک درصد از سپرده‌ها قرار دارد یعنی 11 هزار میلیارد تومان به حساب یک درصد واریز می‌شود و 30 درصد بقیه را 99 درصد سپرده‌گذاران دریافت می‌کنند.
3- خلق پول از دو طریق انجام می‌شود که یکی از طریق وام دادن‌ها و دیگری سود یا بهره‌ای است که به سپرده‌ها داده می‌شود. مهم‌ترین عامل خلق پول سودهای بانکی است. هرچه سود یا همان بهره بانکی بالاتر باشد‌، خلق پول بیشتر خواهد بود.این یک واقعیت اقتصادی است که هرچه بهره بیشتر باشد حجم پول بیشتر رشد می‌کند. اینجاست که دلیل سود 3 درصد یا کمتر از آن‌، مثلا صفر درصد را درکشوری مثل ژاپن می‌فهمیم. آقایانی که معتقد بودند ما می‌خواستیم ژاپن شویم ولی نگذاشتند باید بروند ببینند کجای نظام اقتصادی که از دوران سازندگی با تاسیس بانک‌های خصوصی و افزایش سودهای بانکی که در دهه 70 و 80 دستورالعمل می‌شد و به بانک‌ها ابلاغ می‌کردند با رفتار اقتصادی ژاپنی‌ها همخوانی دارد! در فاصله سال‌های 1397 تا 1401 حدود ۶۲ درصد رشد نقدینگی ناشی از خلق پول بانک‌ها بوده است. معادل تورمی همین افزایش، کاهش ۲۷درصدی قدرت خرید اقشار متوسط و پایین جامعه است؛ نتیجه این تصمیم غلط را هیچ بانکی به‌صورت علنی اعلام نکرده، اما مردم آثارش را در سفره خود کاملا حس کرده و می‌کنند.
4- رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای هیئت دولت (۶ شهریور ۱۴۰۱) هشدار دادند که خلق پول و پرداخت‌های بی‌قاعده‌ بانکی موجب تورم و تضعیف تولید می‌شود و تصریح فرمودند: «خلق پول بدون کار و تولید یعنی بی‌عدالتی ساختاری در اقتصاد کشور است.» اما با وجود این هشدارها، ساختار نظارتی بانک مرکزی و وزارت اقتصاد هنوز قادر به مهار این وضعیت نشده است، چراکه به‌جای تزریق پول به بخش مولد اقتصاد کشور‌، این پول‌های بی‌ضابطه خلق شده، به بخش غیرتولیدی‌، خدماتی‌، بازرگانی و واسطه‌گری تزریق شده است. براساس داده‌های رسمی بانک مرکزی (اسفند ۱۴۰۲)، سهم بخش صنعت و کشاورزی از کل تسهیلات بانکی به ۲۲ درصد کاهش یافته، در حالی که سهم بخش‌های خدماتی و بازرگانی به بیش از ۵۵ درصد رسیده است. این آمار در تضاد با فرمان صریح رهبر معظم انقلاب است که بیان فرمودند: «بانک باید در خدمت تولید باشد، نه تجارت پول با پول.» این آمار واقعا تکان دهنده است که گفته می‌شود در طول 52 سال گذشته یعنی از سال 1352 تا 1404 نقدینگی در ایران 210 هزار برابر شده است یعنی هر 3 سال نقدینگی در ایران دو برابر می‌شود. حالا شما حساب کنید با نقدینگی روزانه 11 هزار میلیارد تومان قرار است چه بلایی بر سر اقتصاد این کشور بیاید؟ این نقدینگی باید به بخش تولید اختصاص داده شود ولی با روندی که پیش می‌رود نشانه چندانی از این تغییر روند دیده نمی‌شود که مسئولان محترم باید این هشدار را جدی بگیرند.
5- رهبر معظم انقلاب در دیدار با مدیران بانکی (۱۹ دی ۱۳۹۵) با صراحت فرمودند: «اگر ربا در جامعه‌ ما وجود داشته باشد، فسادش از زنا با محارم در کنار کعبه بیشتر است.» این بیان نه‌تنها هشداری فقهی‌، بلکه اعلان خطر نسبت به فروپاشی اعتماد اجتماعی در اقتصاد اسلامی است. وقتی مردم دریافت وام را معادل گرفتار شدن در چرخه سود مضاعف می‌دانند، نه تنها از بانکداری اسلامی فاصله گرفته‌ایم بلکه اساس مشروعیت اخلاقی بانک‌های خود را فروریخته‌ایم. ما مجاز نیستیم با نسخه‌های دیکته شده اقتصاد «کینزی» نظام بانکی خود را طراحی و پیاده‌سازی کنیم. وقتی رئیس‌جمهوری 8 سال کشور را گرفتار یک مدل اقتصادی می‌کند وکتابی با عنوان «نظام اقتصادی ایران» می‌نویسد و در انتهای کتاب قطور خود، مدل اقتصاد «نئوکینزی » را بهترین الگو برای اقتصاد ایران معرفی می‌کند‌، طبیعی است نظام بانکی ما به هشدارهای رهبری توجه نمی‌کند و اگر نگوییم رد پای ربا در بانک‌های ما دیده می‌شود‌، حداقل این بانک‌ها مشکوک به آن هستند. مگر می‌شود یک نظام اسلامی اندیشه‌های اقتصادی خود را به نظریات اقتصادی مکتبی گره بزند که از اساس مسیر انحرافی را طی می‌کند.«جان مینارد کینز» که آقایان مدل اقتصادی او را برای کشور دنبال می‌کنند در سال ۱۹۳۰ در بحبوحه بحران جهانگیر اقتصادی، وعده روزی را می‌دهد که همگان ثروتمند شده‌اند و برای پیاده‌سازی این وعده خود می‌گوید: « دست کم برای یک صد سال دیگر باید برای خود و هر کس دیگر تظاهر کنیم که بدی، نیکی است و نیکی، بدی؛ زیرا بدی، مفید است و نیکی، مفید نیست. حرص، ربا و احتیاط باید همچنان برای یک مدت کوتاه دیگر، خدایان ما باشند. زیرا فقط آنها می‌توانند ما را از گذرگاه تاریک نیاز اقتصادی به روشنایی روز، رهنما شوند.» بنابراین، اصلاح‌طلبان خوب می‌دانند این مسیری که امروز در عرصه اقتصاد و نظام بانکی دنبال می‌شود دست‌پخت آنهاست و اگر قرار است کسی یا کسانی سرزنش شوند آن جریان فکری است که از دهه 70 با وجود همه هشدارها‌، مسیری را رفتند که امروز کشور گرفتار آن شده است و بازگشت از این مسیر غلط، فقط نیازمند حرکت در راهی است که بیش از سه دهه است که رهبر انقلاب نسبت به آن تاکید و هشدار داده‌اند.

یاد

دانه‌درشت‌هایی که به ریش قانون می‌خندند

حسین فصیحی

وقتی قاچاقچی دو ساعته جریمه هزاران میلیاردی را می‌دهد، قانون برای چه کسی کار می‌کند؟ خبر تکان‌دهنده بود؛ یک قاچاقچی سوخت در کمتر از دو ساعت توانست جریمه‌ای ۱۱ هزار میلیارد تومانی را پرداخت کند. در کشوری که میلیون‌ها نفر برای خرید یک قرص نان، تأمین اجاره‌خانه یا تهیه دارو در تنگنا هستند، این خبر چیزی بیش از یک «پرونده قضایی» است. این یک نشانه خطرناک است، یک پیام روشن و تلخ برای جامعه؛ «سوداگران قاچاق آنقدر ثروت اندوخته‌اند که قانون برایشان نه مانع، بلکه یک هزینه قابل پرداخت است.»

وقتی یک فرد می‌تواند ۱۱ هزار میلیارد تومان را در چند ساعت پرداخت کند، یعنی سال‌هاست که ثروت ملی، یارانه عمومی و سرمایه یک ملت، بی‌سر‌و‌صدا به جیب شبکه‌های سازمان‌یافته رفته است. این همان پولی است که باید صرف بهبود معیشت مردم، حمل‌ونقل عمومی، آموزش، بهداشت و تولید می‌شد، اما امروز تبدیل شده به ویلا‌های چند هزار متری، لوله‌کشی مخفی تا لب دریا، شبکه‌های پولشویی و خروج سرمایه‌ای که امنیت کشور را نشانه می‌گیرد.

فاصله میان کسی که میلیارد‌ها تومان جریمه را نقد پرداخت می‌کند و کسی که برای نان شب درمانده است، فقط فاصله طبقاتی نیست؛ این فاصله، مرز میان امید اجتماعی و فروپاشی اعتماد عمومی است.

وقتی چنین ارقامی در چشم‌برهم‌زدنی پرداخت می‌شود، این سؤال پیش می‌آید که آیا قانون برای همه یکسان است یا فقط برای مردم عادی سختگیر است و برای صاحبان شبکه‌های قاچاق «قابل‌خرید»؟ قانونی که نتواند جلوی شکل‌گیری چنین ثروت‌های کثیفی را بگیرد، با صدور یک حکم و دریافت یک جریمه، رسالت خود را کامل نکرده است، فقط یک «خسارت دیرکرد» از مافیایی گرفته که همچنان نفس می‌کشد.

سردار رادان با صراحت گفته است: «گیر ما کولبر نیست، گیر ما صاحبان اصلی قاچاق هستند، اما واقعیت تلخ این است که ساختار فعلی تخصیص، سهمیه‌بندی و نظارت سوخت، خود کارخانه تولید قاچاق است. سهمیه‌های بی‌ضابطه، مجوز‌های بی‌حساب، معادن نیمه‌تعطیل با سهمیه کامل، دستگاه‌هایی که بدون کنترل سوخت می‌گیرند، همه اینها سازوکاری ایجاد کرده که کار واقعی زیان و قاچاق سود داشته باشد. قانون در چنین فضایی فقط می‌تواند «مجرم را بگیرد و جریمه کند»، اما نمی‌تواند ریشه آتش را خاموش کند.

وقتی قانون فقط نظاره‌گر است که چگونه یارانه مردم تبدیل به ثروت سوداگران می‌شود، معنایش واضح است؛ «ساختار بیمار است و اصلاحات اساسی ضروری‌تر از هر زمان دیگر.»

سردار رادان هشدار داده است که بخش مهمی از پول قاچاق سوخت به اشرار، گروهک‌ها و شبکه‌هایی می‌رود که امنیت کشور را هدف گرفته‌اند، یعنی رهاشدگی در مدیریت سوخت، نه فقط خسارت اقتصادی، بلکه تهدید امنیت ملی است. هر لیتر سوخت قاچاق شده، فقط زیان مالی نیست، ممکن است تبدیل شود به گلوله‌ای که علیه امنیت مردم شلیک می‌شود. در این میان، کولبری که برای چندصد هزار تومان از کوه بالا می‌رود، یا کامیونداری که بین کار قانونی و فروش سهمیه دودل می‌شود، قربانی ساختاری هستند که سود قاچاق را برای «دانه‌درشت‌ها» تضمین کرده است.

وقتی ثروت ملی در لوله‌های زیرزمینی تا لب دریا می‌رود، کسی به کولبر بی‌پناه نمی‌گوید «چرا؟»، اما دستگاه‌ها برای برخورد با او همیشه آماده‌اند.

وقتی یک قاچاقچی چندهزار میلیارد تومان را در دو ساعت پرداخت می‌کند، مردم چه می‌فهمند؟ می‌فهمند سود قاچاق آنقدر زیاد است که هیچ مجازاتی بازدارنده نیست. می‌فهمند قانون برای ثروتمندان «قابل دور زدن» است. می‌فهمند رانت و شبکه‌های پیدا و پنهان قوی‌تر از نهاد‌های نظارتی شده‌اند. می‌فهمند عدالت در اقتصاد انرژی از ریشه متلاشی شده و خطرناک‌ترین پیام هم این است؛ «احساس بی‌عدالتی، بزرگ‌ترین خوراک بی‌اعتمادی و بزرگ‌ترین تهدید امنیت اجتماعی است.»

اگر سهمیه‌بندی، نظارت، کارت سوخت، مجوزدهی و تخصیص‌ها اصلاح نشود، اگر هزینه قاچاق چند برابر نشود، اگر سود آن کم نشود، اگر شفافیت واقعی ایجاد نشود، پرونده‌های میلیاردی فقط ادامه یک چرخه هستند، نه پایان آن.

ماجرای «جریمه چند هزار میلیاردی در دو ساعت» یک زنگ خطر است. این فقط یک فساد اقتصادی نیست، هشدار درباره شکاف طبقاتی، ناتوانی قانون، ضعف ساختار‌ها و تهدید امنیت ملی است. کشوری که ثروتش در لوله‌های زیرزمینی قاچاق گم شده و مردمش در صف نان ایستاده‌اند، نیازمند یک جراحی عمیق و فوری است، وگرنه فردا باید دوباره شاهد همان خبر باشیم، این‌بار شاید با رقم‌های بزرگ‌تر و آسیب‌های عمیق‌تر.

یاد

چگونه یک کشور نابود می‌شود؟

حمید روشنائی

سوریه یکی از مهمترین کشورهای منطقه خاورمیانه با تاریخی کهن است. این کشور که به عنوان مرکز ارتباطات سه قاره آسیا، افریقا و اروپا شناخته می شود، بازیگری ژئوپلتیک محور است و سه عامل، واقع شدن در منطقه استراتژیک خاورمیانه، قرار گرفتن بر کناره شرقی دریای مهم مدیترانه و برخورداری از ۱۸۶ کیلومتر ساحل و همسایگی با فلسطین اشغالی، لبنان، ترکیه و عراق بر اهمیت و نقش راهبردی آن در مناسبات منطقه‌ای و بین المللی افزوده است. سوریه از آن لحاظ اهمیت دارد که در مرکز گره‌گاه‌های سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه قرار گرفته و هر تغییری در آن بر کل منطقه اثر می‌گذارد. این کشور که روزی با حاکمیت مستقل در منطقه و با نفوذی گسترده در لبنان، اردن و عراق، عضو محور مقاومت در مقابل اسرائیل بود، اکنون با فروپاشی نظام حزب بعث، با چالش های بزرگی مواجه شده است. اگرچه غربی ها و بخصوص آمریکایی ها تلاش دارند سقوط بشار اسد و حاکم شدن گروه تحریر الشام را نوعی پیروزی برای مردم سوریه قلمداد کنند، اما واقعیت این است که این کشور اکنون علاوه بر قرار گرفتن در تحت حاکمیت گروهی تروریست، با حملات و تجاوزات رژیم صهیونیستی و اشغال بخشی از سرزمین های خود و تسلط و نفوذ سیاسی دولت ترکیه بر مقامات سوری، مواجه هستند و از سوی دیگر با مشکلات اقتصادی و دعواهای قومی دست و پنجه نرم می کند. برنامه های اروپایی ها و آمریکا در خصوص این کشور هر روز شکل جدیدی می یابد و احمد الشرع یا همان محمد جولانی رهبر تحریر الشام که روزی داعیه مبارزه و مقاومت داشت، اکنون با لباسی کاملا اتو شده و کراوات زانو می زند و به خواست آنها تن می دهد.
اما چه شد که سوریه به اینجا رسید؟
1- دیکتاتوری و سرکوب مردم:
دیکتاتوری می تواند هم خود عامل نابودی یک کشور باشد و هم زمینه ساز بیماری های دیگری همچون تروریسم، شرایط بد اقتصادی، جنگ داخلی و .. گردد. دولت حزب بعث سوریه که هم از نظر سیاسی و هم از نظر مذهبی ( شیعه علوی ) در اقلیت بود، از زمان حافظ اسد در حوادث حما(۱۹۸۲) با سرکوب قیام اخوان‌المسلمین که با تلفاتی بسیار سنگین و بازداشت، ناپدیدسازی و شکنجه‌ی گسترده مخالفان همراه بود، زمینه های حکومت خود را به ظاهر مستحکم نمود. بعد از آن بشار اسد در جریان بهار عربی (۲۰۱۱ ) قیام مردم علیه خود را با استفاده گسترده از نیروهای امنیتی، بازداشت‌های جمعی، محاصره شهرها و عملیات نظامی سنگین منکوب نمود. نتیجه این اقدامات، شورش و رشد تروریسم در سوریه گردید.
2- اقتصاد ناسالم:
اقتصاد ناسالم، یکی دیگر از زمینه های اصلی نابودی یک کشور است. اقتصاد سوریه بدلیل دولتی بودن و فساد گسترده که با دادن امتیازات به خانواده اسد و حلقه نزدیکان او شکل گرفته بود، موجب ظهور الیگارشی اقتصادی بخصوص پس از سال ۲۰۰۰ گردید. تولید ناخالص ملی به ۱ درصد رسیده، تحریم های اقتصادی کشورهای اروپایی و عربی، فشار سنگینی به بخش های مختلف تولیدی و خدماتی این کشور وارد نموده و بدهی خارجی سوریه بین ۲۰ تا ۲۳ میلیارد دلار برآورد گردیده است .. این موضوع به انباشت نارضایتی اقتصادی، تخریب زیربناهای تولیدی، گسترش فقر و وابستگی روزافزون اقتصاد به رانت و شبکه‌های امنیتی منجر گردید.
3- شورش:
همانطور که گفته شد، دیکتاتوری دولت اسد زمینه ساز حرکت های شورشی در سوریه گردید. اولین جرقه در شهر درعا توسط گروهی از نوجوانان با نوشتن شعارهای ضد حکومت بر روی دیوار مدرسه آغاز شد. نیروهای امنیتی آنها را بازداشت و شکنجه کردند و این اتفاق خشم مردم را برانگیخت و اعتراضات شکل گرفت و چندین نفر کشته شدند و اعتراضات گسترده‌تر شد. پس از درعا، اعتراض‌ها به شهرهایی مانند حمص، حماه، دمشق، لاذقیه و دیگر مناطق گسترش یافت. با ادامه خشونت، برخی سربازان از ارتش جدا شدند و ارتش آزاد سوریه را تشکیل دادند. در سال‌های بعد گروه‌های افراطی مانند داعش و جبهه النصره که به تحریر شام تغییر نام داده بود، وارد جنگ شدند.
4- جنگ داخلی:
ورود و حضور داعش در سوریه یک روند چندمرحله‌ای بوده که از سال ۲۰۱۱ آغاز و به اوج خود در سال‌های ۲۰۱۴-۲۰۱۷ رسید. پس از شروع بحران سوریه شاخه القاعده در عراق وارد سوریه شد. ابوبکر البغدادی گروه «جبهه النصره» را ایجاد کرد لیکن اختلافات داخلی باعث جدایی جبهه النصره از داعش شد. داعش موفق گردید بخش بزرگی از شمال و شرق سوریه را تحت کنترل درآورد. برخی موارد همچون، فروپاشی ساختار دولتی سوریه در برخی مناطق، دسترسی گروه های تندرو به مرزهای ترکیه و امکان جابه‌جایی نیرو و گرفتن تجهیزات، جذب نیروهای خارجی از ده‌ها کشور و استفاده از منابع مالی مانند نفت، قاچاق، باج‌گیری و مالیات‌گیری از جمعیت محلی، موجب قدرت یافتن گروه های تروریستی و گسترش جنگ داخلی گردید. در تاریخ ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴ / ۷ آذر ۱۴۰۳، ائتلافی از گروه‌های اپوزیسیون سوریه به رهبری تحریر شام و با حمایت گروه‌های تحت حمایت ترکیه در ارتش ملی سوریه، عملیاتی را علیه نیروهای طرفدار دولت یعنی نیروهای مسلح عربی سوریه در استان‌های ادلب، حلب و حماه در سوریه آغاز کردند. در ۹ آذر ۱۴۰۳، گروه های تروریستی جبهه النصره و بعد از آن نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) وارد حلب شدند و در پی عقب نشینی نیروهای دولتی، بخش اعظم شهر را تصرف کردند. روز بعد، نیروهای مخالف دولت پیشرفت‌های سریعی داشتند، ده‌ها شهر و روستا را تصرف کردند، زیرا نیروهای دولتی مقاومتی نکرده و این سبب شد که آن‌ها به سمت حماه در مرکز سوریه حرکت کنند و در نهایت در ۱۵ آذرماه ۱۴۰۳ آن را تصرف کردند. در ۱۷ آذر ۱۴۰۳، نیروهای جبهه جنوبی وارد استان ریف دمشق شدند و در فاصله ۱۰ کیلومتری شهر دمشق قرار گرفتند. در ۱۸ آذرماه ۱۴۰۳، شورشیان شهر دمشق را تصرف کردند، دولت بشار اسد نیز سرنگون شد و به ۵۳ سال حکومت خانواده اسد بر این کشور پایان داده شد.

۵- دخالت های خارجی:
مشکلات داخلی سوریه با دخالت های خارجی تشدید گردید. ورود کشورهای اروپایی، آمریکا، ترکیه و اعراب از یک سو در تجهیز و تطمیع گروه های تروریستی و حمایت ایران و روسیه از دولت مرکزی، به بحران در این کشور دامن زد به نحوی که کار از دست بشار اسد خارج و سوریه صحنه مبارزه قدرت های بزرگ گردید.
6- رژیم صهیونیستی:
رژیم اسرائیل از زمان تشکیل دولت اشغالگر خود، با دولت های مستقر در سوریه مشکل داشت. جنگ های متعدد و حمایت شدید دمشق از گروه های فلسطینی موجب گردیده بود که سوریه مهمترین سنگر مبارزه علیه رژیم صهیونیستی باشد. تل آویو اگرچه در زمان حضور خانواده اسد، تلاش بسیاری برای نابودی آنها می کرد اما با سقوط دولت بشار، به اقدامات مخرب خود ادامه داده و حملاتی به زیرساخت ها، مراکز اقتصادی و نظامی سوریه وارد نموده است. از نظر سیاسی نیز با فشار آمریکا، تل آویو بدنبال خلع سلاح منطقه جنوب غربی سوریه (هم مرز با اسرائیل) و کاهش حاکمیت این کشور بر مناطق دروزی نشین سوریه می باشد.
در طول تاریخ، کشورهای بسیاری بدلیل مشکلات داخلی و خارجی نابود و از صحنه سیاسی جهان خارج شده اند اما آگاهی و اقدامات به موقع مسئولان یک کشور می تواند مانع از خسارت های آتی گردد. مهمترین عامل در این راه حفظ مردم و اتحاد آنها بعنوان اساسی ترین تکیه گاه دولت ها و ضامن بقای کشورها است.

یاد

پارادوکس مذاکره و دیپلماسی اجبار

غلامرضا نظربلند
دیپلماسی اجبار (coersive diplomacy) رویکردی است که از اهرم دیپلماتیک شامل تهدید به استفاده از زور و تحریم یا انزوای سیاسی، بهره می‌برد. هدف از این نوع دیپلماسی، واداشتن دولت متخاصم به هر اقدام مدنظر یا بازداشتن او از انجام هر اقدامی (خصمانه) است. کشوری که این نوع دیپلماسی را به کار می‌گیرد، با استفاده از ابزارهای فشار که در بالا به گونه‌هایی از آن اشاره شد، اراده و اختیار را از طرف مقابل می‌گیرد تا به این وسیله به آنچه خواست کشور تحمیل‌کننده است، پاسخ مدنظر او را بدهد.
توضیح داده‌شده در بالا درباره دیپلماسی اجبار، خیلی آشنا و حتی شرح حال به نظر می‌رسد؛ زیرا گویی این نه یک توضیح مفهومی و انتزاعی، بلکه توضیحی مصداقی است و آن مصداق هم، ایران است. دیپلماسی اجبار اعمالی آمریکا علیه ایران البته به مراتب شدیدتر از تعریف این نوع دیپلماسی است، چرا‌که مراحل پسادیپلماسی اجبار هم درمورد کشورمان اعمال شده است. به عبارت روشن‌تر، آمریکا بعد از استفاده پرفشار از دیپلماسی اجبار و تهدید به استفاده از زور عملا از مرحله تهدید عبور کرد و دست به حمله نظامی سنگینی زد.

در اینجا لازم است برای رفع سوء‌تفاهم عرض کنم که اگر «حمله نظامی محدود» هم جزئی از ابزار و سازوکار دیپلماسی اجبار باشد، حمله نظامی آمریکا به ایران به دلایلی که گفته خواهد شد، محدود نبود. این دلایل عبارت از حمله نظامی اسرائیل به ایران (موسوم به جنگ ۱۲‌روزه) است که اینک بنا به اعتراف صریح ترامپ معلوم شده که آن جنگ به خواست او و فرماندهی او و کارگزاری رژیم جعلی صورت پذیرفته است. افزون بر این، جنگ بسیار خشن، نسبتا طولانی و فراگیر و پر مداخله‌گر ۱۲روزه با حمله مستقیم و سنگین نظامی آمریکا به تأسیسات عمده هسته‌ای ایران تکمیل شد.

طرفه آنکه با این حساب جنگ مزبور خیلی وسیع‌تر و فراتر از جنگ محدود بوده، بنابراین نمی‌توان آن را به ابزار جنگی مدنظر دیپلماسی اجبار (تهدید به استفاده از زور و دست آخر، جنگ محدود) فروکاست. شرح پیش‌گفته سودای این دارد که نشان دهد مذاکره در قاموس دیپلماسی اجبار چقدر مهجور است. آمریکا وقتی کشوری را دشمن (adversary) می‌پندارد با او به همین شیوه تحکم، تهدید، فشار و تسلیم‌سازی رفتار می‌کند و چون خود را از تبعیت از قوانین و هنجارهای بین‌المللی (به‌ویژه آمریکای ترامپ) معاف می‌داند، به معنای واقعی کلمه متمرد و یاغی (outlaw) می‌شود. بدیهی است که مذاکره مدنظر آمریکا ذاتا نمی‌تواند مبتنی بر دیالوگ باشد و مونولوگ مطلق است. در ادبیات مونولوگی ترامپ، ایران باید غنی‌سازی را به صفر برساند و تعطیل کند. دیگر آنکه بساط موشک‌های کارسازش را برچیند و سوم آنکه نیابتی در منطقه نداشته باشد.

ترامپ اینک می‌گوید ما به خواسته نخست خود، یعنی انهدام تأسیسات غنی‌سازی ایران، دست یافته‌ایم و موارد دوگانه دیگر را هم بفرموده تعیین تکلیف می‌کنیم. این موارد که شامل موشکی و نیابتی است، به ترتیب به معنای خلع سلاح راهبردی ایران (محروم‌سازی از تنها سلاحی که آمریکا و اسرائیل را در جنگ ۱۲‌روزه ناچار به قبول آتش‌بس کرد و اگر نبود معلوم نبود اینک در خیابان‌ها ام‌القری با چه اجنبی‌های خون‌ریزی روبه‌رو بودیم) و باز‌گذاشتن دست اسرائیل برای یکه‌تازی در کل منطقه و گرفتن توانمندی‌های ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی کشورمان و در نتیجه محبوس‌کردن این قدرت منطقه‌ای در مرزهای جغرافیایی خود است؛ حبس و حصری که البته زمینه‌ساز وارد‌شدن خدشه به تمامیت ارضی کشور و نهایتا تجزیه آن است.

قصد از بیان مطالب فوق خواندن آیه یأس نیست، بلکه ذکر واقعیت است؛ واقعیتی که به ما می‌گوید بین ایران و آمریکا مذاکره بماهو کلمه، معنا و مفهوم ندارد. آنچه هست، دیپلماسی اجبار، آن‌هم در پیشرفته‌ترین نوعش (به معنای خشن‌تر و قهرآمیزتر) است. از‌این‌رو اگر دولتمردان ما به چنین جلساتی می‌روند، حق نیست که آن را جلسه مذاکره بخوانند. آنها صادقانه بگویند که به جلسه دیپلماسی اجبار می‌رویم.

رفتن به جلسه دیپلماسی اجبار یکی از راهکارهاست (فارغ از هرگونه ارزش‌گذاری). راهکار دیگر را باید در تدبیر دستگاه سیاست خارجی کشور سراغ گرفت که باید به خرج دهد و طرحی مبتکرانه و منطبق با منافع ملی در‌اندازد و پذیرش دیپلماسی بماهو کلمه را با دست پر به طرف آمریکایی بقبولاند. باید اذعان کرد که انداختن چنین طرحی کار دشواری است، اما غیرممکن نمی‌نماید. راهکار آخر اینکه حکمران، کشور را به سمت تاب‌آوری حداکثری سوق دهد و با استعانت از ظرفیت‌های عظیم پیدا و پنهان داخلی و همراهی عمومی مردمی، قدرت بازدارندگی حداکثری ایجاد کند. واضح است که دستگاه دیپلماسی کشور در صورت اتخاذ چنین راهکاری توسط حاکمیت نه‌تنها به حاشیه نمی‌رود، بلکه وظایف سنگین‌تری را برعهده می‌گیرد و نقش برجسته‌تری را ایفا می‌کند. ناگفته پیداست که ایجاد تاب‌آوری حداکثری در داخل، نیازمند اقدامات اساسی بین‌المللی، به‌ویژه در حوزه روابط بین‌الملل است که مأموریت ذاتی وزارت خارجه است.

امیدوارم این گفته وزیر خارجه که ایران غنی‌سازی نمی‌کند، ارسال سیگنال به طرف مقابل نباشد که ما به شرط نخست او که همانا به صفر رساندن غنی‌سازی است، تمکین کرده‌ایم و برای گفت‌وگو راجع به دو مورد بعدی آماده‌ایم. راقم این سطور نمی‌داند که اگر این برداشت از گفته رئیس دستگاه دیپلماسی درست باشد، آیا او آن دو مورد راهکار دیگر را هم بررسی کرده است یا نه، در صورت منفی‌بودن پاسخ، ترک فعلی صورت گرفته که ما را می‌تواند ناچار به پذیرش بدترین سناریوی ممکن کند! فقط یک قلم، یادمان باشد که فاصله دورترین و نزدیک ترین نقاط سرزمین یک‌میلیون‌و 648 هزار کیلومتری‌مان بیش از دو هزار کیلومتر است. کوتاه‌کردن برد موشک‌ها (البته اگر نابودی آن، که روبیو خواستار است، منتفی باشد) ما را از دفاع در برابر حمله نظامی خارجی به کشورمان محروم می‌کند. این به آن دلیل است که برد کوتاه‌شده بخش‌های عمده‌ای از خاک کشورمان را پوشش نمی‌دهد و می‌تواند موجب پیروزی دشمن متجاوز و از دست رفتن بخشی از خاک ایران عزیز شود. سخن کوتاه، می‌دانم که مفاد این یادداشت به مذاق‌هایی خوش نمی‌آید و شاید درشت‌گویی‌هایی هم به دنبال داشته باشد، اما آنچه مهم است، بیان ناب و شفاف واقعیات است که ملکوک به کوچک‌ترین سوگیری و ملاحظه‌کاری و محافظه‌کاری و به حاشیه بردن منافع ملی نیست. مخلص کلام نگارنده این است که آقایان اگر وضع کشور را چنان نگران‌کننده و بحرانی می‌دانید که باید به تسلیم هم رضایت داد، که خب همان ناگزینه دیپلماسی اجبار را در پیش بگیرید. شاید کشور از این دوران سرگردانی رهایی یابد و موجب فرجی شود. اما اگر اوضاع چنین وخیم نیست، باید به فکر دو راهکار ذکر‌شده دیگر بود؛ هر‌چند البته وقت‌گیرتر، سنگین‌تر و سخت‌تر است.

یاد

به وقت سبقت

مسعود پیرهادی
در تاریخ ملت‌ها، همیشه فصل‌هایی هست که ظاهرا آرام‌تر از دیگر زمان‌ها جلوه می‌کند؛ روزهایی که صداهای میدان خاموش‌تر است و آمار درگیری‌ها فروکش می‌کند. اما آنان که تاریخ و سنت الهی و روش دشمن را می‌شناسند، خوب می‌دانند که ایامِ فراغت از جنگ، خطرناک‌ترین دوره‌هاست؛ زیرا دشمن در همین سکوت، نقشه می‌کشد، موضع عوض می‌کند، خود را بازآرایی می‌کند و برای نبرد بعدی آماده می‌شود.
قرآن به صراحت هشدار می‌دهد: «وَ اَعِدّوا لَهُم ما استَطَعتُم مِن قوَّة…»؛ آماده‌سازی، فرمان خداست، نه توصیه نظامی. و در حدیث است که امیرالمؤمنین فرمودند: «مَن نام لم ینم عنه»؛ تو اگر بخوابی، دشمن نمی‌خوابد. پس غفلت، گناهی است که هزینه‌اش را ملت‌ها می‌دهند.
این حقیقت امروز از همیشه روشن‌تر است. جنگ غزه و پیامدهای راهبردی آن، پرده را کنار زده است. رژیم صهیونیستی بعد از شکست‌های پی‌درپی، با وجود تظاهر به قدرت، در حال بازسازی ساختارهای امنیتی‌اش است. ارتش آمریکا ـ‌که طبق ادعای مقامات خودشان‌ـ اکنون بی‌ثبات‌ترین دوره نظامی پس از جنگ سرد را تجربه می‌کند، به‌سرعت در حال آرایش جدید در منطقه است. سخنان اخیر ترامپ درباره استفاده از زرادخانه هسته‌ای و اعترافش به نقش مستقیم در حمله رژیم صهیونیستی به ایران، درست کنار هشدار رهبر انقلاب که فرمودند «مشکل ما با آمریکا ذاتی است»، تصویری روشن ارائه می‌دهد: دشمن، جنگ را تمام‌شده نمی‌داند؛ ما هم نباید بدانیم.
تاریخ نیز همین را می‌گوید.
جنگ صفین با یک صلح به ظاهر آرام، متوقف شد؛ اما معاویه در همان زمانِ صلح، ارتشش را چند برابر کرد. از آن طرف صلح حدیبیه، فصل قدرت‌یابی پنهانی اسلام بود. در دوران معاصر، پس از آتش‌بس ایران و عراق، صدام در همان سال‌های به ظاهر آرام، ارتش را برای جنگ کویت تجهیز کرد. آمریکا بعد از عراق و افغانستان، بلافاصله وارد بازآرایی شد. رژیم صهیونیستی پس از جنگ ۳۳روزه، برنامه‌ریزی برای جنگ‌های بعدی را آغاز کرد؛ و اکنون نیز همین روند را دنبال می‌کند.
خطای استراتژیک این است که «فروکش صدای جنگ» را «پایان جنگ» تصور کنیم. آنچه امروز در مرزهای فلسطین، در خلیج فارس، در ‌پایگاه‌های آمریکا، در اتاق‌های فکر اروپا و در پروژه‌های امنیتی رژیم صهیونیستی در جریان است، چیزی جز طراحی مرحله بعدی نیست. دشمن از شکست‌هایش فقط یک درس می‌گیرد: مرحله بعد باید سخت‌تر و پیچیده‌تر باشد.
در چنین شرایطی، کشور باید الگوی «آرامش فعال» را دنبال کند. یعنی دوران فراغت، صرف استراحت نشود؛ بلکه تبدیل شود به زمانی برای تقویت بنیه‌های دفاعی، اصلاح ساختارهای مدیریتی، بازسازی زیرساخت‌ها، ارتقای فناوری‌های نوین و آماده نگه‌داشتن توان مردمی. انقلاب اسلامی عمق راهبردی‌اش را مدیون همین منطق بوده است؛ نه منطقِ دل بستن به وعده‌های دشمن.
جنگِ اراده‌ها تمام نشده و نمی‌شود؛ از این‌رو جمهوری اسلامی باید همواره آماده باشد. این فقط هشدار سیاسی نیست؛ نسخه نجات کشور است. هر جا آمادگی داشتیم، پیروز شدیم و هر جا دچار خوش‌بینی یا توقف شدیم، دشمن جلو آمد.
امروز، با توجه به تحرکات تازه در منطقه، احتمال جابه جایی قدرت‌ها، ضعف ساختاری آمریکا، آشفتگی صهیونیست‌ها و تزلزل نظم جهانی غرب، بهترین زمان برای افزایش ظرفیت دفاعی، انسجام ملی، مدیریت هوشمند اطلاعاتی و تقویت صنایع راهبردی است. دشمن از دل سکوت، تهاجم می‌زاید؛ ما باید از دل همین سکوت، قدرت بسازیم.
این دوره، دوره خوابیدن نیست؛ دوره برخاستن است. دوره ترمیم خطاها، تقویت نیروها، ارتقای تجهیزات، افزایش بازدارندگی، اصلاح روش‌ها و میدان دادن به نسل تازه است. هر کس امروز از آمادگی سخن بگوید، آینده را تضمین کرده؛ و هر کس سخن از فراغت بگوید، آینده را فروخته است.
در پایان باید باز به آیه برگردیم: «اَعِدّوا…». آماده‌سازی، «دستور» خداست. و به حدیث: «مَن نام لم ینم عنه». اگر ما بخوابیم، دشمن نمی‌خوابد. پس در ایام فراغت از جنگ، بیش از زمان جنگ باید هوشیار بود.
آرامش اگر با آمادگی همراه نباشد، خطرناک‌ترین نوع غفلت است و ملت‌ها نه با غفلت، بلکه با بیداری زنده می‌مانند.

یاد

استراتژی رشد پایدار برای اقتصاد ایران

سیدمرتضی محمودی

در شرایط پیچیده اقتصادی ایران، جایی که تحریم‌ها، نوسانات درآمد نفتی و چالش‌های ساختاری دست‌به‌گریبان اقتصادند، وزارت اقتصاد به‌عنوان سکان‌دار بخش واقعی اقتصاد، نقش کلیدی در ترسیم مسیر رشد پایدار ایفا می‌کند. انتخاب استراتژی مناسب نه‌تنها به معنای خروج از رکود فعلی است، بلکه باید زمینه‌ای برای شکوفایی بلندمدت فراهم کند. در این میان، سه رویکرد اصلی پیش‌روی سیاست‌گذاران قرار دارد، ادامه روند فعلی که عمدتاً بر سرمایه‌گذاری نفتی تکیه دارد، تمرکز بر ارتقای نیروی کار، یا اولویت‌دادن به بهبود بهره‌وری عوامل تولید. بررسی این گزینه‌ها نشان می‌دهد مسیر سوم، یعنی رشد مبتنی بر بهره‌وری کل عوامل تولید، می‌تواند کلیدی‌ترین راهکار برای غلبه بر چالش‌ها باشد؛ راهکاری که در اسناد بالادستی نیز بر آن تأکید شده و با مفهوم «پادشکنندگی» مطرح شده توسط وزیر اقتصاد همخوانی دارد. ادامه مسیر سنتی که بر پایه درآمدهای نفتی و سرمایه‌گذاری خارجی استوار است، با وجود جذابیت‌های مقطعی، نمی‌تواند پایه‌ای محکم برای رشد پایدار فراهم کند. تحریم‌ها و کاهش سرمایه‌گذاری خصوصی، کیک اقتصاد را کوچک‌تر کرده و مصرف عمومی را تحت‌فشار قرار داده است. هرچند نباید از فرصت‌های نفتی غافل شد، این رویکرد نمی‌تواند محور اصلی برنامه‌ریزی باشد. از سوی دیگر، تمرکز بر نیروی کار از طریق بهبود کمیت و کیفیت آن در اقتصادی سرمایه‌بر مانند ایران، بیشتر نقش مکمل دارد و نمی‌تواند محرک اصلی رشد عدالت‌محور باشد. در مقابل، رشد مبتنی بر TFP که به معنای بهره‌برداری کارآمدتر از منابع موجود است، راهی واقعی برای جهش اقتصادی ارائه می‌دهد. این رویکرد نه‌تنها وابستگی به نفت را کاهش می‌دهد، بلکه باتکیه‌بر نوآوری و تخصیص بهینه منابع، اقتصاد را در برابر شوک‌های خارجی مقاوم می‌سازد.

اما TFP چیست و چگونه می‌توان آن را عملیاتی کرد؟ در نگاه کلی، این مفهوم دو ریشه اصلی دارد؛ تخصیص بهینه منابع و نوآوری. تخصیص بهینه به این معناست که سرمایه، نیروی کار و سایر عوامل به سمت بخش‌ها و بنگاه‌های پربازده هدایت شوند؛ جایی که شرکت‌های کارآمد رشد کنند و ناکارآمدها به طور طبیعی از بازار خارج شوند. نوآوری نیز شامل خلق ایده‌های جدید، پذیرش فناوری‌ها و بهبود فرایندها می‌شود؛ از تحقیق‌وتوسعه تا ارتقای زنجیره‌های تأمین و استانداردسازی. ادبیات اقتصادی نشان می‌دهد نوآوری‌ها بازدهی فزاینده دارند و محرک اصلی رشد سرانه پایدارند. برای تحقق این امر، اقتصاد باید در نقطه‌ای از رقابت قرار گیرد که انگیزه برای جست‌وجوی راه‌حل‌های نوآورانه را تقویت کند. در ایران، با نیروی انسانی خلاق و نوآور که در سطح جهانی برجسته است، این مسیر می‌تواند به یک مزیت رقابتی تبدیل شود، مشروط بر اینکه موانع ساختاری برداشته شوند. پیوند میان تخصیص بهینه و نوآوری از طریق «نهاد قیمت‌ها» برقرار می‌شود. قیمت‌ها نه‌تنها ابزاری برای تعادل بازارند، بلکه نهادی کلیدی برای انتقال اطلاعات، انگیزه‌ها و مکانیسم پاداش و تنبیه به شمار می‌روند. وقتی قیمت‌های نسبی، هزینه‌ها و منافع واقعی را منعکس کنند، سرمایه و استعداد به سمت کاربردهای پربازده سوق می‌یابند. در این شرایط، رقابت فشار لازم برای نوآوری ایجاد می‌کند و بنگاه‌ها می‌توانند از ثمره ایده‌های خود بهره ببرند. نتیجه به‌صورت جهشی در بهره‌وری خواهد بود که رشد پایدار و برابری فرصت‌ها را به ارمغان می‌آورد. این رویکرد، با فراهم کردن فرصت برابر برای بروز استعدادها و طرح‌ریزی ایده‌های نو، عدالت را در دل اقتصاد جای می‌دهد؛ اما وضعیت فعلی اقتصاد ایران که با سیاست‌های سنتی و کنترلی برای حمایت از معیشت همراه است، دقیقاً خلاف این مسیر عمل می‌کند. عواملی مانند، افزایش کسری بودجه، تورم بالای ۴۴ درصدی، رکود ناشی از کمبود انرژی (که تولید را در تابستان و زمستان کاهش می‌دهد)، تنگنای ارزی که تجارت را قفل کرده، و تعدیل نیروی کار (با ازدست‌رفتن ۱۷۰ هزار شغل در تابستان، بیشترین مقدار پس از سال ۱۴۰۰)؛ نه‌تنها رشد را متوقف کرده‌اند، بلکه نوآوری را تنبیه می‌کنند و تخصیص منابع را به سمت رانت‌جویی سوق می‌دهند. برای خروج از این چرخه معیوب و تلفیق رشد مبتنی بر TFP با اصلاحات عملی، نیاز به سیاست‌های راهبردی است که اطمینان جامعه به ثبات اقتصادی را بازگرداند، آگاهی عمومی نسبت به لزوم تغییر ریل سیاست‌ها را افزایش دهد، از افزایش کسری بودجه جلوگیری و صادرات را حداکثری حمایت و بازار ارز را مدیریت و ذخایر ارزی را حفظ و انرژی موردنیاز بنگاه‌ها را تأمین و افزایش تولید یا واردات انرژی و ترانزیت گاز را تسهیل کند، در ادامه مسیرهای صادراتی و ارزی را متنوع سازد و اشتغال را حفظ کند، درحالی‌که حداقل معیشت خانوارها را تأمین می‌نماید. این سیاست‌ها را می‌توان در 6 حوزه کلیدی تفسیر و تلفیق کرد، جایی که هر کدام به طور مستقیم به تقویت تخصیص بهینه و نوآوری کمک می‌کنند. در ادامه پیشنهادهایی برای سیاست‌های شش‌گانه اصلی اقتصادی را در جهت تقویت نوآوری ارائه خواهد شد. 

1- ارز و سیاست ارزی 
در حوزه سیاست ارزی، منابع ارزی دولت برای پوشش مصارف ترجیحی و واردات فرآورده‌ها ناکافی است و چرخه‌ای معیوب ایجاد کرده که واردکنندگان را به تقاضای ارز ارزان تشویق می‌کند و صادرکنندگان را از بازگشت ارز بازمی‌دارد. این وضعیت کسری بودجه را تشدید کرده و تخصیص منابع را مختل می‌نماید، جایی که موفقیت بنگاه‌ها بیشتر به روابط وابسته است تا کارایی. نتیجه آن خفه شدن نوآوری در زنجیره‌های تأمین است، زیرا منابع به رانت‌جویی هدایت می‌شوند. در چهارچوب رشد مبتنی بر بهره‌وری کل عوامل، سیاست ارزی با ایجاد سیگنال‌های قیمتی معتبر، بنگاه‌ها را به نوآوری در صادرات و واردات سوق می‌دهد و رقابت را برای خلاقیت در بازارهای جدید تقویت می‌کند. برای خروج از این تنگنا، در کوتاه‌مدت حفظ ذخایر ارزی در تحریم و اجرای نظام ارزی شناور مدیریت‌شده ضروری است تا هدررفت منابع مهار شود و فضایی برای آزمایش مدل‌های تجاری نوآورانه مانند پیمان‌های دوجانبه فراهم آید. در بلندمدت، توسعه رقابت واردکنندگان با تنوع مبادی واردات و تغییر نقش بانک مرکزی به تنظیم‌گر، نهاد قیمت‌ها را تقویت کرده و انگیزه نوآوری در زنجیره‌های ارزش را افزایش می‌دهد که به جهش بهره‌وری و پادشکنندگی اقتصاد منجر می‌شود. همچنین فرایند تخصیص ارز به کالاهای اساسی و ضروری باید به‌صورت حراج با کمترین قیمت ارزی ممکن برگزار شود که تا جای ممکن بهره‌وری وارداتی ناشی از رقابت میان بازیگران رخ دهد. همین‌طور طی برنامه زمانی میزان کالاهای ترجیحی به صفر میل کند و بانک مرکزی در یک بازار رسمی و با عمق زیاد به همه تقاضای اساسی و تجاری پوشش دهد. 

2- انرژی 
در حوزه انرژی، ناترازی عرضه و تقاضا محدودیت تأمین صنعتی و خانگی را ایجاد کرده که تولید را کاهش می‌دهد و سرریز ارزی و بودجه‌ای به همراه دارد. نظام انگیزشی فعلی مصرف بی‌رویه را ترویج می‌کند و بنگاه‌ها را از سرمایه‌گذاری در فناوری‌های نوآورانه مانند سیستم‌های هوشمند مدیریت انرژی بازمی‌دارد. در روایت رشد مبتنی بر بهره‌وری کل عوامل، اصلاحات انرژی سیگنال‌های قیمتی واقعی ایجاد می‌کنند تا منابع به کاربردهای پربازده هدایت شوند و نوآوری در بخش انرژی شعله‌ور گردد که اقتصاد را مقاوم‌تر می‌کند. برای تحقق این، رویکرد سیاست مسیر دوگانه پیشنهاد می‌شود، جایی که بخشی از عرضه حامل‌ها با قیمت ترجیحی حفظ و بخش دیگر در بازار آزاد با ضمانت عدم قطع به رقابت گذاشته می‌شود تا انگیزه نوآوری در بهینه‌سازی مصرف افزایش یابد. این بازار با هدف حمایت از کاراترین بنگاه‌ها که در این بازار شرکت می‌کنند، تضمینی خواهد داشت که سوخت خریداری شده در این بازار دوم قطع نخواهد شد. در کوتاه‌مدت، اصلاح قیمت حاشیه‌ای سوخت‌ها و متوسط برق و گاز با مشوق‌های بهینه‌سازی و زیرساخت شناورسازی ضروری است تا تأمین انرژی بنگاه‌ها حفظ شود و نوآوری‌های عملی تشویق گردد. در بلندمدت، افزایش تولید از منابع داخلی و خارجی با اصلاح قیمت‌گذاری و ارتقای بهره‌وری، تنوع منابع را ممکن ساخته و بستری برای نوآوری‌های بزرگ مانند انرژی‌های تجدیدپذیر فراهم می‌کند. 

3- سیاست بودجه‌ای
در حوزه سیاست بودجه‌ای، چالش اصلی، پوشش کسری بودجه ۱۴۰۴ و ۱۴۰۵ است که عدم تصمیم‌گیری آن به تورم فزاینده منجر می‌شود و محیط اقتصادی را ناپایدار می‌سازد تا سرمایه‌گذاری در نوآوری دلسرد گردد. این کسری، منابع را به هزینه‌های جاری سوق می‌دهد و فرصت تحقیق‌وتوسعه را محدود می‌کند. در چهارچوب رشد مبتنی بر بهره‌وری کل عوامل، سیاست بودجه‌ای اهرمی قدرتمند است که از طریق ثبات اقتصادی، تخصیص کارآمد منابع به زیرساخت‌ها و مشوق‌های مالی؛ مانند اعتبارهای مالیاتی، نوآوری را تقویت می‌کند؛ بودجه پایدار جریان نقدی شرکت‌ها را بهبود بخشیده و به نوآوری‌های پرریسک سوق می‌دهد. در کوتاه‌مدت، تأمین کسری به شیوه غیرتورمی مانند انتشار اوراق یا اصلاح یارانه‌ها تورم را مهار کرده و فضایی پایدار برای آزمایش ایده‌ها فراهم می‌آورد. در بلندمدت، صندوق هدایت اعتبارات به ابرپروژه‌ها مانند پارک‌های فناوری، مکانیسم سرمایه‌گذاری عمومی را فعال می‌کند تا بخش خصوصی جذب شود؛ یکپارچگی نظام مالیاتی و حمایتی با حذف ناکارایی‌ها، منابع را به فعالیت‌های نوآورانه تخصیص داده و پادشکنندگی را افزایش می‌دهد. 

4- سیاست پولی
در حوزه سیاست پولی، جلوگیری از ابرتورم و مهار ناترازی بانکی فوری است که محیط پرنوسان ایجاد کرده و نوآوری بلندمدت را دلسرد می‌نماید؛ بانک‌های ناتراز و نکول‌ها، تخصیص اعتبار را ناکارآمد کرده؛ بنگاه‌های بهره‌ور را از تأمین مالی دور می‌کنند و ناکارآمدهای مرتبط با بانک یا حاکمیت را با استمهال وام حفظ می‌نمایند. در چهارچوب رشد مبتنی بر بهره‌وری کل عوامل، سیاست پولی محرک کلیدی است که از کانال تأمین مالی (کاهش هزینه سرمایه برای تحقیق‌وتوسعه) و ثبات (مهار تورم برای سرمایه‌گذاری پرریسک) اثر می‌گذارد و تخریب خلاق را شتاب می‌بخشد. در کوتاه‌مدت، اصلاح بانکی با تمرکز بر جریان نقد، کفایت سرمایه و مطالبات غیرجاری ناترازی را مهار کرده، این روند ناکارآمد را اصلاح می‌نماید و دسترسی به اعتبار برای نوآوری‌های اولیه مانند استارتاپ‌ها را باز می‌کند. در بلندمدت، هدف‌گذاری تورمی، تغییر لنگر به نرخ سود و حفظ استقلال پولی محیط پایدار ایجاد کرده و بنگاه‌ها را به زنجیره‌های ارزش نوین هدایت می‌نماید. 

5- تولید و سرمایه‌گذاری 
در حوزه تولید و سرمایه‌گذاری، رفع موانع دسترسی مالی (توسعه مالی) امری ضروری است. در غیر این صورت تسهیلات نوآوری بنگاه به دلیل هدایت منابع به بحران‌های عملیاتی کاهش می‌یابد. در چهارچوب رشد مبتنی بر بهره‌وری کل عوامل، این سیاست‌ها مکانیسم‌هایی مانند کاهش هزینه سرمایه، بهبود تخصیص از طریق سیگنال‌های قیمتی و زیرساخت‌های تقویت‌کننده نوآوری (مانند زیرساخت اینترنت پرسرعت) ایجاد می‌کنند تا رقابت و تخریب خلاق تقویت شود؛ اصلاح حاکمیت شرکتی نهادی مثل سهام عدالت، ریسک‌ها را کاهش داده و بازارهای سرمایه SMEs را توانمند می‌سازد. در کوتاه‌مدت، تمرکز تسهیلات بانکی بر بنگاه‌های خرد، رفع موانع نهاده‌ها برای بزرگ‌ها و توسعه بازار ارزی دسترسی را بهبود بخشیده و نوآوری را تشویق می‌کند. در بلندمدت، احیای قیمت‌های نسبی، اصلاح قواعد سهام عدالت و سرمایه‌گذاری در مگاپروژه‌ها محیط رقابتی ایجاد کرده و نوآوری کلان را شتاب می‌بخشد. 

6- تجارت خارجی 
در حوزه تجارت خارجی، رفع موانع صادرات فوری است که سیاست‌ها را تحت‌تأثیر ارزی قرار می‌دهد و نوآوری جهانی را سرکوب می‌کند. در چهارچوب رشد مبتنی بر بهره‌وری کل عوامل، تجارت، محرک نوآوری از طریق افزایش بازار، رقابت، سرریز دانش و یادگیری از صادرات است که سرمایه انسانی خارجی را به داخلی متصل کرده و چرخه نوآوری را شتاب می‌بخشد. در کوتاه‌مدت، سیاست‌های تجاری - ارزی صادرات‌محور حمایت حداکثری فراهم و مدل‌های تجاری نوآورانه را تشویق می‌کند. در بلندمدت، تنوع نظام‌های پرداخت و پیمان‌های منطقه‌ای تعاملات را به کانال یادگیری و انتقال فناوری تبدیل کرده و اقتصاد را نوآورانه‌تر می‌سازد. 
درنهایت لازم است دوباره به این واقعیت اقتصاد ایران اشاره شود. رشد پایدار از مهم‌ترین خواسته‌های کنونی جامعه ایرانی است و هرگونه ملاحظه دیگر در خصوص سیاست‌های رشد، در مرتبه بعدی قرار خواهند گرفت. راه گریز از وضع موجود به رشد پایدار نیز نه در ادامه روند گذشته مبتنی بر رشد سرمایه‌محور نفتی، بلکه در نوآوری و تخصیص بهینه منابع میان بازیگران اقتصاد قابل‌دستیابی است. به همین دلیل نیاز است سیاست‌های ارزی، انرژی، پولی، مالی و خارجی با عینک بازیابی بهره‌وری بالقوه اقتصاد ایران نقد و بازطراحی شوند. 

یاد

حق با ما کتاب نخوان هاست!

محمد بهبودی نیا 

سال‌هاست مسئولان می‌گویند آمار کتاب‌خوانی پایین است. همین اول یک سؤال از مسئولانی که این حرف‌ها را می زنند. آقایان مسئول شما بین نان شب و کتاب، کدام را انتخاب می‌کنید؟ دوباره هفته کتاب و دوباره همان حرف‌ها، همان مراسم‌ها و همان دورهم نشستن‌های همیشگی مسئولانه. دوباره همان نسخه‌پیچی‌ها که سال‌هاست به درمان نرسیده، دوباره ارائه آمار کتاب نخوان ها و گفتن این جمله تکراری که: «مردم چرا کتاب نمی‌خوانید؟»آقایان مسئول، بگذارید این بار کمی راحت‌تر باهم حرف بزنیم. سال‌ها ما مردم کتاب نخوان به‌صورت محترمانه مقصر اصلی وضع موجود کتاب نخوانی ها بودیم اما این بار اجازه بدهید حرف دلمان را بزنیم و جسارتاً انگشت اتهام کتاب نخوانی‌مان را سمت شما بگیریم. این که مدام به مردم بگوییم سرانه مطالعه پایین است، اما برای تورم طاقت‌فرسایی که کمر مردم را خم کرده و قیمت کتاب را هم به آسمان رسانده هیچ کاری نکنیم، راه به‌جایی نمی‌برد. همه ما مردم می‌دانیم کتاب‌خواندن خوب است، می‌دانیم کتابخانه‌های ما امروز به یکی از خلوت‌ترین مکان‌های فرهنگی تبدیل‌شده‌اند باور کنید ما کتاب‌خواندن را دوست داریم اما نان شب از کتاب واجب‌تر است. حتی یادمان نمی‌آید آخرین بار در کدام خیابان پشت ویترین کدام کتاب‌فروشی ایستاده‌ایم و نام کدام کتاب‌ها را خوانده‌ایم. ما که هیچ، شما آخرین کتابی که خوانده‌اید چه بوده؟ آخرین باری که ناشناس پای حرف دل مردم، ناشران، نویسندگان و کتاب‎فروش‌ها نشستید چه زمانی بوده؟ هرسال برخی از مدارس مبالغی را با عنوان کمک به مدرسه از ما گرفتند اما تا آخر سال چند کتاب به دانش آموزان ما هدیه دادند تا بچه‌های ما کتاب‌خوان شوند؟ از جیب خالی ما مردم که بگذریم تازه می‌رسیم به موضوع جذابیت کتاب‌ها. راستش را بخواهید گاهی وقت‌ها به کتاب‌فروشی‌ها سر می‌زنیم تعداد کتاب‌های جذاب به‌شدت کم است. نویسنده‌ها هم از خط قرمزها و سانسورها به‌شدت گلایه‌مندند. خط قرمزهایی نخ‌نما و بی‌دلیل که سال‌هاست جذابیت کتاب‌ها را نابود و مردم را از کتاب‎خوانی دلزده کرده است. این خط قرمزها گاهی عمری طولانی‌تر از عمر بسیاری از نویسندگان و کتاب‎خوان‌ها دارند و هنوز بی‌هیچ دلیل منطقی پابرجا هستند، درحالی‌که تنها نتیجه‌شان کاهش جذابیت کتاب و دور شدن مردم از مطالعه است.
حتی از این موضوع هم که یکی از دلایل کتاب‎نخوانی ماست بگذریم، به واقعیتی دیگر می‌رسیم. وقتی نویسندگان ما ازنظر رعایت منزلت مانند بسیاری از نویسندگان کشورهای دیگر نیستند، وقتی قانون کپی‌رایت اجرا نمی‌شود و درآمد حاصل از فروش کتابشان به‌اندازه‌ای نیست که بتوانند تمام تمرکزشان را روی خلق آثار خواندنی بگذارند، چه انتظاری می‌توان داشت که اثری خواندنی خلق کنند؟ شاید بعد از خواندن این یادداشت برخی بگویند نقد کردن بدون ارائه راهکار را نمی‌توان جدی گرفت، قبول؛ نقد باید همراه با پیشنهاد باشد؛ اما این راهکارها بارها و بارها ارائه‌شده است و خبری از اجرایی شدنش نیست. برای چندمین بار در ادامه چند راهکار ارائه می‌شود، هرچند مسئولانی که سال‌ها در حوزه فرهنگ و کتاب‎خوانی فعالیت کرده‌اند، بهتر از ما از این راهکارها باخبرند:
اولین راهکار تخصیص بودجه درخور توجه است و در مرحله‌های بعد ...
ورود جدی دستگاه‌های قانون‌گذار برای وضع قوانین حمایتی از همه نویسندگان، نه‌فقط نویسندگانی خاص.
ارائه کارت اعتباری خرید کتاب برای خانواده‌ها تا فشار اقتصادی کمتر شود و قدرت خرید کتاب افزایش یابد.
اجرای قانون معطل‌مانده کپی‌رایت و حمایت واقعی از نویسندگان و مترجمان با حق‌تألیف منصفانه.
فعال‌سازی کتابخانه‌های ۲۴ ساعته یا دست‌کم افزایش ساعات کاری برای دانشجویان و شاغلان.
ارائه بسته‌های رایگان کتاب کودکانه و جذاب در مدارس به‌صورت ماهانه برای شروع عادت مطالعه از سنین پایین.
حمایت از ناشران مستقل تا آثار متنوع‌تر و جسورانه‌تر وارد بازار شوند.
از میان برداشتن سانسورهای نخ‌نما و بی‌دلیل که سال‌هاست جذابیت کتاب‌ها را نابود کرده‌اند.
از همه مهم‌تر برنامه‌ریزی جدی برای معیشت مردم تا قدرت خرید کتاب به یک نیاز دست‌نیافتنی تبدیل نشود.
آقایان و خانم‌های مسئول! کتاب و کتاب‎خوانی زنگ تفریح نیست. در جامعه‌ای که نویسندگان، شاعران و کتاب‎خوان‌های آن بی‌انگیزه و افسرده شوند، باید منتظر رکود فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بود. از چنین جامعه‌ای نمی‌توان هیچ انتظاری داشت. کتاب، ستون فقرات فرهنگ است؛ اگر این ستون بشکند، بی‌تردید هیچ سازه‌ای روی آن دوام نمی‌آورد.

یاد

همه‌چیز به قدرت ما وابسته است

محمدعلی صمدی

تهدیدات تازه رژیم صهیونیستی درباره احتمال حمله مجدد به ایران، این پرسش را دوباره زنده کرده که جمهوری اسلامی در حوزه آفندی و پدافندی تا چه اندازه خود را متناسب با شرایط جدید جنگی آماده کرده است. واقعیت این است که ایران پس از جنگ ۱۲ روزه، چاره‌ای جز بازتعریف توان دفاعی و هجومی خود ندارد؛ همان‌طور که در جنگ تحمیلی نیز پس از پایان کارزار، کشور ناچار شد با تجربه‌ای سخت و زیان‌بار، سهم واقعی قدرت را در محیط بین‌الملل دوباره بفهمد و برای آن سرمایه‌گذاری کند.
امروز نیز گزینه ایران روشن است: متناسب‌سازی و تقویت توان آفندی و پدافندی بر اساس آنچه در میدان واقعی تجربه شد. نشانه‌های غیرمستقیمی هم از این روند به گوش می‌رسد؛ اینکه با سرعت و شدت قابل توجه، افزایش ظرفیت دفاعی و هجومی در حال پیگیری است، هرچند جزئیات این فرآیند طبعا رسانه‌ای نمی‌شود اما اصل ماجرا چیزی جز این نیست: بقای جمهوری اسلامی در گرو همین مسیر است.
در مورد احتمال حمله پیش‌دستانه نیز باید واقع‌بین بود. چنین اقدامی از سوی ایران عملا امکان‌پذیر نیست؛ نه از نظر قواعد بین‌المللی و نه از نظر پیامدها. تجربه نشان داده حق دفاع مشروع ایران در هیچ مجمع بین‌المللی به رسمیت شناخته نشده؛ نه در جنگ تحمیلی ۸ ساله و نه امروز. همان اقداماتی که برای ما دفاع است، در نظام ناعادلانه‌ای که از دل جنگ‌های اول و دوم جهانی شکل گرفته، به ‌سرعت به‌ عنوان «حمله» ثبت می‌شود. بنابراین گزینه ایران تنها یک چیز است: واکنش حساب‌شده و قدرتمند در لحظه وقوع تهدید. اگر حمله دیگری رخ دهد که احتمال آن کم نیست، بنا بر منطق نظامی و نه صرفا محاسبات اعتقادی، پاسخ ایران چند برابر شدیدتر از بار اول خواهد بود تا احتمال تکرار بار سوم به حداقل برسد. راه دیگری وجود ندارد. هرکس غیر از این بگوید، یا بی‌اطلاع است یا مشغول تبلیغات.
قدرت واکنش مؤثر، تنها نقطه‌ای است که می‌تواند جسارت طرف مقابل را مهار کند. در کنار آن، ایران باید بخشی از بازی دیپلماتیک را نیز ادامه دهد اما باید پذیرفت جنگ ۱۲ روزه در اوج توان دیپلماتیک ایران رخ داد؛ یعنی درست زمانی که بهترین وضعیت گفت‌وگو و رایزنی برقرار بود. این تجربه نشان داد دیپلماسی به‌تنهایی نمی‌تواند مانع اقدام دشمن شود. تنها زمانی دیگران در کنار ما می‌ایستند که قدرت واقعی ایران را ببینند. ضعف، حتی متحدانی چون روسیه و چین را هم از ما دور خواهد کرد؛ معادله‌ای که درباره آمریکا و انگلیس نیز صادق است. همه قدرت‌ها رفتار خود را با میزان قدرت طرف مقابل تنظیم می‌کنند؛ نه با شعارها و بیانیه‌ها. در نظام فعلی جهان نیز همین منطق حکم‌فرماست. نمایش قدرت که در بسیاری کشورها حتی از قدرت واقعی هم بزرگ‌تر نشان داده می‌شود، بخشی از بازی بقاست. اسرائیل سال‌هاست با همین نمایش اغراق‌شده، چهره‌ای ساخته که فاصله زیادی با توان واقعی آن دارد اما جنگ اخیر نشان داد حتی این قدرت تبلیغاتی هم در برابر ضربه متمرکز و دقیق نیروی هوافضای سپاه تاب نیاورد؛ نیرویی که بدون حضور سایر بخش‌های سپاه، تنها از مسیر دور و بدون مرز زمینی و دریایی، توانست ماشین جنگی اسرائیل را فلج و سپس متوقف کند. برای ایران نیز مسیر روشن است: تولید قدرتی که فاصله‌اش با خطر، کم و قابل اتکا باشد. چنین قدرتی هم احترام متحدان را افزایش می‌دهد و هم بی‌پروایی دشمنان را مهار می‌کند. افزون بر توان نظامی و امنیتی، یک رکن دیگر نیز حیاتی است: پشتوانه ملی. این پشتوانه، چیزی فراتر از مفهوم کلاسیک دموکراسی غربی است. همان نیرو و حضوری که از ابتدای انقلاب در بزنگاه‌ها خود را نشان داده و بخش جدایی‌ناپذیر قدرت جمهوری اسلامی است. تقویت توان نظامی و امنیتی، این پشتوانه ملی را هم تقویت خواهد کرد، چون مردم - حتی آنها که نگاه انتقادی به ساختار سیاسی دارند - وقتی ببینند قدرت کشور مانع آسیب به ایران از سوی دشمن شده، خود را به این قدرت نزدیک‌تر می‌کنند. در نهایت، معادلات منطقه و جهان به یک اصل وابسته است: قدرتی که جمهوری اسلامی به نمایش می‌گذارد. هرچه این قدرت واقعی‌تر و نمایان‌تر باشد، احتمال درگیری کمتر و احترام بیشتر خواهد شد. در برابر تهدیدات رو به افزایش، هیچ نسخه‌ای جای این حقیقت را نمی‌گیرد: ضرورت هر چه بیشتر و سریع‌تر قدرتمند شدن.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات