همراهی مطلق اروپا با قطعنامه ضدایرانی ناشی از فقدان استقلال سیاسی این بلوک است، آن هم همزمان با پذیرش تحقیر در طرح صلح پیشنهادی ترامپ برای اوکراین رخ داده است! این تقابل رفتاری، به منزله «حراج ۱۰۰ درصدی آبروی اروپا» در ایامی است که در غرب به "جمعه سیاه" مشهور است. اکنون مسجل است که چگونه وابستگی استراتژیک اروپا به واشنگتن، این قاره را به نقطهای رسانده که در ازای حفظ وابستگی به آن سوی آتلانتیک، حاضر به فدا کردن استقلال خود شده است.
تحولات اخیر در شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) نمایانگر اوج انفعال سیاسی اتحادیه اروپا در برابر فشارهای خارجی است. در اقدامی که از نظر بسیاری از ناظران، بیش از آنکه مبتنی بر اصول فنی باشد، رنگ و بوی سیاسی به خود گرفته است، تروییکای اروپایی (انگلیس، فرانسه، آلمان) با هدایت آمریکا، قطعنامهای ضدایرانی را به تصویب رساندند. این اقدام در پی شکست دیپلماسی غرب در متقاعد کردن ایران به پذیرش شروطی غیرعاقلانه و غیر قابل توجیه (به لحاظ حقوقی و راهبردی) صورت گرفت.
این قطعنامه نه تنها نشاندهنده عدم درک واقعیات جاری در نظام بین الملل بوده، بلکه اوج وابستگی حداکثری اروپا به استراتژیهای واشنگتن را نیز به نمایش میگذارد. قطعنامه ضد ایرانی تصویب شده در شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی که از سوی ایران اقدامی غیرسازنده و با اهداف سیاسی مشخص تلقی میشود، به ابزاری صرف برای فشار بر تهران تبدیل شده است، در حالی که ابزارهای دیپلماتیک واقعی از سوی اروپا دیگر موضوعیتی ندارند.
اتحادیه اروپا با همراهی در این مسیر، برای چندمین بار نقاب بیطرفی ادعایی و استقلال دروغین خود را کنار زده و به عنوان بازوی اجرایی سیاستهای دولتهای دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در قبال ایران عمل کرده است. این وابستگی، بویژه در مقایسه با موضعگیریهای متناقض اروپا در پروندههای دیگر، به وضوح خودنمایی میکند. این مسئله، اعتبار دیپلماتیک اروپا را زیر سؤال برده و آن را به یک بازیگر تابع و فاقد اراده سیاسی مستقل تبدیل کرده است.
دست مریزاد ترامپ به قاره سبز
تحقیر اروپا توسط آمریکا در پرونده جنگ اوکراین، مصداق همان دست مریزاد ترامپ به سران قاره سبز تلقی میگردد. بحران اوکراین تصویری گویا از اروپا را ترسیم میکند؛ اروپایی که در برابر فشارهای استراتژیک آمریکا، ترجیح میدهد با پذیرش "تحقیر مطلق"، اعتبار خود را در ازای حفظ ائتلاف حفظ کند. انتشار جزئیات طرح ۲۸ مادهای دونالد ترامپ برای پایان دادن به جنگ اوکراین، به عنوان یک چارچوب بالقوه مورد بحث قرار گرفته که خطوط قرمز اروپا و کییف را به چالش میکشید. این طرح شامل نکات به شدت حساس برای اوکراین و اروپا بود که پذیرش آنها به معنای تسلیم استراتژیک تلقی میشود:
الف) رفع تحریمهای روسیه: این بند، اساس سیاستهای اقتصادی اروپا در قبال روسیه را زیر سؤال میبرد و به طور مستقیم به اقتصاد و استراتژی تحریمی اروپا آسیب میزد.
ب) واگذاری بخشی از خاک اوکراین: پذیرش واگذاری اراضی به روسیه، نقض آشکار اصول حفظ تمامیت ارضی کشورها است که اروپا ادعای دفاع از آن را دارد.
ج) محدودسازی ارتش اوکراین: این بند به معنای خلع سلاح نسبی اوکراین و کاهش توان دفاعی آن در برابر روسیه بود.
نکته قابل توجه این است که اروپا حتی در جریان تدوین چنین طرحی که مستقیماً بر امنیت منطقهای آن تأثیرگذار است، در حاشیه قرار داشته است.
جمعه سیاه واقعی برای اروپا
تقارن این دو رویداد در زمانی که غرب آن را به عنوان "جمعه سیاه" میشناسد، یک همزمانی نمادین بسیار پرمعناست. "جمعه سیاه" در فرهنگ غربی نماد حراج بزرگ و فروش کالا با تخفیفهای سنگین است. در مورد اروپا، آنچه در این مقطع به حراج گذاشته شده، "آبرو" و "استقلال سیاسی" این قاره است. این وضعیت، اوج تسلیم سیاسی اروپا در برابر منافع آمریکا را به نمایش میگذارد؛ جایی که منافع بلندمدت ملی و منطقهای فدای حفظ ائتلاف و خوشایند واشنگتن شده است. در پرونده ایران، اروپا با دست خود، ابزارهای دیپلماتیک چندجانبهگرایی را کنار گذاشته و به یک بلوک فشار یکجانبه پیوسته است. در پرونده اوکراین، در حالی که منافع استراتژیک اروپا در خطر است، این بلوک حاضر به پذیرش شرایط تحمیلی شده است تا مبادا سایه حمایت نظامی و سیاسی آمریکا از سر آنها برداشته شود!
این عملکرد، از دست رفتن کامل اعتبار و آبروی اروپاییها در عرصه بینالملل را رقم زده است. اروپا دیگر نه به عنوان یک بازیگر مستقل و ارزشمدار، بلکه به عنوان یک ابزار تابع استراتژیهای آمریکا شناخته میشود.
این رویکرد متناقض، اعتماد شرکای بینالمللی را خدشهدار کرده و این پیام را مخابره میکند که سیاست خارجی اروپا فاقد ثبات و اصول ثابت بوده و صرفاً تابعی از تصمیمات لحظهای آمریکاست.
معاملات سیاسی معیوب در اروپا
اروپا با اتخاذ یک استراتژی مبتنی بر "معامله سیاسی معیوب"، در تلاش بود تا با همراهی کامل در پرونده ایران، امتیازاتی در پرونده اوکراین کسب کند یا حداقل حمایت آمریکا را حفظ نماید. اما در نهایت، این معامله منجر به شکست در هر دو جبهه شد. در پرونده ایران، اروپا با تصویب قطعنامه، نه تنها بر مشکلات افزود، بلکه به عنوان یک بازیگر دستنشانده معرفی شد. در پرونده اوکراین نیز، با پذیرش ضمنی طرحهای تحمیلی (یا سکوت در برابر آن)، عملاً استقلال عمل خود را از دست داد و متحمل تحقیر سیاسی شد. این "حراج آبرو" در قالب دو پرونده همزمان، سرفصلی جدید در افول نفوذ این قاره در دنیای امروز محسوب میشود. اتحادیه اروپا به جای تقویت جایگاه خود به عنوان یک قطب مستقل، خود را به حاشیه رانده و اثبات کرده است که در شرایط حساس، تصمیمگیرنده نهایی سیاستهایش نیست. این تراژدی سیاسی، اروپا را در مسیری قرار داده که جبران اعتبار از دست رفته آن، سالها زمان و تغییر بنیادین در رویکرد استراتژیک را طلب خواهد کرد. به عبارت بهتر، احیای آبروی از دست رفته اروپا در نظام بین الملل عملا ناممکن خواهد بود. بی دلیل نیست که شکاف "دولتها-ملتها"در قاره سبز روز به روز بیشتر و نفرت شهروندان اروپایی از سیاستمداران لحظه به لحظه افزون میگردد. اروپا نه تنها هویت مستقل، بلکه موجودیت و کارکرد خود در جهان امروز را به پای منافع آمریکا قربانی ساخته است.