یکی از مهمترین زمینههای خلق اثر هنری خاصه در قالب سینما، تنظیم درست رابطه میان علت و معلول است. به عبارت دیگر، میتوان گفت وقتی یک «مضمون» زمینه و علت ظهور و بروز یک «داستان» یا جانمایه «دراماتیک» یک اثر میشود، باید بتواند از دل این رابطه، عناصر سینمایی را در وجهی قابل قبول از زیباییشناسی بصری شکل دهد.
برای نمونه، در فیلم «دو روز دیرتر» ما با یک مضمون و مفهوم اجتماعی و فرهنگی روبهرو هستیم، به نام تولید نسل و فرزندآوری که به نوعی میتوان گفت مرکز ثقل و مایه اصلی مضمونی فیلم قرار گرفته و بر همین مبنا و حول همین محور هم مابقی عناصر سینمایی شکل گرفته است. منتها نکته قابل تأمل و تعجب و تأسف این است که این ارتباط ابدا وجه منطقی و استانداردی به لحاظ ارزشهای سینمایی و هنری ندارد و بیشتر به یک جور آش در هم جوش بی بنیان و وصله پینه شدن مشتی مواد خام در باسمهایترین شکل ممکن میماند.
فیلم داستان سهیل و مریم زوج جوانی است که سودای مهاجرت دارند و با وجود توصیههای پدر و مادر مریم از فرزندآوری خودداری میکنند تا اینکه غلامحسین، پدر مریم تصمیم میگیرد مبلغی را که از خواهرش به ارث برده، بین نوههایش تقسیم کند. سهیل و مریم که برای مهاجرت به پول نیاز دارند، تصمیم میگیرند بچهدار شوند، اما فوت ناگهانی غلامحسین، محاسبات آنها را برهم میزند تا اینکه در مسیر زندگی این دو، ماجرایی غیر منتظره رخ میدهد؛ عمه مریم از دنیا میرود و ارثیهای برای او باقی میگذارد؛ اما این ارث با شرطی همراه است که مسیر زندگیشان را تغییر میدهد. درگیری میان خواستههای شخصی، تعهدات خانوادگی و آیندهای نامعلوم، وضعیتی بنا میکند که بیا و ببین!
اما آنچه در فیلم میبینیم با آنچه فیلم و سازندگانش در تبلیغات و مدعیاتشان از آن دم میزنند، زمین تا آسمان فرق میکند!
«دو روز دیرتر» یک مجموعه مغشوش است که در سطحیترین مدار ابتذال، آبکیترین روایت را با کپی دست چندم از نمونههای پیشین، برای مخاطب بخت برگشته و بیخبر از همه جایش تدارک دیده است!
فیلم حتی نتوانسته از پس ابتداییترین وجوه کمیک قضیه هم برآید و جز ادا و اطوار و جنسیت زدگی و ابتذال، به معنای اعم و اخص کلمه، چیزی در چنته ندارد.
اینها در واقع همگی نتیجه دمیدن در سرنا از دهانه گشاد آن است. هنور فیلمساز محترم نمیداند نمیتوان یک دکمه را گرفت و بعد برایش یک کت دوخت یا اینکه در یک اثر سینمایی صرفاً با یک ایده مرکزی آن هم از نوع خام و نپالودهاش نمیتوان یک درام و اجرای پخته و قابل اعتنا درآورد.
فیلم آنقدر از شلختگی روایی و باسمهای بودن اجرا و فیلمنامه ضعیف و بازیهای بد رنج میبرد که شاید حواس مخاطب پرت شود و متوجه نشود که همه اینها با کاتالیزور یک کارگردانی کارنابلد سرهم بندیکننده به این تشعشعات خیرهکننده منتهی شده است!
فیلم حتی از روایت قبلی همین مضمون، یعنی «خجالت نکش» هم چند پله و مرحله عقبتر است و این واقعا اعجابانگیز است که بهراستی در این روزگار سختپسند انفجاری که مخاطب در معرض هزاران گونه اثر نمایشی در ژانرها و قالبها و اتمسفرهای گوناگون قرار و حق انتخاب دارد، چرا و به چه دلیل و چگونه باید پول بلیط بدهد و برود پای فیلمی با ویژگیهای دو روز دیرتر آقای اصغر نعیمی بنشیند؟
برخی فیلمهای سینمای ایران گاهی واقعاً مرزهای تشکیکهای فلسفی مخاطب را با قدرت جابهجا میکنند و فیلم «دو روز دیرتر» هم از همین جنس آثار «تاریخی» است!
یک تم مرکزی را آنهم احتمالاً به سفارش سرمایهگذار یا هر جا و هر کس دیگری- چه اهمیتی دارد؟! - میگذاریم وسط و مشتی بازیگر را بدون حس و حال و ذرهای ارزش افزوده هنری و سینمایی میریزیم آن وسط و با مبتذلترین روش به پر کردن فیلم مشغول میشویم و در آخر هم یک مهر پررنگ از تزها و تیترهای تبلیغاتی و سفارشی با چاشنی عبرتآموزی و «پیام»های اخلاقی میکوبیم وسط چشم و پیشانی مخاطب و او را با روانی له شده و البته برداشتهای مطلوب «اخلاقی» از یک فیلم پروپاگاندای حامی «مفاهیم مقدس فرهنگی» و اجتماعی و خانوادگی روانه خانهاش میکنیم! دیگر چه چیزی از این بهتر؟! سینما؟ سینما چه اهمیتی دارد؟ فیلمنامه و میزانسن و کارگردانی و بازی و حس و حال و باورپذیری و همذات پنداری و فضاسازی و...؟! اینها دیگر چیست؟ این حرفها کدام است؟ اینها مشتی یاوه و چیزهای زائد و اضافی است که در یک اثر سینمایی هیچ جایگاه و ارزشی ندارد و به کار نمیآید. باور نمیکنید؟ بروید فیلم «دو روز دیرتر» را ببینید تا بفهمید میشود اینجوری هم فیلم ساخت و مرزهای سینماگری را جوری جابهجا کرد تا هم از سینما متنفر شوید و هم از فرزندآوری!