صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۷ - ۰۷:۲۲  ، 
شناسه خبر : ۳۱۲۷۷۷

روزنامه کیهان **

ایران و آمریکا نمودار تغییر در موازنه قدرت

1- از سیزده آبان 1343 تا سیزده آبان 1397، پنجاه و چهار سال فاصله است. مأموران رژیم شاه در این روز، امام خمینی را به‌خاطر اعتراض به کاپیتولاسیون دستگیر و به دستور آمریکا به ترکیه تبعید کردند. اما دومینوی شکست‌های آمریکا از همان روز به حرکت درآمده است. آمریکا یک دهه بعد از کودتای 28 مرداد 32 خود را فعال مایشاء می‌انگاشت و به همین دلیل درصدد برآمد برای مصونیت تمام عیار اتباع خود در ایران، کاپیتولاسیون را تحمیل کند. رژیم شاه با اطلاع از اینکه آیت‌الله خمینی بنا دارد علیه واگذاری کاپیتولاسیون سخنرانی کند، پیغام قابل تاملی به امام دادند که سند ارتجاع و انحطاط رژیم است: «آمریکا از نظر قدرت در موقعیتى است که هرگونه حمله به آن، به مراتب خطرناکتر از حمله به شخص اول مملکت است. آیت‌الله خمینى اگر این روزها بنا دارند نطقى ایراد کنند باید خیلى مواظب باشند که به دولت آمریکا برخوردى نداشته باشد که خیلى خطرناک است و با عکس‌العمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد. دیگر هرچه بگویند، حتى حمله به شاه، چندان مهم نیست»!

2- حضرت امام در سخنرانی تاریخی که به تبعید ایشان در روز 13 آبان 1343 به ترکیه انجامید، به پیغام رژیم بی‌اعتنایی کردند و فرمودند «قانونی را به مجلس بردند که در آن تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده‌هایشان، با کارمندهای فنی‌شان با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند. ملت ایران را از سگ‌های آمریکا پست‌تر کردند. چنانچه کسی سگ آمریکایی را زیر بگیرد، از او مؤاخذه می‌کنند؛ اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، مؤاخذه می‌کنند. چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، بزرگ‌ترین مقام را زیر بگیرد، هیچ‌کس حق تعرض ندارد. آقا من اعلام خطر می‌کنم،‌ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم، ‌ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم».

3- پانزده سال بعد، در حالی که هنوز 9 ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود، روز 13 آبان، رویداد مهم دیگری را در خود نهفته داشت؛ تسخیر سفارت آمریکا که شدید‌تر از 25 ساله قبل از انقلاب، کانون مداخله و خرابکاری علیه ملت ایران شده بود. پناه دادن و عدم استرداد شاه، حمایت از گروهک‌ها برای براندازی و عملیات نافرجام طبس و همچنین سابقه انجام کودتا پس از نهضت ملی شدن نفت، همگی این اتفاق نظر را به وجود آورده بود که هر چند دیکتاتور دست نشانده ساقط شده، اما کانون اصلی تداوم استبداد، همچنان مشغول شرارت علیه انقلاب است. هنگامی که لانه جاسوسی به تسخیر دانشجویان پیرو خط امام در آمد، حضرت امام اقدام آنها را انقلاب دوم و بزرگ‌تر از انقلاب اول ارزیابی کردند. انتشار تدریجی ده‌ها جلد اسناد مداخله و خیانت و جنایت، به‌هنگام بودن این اقدام را تایید کرد. تسخیر لانه جاسوسی واکنش حداقلی یک ملت به 38 سال ظلم و تحمیل و شرارت آمریکا بود. هر چند جاسوسان با اغماض آزاد شدند اما آمریکا به تعهدات قرارداد الجزایر عمل نکرد.

4- سیزده آبان، «نشانگر»ی دقیق در «نمودار» تقابل آمریکا با ایران است. در این 54 سال هر چه پرونده ناکامی‌های آمریکا قطور‌تر شده، ملت ایران قدرتمند‌تر شده و عمق راهبردی و حوزه‌های پیروزی خود را در چهارگوشه منطقه وسعت بخشیده است. عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و یمن هر کدام، نقطه عطفی در این نمودار بزرگ است. به یک معنا آغاز شکست سطوت و هیبت ابرقدرتی آمریکا، تسخیر لانه جاسوسی بود. اگر تعریف «قدرت» را امکان پیشبرد اراده با وجود موانع بدانیم، باید پرسید جمهوری اسلامی 40 سال قبل کجا بود و الان کجاست، و آمریکا کجا بود و الان کجا ایستاده است؟

5- آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم (1945 میلادی) یکی از دو ابرقدرت پیروز بود که کوشید غرب آسیا را قبضه کند. ایالات متحده 45 سال بعد، با فروپاشی شوروی و بلوک شرق، احساس کرد ابرقدرت علی‌الاطلاق دنیاست. بنابراین در کمتر از یک دهه بنا را بر تاجگذاری برای اعلام پادشاهی دنیا گذاشت و به افغانستان و سپس عراق حمله کرد تا نقشه «خاورمیانه جدید» را روی زمین پیاده کند. اما این نقشه با وجود موفقیت‌های اولیه پیش نرفت، بلکه تحولات، 180 درجه خلاف مقاصد آمریکا نقش بست و کاخ سفید را چنان از ابهت انداخت که نوکرانی مثل وزیرخارجه مقبور عربستان (سعود الفیصل) آمریکا را به‌خاطر شکست فاجعه‌بار و «تقدیم عراق به ایران در سینی طلایی» شماتت کردند. آمریکا در این جنگ 7هزار میلیارد دلار خسارت دید. این خسارت، به بدهکاری 21 هزار میلیارد دلاری دولت آمریکا ختم شده است.

6- آیا این زنجیره شکست‌ها اتفاقی است؟ اگر انقلاب اسلامی نبود، چنان شکست‌هایی رقم می‌خورد؟ در حالی که حتی روس‌ها در اثر انقلاب‌های رنگی در اقمار خود و حتی در مسکو، منفعل بودند، آیا می‌توان جز ایران را عامل تعیین‌کننده در مغلوبه شدن «جنگ جهانی چهارم» (استراتژی صهیونیسم مسیحی) قلمداد کرد؟ چه کسی نگذاشت عراق و سوریه و لبنان و فلسطین از حلقوم آمریکا و اسرائیل پایین برود؟ چگونه است که آمریکایی‌ها مجبور می‌شوند کنسولگری خود را در بصره تعطیل کنند و دزدکی به بغداد سفر کنند اما - به رغم میل آل‌سعود و آل یهود و آمریکایی‌ها- 20 میلیون دلداده ‌امام حسین علیه‌السلام، مانور خیره‌کننده اقتدار و امنیت را از نجف تا کربلا برگزار می‌کنند؟ شاخص برای سنجش جا‌به‌جایی معادلات قدرت، از این روشن‌تر؟

7- شکاف عمیق میان روند تحولات و انتظارات آمریکا، رو به تزاید آمده است. آمریکا بر اساس روحیه فرعونی، به کمتر از سلطه و غارت وکاپیتولاسیون راضی نیست -چنانکه رژیم عربستان را گاو شیرده می‌نامد- اما از سوی دیگر، هر روز ناتوان‌تر از قبل، رقابت جدیدی را می‌بازد. آخرین بار این ناکامی را در جنگ سوریه و شکست در تعیین پارلمان و دولت جدید عراق دیدیم. با این نگرش روندی، سادگی (یا اغواگری) بود اگر کسانی تلقی یا تلقین کردند که آمریکا با مذاکره و دادن برخی امتیازها از خر شیطان پایین می‌آید. او با استقلال و موجودیت ملت ایران مشکل دارد، همچنان که صِرف مستقل و مقتدر بودن ما، هیبت زورگویانه آمریکا را به هم می‌زند. صاحبان برخی نگرش‌های ارتجاعی چند سال قبل، مقارن مذاکره گفتند تابلوهای معروف به «صداقت آمریکایی» را جمع کنید تا مذاکره پا بگیرد اما خباثت آمریکا پس از توافق در همان دولت اوباما عود کرد، چنانکه آقای روحانی اخیرا گفت «آمریکا از همان ابتدا به اجرای تعهداتش در برجام وفادار نماند. متعاقباً دولت فعلی آمریکا به بهانه‌های واهی با نقض تعهدات خود، از این توافق خارج شد».

8- بالندگی انقلاب اسلامی به بستن منافذ نفوذ است و گرنه در نگاه راهبردی، تهدید نخ نمای تحریم، در چهار دهه گذشته، به فرصت پیشرفت تبدیل شده است. به یاد دارید جان هانا مقام آمریکایی 28 مهر88 در گفت‌و‌گو با لس آنجلس تایمز گفته بود «مطمئناً پیامی که از گردهمایی اخیر فعالان اپوزیسیون -که بین آنها افراد نزدیک به سران جنبش سبز حضور داشتند- شنیدم، این بود که تحریم باید هرچه شدیدتر اعمال شود؛ تحریم ضعیف یا تدریجی، فقط به رژیم امکان می‌دهد که خود را با وضعیت جدید تطبیق دهد. آنها گفتند برای اینکه تحریم مؤثر باشد، باید به صورت شوک‌ وارد شود که فلج کند و نه به صورت واکسن..». از این نظر، دولت ترامپ در حالی که می‌کوشید نقشه سوخته «تحریم‌های فلج‌کننده» را احیا کند، با رفتار 8 ماه گذشته عملا ظرفیت وارد کردن شوک را تخلیه و تا حدود زیادی ما را واکسینه کرد.

9- آمریکایی‌ها به ویژه در 8 ماه گذشته به زعم باطل خود کوشیدند از تحریم به عنوان ابزار شوک و فلج کردن ایران استفاده کنند. اما در حالی که می‌خواستند 13 آبان را اوج فشار روانی-تحریمی خود قرار دهند، اکنون عمده بار این فشار تخلیه شده و ملت و دولت ما، نگرانی تقریبا صفری نسبت به هدفگذاری آمریکا دارند. البته دولت و سایر دستگاه‌ها مسئولیت دارند برای به صفر رساندن آثار تحریم (بلکه تبدیل تهدید به فرصت) بکوشند، چنانکه در دوران دفاع مقدس و پس از آن، تحریم را تبدیل به فرصت‌های بزرگ سازندگی و رهایی از برخی وابستگی‌های اقتصادی کردیم. در عین حال عملا نقشه اصلی دشمن شکست خورده است.

10- بدعهدی و تحریم، ملت ما را متحد‌تر می‌کند؛ و این برخلاف راهبرد تقرقه است. هدف پروژه برجام از نگاه آمریکا و اروپا، فقط مهار برنامه هسته‌ای ایران نبود بلکه از نگاه متوهم آنها، این فرآیند، آغازی برای ضعف ناشی از تفرقه و تغییر در رفتارهای راهبردی ایران بدل از تغییر ساختار بود. برخی تحلیل گران می‌گویند رویکرد طلبکارانه‌تر، دریده‌تر و تهاجمی‌تر ترامپ، خلاف پروژه کلی غرب بود و برخی دیگر برآنند که به شهادت اعتراف نزدیکان ترامپ، تیم او آگاهانه استراتژی ارعاب را برای نشاندن حریف پای میز مذاکره و گرفتن امتیاز به اجرا گذاشت. نیکی هیلی اخیرا فاش کرد «در راستای سیاست مرد دیوانه، همواره ترامپ را تند مزاج، ترسناک و غیر قابل پیش‌بینی به تصویر می‌کشیدم. همین چین را واداشت تحریم‌ علیه کره شمالی را در شورای امنیت بپذیرد». اما هر چه باشد، این رویکرد، رشته‌های فریب را پنبه می‌کند.

11- دو طیف سهل اندیش و ماموریت دار، زمانی نه چندان دور برای رونق بخشیدن به مذاکره و توافق با شیطان بزرگ، خباثت صهیونیست‌ها را برجسته می‌کردند و میان آنها با آمریکا فاصله می‌گذاشتند. مدتی هم کوشیدند حساب اروپا را از آمریکا و اسرائیل جدا کنند. اما دست اروپا به ویژه با شرارت‌های چند ماه اخیر (حمایت از گروهک‌های تروریستی و جوسازی علیه دیپلمات‌های دولت جمهوری اسلامی) رو شده است. آنها مجبورند در مقابل اعلام رسمی «بازگشت همه تحریم‌های معلق شده در برجام»از سوی آمریکا، موضع عملی قاطع بگیرند اما به جای صاف کردن بدهی‌های برجامی معوقه، اتهام افکنی و طلبکاری می‌کنند. بازگشت تحریمهای تعلیق شده در برجام، خبر جدیدی نیست اما آزمون روشنی را متوجه اروپا می‌کند.

12- وزیران خارجه و دارایی آلمان، انگلیس و فرانسه در بیانیه‌ای به همراه خانم موگرینی گفته‌اند «ما عمیقا از بازگشت تحریم‌های ایالات متحده به دلیل خروج آن از توافق متاسفیم». آنها حتی عهدشکنی آمریکا را محکوم هم نکردند و قطعنامه اعتراضی درباره نقض قطعنامه 2231 به شورای امنیت نبردند. طبق همین بیانیه، درباره کانال مالی ویژه مبادلات (مبادله نفت با کالا بدون پرداخت پول) نیز دغدغه مهم شان، تامین با ثبات نفت و گاز مورد نیاز و پایین نگاه داشتن قیمت است. به یاد داشته باشیم چند سال قبل به هنگام اختلاف روسیه و اوکراین درباره نرخ گاز صادراتی به اروپا و توقف صادرات، اروپایی‌ها گفتند این اقدام وسط زمستان کشنده اروپا، آغاز جنگ جهانی سوم است! تامل برانگیز اینکه اروپا برای تامین همین احتیاج راهبردی خود، دو شرط «راه‌اندازی دفتر در تهران» (برای مقاصد ضدامنیتی) و «تصویب ملحقات FATF» را هم مطرح می‌کند. ما از تحریم هیچ دغدغه‌ای نداریم بلکه آن را فرصتی برای تحرک بیشتر و گسیختن رشته‌های وابستگی اقتصادی می‌دانیم. اما باید مراقب «فریب»، «نفوذ دشمن در لباس شریک» و «خنجر از پشت» بود و در نقشه دشمن برای خود تحریمی وارد نشد.

محمد ایمانی

***************************************

روزنامه جمهوری اسلامی**

انزوای آمریکای ترامپ

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سیزدهم آبانماه یادآور سه حادثه تاثیرگذار و تاریخی در تقویم عصر انقلاب است که هر یک اثرات ماندگاری را در سرنوشت کشور به همراه داشت؛ تبعید امام خمینی از ایران به خاطر اعتراضات امام نسبت به تصویب کاپیتولاسیون در مجلس وابسته، کشتار دانش آموزان و دانشجویان به دست دژخیمان رژیم ستم شاهی و تسخیر انقلابی لانه جاسوسی آمریکا.

امسال حادثه دیگری به این سه مورد اضافه شده و آن برقراری دور جدیدی از تحریمات آمریکا علیه ملت ایران است که نشانه‌های بغض و کینه انباشته آمریکا علیه ملتی است که از یوغ استعمار سیاه غرب آزاد شده و پوزه استعمارگران را به خاک مالیده است. نکته جالب در این میان آنکه دور جدید تحریم‌های آمریکا حتی قبل از آنکه آغاز شود، به شکست و عقب نشینی واشنگتن منجر شد. ترامپ و دستیارانش مرتباً تهدید می‌کردند که دقیقاً تا روز 13 آبانماه جاری صدور نفت ایران را به صفر می‌رسانند. آنها مرتباً هشدار می‌دادند که هرگونه تخلف و نادیده گرفتن سیاست‌های فرامرزی آمریکا توسط کشورها عواقب سختی را به همراه خواهد داشت. این قبیل تهدیدات مستمر واشنگتن برخی را نیز مرعوب کرد و چندین شرکت خارجی در مناسبات خود با ایران تجدیدنظر کردند و برخی دیگر هم خرید نفت ایران را قطع کردند یا کاهش دادند.

با این حال مقامات واشنگتن این روزها رسماً اعلام کرده‌اند برخی کشورها را از این قاعده فرامرزی مستثنی کرده‌اند و آنها می‌توانند از ایران باز هم نفت بخرند ولی باید خریدشان را تدریجاً کاهش دهند.

شبکه خبری بلومبرگ در این زمینه می‌گوید 8 کشور در تصمیم جدید واشنگتن از قاعده فرامرزی قبلی مستثنی شده‌اند و می‌توانند به خرید نفت ایران با ملاحظاتی ادامه دهند.

تصمیم جدید ترامپ، پذیرش یک شکست دیگر در قبال طرح‌های دشمنی با ایران است که واقعاً قادر نبود صدور نفت ایران را به صفر برساند. نکته مهمتر آنکه ترامپ و دستیارانش برای آنکه شکست آشکار در این زمینه را کمرنگ جلوه دهند، به نوعی موج سواری متوسل شده و چنین وانمود می‌کنند که گویا نرسیدن صادرات نفت ایران به صفر هم از آثار و تبعات تصمیم آنها بوده و در واقع نوعی تخفیف در تصمیم قبلی را منظور کرده‌اند. جان بولتون مشاور شرور امنیت ملی آمریکا حتی ادعا کرده هنوز هم اصرار بر این است که صدور نفت ایران به صفر برسد ولی ترامپ مایل نیست تحقق چنان تصمیمی به دوستان و متحدان واشنگتن لطمه‌ای وارد کند و به زیان آنها تمام شود! درحالی که اگر ترامپ می‌توانست نفت ایران را به صفر برساند، حتی لحظه‌ای در تحقق این خواسته جنون آمیز تردید نمی‌کرد و هیچ کشوری را مستثنی نمی‌نمود. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که از ابتدا کاملاً محرز و مشخص بود که به سادگی و به فوریت نمی‌توان مشخصات نفت خام ورودی به پالایشگاه‌ها را تغییر داد و تحقق آن اگر از نظر فنی ممکن هم باشد، بسیار زمانبر و پرهزینه است و در خط تولید فرآورده‌های نفتی و عملکرد پالایشگاه‌های دریافت‌کننده نفت خام ایران ایجاد خلل می‌کند و به مشکلاتی جدی از دیدگاه فنی برخورد می‌کند. هر چند عربستان و برخی دیگر از رژیم‌های فاسد و ارتجاعی عرب مدعی شده بودند که نفت خام مشابهی به خریداران نفت ایران تحویل می‌دهند ولی در انجام تعهدات خود عاجز مانده‌اند.

موضوع مهم‌تر که لطمه جدی و بنیادی به دیپلماسی جهانی آمریکا وارد کرده و پیامدهای آن یکی پس از دیگری آشکار می‌شود آنکه حتی متحدین آمریکا هم از گزند سیاست‌های فرامرزی واشنگتن در امان نبوده و نیستند و اتفاقاً به تناسب حجم روابط خود با مشکلات و مصائب افزونتری مواجه شده و می‌شوند که مهم‌ترین موارد در این زمینه، بی‌اعتباری مطلق این کشورها در قلمرو سیاست‌گذاری‌های ترامپ و تبدیل آنها به «زائده دیپلماسی جهانی آمریکا» و اعمال شدیدترین نوع پیروی کورکورانه از تصمیمات کاخ سفید است که استقلال رای و استقلال عمل متحدین آمریکا را هم لگدکوب ساخته است.

این دیگر فهرست روزافزون کشورهای مخالف سیاست‌های آمریکا نیست که نشانگر اعتراض و مخالفت همیشگی این قبیل کشورها نسبت زورگوئی‌های واشنگتن باشد بلکه کشورهائی را در بر می‌گیرد که حتی همین حالا هم در فهرست نزدیکترین متحدین آمریکا قرار دارند ولی باید چشم و گوش بسته، از سیاست‌های غیرمنطقی آمریکای ترامپ اطاعت کنند و کمترین حق اعتراض و مخالفتی هم برای آنها قابل تصور نیست. همین تصمیمات به ظاهر جدی و قطعی ترامپ هم قدم به قدم لغو یا تعدیل می‌شود و ترامپ وادار به عقب نشینی شده و می‌شود. مستثنی کردن 8 کشور برای خرید نفت از ایران، به منزله اعتراف تلخ کاخ سفید به این واقعیت است که ترامپ با تمامی توان و ظرفیت سیاسی – اقتصادی و تبلیغاتی آمریکا هم نتوانست کاری از پیش ببرد و ناچار به عقب نشینی شد. این شکست تازه‌ای برای دیپلماسی ترامپ است که در اوج تهدیدها و خط و نشان کشیدن‌هایش به ناچار می‌پذیرد که فعلاً با ادامه آن تهدیداتش هم قادر به عملیاتی کردن سیاستهایش نیست.

موضوع مهم‌تر از این، تنهائی و انزوای آمریکای ترامپ در مقیاس جهانی است. مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا، جان بولتون و حتی شخص ترامپ مرتباً از سایر کشورها به ویژه متحدین آمریکا گلایه دارند که چرا با آمریکا علیه ایران همصدا و همراه نمی‌شوند؟ و چرا نمی‌خواهند سیاست‌های ابلهانه ترامپ علیه ایران راه به جائی ببرد. آنها هم عاشق ایران و مردمش نیستند ولی با تلخکامی احساس می‌کنند که ترامپ همچون «برده‌های سیاسی» با آنها رفتار می‌کند و کمترین اراده و حق تصمیم گیری برای آنها قائل نیست و فقط سعی دارد تمایلاتش را به دیگران هم دیکته کند. سیزدهم آبان از این پس بُعد چهارمی نیز خواهد داشت و آن تازه‌ترین شکست و رسوائی دیپلماسی ضدانسانی آمریکاست که حتی متحدانش هم آنرا تائید نمی‌کنند.

***************************************

روزنامه خراسان**

سد مقابله با داعش در افغانستان شکست؟

امیر مسروری

بسیاری سمیع الحق، روحانی سرشناس دیوبندی پاکستان را چهره مرموز و رهبر معنوی طالبان در طول تشکیل خود تا به امروز می دانند. شخصی که با فتواهایش، جهادی هایِ طالبان را کنترل می کرد و به آن ها خط و رسم مبارزه را نشان می داد. سمیع الحق را بسیاری با چهره طالبان می شناسند اما او بیش از آن که یک روحانی و رهبر معنوی طالبان باشد، دشمن سرسخت وهابیت و تکفیر مذاهب اسلامی بود.

جدای از آن چه درباره حرکت وی در جهت منافع و برنامه های «ISI» سازمان اطلاعات نظامی پاکستان در افغانستان و نقشش در شعله ور ماندن درگیری ها در این کشور بیان می شود اما او هیچ گاه فتوایی علیه شیعه صادر نکرد و با کشتن شیعیان به شدت مخالفت می کرد. شاید این جملات را اگر یک «هزاره ای» بخواند، قطعا مخالفت خواهد کرد اما واقعیت این است که سمیع الحق از دیوبندی های حیاتی است و به شدت با تکفیر شیعه مخالفت می کند. در کشتار شیعیان در افغانستان بارها از سمیع الحق نقل شده که این کشتار توسط سپاه صحابه و سرویس یکی از کشورهای منطقه انجام شد تا با ایجاد شکاف میان گروه های مختلف، به گونه ای ایران را وارد پرونده افغانستان کند و پای ایران را به یک باتلاق بکشاند. در حالی که اندیشه های سمیع الحق مخالفت جدی با کشتار شیعیان و تکفیر آن ها داشت. حتی گمانه زنی هایی که منتشر شده نشان می دهد قتل سمیع الحق به خاطر مخالفت جدی او با تفکر داعش و وهابیت در افغانستان بود و بزرگ ترین سد «شکل گیری داعش» در افغانستان با ترور حذف شد.با مرگ و ترور سمیع الحق آینده افغانستان با چند سناریو مواجه است.

الف) حذف رقیب سرسخت داعش: سمیع الحق رقیب سرسخت داعش و تفکر وهابیت بود. او با هر نوع شکل گیری، قدرت گیری و رشد وهابیت در افغانستان مخالف بود و درگیری های اخیر میان گروه های طالبان با داعش در پهنه افغانستان به فتوا و هدایت او انجام می شد. حذف او فرصت مناسبی است تا گروه های بنیادگرا و تکفیری در افغانستان فرصت رشد پیدا کنند و در صورت تامین تجهیزات نظامی و لجستیکی و انتقال فرماندهان و رهبرانش از سوریه و عراق به افغانستان، شاهد یک داعش قدرتمند در شرق کشورمان باشیم. به عبارت دیگر حذف سمیع الحق آغاز رشد و شکل دهی به داعش و تولد دیگر این گروه تروریستی در منطقه ای استراتژیک و حیاتی است. منطقه ای که می تواند بر ایران، چین، روسیه، هند و پاکستان تاثیر بگذارد و با درگیر سازی آن ها، بحران سوریه را در این منطقه باز تولید کند.

ب) تنزل طالبان و کاهش نفوذ آن: طالبان همیشه بر مبارزه با آمریکا تاکید داشت و شاخه های مختلف این گروه حاضر نبودند بر سر افغانستان با آمریکایی ها مذاکره کنند. با بازگشت زلمای خلیل زاد به افغانستان، طرح صلح همه جانبه طالبان با دولت آمریکا مطرح شد. حتی این شایعه به توافقی در پس پرده کشیده و مطرح شد که چند وزارتخانه حیاتی آینده دولت افغانستان سهم طالبان است. باید اذعان داشت، ترور سمیع الحق به نوعی تضعیف طالبان در آینده افغانستان بود تا طالبان رهبری معنوی و اندیشه ای برای هدایت و انسجام بخشی داخلی نداشته باشد. به طوری که در اولین شکاف بر سر چگونگی تقسیم وزارتخانه یا قدرت در آینده افغانستان با اختلاف درونی مواجه شده و در نهایت سطح درگیری ها به ایجاد شاخه های مختلف طالبان منجر شود و نفوذ گسترده طالبان به نفوذ محلی و شهرستانی تنزل پیدا کند. به عبارت دیگر طالبان از یک بازیگر موثر به یک بازیگر درگیر تغییر کارکرد دهد و نقشش به طور چشمگیری کاهش پیدا کند.

ج) مخالف جدی تکفیر شیعه: شیعیان در افغانستان از جمعیت قابل ملاحظه ای برخوردار هستند. هرچند در اقلیت مذهبی قرار دارند اما به دلیل جایگاه سیاسی و تاریخی شان و همجواری با ایران، نقش مهمی در سرنوشت افغانستان برعهده دارند. سمیع الحق همیشه رویکرد متعادلی به شیعیان داشت و هیچ گاه فتوایی ضد شیعه برای تکفیر آن نداشت. به عبارت دیگر سمیع الحق ترمز گروه هایی همچون طالبان علیه شیعیان بود و با حذف او، تکفیر شیعه و بحران برای اقلیت های مذهبی در افغانستان بالا می گیرد. به طور حتم نبود رهبری در مرکزیت این گروه می تواند طالبان را به گروه های مختلف تقسیم کند که هر یک جذب اندیشه های متفاوتی شوند. یکی از خطرات موجود، حرکت طالبان به سمت گروه هایی است که شیعه را تکفیر و از شیعه به عنوان کافر حربی یاد می کنند.

ترور سمیع الحق، سناریوی محتمل از سوی گروه هایی است که با فعال شدن وهابیت در افغانستان نقش پر رنگ تری ایفا می کنند. به طور حتم عربستان و شخص بن سلمان از این ترور نفع خواهند برد و یکی از طرف های درگیر در ترور سمیع الحق هستند. حذف سمیع الحق ضمن آن که طالبان را با چالشی جدید روبه رو می کند به طور حتم، آینده افغانستان را نیز تحت تاثیر خود قرار خواهد داد. با آمدن سفیر جدید آمریکا، سرعت حوادث در افغانستان رو به افزایش است. اگر داعش بخواهد افغانستان را به عنوان پایگاه بعدی خود در نظر بگیرد، مرگ سمیع الحق، فرصت مناسبی است تا این پایگاه هرچه زودتر تشکیل شود. باید منتظر ماند و دید فرزندان سمیع الحق می توانند جای پدر را پر کنند و سد مقابله با داعش را استوار نگه دارند یا گزینه رهبری بعدی طالبان شخصی است که اندیشه های سمیع الحق را کنار خواهد زد.

***************************************

روزنامه ایران**

آغاز تحریم‌ها؛ پایان یک خیال!

ابتدا تأکید کنیم که مطلقاً درصدد آن نیستیم که بگوییم تحریم‌ها هیچ خسارتی نداشته است و نخواهد داشت و حتی درصدد آن هم نیستیم که مثل رئیس جمهوری قبلی از تحریم استقبال کنیم و بگوییم «تحریم نمنه»؟ تحریم را با همه عوارضش می‌فهمیم. فقط باید بکوشیم که این وضع را تغییر دهیم. ولی در این میان چند نکته مهم است. در درجه اول تحریم‌ها همان طور که برای اقتصاد ما یک تهدید هستند، یک فرصت مناسب نیز هستند. اصولاً در دل هر تهدیدی یک فرصت نهفته است. استفاده از این فرصت متأثر از کارآمدی و هوشمندی و استقامت ماست و الا اگر بخواهیم فقط آه و ناله کنیم، هیچ کاری پیش نخواهد رفت. تحریم یک فرصت است.

برای اینکه تا به قول معروف گیوه‌ها را بالا بکشیم و به اصلاحات جدی ساختاری و سیاستگذاری‌های علمی در حوزه اقتصاد اقدام کنیم. اگر قرار باشد که مثل گذشته مشغول اتلاف منابع خودمان باشیم، به طور قطع این تهدید گسترده‌تر خواهد شد، ولی اگر از این فرصت استفاده کنیم و با یک اجماع سیاسی اقدام به اصلاحات ساختاری کنیم، قطعاً بهره‌مندی ما از موقعیت تحریم بیش از آن است که به مخیّله ترامپ خطور کند.

ما باید بتوانیم و می‌توانیم که خود را با این شرایط سخت وفق دهیم. البته ایمان داریم که در صورت استقامت این شرایط ادامه نخواهد یافت. ترامپ نیز می‌داند که این شرایط دائمی نخواهد بود. زیرا برخلاف اقدامات اوباما که با پشتیبانی سایر کشورها و قطعنامه‌های سازمان ملل همراه بود، تصمیمات ترامپ نه تنها فاقد حمایت جهانی است، بلکه نزدیک‌ترین متحدان آن یعنی اتحادیه اروپا مخالف ترامپ بوده و درصدد خنثی کردن اقدامات او هستند. بنابراین، این بهترین فرصت برای به چالش کشیدن اقدامات و سیاست‌های امریکا است. چالشی که به طور آشکار یا پنهان از طرف جامعه جهانی حمایت خواهد شد.

بنابه قول آقای رئیس جمهور، در اجلاس سازمان ملل ترامپ در دیدارهای خصوصی خود به رهبران اروپایی گفته است که چند ماه فرصت دهید حساب حکومت ایران رسیده خواهد شد. این بدترین توهین برای یک جامعه است که یک نیروی خارجی قصد تغییر حکومت آن را کند. مردم ایران 65 سال پیش درگیر یک دخالت خارجی ویرانگر در امور داخلی خودشان شدند که اتفاقاً همین ایالات متحده سردمدار آن اقدام زشت بود و مردم ایران تاکنون هزینه این دخالت را می‌پردازند، بنابراین اجازه نخواهند داد که بیگانگان در این مورد دوباره اقدامی کنند. هر تغییری که باید صورت گیرد صرفاً از طریق متغیرهای داخلی و مردم ایران صورت می‌گیرد. بنابراین باید به ترامپ و جهان این پیام روشن را مخابره کرد که ممکن است ما در داخل خود مشکلات زیادی داشته باشیم و حتی اختلافات عمیقی هم در جامعه ایران وجود داشته باشد ولی در برابر دخالت خارجی چه از طریق مستقیم و چه از طریق تحریم ایستادگی خواهیم کرد.

با توجه به قولی که ترامپ به اروپایی‌ها داده است، عدم موفقیت او تا چند ماه دیگر قطعی است و به منزله شکست کامل او تلقی خواهد شد و در این مرحله راه برای حل‌ و فصل مسائل از موضع قدرت فراهم خواهد شد. بنابراین آغاز تحریم‌های جدید ترامپ، پایانی است بر توهم خوش‌خیالانه او در مورد تسلیم شدن ایران. حالا که وارد اولین روز تحریم‌ها می‌شویم، صدای شکستن استخوان‌های سیاست ترامپ در به صفر رساندن صادرات نفت ایران به گوش می‌رسد.

او و دیگر اعضای کابینه‌اش که بارها و بارها اعلام کردند که صادرات نفت ایران باید به صفر برسد، حتی اگر برای یک روز هم شده باید به صفر برسد، اکنون به جای آن مشغول مستثنی کردن کشورها از تحریم نفتی هستند. این راه را می‌توان ادامه داد. توهم به زانو درآوردن ایران را باید به پایان برد. ولی ایران می‌تواند پس از گذشت از این مرحله از موضع مسئولانه و برابر پای میز هر نوع مذاکره‌ای بنشیند، همچنان که در زمان باراک اوباما چنین کرد. این دیگر یک رؤیا نیست، یک واقعیت است.

***************************************

روزنامه وطن امروز**

گزینه‌ای برای اختتامیه شورای پنجم

صادق فرامرزی

دومینوی انتخاب شهردار جدید برای تهران با رسیدن به گزینه پرحرف و حدیث «عباس آخوندی»، وزیر مستعفی و ناکام راه‌وشهرسازی دولت یازدهم و دوازدهم به مرحله‌ای حساس و صدالبته خطرناک‌تر از گذشته رسیده است. در شرایطی که تهران بیش از هر زمان دیگری به ثبات و آرامش مدیریتی برای عبور از دوران مدیریت چندماهه شهرداران نیازمند است، مواضع و مصاحبه‌های تعدادی از اعضای شورای شهر تهران مؤید آن است که در میان اسامی مطرح‌شده، نام عصبانی‌ترین وزیر دولت روحانی دارای بیشترین حد از مقبولیت و اجماع است. در این میان محمد سالاری، عضو شورای شهر تهران پیرامون وضعیت شهردار آینده اعلام کرد: «هر یک از اعضای شورای شهر می‌توانستند 5 نفر را به عنوان گزینه شهرداری معرفی کنند که در این میان تعداد اعضایی که آقای آخوندی را انتخاب کردند، بیشتر بوده است». زهرا صدراعظم نوری، دیگر عضو این شورا نیز با بیان اینکه «به نظر من آخوندی می‌تواند یک گزینه مناسب برای شهرداری تهران باشد»، فرضیه قطعی بودن گزینه عباس آخوندی برای شهرداری تهران را تبدیل به یقین کرد.

عباس آخوندی گزینه‌ای مناسب برای شهرداری تهران نیست. این گزاره را می‌توان با نیم‌نگاهی کوتاه بر روند مدیریتی او در 5 سال گذشته استنتاج کرد. نگاه مدیریتی آخوندی که جلوه‌ای تمام‌عیار از نگاه مدیریتی قوه مجریه نیز محسوب می‌شود، نگاهی معطوف به آزادسازی بی حد و حصر همه امور به نفع «بازار» و دل بستن به سفته غیرنقدی است که روزی از جانب دست نامرئی بازار وصول می‌گردد. آخوندی اساسا نهادهای اجرایی را به جای آنکه وسیله‌ای در جهت حل مشکلات عمومی بپندارد به عنوان جاده صاف‌کنی برای هموار شدن راه یک الیگارشی اقتصادی می‌داند؛ ولخرجی ناکام وی در عرصه ناوگان هوایی و بی‌اعتنایی‌اش نسبت به مطالبه عمومی مسکن به عنوان نمونه‌ای روشن از این مساله قابل مشاهده است. آخوندی علاوه بر ویژگی‌های شخصیتی از قبیل پرخاشگری، طلبکاری دائمی، هجو کردن منتقدان و... در عرصه مدیریتی نمادی تمام‌عیار از یک مدیریت اشرافی با پس‌زمینه فکری نئولیبرالیسم کاریکاتوری است که در صورت به دست گرفتن مدیریت شهری پایتخت قطعا رویه‌ای غیر از رویه مدیریتی 3 دهه اخیر خود نخواهد داشت. تهران تحت مدیریت آخوندی به جای آنکه دائم با افتتاح پروژه‌های جدید در جهت خدمت‌رسانی مواجه شود باید منتظر واگذاری‌های پیاپی بخش‌های عمومی از قبیل بزرگراه‌ها، پارک‌ها و... به یک بخش خصوصی نزدیک به جریان سیاسی شهردار تهران باشد، تهرانی که مدل توسعه آنها بر مبنای گران‌سازی شهر در جهت تبدیل‌شدن به مزیتی مکانی برای ثروتمندان را ببیند، هیچ‌گاه خدمت‌رسانی و افزایش رفاه عمومی را به عنوان عاملی به نفع همه شهروندان نمی‌بیند؛ مجموعا تهرانی که شیوه مدیریتی مشابه با وزارت راه‌وشهرسازی را تجربه کند، نمی‌تواند تهرانی برای همه ساکنان خود باشد، چرا که با استناد به نامه استعفای وزیر سابق این وزارتخانه راه توسعه از مسیری جز مکتب فکری وی عبور نخواهد کرد.

با تمام این ملاحظات، علت اصلی اجماع بر آخوندی از جانب اعضای شورای شهر چیست؟ شورایی که در فاصله زمانی یک سال و 2 ماه مدیریت شهری تهران را به 4 نفر سپرده است با چه نگاهی می‌خواهد برای پنجمین بار دست به چنین قمار شکست خورده‌ای بزند؟ آیا مطرح کردن آخوندی بر سر زبان‌ها برای به مرگ گرفتن و به تب راضی کردن مردمی است که از مدیریت فعلی و به عبارت بهتر بی مدیریتی تهران خسته شده‌اند؟ آیا می‌توان انتخاب آخوندی را به منزله انتقام سیاسی شورای پنجم بابت عدم همراهی با دور زدن قانون و مستثنا شدن افشانی دانست؟

حقیقت امر آن است که جواب عمده این سوالات در نسبت با یکدیگر مشخص می‌شود، به عبارت دیگر تا نگاهی جامع به مجموعه تصمیمات شورای پنجم نداشته باشیم نمی‌توانیم ماهیت این تصمیم‌گیری را شناسایی کنیم.

شورای اصلاح‌طلب پنجم از بدو تشکیل خود مسیری مبتنی بر اصالت «خبرسازی» به جای «پاسخگویی» را در پیش گرفته است؛ عرصه خدمت‌رسانی و پروژه‌های شهری در یک‌سال گذشته با اقدامات پرسروصدا و کم‌اهمیتی همچون تغییر نام خیابان‌ها، توئیت‌های سیاسی اعضا و... به شکلی عجیب به حاشیه مباحث شهری رانده شده است. بیجا نیست که حتی انتخاب گزینه‌های از پیش شکست خورده‌ای همانند «محمدعلی نجفی» را نیز بر همین مبنا مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم. بر این مبنا در شرایط فعلی انتخاب شهرداری برخلاف رویه شکست خورده شهرداران پیشین نه‌تنها حرکت در مسیری خلاف مسیر فعلی است، بلکه اعترافی به اشتباه بودن راه طی شده یک‌سال اخیر است که برای حیثیت سیاسی شورا پسندیده نیست.

مطلق بودن ترکیب شورای پنجم از جناح سیاسی اصلاح‌طلب و نبود رابطه‌ای میان انتخاب آنها با نظارت استصوابی شورای نگهبان باعث شده عمده‌ترین پاسخ این جریان به ناکارآمدی مدیریتی‌اش در افکارعمومی رنگ ببازد. به عبارت دیگر شور یا بی‌نمک بودن‌ آش شهرداری تهران بی‌واسطه به آشپز آن بازخواهد گشت و همین مساله باعث آن می‌شود تا حجم عمده‌ای از تلاش شورای پنجم برای انتخاب شهردارهایش معطوف به درگیر کردن باقی نهادها با شخص شهردار برای پیدا کردن جانشینی به جای شورای نگهبان برای فرار از پاسخگویی باشد. تلاش‌های عمده برای سیاسی جلوه دادن استعفای نجفی و حتی در نهایت رای منفی و سپس مثبت دادن به استعفای وی و تفسیر آن به قدردانی(!) از زحمات شهردار مستعفی همه گواهی بر صدق این فرضیه محسوب می‌شود. بر این مبنا پیش کشیدن گزینه‌ای که حاشیه‌آفرینی سیاسی‌اش بر روند اجرایی مدیریت وی می‌چربد، می‌تواند ظرفیت درگیرسازی شهرداری تهران با سایر نهادها و سپس ارتباط دادن ضعف مدیریتی به دخالت باقی نهادها را برای فرار از پاسخگویی فراهم کند.

سرنوشت گره خورده مدیریت شهری تهران با مصالح سیاسی اعضای شورای پنجم در عین آنکه یادآور فرجام تلخ شورای اول شهر تهران است، نمونه‌ای کامل از یک «لجاجت سیاسی» برای ماهیگیری از رودخانه گل‌آلودی است که در خیابان بهشت جاری شده است. به زبان ساده انتخاب گزینه‌ای همانند آخوندی برای شهرداری تهران جلوه‌ای تمام‌عیار از شکست عامدانه برای غیرقابل دسترس دانستن پیروزی است.

***************************************

نام:
ایمیل:
نظر: