گفتگو
میهمان داشتم شبی که گذشت
نمک سفرهمان محبت بود
تا سحر بحث و گفتگو کردیم
بحث درباره ولایت بود
وارد خطبه غدیر شدیم
بحث بالا گرفت روی «ولی»
من به معنای «پیشوا» دیدم
او به معنای «دوستی علی»
گفتم: اصلاً بیا مرور کنیم!
همه را جمع کرد پیغمبر
بعد هم آن همه جهاز شتر
روی هم ریختند و شد منبر
با علی رفت روی منبر و گفت:
«این علی است و من پیمبر دین
پس اگر دوستدار من هستید
با علی دوستی کنید! همین؟»
خسته بودیم هر دو، از طرفی
آن همه بحث هم نتیجه نداد
میهمانم که راه دوری داشت
صبح، بعد از نماز، راه افتاد
صبر کردم، دو ساعتی که گذشت
خواستم از میانه جاده
بازگردد به سمت من، گفتم:
«اتفاق مهمی افتاده...»
هرچه اصرار کرد من گفتم:
«با تو یک صحبت مهم دارم.»
تا که برگشت گفت: «جریان چیست؟»
گفتم این است: «دوستت دارم!»
گفت با خشم: «از میانه راه
بازگرداندیام برای همین؟
نکند واقعا زده به سرت؟»
گفتم: «آرام! لحظهای بنشین!»
خواستم این قرار بیهوده
به تو ثابت کند رسولالله
حاجیان را برای گفتن این
برنگرداند از میانه راه!
تازه گیرم که گفته پیغمبر
با علی دوستی کنید، ولی
برو تاریخ را بخوان و ببین
چه گذشتهست بعد او به علی!
اینکه بعدش چه شد نپرس از من
ماجرا جانگداز خواهد شد
سفره دل اگر که باز کنم
سفره روضه باز خواهد شد
حال دیگر برو برادرجان
راه دور است و جاده ناهموار
باز اگر آمدی علیآباد
قدمی هم به چشم ما بگذار
برو دست خدا به همراهت
راستی! قبر حضرت زهرا
بعد عمری هنوز هم مخفیست
از بزرگانتان بپرس چرا؟
محمدحسین ملکیان