شمع جمع
چون رود، بیصدا و خروشان بود
مانند چشمه، ساکت و جوشان بود
عمری چو نخل، پرثمر و... خالی
از نخوت افادهفروشان بود
میسوخت بیامان که بیاساییم
یک عمر، شمع جمع خموشان بود
آرام و سر به زیر، ولی، چون شیر
کابوس شام تیرۀ موشان بود
با ساقی الست چو پیمان بست
بر عهد خویش محکم و کوشان بود
مجنونصفت به کوه و بیابان زد.
چون ابرها ز خانه به دوشان بود
گهوارۀ وطن که رهید از موج
مدیون عزم نیلفروشان بود
افشین علا
ایران من
امروز بهترینی و... عمری است لشکرت
جنگیده است در پی فردای بهترت
خواندند نُه فلک به شب غم سرود صبح
تا سر زد از افق به جهان مهر خاورت
امروز اگرچه مثل علی در نبرد کفر
صف بسته است لشکر شیطان برابرت
ایران من! مترس که پیروز میشوی
پشت و پناه باشد اگر دست حیدرت...
هر لالهات شدهاست شهیدی که تا ابد
با ریشههای خویش گرفتهاست در برت
از چشمهای که سر زده از خون هر شهید
جوشیده است نسل شهیدان دیگرت
آری، نمردهاند شهیدان و تا هنوز
خالی نمانده است دمی پشت سنگرت
هر کوهت آرشی است که بر قلّۀ سپهر
شد پاسدار دامن سردارپرورت...
تا بشنود از آن سخن عشق را جهان
پاینده باد رفعتالله اکبرت
هرگز نمیشوی به شب گمشدن دچار
تا آفتاب هشتم عشق است رهبرت
نام تو عشق! نام تو جان استای وطن
تنها نشاید اینکه بنامیم کشورت
علیرضا نورعلیپور