صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۱۰  ، 
شناسه خبر : ۳۷۹۶۵۷
مروری بر یادداشت روزنامه‌های یکشنبه ۱۲ مردادماه ۱۴۰۴
از صبح روز جمعه چند خبر در صفحات مجازی در حال بازنشر است که در آن ادعا شده دیپلمات‌های سفارتخانه‌های چند کشور اروپایی مستقر در تهران در حال ترک کشور هستند که از اساس این خبرها کذب است.

مراقب فریب جنگ روانی دشمن باشیم!

حسن رشوند

از صبح روز جمعه چند خبر در صفحات مجازی در حال بازنشر است که در آن ادعا شده دیپلمات‌های سفارتخانه‌های چند کشور اروپایی مستقر در تهران در حال ترک کشور هستند که از اساس این خبرها کذب است. در راستای همین خبر دروغ‌، چند سایت خبری نشان‌دار همسو با پهلوی و نتانیاهو در اینستاگرام که در جنگ 12 روزه‌، جاده صاف‌کن و پیاده‌نظام سربازان اسرائیل و یار دوازدهم کاخ سفید برای عملیات نظامی علیه کشورمان بودند‌، شایعاتی مبنی بر حمله قریب‌الوقوع به ایران را به موازات مدعای خروج دیپلمات‌های چند کشور اروپایی با هدف التهاب‌آفرینی در جامعه ایران دامن زدند.اما مرجع گزاره‌های این اخبار کذب را در کجا باید جست‌وجو کرد و چرا با وجود آرامش در جامعه یکپارچه و متحد ایران‌، آنها دست به انتشار این اخبار فیک و عملیات روانی علیه ملت ایران می‌زنند. به این دو گزاره خبری که مبنای این اخبار و شایعات بوده‌، توجه کنید: 
1- وزارت خارجه آمریکا هشدار درجه 4 برای ایران صادر کرد و گفت؛ هم‌اکنون هر فردی که قصد سفر به ایران را دارد، باید در تصمیم خود تجدید‌نظر کند. تکرار می‌کنیم؛ شهروندان ایالات متحده نباید به ایران سفر کنید!
 این هشدار درحالی است که تا پیش از جنگ 12 روزه به‌ندرت شاهد سفر آمریکایی‌ها به ایران بودیم و حتی شهروندان ایرانی دارای تابعیت آمریکا هم به سهولت نمی‌توانستند به ایران سفر کنند چراکه با مشکل تهیه ویزا مواجه بودند. لذا بعضا با سفر به کشور ثالث خانواده‌های خود را ملاقات می‌کردند و پس از بازگشت هم با سؤالات زیاد پلیس آمریکا مواجه می‌شدند. به طریق اولی‌، پس از جنگ 12 روزه و آن جنایت بزرگ آمریکا در حمله به مراکز هسته‌ای کشورمان‌، شرایط آمدن همین شهروندان دوتابعیتی به ایران با ممانعت‌هایی از سوی مقامات آمریکایی رو‌به‌رو بوده است. بنابراین؛ اصل این هشدار و منع کردن سفر به ایران‌، در این شرایط نمی‌تواند موضوعیتی داشته باشد. مگر اینکه با این حرکت، آمریکایی‌ها می‌خواهند یک عملیات روانی سنگین و نوعی وحشت از قریب‌الوقوع بودن جنگ را تداعی کنند و شکستی که در جنگ 12 روزه از ثبات قدم ملت ایران در دفاع از کشورشان خوردند را جبران کنند.
2- رژیم صهیونیستی به وابستگان خود در شبکه‌های اجتماعی فارسی‌زبان ابلاغ کرده که تولید محتوا درباره نزدیک بودن حمله به ایران را تشدید کنند و با ادبیات سخیفی همچون اظهارات وزیر دفاع اسرائیل که گفته؛ در حمله‌ای که نزدیک است هیچ نقطه امنی در ایران باقی نخواهد ماند، به‌دنبال اعتبار‌بخشی به تهدیدات توخالی خود هستند. یاوه‌گویی‌هایی که عمدتا مرجع تولید آن شبکه فاسد «اسرائیل اینترنشنال» و رسانه‌های وابسته به پهلوی است. در حالی که همه می‌دانند ضربه‌ای که صهیونیست‌ها در جنگ 12 روزه خوردند کمر آنها را شکست و به این زودی‌ها قابل ترمیم نیست و در صورت اقدامی دیگر، مرگ خود را رقم خواهند زد.
آیا در این گزاره‌ها و جنگ روانی دشمن علیه ملت ایران‌، فقط باید استناد به اظهارات مقامات آمریکایی، رژیم صهیونیستی و یک مشت سرسپرده و مزدور پهلوی و رسانه‌های وابسته به آنها کرد یا اروپا یک پای ثابت این جریان است. دراین باره می‌توان گفت:
- تروئیکای اروپا (فرانسه، آلمان و انگلیس) در حالی بعد از جنگ 12 روزه رژیم صهیونیستی و آمریکا و البته دفاع جانانه ملت ایران‌، خواهان مذاکره با ایران شدند و در مذاکرات استانبول در سوم مرداد‌ماه جاری شرکت کردند که همزمان کشورمان با تهدید «مکانیسم ماشه» مواجه بود. در همین ارتباط، «ژان نوئل بارو»، وزیر خارجه فرانسه چند روز پیش در سخنانی به مناسبت دهمین سالگرد توافق هسته‌ای ایران موسوم به برجام که در سال ۲۰۱۵ منعقد شده بود، در سخنانی تهدید‌آمیز گفته بود «اگر هیچ توافقی با ایران بر سر برنامه هسته‌ای‌اش تا پایان ماه اوت (نهم شهریور) حاصل نشود، مکانیسم ماشه فعال خواهد شد و پاریس بار دیگر تحریم‌های جهانی علیه ایران را اعمال خواهد کرد.» این مقام فرانسوی مدعی شده بود: «ایران پایبندی‌هایی را که ۱۰ سال پیش در طول مذاکرات هسته‌ای متعهد شده بود، نقض کرده است؛ از این‌رو فرانسه و شرکایش حق دارند بار دیگر تحریم‌های جهانی را بر تسلیحات، حوزه بانکی و تجهیزات هسته‌ای که ۱۰ سال پیش آنها را ما برداشتیم، اعمال کند.»
 در حالی شاهد اظهارات این مقام فرانسوی هستیم که برجامی که در سال 1395 به امضا رسیده بود حاصل چند سال مذاکره با همین کشورها بوده است و کشوری هم که توافقنامه برجام را زیر پا گذاشت و از آن خارج شد‌، آمریکای ترامپ بود و اگر قرار است کشوری تاوان برهم زدن این توافقنامه را بدهد این آمریکاست که یک توافق بین‌المللی را نقض کرده است. سؤال اینجاست؛ اکنون که قرار است از مهرماه بخشی از محدودیت‌های برجامی از جمله خرید و فروش تسلیحات برای ایران آزاد شود آن‌هم در شرایطی که رژیم صهیونیستی و آمریکا به کشورمان حمله کرده و آمریکا مراکز هسته‌ای کشورمان را به تعبیر خودشان نابود کرده‌، چرا باید به یکباره‌، بحث« مکانیسم ماشه» برای ایران مطرح شود. این در حالی است که اگر قرار بر تنبیه باشد این آمریکاست که باید توسط دیگر اعضای برجام و از جمله همین سه کشور اروپایی تنبیه شود.
اکنون ملت ایران از خود می‌پرسد چرا باید به کشورهایی که چنین رفتاری دارند و پای میز مذاکره‌، سخن از مکانیسم ماشه و تهدید ایران به بازگشت تحریم‌های شورای امنیت و سازمان ملل می‌کنند‌، اعتماد کند. یکی از مهم‌ترین دلایل بی‌اعتمادی ایران به اروپا، وابستگی راهبردی اروپا به آمریکاست. پس از خروج یکجانبه آمریکا از برجام در سال ۲۰۱۸ (اردیبهشت 1398)‌، این سه کشور اروپایی به‌رغم اعتراض‌های لفظی، نتوانستند یا بهتر است گفته شود نخواستند تعهدات اقتصادی خود را در رابطه با برجام اجرا کنند. «اینستکس» سازوکاری که مثلا اروپا برای حفظ روابط اقتصادی با ایران راه‌اندازی کرده بود‌، عملاً بی‌اثر باقی ماند و درواقع‌، این سازوکار برای ایران «پروژه‌ای نمادین و بی‌خاصیت» بود. در دهه 90 اروپا نه‌تنها از تحریم‌های آمریکا پیروی کرد‌، بلکه برخی کشورها نظیر فرانسه و آلمان در طراحی و اجرای تحریم‌های مالی و بانکی علیه ایران پیشگام بودند. کشورهای اروپایی علی‌رغم شعارهای «چندجانبه‌گرایی» و «استقلال استراتژیک»، در بسیاری از پرونده‌های بین‌المللی مانند موضوع هسته‌ای ایران، عملاً دنباله‌رو سیاست‌های واشنگتن هستند. این مسئله باعث شده است تا تحلیل‌گران ایرانی، اروپا را فاقد اراده سیاسی واقعی برای توافق مستقل و پایدار بدانند.
دوگانگی در گفتار و رفتار اروپایی‌ها از جمله مواردی است که نمی‌توان به این سه کشور اعتماد کرد. اروپا در ظاهر از دیپلماسی دفاع می‌کند، اما در عمل، در موضوعاتی چون تحریم‌ها، برنامه موشکی و نقش منطقه‌ای ایران، به‌طور هماهنگ با آمریکا عمل کرده و مواضع متناقض را از خود بروز می‌دهد. رفتار اخیر آنها در همین مذاکراتی که در استانبول انجام شد و اظهارات غلط وزیر خارجه فرانسه که همزمان ایران را تهدید به استفاده از مکانیسم ماشه کرد از همین جنس رفتار متناقض اعتماد‌سوزی است که اعتماد ایران را سلب کرده است. 
 نکته مهم دیگر اینکه کشورهای اروپایی غالبا از لابی‌های ضدایرانی نظیر منافقین تاثیر می‌پذیرند. این لابی‌ها در پارلمان‌ها و رسانه‌های اروپایی نفوذ بالایی دارند و همواره تصویر منفی از ایران را ترسیم می‌کنند. بنابراین اروپا از نگاه ایران به‌ عنوان یک «بازیگر ثانویه» در ساختار قدرت جهانی دیده می‌شود که فاقد اراده و توان لازم برای اجرای توافق‌های راهبردی است. تجربیات تلخ گذشته، سیاست‌های دوگانه و تبعیت از آمریکا، چهره‌ای بی‌ثبات و غیرقابل اعتماد از اروپا در ذهن ملت ایران ساخته است. در این صورت‌، باید گفت؛ چنین اروپایی به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و اظهارات سخیف وزیر خارجه فرانسه در تهدید ایران به استفاده از مکانیسم ماشه‌، تاییدی بر این بی‌اعتمادی است.
آنچه مهم است اینکه در مقطع حاضر نباید فریب جنگ روانی - رسانه‌ای دشمن را خورد. آنچه دشمن در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران پس از دفاع مقدس 12 روزه دنبال می‌کند نه شروع یک جنگ واقعی دیگر، و نه رسیدن به توافقی در مذاکره با اروپاست، بلکه غرب اعم از آمریکا و اروپا با هماهنگی رژیم کودک‌کش صهیونیستی به‌دنبال برهم زدن ثبات و آرامش در جامعه متحد و یکپارچه ایران هستند تا با تهدید‌نمایی، جامعه پیوسته و متحد ایران را دچار بی‌ثباتی و به‌هم ریختگی کنند تا شاید از بستر آن، چیزی که در مواجهه نظامی نتوانستند کسب کنند را به دست آورند. توصیه اندیشکده «واشنگتن» به آمریکا و اسرائیل گویای این واقعیت آشکار است.این اندیشکده اخیرا در توصیه‌ای به آمریکا و اسرائیل در قبال ایران گفته است: «آمریکا و اسرائیل باید یک «کمپین نفوذ چندرسانه‌ای آرام» در ایران راه‌اندازی کنند تا بحث داخلی در مورد سلاح‌های هسته‌ای را شکل دهند. این کمپین باید خطراتی را که دنبال کردن زرادخانه هسته‌ای برای ملت ایران ایجاد می‌کند را برجسته کند». این توصیه را اگر از نگاه جنگ شناختی غرب علیه ایران هسته‌ای مورد بررسی قرار دهیم‌، در خواهیم یافت که آنها در این جنگ شناختی و این توصیه‌، چهار هدف کلان را دنبال می‌کند؛ 1- مسئله‌سازی 2- مقصر‌سازی 3- پیامد‌سازی 4- راهکارسازی. 
به عنوان نمونه؛ این روزها که کشور با برخی ناترازی‌ها در بخش انرژی و آب مواجه است‌، رسانه‌های دشمن مسئله اول مردم ایران را ناترازی آب، برق و گاز معرفی می‌کنند و مقصر آن را نه تحریم‌ها، بلکه حکومت می‌دانند و سیاست هسته‌ای و منطقه‌ای ایران و دنبال کردن برنامه موشکی ایران را عامل این ناترازی‌ها دانسته و کلامی هم از تحریم‌های این 46 سال علیه ملت ایران نمی‌گویند. در نتیجه این صغری و کبری چیدن‌ها، پیامد چنین وضعیتی را نابودی زندگی مردم، فلاکت و بدبختی آنها تحلیل و تفسیر می‌کنند و راهکار آن را دست کشیدن از برنامه هسته‌ای‌، موشکی و منطقه‌ای ایران پیشنهاد می‌کنند و حتی با وقاحت تمام، راهکار نهائی را تغییر رژیم از طریق اعتراضات اجتماعی می‌دانند تا شاید کاری که نتوانستند با جنگ 12 روزه و تسلیم ملت ایران به آن برسند را با کمپین‌سازی رسانه‌ای و به‌هم ریختگی اجتماعی به‌دست آورند. پروژه‌ای که بارها در سال‌های گذشته به آن متوسل شده و با پاسخ دندان‌شکن ملت با بصیرت ایران مواجه شده‌اند. در این شرایط‌، باید به‌شدت مراقب فریب این جنگ روانی و شناختی دشمن باشیم تا به یاری پروردگار از این پیچ سخت تاریخی به سلامت عبور کنیم و دشمن را در رسیدن به آرزوهای واهی خود ناامید سازیم.

نقش رهبر انقلاب در مدیریت جنگ تحمیلی ۱۲ روزه

مصطفی قربانی

یکی از ابعاد بسیار مهم جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، مدیریت داهیانه، مقتدرانه و میدانی رهبر معظم انقلاب بود، به گونه‌ای که با وجود ضربه اولیه دشمن و آشفتگی‌های روانی و عملیاتی که در لحظات و ساعت‌های اولیه جنگ در کشور ایجاد شده بود، ایشان با ورود مستقیم به مدیریت صحنه، ابتدا جایگزین فرماندهان شهید نیرو‌های مسلح را منصوب و سپس در پیامی تلویزیونی، امید و اقتدار را در فضای کشور احیا کردند و در ادامه، با حضور در اتاق عملیات جنگ، بنا به اعتراف برخی مسئولان، در مدیریت مستقیم جنگ نیز ایفای نقش کردند. درواقع، کیفیت نقش‌آفرینی رهبر معظم انقلاب در طول جنگ ۱۲ روزه به‌گونه‌ای بود که ایشان واقعاً در قامت «مرد میدان» جنگ ظاهر شدند و در همه ابعاد سخت و نرم جنگ، مقتدرانه عمل کردند. مهم‌ترین نقش‌های معظم‌له در این زمینه عبارت‌اند از:
۱. انسجام‌بخشی و روحیه‌بخشی: معظم‌له هم در حوزه نظامی و مرتبط با مدیریت میدان عملیات نظامی کارویژه انسجام‌بخشی داشتند و هم در برابر جنگ روانی – رسانه‌ای (شناختی) دشمنان و مدیریت فضای ادراکی جامعه کارویژه انسجام‌بخشی داشتند. ایشان با انتصاب سریع فرماندهان نظامی به جای فرماندهان شهید، آشفتگی نسبی حاکم بر فضای نظامی ناشی از حمله دشمن و شهادت فرماندهان را سریع تبدیل به انسجام کردند و هم با ارائه یک تصویر باصلابت و مقتدرانه از خود و کشور در پیام تلویزیونی، پیام امید و اعتماد را به جامعه منعکس کردند. 
به عبارتی، ایشان در برابر هجمه دشمن و بار روانی ناشی از این هجمه، نه تنها مرعوب نشدند، بلکه پیام قدرت به جامعه و همچنین، به دشمنان صادر کردند و با بشارت پیروزی بر دشمن، روحیه و استقامت ملی را تقویت کردند. به همین دلیل، علی‌رغم فضای نسبتاً سنگین و حتی رعب‌آوری که در ساعت‌های اولیه جنگ بر جامعه حاکم بود، به‌تدریج فضای امید و اعتماد به نظام و نیرو‌های مسلح تقویت شد. وجه دیگر کارکرد انسجام‌بخشی رهبر معظم انقلاب، حضور مستقیم ایشان در اتاق فرماندهی جنگ، امید و انگیزه‌بخشی به فرماندهان و توجیه آنها بود. بنابراین، ایشان با حضور مستقیم در اتاق فرماندهی جنگ، واقعاً در قامت یک مرد میدان جنگ ظاهر شدند. 
۲. ترسیم اراده تسلیم‌ناپذیر در برابر دشمن: برخلاف تصور دشمن مبنی بر تسلیم آسان ایران، رهبر معظم انقلاب در نخستین پیام تلویزیونی خود، این خواب آشفته دشمن را بر هم زدند؛ بدین ترتیب که ایشان با صلابت خاصی نه تنها مرعوب نقشه دشمن نشدند، بلکه وعده له شدن و بیچاره شدن رژیم صهیونیستی را هم دادند. به عبارتی، ایشان با پیام تلویزیونی خود نشان داد که نه تنها صحنه را ترک نخواهد کرد و تسلیم دشمن نخواهد شد، بلکه مقاومت را در عالی‌ترین سطح آن در پیش خواهد گرفت. بر این اساس، همان‌طور که اشاره شد، سخنان ایشان در پیام تلویزیونی، علاوه بر تغییر توازن روانی میدان، روحیه استقامت و انسجام ملی را تقویت کرد. 
۳. خنثی‌سازی تهاجم شناختی دشمن با تعریف مرکز ثقلی برای همبستگی ملی: اگرچه رژیم صهیونیستی با حمله نظامی به ایران در ساعت‌های اولیه جنگ موفق به وارد کردن ضربه اول به ایران شد، اما واقعیت آن است که گام نهایی راهبرد رژیم صهیونیستی و امریکا در برابر ایران و مکمل حمله نظامی آنها، امیدی بود که آنها به همراهی ملت ایران با حمله و توطئه خود داشتند. به همین دلیل، بعد از حمله رژیم صهیونیستی، اکانت نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی در توئیتر خطاب به ملت ایران نوشت که حالا نوبت شما مردم ایران است که کار را تمام کنید (نقل به مضمون). در این شرایط، رهبر معظم انقلاب به منظور تقویت اتحاد و انسجام ملی و تقویت تاب‌آوری اجتماعی در برابر تهاجم دشمن، تلاش کردند مرکز ثقلی را برای همبستگی مردم و نظام تعریف کنند. این مرکز ثقل همانا حفظ ایران و وطن بود. به همین دلیل، هم در تبیین پیروزی به عظمت مردم و فرهنگ ایران تأکید کردند و هم در تبیین نقشه دشمن، تهاجم دشمن را مختص به قشر و گروه خاصی از جامعه ایران ندانستند. این تهاجم را تهاجم به وطن و خاک ایران و دفع آن را ضرورتی ملی و همگانی تلقی کردند. 
۴. ارائه روایت اول از پیروزی: نقش دیگر رهبر معظم انقلاب در جنگ، اقدام دقیق و زودهنگام ایشان بعد از برقراری آتش‌بس مبنی بر تبریک پیروزی بر رژیم صهیونیستی و امریکا و تبیین اهمیت و ابعاد این پیروزی بود. ایشان با این اقدام، یعنی ارائه روایت اول از پیروزی در جنگ، امکان تحریف نتیجه جنگ را از دشمن سلب کردند و درواقع، جنگ شناختی دشمن پیرامون آتش‌بس را پیشاپیش خنثی کردند. اهمیت نقش رهبر معظم انقلاب در این زمینه وقتی بیشتر روشن می‌شود که دقت کنیم این اقدام ایشان با واکنش رئیس‌جمهور امریکا مواجه شد و وی اعلام کرد جواب آیت‌الله خامنه‌ای درباره پیروز اعلام کردن ایران را خواهد داد که البته موفق به این کار نشد، یعنی نتوانست روایتی از نتیجه جنگ ارائه دهد که برای مخاطبان خود باورپذیر باشد. 
در همین زمینه می‌توان گفت که ایشان با ارائه روایت اول از نتیجه جنگ، این فرصت را از دشمن سلب کرد تا با روایت‌سازی وارونه از نتیجه جنگ، انسجام، امید و اعتماد حاصل شده به نظام و نیرو‌های مسلح نزد مردم ایران را به تفرقه، گسیختگی، یأس و بی‌اعتمادی به نظام و نیرو‌های مسلح تبدیل کند. 
۵. بن‌بست‌شکنی: علاوه بر آنچه گفته شد، معظم‌له با حضور مستقیم در اتاق فرماندهی و حفظ ارتباط با مخاطبان وطنی در طول جنگ، و به ویژه حضور در مراسم شب عاشورای حسینیه امام خمینی (ره)، در شرایطی که دشمن تلاش می‌کرد فضایی از رعب و وحشت در ایران ایجاد کند و نوعی زندگی در خفا را به مسئولان تحمیل کند و به نوعی از این ناحیه ایران را در بن‌بست قرار دهد، نه تنها این نقشه دشمن را خنثی کردند، بلکه با شجاعت کم‌نظیر نشان دادند که در دفاع از کشور و ایستادگی در برابر دشمنان نه تنها صحنه را ترک نمی‌کنند، بلکه اتفاقاً در خط مقدم قرار می‌گیرند.

ضرورت فلسفه اقتصاد سیاسی

بیژن عبدالکریمی

ضرورت نیل به یک فلسفه اقتصاد سیاسی ملی متناسب با شرایط خاص ایران امروزه اجتناب ناپذیر است.
گفتمان و حاکمیت موجود فاقد «فلسفه اقتصاد سیاسی» و روشنفکران ما دلشیفته مفهومی تهی و دور از واقعیت «آزادی» در یک جامعه توسعه‌نایافتۀ خاورمیانه‌ای هستند  و لذا شیفته ارزش های لیبرالی و نئولیبرالی و در نتیجه هر دو گفتمان اگر نگوییم عاملی برای شکاف طبقاتی روزافزون جامعه لااقل ساکت و بی‌تفاوت نسبت بدان هستند. چنانچه اگر تغییری در گفتمان انقلاب و حاکمیت ما و نیز در گفتمان جریان روشنفکری کشور در جهت نیل به یک «فلسفه اقتصاد سیاسی» متناسب با اقتصاد و توسعه ملی در یک کشور خاورمیانه ای درگیر با جنگ آمریکا و اسرائیل صورت نگیرد نه از امر ملی و جبهۀ مقاومت و استقلال کشور در برابر نظام سلطه و نه از  ارزش‌های مدنی و دمکراتیک  و توسعه سیاسی، به دلیل عدم حمایت وسیع توده‌های وسیع محروم جامعه باقی خواهد ماند. لذا همه روشنفکران اصیل ملی و نیروهای اصیل انقلاب باید در یک تغییر جهت گفتمانی به منظور نیل به یک فلسفه اقتصاد سیاسی ملی و ضد نئولیبرالی و ضد جریانات غربگرا مشارکت کنند. در صوت عدم نیل به یک چنین گفتمانی و عدم بازگشت به یک اقتصاد ملی جامعه‌گرا با شکستی کامل، هم در جبهه‌های بیرونی مقاومت و هم در جبهه‌های داخلی توسعه سیاسی و در نهایت به بازگشت سیطره قدرت‌های بزرگ غربی بر این کشور رو‌ به رو خواهیم بود.

«مناره»؛ از دیپلماسی اتمی تا هاب فناوری و بازرگانی خاورمیانه

حسن ارگیرایزن 
 

یادداشت مشترک محمدجواد ظریف و محسن بهاروند در گاردین، با معرفی طرح «مناره» (شبکه خاورمیانه برای تحقیقات و پیشرفت اتمی)، پیشنهادی تحول‌آفرین برای بازآفرینی گفتمان هسته‌ای در خاورمیانه ارائه کرده است. این طرح، فراتر از اهداف دیپلماتیک و خلع سلاح، بستری برای تقویت تجارت، بازرگانی و توسعه صنایع پیشرفته در منطقه فراهم می‌کند. با توجه به نقدهای مطرح‌شده و بازتاب‌های رسانه‌ای، «مناره» نه‌تنها گامی برای صلح هسته‌ای، بلکه فرصتی برای ایجاد بازارهای جدید، جذب سرمایه‌گذاری و ارتقای جایگاه اقتصادی کشورهای منطقه است.

پتانسیل اقتصادی «مناره» در خاورمیانه

طرح «مناره» با ایجاد شبکه‌ای منطقه‌ای برای تحقیقات و توسعه هسته‌ای غیرنظامی، فرصت‌های بی‌سابقه‌ای برای تجارت و بازرگانی ایجاد می‌کند. فناوری هسته‌ای، از غنی‌سازی اورانیوم تا پزشکی هسته‌ای و مدیریت پسماند، صنعتی چندوجهی است که زنجیره تأمین گسترده‌ای را در بر می‌گیرد. تأسیس دفتر مرکزی و تأسیسات مشترک غنی‌سازی در کشورهای عضو، به معنای ایجاد زیرساخت‌هایی است که می‌توانند به هاب‌های صنعتی و تجاری تبدیل شوند.

این زیرساخت‌ها، با جذب شرکت‌های بین‌المللی و منطقه‌ای، زمینه‌ساز انتقال فناوری، ایجاد اشتغال و تقویت صادرات خدمات فنی و مهندسی خواهند بود. به‌عنوان مثال، پزشکی هسته‌ای، یکی از حوزه‌های کلیدی طرح، بازاری رو به رشد در خاورمیانه دارد. تولید رادیوایزوتوپ‌ها برای تشخیص و درمان بیماری‌ها، نه‌تنها نیازهای داخلی کشورها را تأمین می‌کند، بلکه می‌تواند به صادرات به بازارهای جهانی منجر شود. ایران، با تجربه موفق در این حوزه، می‌تواند نقش پیشرو را در این بازار ایفا کند. 

همچنین، همکاری در مدیریت پسماند هسته‌ای، صنعتی نوظهور با ارزش‌افزوده بالا، فرصت‌هایی برای شرکت‌های خصوصی و دولتی ایجاد خواهد کرد.

تأثیر بر تجارت منطقه‌ای و اعتمادسازی اقتصادی

نقدهایی مانند بی‌اعتمادی مزمن میان کشورهای منطقه، گرچه چالش‌برانگیزند، اما از منظر اقتصادی می‌توانند از طریق منافع مشترک تعدیل شوند. «مناره» با ایجاد سرمایه‌گذاری‌های مشترک، به کشورهای عضو انگیزه‌ای برای همکاری اقتصادی می‌دهد. به عنوان مثال، تأسیسات غنی‌سازی مشترک، علاوه بر کاهش هزینه‌های تولید، به کشورهای کوچک‌تر امکان دسترسی به فناوری‌های پیشرفته را می‌دهد، در حالی که کشورهای پیشرفته‌تر از بازارهای جدید بهره‌مند می‌شوند. این همکاری‌ها، مشابه مدل‌های موفق مانند اتحادیه اروپا در حوزه انرژی، می‌تواند به کاهش تنش‌های سیاسی و تقویت تجارت منطقه‌ای منجر شود. اخیرا، بهبود روابط ایران با کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، به‌ویژه عربستان، زمینه‌ای برای چنین همکاری‌هایی فراهم کرده است. بازتاب‌های شبکه‌های اجتماعی، از‌جمله توییت‌های منتشرشده، نشان‌دهنده استقبال برخی تحلیلگران منطقه‌ای از این طرح به‌عنوان فرصتی برای تنش‌زدایی اقتصادی است. این گفتمان مثبت‌ می‌تواند سرمایه‌گذاران خارجی را به مشارکت در پروژه‌های «مناره» ترغیب کند.

پاسخ به چالش‌های ژئوپلیتیکی با رویکرد اقتصادی

نقد عدم تقارن هسته‌ای به دلیل برنامه تسلیحاتی اسرائیل، گرچه مانعی جدی است، اما «مناره» با تمرکز بر کاربردهای غیرنظامی، می‌تواند به تدریج فشار دیپلماتیک بر اسرائیل را افزایش دهد. «مناره» حتی می‌تواند با ایجاد یک بلوک اقتصادی قدرتمند، نابرابری راهبردی حاصل از این مسئله را کاهش دهد. نقد وابستگی به قدرت‌های جهانی نیز با جذب سرمایه‌گذاری‌های بین‌المللی قابل مدیریت است. حضور ناظران بین‌المللی از آژانس انرژی اتمی و سازمان ملل، اعتماد سرمایه‌گذاران را جلب خواهد کرد. کشورهایی مانند چین و روسیه‌ که روابط اقتصادی نزدیکی با ایران دارند، می‌توانند شرکای کلیدی در تأمین مالی و فناوری باشند، در حالی که اتحادیه اروپا از منظر زیست‌محیطی به انرژی هسته‌ای به‌عنوان جایگزینی پایدار برای سوخت‌های فسیلی علاقه‌مند است.

تأثیر بر صنایع غیرهسته‌ای

«مناره» فراتر از صنعت هسته‌ای، بر سایر بخش‌ها مانند کشاورزی، مدیریت آب و انرژی‌های تجدیدپذیر تأثیر مثبت خواهد گذاشت. فناوری‌های هسته‌ای در کشاورزی، مانند پرتودهی برای افزایش ماندگاری محصولات، می‌توانند امنیت غذایی منطقه را تقویت کرده و به صادرات کشاورزی کمک کنند. همچنین، تولید انرژی هسته‌ای، با کاهش وابستگی به نفت و گاز، منابع فسیلی را برای صادرات آزاد می‌کند و درآمدهای ارزی را افزایش می‌دهد.

جمع‌بندی: فرصتی برای شکوفایی اقتصادی منطقه

طرح «مناره» نه‌تنها گامی برای صلح هسته‌ای، بلکه کاتالیزوری برای رونق اقتصادی در خاورمیانه است. با ایجاد بازارهای جدید، جذب سرمایه‌گذاری و تقویت تجارت منطقه‌ای، این طرح می‌تواند خاورمیانه را به هابی برای فناوری‌های پیشرفته تبدیل کند. ایران با سابقه علمی و دیپلماتیک خود، در جایگاه رهبری این ابتکار قرار دارد. حمایت از «مناره» نه‌تنها به نفع اقتصاد ملی است، بلکه آینده‌ای پایدار و شکوفا برای کل منطقه رقم خواهد زد.

قله کجاست؟

جواد شاملو
جمله‌ معروف رهبر انقلاب اسلامی که فرمودند: «ما فصل مُشبعی را حرکت کرده‌ایم؛ این سربالایی، این شیب تند را عبور کرده‌ایم، به قلّه‌ها نزدیک شده‌ایم...» دو سالی است که در فضای عمومی ایران تکرار می‌شود؛ گاه با امید، گاه با طعنه. برخی با اشاره به سختی‌های معیشتی، ناترازی‌های زیرساختی مانند آب و برق، یا حتی مخاطرات جنگ، این جمله را نقد می‌کنند و می‌پرسند: این قله کی قرار است برسد؟ آیا وضع فعلی همان قله است؟ قله جایی است که در آن آب و برقت قطع می‌شود و صحبت از جنگ هم در میان است؟
آن‌چه در این میان نادیده گرفته می‌شود، درک درست استعاره‌ «قله» در کلام رهبری است. قله برای یک کوهنورد، نه پایان مسیر است، نه لزوماً نقطه‌ اوج مطلوب؛ قله جایی است که پس از آن، جهت حرکت تغییر می‌کند. تا پیش از آن، فشار مسیر بر بدن و جان کوهنورد است؛ اما وقتی به قله می‌رسد، توان عبور از دشواری‌ها را یافته، چشم‌انداز مسیر روشن‌تر می‌شود، و مسیر از سربالایی به سراشیبی بدل می‌گردد.
در تفسیر سیاسی و تمدنی این استعاره، «قله» جایی است که یک ملت توان عبور از موانع ساختاری را به دست آورده و دیگر متوقف در تله‌ دشمن نمی‌شود. 
به عبارت دیگر، رسیدن به قله به معنای تمام شدن مشکل نیست، بلکه به معنای آن است که ملت به درجه‌ای از بلوغ، خودباوری، زیرساخت، و اقتدار رسیده که می‌تواند با سرعت و کارآمدی بیشتری از پس چالش‌ها برآید. قله یعنی لحظه‌ غلبه بر فرسایش تاریخی و ورود به فاز شتاب. اتفاقاً سخت‌ترین لحظات مسیر، همان نزدیکی‌های قله است؛ جایی که خستگی به اوج رسیده، اکسیژن کمتر است، امکانات کمتر است، انرژی کمتر است، معمولا هوا سردتر و غیرقابل پیش‌بینی‌تر است و البته دل کندن از برگشت هم سخت‌تر.
مردم ایران امروز درگیر دشواری‌هایی چون بحران آب، چالش انرژی، و حتی تهدیدهای جدی امنیتی‌اند. این‌ها واقعی‌اند و نباید انکار شوند. اما آیا همین تاب‌آوری و عبور از بحران‌ها، در حالی‌که تحت فشار اقتصادی، تحریم‌های هوشمند، و جنگ شناختی بوده‌ایم، نشانه‌ای از نزدیک شدن به قله نیست؟
کشوری که در سال‌های نه‌چندان دور، برای تأمین ساده‌ترین نیازهای خود وابسته بود، امروز نه‌تنها در حوزه‌های پیچیده‌ای مثل دفاع، انرژی اتمی، فناوری‌های پیشرفته و منطقه‌ حرف‌هایی برای گفتن دارد، بلکه به الگویی برای بسیاری از ملت‌ها بدل شده است. نباید اینکه کشوری همچون ونزوئلا از آن سر دنیا مجری ما را تقدیر می‌کند دستکم گرفت؛ این‌ها نمونه‌هایی از الهام‌بخشی است. 
کشورهای موفق امروز جهان نیز هریک قله‌های خود را داشته‌اند: چین در دهه  ۷۰ میلادی (یعنی تنها ۵۰ سال پیش)، با فقر شدید، صنعتی‌نشدن، و بحران‌های داخلی روبه رو بود. اما با عبور از «دوران سختی» و اصلاحات اقتصادی دنگ شیائوپینگ، به نقطه‌ای رسید که دیگر در دام تحریم‌ها، انزوا یا فشارهای خارجی متوقف نشد. امروز چین به‌عنوان دومین اقتصاد جهان، توانسته حتی در مواجهه با فشارهای ایالات متحده، ابتکار عمل را در دست بگیرد.
ویتنام بعد از دهه‌ها جنگ و تخریب شدید در برابر آمریکا، کشوری ویران‌شده بود. اما پس از عبور از آن جنگ و رسیدن به «قله  بقا»، با اصلاحات «Doi Moi» (تغییر بنیادین اقتصادی) توانست به کشوری صادرکننده، با نرخ رشد بالا و سرمایه‌گذاری خارجی قوی تبدیل شود.
کره جنوبی یکی از فقیرترین کشورهای جهان در دهه  ۵۰ میلادی بود. اما پس از تحمل سال‌ها سختی و تهدید، به مرحله‌ای از توانمندی رسید که توانست با تکیه بر آموزش، فناوری و نظم ملی، جهش اقتصادی بزرگی را رقم بزند. امروز غول‌های فناوری مثل سامسونگ و هیوندای در عرصه صنعت و جریان‌های پیشتاز فرهنگی همچون کی‌پاپ و کی‌دراما در عرصه فرهنگ و دیپلماسی عمومی، نماینده  این جهش هستند.
روسیه در دهه ۹۰ میلادی یکی از تلخ‌ترین دوران‌های تاریخ خود را تجربه کرد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱، کشوری را به جای گذاشت که با بحران‌های عمیق اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کرد. تولید ناخالص داخلی روسیه بین ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۸ تقریباً نصف شد، تورم به صدها درصد رسید و میلیون‌ها نفر زیر خط فقر قرار گرفتند. بسیاری از تحلیل‌گران غربی پیش‌بینی می‌کردند که روسیه هرگز نتواند به جایگاه قدرت بزرگ جهانی بازگردد. اما روسیه در همین شرایط سخت، بذرهای بازگشت خود را کاشت. پوتین که در سال ۲۰۰۰ قدرت را به دست گرفت، استراتژی بلندمدتی را برای بازسازی قدرت ملی روسیه آغاز کرد. او ابتدا بر تمرکز قدرت در داخل، کنترل منابع انرژی، و بازسازی نیروهای مسلح تمرکز کرد. در عین حال، روسیه به تدریج از وابستگی کامل به غرب فاصله گرفت و شروع به ایجاد محورهای جدید قدرت کرد. نقطه عطف روسیه - یا همان «قله» - احتمالاً جنگ گرجستان در ۲۰۰۸ بود؛ لحظه‌ای که روسیه نشان داد دیگر تحت فشار گسترش ناتو یا دیکته‌های غرب تسلیم نمی‌شود. از آن زمان، روسیه با اقدامات قاطع در سوریه، الحاق کریمه، و سرانجام جنگ یا آنچه خودش آن را «عملیات نظامی» می‌خواند در اوکراین، نشان داد که توانسته قدرت بازدارندگی خود را بازیابد. امروز روسیه علی‌رغم تحریم‌های گسترده، نه‌تنها فرونپاشیده، بلکه به یکی از قطب‌های اصلی نظام چندقطبی جهان تبدیل شده است.
ترکیه مدرن نیز که از خاکستر امپراتوری عثمانی برخاست، دهه‌ها با بحران هویت و ضعف ساختاری دست و پنجه نرم می‌کرد. کشوری که زمانی بر سه قاره حکومت می‌کرد، در قرن بیستم به «بیمار اروپا» معروف شده بود. ترکیه تا اوایل دهه ۲۰۰۰، با نرخ تورم بالا، کودتاهای نظامی مکرر، ناپایداری سیاسی، و اقتصادی وابسته به کمک‌های خارجی مواجه بود. بسیاری تصور می‌کردند ترکیه محکوم است تا همیشه در حاشیه اروپا باقی بماند. نقطه تحول ترکیه با روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه در ۲۰۰۲ آغاز شد. اردوغان استراتژی توسعه اقتصادی همراه با احیای هویت تاریخی ترکیه را در پیش گرفت. در دهه اول قدرت او، ترکیه رشد اقتصادی چشمگیری داشت و زیرساخت‌های خود را بازسازی کرد. اما مهم‌تر از آن، ترکیه شروع به بازتعریف جایگاه خود در منطقه کرد. «قله» ترکیه احتمالاً در اوایل دهه ۲۰۱۰ رخ داد؛ زمانی که این کشور توانست همزمان در سوریه، لیبی، قفقاز و مدیترانه شرقی نقش فعال ایفا کند. کودتای نافرجام ۲۰۱۶ نیز با اینکه ردپای جمهوری اسلامی ایران در نافرجام بودنش مشهود است، اما به هر رو نشان داد که ترکیه توانسته یک ثبات داخلی نسبی هم کسب کند. امروز ترکیه با تولید پهپادهای پیشرفته، ایفای نقش میانجی در جنگ اوکراین و نفوذ در آسیای مرکزی و آفریقا، خود را به عنوان یک قدرت منطقه‌ای مطرح کرده است.
اگر بخواهیم استعاره  «قله» را بر تاریخ صدر اسلام هم منطبق کنیم، می‌توان گفت صلح حدیبیه نقطه‌ای بود که اسلام به قله  خود رسید؛ یعنی جایی که پس از سال‌ها فشار مشرکان، جنگ‌های فرسایشی، و تهدید نابودی، سرانجام موازنه  قدرت تغییر کرد. در ظاهر، حدیبیه توافقی بود با امتیازاتی به قریش، اما در باطن، به تعبیر قرآن «فتح مبین» بود، چرا که از آن پس، دشمنی قریش به‌طور جدی کاهش یافت، اسلام به رسمیت شناخته شد، و پیامبر توانست بدون مانع، گام‌های بزرگی در گسترش دعوت بردارد؛ از فتح خیبر تا ارسال نامه به پادشاهان جهان همچون روم و ایران. از این نقطه به بعد، حرکت اسلام شتاب بیشتری گرفت و مسیر از شیب تند سربالایی، به سراشیبی فتح و گسترش تمدن بدل شد. به تعبیری، حدیبیه قله‌ای بود که اسلام از آن عبور کرد تا به فتح مکه و شکل‌گیری یک تمدن جهانی نزدیک شود؛ قله‌ای که نه پایان مشکلات، بلکه آغاز تسلط بر آن‌ها بود.
رسیدن به قله، همان‌گونه که رهبر انقلاب گفتند، پایان راه نیست؛ آغاز «حرکت سریع‌تر» است. روز ناامیدی نیست، روز شوق است. روزی است که دیگر خائن داخلی و دشمن خارجی بر سر راه پیشرفت ما توان سنگ‌اندازی ندارند. قله همان نقطه مطلوب چشم‌انداز «ما باید قوی شویم» است؛ فرمانی که رهبر ایرانیان در نمازجمعه پس از شهادت سردار دل‌ها بر زبان آورد. همان نقطه‌ای که در آن ملت توان عبور از جنگ ترکیبی را پیدا کرده و به نقطه  بازدارندگی می‌رسد؛ جایی که دیگر دشمن نه با فشار اقتصادی، نه با رسانه و عملیات روانی، نه با فعال‌سازی عناصر یا هسته‌های خائن داخلی و نه با تهدید نظامی، نمی‌تواند ملت را از حرکت بازدارد. تنها کسانی که تجربه  کوهنوردی ندارند، تصور می‌کنند قله یعنی آسایش! در حالی‌که اهل صعود می‌دانند قله یعنی مقاومت تا لحظه  آخر و آغاز مسیری که از آن مقصد دیگر پیداست و سیر، شورانگیز و لذت‌آفرین.

تنش هسته‌ای توئیتر، ماجرای جدل مدودف و ترامپ
بهانه می‌گیرم، پس هستم

سیدمهدی طالبی

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا هرچه بیشتر به سمت پیری می‌رود زودرنج‌تر می‌شود، تاجایی که با دیمیتری مدودف رئیس‌جمهور سابق روسیه و معاون کنونی شورای امنیت این کشور سربه‌سر هم می‌گذارند. 
ماجرا زمانی آغاز شد که ترامپ روسیه را به اقدامات سخت‌گیرانه در خصوص جنگ اوکراین تهدید کرد و مدودف به او هشدار داد که تهدید روسیه به‌عنوان قدرتی اتمی، گام برداشتن به سمت جنگ است. 
ترامپ متقابلاً مدودف را که رئیس‌جمهور تک‌دوره‌ای روسیه بوده «شکست‌خورده» توصیف کرد و گفت به دلیل اهمیت بالای تهدیدات در حوزه هسته‌ای، دو زیردریایی مسلح به تسلیحات هسته‌ای را در نزدیکی روسیه مستقر کرده است. 
رئیس‌جمهور آمریکا در هفته‌های اخیر با خطاب قراردادن ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه و تهدید او عملاً به دنبال بهانه جهت تشدید اوضاع بود و زمانی که بهانه‌ای نیافت، به سخنان مدودف ضریب داد. 
زیردریایی‌های هسته‌ای مورداشاره ترامپ احتمالاً زیردریایی‌های کلاس اوهایو هستند که هرکدام می‌توانند ۱۸ موشک هسته‌ای حمل کنند. 
هر موشک خود قادر به حمل چندین کلاهک هسته‌ای است؛ اما به نظر می‌رسد طبق توافقات میان دو قدرت، در ظاهر هر موشک یک کلاهک هسته‌ای حمل می‌کند. 
تهدید ترامپ به این معناست که او فعلاً ۳۶ موشک هسته‌ای استراتژیک را برای تهدید و البته تحریک روسیه در آب‌های نزدیک به این کشور مستقر کرده است. 

مقایسه توان هسته‌ای
اگر برای سهولت در مقایسه تعداد سلاح‌های هسته‌ای هر دو کشور ۵ هزار مورد در نظر گرفته شوند، آمریکا دارای ۴۸۰۰ سلاح هسته‌ای استراتژیک و ۲۰۰ سلاح تاکتیکی کم‌بازده است و روسیه از ۳ هزار سلاح استراتژیک و سلاح تاکتیکی بهره می‌برد. 
سلاح‌های هسته‌ای استراتژیک بسیار قدرتمند بوده و برای نابودی شهر‌ها استفاده می‌شود و در مقابل سلاح‌های هسته‌ای تاکتیکی با قدرت انفجار کمتر برای انهدام نقاط کوچک‌تر مانند پادگان‌ها و فرودگاه‌ها کاربرد دارد. 
در قیاس، آمریکا به دلیل در اختیار داشتن تعداد بیشتری سلاح هسته‌ای استراتژیک، قدرت انفجار و تخریب بیشتری دارد. 
روس‌ها اما سرمایه‌گذاری بیشتری بر سلاح‌های تاکتیکی داشته‌اند که به دلیل در معرض هجوم زمینی قرارداشتن کشورشان است؛ اما هیچ تهدید زمینی‌ای آمریکا را تهدید نمی‌کند. ۲۰۰ سلاح هسته‌ای تاکتیکی نیز برای استقرار در اروپا و شبه‌جزیره کره ساخته شده‌اند. 
از نظر سه‌گانه هسته‌ای، برتری آمریکا به دلیل بمب‌افکن‌های بی-۲ وجود دارد. همچنین جنگنده‌های اف-۳۵ به طور گسترده‌ای قادر به ایفای نقش هسته‌ای هستند. 
در مقایسه با اهداف نیز روسیه باید اروپا و آمریکا را هدف قرار دهد، اما آمریکا تنها باید سرزمین روس‌ها را درهم بکوبد. 
علی‌رغم این مقایسه‌ها اما قدرت تخریب هر دو به‌اندازه‌ای است که جنگ هسته‌ای میان این دو را نمی‌توان تصور کرد. 

تجربه و اراده جنگ در روسیه
در جنگ میزان سلاح و نیرو به همراه فناوری‌های نظامی بخشی از ماجراست، بخش‌های دیگر را تجربه و اراده تشکیل می‌دهند. چین به‌عنوان قدرتی که می‌تواند همتای آمریکا شود، چهار دهه است که جنگی را تجربه نکرده و در این مدت اراده درگیری‌های کوچک را حتی با تایوان نداشته است. ازاین‌رو پکن در یک زدوخورد نظامی قابل‌اتکا نیست. 
روس‌ها اما در تمام این مدت درگیری‌های سنگین و طولانی‌ای را تجربه کرده‌اند. 
جنگ ده‌ساله افغانستان از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹، دو جنگ چچن که نزدیک دو دهه به طول انجامیدند، جنگ با گرجستان در سال ۲۰۰۸، تصرف شبه‌جزیره کریمه در سال ۲۰۱۴، ورود نظامی به سوریه از سال ۲۰۱۵ و حفظ آن با وجود سقوط اسد و حمله به اوکراین در سال ۲۰۲۲ که هم اکنون در چهارمین سال جریان دارد، حکایت از تجربه و اراده روس‌ها برای درگیری حتی در سخت‌ترین شرایط دارد. روس‌ها نشان داده‌اند اگر همانند ماجرای شوروی دچار فروپاشی شوند و همانند جنگ چچن جنگ به آپارتمان‌های مسکو کشیده شود، خبری از کوتاه‌آمدنشان نیست. آن‌ها انواع جنگ‌ها از نیابتی تا مستقیم را تجربه کرده و امروز در اوکراین در اوج درگیری هستند. روسیه هرچند محتاط است؛ اما آمریکا نمی‌تواند برخوردی همانند برخورد‌هایش با چین یا دیگران را داشته باشد. روس‌ها هم ابزار کافی و هم تجربه و اراده درگیری را در اختیار دارند. 

ویژگی‌های روسیه طی چند قرن گذشته
روسیه ویژگی‌هایی دارد که کار آمریکا برای مهار این کشور را دشوار می‌کند. هرچند آمریکا برتری‌هایی بر روسیه پیدا کرده؛ اما این به معنای تسلط بر رفتار‌های مسکو نیست. 
1- بخش‌های اصلی روسیه هیچ‌گاه به طور بلندمدت جدا نشده‌اند. در جریان جنگ جهانی اول به طور موقت و بسیار کوتاه‌مدت تحولاتی رخ دادند؛ اما تمامیت ارضی سرزمین اصلی روسیه دستخوش تغییر نشد. 
2- تسلط روس‌ها بر محیط غیرمتجانس پیرامونی‌شان در چندمرتبه از دست رفته؛ اما بار دیگر بازگشته است. تحولات پس از نابودی امپراتوری روسیه در جنگ جهانی اول و پس از فروپاشی شوروی این روند را نشان می‌دهد. روس‌ها نفوذ خود را به میزان زیادی حفظ کردند. 
3- روس‌ها از نظر ایدئولوژیک عملکرد قابل‌توجهی در محیط غرب داشته‌اند. نفوذ در سرزمین‌های اسلاو و ارتدکس‌نشین در دوره امپراتوری، نفوذ با گروه‌های کمونیست و چپ‌گرا پس از تأسیس شوروی، پیوند و ارتباط با راست‌های افراطی و جمعیت‌های روس‌تبار باقی‌مانده در خارج از سرزمین روسیه از این جمله‌اند. این نفوذ‌ها قومی و ملی‌گرایانه، اندیشه‌ای و یا دینی-مذهبی بوده‌اند. 
4- روس‌ها با مناسبات آمریکا آشنایی مستقیم و نزدیک دارند. آن‌ها پیش از تأسیس آمریکا به آلاسکا دست یافتند. در زمانی که کشور آمریکا به شرق و میانه محدود می‌شد، روس‌ها در کالیفرنیا تحرکاتی داشته و فورت راس را در سال ۱۸۱۲ در شمال ایالت کالیفرنیای کنونی ساختند. مهاجران روس و بعد‌ها جاسوسان و مرتبطان با شوروی و جدال‌های مداوم میان مسکو و واشنگتن به این قضیه کمک کرد تا روسیه نفوذ و شناخت خوبی از آمریکا به دست آورد. 
5- آمریکا در قضایای جنگ افغانستان، فروپاشی بلوک شرق، جنگ بالکان و همچنین اشغال افغانستان و به‌ویژه عراق، جنگ ۲۰۲۰ قفقاز و سقوط سوریه در ۲۰۲۴ ضرباتی به روسیه زد، اما در سال ۲۰۰۸ در قفقاز، در سال ۲۰۱۴ در کریمه و در سال ۲۰۲۲ در جنگ اوکراین ضربات قابل‌توجهی دریافت کرد. روس‌ها چه در دوره شوروی و چه پس از آن همواره با آمریکا مقابله مستقیم داشته‌اند و به پیروزی‌هایی نیز دست یافته‌اند. 
6- حجم منابع، وسعت، قدرت و جسارت روس‌ها به‌اندازه‌ای است که آمریکا به‌راحتی قادر به منزوی کردن و نادیده‌گرفتن آن نیست. 

قدرت و ضعف‌های طرفین
در این بخش ظرفیت‌های دو طرف مورد بررسی قرار گرفته‌اند. 
1- آمریکا بر فناوری و مبادلات مالی اشراف دارد؛ اما روس‌ها از نظر منابع معدنی، انرژی و کشاورزی ابعاد عظیمی دارند. 
2- روسیه به دلیل صنعت نظامی قدرتمند و قدیمی با وجود مشکلات مالی نسبت به غرب قادر به برابری تسلیحاتی با این مجموعه است. 
3- روسیه به دلیل واقع‌شدن در اوراسیا یا اصطلاحاً در «بر قدیم» قدرتی زمینی است و می‌تواند به‌راحتی با بسیج میلیون‌ها نفر دست به تحرک در اروپا و آسیا بزند. در مقابل آمریکا باید از طریق دریا و هوا و با عبور از آتلانتیک به اروپا دست یابد. 
4- آمریکا از نظر هوایی و دریایی تجهیزات بیشتری دارد؛ اما الزاماً این برتری عامل برتری نهایی در درگیری‌ها نخواهد بود. به دلیل آنکه محیط درگیری‌ها خارج از آمریکاست، این کشور نیازمند انتقال و استقرار حجم عظیمی از تجهیزات به اطراف روسیه است. 
5- آمریکا علاوه بر قوای خود همراه با اروپا در برابر روسیه صف‌آرایی کرده است؛ اما این تمام ماجرا نیست. قوای غرب منهای آمریکا توان خاصی ندارد و از سوی دیگر هرچند روس‌ها متحدان ناتویی مانند واشنگتن ندارند، اما از همکاری با چین، ایران و کره شمالی بهره‌مند می‌شوند. چین در برابر تحریم‌های روسیه مانند تحریم انرژی مقاومت کرده، ایران به روس‌ها در دورزدن تحریم‌ها کمک می‌کند و کره شمالی در همکاری‌های نظامی تا جایی پیش رفته که علاوه بر سلاح و مهمات، هزاران سرباز برای جنگ با اوکراینی‌ها به روسیه اعزام کرده است. 

درگیری‌ها
جدال لفظی مدودف با ترامپ حاوی نکاتی است که در ذیل آمده‌اند. 
1- مدودف که زمانی رئیس‌جمهور روسیه بود به دنبال ارتقای مجدد جایگاه خود در ساختار روسیه است. با تضعیف غرب‌گرایان در پی بروز جنگ اوکراین، مدودف از ویژگی‌های دوران ریاست‌جمهوری‌اش دور شده و به‌جای هماهنگی با غرب به تهدید این مجموعه می‌پردازد. او از شخصی غرب‌گرا به فردی ضدغرب مبدل شده است. 
2- در جایگاه معاون شورای امنیت، مدودف به یک سیاست‌مدار و مقام شبه‌رسمی بدل شده است. او نه فاقد جایگاه است که فراموش شود و نه مسئولیت مهمی دارد که بیش از اندازه جدی گرفته شود. این وضعیت باعث شده بود مدودف به‌سهولت درباره پرونده‌های خاص موضع‌گیری کند. 
3- مدودف درواکنش تند به ترامپ به نیابت از پوتین وارد شد که نمی‌خواهد جدال لفظی مستقیمی با این رئیس‌جمهور آمریکا داشته باشد. نوع واکنش ترامپ به مدودف، عمق جنجال‌ساز شدن ورود به جدال لفظی با او را نشان داد. در هفته‌های اخیر ترامپ تلاش کرد حملاتی به شخص پوتین انجام دهد؛ اما رئیس‌جمهور روسیه از ورود مستقیم به این بازی خودداری کرد. 
4- ترامپ در واکنش به مدودف احتمالاً اهداف دیگری هم دارد؛ مشخص‌شدن وزن مدودف در روسیه برای تصمیم‌گیران، تحریک مقامات روسیه به ساکت کردن مدودف تا ترامپ بتواند از این اتفاق به‌عنوان یک پیروزی بهره برده و ادعا کند توان اثرگذاری بر مناسبات داخلی روسیه را دارد؛ از جمله این اهداف هستند. 
5- ترامپ در دولت دوم خود بسیار تهاجمی عمل می‌کند. مبادرت به جنگ با ایران و تهدید به بمباران مسکو و پکن در همین راستا صورت می‌گیرند. بخشی از این تهاجمی‌شدن ناشی از تحولات دوره فترت ترامپ است که جنگ اوکراین و طوفان الاقصی در آن شکل گرفتند. 
6- ترامپ با تهدید روسیه درصدد قدرتمند نشان‌دادن خود است. او می‌خواهد به رئیس‌جمهوری تبدیل شود که یک بحران هسته‌ای با روسیه را تجربه کرده است. 
7- سخنان مدودف اهمیت نظامی خاصی نداشت و ترامپ می‌توانست به‌راحتی شخص او را هم نادیده بگیرد. بااین‌حال ترامپ حرف‌های مدودف را خواند، علیه او موضع گرفت و دستور داد دو زیردریایی هسته‌ای در نزدیکی روسیه مستقر شوند؛ صرفاً به این دلیل که از دست مدودف عصبانی شد. ترامپ دمدمی‌مزاج‌تر شده و بنا به دلایلی تحرکات نظامی انجام می‌دهد. 
8- ارتباط ترامپ با روسیه در آمریکا جدی گرفته نمی‌شود. ترامپ یک دوره ریاست‌جمهوری‌اش را در زیر سوءظن‌ها درباره رابطه‌اش به روسیه را به پایان رساند و در دور دوم، به‌ویژه در قضیه اوکراین رفتار‌هایی انجام داد که گمان می‌رفت دنباله‌روی خط کرملین است. او در مدتی که زلنسکی را می‌کوبید و برای پوتین احترام قائل می‌شد، فشار چندانی از داخل جز برخی اظهارنظر‌های پراکنده متحمل نشد. این مسئله نشان می‌دهد نهاد‌های آمریکایی نسبت به ترامپ و کنترل اثرات روسیه بر او اطمینان دارند. 
9- زمانی که متحدان اصلی آمریکا در مهار رقبا و دشمنان اصلی این کشور تحت‌فشار قابل‌ملاحظه‌ای قرار می‌گیرند، واشنگتن مجبور به واکنش مستقیم می‌شود. ورود به جنگ ایران و رژیم صهیونی برای نجات تل‌آویو این مسئله را به‌خوبی نشان داد‌. تهدیدات پی‌درپی او علیه روسیه و تقلا برای کوتاه‌آمدن فوری این کشور در جنگ اوکراین، حکایت از بحران در کی‌یف دارد. 

به تنظیمات کارخانه برنگردید!

مهدی قاضی 

 اخبار منتشرشده این روزهای کشور در شبکه های مجازی شوکه کننده است از درخواست استیضاح وزیر اطلاعات تا دادن نسبت دروغگو به جمهوری اسلامی در دوران کرونا تا سیاستمداری که اقدام به عذرخواهی از مردم در حمایت از پزشکیان می کند و نماینده ای که گفته ایران هیچ دوستی در عرصه بین الملل ندارد. ایرانی که جنگنده های صهیونیستی بر فراز آسمانش جولان دادند اما نتوانستند جمهوری اسلامی را به زانو دربیاورند اکنون بمباران می شود ولی این بار در ذهنیت مردم. اما این بار نه از سخنرانی های آتشین سخنگوی جنگ ایران خبری هست و نه از تلاش دولت برای پاسخ متقابل خبری.سوال این است دولت را چه شده که تنظیمات رسانه ای و سیاسی خود را مجدد به دوران قبل از جنگ برگردانده است؟ پاسخ را باید در عدم اطلاع صحیح از وضعیت کشور دانست. داده های اجتماعی زیادی در ایران در سه سال گذشته وجود داشته است که نشان از رخداد شکاف های فرهنگی در جامعه ایران دارد، همان چیزی که نتانیاهو توانسته با آن حاکمان آمریکایی را متقاعد به شروع جنگ نظامی کند بی اعتمادی که نه تنها بین مردم و حکومت، بلکه بین مردم و مردم از جنبه های قومیتی ، مذهبی و سیاسی رخ داده است و در بستر این بی اعتمادی نظامی طراحی شده بود که می بایست با فعال شدن گسل های موجود جامعه ایرانی تبدیل به سونامی اعتراضات و شورش های مسلحانه علیه حکومت و در نهایت سرنگونی حکومت می شد اما توانایی و کاریزمای رهبر انقلاب اسلامی در منسجم کردن قلب ها در تولید نفرت از اسرائیل مانع تعبیر خواب آشفته دشمن شد. در وهله اول ایرانیان اعتماد خارق العاده ای به پاسخ های دقیق نظامی زیر نظر فرمانده معظم کل قوا پیدا کردندو در وهله دوم در بستر چنین اعتمادی ، وحدت بی نظیری در میان خرده فرهنگ های مختلف ایرانی اعم از بلوچ و کرد و ترک و فارس و نیز با میزان های مختلف از گرایش های مذهبی علیه دشمن خارجی ایجاد شد. لذا فارغ از همه متغیرهای موثر در شکست اسرائیل این اعتماد به جمهوری اسلامی بود که بستر بقیه پیروزی های جنگ ۱۲ روزه را به وجود آورد. اما عملکرد برخی از دولتمردان در ۴۰ روز پس از جنگ نشان از عدم درک صحیح و عمیق از استراتژی دشمن برای از بین بردن همین گوهر گرانبها دارد. وزرای اقتصادی دولت و معاونان رئیس جمهور تقریبا ساکت ترین روزهای خود را سپری می کنند. شواهد دیگری نیز نشان می دهد به رغم تفویض اختیارات گسترده به وزرا و استانداران ، اما نه تنها مسئولان دولتی حاضر به حضور در رسانه ها و شفاف سازی برنامه های خود نیستند، بلکه اساسا میلی به تصمیم گرفتن های اساسی نیز ندارند همان ویروسی که در دولت های قبل نیز مشاهده می شد! ویروس عدم تصمیم گیری و عطف به ماسبق کردن امور اقتصاد. 
در این میان باید از دولت پرسید چرا در قبال قطعی برق و گرانی کالاهای اساسی ،حاضر به توضیح و پاسخگویی نیست؟ ایرانی نشان داده است که اگر از دولتش صداقت ببیند در قبال کم و کاستی های بودجه و کمبود پول مورد نیاز از خود تاب آوری نشان می دهد. حتی اگر دولت توضیح صادقانه از چالش ها و مشکلات پیش روی خود را مخل عزتمندی و پایگاه رای خود در میان هواداران می داند و به این بهانه بنا ندارد مسئولیت چالش گرانی افسارگسیخته را گردن بگیرد ولی حداقل می تواند فرایندها و برنامه های خود برای اداره اقتصاد کشور از این زمان به بعد را توضیح دهد. کاسب و بازاری ای که هیچ اطلاع دقیقی از سوی دولت جهت نرخ گذاری های آینده به او داده نشده و نمی شود لاجرم مجبور است مبتنی بر اطلاعات غلط و مغرضانه اینترنشنال و شایعات بازار هر روز به کم فروشی یا گران فروشی اجناسش اقدام کند تا در این بازار پیش بینی ناپذیر اصل سرمایه خود را از ورطه نابودی نجات دهد. امری که می توانست با چند دستور به موقع و اطلاع رسانی دقیق از آن جلوگیری کرد با سکوت دولت به دومینویی از دعوای بین مردم تبدیل شده است . نزاعی که اگر به موقع فکری برای آن نشود سرمایه اعتماد اجتماعی را خواهد سوزاند.

عملکرد نظامی چشمگیر ایران در جنگ تحمیلی 12 روزه چه درس‌ها و نتایجی برای نظام بین‌الملل داشت

نقشه عبور از آمریکا

ایران نقشه عبور از نظم آمریکایی و جسارت مواجهه با واشنگتن را به قدرت‌ها نشان داد

علیرضا حقیقت

«خدا نکند در اقیانوس آرام درگیری‌ای رخ دهد، چون در آن صورت فشار عظیمی بر ظرفیت موشکی ما و توان ارتش‌مان برای تأمین مهمات لازم وارد خواهد شد». این را یکی از مقامات دفاعی دولت بایدن در گفت‌وگو با «سی‌ان‌ان» بعد از نبرد 12 روزه ایران برابر رژیم صهیونیستی و ایالات متحده آمریکا می‌گوید. این جمله شاید جمع‌بندی این «جنگ احتمالا ادامه‌دار» باشد؛ نقطه‌ای که خط امتداد تقابل ایران با ایالات متحده را نه فقط به قطر و پایگاه نظامی العدید که به تمام جغرافیای فلسطین اشغالی، مدیترانه و دریای سرخ کشاند. گزارش‌های رسانه‌ای در آمریکا طی هفته گذشته بر این گزاره تاکید داشته که ایران، ذخایر موشک‌های رهگیر و راهبردی تاد را با خلائی مواجه کرده که بازسازی آن نه به روز و هفته و ماه بلکه به چند سال نیاز دارد. این اتفاق چه معنایی در سیاست آشفته بین‌الملل ایجاد کرده و چگونه تفسیر می‌شود؟  به طور کلی جنگ تحمیلی 12 روزه رژیم علیه ایران را چطور می‌شود تحلیل کرد؟ پیروز این منازعه کدام طرف است؟ و اساساً تأثیر این تقابل تمام‌عیار بر نظام بین‌الملل چگونه خواهد بود. 
با وجود پیچیده‌تر شدن ماهیت جنگ‌های مدرن امروزی اما هنوز یک اصل از جنگ‌های کلاسیک همچنان باقی مانده است؛ شروع‌کننده جنگ، هرگز برنده آن نبوده است. فراتر از این معانی اما برای پاسخ به سوالات پیش‌گفته، باید به یک ماه پیش از عملیات نظامی رژیم اسرائیل موسوم به «طلوع شیران(!)» و آغاز یک جنگ پیشدستانه علیه ایران بازگشت؛ جایی که دونالد ترامپ در تور پر سر و صدای خود در خاورمیانه تلاش کرد آینده غرب آسیا را ترسیم کند. ترامپ از این «مانور تجمل» به وجد آمد و تلاش کرد دوگانه‌ای از توسعه و عقب‌ماندگی ارائه دهد و ایران و عربستان را نماینده این دوگانه معرفی کند و در نهایت ریاض را الگویی برای آینده منطقه خاورمیانه دانست اما درست یک‌ماه بعد، ایالات متحده از عربستان درخواست کرد اجازه دهد یکی از آتشبارهای تاد را به اسرائیل منتقل کند تا موشک‌های ایرانی را متوقف کند.
در یک وضعیت آنارشیک که عبور از نظم جهانی اجتناب‌ناپذیر است و سیستم میل به تغییر نظم می‌دهد این انتخاب‌هاست که سرنوشت یک واحد سیاسی و جایابی آن دولت (State) در نظم استقرار نیافته بعد را معین می‌کند. در این شرایط انتخاب حیاتی هر واحدی بقا (Survive) است و بقا جز از طریق خودیاری (Self-Help) حاصل نمی‌شود، یعنی انتخابی که ایران آگاهانه به دنبال آن رفت و در میانه یکی از پیچیده‌ترین جنگ‌های قرن بیست‌ویکم، حتی بی‌سابقه در تاریخ و در نبرد با 2 قدرت مسلح به سلاح هسته‌ای که یکی از آنها هژمون نظام بین‌الملل است، چشم‌های جهان را به خود دوخت. 
از کنسرت وین در 1815 میلادی که «اولین نظم جهانی» را بعد از جنگ‌های ناپلئونی در اروپا بنیان گذاشت، تغییر نظم، عموما امری خشن بوده است و معیار محاسبه برای تعیین وزن و جایگاه کنشگران، قدرت نظامی است. در دوران گذار از یک نظم به نظم بین‌المللی جدید، این ایران است که می‌تواند جایگاه مناسبی به دست آورد و احتمالا عربستان با پروژه‌های گلاسنوست و پروستروئیکای عربی خود، نقشی فرعی و حاشیه‌ای خواهد داشت؛ همانطور که در نظم جهانی پساجنگ سرد هم سعودی صرفا می‌توانست فقط با راهبرد دنباله‌روی (Bandwagoning) امنیت خود را خریداری کند. داستان خاورمیانه حداقل از 11 سپتامبر به بعد نبرد ایران و رژیم برای تفوق نظامی- سیاسی و پیکربندی نظم منطقه‌ای مطلوب‌شان بوده است. در منطقه، ایران تنها واحدی بوده است که اراده برخورد نظامی با اسرائیل را از خود نشان داده است. حتی ترکیه که از دسامبر 2024، سوریه را سهم خود دانسته است، با وجود تسلیحات پیشرفته نظامی، نتوانسته است کوچک‌ترین تحرکی در برابر تهاجمات تل‌آویو در شام داشته باشد و به نوعی با این بی‌عملی، تحقیر شده است. نظم کنونی جهان، بی‌تردید در حال فروپاشی همه‌جانبه است. نهادها و هنجارهای آن کاملا از کار افتاده است و شگفت‌آور آنکه واضع این نظم یعنی ایالات متحده، خود با سرعت بیشتری در حال عبور از نظم خودساخته و تضعیف و نابودی آن است. در این سیستم رو به زوال فقط یک اصل باقی مانده بود: منع اشاعه هسته‌ای.  با حمله ایالات متحده به تاسیسات هسته‌ای ایران که برای نخستین بار در تاریخ به تاسیسات تحت نظر «آژانس بین‌المللی انرژی اتمی» تهاجم صورت گرفت، از تنها خط قرمز نظم آمریکایی عبور شد. حمله صهیونیست‌ها و آمریکا برای جهان تردیدی باقی نگذاشت که هیچ قانون و هنجاری در جهان فعلی وجود ندارد. پایگاه تحلیلی شورای روابط خارجی آمریکا (CFR) بعد از حمله به فردو و نطنز نوشت: کشورهای فاقد سلاح هسته‌ای ممکن است به این نتیجه برسند که اگر شفافیت بین‌المللی درباره برنامه‌های هسته‌ای برای یک عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل (مانند آمریکا) بی‌اهمیت باشد، پایبندی به اصول اساسی رژیم بین‌المللی عدم اشاعه هسته‌ای، ریسک‌هایی به همراه دارد که تمایلی به پذیرش آن ندارند. در چارچوب چنین جهانی که «رابرت کیگان» آن را «بازگشت به جنگل» خوانده است، ایران بعد از جنگ اخیر توانست تصویر یک قدرت فرامنطقه‌ای را از خود برجا بگذارد، هر چند که رسانه‌های جریان اصلی، روایت شکست از نبرد سرنوشت‌ساز ایران بسازند. به ادعای غرب، ایران تنها بازیگری در جهان است که در تمام جنگ‌هایی که طی سال‌های اخیر در جهان اتفاق افتاده، تاثیرگذار بوده است و جالب آنکه ایران همیشه در طرف پیروز قرار داشته است. جدا از جنگ تحمیلی 12 روزه، بر اساس روایت غربی، ایران یک پای جنگ روسیه و اوکراین بوده است، در جنگ سودان، حمایت‌های نظامی ایران، ارتش این کشور را مقابل نیروهای واکنش سریع پیروز کرد و در قفقاز و جنگ آذربایجان و ارمنستان، تهران بازیگر غیرقابل انکار میدان این منازعه و تحولات بعد از آن بوده است. «هال برندز» استاد روابط بین‌الملل دانشگاه جان هاپکینز هفته گذشته در بلومبرگ نوشت: برخلاف ادعای غرب، پنتاگون توان رویارویی با چند دشمن همزمان را ندارد. چندین چالش، از جمله روسیه در اروپا، ایران و نیروهای مقاومت در خاورمیانه و چین و کره‌شمالی در آسیای شرقی منابع آمریکا را تحت فشار گذاشته‌اند اما خطر شکست خردکننده در اقیانوس آرام غربی بیش از سایر جبهه‌ها جدی به نظر می‌رسد. استاد آمریکایی می‌نویسد: ایالات متحده هنوز طوری عمل نمی‌کند که انگار ممکن است جنگ سوم جهانی را ببازد. گزارش‌ها حاکی از آن است ذخایر مهمات و دفاع موشکی پنتاگون کم بوده و بخش زیادی از آنها در دفاع از اسرائیل در مقابل ایران مصرف شده‌اند.
این ادعای بزرگی نیست اگر گفته شود ایران به تنهایی توانسته است نقشه عبور از نظم آمریکایی و جسارت مواجهه با واشنگتن را به قدرت‌های جهانی نشان داده باشد. «آری سیکورل» تحلیلگر مؤسسه یهودی برای امنیت ملی آمریکا (JINSA) می‌نویسد: «پس از مصرف بخش بزرگی از موشک‌های رهگیر موجود در نبرد با ایران، ایالات متحده و اسرائیل اکنون با نیاز فوری برای پر کردن ذخایر و افزایش شدید نرخ تولید مواجهند». او تخمین ‌زده است در صورت ادامه روند تولید فعلی، بین 3 تا 8 سال طول خواهد کشید تا این ذخایر بازیابی شود. به گفته کارشناسان غرب، مشکل ایالات متحده بویژه در منطقه هند-اقیانوس آرام حادتر است؛ جایی که چین تلاش کرده حضور نیروی دریایی آمریکا را از خود دور نگه دارد. «سیدهارت کاوشال»، پژوهشگر ارشد در مؤسسه خدمات سلطنتی متحد بریتانیا (RUSI) در این رابطه گفته است: «از منظر صرفاً نظامی، چینی‌ها کاملاً برنده‌اند، چرا که طی 2 سال اخیر در خاورمیانه، ایالات متحده مقدار قابل‌ توجهی از توانمندی‌هایش را مصرف کرده که جایگزینی آن برای صنعت دفاعی آمریکا بسیار دشوار است». ایران همچنان تنها کشوری در جهان و تاریخ روابط بین‌الملل باقی ماند که به یک واحد دارای سلاح هسته‌ای (اسرائیل) حمله تمام‌عیار کرده است. همچنین از جنگ دوم جهانی به این سو، ایران تنها کشوری در دنیاست که 2 بار پایگاه‌های ایالات متحده آمریکا را هدف قرار داده است.

شور، شعور، حرکت

 رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیام راهبردی خود به مناسبت اربعین شهدای جنگ دوازده‌روزه با رژیم صهیونیستی، هفت تکلیف اساسی را خطاب به ملت ایران ابلاغ فرمودند. در شماره‌های پیشین به شش مورد از این تکالیف پرداخته شد و مورد بررسی قرار گرفت. تکلیف هفتم و پایانی عبارت است از: «حفظ شور، شوق و شعور انقلابی»، مسئولیتی خطیر که رهبر انقلاب آن را «وظیفه‌ی یکایک ما، به‌ویژه جوانان» برشمردند. این نوع تخاطب صریح و فراگیر، خود نشانگر اهمیت ویژه و تأثیرگذاری گسترده این مأموریت در مسیر بالندگی و استمرار انقلاب اسلامی است.

برای درک عمیق‌تر این تکلیف راهبردی، نیاز است به درنگی تأمل‌برانگیز در واژگان کلیدی آن بپردازیم. رهبر انقلاب در سخنرانی‌ای در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷، مفهوم شور انقلابی را چنین بیان فرمودند: «شور انقلابی مثل یک شعله‌ای است که بلند می‌شود... ممکن است این شعله فرو بنشیند؛ اما آن هیزم‌های محکمی که با این شعله توانسته‌اند آتش بگیرند و خود را به سمت برافروخته شدن و گداخته شدن پیش ببرند، تأثیرشان از آن شعله بیشتر است.»

شور و شوق انقلابی، موتور اولیه‌ی حرکت‌های بزرگ اجتماعی است؛ همان جوش و خروش پرشور مردمی که در لحظات آغازین انقلاب‌ها موج می‌زند و مسیر را می‌گشاید. اما انقلاب، تنها با جوشش اولیه‌اش باقی نمی‌ماند. استمرار آن، نیازمند درک عمیق، آگاهی، شعور و بصیرت دینی و ملّی است. باید شور اولیه، به شعوری پخته و بصیرتی ریشه‌دار تبدیل شود تا حرکت نه تنها پایدار بماند، بلکه رشد یابد و به ثمر بنشیند.

رهبر انقلاب با شناختی عمیق از ظرفیت‌های نسل جوان، بار دیگر مخاطب خاص و اصلی این وظیفه‌ی تاریخی را جوانان قرار داده‌اند. این اعتماد البته موضوع تازه‌ای نیست. در برهه‌های گوناگون، از دوران دفاع مقدس گرفته تا فتنه‌های سیاسی و اجتماعی و جنگ نرم و مشکلات اقتصادی و... جوانان نخستین و مؤثرترین مخاطبان سخنان رهبر انقلاب بوده‌اند. در بیانیه‌ی گام دوم انقلاب نیز همین نگاه راهبردی موج می‌زند: میدان‌داری جوانان در ساخت آینده‌ی کشور، تمدن‌سازی نوین اسلامی و استمرار خط مقاومت.

شور و شوق، انرژی و انگیزه می‌آفریند و انسان را به حرکت وامی‌دارد. این شور و شوق اثر موجی داشته و به دیگران نیز منتقل می‌شود. چنین تأثیری را «سرایت هیجانی» می‌نامند؛ این پدیده به انتقال خودکار احساسات و انرژی (مثبت یا منفی) از فردی به فرد دیگر اشاره دارد. وقتی این موج بزرگ و بزرگ‌تر شود، تبدیل به «انرژی اجتماعی» یا همان «اثر انگیزشی جمعی» می‌شود. آنچه در ایام جنگ تحمیلی اخیر رخ داد و همه زیر یک پرچم علیه دشمن متجاوز متّحد شدند را می‌توان نمودی بارز از چنین وضعیتی دانست.

البته که شور و شوق باید با شعور انقلابی ترکیب شود تا جهت درست حرکت را نشان دهد، در شرایط خاص اولویت‌ها را معرفی ‌کند، مانع تقدم مسائل فرعی بر اصلی ‌شود و از هر حرف و عملی که اتحاد ملی را تضعیف میکند، پرهیز دهد تا باعث افزایش شعور و آگاهی جمعی ‌شود.