سعدالله زارعی
حزبالله در لبنان وضعیت تثبیتشدهای دارد، کمااینکه شیعیان در این کشور وضع تثبیتشده دارند. شیعیان 1/6 میلیون نفر از جمعیت نزدیک به 4/5 میلیون نفری لبنان را به خود اختصاص دادهاند و حدود 35 درصد میباشند. این جمعیت برخلاف جمعیت مسیحی و سنی این کشور، از یکطرف اکثریت نسبیاند و از طرف دیگر از جهت سیاسی یکدست میباشند. این وضعیت طی دهههای اخیر به شیعه امکان داده است تا تندبادهای زیادی را پشتسر بگذارد و شکسته نشود. از دل اکثریت نسبی شیعه، حزبالله بیرون آمده که مورد قبول همه اجزاء شیعه از مجلس اعلای شیعیان تا جنبش امل و از جبال تا جنوب میباشد و از این رو تضعیف حزبالله که طی چهار دهه اخیر خیلی از جریانات داخلی، منطقهای و بینالمللی برای آن همداستانی کردهاند، همواره با دیواره مستحکم شیعه مواجه گردیده و به جایی نرسیده است. هرگونه اقدام برای تضعیف حزبالله در حالی که هیچ جایگزینی هم برای آن وجود ندارد، در گام اول به مثابه اقدام برای تضعیف شیعیان میباشد و در گام دوم به مثابه اقدام برای تضعیف امنیت و قدرت دفاعی لبنان خواهد بود.
تاکنون سه بار با سمت و سوی کنترل لبنان، قطعنامههایی صادر گردیده و در آذر ماه سال قبل یک متن آتشبس هم صادر شد، اما هیچکدام از این اقدامات نتوانستهاند منجر به ضعیف شدن حزبالله شوند. متن جامعه لبنان بهخوبی میداند که اگر سلاح حزبالله نبود، لبنان حتماً سرنوشتی بدتر از سوریه پیدا میکرد؛ چرا که لبنان در مقایسه با سوریه، از حیث جمعیت، جغرافیا، قدرت ارتش و مناسبات برونمرزی، بسیار ضعیفتر از سوریه میباشد. دیوارههای سوم، چهارم و پنجمی هم برای جلوگیری از تضعیف حزبالله وجود دارد؛ جبهه مقاومت، جمهوری اسلامی و ملتهای منطقه با درک اینکه حزبالله مهمترین عنصر کنترل رژیم صهیونیستی در حوزه مدیترانه و شامات میباشد، با هرگونه سیاست مبتنی بر تضعیف حزبالله مقابله میکنند کما اینکه در تحولات اخیر شاهد انواعی از اقدامات شخصیتهای بزرگ دینی و سیاسی منطقه برای حفظ قدرت حزبالله بودهایم.
حزبالله لبنان به دلیل همین موقعیت، بارها در معرض فشارهای مختلف قرار گرفته اما همواره با موفقیت از آن خارج شده و به موقعیت مستحکمتری هم رسیده است. حزبالله یکبار در زمان جنگهای داخلی لبنان - که در آن هیچ نقشی نداشت - زیر فشار قرار گرفت اما پیامد نهائی آن پیمان طائف بود که علیرغم آنکه از سوی مخالفان حزبالله تشکیل و تنظیم شده بود، به تثبیت موقعیت نظامی حزبالله در لبنان منجر گردید. بعدها وقتی سوریه ناگزیر به خارج کردن نیروهای نظامی خود از لبنان شد، بعضی گمان کردند زمان تضعیف موقعیت حزبالله در لبنان فرا رسیده است، اما عملاً پس از آن اتکاء نظامی - امنیتی لبنان به جای سوریه به حزبالله معطوف گردید و موقعیت تازهای را در اختیار حزبالله قرار داد. بعدها در جریان جنگ 33 روزه، قطعنامه 1701 در 20 مرداد 1385 صادر شد. این قطعنامه ناظر بر خلع سلاح حزبالله بود ولی در باطن عملاً به توسعه قدرت نظامی حزبالله منجر شد تا جایی که رژیم اسرائیل به آن لقب «بزرگترین قدرت موشکی غیردولتی دنیا» داد. قطعنامه 1701 رژیم اسرائیل را بر سر دو راهی قرار داد که طی هر دو راه آن به ضرر تلآویو تمام میشد. اسرائیل یا باید به مفاد این قطعنامه تن میداد که در این صورت باید از هرگونه اقدام زمینی، هوائی و دریایی علیه لبنان (در وجوه نظامی و امنیتی) چشم میپوشید و با بقیه کشورهای همسایه نیز چنین توافقی انجام میداد و در مورد لبنان باید میپذیرفت که در امور داخلی این کشور که حزبالله بخشی از آن بود، هیچ مداخلهای نداشته باشد و یا باید راه نقض آتشبس را در پیش میگرفت که در این صورت هم حزبالله، مسلحتر و قدرتمندتر میشد چرا که موانع پیشروی حزبالله (مندرج در قطعنامه) کنار گذاشته میشد. اسرائیل راه دوم را انتخاب کرد. نتیجه آن حزباللهی شد که در سال 1402 / 2023 بدون آنکه با حمله اسرائیل مواجه باشد، در دفاع از غزه به جنگ آن رفت.
رژیم اسرائیل و حزبالله لبنان در سهشنبه 6 آذر 1403 پس از نزدیک به سه ماه جنگ به آتشبس رسیدند و این در حالی بود که اسرائیل در روز یکشنبه 4 آذر ضربات سنگین حزبالله را از شمال تا عمق سرزمینهای اشغالی متحمل شده و دریافته بود علیرغم شهادت دبیرکل و جمع زیادی از فرماندهان ارشد و بخش قابل توجهی از بدنه، حزبالله قدرت تسلیحاتی و اراده فرماندهی و تدابیر عملیاتی خود را حفظ کرده است. حزبالله پس از آن و در طول بیش از 8 ماه گذشته، مفاد آتشبس را علیرغم نقض مکرر از سوی اسرائیل حفظ کرده است. چرا؟ زیرا جمعبندی حزبالله این بود که آتشبس با همه نواقص آن به نفع اوست؛ حزبالله در مواجهه با صحنه داخلی و برای آنکه اداره داخلی شرایط لبنان را از دست ندهد، به تمرکز در نقطه سیاسی - اجتماعی نیاز داشت. این تمرکز تلاشهای متراکم غربی - عربی برای به آشوب کشیدن لبنان - که این آشوب میتوانست لبنان را به مرغزار حملات اسرائیل تبدیل نماید - را به هم زد کمااینکه امروز از حیث سیاسی در وانفسای تشدید آشوبهای منطقهای، لبنان سامان مناسب خود را دارد و ارکان آن بهطور عادی فعالیت میکنند و از این حیث وضع داخلی امروز لبنان از وضعی که در سالهای اخیر داشته بهتر است. آتشبس 6 آذر بارها از سوی رژیم غاصب نقض شده و این میتواند به زودی به کنار گذاشتن آن توسط حزبالله منجر شود کمااینکه در دو ماه گذشته شیخ نعیم قاسم بارها بر محتمل بودن آن تأکید کرده است. حزبالله لبنان اگر پس از نزدیک به 8 ماه، اقدام نظامی علیه رژیم اسرائیل را از سر بگیرد، به مشروعیت جدیدی در داخل و در منطقه دست مییابد. از آنجا که امروز رژیم اسرائیل و مهمترین حامی آن (آمریکا)، از حیث افکار عمومی مسلمانان در بالاترین حد از تنفر قرار دارند، از سرگیری اقدام نظامی از سوی حزبالله بیش از پیش آن را در کانون توجه قرار میدهد.
آمریکا برای چارهاندیشی درباره لبنان؛ دو بار «توماس باراک» سفیر این کشور در ترکیه را به عنوان «نماینده ویژه» راهی بیروت کرده است. باراک ابتدا یک طرح سه ماهه دو مرحلهای آورد که ناظر به خلع سلاح مرحلهای حزبالله و تحویل تونلهای آن بود که نتوانست پذیرش لازم را بهدست آورد و این در حالی بود که طرح او از سوی بعضی طرفهای بینالمللی و منطقهای حمایت میشد. خود اینکه این طرح رد شد، یعنی حزبالله در وضعیت انفعالی قرار ندارد و نمیتوان هر طرحی را به آن تحمیل کرد. با تغییراتی در طرح آمریکا، توماس باراک دوباره به بیروت آمد و دایره خلع سلاح حزبالله را محدود کرد؛ اما این بار هم حزبالله و جامعه شیعه و بخش بزرگی از دولت و حاکمیت لبنان طرح آمریکا را رد کردند. توماس باراک در آخرین توئیت خود نومیدانه و البته به گونهای تهدیدآمیز نوشت «ما دیگر کاری نداریم و پاسخگوی رخدادها نخواهیم بود.» دولت آمریکا تا زمان نوشتن این یادداشت واکنش رسمی به موضع لبنان نداشته و بیانیهای صادر نکرده است و این میتواند به این معنا باشد که آمریکا ممکن است، طرح جدیدی را روی میز بگذارد که قاعدتاً از آنچه نماینده ویژه رئیسجمهور آن طی دو مرحله به بیروت آورد ضعیفتر خواهد بود.
منطق حزبالله روشن است، حزبالله میگوید اسرائیل به قطعنامه 1701، پایبند نبوده و در آتشبس 6 آذر هم طرف نقضکننده بوده است. پس میان لبنان و اسرائیل متنهایی وجود دارد که اگر قرار است به چیزی عمل شود، همین متنها هستند. دولت لبنان میداند که در مواجهه با حزبالله و سلاح آن، صلاحیت محدودی دارد و نمیتواند چیزی را بپذیرد که مورد قبول حزبالله و شیعیان نباشد. بنابراین دولت لبنان در این صحنه دست به عصا راه میرود تا شرایط داخلی لبنان به هم نریزد و بقاء دولت به خطر نیفتد. پس واضح است که حزبالله بهعنوان صاحب مقاومت و صاحب سلاح، تعیین مصلحت مینماید.
اما همه میدانند که درگیریهای منطقهای با محوریت رژیم به پایان نرسیده و هر لحظه ممکن است شعله درگیری از نقطهای بالا بگیرد. این شرایط حتماً برای حزبالله فرصتهای بزرگی در پی میآورد. حزبالله اینک میتواند جنگی که در روز 6 آذر متوقف کرده را با قدرت بیشتری از سر بگیرد و همان بلایی که اسرائیل را در روز سهشنبه 6 آذر وادار به پذیرش آتشبس کرد، بر سر این رژیم وارد کند.
در این فرصت 8 ماهه، حزبالله از حیث سازمانی، بررسی نقاط ضعف و تمهید اقداماتی برای غلبه بر نقاط ضعف و تقویت سلاح خود، به موقعیت بهتر رسیده است. ضمن اینکه در این 8 ماه، فرآیند داخلی لبنان را به گونهای دنبال کرده که توأم با جلب اعتماد بیشتر طرفهای غیرشیعه در لبنان به خود شود. پس میتوان این بحث را بدینگونه جمعبندی کرد که امروز حزبالله نه از حیث سازوکاری داخلی جامعه و حکومت لبنان با آن و نه از حیث توان مقابله با رژیم نگرانی چندانی ندارد. البته پرواضح است که از جنگ استقبال نکند اما وقتی با جنگی مواجه شود، پاسخ کوبنده آن هر چند برای لبنان هزینه داشته باشد، از سوی مردم و حاکمیت این کشور قابل قبول میباشد.
غلامرضا صادقیان
سخنان رئیسجمهور در زنجان که همزمان با اولین سالگرد دولت او بود، کسانی را ناامید و دیگرانی را امیدوار کرد. قبل از آن باید بگویم که بسیاری، سخنان دکتر پزشکیان را فاقد اهمیت گفتمانی و نظریهپردازی و حتی بدون اشراف بر مسائل خرد و کلان میدانند. اینان معتقدند پزشکیان، سیاستمداری که صاحب نظریه باشد، نیست و ادعایی هم نداشته، بنابراین موشکافی در سخنان او آنچنانکه در سخنان نظریهپردازان به جزئیات دقت میشود، اشتباه است. دوم اینکه پزشکیان برخلاف کسی مثل احمدینژاد که خودش را ژنرال میدانست و بقیه ابوابجمعی دولت را سرباز، چنین ادعایی ندارد و بیشتر از واگذاری کار به کارشناسان سخن میگوید و در همین جنگ نیز به بهانهای (که صورتی درست، اما نتیجه نادرستی داشت)، دنبال واگذاری قدرت خود به استانداران بود. پس نه آنچنان اشرافی بر کار باقی میماند و نه ایدهای که با آن کار را به پیش ببرد.
من، اما معتقدم دکتر پزشکیان اگرچه گفتمانی با قابلیت صورتبندی مانند نظریههای سیاسی، ندارد، اما یک راهبرد مشخص سیاسی را در پیش روی خود قرار داده و کمتر شده است که از آن تخطی کند، یعنی دعوت مردم و نخبگان برای کنارهمبودن و همدلی و مشارکت در حل مشکلات. این راهبردی است که اگر دولت در پیادهکردن آن موفق شود، نتیجه عالی خواهد داشت. مثلاً در بحث ناترازیها مسئله اول بدمصرفی است نه تولید و این بدمصرفی با مشارکت ملی حل میشود. در این راهبرد، کمتر دیده شده که پزشکیان مانند اغلب رئیسانجمهور قبلی همه مشکلات را بر گردن گذشته بیندازد. در دولت روحانی حمله به گذشته در اوج بود و تمامی مشکلات را میراث دولت قبل میدانستند. در باقی دولتها نیز کمابیش چنین بود و پزشکیان نیز گاهی گلایههایی میکند، اما بسیار کمتر از دیگران. در راهبرد پزشکیان، همراهی با تندروهای هر دو جریان سیاسی هم دیده نشده است. حتی شنیده شده که به برخی افراد پیام میرساند که تندروی نکنند. با اطلاحطلبان هم که مینشیند از آنان میخواهد سراغ تفرقهافکنی نروند. تهدیدها و کوچکشماریهای روزنامهنگاران حامی خودش را هم چندان جدی نمیگیرد، حتی بعید میدانم از آنها باخبر شود. مثل عباس عبدی که به او تا پایان سال مهلت داده است و احمد زیدآبادی که تفاوت پزشکیان با جلیلی را در این میداند که «با جلیلی به ته دره سقوط میکردیم، اما با اتوبوس پزشکیان به صخره میکوبیم». این تهدیدها نیز بیشتر در آرمانهای اصلاحطلبی است نه در نیازهای واقعی ملی. مسائل کلان کشور مانند ناترازیها و گرانیها که در دولت پزشکیان هم در نرخ دلار و هم در هر چیز خریدنی در بازار بین ۴۰ تا ۳۰۰ درصد گرانی داشته است، کمتر در نگاه «حامیان منتقد» دولت دیده میشود، بلکه مطالبات آنان بیشتر در حول اینترنت و آزادیهای اجتماعی است.
اینها همه موجب شده که برخی حامیانش از او ناامید شوند و برخی غیرحامیانش به او امید ببندند. پزشکیان، اما بهنظر میرسد با آنچه قبلاً میگفت و در زنجان هم تکرار کرد که «تا آخر ایستادهایم و با هم میتوانیم» از هیاهوی فعالان سیاسی دور است. آیا این یک ضعف است یا مزیت؟ برای کل کشور میتواند یک مزیت باشد، اما برای جریانهای سیاسی که میخواهند رئیسجمهور آیینه تمامنمای آنان باشد، مزیتی نخواهد داشت. مثلاً محمدرضا تاجیک گفته است که «پشت ویترین اصلاحطلبی دیگر کالای مفهومی و نظری وجود ندارد. همهچیز قدیمی است. اکنون اصلاحطلبان، جریان اصلاحطلبی را به ابزاری برای رسیدن به قدرت میبینند و امکان اندیشیدن و خلاقیت گفتمانی را از بین بردهاند». این یعنی هیچ امیدی به دولت پزشکیان برای تقویت گفتمان اصلاحطلبی ندارند. هرچند دهها نفر از اصلاحطلبان در سه دهه گذشته گفتند و نوشتند که اصلاحطلبی گفتمان ندارد.
میتوان مانند یک منتقد بدبین گفت آن «مصیبتها» یی که پزشکیان از آن حرف میزند (جنگ، خشکسالی، ناترازی)، برای دولت او دستکم این فایده را داشت که اکنون کمتر کسی از دولت مطالبه اساسی برای عبور از این مشکلات دارد و نوعی کرختی نسبت به وضعیت دشوار اقتصادی پیش آمده است.
اما معتقدم بدترین شیوه حمایت یا نقد دولت همین چیزهایی است که گفته شده و میشود. اینکه از دولت بخواهیم گفتمان اصلاحطلبی را یا آلترناتیو آن را احیا کند، یا هر کمبودی را بر سر او بکوبیم، چه مشکلی را از کشور حل میکند. فقط «جعفر» نیست که با تملقش برای رئیسجمهور زحمت ایجاد میکند، نقد بیجا، حمایت طلبکارانه و بیتفاوتی و کرختی، همگی همان خاصیت تملق را دارد: زحمت اضافه روی دوش دولت. بهتر است همگی ول کنید پزشکیان را!
حسن بهشتی پور
امروز، در سال ۲۰۲۵، تکرار الگی بیتوجهی به حسن نیت ایران و بازگشت به سیاست فشار—خطرناکتر از همیشه است. زیرا تروئیکای اروپایی می خواهد از مکانیزم ماشه به عنوان اهرم باج خواهی مدرن از ایران استفاده کند.
دز همین راستا، بر اساس ماده ۳۶ برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت، مکانیزم ماشه تنها در صورت نقض فاحش تعهدات از سوی یکی از طرفین قابل فعالسازی است. اما روند واقعی اجرا چنین است: ایران تا ماه می ۲۰۱۸، بر پایه ۱۵ گزارش رسمی آژانس، به تمامی تعهدات خود پایبند بوده است؛ آمریکا در می ۲۰۱۸ با دستور رئیسجمهور وقت (ترامپ) بهصورت یکجانبه و غیرقانونی از برجام خارج شد؛ اروپا وعده داد با اجرای طرح اینستکس خسارت ایران را جبران کند، اما عملاً از ترس تحریمهای ثانویه آمریکا کاری از پیش نبرد؛ ایران پس از یک سال صبوری، در سال ۲۰۱۹ طبق ماده ۳۶ برجام، گامبهگام تعهدات خود را کاهش داد و در هر مرحله اعلام کرد که در صورت اجرای تعهدات طرف مقابل، حاضر است به وضعیت قبل بازگردد.
از منظر حقوق بینالملل، اقدام ایران واکنشی مشروع، قانونی و متناسب در چارچوب بندهای جبرانی توافق بود. در مقابل، آمریکا و تروئیکا اروپا بهعنوان ناقضان اصلی توافق، صلاحیت حقوقی و اخلاقی برای فعالسازی مکانیزم ماشه را از دست دادهاند.
تجربه تلخ سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۶ نشان داد که فشار، صدور قطعنامه و رویکرد تنبیهی نهتنها به نتیجه نخواهد رسید، بلکه مسیر تعامل را به تقابل تبدیل خواهد کرد.
تکرار این خطا در شرایط کنونی ممکن است ایران را به اتخاذ تصمیمهای سختتری مانند خروج از معاهده NPT سوق دهد—نتیجهای که برای همه طرفها زیانبار و پرهزینه خواهد بود.
اروپا باید در جولای ۲۰۲۵ مسیر جدیدی را برگزیند: نه احیای قطعنامههای شورای امنیت؛ بلکه احیای سازوکارهای اعتمادساز، طراحی ابزارهای نظارت متقابل، و بازنگری در ساختار حقوقی برجام متناسب با واقعیات امروز؛ می تواند به فعال شدن ابتکارات دیپلماتیک جدید کمک کند . زیرا در نهایت راهحل پایدار تنها از مسیر دیپلماسی واقعگرایانه، احترام متقابل و تضمین منافع طرفین خواهد گذشت.
جسارت دولت در پذیرش اشتباه برای ارسال لایحه «مقابله با انتشار محتوای خلاف واقع» به مجلس و استرداد آن کاملا ستودنی است. در این مقوله دو وجه مهم از حکمرانی مطلوب بهعنوان یک رفتار سیاسی درست نمود پیدا کرده است؛ یکی شنیدن و به رسمیت شناختن صدای مردم و دیگری بازگشت از خطا. باوجوداین باز هم این مقوله «اما و اگر»هایی دارد.
هرچند یک رفتار مطلوب در دولت در این عرصه دیده شد اما اگر این مطلوبیت در ساختار دولت عمق و بسط پیدا نکند، صرفا در حد یک رفتار مقطعی و احتمالا هیجانی باقی خواهد ماند و به یک رویه عمومی-ساختاری تبدیل نمیشود. به عبارتی نکته اینجاست که از این اقدام اشتباه و خطای رخداده به مسائل عمیقتری برسیم و به آنها و راهحلشان فکر کنیم.
اینجاست که مطلوبیت واقعی و اثرگذار در رویههای حکمرانی متبلور شده و تثبیت میشوند. استرداد لایحه و شنیدن صدای عمومی جامعه در سطح اول واکنش درستی بود که دولت میتوانست انجام دهد. این ماجرا سطوح و لایههای دیگری هم دارد که بیتوجهی به آنها مانع بسط اثر مثبت یک رفتار درست میشود. دولت باید از خود بپرسد که چرا چنین لایحهای که در تضاد آشکار و علنی با ابتداییترین اصول تضمین آزادیهای مشروع شهروندان است و میتواند منجر به انسداد بسیار بیشتر فضای جامعه شود، از مسیر ارکان مختلف دولت گذر کرده و به مجلس میرسد و چنین هراسی در جامعه ایجاد میکند؟ آنهم برای دولتی که تضمین آزادیهای بنیادین شهروندان جزء اصلیترین شعارهایش بوده و هست. مضافا اینکه کدام شواهد و قرائن حکایت از آن دارند که کشور در این شرایط نیازمند چنین قانونی است و فرایند تولید شایعات و از دست رفتن مرجعیت رسانههای داخلی به چنین موضوعی برمیگردد؟ وجود این سؤالات یعنی آنکه اشکال در دولت چه به لحاظ استقرار نیروهای مناسب انسانی و چه ساختاری، اشکالی بنیادین است و هیچ تضمینی وجود ندارد که در آینده اتفاقی مشابه رخ ندهد.
در سطح دولت حداقل اعضا و مشارکتکنندگان کمیسیون «حقوقی-قضائی» شامل وزارتخانههای دادگستری و فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونتهای حقوقی و زنان ریاستجمهوری در جریان بررسی این لایحه نقش مستقیم داشتند و معاونت پارلمانی نیز کاملا در این زمینه مسئول و ذیمدخل بوده است. طبق روایت یوسف پزشکیان، فرزند رئیسجمهوری و مشاور رسانهای دفتر ایشان، لایحه یادشده نهفقط در جلسه هیئت دولت برای رأیگیری قرائت نشده، بلکه اعضای دولت هم از جزئیات محتوای آن مطلع نبودهاند و صرفا با یک رأیگیری کلی این لایحه به مجلس ارسال شده است. حتی بنا به گفته ایشان، دفتر رئیسجمهوری هم که وظیفه بررسی و تأیید موارد مورد نیاز به امضای رئیسجمهوری را دارد یا این لایحه را قبل از دریافت امضای رئیسجمهوری بررسی نکرده یا متوجه اشکالات آن نشده است. آقای یوسف پزشکیان حتی نوشته است: «شخص رئیسجمهور هم به خاطر حجم بالای کارها و نامهها، متن نامه ارسال لایحه به مجلس را بدون بررسی شخصی امضا کرده است».
همه اینها یعنی اینکه هر لحظه میتوان در چنین فرایند و ساختاری منتظر بروز یک وضعیت مشابه و خطای بزرگ دیگر بود. مضافا اینکه معلوم نیست تا امروز چقدر تصمیمگیریهای مشابه در موضوعات دیگر با این شرایط صحیح و در راستای منافع عمومی کشور بوده است؟ لایحه «مقابله با انتشار محتوای خلاف واقع» به دلیل حساسیتهای عمومی باعث ایجاد موجی از اعتراضات سریع و وسیع شد اما تصمیمات دیگر دولت که گاه تا این اندازه حساسیت فوری برای افکار عمومی ندارند، چه میشوند؟ یعنی تصمیماتی که آثار خود را در سالهای بعد و البته به شکل مشکلاتی بسیار عمیق نشان خواهند داد. مانند تصمیمگیری درباره انرژی، مسائل بانکی، تجارت بینالملل، گمرک، مالیات و... .
لایحه «مقابله با انتشار محتوای خلاف واقع» دارای شرایطی بود که با یک نگاه ساده و اجمالی میشد خطر آن را به صورت واضح برای کشور و جامعه دریافت و چنین اطلاعی از آثار سوء این لایحه نیازمند علم و اطلاعات فنی زیادی نبود.
وقتی چنین لایحهای که در تعارض آشکار با شعار و سیاست دولت هم هست، از تمام مسیرها و سطوح تصمیمگیری مختلف دولت میگذرد و تا بعد از رسیدن آن به مجلس کسی در آن ساختارهای چندلایه متوجه خطرش نمیشود، تکلیف لوایح و تصمیمات بسیار فنیتر و پیچیدهتر چیست؟
اتفاق رخداده درباره این لایحه، اشکال بنیادینی را در ساخت و مجموعه روابط فنی و سیاسی دولت نمایان میکند که باید به شکل جدی به آن اندیشید و برای رفع آن چاره کرد. درواقع اصل پذیرش خطا باید در این سطح انجام شود و همه موضوع به ارسال لایحه به دولت و استرداد آن خلاصه نشود. درواقع باید این موضوع را به رسمیت شناخت که ماشین دولت در فرایند مهم تصمیمگیری از این دست بهدرستی کار نمیکند و دچار ایرادات خیلی جدی است. دولت باید پشیمانی و پذیرش اشتباه خود دراینباره را در اصلاح این فرایندهای پرخطا و البته غیرشفاف نشان دهد و استرداد لایحه را نمیتوان یک رفتار اصلاحی اساسی دانست، چراکه خطاها در این حالت متولد میشوند.
حسین سعیدی
محمد زعیمزاده
با توجه به موضوعات پیش روی کشور نه پسگرفتن لایحه خودساخته درباره فضای مجازی دستاوردی محسوب میشود نه «بس کن جعفر» گفتن رئیسجمهور در برابر تملقگویی معاون اجراییاش؛ اما این دومی از زاویهای دیگر قابل تأمل است.
ناگفته نماند واکنش جناب پزشکیان به تعریف و تمجید قائمپناه همانی بود که از او انتظار داشتیم، هر ارزیابیای از رئیسجمهور داشته باشیم نمیتوانیم به صفای باطن و تواضع او بیاعتنا باشیم، انسانی با چنین خصائلی حتماً از تملق بیزار است و این از نکات مثبت رئیسجمهور است. اما نکته اصلی چرایی بیان چنین کلماتی از جانب معاون رئیسجمهور و اهمیت این رفتار است، هر کسی کمترین تجربهای از حکمرانی داشته باشد میداند الگوی رفتاری قائمپناهها یا به قول رئیسجمهور جعفرها تکراری است، لذا مسئله ما در ادامه متن جناب قائمپناه نیست؛ بلکه یک سبک رفتاری است. مشاوران یا معاونان اینچنینی حتماً در کنار یک مدیر ارشد کارکردهای مثبتی دارند که حضورشان استمرار میکند، اما مشاهدات و تجربیات نشان میدهد این سبک مشاوران در 4 سطح اثر مخرب دارند.
اول) سفیدنمایی بیش از حد از وضعیت: این یکی از مهمترین بلایای مشاوران و به ویژه مشاوران تملقگو است، برخی مشاوران و معاونان با هر انگیزهای معمولاً تلاش میکنند اثر اقدامات مجموعه و مدیرشان را بزرگنمایی کنند و وضعیت را بیش از آنچه هست مثبت نشان بدهند، چنین مشاورانی مانع تصمیمهای سریع و دقیق بالادستیها در موضوعات اصلی میشوند.
دوم) تملق رئیس: تملق وقتی رخ میدهد که مشاوران اولاً توانسته باشند وضعیت را سفید مطلق نشان دهند، ثانیاً این سفیدنماییها در یک فرایند پروپاگاندا یک گام جلوتر برود و تبدیل به باور شود. خب وقتی باور کند همه چیز خوب است چرا نباید تملق کند؟
این یکی از بدترین رذیلههای اخلاقی و مدیریتی در کشور است و اگر مدیر بالادستی صفای باطن و مراقبت از نفس نداشته باشد بهسرعت تحتتأثیر قرار میگیرد، دچار کیش شخصیتی میشود، گوشها را به نقد میبندد، واقعیتها را نمیبیند و به سراشیبی سقوط میافتد. در ادوار گذشته در ریاستجمهوری افرادی را داشتیم که در آغاز دوره بسیار نسبت به بزرگان خاشع و خاضع بودند؛ اما بعد از 8 سال بر اثر استمرار اقدام اطرافیان متملق تبدیل به کوه غرور شدند و در سراشیب سقوط افتادند.
سوم) تصمیمسازی به سمت نااولویتها: مشاوران متملق چون معمولاً محل اعتماد و رجوع قرار میگیرند در فرایندهای تصمیمساز مهم میشوند، آن وقت آنها چون برای مسائل اصلی راهحل ندارند، میتوانند سیستم حکمرانی را به سمت نااولویتها پیش ببرند. راه دور نرویم همین حالا که موضوع آب و برق یک مسئله جدی است آیا دولت توانسته چشمانداز روشنی برای حل آن به مردم ارائه دهد؟ کسی توقع ندارد کژروی حکمرانی آب، یکروزه حل شود؛ اما آیا نمیتوان با اولویت و فوریت یک چشمانداز واقعی برای حل آن طراحی کرد و صادقانه با مردم مطرح کرد؟ آیا نباید بهجای مسئله لایحه کذا اولویت دولت چنین موضوعی باشد؟ جعفرها در چنین شرایطی ترجیح میدهند دولت به سمت نااولویتها برود.
جعفرها البته فقط در دولت نیستند، آنها برخی اوقات تصمیم میگیرند اولویت رسانههای اصلی را هم عوض کنند و در شرایطی که همه ایران دوستان روی دشمنی با نتانیاهو و ترامپ متمرکز هستند و اولویت کشور انسجامبخشی و بازگرداندن مرجعیت رسانهای به داخل است، چون ناتوان از پیشبرد این راهبرد هستند، دشمن واهی درست میکنند و با رقیب فرضی کشتی میگیرند و بهجای امر ملی، امر آغلی را در رسانه برساخت میکنند.
چهارم) هجو و تخریب منتقدان و رسانهها: جعفرها معمولاً برای ناکارآمدیهای مجموعه مدیریتیشان یک جواب آماده در آستین دارند، آنها به طور طبیعی ممکن است از سوی رئیس خود با این پرسش که چرا ناکارآمدیم؟ مواجه شوند، در این حال دو وضع متصور است، نخست گفتن واقعیت و علل کاستیها و دوم انداختن تقصیر به گردن منتقدان و رسانهها. جعفرها (باز هم تأکید میکنم منظور شخص معاون اجرایی رئیسجمهور نیست و از یک جایگاه و رفتار حرف میزنیم) در این بزنگاه معمولاً دومی را انتخاب میکنند؛ چون راه دمدستتر و کمهزینهتری است، جعفرها بهجای پاسخ به این سؤال که چرا همه آن چه خارج از قدرت، تئوریسازی میکردید در عمل به عکسش تبدیل شده است؟ ترجیح میدهند از یک رسانه منتقد نام ببرند و تیمهای رسانهای و پروژهبگیران توییتریشان را علیه آن رسانه اجیر کنند، اینجا این مسابقه شکل میگیرد که چه کسی بهتر آن رسانه را هجو و نقد میکند و معمولاً برنده مسابقه جایزه هم میگیرد و در سیستم ارتقا پیدا میکند. آنها در این موضع سعی میکنند حتی رقیب را هم حذف کنند یا حداقل زمینه ظهور و بروز او را از بین ببرند تا مبادا در روایت ماجرای جنگی که بر سر کارآمدی شکل گرفته است، بازنده باشند.
رضا رحمتی
موضوع گرسنگی در غزه و حمایت صریح آمریکا از رژیم صهیونیستی، یکی از بحرانهای انسانی و سیاسی جهان امروز است که توجه بینالمللی را به خود جلب کرده است. این بحران در چارچوب درگیریهای طولانیمدت فلسطین و رژیم اشغالگر و محاصره غزه قرار میگیرد که تأثیرات ویرانکنندهای بر زندگی مردم غزه گذاشته است.
* وضعیت گرسنگی در غزه
در حالی که غزه تحت محاصره شدید غذایی قرار دارد، با کمبود شدید مواد غذایی، آب آشامیدنی سالم، دارو و سوخت مواجه است و به هیچ مسیری برای دستیابی به مواد غذایی دسترسی ندارد، گزارشهای سازمانهای بینالمللی مانند سازمان ملل متحد و صندوق کودکان ملل متحد (یونیسف) و سایر سازمانهای بینالمللی حکایت از وضعیت فاجعهبار آن دارد. در حالی که بسیاری از ساکنان غزه در فقر مطلق زندگی میکنند، دسترسی به آب و غذا در هیچ وضعیتی ممکن نیست و نیازهای اولیه بشر بشدت محدود شده است، استیو ویتکاف، فرستاده ایالات متحده و مسؤول مستقیم مذاکرات غزه و رژیم، به سرزمین اشغالی سفر کرد و از حمایت کامل کشور متبوعش از اسرائیل خبر داد.
ایالات متحده آمریکا به عنوان یکی از متحدان اصلی رژیم، سالهاست از تلآویو به صورت نظامی، سیاسی و اقتصادی حمایت میکند. این حمایت شامل «تحویل تسلیحات پیشرفته، وتوی قطعنامههای شورای امنیت علیه اسرائیل و ارائه کمکهای مالی کلان» است. دولت آمریکا اغلب اقدامات رژیم در غزه را تحت عنوان حق دفاع از خود توجیه میکند، حتی اگر این اقدامات منجر به تلفات غیرنظامیان و بحرانهای انسانی شود. در موارد مشابه ایالات متحده مواضع بسیار تندی اتخاذ کرده و تلاش میکند از خود هویت سیاسی هوادار آزادی و دموکراسی جلوه دهد اما درباره رژیم صهیونیستی هیچ خبری از هویت سیاسی ایالات متحده و دفاع از آزادی و دموکراسی، حقوق بشر و... نیست. بسیاری از کشورها و سازمانهای حقوق بشری، از جمله سازمان ملل متحد، عفو بینالملل و دیدبان حقوق بشر بارها نسبت به محاصره غزه و نقض حقوق بشر در این منطقه هشدار دادهاند. با این حال، به دلیل حمایت قدرتهایی مانند آمریکا، فشارهای بینالمللی برای تغییر سیاستهای رژیم، اغلب بینتیجه مانده و حتی در وضعیتی رادیکال با انتقاد مستقیم آمریکا مبنی بر ضرورت عدم دخالت در وضعیت داخلی اسرائیل نیز مواجه شده است.
در حالی که بحران گرسنگی در غزه نتیجه مستقیم سیاستهای محاصره و درگیریهای نظامی است و حمایت بیقیدوشرط آمریکا از رژیم، این بحران را تشدید کرده، به نظر میرسد در سایه حمایت مستقیم آمریکا، راهحلی عادلانه برای پایان دادن به محاصره و درگیریها ایجاد نشده است و غیرنظامیان فلسطینی به رنج خود ادامه خواهند داد.
حمایت بیقیدوشرط آمریکا از رژیم در قبال بحران انسانی در غزه را میتوان از زوایای مختلف تحلیل کرد اما «بیهویتی سیاسی» شاید تعبیر دقیقی باشد. منظور از این وضعیت، «دوگانگی اخلاقی و تضاد آشکار میان شعارها و اقدامات آمریکا» است. در واقع، آمریکا در این مورد، «هویتی کاملاً متناقض» دارد.
۱- تضاد میان دموکراسیخواهی و حمایت از نقض حقوق بشر
آمریکا همواره خود را مدافع «دموکراسی، حقوق بشر و قوانین بینالمللی» معرفی میکند اما در عمل، با حمایت نظامی و سیاسی از رژیم صهیونیستی، «نقض سیستماتیک حقوق فلسطینیان» را نادیده میگیرد. این تناقض، «بیاعتباری گفتمان حقوق بشری غرب به رهبری آمریکا» را نشان میدهد؛ مصداقی از گمگشتگی هویتی برای ایالات متحده.
۲- اولویت منافع استراتژیک بر اصول اخلاقی
آمریکا اسرائیل را «پایگاه استراتژیک خود در خاورمیانه» میداند و حاضر است برای حفظ این متحد، «بهای اخلاقی سنگینی (مانند قحطی در غزه) بپردازد» و متهم شدن به عنوان کشوری که استانداردهای دوگانهای در روابط بینالملل پیاده میکند را به جان و دل بخرد. این رفتار، «هویت واقعگرایانه (و نه ایدهآلیستی) سیاست خارجی آمریکا» را نشان میدهد؛ چیزی که حتی با منافع اصولی دموکراسیخواهی آمریکا که همواره در 100 سال گذشته با استفاده از آن به دنبال منافع ملی خود بوده و در جایجای دنیا دست به مداخلهزده نیز در تضاد است.
۳- بیاعتنایی به افکار عمومی جهان
با وجود محکومیتهای مکرر سازمان ملل و افکار عمومی جهان، آمریکا همچنان از اسرائیل حمایت میکند. این موضوع نشان میدهد «هویت سیاسی آمریکا» متاثر از لابیهای قدرتمند (مثل AIPAC) و رفتارهای مورد علاقه رادیکالهای مقیم هیاتهای صهیونیستی در ایالات متحده است تا خواست جامعه جهانی و این خود معیاری است برای اولویت دادن به هر آنچه یک گروه اقلیت آن را میپسندد، نه منافع جهانی ترسیم شده به وسیله آمریکا.
۴- هویت متناقض و ترجیح منافع یک گروه اقلیت
رفتار آمریکا درباره غزه یکی از مهمترین معیارهایی است که نشان میدهد هویت سنتی ایالات متحده در مسلخ یا قربانگاه منافع یک گروه رادیکال اقلیت صهیونیستی قرار گرفته است. خصوصا کابینه ترامپ مشخصا متاثر از این گروه اقلیت است. چنین وضعیتی سبب شده هویتی مبتنی بر قدرت و منفعت گروهی خاص و نه حتی هویت و منفعت ایالات متحده، تمام سیاستهای اعلامی واشنگتن شبیه پاسداری از حقوق بشر را متاثر کند.
فراموش نکردهایم که دشمن توقع داشت و خیال میکرد مکمل تجاوز نظامی او، شورش داخلی خواهد بود و برای محقق شدن این آرزوی شوم تلاش بسیاری نیز انجام داد که با ناکامی و سرافکندگی سختی مواجه شد. این برنامه دشمن ناشی از محاسبه آنها درباره شکاف عمیق میان مردم و حاکمیت بود.
برنامهای که سالها برایش کار و هزینه کرده بودند. هرقدر مسئولان در وظایف خود جدیت و موفقیت بیشتری داشته باشند، زمینه برای چنین طراحیهایی از سوی دشمن تضعیف و کمرنگتر میشود.
دشمنان این ملّت، پس از ناکامی در جنگ سخت، اکنون در پی کند کردن شتاب حرکت جمهوری اسلامی در عرصهی پیشرفت، بازدارندگی و توانمندسازی ملّیاند. آنها بهدرستی دریافتهاند که ایران قوی، تنها با موشک ساخته نمیشود، بلکه با ساختار اجرایی کارآمد، ارادهی مدیریتی جهادی و پاسخگویی مؤثر به مطالبات مردمی، قوام میگیرد.
امروز، کشور نیازمند مدیرانی است که میدان عمل را بر میز کار ترجیح دهند؛ کسانی که در قامت یک مجاهد اجرایی، با تعهد و درایت، برای حل مشکلات مردم و کشور تلاش کنند. در این مسیر، تعلّل در تصمیمگیری، پیچوخمهای زائد بروکراتیک، و بیتفاوتی نسبت به نتایج، نهتنها مانع پیشرفت، بلکه تهدیدی علیه سرمایهی اجتماعی نظام است.
دشمن، با دقت، همین خلأها را رصد میکند و با بزرگنمایی آنها، به دنبال تخریب امید و اعتماد عمومی و سست کردن ارادهی جمعی است. در مقابل، هر اقدام موفق و ملموس، هر پروژهای که با همت جهادی به سرانجام برسد، و هر وعدهای که صادقانه محقق شود، یعنی یک پیروزی.
ملّت ایران، در آزمونهای بزرگ، سربلند بیرون آمده است. صبر، نجابت و همراهی مردم در برابر جنگ ترکیبی دشمن، ذخیرهی عظیمی است که باید با پاسخ مناسب در میدان مدیریت و خدمات عمومی پاس داشته شود.
دوران پساجنگ، دوران فرصتهای طلایی برای ارتقاء کیفیت حکمرانی است و مسئولان اجرایی کشور در این زمینه نقشی مهم و کلیدی دارند. اگر تا دیروز بسیاری از امور و برنامهها، کار بود، در زمانه فعلی به معنای واقعی کلمه، جهاد است. جهادی برای غلبه بر خباثتهای دشمن و ساخت ایران قویتر.