تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۹  ، 
کد خبر : ۲۹۳۲۶۲
سخنراني امين قانعي‌راد در نشست «تجربه ايراني مواجهه با علوم انساني مدرن»

ورشكستگان روشنفكري بانيان جامعه‌شناسي

مقدمه: نشست «تجربه ايراني مواجهه با علوم انساني مدرن» به همت پژوهشكده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي در سالن حكمت پژوهشگاه پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار شد. قانعي‌راد در بخشي از سخنان خود با بيان تاريخچه‌اي از فراز و فرود جامعه‌شناسي در كشور ما گفت: جامعه‌شناسي در اين كشور طي يك دوره ۲۰ ساله يك نيروي فعال و اثرگذار و شكل‌دهنده بوده است بنابراين نقطه مواجهه ما با جامعه‌شناسي به عنوان يك علم مدرن سال ۱۳۳۷ است. روايت رايجي كه در اين مورد وجود دارد روايت دكتر آزاد ارمكي است كه بر طبق آن، نسل اول و نسل دوم جامعه‌شناس‌ها، جامعه‌شناس‌هاي بروكرات و دولت‌ساخته‌اي بودند كه به دنبال مهندسي اجتماعي بودند يعني كل موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي به يك نهاد دولتي تقليل پيدا مي‌كند. اين همان نكته‌اي بود كه رييس انجمن جامعه‌شناسي ايران در اين نشست انگشت انتقاد خود را بر روي آن قرار داد و يكي از اصلي‌ترين محورهاي بحث او بود. پيش از اين گزارشي از نشست فوق در اين صفحه منتشر شده بود كه تنها بخش محدودي از سخنان قانعي‌راد، مجال انعكاس يافته بود.اينك متن كامل سخنان محمدامين قانعي‌راد، رييس انجمن جامعه‌شناسي ايران را به نقل از وب‌سايت «فرهنگ امروز» مي‌توانيد در شماره امروز «سياستنامه» بخوانيد.

(روزنامه اعتماد ـ 1395/04/02 ـ شماره 3558 ـ صفحه 7)

طبيعتا آن چيزي كه از من انتظار مي‌رفت در اين زمينه به آن توجه كنم، تجربه ايراني مواجهه با جامعه‌شناسي مدرن است كه اين تجربه چه ويژگي‌هايي داشته و چگونه صورت گرفته است؛ خود اين واژه تجربه و تجربه ايراني مقداري ما را به عالم تاريخ و مقداري هم به عالم پديدارشناسي مي‌برد، به‌ويژه زماني كه مفهوم مواجهه هم در ميان باشد؛ از طرفي بايد تجربه خود را به شيوه‌اي پديدارشناسي روايت كنيم و از سوي ديگر مواجهه مطرح است. مواجهه به معناي رويارويي و برخورد است، گويي ما در يك مقطع تاريخي در يك شرايط خاص به جامعه‌شناسي برخورد كرديم؛ همانطوري كه مي‌توان گفت در جايي از تاريخ ايران با اسكندر، با تمدن يونان و با اسلام برخورد كرديم و بعد از آن نيز مواجهه ما با تمدن غرب و مواجهه ما با علم و تكنولوژي مدرن مي‌تواند مطرح شود. معمولا كساني كه روايتگر مواجهه ما با علم و تكنولوژي هستند، بحث شكست ايران در جنگ‌هايي كه با روسيه داشت را مطرح مي‌كنند و آن سوال معروف عباس‌ميرزا كه از يك غربي پرسيد كه چرا شما پيش رفتيد و ما نتوانستيم پيش رويم. چون مواجهه ايران با علم و تكنولوژي پس از جنگ‌هايش با روسيه بود و آن دو عهدنامه معروف گلستان و تركمانچاي، به همين دليل مساله شكست نظامي براي ايران بسيار اهميت پيدا كرد و لذا نقش زيادي را به مساله تكنولوژي‌هاي نظامي داديم يعني دريافتي كه ما از علم مدرن داشتيم بيشتر دريافتي بود كه با تكنولوژي نظامي (در آن زمان توپ و توپخانه) مربوط بود كه در دوره‌هاي ديگر تغيير كرد و تا امروز ما هنوز اسير رويارويي يا مواجهه اوليه‌اي هستيم كه با علم و تكنولوژي داشتيم.

داستان شكل‌گيري جامعه‌شناسي در ايران

در زمينه جامعه‌شناسي هم بايد به دنبال اين باشيم كه بفهميم كجا مردم و ملت ما با جامعه‌شناسي مواجه شدند و اين مواجهه چه تاثيري روي دستگاه انديشه‌اي جامعه‌شناسي گذاشت؛ آيا مواجهه‌اي رخ داد؟ جامعه‌شناسي چه چيزي را تبديل به مساله كرد؟ شيوه طرح مساله‌اش به چه صورت بود؟ اولويت‌هاي پژوهشي‌اش را چه چيزي تعيين كرد؟ رابطه‌اش با جامعه، دولت، محيط پيرامون خود چگونه شكل پيدا كرد؟ ما عمدتا اين‌ها را مسائل ذهني تلقي مي‌كنيم. بسياري از نظريات در مواجهه‌ها است كه شكل پيدا مي‌كند و ما نسبت به آنها فاقد آگاهي هستيم. اگر تشابهي بين انسان و علم برقرار كنيم، علم هم داراي يك ناخودآگاه است كه اين ناخودآگاه همان دستگاه انديشه‌اي آن است كه در عمل آن را پي مي‌گيرد و تبديل به عادت‌واره جامعه‌شناسان مي‌شود. ما يك نوع تجربه وجودي داريم كه اين تجربه چارچوب فكري و دستگاه انديشه‌اي ما را تحت تاثير خود قرار مي‌دهد. با اين مقدمه، اين پرسش مطرح مي‌شود كه آن مواجهه و آن رويداد در مورد جامعه‌شناسي چه بوده است؟

در اينجا مي‌خواهيم به‌نحوي داستان شكل‌گيري جامعه‌شناسي در ايران را مطرح كنيم. چه برهه‌هاي مهمي در جامعه‌شناسي ايران وجود داشته، چه سال‌هايي، سال‌هاي مهم است؟ يكي از اين سال‌ها، سال ۱۳۱۷ است و آن سالي است كه دكتر غلامحسين صديقي، فارغ‌التحصيل مي‌شود و از فرانسه به ايران بازمي‌گردد و در دانشسراي عالي تدريس درس جامعه‌شناسي تعليم و تربيت را آغاز مي‌كند. يكي از سال‌هاي كليدي ديگر سال ۱۳۲۲ است كه در آن آقاي يحيي مهدوي كتاب «جامعه‌شناسي يا علم‌الاجتماع، مقدمات و اصول» را تاليف مي‌كنند كه اولين اثر تاليفي در حوزه جامعه‌شناسي به‌حساب مي‌آيد. اتفاق مهم ديگر در سال ۱۳۳۷ است كه در آن موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي راه‌اندازي مي‌شود و اتفاق ديگر در سال ۱۳۵۰ است كه دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران تاسيس مي‌شود. در كنار اينها تاريخ‌هاي مهم ديگري وجود دارد كه تا سال ۱۳۵۷ مي‌توان آنها را دنبال كرد. اگر سال ۱۳۱۷ را ابتداي پايه‌گذاري جامعه‌شناسي در ايران مطرح كنيم، تا امروز ۱۳۹۵ كه در آن هستيم، اين رشته در ايران چيزي حدود ۷۸ سال تاريخ دارد؛ منتها مساله مهم اين است كه مواجهه كجا صورت گرفته است. به نظر من در مورد دوره زماني بين سال ۱۳۱۷ تا ۱۳۵۷ كه دوره‌اي ۴۰ ساله است يك نوع قضاوت مي‌توان كرد و دوره‌اي كه شامل بازه زماني بين ۱۳۵۷ تا امروز مي‌شود هم قضاوت ديگري. اگر بخواهيم تاريخ جامعه‌شناسي در ايران را تقسيم‌بندي كنيم، يك دوره ۴۰ ساله پيش از انقلاب وجود داشته و يك دوره حدود ۳۸ ساله پس از انقلاب. در مورد دوره ۳۸ ساله اخير داوري‌هاي متفاوتي را مي‌توان ارايه داد كه از لحاظ تاريخي با ۴۰ سال اول متفاوت است. ۴۰ سال اول را هم مي‌توان به دو زمان تاريخي تقسيم‌بندي كرد؛ يكي پيشاتاريخ و يكي هم تاريخ.

پيشا تاريخ جامعه‌شناسي در ايران

پيشاتاريخ جامعه‌شناسي در ايران از ۱۳۱۷ شروع مي‌شود تا ۱۳۳۷؛ در اين مرحله مواجهه قدرتمندي در مقياس ملي با جامعه‌شناسي وجود ندارد، چند كتاب و چند واحد درسي است كه تدريس مي‌شود اما هنوز يك نهادي كه در كشور بتواند نقشي را ايفا كند و جايگاهي داشته باشد وجود ندارد. در سال ۱۳۳۷ موسسه تحقيقات و مطالعات اجتماعي تاسيس مي‌شود. ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ از اولين مواجهه تا انقلاب اسلامي، اين دوره ۲۰ ساله است كه مي‌توانيم شكل‌گيري جامعه‌شناسي را تا انقلاب و تغيير نظام، مورد بحث و بررسي قرار دهيم. در سال ۳۷ موسسه تحقيقات و مطالعات اجتماعي به عنوان زيرمجموعه دانشكده ادبيات در باغ نگارستان در ميدان بهارستان راه‌اندازي شد. احسان نراقي هدف اين موسسه را در اين مي‌دانست و به دنبال آن بود كه كادري از جوانان را تربيت كنيم، آنها را با مباني علمي و تئوريك تجهيز كنيم و با روش‌هاي تحقيق آشنا سازيم تا بتوانند در اداره كشور راهگشا باشند. اين موسسه با كمك قابل ملاحظه يونسكو راه‌اندازي مي‌شود.

دكتر غلامحسين صديقي در دوره‌اي كه كودتا رخ مي‌دهد، معاون نخست‌وزير و وزير كشور است، وي از نزديك‌ترين ياران مصدق بود، وي پس از آزادي از زندان به پيشنهاد منوچهر اقبال، يحيي مهدوي و علي‌اكبر سياسي و با حمايت و اصرار احسان نراقي مسووليت تاسيس موسسه را مي‌پذيرد. صديقي در دو دوره قبل از آن در سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۷ عضو هيات نمايندگي ايران در كنفرانس تاسيس يونسكو است و رياست هيات نمايندگي ايران در سومين كنفرانس عمومي يونسكو در بيروت را هم به عهده دارد. احسان نراقي چند هفته پس از تاسيس موسسه از طرف آقاي ايرج افشار به عنوان مدير موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي به غلامحسين صديقي معرفي مي‌شود. در بهمن سال ۳۹ تا سال ۴۲ صديقي در جبهه ملي دوم مجددا به عنوان عضو انتخاب مي‌شود ولي در همين فرصت زماني كه رييس موسسه است، به خاطر موضع‌گيري كه در برابر رفراندوم اصل ۶ شاه داشت به زندان انداخته مي‌شود.

در موسسه تحقيقات و مطالعات اجتماعي چهره‌هايي داريم كه از آنها جلال آل‌احمد، حسن حبيبي، ابوالحسن بني‌صدر، حبيب‌الله پيمان، غلامعباس توسلي، غلامحسين ساعدي، احمد اشرف، پرويز ورجاوند، داريوش عاشوري و غيره را مي‌توان نام برد. در سال ۱۳۵۵ گروهي متشكل از جمشيد بهنام، احسان نراقي، مجيد رهنما، داريوش شايگان و رضا قطبي بنيادي را به نام مركز مطالعات فرهنگ‌ها بنا مي‌نهند؛ اين مركز بعدا در نهادهاي ديگر ادغام و تبديل به پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي مي‌شود؛ در آن سال همين مجموعه، سميناري را تحت عنوان انديشه غربي و گفت‌وگوي فرهنگ‌ها را تشكيل مي‌دهند و مساله آن اين است كه در دوره‌اي كه انديشه غربي حاكم شده آيا امكان گفت‌وگوي بين فرهنگ‌ها وجود دارد؟ از همان سال ۱۳۳۷ جامعه‌شناس ديگري هم مشغول فعاليت است، وي بعدها به عنوان معلم انقلاب شناخته مي‌شود؛ ايشان دكتر علي شريعتي است. تا روزهاي نزديك به انقلاب ظاهرا دكتر اميني به سراغ شاه مي‌رود و براي نجات كشور درخواست مي‌كند تا غلامحسين صديقي را به نخست‌وزير شدن دعوت كند. بنا بر گزارش پرويز ورجارند، شاه مي‌گويد كه حالا كار من به جايي رسيده كه از اين ميرزاي جامعه‌شناس كمك بخواهم؟ شاه پس از چندين نشست با صديقي نهايتا شروط وي را براي نخست‌وزيري نمي‌پذيرد.

نقدي به روايت آزاد ارمكي

لذا ما يك تاريخچه ۲۰ ساله داريم. در نظر داشته باشيد كه اولين رييس‌جمهور نظام جمهوري اسلامي ايران، ابوالحسن بني‌صدر، از همين موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي است؛ شخصيت‌هاي نظريه‌پرداز بزرگي مانند جلال آل‌احمد و دكتر حسن حبيبي در همين موسسه هستند. به نظر مي‌آيد كه جامعه‌شناسي در اين كشور طي يك دوره ۲۰ ساله يك نيروي فعال و اثرگذار و شكل‌دهنده بوده است بنابراين نقطه مواجهه ما با جامعه‌شناسي به عنوان يك علم مدرن سال ۱۳۳۷ است. روايت رايجي كه در اين مورد وجود دارد روايت دكتر آزاد ارمكي است كه بر طبق آن، نسل اول و نسل دوم جامعه‌شناس‌ها، جامعه‌شناس‌هاي بروكرات و دولت‌ساخته‌اي بودند كه به دنبال مهندسي اجتماعي بودند يعني كل موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي به يك نهاد دولتي تقليل پيدا مي‌كند. پرسش اين است كه چطور برخي بزرگان انقلاب و رهبران انقلاب و شخصيت‌هاي تاثيرگذار و مخالف شاه در اين نهاد پرورش پيدا كردند و چه شد كه اساسا اين نهاد از سال ۱۳۵۰ به بعد ديگر تحمل نشد؟

هم‌اكنون باغ نگارستان در كنار سازمان برنامه است، اين دو سازمان در كنار هم به عنوان دو رقيب حضور دارند. نظام برنامه‌ريزي ايران در سال ۱۳۲۷ راه‌اندازي شد كه نظامي تكنوبروكراتيك بود. موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي در سال ۱۳۳۷ يعني ۱۰ سال بعد راه‌اندازي شد كه بيشتر به ارزيابي پيامدهاي برنامه‌هاي عمراني سيستم و دولت و دستگاه توجه مي‌كرد و بيشتر به دنبال آن بود تا نهادي باشد براي هشدار درباره پيامدهاي اين برنامه‌ها تا نهادي براي برنامه‌ريزي. بالاخره در يك مقطعي سيستم احساس كرد كه نياز به اين كنترل‌ها ندارد و حفظ كردن چنين موسسه‌اي باعث دردسر است. جامعه‌شناساني در اين موسسه كار مي‌كردند كه برخي در زمان شاه اعدام شدند. در نهايت، در سال ۱۳۵۰ موسسه كه مشاور سازمان برنامه و بودجه بود و مي‌توانست باشد، منحل شد و اين پديده به راديكاليزه شدن جامعه‌شناسي در كشور كمك كرد.

جامعه‌شناسي و مشروعيت‌بخشي به دولت‌ها

ما روي contingency صحبت مي‌كنيم، اينكه تاريخ يك ضرورت پيشيني ندارد، همين رخدادهايي كه در حال اتفاق افتادن است به همه‌چيز شكل مي‌دهد. اگر موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي تداوم پيدا مي‌كرد و جامعه‌شناسان مي‌توانستند مشاركت حداقل خود را در نظام برنامه‌ريزي كشور داشته باشند، شايد مسير به طرفي پيش مي‌رفت كه جامعه‌شناسي در كشور راديكاليزه‌تر نشود و انديشه بيشتري را در جهت مخالفت با سيستم توليد نكند. از سال ۵۰ به بعد رشد قيمت نفت را داريم و در نتيجه پول زياد و طرح‌هاي كلان و عدم توجه به ارزيابي اجتماعي اين برنامه‌ها، رژيمي ماند كه از لحاظ ديني قبلا مشروعيتش را از دست داده بود، پايگاه سوسياليستي خود را از دست داده بود و جامعه‌شناس هم در كنار خويش نداشت. جامعه‌شناسي در جامعه جديد يكي از نيروهاي مشروعيت‌بخش به دولت‌ها و نظام‌ها است زيرا مشاوره اجتماعي مي‌دهد و فراتر از برنامه‌ريزي تكنيكي نظام، براي آنها ايده‌پردازي مي‌كند. قصد من به زير سوال بردن اين روايت است كه مي‌گويد جامعه‌شناسان موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي گروهي بروكرات و مهندس اجتماعي بودند كه توسط دولت به كار گمارده شده بودند.

در واقع ما با جامعه‌شناسي در يك فضاي چندگانه ائتلاف مواجه شديم، ائتلافي ميان روشنفكران و يونسكو به عنوان يك نهاد جهاني و بخشي از دولت (جناح عاقل‌تر آن). اين روشنفكران هم متنوع هستند، يعني نه تنها فضاي آن فقط دولتي نيست، فضايي ائتلافي است. روشنفكران نيز چندگانه‌اند؛ چپ، مذهبي، ليبرال. در آن سال‌ها يعني سال‌هاي ۱۳۳۷ و ۵ سال بعد از كودتاي ۱۳۳۲، نسل جواني وجود دارد كه تحت تاثير نهضت ملي است؛ اينان جواناني بودند كه مصدق براي آنها حكم رهبر را داشته است و در وجود او آرزوهاي ساخت ايران آينده را مي‌ديدند؛ جوان‌ترين آنها شريعتي ۲۵ ساله و مسن‌ترين غلامحسين صديقي ۵۳ ساله است. شريعتي در آثارش از مصدق با عنوان «پير من و مراد من» نام مي‌برد. اتفاق مهمي كه در اينجا افتاده اين است كه نهاد جامعه‌شناسي كشور توسط روشنفكراني تاسيس مي‌شود كه به يك معنا شكست‌خورده‌اند؛ شكست نهضت مصدق.

در شرايطي كه جامعه به طرف امريكايي شدن پيش مي‌رود، فضايي ايجاد مي‌شود براي (به تعبير من) فرانسوي شدن فرهنگ. موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي توسط صديقي و بسياري از كسان ديگري كه در فرانسه تحصيل كرده‌اند و خود يونسكو تاسيس مي‌شود. شايد فضاي فكري آلمان نيز به نوعي ديگر ايران را در آن دوره تحت تاثير قرار داد؛ براي مثال كارهايي كه در عرصه فلسفه تحت تاثير هايدگر و توسط فرديد انجام مي‌گيرد و مقداري بر روي جلال آل‌احمد و شريعتي به عنوان يك محقق اجتماعي تاثير مي‌گذارد. مواجهه ما با جامعه‌شناسي مواجهه انسان‌هايي است كه در شرايطي كه اساسا سياست شكست ‌خورده و امكان كار سياسي در جامعه ديگر وجود ندارد، دچار شكست سياسي شدند. روشنفكران در چنين شرايطي مسيرهاي مختلفي را طي مي‌كنند كه يكي از آنها مبارزه مسلحانه است. اين روشنفكران و مخالفان نظام كه بخشي ماركسيست بوده و پاره‌اي ديگر نيروهاي تحت تاثير انديشه‌هاي ماركس هستند، به عنوان سبكي از انديشه جامعه‌شناختي به مفهوم وسيع كلمه، دست به جنبش‌هايي مي‌زنند. ديگراني هم هستند كه راه‌هاي متفاوتي را جست‌وجو مي‌كنند؛ احياي دين.

بعد از كودتاي ٢٨ مرداد

احياي دين بعد از شكست ۱۳۳۲ است كه اتفاق مي‌افتد. برخي اعتقاد داشتند كه بايد ديني احيا شود كه نوعي پروتستانتيزم اسلامي و يا تعابيري ازاين‌قبيل باشد و در جاهايي پيوندهايي با سوسياليزم داشته باشد؛ شريعتي در اين ميان پيشگام است. يك راه ديگر احياي جامعه‌شناسي بود، پيش گرفتن جامعه‌شناسي براي آنكه در اين دوران شكست، جامعه‌شناسان به ايفاي نقش خود بپردازند. نظام، نيروهاي مسلحانه را سركوب مي‌كند، با احياي دين و احياي سوسياليزم هم مشكل دارد؛ به اين دليل است كه در برابر چنين وضعيتي جامعه‌شناسي شكل پيدا مي‌كند. اما جامعه‌شناسي در فرانسه برخلاف ايران محصول شكست نيست، محصول پيروزي انقلاب فرانسه است. در چنين شرايطي است كه جامعه‌شناسان فرانسوي وارد كار مي‌شوند تا بفهمند چگونه مي‌توان از پيامدها و جنبه‌هاي منفي اين انقلاب پيروز كاست. در امريكا جامعه‌شناسي محصول انجيل اجتماعي است؛ گروهي از پروتستان‌هايي كه مي‌خواهند به جامعه كمك كنند و كارهاي خيريه انجام دهند و با مسائل اجتماعي برخورد كنند و جامعه سالم‌تري بسازند و اين كار خير هم در واقع جنبه ديني داشت؛ آنها براي پيشبردشان هم نياز داشتند تا جامعه و مسائل آن را بشناسند و از آن تعريف و طبقه‌بندي داشته باشند بنابراين جامعه‌شناسي بر دوش عده‌اي از پروتستان‌هاي خوش‌بين به آينده قرار مي‌گيرد.

احساس شكست جامعه‌شناسي در ايران

در ايران جامعه‌شناسي هم در برابر غرب و هم در برابر دولت در داخل احساس شكست و نفرت مي‌كند چراكه كودتاي ۱۳۳۲ محصول ائتلاف حكومت پهلوي و امريكا بود؛ جامعه‌شناسي اين نفرت را تا آخرين روزها با خود حفظ كرد. حتي زماني كه موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي به دولتي كه قبول نداشت، مشاوره مي‌داد، گزارشات يا متن‌هاي آماري صرف هستند و يا اگر حرفي داشتند، شامل نقدهاي چپ از پيامدهاي منفي طرح‌هاي اقتصادي-عمراني دولت مي‌شدند، نقدهايي كه البته هشداردهنده است، اما فقط نقد است و هيچ راهكاري را براي تغيير در بر ندارد. در واقع در متن‌هايي كه توسط جامعه‌شناسان توليد مي‌شود شاهد مقاومت هستيم تا يك برنامه و يا مفهوم و يك نظريه و تئوري؛ مقاومت نسبت به نظام و يا مقاومت نسبت به امريكا.

بنابراين، برخلاف الگوي امريكايي و فرانسوي، جامعه‌شناسان در ايران هيچگاه نتوانستند با توسعه آن‌طور كه بايد و شايد پيوند بخورند، بلكه بيشتر ناقد توسعه بودند. حتي كساني مانند احسان نراقي، هيچگاه با رژيم شاه و با غرب عقد اخوت نبستند، فقط جلال آل‌احمد نبود كه غرب‌گرايي را نقد مي‌كرد، نراقي هم به اين كار مبادرت مي‌ورزيد. جامعه‌شناسي در سال ۱۳۵۷ را بايد در پرتوي كينه‌اي كه در شرايط پساشكست در دل روشنفكران كشور نسبت به امريكا و پهلوي وجود داشت، نگريست.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=47028

ش.د9500981

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات