(فصلنامه مطالعات دفاعي استراتژيك – 1382/12/15 – شماره 17 – صفحه 43)
مقدمه:
امروزه فرهنگ و علقههاي فرهنگي، پايدارترين عنصر و مولفه قدرت ملي در هر كشوري محسوب ميشود كه ضامن حفظ و بقاء و تامين امنيتي و استقلال آن كشور و ملت ميباشد. بنابراين كشورها و ملتهايي كه از يك فرهنگ غني و ريشهدار برخوردارند، ممكن است به عللي مورد هجوم و تاخت و تاز قدرتهاي بيگانه قرار گرفته و به اشغال نظامي در آيند، اما غناي فرهنگي و پيوندهاي عميق در بين آن قوم و ملت اجازه دوام و بقاي تجاوزگر را نخواهد داد و متجاوز به فاصله كوتاهي مجبور به رفع تجاوز و اشغال خواهد شد. دقيقا از اين منظر و ديدگاه است كه استحاله فرهنگي يكي از اولويتهاي قدرتهاي سلطهگر و استكباري به شمار ميرود و نيز نفوذ و مسخ فرهنگي از جمله مهمترين اقدامات طواغيب محسوب ميشود.
با توجه به آنچه عنوان گرديد، در مقالهاي كه در پيشرو داريد به آسيبها و تهديدهاي فرهنگ به عنوان زمينهها و پيش شرطهها اصلي تهديدات امنيتي پرداخته شده است:
الف – تعريف فرهنگ:
جامعترين تعريف توصيفي را تايلور (Tylor) در كتاب فرهنگ ابتدايي (Primitive Culture) ارائه نموده است. فرهنگ يا تمدن به مفهوم قومنگاري عام خود، مجموعه پيچيدهاي است مشتمل بر معارف، معتقدات هنر، حقوق، اخلاق، رسوم و تمامي تواناييها و عاداتي كه بشر به عنوان عضوي از جامعه اخذ مينمايد. (گي روشه، 1367، صص 126 – 118)
گي روشه با توجه به تعريف تايلور و ديگران، تعريفي براي فرهنگ ارائه داده و ميگويد:
فرهنگ مجموعه به هم پيوستهاي از شيوههاي تفكر، احساس (هيجان) و عمل است كه كم و بيش مشخص است و توسط تعداد زيادي افراد فرا گرفته ميشود و بين آنها مشترك است و به دو شيوه عيني و نمادين از سوي اين اشخاص مورد استفاده قرار ميگيرد تا آنها را به يك جمع خاص و متمايز مبدل سازد.
سپش گي روشه در توضيح تعريف خود ميافزايد:
شيوههاي تفكر، احساس، هيجان و عمل روشنتر از اصطلاح «شيوه زندگي»است و تركيبيتر و كليتر از فهرست تايلور ميباشد و داراي اين امتياز است كه تاكيد مينمايد: مدلها، ارزشها و نمادها (كه فرهنگ را تشكيل ميدهند) شمال دانشها، اراء و تفكرات هستند و در برگيرنده تمام اشكال بيان احساسات و مقرراتي است كه بيانگر كنشهاي قابل مشاهده به طور عيني ميباشد، بنابراين فرهنگ شامل تمامي فعاليتهاي بشري اعم از معرفتي، عاطفي، احساسي و يا حتي حسي – حركتي ميباشد.
انتقادي كه به بيانگي روشه وارد شده به اصل تعاريف او از فرهنگ بر نميگردد بلكه به توضيح او درباره اين تعريف برگشته و عبارتست از يكي دانشتن كنش اجتماعي (Social action) با پديده اجتماعي(Social Fact) كه دومي جنبه انتزاعي از اولي است و نه تمام واقعيت آن.
در بيان ويژگيهاي فرهنگ جا دارد تاكيد كنيم كه آنچه كه قبل از هر چيز فرهنگ را ميسازد شيوههاي فكر، احساس و عمل مشترك بين افراد متعدد است. تعداد اشخاص اهميتي ندارد... عمده آنست كه «شيوههاي بودن» (به وسيله عده نسبتا كافي از اشخاص) به عنوان آمال يا اموري بهنجار، تلقي شود تا بتوان دريافت كه ناشي از قواعد زندگياي است كه خصوصيت جمعي و بنابراين اجتماعي دارد.»
خصوصيت ديگر فرهنگ، اكتسابي بودن آن است. «هيچ خصوصيت فرهنگي به طور زيستي يا ژنتيكي انتقال نمييابد... اخذ فرهنگ ناشي از اشكال و مكانيسمهاي يادگيري است.»
ب- جنبهعيني فرهنگ:
«شيوههاي تفكر، احساس و عملي كه اشخاص به طور مشترك دارا هستند، بين آنها روابطي را ايجاد ميكند كه هر يك آن را واقعي احساس ميكنند.
«پيوستگي با فرهنگ دائما به وسيله هر يك از اعضاي جمع و همه جمع تاييد ميگردد. اين تاييد از طريق به وسيله معنا نمادين مشاركت است كه جزء رفتار بيروني قابل مشاهده آنها ميباشد.» همين معناي نمادين رفتارهاست كه امكان ميدهد كه مرز غير مادي بين اعضاء و غير اعضاي يك جمع مشخص شود؛ شهروندان و خارجيان، مقدسان و ملحدان و... توسط معناي نمادين رفتارها جدا ميشوند اين امر در همه سطوح يك جمع اعم از گروه، قشر، طبقه و ملت وجود دارد.
«به جز از طريق نمادهاي مشاركت در يك رفتار مشخص كه معين ميكند جامعهشناس و انسانشناس چگونه ميتواند جماعات جوامع و همچنين مرزهاي آنها را تمييز و تشخيص دهد، علائم ديگري وجود ندارد.»
ج- نظام فرهنگ و ذهني بودن آن:
«عناصر مختلفي كه يك فرهنگ معين را به وجود ميآورند، صرفا به صورتي نيست كه اين عناصر به شكلي ساده كنار هم قرار بگيرند بلكه اتصالهايي آنها را به هم ميپيوندد، انسجام و هماهنگي، آن عناصر را به هم متصل ميكند و هنگامي كه تغييراتي در يك بخش فرهنگ به وجود آيد در بخشهاي ديگر آن نيز تغييراتي حاصل ميشود» اين ويژگي فرهنگ اجازه ميدهد كه بتوان آن را «نظام» ناميد.
نكته مهم اينست كه اتصال و ارتباط عناصر نظام فرهنگ يك واقعيت ضروري و يا منطقي نيست «بلكه اتصال و ارتباطي است كه صرفا به طور ذهني توسط اعضاي يك جامعه حس ميشود. بنابراين انسجام يك فرهنگ (وراء همه چيز) يك واقعيت ذهني است يعني به طور ذهني به وسيله اعضاي يك جمع حس ميشود.» (همان منبع، صص 128 – 126)
نكته اصلي براي درك اين مفهوم همانست كه به زبان فلسفي ميگوييم: «روابط امور اعتباري، اعتباري است و نه حقيقي».
د- معناي دوم براي ذهني بودن فرهنگ:
شيوههاي تفكر، احساس و عمل در يك جمع (كه فرهنگ آن جمع است) قائم بر جمع است و ساخته هيچ شخص معيني نيست و به ميل شخص معيني هم نابود نميشود بلكه براي فرد الزامآور است. اين ويژگي همانست كه دوركيم به آن «ويژگي عيني بودن پديدههاي مورد مطالعه جامعهشناس» ميگويد.
اما تحقق اين شيوههاي زندگي (كه ساخته اراده هيچ شخص معيني نيست) در روان اشخاص است و سنخ وجودي آنها «امر رواني» است و اين خصوصيت را ميتوان «وجه ذهني يا رواني» فرهنگ ناميد. توجه به اين نكته ضروري است كه در تحقيقات تجربي، فرهنگشناسي اهميت اساسي دارد. جامعهشناس براي آن كه از وجود و ساخت يك نظام فرهنگي سخن بگويد، نخست بايد از ادراكي كه اعضاي يك جمع از نظام فرهنگي دارند، آغاز نمايد.
ه- كاركردهاي فرهنگي:
فرهنگ داراي سه كاركرد اساسي است: كاركرد اجتماعي، كاركرد رواني و كاركرد سازگاري با محيط. اينكه فرهنگ، تعدادي از افراد را در يك جمع مشخص، گرد آورده و آنان را همبسته ميسازد، ناشي از كاركرد اجتماعي فرهنگ است و ارتباطات اجتماعي و تشكيل گروه، قشر، طبقه و جامعه نيز اثر آن است.
فرهنگ از نظر كاركرد رواني، «قالبريزي شخصيت» افراد را به عهده دارد و به شخصيت شكل، فرم و هيئتي ميبخشد كه امكان ميدهد در بطن يك جامعه معين عمل كند. كاركرد سازگاري با محيط، زمينه كليتر و اساسيتر كاركردهاي اجتماعي و رواني است و براي درك بهتر آن معمولا «فرهنگ براي انسان» را با «غريزه براي حيوان» مقايسه ميكنند.
«حيوان از طريق غريزه به واقعيات محيط پاسخ ميدهد و آن را كنترل ميكند و انسان از طريق فرهنگ و خود و محيط طبيعي و اجتماعياش ارتباط برقرار ميكند و خود، احساساتش، احتياجاتش و دركهايش را كنترل مينمايد. بنابراين ميتوان گفت كه فرهنگ همانند منشوري است كه انسان از درون آن واقعيات را ميبيند و آن را به كار ميگيرد تا خود را با اين واقعيات تطبيق داده و آن را كنترل نمايد.»
و- سه نظام پيوسته كنش اجتماعي:
«سه نظام اجتماعي، فرهنگي و رواني (شخصيت) در اين امر با يكديگر مشهابهند كه هر سه در تمامي كنشهاي اجتماعي انسان مشتركند و هر سه براي اين كنش اجتماعي، اساسي به شمار ميآيند.»
در واقع هر شخصي به وسيله بخش كم و بيش مهم شخصيت خود در كنش اجتماعي دخالت ميكند و به عبارت ديگر عمل اجتماعي از شخص سر ميزند و شخص يعني فردي كه شخصيت اجتماعي پيدا كرده است. در عين حال كنش اجتماعي به وسيله «شبكه كنش متقابل و نقشهايي كه براساس انتظارات متقابل هم شكل گرفته» (يعني نظام اجتماعي) و اين انتظارات براي هر عامل اجتماعي به بركت «مدلها و ارزشهاي فرهنگي و همچنين توصيف نمادهايي كه آنها را در بر دارد و تصوير ميكند» (يعني فرهنگ) وجود دارد و داراي معنا ميباشد.
«بنابراين بايستي درباره اين سه نظام متذكر شد كه آنها را فقط به طور تحليلي ميتوان از هم جدا كرد ولي در واقعيت مرزي بين آنها وجود ندارد زيرا هر نظام براي تشكيل و برآوردن عملكردهاي خود به نظام ديگري احتياج دارد.
بايد تاكيد كنيم كه فرهنگ، واسطه شخصيت و نظام اجتماعي است و مغز آنها به شمار ميآيد. سوالي كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اينست كه فرهنگ چگونه با شخصيت يگانگي مييابد؟ پاسخ جامعهشناسي و روانشناسي اجتماعي به اين سوال، مطلبي است كه تحت عنوان «فرآيند اجتماعي شدن» مطرح ميباشد و اختصارا آنرا مطرح ميكنيم:
ز- فرآيند اجتماعي شدن:
اجتماعي شدن عبارتست از: «جرياني كه به بركت آن، شخص انساني در طول حيات خويش تمامي عناصر اجتماعي – فرهنگي محيط خود را فراگرفته و دروني ميسازد و با ساخت شخصيت خود، تحت تاثير تجارب و عوامل اجتماعي معنادار، يگانه ميسازد تا خود را با محيط اجتماعي كه بايد در آن زيست نمايد، تطبيق دهد.»
« اين تعريف به خصوص سه وجه اساسي اجتماعي شدن را مطرح ميكند» كه عبارتند از:
1- اخذ فرهنگ
«اجتماعي شدن، روند اخذ معارف، مدلها، ارزشها و نمادها ميباشد».
2- يگانگي فرهنگي با شخصيت
تعريف فوق مشخص ميكند كه «به دنبال اجتماعي شدن، عناصر جامعه و فرهنگ جزء مكمل ساخت شخصيت رواني ميگردند تا آنجا كه اين دو از عناصر اصلي و بخشي از محتواي اساسي ساخت شخصيت ميشوند... البته ميزان اين يگانگي در افراد متفاوت است.»
3- تطابق با محيط اجتماعي
«سومين وجه اجتماعي شدن عبارتست از تطابق شخص با محيط اجتماعياش فرد اجتماعي شده به محيط تعلق دارد اين تعلق بدان جهت است كه او با ديگر افراد اين اجتماعات (اعم از خانواده، گروه، ملت، موسسه توليدي و...) وجوه مشترك متعددي دارد تا بتواند با آنان ارتباط برقرار كند. او با آنها شباهت فكري و رواني دارد... همانندي با اين «ما» است كه امكان ميدهد تا حدي هويت خاص رواني و جمعي خود را بيابيم.) (همان منبع، صص 151 – 146)
ح – ابعاد تطابق با محيط اجتماعي:
فرهنگ مجموعه به هم پيوستهاي از شيوههاي تفكر، احساس و عمل است كه بين اعضاي يك جمع خاص مشترك و جريان اجتماعي شدن، موجب اخذ و دروني كردن فرهنگ است و شخص را با محيط اجتماعياش تطبيق ميدهد بنابراين ابعاد تطابق با محيط اجتماعي، حيطههاي سهگانه وجود انسان يعني تفكر، احساس و عمل است و اين بدان معني است كه در شيوههاي تفكر، احساس و عمل با محيط تطبيق مييابد. شايد كمتر اشخاصي باور كنند كه در شيوههاي فكر كردن، در شيوههاي ابراز عاطفه و به هيجان آمدن و در ميزان احساس فلان نيازها و نحوه برآوردن آن تحت تاثير فرهنگ و نظام اجتماعي هستند.
در ارتباط با فرآيند اجتماعي شدن، بحث از مكانيسمهاي اجتماعي شدن عوامل اجتماعيكننده و محيطهاي موثر بر عوامل اجتماعيكننده لازم است تا جريان اجتماعي شدن و اثر آن بهتر درك گردد و مقدمهاي باشد براي بررسي ثبات و تحول فرهنگ
ط- مكانيسمهاي اجتماعي شدن:
«هرگاه شخصي در همنوايي با هنجارها و ارزشهاي يك جمع با يك فرهنگ، تابع وجدان اخلاقي خود باشد و به نيازي كه خودش آن را طبيعي يا بهنجار تلقي ميكند، از درون به طور مثبت وادار به عمل شود در حالي كه ميدانيم يك چنين انگيزشي در طبيعت زيستي بشر وجود ندارد، در واقع اين فرمان فرهنگ است كه او را وادار به عمل ميكند و بخشي از پاسخ به اين سوال است كه چگونه فرمان فرهنگ بر انسان تحميل ميشود، در مكانيسمهاي رواني – اجتماعي تكوين شخصيت انساني نهفته است.» دو مكانيسم اصلي اجتماعي شدن وجود دارد كه عبارتند از: «يادگيري» و «دروني كردن ديگري»... نكته مهم اينكه بايد توجه داشت كه اين دو در واقع بسيار به يكديگر پيوستهاند.
1- يادگيري:
«يادگيري عبارتست از اخذ بازتابها، عادات، طرز رفتار و غيره كه در ارگانيسم انساني و رواني شخص جاي ميگيرد و رفتار او را راهنمايي ميكند.»
با توجه به مجموعه نظريههاي يادگيري و اين نكته كه تكرار، تقليد، استفاده از پاداش و تنبيه و آزمون و خطا چهار «طريقه عمل» اصلي هستند كه به كمك آنها يادگيري صورت ميگيرد. چه در جريان تربيت كودكان و چه در امر آموزش و يا تربيت و يا اجتماعي شدن به طور كلي، عامل اجتماعيكننده و يا اجتماعي شونده همواره از يكي از اين چهار طريقه يادگيري استفاده مينمايد.
در موضوع يادگيري تاكيد بر غريزه در مقابل تاكيد بر محيط قرار دارد و ماحصل مباحثات و تحقيقات تجربي همه را به توافق بر دو نكته اساسي رسانده است: «نخست آنكه اين امر معلوم شده كه يك نظريه يادگيري نميتواند نه داده ارثي و نه تاثير محيط خارجي را ناديده بگيرد بلكه برعكس بايد هر دو عامل و كنش متقابل مداوم آنها را در نظر بگيرد، دوم آنكه هر جهتگيري كه راجع به نقش متقابل وراثت و محيط بشود، اين امر مورد قبول است بيآنكه اهميت اشخاص متقاوتي كه پيرامون فرد هستند و عوامل فعال يادگيري به شمار ميآيند، در نظر گرفته نشود و روابطي كه فرد با آنها دارد و رفتار خاص او با ديگران مورد توجه قرار نگيرد، از اينجا ميتوان گفت كه فقط پاداش و تنبيه فينفسه اهميت ندارد بلكه اين امر كه پاداش و تنبيه از جانب كيست و شيوه خاصي كه به اين شخص مربوط ميشود و چه احساساتي در مورد او وجود دارد، نيز شايان توجه است.
2- دروني كردن ديگري:
«در اينجاست كه دومين مكانيسم اجتماعي شدن يعني «دروني كردن ديگري» وارد عمل ميشود و نخستين مكانيسم را تكميل ميكند.
«كودك با بازي كردن نقش ديگران (والدين، همبازيها و قهرمانان) و دروني كردن رفتارشان از نظر فكري رشد يافته و اجتماعي ميشود و بدينسان مقررات بازي را فرا ميگيرد و در ضمن ميآموزد كه خود را به عنوان يكي از اعضاي گروه بپندارد در حاليكه بوسيله نقشي كه دارد از ديگران متمايز ميشود، خود كودك با همانندسازي با اشخاص ديگر در نقشهايي كه ايفا ميكند و به خصوص بوسيله دروني كردن «دگر عام» (ديگري تعميم يافته) يعني مجموعه نظام يافته و شالودهبندي شده نقشهاي ديگري كه او بدانها وابسته است، رشد مييابد، همچنين كودك، «خود» خويش را بوسيله تميز و تشخيصي كه نقش خودش، بين شخص خود و ديگري فراهم كند، ميسازد.» به طور خلاصه «كودك با دروني كردن نقشهاي ديگران با مقرراتي كه آنها تعيين ميكنند و رفتارهايي كه آنها دارند و اصولي كه آنها را تحت تاثير قرار ميدهد، آشنا ميشود و اين همان اساس دروني كردن تدريجي عناصر اجتماعي – فرهنگي محيط است. (همان منبع، صص 162 – 155)
ي- محيطهاي اجتماعي شدن:
از مكانيسمها و عوامل اجتماعي شدن سخن گفتيم «معذلك كافي نيست كه عوامل اساسي اجتماعي شدن را تشخيص دهيم بلكه بايد تاثير آنها را نيز بشناسيم و آنها را در محيطهايي كه بدان تعلق دارند قرار دهيم و محيطهايي را كه تحت تاثير آن قرار دارند بشناسيم. در اينجا مفيد است كه تفكيكي بين محيطهاي تعلق و محيطهاي مرجع قائل شويم:
محيط تعلق:
محيطهاي تعلق، محيطهاي متفاوتي هستند كه عوامل اجتماعي شدن و اجتماعي شده از نظر بومشناسي، اقتصادي و جامعهشناسي با يكديگر در آميختهاند و محيطهايي هستند كه عوامل اجتماعي شدن جزئي از آنها هستند و به طور اخص به آنها تعلق دارند. خانواده مطمئنا بهترين نمونه يك عامل اجتماعي شدن است كه در آن اجتماعي شدن به طور فشرده صورت ميگيرد اما خانواده به نوبه خود بوسيله اسلاف از خويشاوندي تحت تاثير قرار ميگيرد. براي شناخت اجتماعي شدن كه در بطن خانواده صورت ميگيرد، بايستي محيطهاي تعلق اين خانواده را شناخت.»
چند نمونه از محيطهاي تعلق گروه خانواده عبارتند از: محيط روستايي و محيط شهري، گروههاي نژادي، قومي، فرهنگي، طبقه اجتماعي و... كه خانواده به نسبت اينكه به كداميك از آنها متعلق باشد ارزشها، هنجارها و عناصر فرهنگي مشخصي را به اجتماعي شوندگان القاء ميكند مثلا خانواده روستايي و شهري را در نظر بگيريد كه محتواي پيام و شيوه اجتماعي كردنشان تحت تاثير فرهنگ روستا و يا شهر متفاوت است. هر چند عامل اجتماعي كردن در هر دو مورد، گروه خانواده است.
محيط مرجع:
«اما فقط در نظر گرفتن محيطهاي تعلق كافي نيست، بلكه بايد محيطهاي مرجع را نيز در نظر گرفت و اينها محيطهايي هستند كه فرد بيآنكه بدانها تعلق داشته باشد، مدلها و ارزشها را از آنها به عاريت گرفته و در عمل اجتماعيكننده خود، تحت تاثير آنها قرار ميگيرد.
در تحقيقي روشن شده كه «تلويزيون انگليس اساسا هنجارها و ارزشهاي طبقه متوسط را مرجع قرار ميدهد. در ايالات متحده محققان بسياري متذكر شدهاند كه مدرسه نيز تحت تاثير هنجارهاي و ارزشهاي طبقه متوسط ميباشد.»
طبق مطالعات ما در ايران نيز دقيقا اين گزارهها صادق ميباشد و منشاء بروز مشكلاتي هم شده است.
«محيطهاي مرجع مانند محيطهاي تعلق در روند اجتماعي شدن موثرند زيرا اغلب در عمل ميبينيم كه به دلايل مختلفي، عوامل اجتماعي شدن كاركرد خود را نه براساس هنجارهاي گروه خود و يا محيط تعلق بلكه براساس محيطهايي كه مايلند با آنها همانند شوند، شكل ميدهند. اين مورد كاملا شامل والديني ميشود كه مايلند پايگاه اجتماعي فرزندانشان برتر از پايگاه اجتماعي خودشان باشد و آنها را برپايه هنجارهاي طبقه برتر تربيت ميكنند.»
ك- تطابق، همنوايي و غير همنوايي:
«دو مكانيسم اصلي اجتماعي شدن يعني يادگيري و دروني كردن ديگري، تاثير عوامل متعدد اجتماعي شدن، فشار محيطهاي تعلق و جاذبه محيطهاي مرجع و در واقع به ايجاد نوعي انطباق شخص با محيط اجتماعياش منتهي ميشوند. انطباق يك شخص با محيط اجتماعياش به معناي آنست كه اين شخص بحد كافي مدلها، ارزشها و نمادهاي محيط خود را دروني كرده و در ساخت شخصيت خود يگانگي بخشيده است تا بتواند با اعضاي جمعي كه در آن مشاركت دارد به راحتي ارتباط برقرار كند و با آنها و در محيط آنها كار كند به نحوي كه بتوان گفت او به اين جماعت تعلق دارد.»
«بنابراين مفهوم روان شناسانه تطابق به مفهوم جامعهشناسانه همنوايي (يعني استاندارد شدن و يكسان شدن رفتار) ميپيوندد.»
«تطابق اجتماعي لزوما به معناي همنوايي اجتماعي نيست، جامعه و فرهنگ هميشه مقداري انتخاب بين ارزشهاي مسلط و ارزشهاي ثانوي، بين مدلهاي ترجيحي و مدلهاي پذيرفته شده و يا تحميل شده باقي ميگذارد. پيوستگي به هنجارها و ارزشها مستلزم وجود «حاشيهاي» از تصميم براي عملكنندگان اجتماعي است تطابق با يك محيط معين به معني استفاده از «حاشيه آزادي» و يا «خودمختاري» كه اين محيط قبول مينمايد، ميباشد. معذلك بايد اضافه كرد كه اين حاشيه آزادي در تمامي جوامع يكسان نيست، بعضي جوامع با جماعات، همنوايي شديد و كاملتري نسبت به ديگر جوامع ميطلبند و در آنها تنوع و كجروي كمتر تحمل ميشود، يك تفاوت بين روستا و شهر بزرگ آنست كه روستا نوعي همنوايي شديد ميطلبد و برعكس، ديگر اجتماعات به ضرورت همنوايي، درجه كم و بيش زيادي از خودمختاري را در رفتارهاي فردي يا جمعي ميآميزند مثلا در محيط شهري.»
در واقع «اجتماعي شدن جوانان نوعي تعادل كم و بيش بين همنوايي و خودمختاري شخصي را ميجويد.» (همان منبع، صص 174 – 166)
ل- فرآيند كنترل اجتماعي:
قبل از ورود به تعريف فرآيند كنترل اجتماعي، لازم است يادآوري كنيم كه فرآيند كنترل اجتماعي و فرآيند اجتماعي شدن (جامعهپذيري) دو رويه يك سكه و دو جنبه از يك واقعيت تام هستند براي دقت بيشتر تعاريف هر دو فرآيند را به ترتيب ميآوريم و مقايسه ميكنيم.
«جامعهپذيري (اجتماعي شدن) كه از اوان طفوليت آغاز ميشود، فرآيندي است كه توسط آن فرد با فراگيري گرايشها، انديشهها و انگارههاي رفتار مورد پسند جامعه از طريق تماس با ديگران (نقشهايي را كه تعيينكننده رفتار اجتماعي او است) و با پايگاه وي در گروههاي مختلف اجتماعي انطباق دارد به عهده ميگيرد. در جريان جامعهپذيري است كه شخصيت تكوين مييابد.»
«كنترل اجتماعي، كليه فرآيندهايي را در بر ميگيرد كه جامعه و گروههاي تكشيلدهنده آن توسط آنها بر رفتار افراد جامعه تاثير نهاده و آنها را به همنوايي با هنجارهاي گروه سوق ميدهند. بايد تاكيد نمود كه كنترل اجمالي دال بر تعيين رفتار فرد از تمام جهات نيست، بلكه دلالت دارد و بر محدود كردن چنين رفتاري در چارچوب تغييراتي كه مورد اجتماع است.»
«اين واژه (اجتماعي شدن) فرآيند تاثير متقابل بين يك شخص و محيط اجتماعي او را ميرساند كه نتيجه آن پذيرش مدلهاي رفتار اجتماعي در آن محيط و پيدايي نوعي انطباق متقابل بين فرد و جامعه است. در معناي اخير (همين معناي كه ذكر شد) اجتماعي شدن، فرآيندي است رواني – اجتماعي كه برپايه آن شخصيت اساسي، تحت تاثير محيط و مخصوصا نهادهاي تربيتي، ديني و خانوادگي، تشكيل مييابد. (پيرو آلن، 1366 – صص 363 – 348)
كنترل اجتماعي، «مجموع وسائل و شيوههايي است كه با استفاده از آن يك گروه يا يك واحد، اعضاي خود را به پذيرش رفتارها، هنجارها و قواعدي در سلوك و حتي آداب و رسومي منطبق با آنچه گروه مطلوب تلقي ميكند، سوق ميدهد. كنترل اجتماعي يكي از اشكال فشار اجتماعي است و به دو وجه متفاوت صورت پذير است:
الف- از طريق اعمال اجبار اجتماعي
ب- از طريق اقناع.
تعريفي كه براي مفهوم «فرآيند اجتماعي شدن» بكار ميبريم عبارتست از: «جرياني كه به بركت آن، شخص انساني در طول حيات خويش تمامي عناصر اجتماعي – فرهنگي محيط خود را فراگرفته و دروني ميسازد و با ساخت شخصيت خود، تحت تاثير تجارب و عوامل اجتماعي معنادار يگانه ميسازد تا خود را با محيط اجتماعي كه بايد در آن زيست نمايد، تطبيق دهد.» (گي روشه، 1367، ص 148)
همانطوري كه در اين تعاريف مشاهده ميشود زاويه ديد، در تعاريف مذكور مختلف است.
در تعريف فرآيند اجتماعي شدن نگاه بر شخص متمركز است در حالي كه در تعريف فرآيند كنترل اجتماعي نگاه بر جامعه و گروه، نكته ديگر اينكه اصطلاح كنترل اجتماعي عامتر بوده و به نحوي تعريف ميشود كه فرآيند اجتماعي شدن (بعد از حذف زاويه ديد آن) يك نوع از انواع كنترل اجتماعي به شمار رود.
م. مكانيسم ثبات فرهنگي و عوامل دخيل در آن:
جامعهشناسي دو فرآيند را به عنوان كه مكانيسم ثبات فرهنگي ميشناسد: جامعهپذيري يا اجتماعي شدن و فرآيند كنترل اجتماعي
در هر گروه و سازمان اجتماعي، ارزشها و هنجارهايي وجود دارد و تلاش ميشود تا اين ارزشها و هنجارها توسط افراد دروني شود و تمام كودكان و تازه واردين با ارزشها و هنجارهاي مربوطه خود بگيرند. از سوي ديگر فرآيند كنترل اجتماعي وجود دارد كه افراد را از تخلف از ارزشها و هنجارها باز ميدارد و با اعمال مجازات (تشويق و تنبيه) افراد را بر خط مشي زندگي اجتماعي (مطابق با ويژگيهاي ارزشي و هنجاري گروه و سازمانهاي اجتماعي مربوطه) ثابت قدم ميدارد.
در گذشته فرهنگ ما داراي ثبات فرهنگي بوده است اما عمدهترين علت از عدم وجود عامل تحول بوده نه توانايي حفظ ثبات فرهنگي. در هر فرهنگ از يكسو گرايش به حفظ وجود دارد كه موجب شكلگيري و دوام هويت است و از سوي ديگر گرايش به تغيير كه موجب پيشرفت با انحطاط ميگردد.
تاريخ فرهنگ ايران از آغاز صفويه تا كنون بيانگر اينست كه آنگاه كه عاملي براي تحول پيدا شده سرآمدان و مطلعين دچار تحول شده و آناني كه از «جرمت ذات» كمتر، امنيت كمتر و اطلاع كمتري برخوردار بودهاند، ثبات ورزيدهاند كه ادله روانشناسي – جامعهشناسي نشان ميدهد كه اين ثبات از توانمندي روحي و قدرت فرهنگي نبوده بلكه عدم تماس و فقدان عامل تحول، عامل اصلي آن بوده است. (ارولنسون، 1369ص ...)
ورود قبايل قزلباش از خاك عثماني به شمال غربي ايران موجب سياسي شدن صفويه گرديد و طبق برخي اسناد، شيخ صفيالدين اردبيلي سني مذهب بود و طبق پيشنهاد سران قبايل قزلباش به تشيع گراييد!! و اكثر مردم ايران در آن زمان سني مذهب بودند و بعداً به واسطه غلبه صفويان تمهيدات تبليغي – سياسي در طول نزديك به دو قرن اكثر مردم ايران شيعه مذهب شدند و طبق اسنادي كه الگار (H. Algar) ارائه كرده، روحانيون برجستهاي كه به شروع تشيع در ايران پرداختهاند، به دعوت صفويه از جبل عامل لبنان به ايران آمدهاند و بيسبب نيست كه از عصر صفويه تا قاجاريه اصفهان بزرگترين حوزه علوم ديني شيعي در داخل ايران بوده است.
تغييرپذيري سفرا و مسافرين ايراني فرنگ ديده شاهد ديگري بر اين مدعاست. در فاصله صفويه تا قاجاريه چند عالم مسيحي به ايران آمده و به ترويج مسيحيت پرداختهاند در ابتدا تعدادي از ايرانيان مسيحي شده ولي دفاع علماي ديني شيراز و رديه نويسي بر آن مانع از ادامه گرايش به مسيحيت گرديده و ميتوان حدس زد كه اگر چند عالم ديني مسيحي ميشدند، چه جمعيتي از مردم مسيحي ميگشتند. فتنه باب و رواج بهائيت نمونه ديگري است بر اين مطلب و تقويتكننده حدس ياد شده.
با استقرار قاجاريه (آقا محمدخان و فتحعلي شاه)، جنگهاي ايران و روس نشان داد كه راه صفويه در اخذ فناوري نظامي از غرب بايد ادامه يابد و عباس ميرزا به نظر همه مورخين، اولين تجددطلب در اين عصر بوده است. (طبق ادلهاي كه دكتر حائريزاده ارائه كرده همه كسان و دولتها و ملتهايي كه در دوره جديد به غرب وابسته شدهاند، درصدد اخذ فناوري غربي بودهاند و نه آداب و رسوم و يا وابستگي سياسي به آنها و شعار «اول اخلاق ما بعد تمدن آنها» را ضمنا قبول داشتهاند ولي در عمل به چيز ديگر منتهي شده است)
خيلي زود سران ايراني فهميدند كه سلاح غربي (صنعت)، مهارت غربي (فناوري) را هم ميخواهد و كسب مهارت نياز به آموزش دارد پس ارتباط بين اشخاص لازم است آموزش نظامي به شيوه غربي معلوم نمود كه آداب غربي هم ميخواهد. قباي بلند ايراني با «خيز پنج و سه ثانيه» و «سينه خيز» و... نامتناسب است. تغيير لباس اولين بار در نظاميان عباس ميرزا انجام شد و اگر ميبينيد لباس تغيير شكل يافته به بلندي پالتوهاي امروزي است چون اروپائيان آن روز لباسي به همين اندازه داشتند و كت، لباس بعدي آنهاست.
بعد معلوم شد صنعت و فناوري آنها در گرو آموزش است و براي تثبيت اخذ اين امور بهتر ديدند كه فرزندان خود را به فرنگ اعزام كنند تا آموزش كامل ببينند تا شرايط سنتي فرماندهي با حضور مربي فرنگي مخدوش نشود و متاسفانه اكثر اين دانشجويان در غير علم مورد نياز اعزامكنندگان درس خواندند. در رشتههايي نظير نجوم، حقوق و... مطالعه كردند و ارزشها و هنجارها و باورهاي فرنگ را سوغات آوردند و اولين متجدد دين و منورالفكرها همينها بودند بعلاوه چند تاجر اقامت گزيده در آن سوي مرزها.
داستان انديشه آزادي و پيشرفت در پيشينه انقلاب مشروطه نيز در ادامه اين روند بوده و علاوه بر منورالفكرها و دولتمردان، علماي ديني كه با دلايل ويژه خود به مشروطه توجه كردند، ادعاي ما را ثابت ميكند كه واجدين حرمت نوآوري را پذيرفتند و با پذيرش آنان مردم نيز قبول كردند پس مكانيسمهاي ثبات فرهنگي عمدتا در سطح تودهها عمل ميكرده است.
اينكه با كنار رفتن علماي پس از مشروطه از صحنه سياسي، مردم نيز حضوري نداشتهاند و موارد متعددي از اين قبيل، همگي دلالت دارد كه تغيير را افراد برجسته ميپذيرفتهاند و آنگاه كه آنها مخالف بودند تغيير حاصل نميشده است.
دولت رضاخاني و اصلاحات او را هم در ابتدا اكثر نخبگان و سپس تودههاي ايراني پذيرفتند. پس در تودهها گرايش به حفظ و ثبات و در نخبگان گرايش به تغيير و پيشرفت بيشتر بوده است چرا كه نخبگان فرهيختهتر و آگاهترند و بيشتر تحت ثاثير آموزش و فرآيند جامعهپذيري و اجتماعي شدن قرار ميگيرند، بنابراين آنها پيشقر اول تغييرند و تودهها حافظ ثبات؟! آيا اين حكايت از ضعف فرهنگي نميكند؟
مكانيسم ثابت فرهنگي دو فرآيند اجتماعي كردن و كنترل اجتماعي است كه به تعبير دقيقتر اين دو فرآيند، فرآيندهاي حفظ فرهنگ هستند، اما اگر عنصر جديدي وارد فرهنگ گردد (نوآوري و اختراع باشد يا اشاعه و فرهنگپذيري و به عبارتي منشاء داخلي داشته باشد و يا منشاء خارجي) و بنا به «تثبيت» آن باشد فرآيند ديگري عمل خواهد كرد كه اصطلاحا به آنها «نهادي كردن يا نهادي شدن» (Institutionalization) گفته ميشود. حضور و نقش علماي ديني در صدر مشروطه «نهادي» نشده و در نتيجه تثبيت نگرديد. برخي ارزشهاي حاصل از انقلاب اسلامي يا بالا آمده و ارتقاء يافته در سلسله مراتب ارزش جامعه، توسط انقلاب اسلامي «نهادي» نشد و در نتيجه تثبيت نگرديد و امروزه انقلابيون از عدم تاثيرگذاري آن ارزشها به طور جدي و آشكار بر اعمال اشخاص و سازمانها مينالند.
خلاصهترين تعريف از فرآيند «نهادي شدن» يك ارزش يا هنجار اينست كه ارزش يا هنجاري در ساخت هنجاري سازمانهاي اجتماعي وارد و متجسد گردد. (برتر، 1982، ص 1)
فرآيند اجتماعي كردن توسط سازمانهاي اجتماعي متعددي مانند خانواده، مدرسه، مساجد، مراكز اطلاعرساني، وسائل ارتباط جمعي و.. عملي ميگردد.
فرآيند اجتماعي كردن در جامعه ما بازوهاي ناتواني دارد و حفظ فرهنگي از اين ناحيه آسيبپذير است زيرا:
1- عناصر فرهنگي مورد توجه اين مجموعه داراي تنشهاي دروني هستند و در موارد قابل توجهي تعارض ارزشي وجود دارد.
2- بين نظام فرهنگي و نظام اجتماعي ناهماهنگي قابل توجهي وجود دارد.
3- بين نظام شخصيتي اجتماعيكنندگان (معمولا بزرگسالان) و نظام فرهنگي و نظام اجتماعي مرتبط با آن هماهنگي وجود دارد.
طبق مباحث قبلي ناهماهنگي سه نظام اجتماعي فرهنگي و شخصيتي از عوامل ناكار آمد بودن فرآيند اجتماعي شدن است و مورد اشاره (يعني تنشهاي دروني نظام فرهنگي) مزيد بر علت است يعني اگر نظام اجتماعي و نظام شخصيتي هم بر نظام فرهنگي اثر نگذارند، نظام فرهنگي ما داراي مشكلات ساختار دروني است پس در انتقال اين فرهنگ به فرزندان و تازه واردين نميتوان انتظار موفقيت و يكدستي و هماهنگي نتايج را داشت.
4- نظام فرهنگي ما با شرايط محيط بيروني خود در ناهماهنگي است
5- اكنون فرض كنيد آسيبهاي ياد شده موجود نيستند و اولا نظام فرهنگي داراي هماهنگي دروني است ثانيا نظام فرهنگي با نظام اجتماعي هماهنگ است ثالثا نظام فرهنگي با نظام شخصيتي هماهنگ ميباشد و رابعا نظام فرهنگي با محيط بيروني خود هماهنگ است. در عين حال فرآيند اجتماعي كردن در جامعه ما از بازوهاي ناتواني برخوردار است زيرا عناصر اجتماعيكننده پيامهاي متعارضي را ارائه ميدهند. خانه چيزي ميگويد مدرسه چيز ديگري، منسجد سخن ديگري و راديو تلويزيون و كتب و مجلات هم پيامهاي ديگري و فقط تفاوت پيام نيست بلكه تعارض پيام نيز هست و قسمتي از آن ريشه در تعارض خرده فرهنگ قشرهاي مختلف فرهنگي - اجتماعي جامعه ما دارد.
6- مشكلآفرينتر اينكه اگر كودكي را فقط به خانه بسپاريم و راه كوچه و مدرسه و وسائل ارتباط جمعي را هم بر او ببنديم ساختار فعلي خانواده بحراني نيز نميتواند فرزند را به طور هماهنگ اجتماعي كند و انعكاس بحران ساختاري خانواده بر عملكرد آن، ناتواني در اجتماعي كردن و «حفظ فرهنگ» است
حاصل عملكرد فرآيندهاي ناشي از يك ساخت و نظام مشخص به وضعيت آن نظام و ساختش برميگردد.ت از يك ساختار معيوب و پرتنش و ناهماهنگ چگونه ميتوان انتظار عملكرد كامل و تام را داشت.
نقصان و ناكارآمدي در فرآيندهاي «اجتماعي شدن» و «كنترل اجتماعي در سطح رفتار اشخاص به «كجروي» منجر ميشود و در سطح ارزشها و هنجارها (در صورت تداوم كجروي و تعدد اشخاص عامل يك يا چند كجروي مشخص) به ايجاد «خرده فرهنگ» كجروان، ميانجامد و پيدايش «خرده فرهنگ»هاي تازه در درون يك فرهنگ، نوعي تغيير فرهنگي به وجود آورد.
البته اين امر فقط يكي از راههاي تغيير فرهنگي است كه بايد به راههاي ديگر تغيير فرهنگي نيز اشاره كنيم:
در واقعيت زندگي اجتماعي انسانها سه نظام شخصيتي، فرهنگي و اجتماعي قابل تشخيص و تفكيك است و هماهنگي اين سه نظام به يكپارچگي و ثبات منجر ميگردد و هرگونه انفصال و ناهماهنگي در اين سه، مبدا وجود تنش خواهد بود و تلاش براي رفع تنش به تغيير در يك يا چند نظام ياد شده منجر ميشود.
غير از اين چون فرهنگ هر جامعه، مكانيسم حل مشكلات زندگي اشخاص است و بخشي از اين امور و مسائل در ارتباط با محيط طبيعي هستند و نيز محيط اجتماعي – سياسي يك نظام اجتماعي و فرهنگي نيز مسائلي را به وجود ميآورند كه فرهنگ پاسخگو و تعيينكننده روش برخورد با آن است بنابراين تغيير در شرايط محيطي موجب تغيير فرهنگي ميشود.
نكات ياد شده به تغيير فرهنگي با منابع دروني توجه دارد. در عين حال ميدانيم كه عوامل بيرون از يك سيستم نيز ميتوانند اثر گذاشته و آن سيستم را دچار تغييراتي كنند.
براساس چارچوب عام ياد شده به عوامل و مكانيسمها و شرايط تغيير فرهنگي ميپردازيم:
چالمرز جانسون در كتاب «تحول انقلابي» براساس برداشت پارسونز از نظامي اجتماعي (كه داراي زير مجموعههاي خرده نظام فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماع نظام يافته است)، مبدا تغيير در نظام اجتماعي را به دو دسته تقسيم ميكند: تغيير در نظام ارزشي و تغيير در شرايط محيطي يا در نظام تقسيم كار (كه البته نظام تقسيم كار از نظر او مترادف با شرايط محيطي نيست و در موارد متعددي از اين دو به جاي يكديگر ياده كرده است). جانسون از لحاظ ديگري نيز مبدا تغيير در نظام اجتماعي را به دو دسته تقسيم كرده است: عامل داخلي تغيير و عامل خارجي آن، سپس جانسون اين دو نوع تقسيمبندي را با هم تلفيق كرده است:
عامل دروني تغيير در نظام ارزش؛
عامل بيروني تغيير در نظام ارزشي،
عامل دروني تغيير در شرايط محيطي،
عامل بيروني تغيير در شرايط محيطي،
ما با الهام از اين تقسيمبندي با اندك تغييري ميتوانيم براي عوامل تغيير فرهنگي نيز تقسيمبندي مشابهي را در نظر بگيريم:
تغيير فرهنگ بر اثر تغيير داخلي شرايط محيط بر نظام فرهنگي،
تغيير فرهنگ بر اثر تغيير داخلي عنصر يا عناصري از نظام فرهنگي،
تغيير فرهنگ بر اثر عوامل خارجي موثر بر شرايط محيطي بر نظام فرهنگي،
تغيير فرهنگ بر اثر عامل فرهنگي خارجي موثر بر عنصر يا عناصري از نظام فرهنگي،
طبق تقسيمبندي ارائه شده، گاهي با تغيير عنصر يا عناصري از نظام فرهنگي، به علت سيستمي بودن كار، آن نظام فرهنگي دچار تغيير ميگردد و اين امر يا بر اثر تماس با «فرهنگ ديگر» ايجاد ميشود (اشاعه فرهنگپذيري) و يا بر اثر تحولات درون فرهنگي (نوآوري و اختراع).
و گاهي تغييرات محيط طبيعي (مثل تغيير آب و هوا، وقوع زلزله، تغيير وضع مراتع و...) يا تغيير در اجتماع نظام يافته و نحوه سازماندهي روابط اجتماعي و الگوي طبقاتي جامعه و... و يا تغييرات شخصيتي و رواني اشخاص خصوصاً نخبگان جامعه و.. (كه همه اينها منجر به تغيير در عنصر يا عناصري از فرهنگ و پيرو آن در نظام فرهنگي ميشود) كه اگر اين تغييرات محيطي بوسيله خارجيان انجام گيرد (مثلا حضور نيروهاي اشغالگر در يك كشور به تغيير طبقات اجتماعي يا تغيير در برخي از وجوه نظام تقسيم كار اجتماعي در جامعه اشغال شده ميانجامد) يا اين تغييرات محيطي در جامعههاي همجوار يا مرتبط انجام گيرد و بر «شرايط محيطي مرتبط با نظام فرهنگي در جامعه مورد بررسي» اثر بگذارد، تغيير فرهنگ بر اثر عامل غير فرهنگي ايجاد شده است به تفكيك داخلي يا خارجي بودن منبع تغيير.1
ن – منابع بيروني تغيير ارزشها:
منابع بيروني تغيير ارزشها ملموستر بوده و راحتتر ميتوان آنها را نشان داد. جانسون مينويسد:
«منابع خارجي تغيير در ارزشها براي ما بسيار آشنا هستند وسائل و تجهيزات ارتباطي بينالمللي، بروز انقلاب در همسايگي يك جامعه، فعاليتهاي عمال گروههاي سياسي بينالمللي مانند احزاب كمونيست يا انجا وظيفه سازمانهايي نظر يونسكو و سپاه صلح ايالات متحده را ميتوان به عنوان مثال ذكر كرد. تمام اين وسائل به تماس و مقايسه فرهنگي انجاميدهاند. نمونه تغييرات ارزشي كه از تماسهاي فرهنگي حاصل ميشوند به آساني قابل تفكيك و تحليل هستند. مثلا ميتوان نشان داد كه مسافرت و تحصيل در خارج به تغيير ارزشها در دانشجوياني كه از مستعمرات به اروپا سفر كرده بودند، منجر شده است.»
اهميت ارتباطات در عصر حاضر به شدت افزايش پيدا كرده است. بخش عمدهاي از اين اهميت مديون ويژگي اطلاعرساني و سيستم جهاني ارتباطات است چرا كه ارتباطات باعث تبادل اطلاعات ميشود و بيشك در دوراني كه اطلاعات در آن حرف اول را ميزند و عصر اطلاعات نام گرفته اين نقش، اهميتي مضاعف پيدا ميكند. در دنياي حاضر ارتباطات و اطلاعرساني از اهميت فوقالعادهاي برخوردار بوده او در برنامهريزي و اجراي برنامهها در تمامي حوزههاي سياسي و غير سياسي نقش زيادي دارد به گونهاي كه عصر جديد را عصر اطلاعات ناميدهاند.
ارتباطات در افزايش آگاهي درباره مسائل توسعه، در تغيير نگرشها، در اعمال تغيير ارادي در رفتار يا در تمامي اين موارد به طور همزمان موثر است. ارتباطات، فرآيندي دو سويه دارد كه طي آن اطلاعات با حركت به عقب و جلو بين مخاطبين و عوامل ارتباطي در جريان است. (كانواربي ماتور، 1376، ص 231) نقش ارتباطات به ويژه در رابطه با تغييرات اجتماعي كه در دنياي مدرن واقع ميشود، از قبيل فرآيندي اجتماعي – اقتصادي زيستمحيطي و شهرنشيني، فرآيندهاي يكپارچهسازي يا محرومسازي همراه بامدرن سازي جوامع و تحولات و عناصر فعال جامعه مثل خانواده، زنان و افراد جوان مهم است. در اين ميان رسانههاي جمعينگرشيها و بينشهاي مردم را عميقا تحت تاثير قرار داده و آنها انواع گوناگون اطلاعات را كه افراد به گونه ديگري كسب نخواهند كرد، انتقال ميدهند.
روزنامهها، كتابها، راديو و تلويزيون يا فيلمها، موسيقي ضبط شده و مجلات عمومي ما را در ارتباط نزديك با تجاربي قرار ميدهند كه به گونه ديگري نميتوانستيم آگاهي چنداني از آنها داشته باشيم. امروزه كساني كه از تاثير رسانههاي همگاني بر كنار مانده باشند، حتي در ميان فرهنگهاي سنتيتر بسيار معدودند. ارتباطات الكترونيكي حتي در دسترس كساني كه كاملا بيسوادند، قرار دارد و در دور افتادهترين نواحي كشورهاي جهان سوم يافتن مردمي كه راديو و تلويزيون دارند، عادي ميباشد. (آنتوني گيدنز، 1376، ص 87) .
ارتباطات از دو طريق باعث بوجود آمدن تغيير ميشود. يكي به طور خودكار؛ كه طي آن انسانها با ديدن جامعهاي جدا از جامعه خود به طور خودكار تحت تاثير آن قرار دادن آن فرد صورت نميگيرد. در اين عرصه يك تعامل دو طرفه برقرار است و هر دو طرف متناسب با ساختار خاص خود متاثر ميشوند. اما در نوع دوم يك حركت عمدي در راستاي تحت تاثير قرار دادن فرد صورت ميگيرد. در اين شيوه معمولا تاثيرپذيري يك سويه است و تنها يك طرف به طريق مختلف تحت تاثير طرف مقابل قرار ميگيرد. از يك منظر امروزه نوع دوم تاثيرگذاري در قالب پديدهاي به نام جهاني شدن تعقيب ميشود.
البته قابل ذكر است كه برخي اين پديده را نه يك حركت عمدهي بلكه يك موج همگاني و خودانگيخته ميدانند، اما آنچه مسلم است اينكه اين پديده به صورت يك سويه عمل كرده و آموزههاي جهان صنعتي غرب را به ساير كشورها منتقل ميكند. پديده جهاني شدن (Globalisation) با استفاده از طرق مختلف و ابزارهاي گوناگون در تمامي كشورها نفوذ كرده و ارزشها و سنتهاي محلي و منطقهاي را متاثر ساخته است به گونهاي كه امروزه حتي نگرانيهايي را در بين كشورهاي جهان اول نظير كشورهاي اروپايي نيز بوجود آورده است. (همان منبع، صص 592 – 557) جنبش جهاني شدن با استفاده و بهرهگيري از روشهاي غير ملموس و نرم توانسته آموزهها و ارزشهاي خود را در سطح جهاني گسترده دهد به گونهاي كه امروزه كمتر كسي را ميتوان در جهان پيدا كرد كه مخالف آموزههاي كلان آن نظير دمكراسي يا آزادي باشد.
امروزه هر كشوري كه بخواهد حداقلي از رفاه را داشته باشد و حتي در موارد زيادي براي تداوم حيات خود، نيازمند ارتباط با دنيا و ايجاد يك تعامل با جهان خارج است اما ارتباط با جهان خارج، كشورها را در معرض تهاجم آموزههاي حاكم بر عرصه بينالمللي قرار ميدهد كه در هر شرايطي تاثيرات خود را در داخل خاك آن كشور بويژه از جهت فرهنگي و ارزشي بر جاي ميگذارد و كشورها تنها در مورد ميزان تاثيرپذيري خود قدرت مانور داشته و ميتوانند كه آن را محدود نمايند اما قدرت مانور كشورها نيز آن چنان بالا نبوده و به هر حال محيط داخلي كشورها توسط اين جنبش متاثر ميشود.
پديده جهاني شدن در شرايط متفاوت از ابزارهاي مختلفي براي قدرتگيري بيشتر خود استفاده ميكند. اين ابزارها از روش نظام شروع شده و به نرمترين و غيرملموس ترين شيوهها ختم ميگردد، به اين ترتيب زماني كه اقدام نظامي تنها راه عملي باشد، از آن نيز استفاده ميشود اما در غالب موارد با استفاده از روشهاي غير ملموس و غير مستقيم اهداف خود را پيش ميبرد.
گردش اطلاعات و رسانههاي ارتباطي در اين رابطه از اهميت فوقالعادهاي برخودار است امروزه بيشتر آموزهها و ارزشهاي جهاني از طريق ارتباطات رسانهاي به دورترين نقاط دنيا فرستاده ميشوند و ساكنان آن مناطق را بسته به شرايط و مقتضيات موجود و با ميزانهاي متفاوتي تحت تاثير خود قرار ميدهند.
اگر امروزه ما در يك جهان به هم پيوسته (دهكده جهاني) زندگي ميكنيم اين امر تا حد زيادي نتيجه برد جهاني رسانههاي ارتباطي است هر كسي كه تلويزيون را باز كرده و خبرهاي جهان را تماشا ميكند معمولا گزارش وقايع جديد را مشاهده مينمايد، نمايش برخي از رويدادهاي كه همان روز يا اندكي قبل از آن در بسياري از نقاط مختلف دنيا اتفاق افتاده است، فيلمها و برنامههاي تلويزيوني در بازارهاي بزرگ بينالمللي به فروش رسيده و بدين ترتيب صدها ميليون نفر برنامهها را تماشا ميكنند.
اين فرآيند بخشي از توسعه نظام اطلاعاتي جهاني است يعني يك نظام بينالمللي توليد، توزيع و مصرف اطلاعات امروزه منابع آمريكا بر توليد و توزيع برنامههاي تلويزيوني، فيلمها، آگهيهاي تبليغاتي و اشكال مختلف ارتباط الكترونيكي سلطه دارند.
در دهه 1920 هنگامي كه فيلمها سينمايي براي نخستين بار به نمايش گذاشته شدند، هاليوود چهار پنجم مجموع فيلمهايي كه در جهان نمايش داده ميشد را ميساخت، آمريكا همچنان آشكارا بيشترين نفوذ را در صنع سينما داشته و دارد، از ميان 10 شركت بزرگ تبليغاتي جهان، 9 شركت آمريكايي هستند، نيمي از موسسات بزرگ تبليغاتي جهان در كشورهاي كانادا، آلمان، فرانسه، انگلستان، استراليا و نيز آمريكا مستقر ميباشند.
در كانالهاي الكترونيكي كه به منظور انتقال بسياري از اطلاعات مورد استفاده قرار ميگيرد و دولتهاي امروزي و شركتهاي بزرگ به آن وابستهاند، نفوذ آمريكا بسيار نيرومند است. حلقههاي ارتباطات راه دور كه اكنون براي بانكداري، معاملات پولي جهاني و برخي انواع پخش برنامههاي تلويزيوني و راديويي ضروري است، اكثرا در دست شركتهاي آمريكايي است موقعيت بهتر كشورها صنعتي و بيش از همه ايالات متحده آمريكا در توليد و گسترش رسانهها سبب شده كه بسياري از محققان از «امپرياليسم رسانهاي»2 سخن بگويند.
در اين رابطه گفته ميشود كه يك امپراتوري فرهنگي ايجاد گرديده و اعتقاد عمومي بر اينست كه كشورهاي جهان سوم به طور خاص در برابر آن آسيبپذيرند زيرا منابع لازم را براي حفظ استقلال فرهنگي خود در اختيار ندارد. (همان منبع. صص 586 – 582)
بايد توجه داشت كه استفاده از رسانههاي جمعي بهترين شيوه براي تاثيرگذاري بر فرهنگ و ارزشهاي يك جامعه ميباشد چرا كه از يك طرف فرهنگ و ارزش، حوزهاي است كه مربوط به ذهن افراد ميشود و از طرف ديگر رسانهها ابزاري هستند كه با ذهن افراد سر و كار داشته و ميتوانند به روش غير مستقيم و غير ملموس، تفكرات و ارزشهاي هر فرد را تحت تاثير قرار دهند به گونهاي كه حتي خود او نيز متوجه اين تاثيرگذاري نشود و همه آنها را از آن خود بداند.
س – تهديدهاي فرهنگي و اينترنت:
اگر چه عصر ارتباطات، انقلاب، انفجار و انتشار اطلاعات در ربع پاياني قرن بيستم بشريت را با دنيايي متفاوت از گذشته مواجه نموده و امكانات و توانمندي فوقالعادهاي به آن داده، ليكن كاركردهاي متفاوت اين فناوري به ويژه محصول قدرتمند آن يعني اينترنت با همه ويژگيهاي آن ترديدهايي نيز در اذهان اصحاب علم و فرهنگ ايجاد نموده است. فناوري ارتباطات رسانهها و اينترنت با امكانات چند رسانهاي، بيشترين نقش را در توسعه جنبشهاي اجتماعي و حتي انقلابات فرهنگي و مردمي داشته است به عنوان مثال استفاده جنبش زاپانيستا به رهبري ماركوس از اينترنت يا جنبشهاي محيط زيستي و پفمينيستي كه از اين ابزار براي پيشبرد اهداف خود بشترين بهره را بردهاند و دهها مثال ديگر مويد اين واقعيت است. اما اين يك روي سكه است، روي ديگر اين سكه استفاده توسعهطلبانه با اهداف امپرياليستي از امكانات فوقالعاده اين ابزارها به ويژه اينترنت است.
انقلاب اسلامي ايران اگر چه خود در مراحل پيروزي بيشترين بهره را از دستاوردهاي فناوري ارتباطات برده ليكن امروزه پس از دو دهه از پيروزي آن با گسترش زير ساختهاي پيشرفته ارتباطي و افزايش فزآينده امكانات اطلاعات و ارتباطات در سطح بينالمللي، خود را با مسائلي مواجه ميبيند كه ميتواند تاثيرات قابل ملاحظهاي بر امنيت كشور به ويژه در ابعاد فرهنگي و سياسي داشته باشد، به ويژه اينكه اهداف متعالي فرهنگي انقلاب اسلامي خود چالشي بزرگ در مقابل فرهنگ ليبرالستي مبتني بر مدرنيته در غرب است كه امروزه در قالب جهاني شدن با ابزارهاي قدرتمند اقتصادي، نظامي، سياسي و اطلاعاتي و نيز اينترنت خودنمائي ميكند. زيرا تعارض و نزاع فرهنگها و هويت ملي و جهانيسازي فرهنگ، مهمترين چالش دولتها و ملتها در عرصه فرهنگي است. اين مفاهيم با شرايط جديد روابط بينالملل ناشي از جهاني شدن، وابستگي متقابل و روابط چندجانبه نيز مطابقت دارد.
فرو ريختن مرزهاي فرهنگي كشورهاي هدف در برابر فناوريهاي نوين اطلاعاتي و ارتباطي تاثير زيادي بر امنيت سياسي، اقتصادي و فرهنگي اين كشورها به همراه داشته است. جريان جهاني و بينالمللي اطلاعات به عقيده بسياري از منتقدان مثل پروفسور حميد مولانا، جرياني مركز – پيرامون از شمال و غرب ليبراليسم به سوي جنوب و شرق توسعهنيافته است. اين جريان بدليل ماهيت و مكانيسم، يك جريان به شدت يك سويه، عمودي، منفيگرا و سلطهجويانه است. اين جريان توان منابع خارجي جهت اجراي اقداماتي نظير كنترل و نفوذ در كشورهاي هدف را بسيار افزايش داده است.
كشورهاي در حال توسعه نيز معتقدند جريان آزاد اطلاعات، آنها را در يك رقابت نابرابر و بيفايده با دولتهاي ديگر و شركتهاي خارجي و چند مليتي قرار ميدهد و با تهديد ثابت جامعه از لحاظ فرهنگي، ناامني فزايندهاي را بر اين كشورها تحميل ميكند كه تا كنون در بررسي جريان تقريبا يك طرف اطلاعات در اينترنت (براساس دادههاي www.mit.cdu/../web- growth، سهم آمريكا و اروپا از سايتهاي اينترنتي 94/1% و سهم ما بقي كشورهاي آسيايي و آفريقايي 5/9% ميباشد) ميتوان بحرانهايي را كه قادرند موجب ايجاد شكاف اجتماعي – فرهنگي ميان مردم و حاكميت، شورش خياباني و كاهش مشروعيت شوند، پيشبيني نمود كه اين امر نياز به طرحريزي استراتژيك براي مقابله دارد. از ميان بحرانهاي قابل پيشبيني به جريان فمينيسم كه بر بستر گسلهاي جنسي با توه به موج مطالبات زنان مينشيند و يا تعارضات ارزشي، ترويج جريان روشنفكري (سكولار) و يا گسلهاي سياسي ناشي از درگيريهاي جناحي و موج شايعات منتشره در اينترنت كه از كاركردهاي ديگر آنست ميتوان اشاره كرد.
آنچه مسلم ناست، آمريكا به عنوان سردمدار سرمايهداري غرب مبتنيبر ليبراليسم آمريكايي، چنانچه درصدد جهانيسازي ارزشهاي خود باشند (آنگونه كه تا كنون به شدت دنبال نموده) به عنوان كشور تهديدكننده كشورهاي اسلامي به ويژه جمهوري اسلامي ايران به آرمانهاي اسلامي و ارزشهاي حاكم بر آن خواهد بود. اين تعارض تا وقتي كه دو طرف بر اصول ارزشي خود پافشاري نمايد، ادامه خواهد يافت لذا از تمامي ابزارهاي ممكن براي از صحنه خارج كردن حريف استفاده خواهد شد.
اظهارات رئيس جمهوري آمريكا بعد از حادثه يازدهم سپتامبر مويد اين واقعيت است و نيز اظهارات مسئولين آمريكايي در جهت حاكم كردن فرهنگ آمريكايي در عراق پس از سرنگوني صدام تاييد بر اين مدعاست.
آمريكا به عنوان سردمدار سلطه فرهنگي غرب براي تحقق استراتژي كلي خود در ناكامي و ناكارآمدي انقلاب اسلامي و متقاعد نمودن جمهوري اسلامي ايران در تبعيت از ارزشها و نظم نوين آمريكايي، تلاش خود را بر روي نقاط ضعف و گسلهاي موجود اجتماعي – فرهنگي جامعه ايران متمركز نموده است.
گسلهايي مثل گسل بين نسلي و ايجاد شكاف بين نسل جوان و نسل انقلاب، گسل جنسي با تبليغ جريانات فمينيستي، گسل اجتماعي و اقتصادي، گسل سياسي و تعارض اختلاف بين جناحها، گروهها و جريانات سياسي و نهايتا گسل معرفتي – علمي كه به تضعيف مباني تئوريك و نظريه انقلاب اسلامي ميپردازد از آن جملهاند.
اينترنت و شاهراههاي ارتباطي با ويژگيها و توامنديهاي خود در عبور از مرزها و هنجارشكنيها بهترين و سريعترين ابزار اين منازعه خواهد بود اگر چه فرصتهايي را براي كشورهاي در حال توسعه اسلامي ايجاد كرده، ليكن با فناوري برتر، توان توليد بالاتر، كنترل بيشتر و دهها عامل ديگر شرايط كاملا نابرابري را به نفع آمريكا ايجاد نموده كه تصريح بيانيه استراتژي امنيت ملي آمريكا در سال 2000 كه از اينترنت به عنوان مهترين ابزار خود ياد كرده مويد آن ميباشد. در اينجا اشاره به اين گفته سناتور آمريكايي «گوردون اسميت» كه بهترين راه نفوذ بر افكار جوانان ايراني را اينترنت معرفي كرده نيز براي تبيين موضوع مفيد است (روزنامه كيهان 81/10/81، ص 8) با برررسي اجمالي سياستهاي ضد ايراني، تغذيه شده توسط دستگاههاي فرهنگي و امنيتي آمريكا ميتوان استراتژي نهايي آمريكا را در ناكار آمد جلوه دادن نظام جمهوري اسلامي و ايدئولوژي انقلاب ديد.
صدها هزار سياست غير اخلاقي از يك سو و دهها هزار سايت فرهنگي از سوي ديگر روزانه به طور انبوه مباني فرهنگي نظام را به چالش ميگيرند. ارزشهاي اسلامي، آرمانهاي اسلامي، مباني ايدئولوژيك، ولايت فقيه و مواردي از اين قبيل، آماج حملات مستقيم و غير مستقيم فرهنگي آن قرار ميگيرد. براساس فرضيه «مازاد در مبادلات فرهنگي» شايد مهمترين تهديد و خطر از ناحيه مبادلات فرهنگي نابرابر ايجاد ميشود. (علي اصغر كاظمي، نامه فرهنگ، شمارههاي 14 و 15)
اگر اين فرض را بپذيريم كه فرهنگ هم مانند ساير مولفههاي مادي مولد قدرت ملي است و به قابل مبادله بودن كالاهاي فرهنگي (حامل بار ارزشي) قائل باشيم لذا احتمال بر هم خوردن موازنه و به وجود آمدن تراز منفي ميان كشورها امكانپذير ميگردد كه نتيجه آن مبادلات فرهنگي نابرابر است. در واقع مواجهه فرهنگ پويا و زاينده با فرهنگ ايستا و عقيم است. ناگفته پيداست كه با توجه به اشرافيت دستگاههاي فرهنگي و امنيتي آمريكا بر اينترنت و توليد بيشمار بستههاي فرهنگي منطبق با مناف آمريكا و از طرفي ضعف ساختار ارتباطي ايران و عوامل ديگر، شرايط نابرابري ايجاد گرديده كه چنانچه دستگاههاي فرهنگي كشور فاقد استراتژي مناسب باشند، اين امر ميتواند تهديد دراز مدتي را ايجاد كند.
در يك تقسيمبندي كلي دو نگرش ثباتگرا و تحولگرا، نظرات كاملا متفاوتي براي مواجه با اينترنت در مساله فرهنگي دارند. اين عدم تفاهم تا به حال مانع از اتخاذ يك سياست عمومي براي مواجهه با اينترنت در راهبردهاي امنيتي شده است.
در ديدگاه ثباتگرايي گسترش رسانههاي نوين و مقاصد جهانيسازي فرهنگ، موجب تقدسزدايي از ارزشهاي سنتي و هويت و تمدن بومي و اختلال در حفظ ثبات فرهنگي و ويژگيهاي منحصر به فرد جامعه ايراني ميشود، حال آنكه در نگرش تحولگرا، اين گسترش موجب ظهور ارزشهاي جديد و افزايش تطابق، كنترل، اقتدار و استقلال بوده و بيثباتي را نتايج قهري اين رسانههاي مرزشكن ميدانند در حالي كه تحولگرايان آزاديهاي سياسي، تنوع، مشروعيت غير متمركز و به هم پيوستگي جهاني را از محاسن اين رسانهها ميدانند.
نتيجه:
اينترنت، بالقوه ميتواند يك تهديد و در عين حال يك فرصت براي امنيت – فرهنگي كشور باشد، چنانچه سياست مشخص در استفاده از اينترنت وجود نداشته باشد به طور قطع اينترنت ميتواند حداقل، امنيت فرهنگي، سياسي را مخدوش كند و از راههاي ترويج موارد غير اخلاقي و بزهكاري، هويتزدايي، ايجاد شبهات در اعتقادات و ارزشها، ترويج ارزشهاي آمريكايي، ترويج شايعات و دامن زدن به شكافها و گسلهاي اجتماعي – فرهنگي، اختلال در نظام اطلاعاتي و غيره، تهديدات دراز مدتي را براي ابعاد فرهنگي – سياسي امنيت ملي ايجاد نمايد.
ظهور فناوريهاي نوين ارتباطي و اطلاعاتي مثل شبكههاي و شاهراههاي ارتباطي به ويژه اينترنت چالشي بزرگ براي نظامهاي سياسي و هويت فرهنگي و ملي جوامع در عرصه سياستگذاري ملي است، زيرا اين پديده با قدرت فوقالعاده خود به عنوان يك عامل بيروني موثر در تغيير نظام ارزشي عمل ميكند. وفاق يا اختلاف مسئولين فرهنگي، فهم مشترك از مساله، تعاريف، كاركردها، آينده و تاثيرات فناوري ارتباطي بر ابعاد داخلي و خارجي امنيت سياسي و فرهنگي منجر به ارائه استراتژيهاي كاملا متفاوتي خواهد شد، بنابراين انتظار ميرود دستاندركاران بخشهاي فرهنگي كشور با تشكيل كميتههاي فني – تخصصي ويژه مبادرت به مطالعه قابليتها و ظرفيتهاي وسائل و ابزار جديد ارتباطي (از جمله اينترنت) نموده و با توجه به راهبردهاي فرهنگي نظام، به نحو مطلوبي اين امكانات و ابزار را به خدمت گرفته و در جهت توانمندسازي و اقتدار فرهنگي نظام جمهوري اسلامي و مقابله موثر و كارا با هجوم امپراتوريهاي خبري گام بردارند.
بديهي است سرعت و شتاب فوقالعاده فناوريهاي ارتباطي و اطلاعاتي و ايجاد شكاف فاحش بين كشورهاي صاحب فناوريهاي مذكور و كشورهاي جهان سوم در استفاده وسيع از امكانات و تجهيزات مدرن به گونهاي است كه جاي هرگونه درنگ، مسامحه و تاملي را نگذاشته و بايستي هر چه سريعتر دنياي جديد را شناخت و از مقدورات آن بهترين بهرهبرداري و استفاده را نمود.
فهرست منابع و مأخذ:
1- بيرو، آلن، «فرهنگ علوم اجتماعي»، باقر ساروخاني، كيهان، چاپ اول 1366
2- بيماتور، كانوار، ارتباطات براي توسعه اجتماعي، ترجمه تيمور محمدي، تهران، سازمان برنامه و بودجه، چاپ اول، 1376.
3- گيدنز، آنتوني، جامعهشناسي، ترجمه منوچهر صبوري، تهران، نشر ني، چاپ سوم، 1376.
4- گي روشه، كنش اجتماعي، ترجمه هما زنجانيزاده، انتشارات دانشگاه فردوسي، چاپ اول، 1367.
5- ارولنسون - «روانشناسي اجتماعي» شكركن، چاپ پنجم، 1369
6- ترنر، «ساخت تءوري جامعهشناسي» (متن انگليسي) ويرايش سوم، 1982
7- كاظمي، علياصغر، نظزيۀ ارزش مازاد در مبادلات فرهنگي، فصلنامه تحقيقاتي، نامه فرهنگ، شمارههاي 14 و 15.
8- روزنامه كيهان، دوشنبه 81/10/7
ش.د820462ف