همزمان با عيد سعيد غدير خم، عيد امامت و ولايت، و عيدُاللهِالاَکبر، صبح روز سهشنبه (30/6/95) هزاران نفر از قشرهاي مختلف مردم با حضرت آيتالله خامنهاي رهبر معظم انقلاب اسلامي، در حسينيهي امام خميني (رحمهالله) ديدار کردند. رهبر انقلاب اسلامي در اين ديدار ضمن تبريک عيد سعيد غدير خم، مهمترين پيام ماجراي غدير را تعيين «امامت» بعنوان ضابطه و قاعدهي حکومت در اسلام بيان کردند و با اشاره به ويژگيهاي منحصربهفرد حضرت علي (ع) بهويژه خصوصيات حکومتي ايشان، لازمهي تمسک به ولايت اميرالمؤمنين علي (ع) را حرکت در مسير خصوصيات و عمل به توصيههاي آن شخصيت ممتاز دانستند.
متن محوربندي شده پيام بدين شرح است:
***
بسماللهالرّحمنالرّحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام علي سيدنا و نبينا ابيالقاسم المصطفي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين المعصومين سيما بقيةالله في الارضين.
عيد شما مبارک؛ انشاءالله که خداوند متعال به برکت اين عيد بزرگ و به برکت ياد مولا، دلهاي شما را همواره با الطاف خود و سکينه و آرامش و لطف خود نوراني کند و توفيق بدهد که از اين مناسبت و امثال اين مناسبت انشاءالله به نحو مناسبي و به نحو مطلوبي حقيقتاً استفاده کنيم. خ ب، بحمدالله مجلس امروز ما خيلي خوب شروع شد؛ تلاوت قرآن بسيار خوب، اشعاري که اينجا خواندند، هم از لحاظ قالب، هم از لحاظ محتوا خيلي خوب؛ شماها هم دلهايتان پُر است از عشق و محبّت به موليالموحّدين - سلام و درود خدا بر او- و همين شوق و همين عشق و همين تولّي و توجّه، انشاءالله بايد وسيلهاي بشود که ما را بکشاند به آن سمتي که مطلوب مولا است.
عيدالله الاکبر، تجلي اهميت حکومت و رهبري در جامعهي اسلامي
يک مطلب دربارهي خود غدير است؛ اينکه در بعضي از تعبيرات گفته شده است که عيد غدير عيداللهالاکبر و از همهي اعياد بالاتر است، علّت اين و وجه اين چيست؟ خب، در قرآن کريم آياتي هست که به غير از مسئلهي غدير به مسئلهي ديگري قابل تطبيق نيست. همين آيهي معروف «اليومَ يئِسَ الَّذينَ کَفَروا مِن دينِکُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ اَليومَ اَکمَلتُ لَکُم دينَکُم وَ اَتمَمتُ عَليکُم نِعمَتي وَ رَضيتُ لَکُمُ الاِسلامَ ديناً»(۱) که در اوايل سورهي مائده است، با غير مسئلهاي در وزن و اهمّيت و اندازهي مسئلهي غدير، قابل تطبيق نيست؛ فقط يکچنين مسئلهاي است که ميتواند تعبير «اليومَ يئِسَ الَّذينَ کَفَروا مِن دينِکُم» دربارهاش بيايد. آنکساني که در مضمون اين آيات خدشه کردهاند، حرفهايي ميزنند، مطالبي گفتهاند، مخالفين و کساني که قضيهي غدير را قبول ندارند اين آيه را به نحوي تأويل کردهاند لکن اين بخش از آيه قابل تأويل نيست. امروز روزي است که دشمنان -کفّار- از دين شما مأيوس شدند. چه چيزي مگر بر دين اضافه شد که دشمن را مأيوس کرد؟ آن احکامي که در اين آيه، در اوّل سورهي مائده قبل و بعد از اين فِقره آمده است، مگر چقدر اهمّيت دارد؟ اين تعبير دربارهي نماز نيامده است، دربارهي زکات نيامده است، دربارهي جهاد نيامده است؛ دربارهي هيچ يک از احکام فرعي الهي نيامده است که «اَليومَ يئِسَ الَّذينَ کَفَروا مِن دينِکُم»؛ پس اين يک قضيهي ديگري است؛ غير از اين احکام فرعي است. آن قضيه چيست؟ قضيهي رهبري جامعهي اسلامي؛ قضيهي نظام حکومت و امامت در جامعهي اسلامي. بله، ممکن است تخلّف کنند -کما اينکه کردند؛ چند قرن بنياميه و بنيعبّاس و امثال اينها با نام امامت و خلافت و مانند اينها، پادشاهي کردند؛ سلطنت کردند- [امّا] اين لطمهاي نميزند به فلسفهي غدير. ماجراي تعيين غدير، ماجراي تعيين ضابطه است، تعيين قاعده است. يک قاعدهاي در اسلام درست شد؛ پيغمبر اکرم در ماههاي آخر عمر، اين قاعده را وضع کرد؛ آن قاعده چيست؟ قاعدهي امامت؛ قاعدهي ولايت.
نظام ولايي، الگوي مورد تاييد حکومت از نگاه اسلام
جوامع بشري از ديرباز حکومت داشتند؛ بشر انواع و اقسام حکومتها را تجربه کرده است؛ اسلام اين حکومتها را، اين نوع قدرتمنديها و قدرتمداريها را قبول ندارد؛ امامت را قبول دارد. اين قاعدهي اسلام است؛ غدير اين را بيان ميکند. مصداقش هم مشخّص است؛ اميرالمؤمنين کسي است که هيچکس نه در آن زمان و نه در زمانهاي بعد نتوانسته است کمترين خدشهاي به شخصيت والاي او و به نمايندگي او از مفاهيم و معارف قرآن خدشه کند. خب، بله، دشنام دادند، به خدا هم دشنام ميدهند، به پيغمبر هم -العياذ بالله- دشنام ميدهند، دشنام، دليل نيست. هيچ انساني وقتي که فکر ميکند، وقتي از احساسات و تعصّباتْ خود را رها ميکند، هرگز - ولو تا حدودي- نميتواند در اين پيکرهي نوراني، در اين هيکل قدسي، کمترين خدشهاي بکند. پيغمبر اين [شخص] را به عنوان مصداق امامت، معين کرد. اين شد قاعده؛ تا آخر دنيا هرجا مسلمانها بخواهند و همّت کنند و هدايت شوند از سوي خدا به اينکه اسلام را تحقّق ببخشند و جامعهي اسلامي را تحقّق ببخشند، ضابطه و قاعدهاش اين است: بايد امامت را احيا کنند. البتّه هرگز هيچ مصداقي به آن مصاديقي که پيغمبر معين کردند نميرسد؛ به کمتر از آنها هم نميرسد؛ بزرگترين شخصيتهاي علمي و معنوي و عرفاني و بزرگان سلوکي و معرفتي ما نسبت به اميرالمؤمنين، مثل آن پرتو ضعيفي هستند که ته چاه، انسان يک مختصر روشنايي ميبيند؛ آن را مقايسه کنيد با خورشيد؛ بله، همان است، همان شعاع است امّا فاصله چقدر است؟ تفاوت چقدر است؟ برترين شخصيتهاي ما، مثلاً يک شخصي مثل امام بزرگوار ما را که خب يک شخصيت انصافاً کامل، بزرگ، باعظمت، جامعالاطراف و از همهجهت يک شخصيت برجسته و ممتاز بود، اگر بخواهيم با اميرالمؤمنين قياس کنيم، قياسش همين است که عرض کردم: [يعني] نور خورشيد را مقايسه کنيد با آن پرتويي که ته چاه مثلاً يا در گوشهي فلان پستو مثلاً از خورشيد يا از نور ديده ميشود؛ فاصلهها اينجوري است.
اهميت غدير در تعيين ضابطه ها در حکومت اسلامي
بله، اين فاصلهها هست لکن ضابطه اين است؛ ضابطه امامت است. قاعدهي حکومت و اقتدار و قدرتمداري در جامعهي اسلامي، با غدير معين شد و پايهگذاري شد؛ اهمّيت غدير اين است. اهمّيت غدير فقط اين نيست که اميرالمؤمنين را معين کردند؛ اين هم مهم است امّا از اين مهمتر اين است که ضابطه را معين کردند، قاعده را معين کردند؛ معلوم شد که در جامعهي اسلامي، حکومت سلطنتي معنا ندارد، حکومت شخصي معنا ندارد، حکومت زَر و زور معنا ندارد، حکومت اشرافي معنا ندارد، حکومت تکبّر بر مردم معنا ندارد، حکومت امتيازخواهي و زيادهخواهي و براي خود جمع کردن و افزودن معنا ندارد، حکومت شهوتراني معنا ندارد؛ معلوم شد که در اسلام اينجوري است. اين قاعده در غدير وضع شد. وقتي اين قاعده وضع شد، آنوقت «يئِسَ الَّذينَ کَفَروا مِن دينِکُم»؛ ديگر دشمنها از اينکه بتوانند مسير اين دين را تغيير بدهند مأيوس ميشوند؛ چون مسير دين آنوقتي تغيير پيدا ميکند که آن نقطهي اصلي، آن هستهي اصلي تغيير پيدا کند؛ يعني هستهي قدرت، هستهي مديريت، هستهي رياست؛ اگر تغيير پيدا کند، همهچيز تغيير ميکند؛ بله، در واقعيت عملي، تغييراتي به وجود ميآيد و افرادي از قبيل خلفاي بنياميه و بنيعباس سرِ کار ميآيند بهعنوان اسلام، حجّاجبنيوسف هم [سرِ کار] ميآيد، امّا اينها ديگر ضابطه را نميتوانند به هم بزنند. امروز اگر کساني در دنياي اسلام؛ آنهايي که با معارف اسلامي آشنا هستند مراجعه کنند به قرآن، مراجعه کنند به ضوابطي که در قرآن براي بندگي حق و زندگي و جهتگيري بندگان حق - يعني ملّتها- در قرآن معين شده است، امکان ندارد به نتيجهاي برسند جز نتيجهي امامت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) و آنچه دنبالهي او است. اين ادّعاي ما است و ميتوانيم اين ادّعا را کاملاً ثابت کنيم. هرکسي در دنياي اسلام، روشنفکران، متفکّرين، صاحبان عقيده، کساني که از اوّل با يک عقيدهي ديگري بار آمدهاند، اگر قرآن را و ارزشهاي قرآني و ضوابط قرآني را براي زندگي جوامع بشري ملاک قرار بدهند، به هيچ نتيجهاي نميرسند جز اينکه کسي مثل عليبنابيطالب (عليه السّلام) بايستي بر جوامع اسلامي حکومت بکند؛ يعني راه، اين است؛ راه، امامت است. اين مربوط به غدير.
پيغمبر، امام اوّل است
خب، وقتي غدير اينقدر اهمّيت دارد، آنوقت آن آيهي شريفهي ديگر که «ياَيهَا الرَّسولُ بَلِّغ مآ اُنزِلَ اِلَيکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَه»،(۲) معنايش روشن ميشود. [ميفرمايد] اگر اين حکم را ابلاغ نکني، اصلاً رسالتت را انجام ندادهاي. پيغمبر ۲۳ سال است دارد مجاهدت ميکند -آن مجاهدات مکّه، آن مجاهدات مدينه، آن جنگها، آن فداکاريها، آن گذشتها، آن سختگيريهاي بر خود، آن هدايت عظيم بشري که آن بزرگوار انجام داده است، اينها همه در اين مدّت انجام گرفته- اين چه حادثهاي و چه عارضهاي است که اگر نباشد، همهي اينها [گويي] نيست «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَه»، اين نميتواند چند حکم فرعي باشد؛ اين يک چيزي فراتر از اينها است؛ آن چيست؟ امامت است. اوّلامام کيست؟ خود پيغمبر. امام صادق (عليه السّلام) در مني فرمود: اِنَّ رَسولَ اللهِ کانَ هُوَ الاِمام؛ پيغمبر، امام اوّل است؛ «ثُمَّ مِن بَعدِهِ عَليّبنِاَبيطالِب» و بعد بقيهي ائمّه.(۳) خداي متعال بعد از آنکه ابراهيم پيغمبر را آنهمه امتحان کرد، آنهمه مراحل سخت را ابراهيم گذراند -در نوجواني در آتش افتاد؛ بعد آمد در بابل و در آن مناطقي که بود اينهمه تلاش کرد و زحمت کشيد- به سنّ پيري که رسيد، آنوقت خدا ميفرمايد: اِنّي جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامًا؛(۴) حالا ميخواهم تو را امام قرار بدهم. امامت يعني اين. اين، اعتقاد است؛ اعتقاد اسلامي مبتني بر مباني مستحکم و استدلالات غيرقابل خدشه است.
تشيع انگليسي و ايجاد اختلاف بين فرق مسلمين
ما دعوت ميکنيم از همهي دنياي اسلام و از همهي متفکّرين، اين وحدتي که امروز دنياي اسلام نياز دارد، با تدبّر در آيات قرآن و با تأمّل در همين حقايق براحتي به دست ميآيد اگر اهل فکر و اهل مبنا، اين مسائل را دنبال کنند.
لبتّه، از اين طرف هم بايستي احساسات آنها را تحريک نکنند. يک عدّهاي خيال ميکنند اثبات تشيع به اين است که انسان به بزرگان مورد اعتقاد اهل سنّت و ديگران بنا کند مدام بدوبيراه گفتن؛ نه، اين خلاف سيرهي ائمّه است. اينکه شما ميبينيد راديوها يا تلويزيونهايي در دنياي اسلام به وجود ميآيد که کار آنها اين است که بهعنوان شيعه و به نام شيعه، به بزرگان مورد اعتقاد بقيهي فِرق اسلامي بدگويي کنند، اين معلوم است که بودجهاش بودجهي خزانهداري انگليس است؛ اين بودجهاش بودجهي انگليس [است]، اين شيعهي انگليسي است. هيچکس خيال نکند که گسترش شيعه و اعتقاد تشيع و استحکام ايمان شيعي به اين بدوبيراه و گفتن و به اين [طرز] حرف زدن است؛ نخير؛ اينها عکس عمل ميکند. وقتي شما بدوبيراه گفتيد، دُور او يک حصاري کشيده ميشود از عصبانيت، از احساسات، و ديگر حرف حق هم برايش قابل تحمّل نيست. ما حرف حسابي خيلي داريم، حرف منطقي خيلي داريم، حرفهايي که هرکسي که صاحب فکر است اگر بشنود، آنها را قبول ميکند، خيلي [از اين حرفها] داريم؛ بگذاريد اين حرفها شنيده بشود، بگذاريد اين حرفها امکان نفوذ در دلهاي طرف مقابل را پيدا کند. وقتي شما فحش دادي، وقتي بدوبيراه گفتي، يک سدّي کشيده ميشود و اين حرف اصلاً شنيده نميشود، گوش نميکنند؛ آنوقت گروههاي خبيث و وابسته و مزدور و پولبگير از آمريکا و سيا و اينتليجنسسرويس - مثل داعش و جبهةالنّصره و امثال اينها- با استفادهي از يک مشت آدمهاي عامي نادانِ غافل، اين اوضاع را به راه مياندازند که ملاحظه کرديد در عراق و در سوريه و در جاهاي ديگر به راه انداختند؛ اين کارِ دشمن است. دشمن، منتظر فرصت است؛ دشمن از هر فرصتي استفاده ميکند. ما حرف حق داريم، حرف منطقي داريم، حرف محکم داريم؛ يک نمونهي کوچکش اين بود که من امروز به شما عرض کردم. اين راجع به غدير.
اميرالمومنين(ع) جامع تمام ارزشها و صفات انساني
[بعد] راجع به اميرالمؤمنين (عليه السّلام). تمام ارزشها و صفاتي که انسان - چه بهعنوان انسان مؤمن به اسلام، چه بهعنوان انسان مؤمن به هر ديني، و چه بهعنوان انسان بياعتقاد به هر ديني؛ هرجور انساني- به آنها احترام ميگذارد و تکريم ميکند، در عليبنابيطالب جمع است؛ يعني عليبنابيطالب (سلاماللهعليه) شخصيتي است که اگر شما شيعه باشيد احترامش ميکنيد، اگر سنّي باشيد احترامش ميکنيد، اگر اصلاً مسلمان نباشيد و او را بشناسيد و برويد دنبال احوالش احترام ميکنيد. افرادي از اهل سنّت که دربارهي فضائل اميرالمؤمنين در طول سالهاي متمادي نوشتهاند بسيارند؛ جورج جرداق مسيحي،(۵) آن کتاب پنج جلدي را نوشته؛ يک مسيحي دربارهي اميرالمؤمنين سالها قبل عاشقانه کتاب مينويسد. همين شخصيت آمد اينجا پيش من و راجع به کتابش صحبت شد،(۶) گفت من از دوران نوجواني با نهجالبلاغه آشنا شدم، نهجالبلاغه مرا به شخصيت عليبنابيطالب هدايت کرد؛ اين کتاب را نوشت: [الامام] علي صوت العدالة انسانيه. کسي که اصلاً دين هم نداشته باشد -يعني به هيچ ديني معتقد نباشد- وقتي شخصيت اميرالمؤمنين را بشناسد، در مقابل او خضوع ميکند، تعظيم ميکند.
سه دسته صفات اميرالمومنين(ع)
1. صفات معنوي الهي اميرالمومنين(ع)
در اميرالمؤمنين سه جور صفات هست: يکي آن صفات معنوي الهي است که با هيچ ميزاني براي ماها اصلاً قابل سنجش نيست؛ ايمان، آن ايمانِ متعالي عميق؛ سبقت در اسلام، فداکاري در راه اسلام. اخلاص؛ يک سرِ سوزن عاملي غير از نيت خدايي در عمل او وجود ندارد؛ ما [اين را] اصلاً ميفهميم؟ براي امثال بنده اصلاً اين حالت قابل درک است؟ همهي کارها براي خدا، براي رضاي الهي، براي اجراي امر الهي؛ [يعني] اخلاص. اينها اصلاً چيزهايي است که براي ما قابل توزين نيست؛ قابل توضيح هم درست نيست. علم و معرفت بِالله؛ معرفت بِالله. ما از خدا چه ميفهميم؟ ما وقتي ميگوييم «سُبحانَ رَبِّي العَظيمِ وَ بِحَمدِه»، از اين عظمت چه ميفهميم، اميرالمؤمنين چه ميفهمد؟ معرفت بِالله. اينها يک سلسله از صفات اميرالمؤمنين است که اصلاً براي ما واقعاً قابل توصيف نيست، قابل فهم نيست؛ [اگر] بيايند بنشينند براي ما توضيح هم بدهند، ما درست به عمقش پي نميبريم، از بس عظيم است، از بس عميق است؛ اين يک دسته از صفات اميرالمؤمنين است.
2. صفات انساني اميرالمومنين(ع)
يک دسته ديگر، صفات برجستهي انساني او است؛ اينها همانچيزهايي است که انسان مسلمان و غير مسلمان و مسيحي و غير مسيحي و بيدين و با دين و همه را مجذوب ميکند: «شجاعت»، «رحم»؛ آن انساني که در ميدان جنگ آنجور ميجنگد، وقتي سروکارش با يک خانوادهي يتيمدار ميافتد، آنجور با يتيمان همراهي ميکند، خم ميشود، بچّه يتيمها را بازي ميدهد، روي دوش خودش سوار ميکند؛ اينها اصلاً همانچيزهايي است که ربطي به اين ندارد که ما متدين باشيم و به چه ديني متدين باشيم تا اينها را احترام کنيم؛ هر انساني وقتي در مقابل اين عظمت وقتي قرار ميگيرد احساس خضوع و تعظيم ميکند. «ايثار»؛ ايثار يعني ديگري را برخودت ترجيح بدهي؛ يعني گذشت؛ يعني آنجايي که حق با شما است بهخاطر خدا، بهخاطر يک مصلحتي از اين حق -البتّه حقّ شخصي- صرفنظر کني؛ چه حقّ مالي، چه حقّ آبرويي، چه هر حقّ ديگري از حقوق خود؛ معناي ايثار اين است. اينها هم يک دسته از صفات اميرالمؤمنين است که اگر انسان بخواهد بشمرد اين خصوصيات را يک کتاب ميشود، يک طومار طولانياي خواهد شد.
3. صفات حکومتي اميرالمومنين(ع)
دستهي سوّم از خصوصيات اميرالمؤمنين، خصوصيات حکومتي است که نتيجهي همان مسئلهي امامت است؛ امامت يعني اينجور حکومتکردن. البتّه شدّت و ضعف دارد که آن حدّ اعلايش در شخصيتي مثل اميرالمؤمنين هست. خصوصيات حکومتي مثل چه؟ مثل «عدالت»، مثل «انصاف»، مثل «برابر قراردادن همهي آحاد مردم»، حتّي آنکساني که در جامعهي شما زندگي ميکنند، امّا در دين شما نيستند. اميرالمؤمنين وقتي شنيد بسربنارطاة(۷) رفت وارد شهر شد و وارد [حريم] خانوادهها شد، يک خطبهي دردناکي دارد: بَلَغَني اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم لِيدخُلُ المَرأَةَ المُسلِمَةِ وَ الاُخَري المُعاهَدَةِ فَينتَزِعُ حِجلَها؛(۸) شنيدم که اين نيروهاي ظالم و ستمگر و گستاخ وارد خانهي زنهاي مسلمان و زنهاي غير مسلمان -مُعاهَد يعني همان يهود و نصارايي که در جامعهي اسلامي زندگي ميکردند- ميشدند و لباسهاي اينها را، حِجِل(۹) اينها را، دستبندهاي اينها را، پابندهاي اينها را ميکشيدند و ميبردند و غارت ميکردند؛ بعد ميفرمايد که اگر انسان از غصّهي يکچنين چيزي بميرد و جان بدهد، او را ملامت نبايد کرد. ببينيد شخصيت اين است، ترحّمش به مردم، دلسوزياش نسبت به مردم، آن هم همهي مردم؛ خب در جامعهي اسلامي، يهودي و نصراني و غير اينها زندگي ميکنند که اينها مُعاهَدند. خب از خصوصيات حکومتي او اين است: «عدل»، «انصاف»، «برابري».
3.1. خصوصيات حکومتي اميرالمومنين(ع): اجتناب از زخارف
«اجتناب از زخارف(۱۰) دنيا و زينتهاي دنيا براي شخص خود»؛ از بلاهاي حکومتهاي دنيا يکي همين است؛ چون رئيس کشور که شديم، منابع مالي کشور در اختيار ما است؛ وسوسه بشويم؛ [بگويم] اينجا زمينِ خوب هست، اينجا امکاناتِ خوب هست، اينجا پولِ خوب هست؛ از اينها يک سهمي حالا [برداريم]. آنهايي که خيلي شقي و بدبخت و روسياهند، همهاش را براي خودشان برميدارند، مثل رضاخان؛ آنهايي که يک خردهاي انصافشان بيشتر است، يک کمياش را به ديگران ميدهند، غالباً هم به اطرافيان خودشان؛ يک مقدار هم خودشان برميدارند. اين جزو بلاياي حکومتها است؛ همين حکومتهاي دموکراسي دنيا هم همه همينجور هستند. ميشنويد؛ زن فلان رئيس جمهور در تعطيلي مثلاً زمستاني يا تابستاني به فلان جزيرهي خوش آب و هوا مسافرت کرده، اينقدر ميليون دلار خرج کرده! از کجا؟ فلان خانوادهي اشرافي سلطنتي براي مسافرت وارد فلان شهر شدند، اين تعداد هتل، اين تعداد امکانات در اختيارشان بود، در ظرف ده روز، بيست روز که ماندند، اين مقدار ميليارد - مبالغ ميلياردي- خرجشان شد! حکومت امامت با اين چيزها مخالف است. استفادهي شخصي از امکانات عمومي ممنوع؛ اجتناب از دنيا براي شخص خود.
3.2. خصوصيات حکومتي اميرالمومنين(ع): تدبير
«تدبير»؛ براي جامعهي اسلامي تدبير انديشيدن؛ دشمن را جدا کردن، دوست را جدا کردن، دشمن را به چند طبقه تقسيم کردن. اميرالمؤمنين سه جنگ داشت؛ اين سه جنگ با سه دسته دشمن بود امّا با اينها مثل هم نجنگيد. جنگ با معاويه و با شام يکجور بود، جنگ با بصره جور ديگري بود. آنوقتي که حضرت با طلحه و زبير ميجنگيد، جور ديگري ميجنگيد. آنجا زبير را ميخواست،(۱۱) وسط ميدان جنگ با او حرف ميزد، نصيحت ميکرد که «برادر سوابق ما يادت باشد؛ اين همه ما با هم شمشير زديم، اين همه با هم کار کرديم»؛ اثر هم کرد، البتّه زبير کاري که بايد ميکرد نکرد، بايد ميپيوست به اميرالمؤمنين، اين کار را نکرد امّا ميدان جنگ را رها کرد و رفت؛ رفتار او در جنگ با طلحه و زبير اينجوري است. امّا رفتار او با شام اينجوري نيست؛ به معاويه حضرت چه بگويد؟ بگويد ما و تو با همديگر بوديم؟ کِي با هم بودند؟ در جنگ بدر مقابل هم ايستادند؛ اميرالمؤمنين جدّ او و دايي او و قوم و خويش و فکوفاميل او را از دم تيغ گذرانده؛ سابقهاي با هم ندارند. او هم از همان دشمنيها دارد استفاده ميکند و با اميرالمؤمنين ميجنگد. اميرالمؤمنين دشمنها را تقسيم بندي ميکرد؛ در قضيهي نهروان که [دشمنان] ده هزار نفر بودند، حضرت گفت از اين ده هزار نفر هرکسي که بيايد اين طرفِ اين پرچمي که من نصب کردهام، ما با او جنگ نداريم؛ آمدند، اکثر [آنها] آمدند اين طرف. حضرت فرمود برويد، رهايشان کردند. بله، آنهايي که ماندند و لجاج کردند و تعصّب کردند، با آنها جنگيد؛ بر آنها هم غلبه پيدا کرد. يعني تدبير در ادارهي کشور؛ شناختن دشمن،شناختن دوست؛ همهي دشمنان يکجور نيستند؛ از بعضيها صرف نظر کرد. بعضيها با اميرالمؤمنين همان اوّل کار بيعت نکردند؛ مالک اشتر بالاسر حضرت ايستاده بود، شمشير هم دستش بود، گفت يا اميرالمؤمنين! اجازه بده اين آدمي که با تو بيعت نميکند گردنش را بزنم؛ حضرت خنديدند، گفتند نه، اين جوان هم که بود، آدم بد اخلاقي بود، آدم تندي بود؛ حالا هم پير شده، تندتر شده، بگذار برود؛ ولش کردند و رفت. اين تدبير است؛ بالاترين تدبير اين است که يک کسي که در رأس قدرت است، بداند با چه کسي طرف است و با هر کسي چهجور بايد رفتار بکند؛ از خصوصيات حکومتي اميرالمؤمنين يکي اين بود.
3.3. خصوصيات حکومتي اميرالمومنين(ع): سرعت عمل
«سرعت عمل»؛ معطّل نميکرد، بمجرّد اينکه تشخيص ميداد که بايد اين اقدام را کرد، حرکت ميکرد.
3.4. خصوصيات حکومتي اميرالمومنين(ع): تبيين
«تبيين»؛ حقايق را براي مردم بيان ميکرد؛ شما خطبههاي نهجالبلاغه را نگاه کنيد، بسياري از آنها تبيين واقعياتي است که در جامعهي آن روز وجود داشته - چه خطبههاي حضرت، چه نامههاي حضرت- بخشي از نهجالبلاغه خطبهها است، بخشي نامهها است؛ آن نامهها غالباً نامهي به کساني است که حضرت به آنها اعتراضي دارد؛ يا دشمنانند مثل معاويه و امثال اينها، يا عمّال خود آن حضرتند که حضرت به آنها ايراد دارد؛ غالباً اينجوري است؛ بعضيها هم توصيه و دستورالعمل و فرمان است، مثل عهد مالک اشتر؛ در همهي اينها تبيين ميکند، حقايق را بيان ميکند براي مردم. يکي از رشتههاي کار اميرالمؤمنين اين است.
3.5. خصوصيات حکومتي اميرالمومنين(ع): هدايت جامعه به تقوا
مسئلهي «هدايت جامعه به تقوا»؛ در اين خطبههاي اميرالمؤمنين، کمتر خطبهاي است که امر به تقوا در آن نباشد: اتَّقوالله؛ چون تقوا همه چيز است؛ وقتي تقوا در يک جامعهاي بود، همهي مشکلات مادّي و معنوي جامعه حل خواهد شد؛ تقوا اينجوري است. [البتّه] تقوا با آن معناي صحيحي که دارد؛ تقوا فقط اين نيست که انسان چشم از نامحرم بدوزد يا مثلاً فرض کنيد فلان عمل حرام را انجام ندهد؛ اين هست، اين جزو تقوا است، امّا تقوا خيلي وسيعتر از اينها است. آن معناي واقعي تقوا که عبارت است از مراقب خود بودن، مراقب حرکات خود بودن، و سعي در حفظ خود در جادّهي مستقيم و صراط مستقيم؛ اين معناي تقوا است؛ اگر اين باشد در جامعه، همهي مشکلات حل ميشود. اميرالمؤمنين دائماً مردم را به تقوا دعوت ميکرد.
3.6. خصوصيات حکومتي اميرالمومنين(ع): بيباکي در عمل به حق
در عمل به حق بيباک بود، ملاحظه نميکرد؛ در عمل به عدل بيباک بود، ملاحظه نميکرد؛ رودربايستي در زندگي اميرالمؤمنين نبود. همان آدمي که به مالک اشتر ميگويد بگذار اين امتناعکننده از بيعت برود، در موارد ديگري سختگيري ميکند، دقّت ميکند، اصرار ميکند.
ببينيد، اين هم بخش سوّم از صفات اميرالمؤمنين که صفات حکومتي است؛ غير از صفات شخصي، غير از آن جنبههاي معنوي و الهي غيرقابل فهم براي ما، غيرقابل توصيف براي زبانهاي قاصر و ناقص ما. اين شخصيت اميرالمؤمنين است؛ يعني شخصيت جامعي که واقعاً «تو بزرگي و در آئينهي کوچک ننمايي».(۱۲) ما نميتوانيم با اين چشمهاي ضعيف و ناتوان، با اين ديد ناقص، با اين دلهاي پوشيدهي از اوهام، آن شخصيت عظيم را ببينيم؛ امّا خب، يک چيزي از آن بزرگوار، يک توصيفي از آن بزرگوار ميدانيم و ميگوييم؛ اين انسان در غدير معين شد.
وظيفه شيعيان؛ حرکت به سمت قله اميرالمومنين(ع)
خب، ما حالا چه کار کنيم؟ ما که معلوم است مثل اميرالمؤمنين نميتوانيم زندگي کنيم، نميتوانيم عمل کنيم، نميتوانيم باشيم؛ خود آن بزرگوار هم فرمود: اَلا وَ اِنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلي ذلِک؛(۱۳) حضرت به حکّام و وُلات(۱۴) و استاندارهاي خودش فرمود اينجور که من دارم عمل ميکنم، شماها قادر نيستيد اينجوري عمل کنيد ما بايستي اين قلّه را نگاه کنيم. بارها ما عرض کردهايم: اين قلّه است. به شما ميگويند آقا! آن قلّه هدف است، به سمت آن قلّه حرکت کنيد. وظيفهي ما اين است، به سمت قلّه حرکت کنيم. همين صفات اميرالمؤمنين را [در نظر] بگيريد، بهقدر وسعمان، بهقدر توانمان در اين جهت حرکت کنيم؛ در جهت عکس حرکت نکنيم. جامعهي ما در جهت زهد اميرالمؤمنين حرکت کند؛ نه اينکه مثل اميرالمؤمنين زهد بوَرزد -که نه ميتوانيم و نه از ما آن را ميخواهند- امّا در آن جهت حرکت کنيم؛ يعني از اسراف، زيادهروي، چشموهمچشمي دور بشويم؛ اينجوري ميشويم شيعهي اميرالمؤمنين.
زينت اهل بيت(ع) بودن
عمل ما کساني را مؤمن به ما ميکند. فرمود: کونوا لَنا زَيناً وَ لا تَکونوا عَلَينا شَيناً؛(۱۵) فرمود زينت ما باشيد. زينت ما بودن يعني چه؟ يعني جوري عمل کنيد که وقتي کسي نگاه کرد بگويد: بهبه! شيعيان اميرالمؤمنين چقدر خوبند! آن که رشوه ميطلبد، اين زينت نيست، عيب است؛ آن که از بيتالمال زيادي ميخواهد و زيادي ميگيرد، اين عيب براي شيعه است؛ آن که بر بديها چشم ميبندد و براي هدايت جامعه به سوي تقوا هيچ احساس مسئوليتي نميکند، اين عيب است براي نظام اسلامي و جامعهي اسلامي؛ آن کسي که در زندگي شخصي خود اهل اسراف است، اين عيب است.
گرفتار شدن جامعه به بيماري اسراف و زياده خواهي
ما متأسّفانه گرفتار شدهايم؛ گرفتار اسراف شدهايم، گرفتار زيادهروي شدهايم. ما سالها است دراينباره مدام نصيحت ميکنيم خودمان را، مردم را، ديگران را؛ مدام ميگوييم، تکرار ميکنيم؛ خب بايد جلو برويم، اسراف را در جامعه کم کنيم. مردهاي ما، زنهاي ما، جوانهاي ما، پيرهاي ما، اسراف را -اسراف در لباس، اسراف در خوراک، اسراف در تجمّلات زندگي، اسراف در زينتها و آويزههاي گوناگون- [کنار بگذارند]. يا چشموهمچشمي که در اين عروسي، در اين مهماني، اين خانم اينجوري پوشيده، اينجوري زينت آويخته به خودش، از اين نشانهي آرايش و مانند اينها استفاده کرده، من نبايد عقب بمانم، اينها همان خطاها و خطرهاي بسيار بزرگ است. همينها است که زندگي را خراب ميکند، همينها است که در جامعه بيعدالتي به وجود ميآورد، و در نهايت همينها است که اقتصاد را نابود ميکند. بخش مهمي از نابودي اقتصاد به اين چيزها برميگردد. اگر يک جامعهاي بخواهد از لحاظ استحکام دروني اقتصاد خود به نقطهاي برسد که آسيبپذير نباشد، يکي از کارهايي واجبي که بايد انجام بدهد، اين است که اسراف و زيادهروي و زياد مصرف کردن و مانند اينها را کنار بگذارد. البتّه مصاديق زيادي دارد، بنده هم زياد در اين زمينهها صحبت کردهام و ديگر نميخواهم همان حرفها را تکرار کنم. در زمينهي آب، در زمينهي نان، در زمينهي غذا، در زمينهي انواع و اقسام مصارفِ ما، اسراف و زيادهروي و بيمورد مصرف کردن و بد مصرف کردن و مانند اينها زياد داريم؛ اينها را بايد مراقبت کنيم.
خيلي از اين کارها کار دولت نيست، کار شخص ماها است؛ خودمان، در داخل خانوادهي خودمان، در داخل زندگي خودمان. اين پيروي از اميرالمؤمنين است.
معناي تمسک به ولايت اميررالمومنين(ع)
[وقتي ميگوييم] «اَلحَمدُ للهِِ الَّذي جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّکينَ بِوِلايةِ اَميرِالمُؤمِنينَ وَ اَولادِهِ المَعصومين»،(۱۶) اين تمسّک به ولايت چهجوري است؟ بله، يک بخشي از اين تمسّک به ولايت، قلبي است يعني شما قبول داريد ولايت را؛ خيلي هم خوب است، خيلي هم لازم است، بلاشک مؤثّر هم هست امّا همهي تمسّک، اين نيست؛ تمسّک اين است که ما نگاه کنيم و اين صفاتي که براي ما قابل دنبالگيري است -آن ايثار و آن معنويت و آن معرفت و آن خداشناسي و آن عبادت و آن نالهها و آن توجّه به خدا و مانند اينها که از ماها برنميآيد و در اين زمينهها که ما خيلي خيلي خيلي عقبيم- در زمينهي صفات بشري، در زمينهي صفات مربوط به ادارهي جامعه و حکومت و غيره، و اينها از ما برميآيد، [البتّه] در حدّ آن بزرگوار و کمتر از او نميرسيم امّا ميتوانيم در اين جهت حرکت بکنيم؛ اين کارها را بايد بکنيم؛ آنوقت اين شد تمسّک به ولايت اميرالمؤمنين.
سوءاستفاده دشمن از ضعفهاي ما
بالاخره حرف زياد است. برادران عزيز، خواهران عزيز، توجّه بکنيد! ببينيد راجع به دشمن و دشمنشناسي و ايستادگي در مقابل دشمن و مانند اينها ما خيلي حرف ميزنيم، خيلي هم ميگوييم، راست هم ميگوييم؛ يعني همين شعارهايي که شماها و دوستان ميدهيد و بزرگان، مسئولين ميگويند ما در مقابل دشمن [ميايستيم]، راست است، درست است؛ ما هم ميدانيم دشمن هست امّا توجّه بکنيد دشمن گاهي استفاده ميکند از ضعفهاي ما بدون اينکه او زحمتي کشيده باشد. ما خودمان را بايستي درست کنيم، اصلاح کنيم که از ضعفهاي ما دشمن استفاده نکند.
حربه دشمن براي فشار اقتصادي به مردم ايران
امروز چشم دوختهاند دشمنان ما به نيازها و کمبودها و اختلالهاي اقتصادي داخل کشور. اينکه ما مرتّب راجع به مسئلهي اقتصاد، اقتصاد مقاومتي و مانند اينها در اين چند سال مرتّب اوّل سال، وسط سال، آخر سال ميگوييم، تکرار ميکنيم، بهخاطر اين است که دشمن به اين نقطهي خاص توجّه کرده است. [ميخواهند] اقتصاد کشور را خراب کنند، وضع مردم بد باشد، جيب مردم خالي بشود، امکانات مردم کم بشود، پول مردم بيارزش بشود، قدرت خريدشان کم بشود تا ناراضي بشوند؛ هدف، اين است. مردم را از اسلام و از نظام اسلامي ناراضي کنند؛ اين، هدف دشمن است. لذا روي اقتصاد تکيه ميکنند براي اينکه وضع مردم خراب بشود تا بهخاطر خرابي وضع، از اسلام و از نظام اسلامي منصرف بشوند. خب اين وظيفهي کيست که در مقابل اين وضعيت ايستادگي کند؟ وظيفهي همه؛ وظيفهي دولت هست، وظيفهي مجلس هست، وظيفهي مسئولين گوناگون هست، وظيفهي آحاد مردم هم هست. همه وظيفه داريم، بايد انجام بدهيم.
آينده روشن انقلاب اسلامي به برکت جوانهاي مومن
البتّه حرکت عمومي کشور خوشبختانه حرکت خوبي است. بنده زياد ميشناسم، به من خيلي مراجعه ميشود؛ نامه مينويسند، مراجعه ميکنند، پيغام ميدهند، کارها را ارائه ميدهند و بنده هم حوصله ميکنم و خيلي از اينها را ميبينم. جوانهايي که امروز در اين کشور براي احياء اسلام، براي اقامهي دين با جد مشغول کارند، بحمدالله روزبهروز دارند زياد ميشوند. اينها همانهايي هستند که به فضل الهي، به حولوقوّهي الهي، هر دشمني از جمله آمريکا و صهيونيست را به زانو خواهند فکند. اينکه بنده مکرّر در صحبتهاي مختلف ميگويم و مدام تکرار ميکنم که من به آينده خوشبينم، بهخاطر مشاهدهي اين واقعيتها است. ما خيلي از واقعيتهاي خوب داريم که اينها ميتواند ما را جلو ببرد؛ پيشران حرکت عمومي جامعه باشد؛ جوانهاي خوب، جوانهاي مؤمن، جوانهاي آماده، آنهايي که براي حضور در ميدانهاي مجاهدت و دفاع از کشور و دفاع از دين، اشک ميريزند که اجازه بدهند اينها بروند دفاع کنند؛ بحث دو نفر و ده نفر و صد نفر نيست؛ بسيارند. اين همان انگيزهاي است که کشور را نجات خواهد داد؛ اين را بايد تقويت کرد.(۱۷) خب، شما که ميخواهيد فدا کنيد، چرا فداي اسلام نکنيد؟ [چرا] فداي رهبر، رهبر مگر کيست؟ فداي اسلام، فداي اين راه، فداي اهداف [بکنيد].(۱۸)
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته
۱) سورهي مائده، بخشي از آيهي ۳؛ «... او از کساني که کافر شدهاند، از [کارشکني در] دين شما نوميد گرديدهاند. پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را کامل و نعمت خود را به شما تمام گردانيدم، و اسلام را براي شما [به عنوان] آييني برگزيدم...»
۲) سورهي مائده، بخشي از آيهي ۶۷؛ «اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت بهسوي تو نازل شده، ابلاغ کنو اگر نکني پيامش را نرساندهاي...»
۳) کافي، ج ۴، ص ۴۶۶ (با اندکي تفاوت)
۴) سورهي بقره، بخشي از آيهي ۱۲۴
۵) نويسندهي لبناني کتاب الامام علي صوت العدالة الانسانيه
۶) ۳۱/۲/۱۳۷۵
۷) يکي از فرماندهان لشکر معاويه که مدّتي حاکم بصره بود.
۸) نهجالبلاغه، خطبهي ۲۷
۹) خلخال، از زينتهاي زنان که به پا ميبستند
۱۰) مال دنيا، چيزهاي آراسته و زيبا
۱۱) فرا ميخواند
۱۲) سعدي. ديوان اشعار؛ «پرده بردار که بيگانه خود اين روي نبيند / تو بزرگي و در آيينهي کوچک ننمايي»
۱۳) نهجالبلاغه، نامهي۴۵
۱۴) واليها
۱۵) امالي صدوق، ص ۴۰۰
۱۶) اقبالالاعمال، ج ۱، باب پنجم، ص ۴۶۴ (با کمي تفاوت)
۱۷) شعار حضّار: «رهبر اگر فرمان دهد/ جان را فدايش ميکنم»
۱۸) سر دادن شعارهاي مختلف از سوي حضّار