(فصلنامه عمليات رواني ـ 1382/01/15)
تضاد منافع و محدوديت منابع، افراد، گروهها، اقوام و ملل گوناگون را با انگيزههاي متنوع در عرصههاي مختلف بر آن داشته است تا براي تأمين اهداف خود، به شيوهاي اراده خود را بر ديگري تحميل كنند. عمليات و جنگ رواني از جمله شيوههايي است كه براي دستيابي بدين مقصود در كنار ديگر راهكارهاي سياسي، نظامي، فرهنگي و اقتصادي در طول تاريخ همواره، به طور خودآگاه و ناخودآگاه (در سطوح مختلف تاكتيك، عمليات و استراتژي و در مواقع صلح، بحران و جنگ) ذهن انسانها را به خود مشغول كرده و اغلب، نتايج شگفتانگيزي را براي انسانها به ارمغان آورده است.
نتايج حاصل از كاركردهاي رواني در عرصه تحميل اراده چنان اهميتي دارد كه اين مهم را در ميان جوامع بشري به اصل تأثيرگذاري در روابط بينالملل تبديل كرده است؛ اصلي كه با بهرهگيري از زمينههاي روانشناسانه و جامعهشناسانه، ابزار و امكانات موجود را براي دستيابي به فضاي مورد نظر در حوزه نگرش و رفتار به خدمت ميگيرد و با سنجش ريشههاي رفتاري و پندارهاي جوامع هدف، اعم از خودي، دشمن و بيطرف، عواطف و احساسات را در قالب قابليت كنشآفرين و در عين حال، آسيبپذيري نشانه ميرود.
ترتيب هدفمند تصويرها و رويدادهايي كه به ديد و توالي سازمانيافته صداها و اخبار كه در قالب تركيبات كلامي به گوش ميرسد، فارغ از سطح ادراكي اوليه كه ممكن است خوشايند يا ناخوشايند بنمايد، در چهارچوب هنجارها بگنجد يا در طبقه ناهنجاريها قرار بگيرد، زمينهساز شكلگيري ژرف ساختي ادراكي ميشود كه تأمينكننده اهداف مورد نظر طراح عمليات رواني است؛ طراحي كه براي تقويت اصلاح و تغيير نگرش، از برآيند تأثير ترتيب و توالي مزبور به منظور نفوذ بر ژرف ساختهاي اداركي بهره ميجويد و با تحريك عواطف و احساسات حاصل از نگرش مبتني بر روند ادراكي تحت تأثير، كنش و فعليتي را از مخاطب خود انتظار دارد كه براي آن طرحريزي كرده است.
شناخت مخاطب
عمليات رواني سلسله فعاليتهاي روانشناسانهاي را شامل ميشود كه در زمان صلح، جنگ و بحران براي تأثير گذاشتن بر نگرش و رفتار مخاطبان بيطرف، خودي و دشمن طرحريزي شده و در روند دستيابي به اهداف سياسي و نظامي مؤثر است.1 چنانچه اين تعريف تقريباً جامع را بپذيريم، اين نكته را درخواهيم يافت كه اجراي اين نوع عمليات در ميدان عمل، مستلزم آماده كردن زمينههايي است كه در شناخت ناشي از برآوردهاي اطلاعاتي، تاكتيكي، عملياتي و استراتژيكي ريشه دارند.(2)
بدون شناخت لازم (اعم از فرهنگي، اجتماعي، سياسي، نظامي و اقتصادي) از جوامع هدف ممكن است، هر گونه اقدامي در زمينه عمليات رواني نتيجهاي عكس و كاملاً غير منتظره در پي داشته باشد؛ بنابراين، مقوله مخاطبشناسي از نظر محورهاي تعامل ميان منبع صدور پيام و گيرندگان پيام و نوع ارتباطات، از نظر ساختار، ماهيت و جنس پيام اهميت دوچنداني دارند. اين موضوع در انواع تبليغات (سفيد، سياه، خاكستري)2 نيز مصداق مييابد و مهمترين عوامل زمينهساز اجراي يك عمليات رواني موفق محسوب ميشود و در هر سه مرحله كلي طرحريزي، اجرا و كنترل پيامدها نقشي اساسي دارد.
بيگمان، غفلت از شناخت تقريباً جامع مخاطب، موج حاصل از عمليات رواني را به جبهه خودي منتقل و در صفوف نيروهاي عامل عمليات، اغتشاش ايجاد ميكند. براي نمونه، كالايي كه در قالب پيام با كشتي به منزله ابزار انتقال به بندر هدف، يعني مرجع دريافتكننده، ارسال ميشود، چنانچه بدون در نظر گرفتن امكانات تخليه كالا، مدت زمان لازم براي تخليه، عمق بندر مزبور و الگوي مصرف مورد نظر ارسال شود، عاقبتي جز از بين رفتن فرصت و امكانات در پي نخواهد داشت؛ بنابراين، نقش عامل شناخت مخاطب در مرحله طرحريزي و اجراي عمليات رواني بسيار حساس است.
زمان
زمان عامل ديگري است كه در تمامي مراحل عمليات رواني بايد به دقت بررسي شود. طراحان عمليات رواني به توالي، استمرار، شتاب و غنيمت شمردن فرصت چه در عملياتهاي كوتاهمدت، ميانمدت و بلندمدت و چه در طرحهاي ترغيبي، القايي و اشباعي توجه فراوان ميكنند. زمان مانند عامل اساسي شناخت مخاطب ميتواند در روند شتابآلود رويدادها به سرعت از قالب دوست موافق به درآيد و به دشمن خطرناكي تبديل شود. بدين ترتيب، مديريت زمان، بنا به ماهيت عمليات رواني، در بعد استمرار، شتاب و توالي در واحد زمان ميتواند در برشي مقطعي طيف گستردهاي از فرصتها را فراروي ما قرار دهد و در عين حال، مجموعه وسيعي از تهديدها را به اردوگاه خودي تحميل كند. به عبارت ديگر، زمان در مجموعه فضايي درگيريها و جنگها افزون بر ابعاد رايج ديگر (عرض، طول و ارتفاع) بعد چهارمي تلقي ميشود كه ديدگاه ارزشمندي را در نگرش به جنگ و عمليات فراهم ميآورد. در اين مورد، در طول تاريخ، نظريهپردازان جنگ كمابيش پنج ويژگي اساسي را برشمردهاند: استمرار؛ شتاب؛ زمانسنجي؛ توالي؛ و همزماني. اين ويژگيها در بسياري از اصول، قانونها و تفسيرهايي كه آنان از جنگ و درگيري ارائه دادهاند، به طور شاخصي مطرحاند. شناخت جنبههاي فيزيكي و رواني اين ويژگيهاي زماني، در بهرهگيري از زمان يا به كنترل درآوردن آن در جنگ، نقشي كليدي دارد.3 كلاوزويتس در برآورد عملياتي خود، غافلگيري را از نظر زماني، مسئلهاي مربوط به زمانسنجي ميداند كه مزيت آن با افزايش سرعت حمله غافلگيرانه افزايش مييابد.4
ديگر نظريهپردازان جنگ و درگيري نيز با استفاده از مفهومهاي مشابهي تأثير عامل زمان را از ابعاد مختلفي مورد تأكيد قرار دادهاند. براي نمونه، ژوميني(3)، سرعت را در مباحث زماني عامل خنثي كردن توان رزمي دشمن ميداند و حتي از آن به منزله عنصري كه غالباً براي تضمين پيروزي كافي است، نام ميبرد.5 دوهت(4)، با تأكيد بر همين عامل ميگويد، بيشترين خسارت را در كوتاهترين زمان ممكن به دشمن وارد آوريد.6 ليدل هارت(5) بر اين عقيده است كه هر قدر زمانسنجي در غافلگيري نقش بيشتري داشته باشد، از تعداد نيروي مورد نياز براي دستيابي به هدف كاسته خواهد شد.7 جان بويد(6) شتاب و آهنگ سريع عمليات را در تمام درگيريها، كليد به دست آوردن و حفظ ابتكار عمل ميداند و با اشاره به چرخه مشاهده ـ جهتگيري و تصميمگيري،8 بر اين باور است كه با شتاب و آهنگ مناسب اجراي اين چرخه ميتوان نوعي نابساماني رواني را به اردوگاه دشمن تحميل كرد، به غافلگيري دست يافت و ابتكار عمل را حفظ كرد.9 در مقابل، با توجه به ويژگيهاي جغرافيايي و فرهنگي كه ريشههاي آن را بايد در عامل شناختي مزبور يافت، مائوتسه تانگ(7) معتقد است كه طولاني كردن جنگ در قالب استراتژي منسجمي، راهي براي رسيدن به پيروزي است.10
گفتمان
در اينجا، با عبور از عامل شناخت مخاطب و زمان به منزله عوامل بنياديني كه رمز موفقيت عمليات رواني محسوب ميشوند و روند كسب آنها پيچيدگيها و ظرافتهاي تحليلي و محاسبههايي دارد، به ضرورت بررسي عامل ديگري در اجراي عمليات رواني ميپردازيم كه به علت اهميت بسيار، فارغ از اينكه به نوعي، زيرمجموعه مباحث روانشناسانه و جامعهشناسانه است، جايگاه درخور توجهي يافته است. اين عامل، عامل بازپردازي مفاهيم در حوزه گفتمان درگيري است كه چنان گسترش يافته و عمليات رواني را در عصر حاضر شكل تازهاي بخشيده است كه بدون در نظر گرفتن آن، هر گونه عمليات روانياي به شكست ميانجامد. ريشههاي حضور اين عامل را ميتوان در تمامي مقاطع زماني و در انواع روابط بينالملل (اعم از اقماري، رقابتي، منازعه و درگيري) در قالب فيلم، كتاب، گزارش، اخبار، اسناد و اوراق مربوط به عمليات رواني، به وفور يافت. در واقع، انسانها برداشت خود را از واقعيت براساس اطلاعاتي شكل ميدهند كه از راه حواس به دست آوردهاند، اما اين درونداد حسي، تحت تأثير فرآيندهاي ذهني پيچيدهاي كه تعيين ميكنند كدام اطلاعات مورد توجه قرار گيرند، چگونه سازماندهي شوند و چه معنايي به آنها نسبت داده شود، با تغيير و تحول روبهرو ميشود.11 اين فرآيند را ميتوان مانند مشاهده و درك جهان از پشت يك عدسي يا وسيله حايل ديگري مجسم كرد كه با هدايت و تمركز تصويرها، آنها را غير طبيعي جلوه ميدهد.12
نظام گفتماني عبارت است از كنش ارتباطي موجود در يك قلمرو خاص معرفتي كه مجموعه كنشگران آن، گاه با نام اجتماع خوانده ميشوند. گفتمان معاني بسيار دارد. در روايت حاضر از تاريخ جنگمدار، بحث حول محور ساختار نظام گفتماني، قاعدهها، مضمونها و مفهومهاي آشكار ضمني و پنهان آن دور ميزند. پرده برداشتن از آنچه نهان است يا به تعبير هيدن وايت(8)، ناخودآگاه سركوب شده، نوعي منطق رواني خاص را طلب ميكند. مجازها (يا صنايع ادبي) بخش بسيار مهمي از اين تحليل را تشكيل ميدهند؛ زيرا، معمولاً، بيانگر نوعي انحراف از واقعيت هستند كه اغلب، از اهميت موضوع از نظر احساسي حكايت دارد. در صورت مواجهه با مجازها و ديگر ابزارهاي سبكي قوي و متعدد ميتوان حدس زد كه نويسنده قصد دارد محتواي متن (اعم از استدلال يا روايت) را دست كم تا اندازهاي از طريق پيامهاي ضمني (روانشناسانه يا نمادين) و نه تنها از رهگذر منطق آشكار و صريح، عرضه كند. هماينك، حتي روند پيامرساني رسميترين اسناد و مدارك نيز در سطوح بسيار متفاوتي صورت ميگيرد: محتواي رسمي آشكار، سياستها و ضروريات سياسي ضمني، سطوح پنهان جاذبه احساسي، تهديدها و ديگر مظاهر ناخودآگاه سياسي، منطق رواني، رأي جمعي، ناخودآگاه عمومي يا هر نام ديگري.
در نظام گفتماني، آنچه معمولاً موضوعات، نهادها، مصنوعات و گفتمانهاي واقعي را به يكديگر پيوند ميدهد، عبارت است از فراقواعد بررسي نشده كه استعاره يكي از مهمترين آنهاست. اكنون مشخص شده است كه استعارهها (و تمامي مجازهاي قدرتمند) اغلب جزء فراقواعدها محسوب ميشوند. جورج ليكاف(9) و مارك جانسون در كتاب خود با نام استعارههايي كه با آنها زندگي ميكنيم(10) يادآور شدهاند كه جوهر استعاره، درك و تجربه چيزي با استفاده از چيز ديگر است. آنها در ادامه افزودهاند كه چنانچه تعريف گستردهتري از استعاره داشته باشيم، ميتوانيم فرآيندهاي ذهني و فكري انسان را استعاري دانست؛ بنابراين، استعارههايي كه در امر انتقال افكار و انديشهها مؤثرند، اغلب، سهم عمدهاي نيز در ساختاربندي خود ايفا ميكنند.
عنوانها و لقبهاي تلطيف شده نيز بخش ديگري از اين فرآيند استعارهگونهاند. زبان، شكلدهنده الگوهاي فكري ما انسانهاست؛ الگوهايي كه بسياري از اعمال و رفتار ما را توجيه ميكند. از آنجا كه ممكن است عنوانهاي مختلف، فعاليتهاي به ظاهر يكسان را به كلي از يكديگر متفاوت كند؛ زبان تلطيف شده، ابزار مناسبي براي پوشاندن اعمال شنيع و شرمآور محسوب ميشود و حتي ممكن است شأن و منزلت محترمانهاي به آنها ببخشد و با استفاده از لفاظيهاي مغالطهآميز رفتار ويرانگر را مطلوب جلوه دهد و عاملان اين رفتار را از احساس ندامت دروني آسوده كند. همچنين، بايد يادآور شد كه مطالعات ميداني نيز بيانگر قدرت بيحد و مرز زبان تلطيف شده است.13 در بزرگسالان چنين است كه به هنگام حمله و يورش، هر گاه اقدامات تهاجمي آنها به جاي خشونت و تجاوز، با لقبها و عنوانهاي قهرمانانه تطهير شود، ستيزهجويي بسيار بيشتري از خود نشان ميدهند. گمبينو(11) در تحليل خردمندانهاي از زبان بيمسئوليتي، گونههاي مختلف تلطيف كلام را برميشمارد14 كه توصيفهاي تسكيندهنده يكي از آنهاست؛ توصيفهايي كه براي تبديل رفتار نكوهيده به رفتار پسنديده از آنها بسيار استفاده ميشود.
با استفاده از قدرت واژههاي تطهيركننده، حتي ميتوان جنايت نفرتانگيز آدمكشي را نيز موجه جلوه داد.15 زماني كه مزدوران از عمل به قرارداد سخن ميگويند، جنايت در قالب الفاظ تحسينآميز به وظيفهشناسي شرافتمندانه تغيير مييابد. براي نمونه، تروريستها خود را مبارزان آزادي مينامند و عمليات بمبگذاري را به چاقوي تيز جراحي تعبير ميكنند كه براي معالجه بيمار بايد قسمتي از بدن او را بشكافد؛ تمثيلي از هنرنمايي حياتبخش جراحان در اتاق عمل. همچنين، از غير نظامياني كه در اين عمليات (بمبگذاري) كشته ميشوند، به عنوان خسارات جانبي ياد ميشود.16 البته، نبايد اين نكته را فراموش كرد كه اين نيك واژههاي تطهيركننده در فعاليتهاي ناخوشايندي كه گاه و بيگاه از سوي مردم صورت ميگيرد، نقش بسيار مهمي دارند.
نويسندگان گزارش معروف جي.ال.آي.سي(12) در گزارش خود، نقل قولي از يك سرهنگ تكاور انگليسي مبني بر ارزش تركيبات كلامي براي تأثير بر مخاطبان رواني، بدين مضمون آوردهاند:
«متقاعد كردن يك نفر به پيوستن به شما از كشتن او بسيار ارزانتر تمام ميشود. واژهها از گلولههاي تفنگ بسيار بسيار كم هزينهترند تا چه رسد به گلولههاي توپ و بمبها. وانگهي، با كشتن آن شخص، شما، تنها دشمن را از داشتن يك سرباز محروم ميكنيد، حال اينكه اگر او متقاعد شود به نيروهاي شما بپيوندد، يكي به ضرر دشمن است و يكي به نفع شما و اين يعني كسب دو امتياز با يك حركت.»
تهيه
فيلم و نوشتن كتاب يا فعاليتهاي رسانهاي، مانند تهيه گزارشهاي حرفهاي به موقع،
از يك رويداد جنجالبرانگيز در جوامع هدفمند، بيشتر در چهارچوب گسترش منافع نظامياي
صورت ميپذيرد كه عمليات رواني را در دكترين ملي خود در نظر گرفته و اجراي آن را
در صحنه عمليات به منزله عمليات مشتركي در نظر داشته باشد. پرداختن به چنين
فعاليتهايي كه از بار معنايي و ارزشي مثبتي برخوردارند، سبب اقبال مراكز ثقل مورد
هجوم يا مهاجم جمعيت، حكومت و نيروهاي نظامي در جنگهاي اطلاعاتي و عمليات رواني
است. اين تصويرهاي جذاب به دليل خاصيت فراگيري در سطح، بسيار مورد توجه طرحريزان عمليات
رواني بودهاند و نمونههاي به كارگيري مجاز در لايههاي پنهان اين صور فراوان
است. براي نمونه، در جريان تهاجم اخير آمريكا و انگليس به عراق، يك سرباز نوزدهساله
زن آمريكايي به نام جسيكا لينچ(13) در روزهاي آغازين تهاجم به دست نيروهاي عراقي
اسير ميشود.
اين موضوع به دليل قابليت جذب مخاطبي كه در بطن خود نهفته داشت، سوژه مناسبي براي سرمايهگذاري مجريان عمليات رواني بوده است. جبهه مهاجم به محاسبه دقيق شرايط زماني و شناخت حاصل از نوع نگرش و سوگيريهاي مخاطبان و تودههاي درگير و با استفاده از امكانات و فناوري موجود، به سرعت خبر پردازش شده اسارت جسيكا را به روي آنتنها ميبرد و با طراحي و مرحلهبندي يك سلسله عمليات رواني، نگرش دو طرف درگير و جوامع ناظر را به چالش ميگيرد. تحريف حقايق مربوط به اين رويداد جزئي و فرعي و بزرگنمايي آن سمت و سوي نيروي حاصل از هيجانهاي عاطفي مخاطبان را تغيير داد و ايشان را از توجه به مسائل اصلي و كليدي مانند مشروعيت تهاجم غافل كرد.
يك داستان با دو روايت
با توجه به اهميت سوژه جسيكا، به دليل عامل محاسبات زماني و تحليلهاي مربوط به آن، در اينجا، داستان جسيكا با استفاده از منابع مختلف نقل ميشود؛17 داستاني كه تصوير جذاب را در تلفيق با هنجارهاي فراگير و مفهومي مثبت در بطن خود تحريف كرد و به لطف فناوري، زمينهساز نگرشي شد كه متضمن تأمين فضايي بود كه طراحان آن از عالم مجاز انتظار داشتند.
در نخستين ساعتهاي بامداد روز دوم ماه آوريل سال 2003، خبرنگاران مستقر در دوحه از تختخوابهاي خود به محل فرماندهي مركزي(14) فراخوانده شدند. طي اين جنگ، هرگز اين همه نيروي نظامي و خبرنگار به يكباره در محل فرماندهي مركزي جمع نشده بودند. جيم ويلكين سون(15) يكي از مقامات ارشد كاخ سفيد، كه تمام شب را در آنجا بيدار مانده بود، ميگويد: «در آن شب، وضعيت به گونهاي بود كه اخبار داغ بسياري داشتيم. البته، رئيسجمهور و وزير دفاع را نيز در جريان قرار داده بوديم.»
خبرنگاران با عجله به ساختمان فرماندهي مركزي وارد شدند و با توجه به شرايطي كه بر آنجا حاكم بود، گمان كردند كه صدام حسين دستگير شده است، اما داستاني كه با آن روبهرو شدند، يك داستان تمام عيار محلي آمريكايي بود. سرباز لينچ، يك كارمند ويرجينيايي، عضو گروهان 507 اردونانس و تعمير و نگهداري نيروي زميني آمريكا، در نزديكي شهر ناصريه دوراهي را اشتباه پيچيده و گرفتار كمين نيروهاي عراقي شده بود و بدين ترتيب، نه نفر از همرزمان آمريكايي وي كشته شده بودند. نيروهاي عراقي لينچ را به بيمارستاني محلي كه مملو از فدائيان صدام بود، منتقل كرده بودند و وي به مدت هشت روز در آنجا بستري شده بود. تا اين قسمت از داستان، جز فراخواني عجيب و بيسابقه خبرنگاران به فرماندهي مركزي، داستان، روال طبيعي خود را طي كرده است، اما با پخش فيلمي پنج دقيقهاي از شبكههاي خبري، پنتاگون مدعي شد كه اين دختر با گلوله مورد اصابت قرار گرفته و با چاقو مجروح شده است و بازجويان عراقي روي تخت بيمارستان با خشونت تمام از وي بازجويي كردهاند. پنتاگون همچنين، ادعا كرد كه سرانجام، لينچ به كمك يك شهروند شريف عراقي از دست جانيان و آدمكشان، جان به در برده است. اين شهروند عراقي به طوري كه آمريكاييان مدعي ميشدند، نيروهاي آمريكايي را به دليل انزجار از اعمال نيروهاي عراقي، در جريان ماجرا و محل نگهداري جسيكا قرار داده بود.
درست بعد از نيمه شب همان روز، رنجرهاي نيروي زميني و تكاوران نيروي دريايي آمريكا به بيمارستان ناصريه يورش بردند و حمله شجاعانه آنها به سرزمين دشمن سنگدل با دوربينهاي ديد در شب، فيلمبرداري شد. از سناريوي پنتاگون چنين برميآمد كه نيروهاي آمريكايي زير آتش سنگين راهي را براي نجات جسيكا باز و وي را با بالگرد از چنگال خونآشامان دشمن رها كردند. اين پيامي بود كه در نخستين ساعتهاي وقوع يك رخداد، براي تحت تأثير قرار دادن مخاطبان و ناظران يك درگيري ارسال شد.
محمد عدهالرايف ـ همان فردي كه از او به عنوان يك شهروند شريف عراقي ياد شد و گفته ميشود كه يك وكيل عراقي است، ـ دو هفته پس از ورود به آمريكا، پناهندگي گرفت و به سرعت در واشنگتن به يك ستاره تبديل شد، به طوري كه آمريكاييان براي نوشتن ماجراي جسيكا قراردادي پانصد هزار دلاري با وي منعقد كردند و قرار است كه اين كتاب با نام نجات از ناصريه(16) در ماه اكتبر سال 2003 منتشر شود.
اما وضعيت خود جسيكا در آمريكا، همانند يكي از محبوبترين قهرمانان اسطورهاي است، به طوري كه در اين كشور، نمايشگاههاي مختلفي با نام جسيكا لينچ با ورودي پنج تا دويست دلار برگذار شده است كه تعداد آنهايي كه تا پايان ماه مي سال 2003 روي اينترنت تبليغ شده، دستكم، به ده مورد ميرسد. نكته جالب اينكه، خود جسيكا نيز به نوعي فراموشي دچار شده است و اصلاً كل داستان را به ياد نميآورد و به ظاهر هم، قرار نيست در آينده نيز، چيزي به خاطر آورد؛ بنابراين، از محققان خواسته شده است تا خلأ موجود درباره اطلاعات فراموش شده را پر كنند.
ماجراي جسيكاي افسانهاي آمريكا، در حقيقت، داستاني بيش نيست؛ بنابراين، به روايت دوم كه به نظر ميرسد، به واقعيت نزديكتر است، ميپردازيم. طبق گفتههاي پزشكان بيمارستان ناصريه، در آن برهه از جنگ، بهترين امكانات موجود، براي معالجه جسيكا به كار برده ميشود و تنها تختخواب تخصصي بيمارستان به وي اختصاص مييابد. همچنين، يك نفر از دو پرستاز زن اين بيمارستان مأمور رسيدگي به وي ميشود و از اندك موجودي خون بيمارستان سه كيسه خون به وي تزريق ميگردد. خالده شيناه، پرستار وي، ميگويد: «من براي او مادري كردم و او را مثل دختر خودم ميدانستم.» دكتر حارث الحسناء، پزشك معالج وي نيز، اظهار ميكند: «او را معاينه كردم، بازو و پايش شكسته بود و زانويش هم دررفتگي داشت، اما جاي هيچ گلولهاي در بدن او ديده نميشد و از جراحت چاقو هم اثري نبود و جراحتهاي وي، تنها ناشي از يك تصادف معمولي بود. به نظر من ميخواهند واقعيتي را تحريف كنند، نميدانم از اينكه بگويند او گلوله خورده است، چه نفعي عايدشان ميشود».
پزشكان بيمارستان ناصريه ميگويند يك روز پيش از آنكه نيروهاي ويژه آمريكايي به بيمارستان حمله كنند، نيروهاي نظامي عراق آنجا را ترك كرده بودند. حسام حمود، پيشخدمت يكي از غذاخوريهاي محلي ناصريه، ميگويد كه در پاسخ به پرسش مترجم عربي نيروهاي مهاجم، كه پرسيده بود: آيا فداييان صدام در بيمارستان هستند؟ گفتم: هيچ نيروي نظامي در آنجا نيست، اما روز بعد نيروهاي آمريكايي به بيمارستان يورش بردند.
دكتر انمار عدي ميگويد: «صداي بالگردها را شنيديم، آنها ميدانستند كه با هيچ مقاومتي روبهرو نخواهند شد، شگفتزده شده بوديم، نميدانستيم كه چرا اينطور نيرو پياده ميكنند؛ چرا كه هيچ نيروي نظامياي در محل وجود نداشت، حتي يك سرباز هم در بيمارستان نبود. درست مثل يك فيلم هاليوودي، فرياد ميزدند: «برو، برو، برو!» مسلح و بيتوجه، با صداي وحشتناك شليكهاي پيدرپي، مانند يك نمايش، يك فيلم حادثهاي كه سيلوستر استالونه يا جكي جان در آن بازي ميكنند، مرتب اين طرف و آن طرف ميپريدند و فرياد ميكشيدند، درها را ميشكستند و در تمام اين مراحل، دوربينهاي فيلمبرداري از زواياي مختلف صحنه را فيلمبرداري ميكردند. آمريكاييان هيچ ريسكي نكردند و پزشكان را حبس كردند و يكي از آنها را در بيمارستان با دستبند به تخت بستند.18
ابهام ديگر نيز در اين مجموعه تحريف شده وجود دارد و آن اينكه دو روز پيش از اينكه آمريكاييان به منطقه برسند، الحسنا ترتيبي داده بود تا جسيكا را با آمبولانس به نيروهاي آمريكايي تحويل دهند، اما هنگامي كه خواسته بود او را به يكي از ايستگاههاي ايست بازرسي نيروهاي مهاجم تحويل دهند، مأموران به رويشان آتش گشوده بودند و به نوعي، از تحويل گرفتن جسيكا به اين ترتيب خودداري كرده بودند. الحسناء در اين باره ميگويد: «چيزي نمانده بود كه واقعاً كشته شويم.» فيلمبرداران نظامي براي تدوين فيلمهايي كه تهيه كرده بودند، با هم رقابت ميكردند. نخستين فيلم ويدئويي، چند ساعت پس از صدور بيانيه كوتاهي، آماده پخش شد. زماني كه فيلم نمايش داده ميشد، ژنرال وينسنت بروكز(17) سخنگوي نيروهاي مهاجم آمريكايي مستقر در دوحه، اعلام كرد: «براي انجام اين كار متهورانه، افراد شجاعي جانشان را بر كف گرفتند تا وفاداري خود را به اين اصل به اثبات رسانند كه آنها هرگز همرزم زخمي خود را پشت سر باقي نخواهند گذاشت.»19
جالب اينكه بدانيم هيچ يك از جزئياتي را كه پزشكان بيمارستان ناصريه در اختيار خبرنگاران قرار داده بودند، نه در فيلم و نه در توضيحات بعدي مقامات آمريكايي درج نشد. خبرنگار روزنامه گاردين ميگويد كه از برايان وايتمن،(18) سخنگوي پنتاگون در واشنگتن، خواستم تا براي رفع ابهامات اين موضوع، نوار اصلي و نه نوار مونتاژ شده را در اختيار همگان قرار دهد، اما وايتمن حتي از پاسخ بدين پرسش خبرنگاران كه نيروهاي آمريكايي با چه نوع مقاومتي از سوي نيروهاي نظامي عراق روبهرو شده بودند، با زيركي طفره رفت و از ذكر جزئيات مربوط به جراحتهاي جسيكا خودداري كرد و در پاسخ به ابهامات خبرنگار گاردين گفت: «ميدانم كه اطلاعات ضد و نقيضي وجود دارد، اما مطمئنم در زمان مناسب، تمام داستان گفته خواهد شد.»20
شيوه عمل آمريكاييان در زمينه عمليات رواني و ارائه ندادن جزئيات حتي بروز اختلافات شديدي را با انگليسيها در فرماندهي مركزي دوحه موجب شد. سيمون رن(19)، مرد شماره يك داوننينگ استرتيت (انگليس) در دوحه، از برخورد آمريكاييان در چند روز نخست تهاجم به عراق، به شدت ابراز ناراحتي كرد و گفت: «آمريكاييان تقريباً، هيچ اطلاعات مفيدي به فرماندهي مركزي نميدهند و به همين دليل، ما براي پر كردن خلأهاي موجود، در وضع بدي قرار گرفتهايم.» در روزهاي پاياني تهاجم، همين فرد، يعني سيمون رن، نامه محرمانه پنج صفحهاي را به آلستر كامپل(20) نوشت و طي آن در شرح عملكرد آمريكاييان از موضوع تبليغي جسيكا به منزله موضوع ناراحتكنندهاي نام برد. سيمون رن داستان جسيكا را مبالغه بزرگي دانست كه نشاندهنده وجود مشكلات بسيار بزرگتري است. به اعتقاد رن، طي جنگ، آمريكاييان در زمينههايي از اين دست، هيچ اطلاعاتي از خود بروز نميدادند. سيمون رن همچنين افزود: «آمريكاييان به شدت از نفوذ رسانهها در اين موضوعات ميترسند و جالب اينكه خبرنگاران آمريكايي هم چندان پيگير مسائلي اين چنين نيستند و مقامات آمريكايي را براي ارائه اطلاعات تحت فشار قرار نميدهند.»
رن رسماً، در وزارت دفاع انگليس اعلام كرد كه بارها كوشيده است تا آمريكاييان را وادار كند شيوه برخورد خود را عوض كنند، اما موفق نشده است. وي داستان نجات جسيكا را داستاني خيالي خواند و بر اينكه تأكيد كرد كه هرچند خبر مربوط به جسيكا خبر خيلي مهمي، حتي در روز وقوع، نبود، اما بسياري از رويدادهاي مهم ديگر را تحتالشعاع قرار داد. بيشتر، خبرنگاران و شاهدان عيني تهاجم و همچنين، شريك اصلي آمريكاييان، يعني انگليسها در اين نكته اتفاق نظر دارند كه استراتژي آمريكاييان، تمركز بر جمعآوري بهترين تصويرهاي ممكن براي انتقال پيامهاي طراحي شده به مخاطبان هدف بود و در مراحل بعدي، متناسب با اهداف خود، كار صداگذاري يا نوشتن متن زير تصوير را پي ميگرفتند. اين كار كاملاً فارغ از واقعيتهايي صورت ميگرفت كه درباره يك رويداد اتفاق ميافتند.
داستان جسيكا از نظر سطح ساخت يك سوژه جذاب و تعارضات ماهوي خود در عرصه درگيري دختر نوزده سالهاي كه كارمند نظامي است و فداييان خشن صدام كه اتفاقاً، نظاميان حرفهاي هم هستند، موجي هيجاني و عاطفي را در مخاطب ناظر بر تصويرهاي واقعي و متن و كلام پردازش شده، برميانگيزد كه ميتواند به الگويي ذهني تبديل شود و سوگيري مخاطب را تغيير دهد. اين داستان، افزون بر تأثيرات كوتاه مدت خود، ويژگيهايي دارد كه ميتواند از نظر نمادين و اسطورهاي در بلندمدت به تغذيه نظام عمليات رواني بپردازد. كتابي كه يك وكيل عراقي پناهنده درباره نجات جسيكا، با قراردادي پانصد هزار دلاري، در ماه اكتبر سال جاري به بازار كتاب آمريكا و سپس، دنيا عرضه خواهد كرد، نمونهاي از ويژگيهاي يك خط عمليات رواني با استفاده از سوژه جذابي است كه براساس شناخت از جوامع هدف ـ كه بيشتر افكار عمومي آمريكا در اينجا مطرح است ـ و مرحلهبندي زماني و شناخت ويژگيهاي زماني (مانند شتاب در فراخواني خبرنگاران به فرماندهي مركزي دوحه) صورت پذيرفته است.
در جنگ سلطه، اختلافات زيادي بين دو وزنه اصلي ائتلاف مهاجم وجود داشت، يكي از موارد اختلاف به شناخت مهاجمان از جامعه عراق مربوط بود. انگليسيها با توجه به زمينههاي اطلاعاتي گسترده خود كه در مطالعات فرهنگي و محلي ريشه طولاني داشت، نسبت به آمريكايياني كه از عدسي فناوري و جامعه خود به عراق مينگريستند، در منطقه اشغالي جنوبي در ارتباط با عمليات رواني، به ويژه در شهر بصره، مؤثرتر عمل كردند. براي نمونه، در اجرا، پيامهاي توزيع شده (در قالب اوراق تبليغاتي) از سوي انگليسيها به دليل رعايت اصل سادگي و فراگيري (استفاده از كاريكاتور) به مراتب تأثير بيشتري نسبت به پيامهاي آمريكاييان داشت. آمريكاييان از تصويرهايي در اوراق تبليغاتي خود استفاده كرده بودند كه براي بسياري از مردم محلي عراق، كه بيرون از شهرها زندگي ميكردند، به راحتي قابل درك نبود و به همين دليل نميتوانست ارتباط منطقي و مؤثري را با مخاطب برقرار كند.
البته، آمريكاييان در جنگهاي اخير خود نشان دادند كه از جلوههاي نمايشي و ايماژهاي مجازي، بسيار بهره ميبرند و در اين زمينه، آنچنان پيشرفت كردهاند كه دونالد رامسفلد، وزير دفاع، خود را در نقش مجري يك نمايش تلويزيوني به خدمت گرفت و صحنه جنگ را عرصه تاخت و تاز هاليوود كرد. افرادي مانند جري بروك هيمر(21) كه فيلم سقوط عقاب سياه(22) را ساخت، در برخي از موارد، مقامات پنتاگون را تحت تأثير عقايد خود قرار ميدهند و با فن هنر، از اين فرصتهاي زماني سوژههايي برميگزينند و نقاط عطفي را در آنها ميپردازند كه با توجه به شناخت از جوامع مورد نظر خود در قالب فيلم و نمايش، تأثيرگذار و پرفروش (پرمخاطب) باشد. به هر حال، آنچه از داستان جسيكا برميآيد، نشان از تهيه سريالي دارد كه قسمتهاي جالب آن در آينده پخش خواهد شد. حال در ادامه به مورد ديگري ميپردازيم كه عدم شناخت مخاطب را در محيط داخلي آمريكا نشان ميدهد.
ظهور و سقوط يك ساختار
پس از حادثه 11 سپتامبر، مقامات آمريكايي در ساختار دفاعي امنيتي خود تغييراتي را ايجاد كردند كه از آن جمله ميتوان به تأسيس اداره نفوذ استراتژيك در پنتاگون و وزارت امنيت داخلي(23) در كاخ سفيد اشاره كرد.
خبر تأسيس اين اداره كه نخستين بار نشريه نيويورك تايمز در تاريخ 19 ماه فوريه سال 2002 آن را منتشر كرد، به علت مأموريتهاي ويژهاي كه در حوزه فعاليتهايش قرار گرفته بود، در داخل و خارج از آمريكا، واكنشهاي بسياري را در پي داشت. اين ساختار اورولي(24) بنا به گفته مقامات پنتاگون، قرار بود مسئوليت سياستگذاري طرحهاي جنگ اطلاعات را كه از سوي كارشناسان نظامي انجام ميگرفت، بر عهده داشته باشد و در نهايت، طرحهاي عملياتي آن را براي پرهيز از موازيكاري و دستيابي به هماهنگي بيشتر وزير دفاع و وزير امور خارجه تصويب كند.
طبق گفته مقامات رسمي پنتاگون، اداره نفوذ استراتژيك، نفوذ در روان مخالفان را در دستور كار خود قرار داده بود. بنا به تحليل شبكه سي.ان.ان در تاريخ 20 ماه فوريه سال 2002، اين كار تلاشي بود كه در راستاي طرح كلي بوش براي اعمال نفوذ بر جمعيتهاي مسلمان در سراسر دنيا انجام ميگرفت؛ تلاشي كه به نوعي فضاي جنگ آمريكا را عليه تروريسم به نفع اين كشور رونق و مشروعيت ميبخشيد.
اين اداره بر مبناي نقش مهم عمليات اطلاعاتي و رواني در نبردهاي نظامي و نياز بيش از پيش به اين نوع عمليات در تغيير نگرش جمعيتهاي مورد هدف آمريكا به فاصله اندكي پس از حادثه 11 سپتامبر تأسيس شد و طبق قانون، فعاليتهاي آن بايد تنها حوزه خارج از آمريكا را شامل ميشد، اما بيگمان، فراهم آوردن زمينههاي اجرايي چنين عملياتي در سطح بينالملل سرايت اخبار و اطلاعات تحريف شده را كه در راستاي عمليات فريب صورت ميگرفت، به حوزه رسانههاي داخلي آمريكا موجب ميشد؛ رسانههايي كه گاه، بدون اين فشار مضاعف نيز از اعمال نفوذ محافل امنيتي و نظامي آمريكا كه پس از حادثه 11 سپتامبر دوچندان شده بود، به تنگ آمده بودند.
آنچه از جريان آشكار شدن تأسيس اين اداره به دست ميآيد، اين است كه افزون بر رسانههاي ناراضي، سه ساختار موازي دولتي در آمريكا، تأسيس اداره نفوذ استراتژيك در پنتاگون را در تقابل با منافع خود ميديدند. اين ساختارهاي دولتي كه با دستور كارهاي مربوط به عمليات رواني مرتبط هستند. عبارتاند از:
1) دفتر عمليات روابط عمومي در پنتاگون؛
2) برنامههاي ديپلماسي خارجي وزارت خارجه؛ و
3)اتاق جنگ كاخ سفيد.
رامسفلد، وزير دفاع آمريكا، پس از درج خبر تأسيس اين اداره در نشريه نيويورك تايمز، به طوري كه در نشريه شيكاگو تريبيون در تاريخ 20 ماه فوريه سال 2002 منتشر شد. در توجيه چرايي تأسيس اين اداره و در پاسخ به پرسشهاي رسانههاي داخلي و افكار عمومي آمريكا، گفت: «اين اداره كه تأسيس آن در دولت بوش تصويب شده است، در پي فريب تروريستها و دشمنان آمريكاست و به دنبال نشر اكاذيب از طريق رسانههاي داخلي و خارجي نيست.»
هرچند وي در مجموعه المپيك زمستاني سالت ليك سيتي(25) و در پاسخ به خبرنگاران، از برخورد صادقانه با مردم سخن گفت، اما در ادامه سخنانش اظهار كرد: «پنتاگون فعالانه در راستاي فريب دشمنان آمريكا، كوشش خواهد كرد.»
رامسفلد براي روشن كردن گفتههايش با استفاده از وضعيتي فرضي كه در آن، نيروهاي ويژه آمريكا طرح حمله به محل اختفاي اعضاي شبكه القاعده را در افغانستان، از سمت غرب دارند، گفت: «آنها [كارشناسان اداره نفوذ استراتژيك] ممكن است با مهارت تمام به مردم چنين وانمود كنند كه نيروهاي آمريكايي به جاي اينكه از غرب وارد عمل شوند، از شمال وارد عمل خواهند شد. اين اقدام ويژگي عمليات فريب تاكتيكي است».
رامسفلد در پاسخ به اين پرسش خبرنگاران كه ميپرسيدند مگر پيش از اين، چنين اقداماتي انجام نميگرفت، گفت: «اين اداره بدان دليل تأسيس شد كه در مقطع كنوني، تهديدها عليه آمريكا آشكار شده است. گروههاي تروريستي سايهوار در گوشه و كنار كشورها مشغول فعاليت هستند. برخورد با اين مسئله به راحتي برخورد با نيروهاي نظامي معين ـ يك يا چند كشور نيست. در اين شرايط، عمليات اطلاعاتي (جنگ رواني و اطلاعاتي) بسيار پيچيدهتر شده و نيازمند هماهنگيهاي تازهاي است».
به هر صورت، هنوز 24 ساعت از انتشار خبر تأسيس اين اداره نگذشته بود، كه مقامات آمريكايي مجبور شدند مواضع خود را درباره مأموريتهاي اداره نفوذ استراتژيك تعديل كنند. براي نمونه، داگلاس فيث(26) معاون خطمشي وزارت دفاع آمريكا، به نقل از نشريه شيكاگو تريبيون، مورخ 20 ماه فوريه سال 2002، گفت: «ما از مسئولان پنتاگون ميخواهيم كه به مردم راست بگويند».
اما در تحليلي كه در ادامه اظهارات مزبور داگلاس فيث در نشريه شيكاگو تريبيون در 20 ماه فوريه سال 2002 آمده است، اين نكته به صراحت عنوان شده كه سخنان مزبور بدين معنا نيست كه مقامات آمريكايي از ديگران، يعني رسانههاي گروهي نخواهند خواست كه به مردم دروغ بگويند.
تحليلهايي از اين دست، مبني بر اينكه مقامات آمريكايي، تحريف اطلاعات و اخبار را به صورت آشكار و نهادين در ساختارهاي رسمي خود اعمال ميكنند و در حركتهاي جهاني خود در پي ايجاد فضايي كاذب و تحريف شدهاند كه دامنگير خود ايشان نيز شده است، باعث شد تا ظرف مدت كمتر از يك هفته، دولتمردان آمريكا به فكر جبران خسارتهاي حاصل از لطمهاي بيفتند كه در اختلافات داخلي در ساختار دولتي آمريكا ريشه داشت. به عبارت ديگر، ساختارهاي موازي با اين اداره تازه تأسيس كه منافع و اولويتهاي مأموريتي خود را در حوزه دروغپردازيهاي متعارف در تعارض با مأموريتهاي اداره مزبور ميديدند، در افشاي اخبار مربوط به مأموريتهاي جنجالي آن، با استفاده از رسانههايي كه مشتريان قديمي آنها بودند، كوتاهي نكردند و افكار عمومي را عليه اين اقدام پنتاگون تهييج كردند؛ پنتاگوني كه از شناخت مخاطب در محيط داخلي آمريكا به دليل هيجانهاي ناشي از يك حادثه (11 سپتامبر) غافل مانده بود.
جوي كه عليه اداره جديد نفوذ استراتژيك در داخل آمريكا ساخته شد، ظرف مدت كمتر از يك هفته، اعلان رسمي تعطيل شدن آن را به همراه داشت؛ ادارهاي كه در آن، تبليغات سياه بايد از سوي كارشناسان نظامي در قالب عمليات رواني انجام گيرد. اين اداره كه به مسئوليت سرتيپ سيمون وردن،(27) يك افسر عاليرتبه نيروي هوايي در پنتاگون ايجاد شده بود، خبر سقوط و مرگش در تاريخ 25 ماه فوريه سال 2002 در رسانههاي گروهي و كنفرانسهاي خبري پنتاگون و كاخ سفيد اعلام شد. رامسفلد در اين ارتباط، طي كنفرانسي خبري كه در تاريخ ياد شده در پنتاگون برگذار شد، گفت: «ديگر چه ميخواهيد؟ خون؟ كار اين اداره تمام شد!»
رامسفلد همچنين، در ادامه مطالب خود، با انتقاد از اينكه بسياري از سرمقالهها، كاريكاتورها، نوشتهها و برنامههايي كه در اين باره در رسانهها انعكاس مييابد، بيربط بوده است، گفت: «به هر حال، براي من كاملاً روشن است كه با توجه به خسارتهايي كه به اين اداره وارد آمده، ديگر نميتواند به فعاليت خود ادامه دهد، ولي مأموريتهاي آن در ادارههاي ديگري كه از پيش وجود داشتهاند، اجرا خواهد شد.»
وزير دفاع آمريكا، در ارتباط با موضوع ديگر ادارههاي پيشين، با اشاره به اداره عمليات اطلاعاتي پنتاگون، كه ستاد مشترك ارتش اين كشور آن را اداره ميكرد، اهميت جنگ رواني براي فريب دشمن و تضعيف روحيه او را مورد توجه قرار داد.
رامسفلد در همان كنفرانس خبري و در پاسخ بدين پرسش كه آيا اين اقدام اعتبار پنتاگون را خدشهدار نكرده است؟ گفت: «اگر چنين شده باشد، سعي ميكنيم، اعتباري دوباره كسب كنيم.» جورج دبليو بوش، طي يك كنفرانس خبري، در تاريخ 25 ماه فوريه سال 2002 و در پاسخ بدين پرسش خبرنگاران در مورد اداره نفوذ استراتژيك پنتاگون كه آيا شما از رامسفلد خواستهايد اين اداره را تعطيل بكند؟ گفت: «من به رامسفلد گفتم. البته، نيازي هم به گفتن نبود؛ چرا كه او به خوبي احساس مرا درك ميكند و من اين نكته را از اظهاراتش در روز بعد از انتشار خبر دريافتم كه ما با مردم آمريكا صادق هستيم. رامسفلد هم مانند من از آنچه درباره اين اداره در روزنامهها و رسانهها ميديديم متعجب شده بود، ميدانيد! اين اتهام كه دولت آمريكا هيچ گاه به مردم خود راست نميگويد. به هر صورت او (رامسفلد) فوراً ترتيب اين كار (بسته شدن اداره مزبور) را خواهد داد.»
همانطور كه رامسفلد نيز بدان اشاره كرد، مأموريت اين اداره در ديگر ساختارهاي پيشين يا جديد و بعدي مانند گذشته و البته با شدت بيشتري از سوي دولتمردان آمريكا در حال پيگيري است. كسي چه ميداند شايد اين ظهور و سقوط هم، ظهور و سقوطي آمريكايي و دروغين باشد، اما آنچه روشن است اينكه، اين عدم شناخت و اشتباه استراتژيك آمريكا، با واكنش مناسبي از سوي جامعه جهاني، به ويژه كشورهاي خط مقدم مقابله با آمريكا روبهرو نشد. اين عدم واكنش دليلي بر ضعف محاسبهها در لحاظ كردن ويژگيهاي زماني در اجراي عمليات رواني آفندي است.
نتيجهگيري
بررسي كوتاه عوامل شناخت مخاطب، زمان و گفتمان درگيري و شرح چگونگي اجراي دو مورد از عمليات رواني، نشاندهنده آن است كه اين عمليات، متأثر از عوامل بنيادين مزبور هر روز با جلوه تازهتري، ذهن و قلب انسانها را به مدد علم، فناوري، ادب و هنر در تعامل جنونآميزي هدف قرار داده است. تعامل انسان و پيام و ايماژ مجاز، تحريف حقايق و واقعيتهاي عالم خارجي، فراقواعد عصر پست مدرن است كه مشروعيتي مجازي يافته و تنوع هنجارها و ارزشها را به مسلخ تكثر گمراهكنندهاي هدايت كرده است.
تحريف حقيقت در حوزه بسط منافع چنان مشروعيت يافته است كه انسان متمدن امروز سرخوش از فتوحات فناورانه و مست از باده تخصص، ميكوشد تا هر چه حرفهايتر مجاز بيافريند، از مجاز، اسطوره بسازد، نسبت به حقيقت و واقعيت تنفر ايجاد كند، محيط اطراف نمادهاي ارزشي و متعالي انساني را متعفن و منسوخ بنماياند و فضاي اسطورهاي مجازي را كه مانند سرابي از رنگ خيال به تصوير كشيدهاند، معطر جلوه دهند؛ روندي كه گاه در طول مراحل زماني، چنان نهادينه ميشود كه ناهنجاري هنجار مينمايد و گاه،مخاطب آن از نظر نگرشي تغيير ماهيت ميدهد
جفري پرت(28) در كتاب خود با نام كشوري كه با جنگ بنيان نهاده شده(29) رشد و ترقي اين قدرت جهاني آمريكا را در قرن بيستم، مديون جنگها و لشكركشيهاي پياپي آن ميداند و اين تصويري نيست كه يك شهروند آمريكايي از خود در ذهن دارد، اما تاريخ روشن و واضح است. براي اثبات صحت اين موضوع تنها كافي است به وسعت سرزمينهاي تصرف شده به دست آمريكا در جنگهاي مختلف و تعداد رؤساي جمهوري كه خود را قهرمانان جنگي ميناميدند، دقت شود. به طور قطع، بنيان جمهوري در آمريكا بر پايه جنگ استوار شد.
ماهيت جنگ نيز مانند ماهيت مخاطبان در اين تعاملها، تغييرات چشمگيري يافته است، تعاملات مجازي افزون بر تأثيري كه بر مخاطب ميگذارند، پديده را نيز تحت تأثير خود قرار ميدهند و شايد بر همين اساس است كه اسطورهها، پديده سازند. حال اگر نماد و اسطورهاي از نوع جسيكا به وجود آمد، چه پديدههايي را ميتوان شاهد بود؟
فضاي عمليات رواني در جنگهاي آينده فضايي مملو از ابهام و مجازهايي است كه در قالب نماد و استعاره ميخواهند حقيقت را از بين ببرند. جالب اين است كه به لطف تأثير فناوري در ابعاد گوناگون جنگ، درگيري و عمليات رواني، اخلاقيات نيز كاهش مييابد. براي نمونه، در شبيهسازيهايي كه از جنگ و درگيري به منزله بازي جنگ(30) مطرح است، كشتن و ويران كردن مايه مباهات تلقي ميشود و تمرين و ممارست در آن، نيروهاي خودقيدي اخلاقي21 را كاهش ميدهد؛ نيروهايي كه در ميدان واقعي عمل مشابه اين مجاز، مهر پاياني بر مرحله نهيب وجدان22 و رشد فرهنگ شرارت و خشونت در متن جامعهاي است كه به نيايش مجاز پرداخته و از حقيقت غافل مانده است. سوگواري جنايتهاي چنين جامعهاي هم، به گونه ديگري رقم ميخورد؛ چرا كه رسانههاي بخشي، نه جمعي در اوج به كارگيري تركيبي از فناوري با فرهنگ و هنر در فضاي زمان و با توجه به شناخت، صحنهگردانان بزم نشاط و تصويرگر حماسهسازي از اعمال جانياني ميشوند كه كشتن انسانهاي بيگناه و نسلكشي را در قالب استعارههاي تحريف شدهاي به سرگرمي پرمنفعتي براي خود و جامعه خويش تبديل كردهاند.
اين نتيجه عملكرد گفتماني است كه به خداوند پشت كرده و تنها انسان را محور قرار داده است. در مقابل، با تحليل شناخت و محاسبه زمان حول هنجارهاي انساني و با گفتماني كه به نور حقيقت آراسته باشد، ميتوان دشمن را به زمين زد و لبه تيز و دو پهلوي عمليات رواني را به سوي وي برگردانيد و از تأثير عمليات دشمن نيز در امان ماند. به هر حال، آنچه در ابعاد آفندي و پدافندي اين نوع عمليات، بر آن تأكيد ميشود، شناخت مخاطب، زمان و ويژگيهاي آن، گفتمان منبع، پيام و مخاطب است كه بازشناسي مجاز و علم به استعاره را ميطلبد.
پينوشتها:
(1) Rudyard Kipling
(2) در اين مقاله، عبارت عمليات رواني با اين نگرش در نظر گرفته شده كه مكمل منازعات اصلي در جبهههاي سياسي نظامي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي است.
(3) Jomini
(4) Douthet
(5) Liddel Hart
(6) John Boyd
(7) Mao Tsetung
(8) Hayden White
(9) George Lakff
(10) Metaphors We Live By
(11) Gambino
(12) ـ Jlic درگيري كمشدت مشترك: درگيري كمشدت (Low Intensity Confict) عبارت است از يك منازعه محدود سياسي ـ نظامي براي دستيابي به اهداف سياسي، اجتماعي، اقتصادي يا رواني. اين درگيري اغلب طوفاني است و از فشارهاي ديپلماتيك، اقتصادي و رواني ـ اجتماعي گرفته تا تروريسم و شورش را دربرميگيرد. درگيري كمشدت معمولاً به منطقه جغرافيايي خاصي محدود ميشود و ويژگي بارز آن محدوديت در زمينه به كارگيري تسليحات، تاكتيكها و سطح خشونت به كار گرفته شده است. درگيري كمشدت، نه جنگ است، نه صلح، بلكه مجموعهاي از پديدههاي ناهمگن است كه مانند گربه خندان داستان آليس (نام يكي از شخصيتهاي داستان آليس در سرزمين عجايب، اثر لوييس كارول) است كه وقتي او را مينگري، به تدريج محو ميشود و تنها لبخند تمسخرآميزش بر جاي ميماند، قدرت درك را از ناظر سلب ميكند.
(13) Jessica Lynch
(14) Cfent Com
(15) Jim Wilkinson
(16) Rescue in Nassiriya
(17) Vincent Brooks
(18) Bryan Whitman
(19) Simon Wren
(20) Alastair Compbell 1.
(21) Jerry Broukheimes
(22) ـ فيلمي مربوط به عمليات موگاديشو (Black Hawk Down)
(23) ـ اين وزارتخانه جديد كه مسئوليت آن بر عهده تام ريج (Tom Ridge)، فرماندار سابق ايالت پنسيلوانيا است، در ماه جولاي سال 2002، نخستين استراتژي ملي امنيت داخلي آمريكا را به منزله نخستين مأموريت خود ارائه كرد. اين استراتژي در 16 اين ماه به امضاي جورج دبليو بوش رسيد.
(24) ـ اصطلاحي كه تحليلگران نيويورك تايمز براساس داستانهاي جورج اورول درباره اين اداره، مورد استفاده قرار دادهاند.
(25) Salt Lake City
(26) Douglas Fieth
(27) Simon P.Worden.
(28). Jeffrey Perrat
(29). War Game
(اين كتاب به بررسي تاريخ آمريكا اختصاص دارد.) (30). A Country Made by War.
ش.د820629ف