مجتبی اصغری در وطن امروز نوشت:
«دموکراسی» به معنای حکومت مردم بر مردم، از مهمترین
ارزشهای «آمریکایی» است که به قول خود آمریکاییها برپاداری آن در جهان
برعهده آنها قرار گرفته است! ایالات متحده با اتکا بر ساختار سیاسی خود، از
دوران ابرقدرتی تاکنون که در سراشیبی افول قدرت با بحران ساختاری دست و
پنجه نرم میکند، به حکومتهای جوامع بسیاری با همین عنوان تاخته است.
مهمترین برچسبی که آمریکاییها را در امر مهم دخالت در نظامات سیاسی،
اقتصادی و اجتماعی سایر جوامع یاری میکرد، تمسک به ارزشهایی بود که از
بعد پیروزی در جنگ دوم جهانی تحت عنوان «نظم نوین» با زور اسلحه و رد چکمه
هم که شده به سایرین تحمیل شد. پس به قول ما ایرانیها «دموکراسی» برای
آمریکا اینقدر مهم است که برای حفظ آن مطابق تعاریف و اصول متغیر خود در
قارهها و کشورهای مختلف «خون» دادهاند و «خون» ریختهاند!
رؤیای نخنمای آمریکایی!
دموکراسی چارچوبی است که بر مبنای انتخابات به فرد یا افرادی این اجازه را
میدهد که ساختار «قدرت» را برپا کنند. پس اکنون که گروهی نسبتا قابل توجه
از شهروندان ایالات متحده با تابلوهای مختلف پس از برگزاری انتخابات، به
رئیسجمهور منتخب این کشور حمله میکنند، در حقیقت به «ساختار قدرت» و
«ارزشهای بنیادین» آمریکای متحد و صاحب قدرت حمله کردهاند، چرا که تضعیف
ساختار قدرت برآمده از دموکراسی، در حقیقت خدشه وارد کردن به «حاکمیت» و به
دنبال آن سایر ارزشها از جمله «آزادی» و «امنیت» است.
«جین شارپ» تئوریسین و فیلسوف بزرگ آمریکایی که سالهاست برای برپایی
دموکراسی مطابق استانداردهای چندگانه ایالات متحده در سایر کشورهای هدف،
راهکارهای مبارزه نرم یا «خشونت پرهیز» به قول خودش و «یک مقدار خشن» به
تعبیر ما را دیکته میکند، احتمالا امروز از آنچه آمریکا گرفتارش شده حسابی
سردرگم است. تقریبا تمام آنچه وی در کتابهایش درباره حرکت مردم برای
ایجاد تغییر ساختار قدرت از «دیکتاتوری» به «دموکراسی» به رشته تحریر
درآورد امروز در آمریکا روی پرده رفته است! با این تفاوت که همانطور که
آمریکاییها دموکراسی را طبق دیپلماسی چندگانه پردروغ خود تحلیل کرده و در
هر کجا که حاکمان را نمیپسندیدند «ترور» میکردند، در آمریکای امروز نیز
فرد برآمده از «انتخابات» هدف قرار گرفته است. به این ترتیب ساختار قدرت
قوه مجریه آمریکا با سر باز زدن مردم از پذیرش قدرت ترامپ، مطابق با نسخه
عالی جین شارپ، تضعیف شده و دست کم در اوقاتی آنارشیسم و بینظمی جایگزین
دموکراسی شده است.
همه بازیگران صحنه
قیام علیه ترامپ رسما توسط این گروهها حمایت میشود:
1- سمنهای تحت مدیریت جورج سوروس
2- سلبریتیهای هالیوودی که همچون موم همواره در دست مدیران برنامه دیپلماسی عمومی آمریکا بودهاند
3- جنبشهای زنانه مشهور به «صورتی» و «نارنجی» دیوید راکفلر
4- سیاهان و رنگینپوستان و اقلیتهای جنسی
5- مسلمانان ملتزم به «اسلام آمریکایی»
6- دستگاه پاپی تحت سلطه لیبرال ـ سرمایهداری همراه با آتئیستهای بیخدا!
لیست آشنایی است، نه؟ آشناست چون در همه شورشهایی که از دهههای پایانی
قرن بیستم تاکنون به نام «انقلابهای رنگی دموکراسیخواه» در جای جای جهان
با مدیریت آمریکاییها رخ داده از یک جزوه مشترک استفاده شده است! اما
اینبار یاغیان دموکراسی آمریکایی دست بانیان انقلابهای خشونتپرهیز جین
شارپی را در خاک ایالات نه چندان متحده فشردهاند! در حقیقت تمام ابزارهایی
که آمریکا در جای جای جهان برای ضربه زدن به حکومتهای مردمی با تزریق پول
و اعزام مدیران میانی و تغذیه و حمایت سیاسی از بیرون آفرید، اکنون در
قیام علیه ترامپ مشارکت دارند. اما چرا آمریکا دچار چنین وضعیتی شده است؟
امتیازگیری از ترامپ؟
الف- احتمال دارد این لشکرکشی بزرگ، بزودی تحت تاثیر قوه عاقله آمریکا به
پایان برسد، چرا که هدف از آن «امتیازگیری» از گزینهای است که دوست دارد
قواعد بازی قدرت را تغییر دهد و به آنچه خود تشخیص میدهد عمل کند! درگیری
اصلی نیز ظاهرا در شورای روابط خارجی آمریکا شکل گرفته است. جایی که سوروس و
راکفلر و سایر قدرتهای اقتصادی و سیاسی، دههها تصمیمسازی پیرامون نوع
روابط ایالات متحده را عهدهدار بودهاند. کما اینکه اغلب انقلابهای مخملی
و کودتاها (فارغ از موفقیت یا عدم موفقیت در فاز اجرایی) نیز در کشورهای
مختلف جهان توسط سوروس و راکفلر زمانی به راه افتاد که فضا برای ایجاد
تغییر در «سیاست خارجی» فراهم شده بود و منافع آمریکا در خاک کشور هدف به
خطر افتاده بود. کافی است «ترامپ» بترسد و پیام انعطافپذیری و فرمانبری
کابینه را صادر کند. فشارها به سرعت پایان خواهد پذیرفت و دوره «آشتی ملی»
با نمایش هالیوودی آغاز خواهد شد.
بهروزرسانی دموکراسی؟
ب- گمانهای دیگر حاکی از آن است که روی کار آمدن گزینهای همچون «ترامپ»
که بنا بر برخی اقوال صرفا برای ایجاد جذابیت و هیجان سیاسی در کنار مورد
قدیمی و از مد رفته و تجربه شدهای همچون «هیلاری کلینتون» قرار داده شده
بود، آسیبپذیری دموکراسی ممتاز آمریکایی را نمایان کرده است. به همین علت
هیات حاکمه پشت صحنه تصمیم گرفته برای جلوگیری از چنین غافلگیریهایی در
آینده، تغییری در قوانین انتخاباتی و برخی ضمائم متناظر بر چارچوب کنترل
افکار عمومی ایجاد کند. اما برای ایجاد تغییر در دورهای که مردم حقیقتا
رای خوبی نثار ترامپ در انتخابات کردهاند، نیاز به ریزش بخشی از آرا و
تغییر افکار عامه است. با این احتساب میتوان چنین نتیجه گرفت که حمله به
ساختار قدرت ترامپ با هدف «تضعیف» او نوعی تلاش برای نظمآفرینی از مسیر
بینظمی است. هیات حاکمه آمریکا رای به «ترامپ» را نماد رشد آنارشیسم و
افول رویای آمریکایی میداند و بر همین اساس میکوشد از حجم بینظمی با
فشار بر کانون قدرت آن بکاهد تا این روند به تصمیمسازیهای خطرناکتر
همچون آنچه در ماجرای «بریگزیت» در انگلیس رخ داد، نینجامد.
کنترل آنارشیسم از درون؟
پ- احتمال دیگر مبتنی بر این واقعیت است که جامعه آمریکایی یکپارچگی و
انسجام ملی خود را به دنبال برخی اختلافات عمیق و ادامهدار درونی از دست
داده است. تبعیض نژادی روزافزون و جنبش بیداری سیاهان پس از آنکه به بروز
درگیری رسمی در چند ایالت با حاکمیت منجر شد یا نارضایتی زنان از اختلاف و
تبعیض که حتی بروز و ظهور مشهودی در مراسم اسکار سال قبل داشت و از همه
مهمتر «اختلاف طبقاتی» ناشی از چند دهه برتری «یک درصدیهای ثروتمند» بر
99 درصد جامعه که زیر فشار سیاستهای سرمایهسالارانه هر روز فقیرتر
میشوند، ساختار سیاسی آمریکای متحد را تضعیف کرده است. بروز یک نمایش
اعتراض همهجانبه در برابر «فردی واحد» میتواند انرژی منفی ذخیره شده در
طبقات و گروههای اجتماعی مختلف را در میانه بروز درگیریهای کنترل شده،
تخلیه کند. در حقیقت میتوان چنین تصور کرد که سیستم آمریکا مفصلهای خود
را منعطف کرده تا هیجانات در مسیر معین و مشخص بروز و ظهور یابد. احتمال
میرود در پایان فوران این آتشفشان آزمایشگاهی، تعاریف جدید از حقوق و
مزایای شهروندی در آمریکا از مسیر قانونی در قالب بستههای حاکمیتی ارائه
شود تا همه با رضایت نسبی از آزمایشگاه ارتقای دموکراسی آمریکایی خارج شوند
و تاریخ دوام سیستم نیز در کشاکش عرضه مدلهای جدید و به روزرسانی شده در
مسیر افول قدرت، اندکی افزایش یابد.
پشت پرده هر چه باشد دستکم در دوره بروز و ظهور اختلافات داخلی، سیاست
خارجی آمریکا تضعیف خواهد شد و این روند به نفع کشورهای مستقل همچون ایران
است. چه ترامپ «گورباچف» آمریکا باشد و چه ابزاری برای ایجاد نظم و
یکپارچگی جدید، در هر صورت بازی هر روز جذابتر از دیروز میشود و به نظر
میرسد در میانه این درگیریهای درونی، زهر آمریکا کمتر در جام کشورهای
مستقل نفوذ خواهد کرد.
عباس عبدی در ایران نوشت:
بخشی از تحلیل رابطه میان ساخت سیاسی و رویداد تأسفبار آتشسوزی سپس
تخریب ساختمان پلاسکو را در یادداشت دیگری نوشتهام ولی وقتی سخنان آقای
شهردار تهران در یکی از جلسات شورای شهر که پیش از این منتشر نشده را دیدم و
شنیدم، به ذهنم آمد که ارزش دوباره پرداختن به این مسأله وجود دارد. گمان
میکنم مسألهای که در ادامه طرح خواهد شد، یکی از مهمترین و شاید مهمتر
از همه مسائل دیگر کشور باشد.
به طور دقیق سه سال پیش در همین روزها آتشسوزی در یک کارگاه مربوط به
پوشاک درهمین خیابان جمهوری رخ داد که 2 خانم برای فراراز آتش خود را از
بالای ساختمان به پایین پرتاب کردند تا بلکه نجات یابند! انعکاس این خبر
زیاد بود و در آن زمان انتقادات زیادی از شهرداری شد. فارغ از ماهیت این
انتقادات، آقای شهردار پس از چندی در یک جلسه با حضور اعضای شورای شهر حاضر
میشود و در میان سخنان خود و در دفاع ازعملکرد شهرداری میگوید که: «ما
اگرهمین الان اماکنی که شرایط ایمنی را رعایت نمیکنند پلمب کنیم، داد همه
درمیآید و میگویند در این بحران اقتصادی و بیکاری شهرداری میخواهد چوب
لای چرخ دولت بگذارد. اگر نبندیم فردا دوباره آتش میگیرد و دو سه نفر
میمیرند و میگویند چرا شهرداری کاری نکرده و خواب بوده است. مثلاً شما
وارد ساختمان پلاسکو شوید، وحشت میکنید. بالاخره من چکار کنم. ببندم یا
نبندم؟»
به نظر بنده این تحلیل وارزیابی صد درصد مطابق با واقعیت موجود در جامعه
ایران است. البته انگیزه کسانی که نوار این سخنان را منتشر کردهاند، روشن
نیست ولی برخی سایتهای اصولگرا که از این نوار استقبال کردهاند، طبعاً آن
را مصداق تبرئه یا دفاع از شهرداری دانستهاند، درحالی که چنین نیست. زیرا
آن کسی که برای تغییر وضع میآید، باید خود را برای این اتهامات هم آماده
کند باید همین وضع را تغییر دهد نه آنکه آن را توجیه انجام ندادن عمل خود
بداند. ولی اگر با تمکین در برابر وضع موجود میآید، طبیعی است تا پیش از
آتشسوزی ازمنافع این وضع و بیعملی بهره مند میشوند، زیرا نه کسی در
اجرا نکردن وظیفهاش به او اعتراض میکند و نه حادثهای رخ داده است که
درمعرض ایراد و انتقاد قرار بگیرد. ولی هنگامی که آتشسوزی رخ داد،
هزینههایش روی او بار میشود. چنین ساختاری دو رویه دارد، یکی اجازه ندادن
به انجام کار درست و دیگر محکوم کردن مجریان به واسطه نتایج وضعیتی که
امکان انجام آن را ندادهاند. کسی که به بخش اول آن تمکین میکند و رضایت
میدهد، بخش دوم را نیز به ناچار باید تحمل کند. چیزی که عوض دارد، گله
ندارد.
ولی واقعیت این است که ما در شرایطی قرار داریم که فاقد اتحاد و یکپارچگی
لازم سیاسی برای اتخاذ تصمیمات مهم و اساسی هستیم. نه تنها میان مردم و
دستاندرکاران اتحاد و اعتماد کافی وجود ندارد، بلکه میان جناحهای گوناگون
سیاسی نیز اتحاد و اعتماد لازم مشاهده نمیشود. رفتار گروههای سیاسی با
یکدیگر از نوع ستیز است. یعنی هیچ فصل مشترکی برای تعامل میان خود تعریف
نمیکنند، هراقدامی از طرف مقابل را علیه خود تلقی میکنند. این مسأله فقط
علیه شهرداری یا آن جناح نیست. کافی است که به نحوه برخورد خودشان با دولت و
برجام و سایر سیاستهای دولت نگاه کنید. اگر بخواهیم مجموعه تصمیماتی را
فهرست کنیم که دولت میتواند اتخاذ کند ولی از ترس نحوه برخورد مخالفانش،
احتیاط کرده و عطای آن را به لقایش میبخشد، مثنوی صد من کاغذ خواهد شد.
خسارت مادی که از این طریق به کشور وارد میشود، بسیار سنگین است. یک
نمونه آن قیمت حاملهای انرژی بود که خیر ومصلحت و نفع کشور قربانی این
بازیهای ستیزگونه و بدون تعهد شده است و همیشه عدهای به نام مردم مانع
اتخاذ یک تصمیم درست شدهاند. تا وقتی که خودشان در مصدر کار قرار نگیرند،
حاضر نیستند هیچ اقدامی از سوی دیگران را که به نفع کشور است، تأیید کنند.
پرسشی که از آقای شهردار میتوان طرح کرد، این است که اگر آن اتهامات علیه
برخورد احتمالی و قانونی شهرداری با ساختمانهای دارای مشکل مطرح نمیشد،
آیا طرف مقابل هم با دولت به همین شکل برخورد میکردند؟ کافی است وضع رفتار
آنان را با برجام ببینید. این مشکل ریشه در وضعیت سیاسی ایران دارد. تا
وقتی که همه جناحها و گروهها یکدیگر را به رسمیت نشناسند و ساخت بازی
سیاسی از ستیز به رقابت تبدیل نشود و قواعد مورد اتفاقی بر آن حاکم نشود،
ممکن نیست که این مشکل حل شود. دو جناح درباره کمتر چیزی اتفاق نظر دارند و
درهر مورد بیرحمانه به یکدیگر میتازند. همه چیز از دین و عدالت گرفته تا
آزادی و استقلال و قانون و... بازیچه دست برای کوبیدن طرف مقابل شده است.
در یک کلام درعمل فاقد فصلالخطاب سیاسی هستیم. در این صورت همچنان و در
موارد دیگر با این وضع مواجه خواهیم بود. این مهمترین مسأله جامعه ما است
اگر کسی گامی برای حل آن بردارد، در تاریخ این کشور جاودانه خواهد بود. با
کارخانه و تولید و مترو و فتح فلان مکان و دفع بهمان خطر کشورها توسعه
یافته محسوب نمیشوند هر چند اینها مهم هستند. رسیدن به تفاهم سیاسی و
توافق درباره شیوه مسالمتآمیز حل اختلاف است که یک جامعه توسعه یافته را
از دیگران متمایز میکند.
چند دور مذاکره در دو روز گذشته در پایتخت قزاقستان، تصویر شفافتری از مسئله سوریه و مواضع طرفین در آن ارائه داد. بیانیه رسمی نشست آستانه که با ابتکار ایران، روسیه و ترکیه درباره مذاکره مستقیم هیئت رسمی دولت سوریه و معارضان برگزار شد، محورهای متنوع سیاسی و دیپلماتیک را از طرف سه کشور مبتکر بحث آتشبس بین دولت سوریه و مخالفان، تبیین کرد؛ محورهایی که بر لزوم عبور از درگیری نظامی و رسیدن به مرحله چانهزنیهای جدی سیاسی در کنار تداوم آتشبس و کمک به آسیبدیدگان تأکید دارد؛ اما واکنش معارضان را که در مذاکرات نیز تلاش میکردند فضا را به سمت خارجشدن از روال معمول مذاکرات دیپلماتیک سوق دهند، باید رفتاری تبلیغاتی ارزیابی کرد. آنها بعد از قرائت بیانیه از نارضایتی خود سخن گفتند و شروطی را برای مذاکرات آتی مطرح کردند. مشخص است همین حضور آنها در مذاکرات نشان میدهد اگر میتوانستند میدان را به دست بگیرند، پای میز مذاکره نمینشستند. این نوع مباحث بهنوعی تلاش برای حفظ روحیه نیروهای وابسته به این جریان در گوشه و کنار سوریه است. البته این نوع موضعگیریها بیشتر با حمایت و فشار عربستان سعودی اتخاذ میشود. برخی طیفهای آنها نیز از سوی قطر حمایت میشوند و زدن ساز مخالف، نوعی فشار برای امتیازگیری از سوی این گروهها ارزیابی میشود. بحث و گفتوگو میان دو جبهه در جریان است. یک سو دولتهاي سوریه، روسیه و ایران قرار دارند و طرف مقابل گروههای مسلح و تروریستها که رابط آنها ترکیه است. این کشور باید آنها را قانع میکرد و به خط میآورد. گام اول برداشته شده؛ اما با اینگونه مواضع، راه چانهزنی را برای خود باز میگذارند. ترکیه هم از یک سو در بیانیه پایانی مشارکت میکند و از سوی دیگر با زبان این گروهها، مواضع مخالف خود را بیان میکند. موضوع همچنان بهعنوان یک دادوستد چانهزنی مطرح میشود و باید دید در روزها و هفتههای آینده تا چه حد اینها میتوانند به تداوم آتشبس ادامه دهند. آیا میخواهند دوباره آتشبس را نقض کنند یا پایبند به آن باشند. با نقض آتشبس عملا دست دولت سوریه و حامیان آن باز خواهد بود که ابتکار عمل را در میدان به دست بگیرند. معارضان با مشکل دیگری هم مواجه هستند؛ گروههای مخالف دیگری هستند که به این مذاکرات ملحق نشدند. آنان به معارضان حاضر در مذاکرات، اتهامهایی را نسبت میدهند و اعلام شروط در پایان مذاکرات نشان میدهد معارضان از نظر روانی قصد دارند اعلام کنند مواضع دیگر گروهها را نیز در نظر دارند و در واقع نوعی ریاکاری را به نمایش میگذارند. تا همینجای کار، نوعی گشایش در روند کار حاصل شده است؛ اینکه طرفین خود را متعهد به آتشبس و مذاکره میدانند، عبور از گذشته و ورود به شرایط جدید را نشان میدهد. باید توجه داشت تغییر فاز نظامی به سیاسی انرژی زیادی برده است. وقتی امتیازات ارائهشده به معارضان احصا شده و اینکه کشورهای مختلف، آنان را به رسمیت میشناسند، زمینه جذب بقیه مخالفان نیز فراهم میشود. اگر بخواهند مسیر نظامی را همچنان ادامه دهند، گروههای اصلی آنان که بهعنوان تروریست مطرح شدهاند، هیچ ضمانتی برای مصونماندن از حملات همه طرفهای حاضر در سوریه نخواهند داشت؛ بنابراین شاهد دو مسیر موازی خواهیم بود.
یک مسیر با گروههایی که حاضرند همراهی کنند و آتشبس را رعایت میکنند خواهد بود و مسیر دیگر با گروههایی که مذاکره را قبول ندارند و در نتیجه مورد تعرض قرار خواهند گرفت. با شروع ریاستجمهوری ترامپ نیز به نظر میرسد آمریکا مایل است در چارچوبهای محدودی با روسیه در سوریه همراهی کند؛ درعینحال حجم و جهتگیری این همراهی هنوز مشخص نیست. ممکن است ترامپ امتیازاتی به روسیه بدهد تا آن ادعای پرطمطراق مبارزه با گروههای تروریستی تا قلعوقمع کامل را در مقابل رأیدهندگان خود عینیت ببخشد. باید در سیاست نوسانات و احتمالات گوناگون مدنظر قرار بگیرد و تا استقرار کامل وزرا و معاونان ترامپ و آغاز مأموریتهای خارجی آنان، ابهامات پابرجا خواهد بود.
اگرچه آیتا... هاشمی مردی بود برای تمام فصول و در مقام و عنوان خاصی محدود نمیشد، اما به هرحال جای او هم در مجمع تشخیص مصلحت و هم در مجلس خبرگان خالی است و بدیهی است جای خالی آن بزرگوار با هرکسی پر نمیشود و همگان منتظرند تا مردان برازندهای چون او و هم افق با جایگاه بلند او این جای خالی را پر کنند. هرچند همانگونه که مقام معظم رهبری در پیام تسلیت خود اشاره داشتند هیچکس نمیتواند جای خالی ایشان را پر کند. با این حال چون بعد از رحلت آن مرحوم انتخاب ریاست مجمع و نیز برگزاری انتخابات میان دورهای مجلس خبرگان برای حوزه تهران قانونا الزامی است، باید چشم به راه مردان خوشنام و کارآمدی باشیم که با حضور خود امید دوبارهای به ملت و نظام هدیه کنند. اکنون دو کرسی خالی چشم انتظار دو چهره شایسته است. یکی در میان خبرگان رهبری که به نظر میرسد حضور برازنده یادگار امامآیتا... سید حسن خمینی را انتظار میکشد و دیگری ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام که با مرور سادهای بر ترکیب فعلی آن هیچ مردی را برازنده تر از ناطق نوری نمیتوان یافت. البته این تصمیم در حیطه اختیارات مقام معظم رهبری است و پیشنهاد ما و بسیاری از آحاد ملت و صاحبنظران و دلسوزان نظام مبنی بر شایستگی جناب ناطق، مشورتی است که از جانب امت به امام ارائه میشود. خود آقای ناطقنوری نیز که در سالهای اخیر عطای هر مقامی را به لقایش بخشیده، باید انگیزه لازم برای پذیرش این مسئولیت را داشته باشند و با حضور و عزمی محکم جای یار مجاهد و پیشکسوت خود را پر کنند و امیدهای تازه بیافرینند. اما درباره یادگار امام باید گفت با جفایی که سال گذشته به ایشان شد و امید ملتی خدشهدار گشت، به نظر میرسد فضا برای ورود مجدد ایشان به عرصه انتخاب مساعد باشد. فراموش نکنیم که در آن حادثه تلخ بیش از همه این آیتا... هاشمی فقید بود که از جفای رفته بر ایشان تلخی دید و به خروش آمد. از طرفی بسیاری از آیات و مراجع تقلید به حمایت از آیتا... سید حسن خمینی برخاستند و حتی برخی از اعضای محترم شورای نگهبان بر اجتهاد مسلم یادگار امام شهادت دادند. هرچند دیگر آیتا...هاشمی در میان ما نیست تا با مشاهده حضور فرزند شایسته امام در میان خبرگان ملت لبخند رضایت و شادی بر لب بیاورد اما کیست که نداند تکیه زدن یادگار گرامی امام بر صندلی خالیآیتا... هاشمی در مجلس خبرگان هم اسباب رضایت و شادی ملتی را فراهم خواهد آورد، هم برازنده شأن مجلسی است که علما و مجتهدان طراز اول کشور را میطلبد، هم آرامش روح آیتا...هاشمی فقید را در پی خواهد داشت.
آتشسوزي و
سپس آوار ساختمان پلاسكو، كه يكي از مهمترين نمادهاي مدرنيزاسيون و
بلندمرتبهسازي و بازار مدرن در اواخر دهه ٣٠ خورشيدي بود را چگونه ميتوان
دريافت و تحليل كرد؟ فراموش نكنيم كه در حال حاضر دهها و صدها ساختمان
بزرگتر از ساختمان پلاسكو در تهران و كشور وجود دارد، ولي كمتر موردي از
آنها به شهرت اين ساختمان هستند و شايد يكي از چند علت توجه غيرمنتظره به
اين رويداد همين شهرت نمادين اين ساختمان است. اين آتشسوزي و آوار پس از
آن چه معنايي دارد و ريشه آن چيست؟ بنده در اين يادداشت ميكوشم كه چند
عامل عام و خاص را در اين زمينه شرح دهم.
هنگامي كه به اسناد مكتوب و موجود براي اداره امور كشور مراجعه ميكنيم،
عموما مشكل چنداني ندارند يا حداقل اينكه به ظاهر مشكلي در آنها ديده
نميشود. در بسياري از زمينهها استانداردها قابل قبول است و عموما هم از
استانداردهاي بينالمللي اقتباس شده است. بنابراين از زاويه نظري و روي
كاغذ مشكل خاصي وجود ندارد، ولي آنچه در عمل ديده ميشود متفاوت است. در
جامعه ما شكاف ميان عمل و نظر بيش از حد است. چنين شكافي در هر جامعهاي
هست، فقط شدت آن است كه تعيينكننده ابعاد نابساماني و مشكلات است. اين
شكاف چرا به وجود ميآيد؟ چند علت را ميتوان از عوامل اصلي بروز اين شكاف
دانست.
اول از همه فساد است. ترديدي نبايد داشت كه در قضيه ساختمان پلاسكو، فساد
نقش كليدي داشته است. چگونه؟ از طريق فروش غيرقانوني مقررات. درآمد اين
فروش يا به جيب اشخاص رفته است يا حتي به جيب نهادهاي عمومي. ولي در هر دو
حالت مقررات و ضوابط ايمني به فروش رسيده است. تجربهاي كه يكي از سازندگان
ساختمان تعريف ميكرد اين بود كه رعايت مقررات ايمني در برابر آتشسوزي
براي واحدهاي تجاري و اداري الزامآور است، ولي سازنده يك ساختمان، به
دلايل گوناگوني كه به نفع اوست (بالا رفتن متراژ زيربنا) از آن تخلف
ميكند. نهايت اينكه با پرداخت رشوه و جريمه، مشكل حل ميشود. هم واسطه به
نان و نوايي ميرسد و هم نهاد متولي موضوع از جريمه منتفع ميشود و هم
سازنده. در مورد ساختمان پلاسكو ميتوان يك گزارش كارشناسي داد كه تطبيق
مقررات و ضوابط چگونه انجام شده؟ اخطارها كي و چگونه داده شده؟ و سازوكار
بيتوجهي يا خنثي كردن به آن اخطارها چگونه بوده؟ با اطمينان ميتوان گفت
كه بخشي از حلقههاي اين فرآيند مفقوده خواهند بود و آنها همان حلقههاي
فساد است. همان اتفاقي كه در ساختمان علاءالدين هم ميتوان ديد، زيرا
غيرممكن است كه يك ساختمان در تهران ساخته شود و يك طبقه اضافه بر جواز
شهرداري بتواند بسازد، مگر آنكه تعداد قابل توجهي از دست اندركاران نظارت
بر ساختوساز ناحيه و منطقه شهرداري، در يك رابطه فساد قرار گرفته باشند.
علت ديگر فقدان شفافيت است. با وجود اينكه قانون دسترسي آزاد به اطلاعات
نوشته شده است، با اطمينان ميتوان گفت كه در عمل هيچيك از مردم و
روزنامهنگاران قادر نيستند به اطلاعات مربوط به اين مساله دسترسي پيدا
كنند. مسالهاي كه يك كشور را درگير خود كرده و صدها ميليون دلار خسارت
وارد كرده است. اگر پيش از اين كسي ميخواست اطلاعات آن را به دست آورد،
دستش قطع ميشد و متهم ميشد به اينكه دنبال اطلاعات خصوصي و درصدد بردن
آبروي افراد است. ولي كيست كه نداند اين عدم شفافيت، پوششي است براي پنهان
ماندن فساد.
علت مهم ديگر ناآمادگي ما براي پرداخت هزينه ورود به دنياي مدرن است. ما
ميخواهيم از منافع دنياي مدرن بهرهمند شويم، ولي هيچگاه هزينههاي آن را
نپردازيم. وقتي كه مقررات و استانداردها را ميبينيم، گمان ميكنيم كه اين
موارد نوعي فانتزي و هزينهسازي است. فوري خواهيم گفت كه پدران و
پدربزرگهاي ما اين طوري رفتار ميكردند و مشكلي هم نداشتند، و نيازي هم به
رعايت اين استانداردهاي هزينهبر نداشتند.
آنان تفاوت پيچيدگيهاي يك نظام مدرن و شهري را با يك جامعه سنتي و
روستايي درك نميكنند و در نتيجه به رسميت نميشناسند. در مواردي مثل امور
بهداشتي، اين استانداردها را نوعي سوسولبازي هم تلقي ميكنند. در
ساختوساز آن را نشانه نوعي بيدردي و رفاهزدگي و توليد هزينه براي مردم
ميدانند. به همين دليل هم از روي خيرخواهي و بيتوجهي به الزامات زندگي
مدرن اين استانداردها را نفي و در عمل رد ميكنند.
اكنونزدگي و بيتوجهي به مفهوم آينده وجه ديگر اين ماجراست. برخي از
استانداردهاي زندگي مدرن صرفا معطوف به احتمالات و آينده هستند. وقتي كه
مقررات ايمني از آتش وضع ميشود ممكن است ٩٥ درصد ساختمانها هيچگاه در طول
بقايشان دچار آتشسوزي نشوند. از اين رو براي انسان و جامعهاي كه نگرش
آيندهنگرانه ندارد، بيمعناست كه براي يك احتمال ٥ درصدي يا حتي كمتر در
آينده، هزينههاي زيادي را در حال حاضر متقبل شوند. از همه مهمتر اينكه
سازندگان و مالكان و توليدكنندگان پس از انجام كار و توليد، آن را
ميفروشند و آنان نيستند كه هزينههاي احتمالي را در آينده متقبل شوند.
واقعيت اين است كه ما هيچگاه يا كمتر وقتي بوده كه حاضر شدهايم در امور
عمومي اداره كشور و رعايت استانداردها و... هزينههايي را در حال حاضر تحمل
كنيم به اميد آنكه منافع بلندمدتي نصيب جامعه شود. جامعه كوتاهمدتي هستيم
كه آينده براي ما مفهومي نسيه است. به آن مثل مهريه زنان نگاه ميكنيم كه
كي داده كي گرفته؟ به تعبير ديگر مفهومي به نام «ما» متشكل از افراد امروز
كمتر شكل گرفته است كه بخواهد در آينده استمرار داشته باشد، بيشتر «من» است
من هم در آينده وجود نخواهم داشت. رفتار ما در خصوص بستن كمربند ايمني
مصداقي از اين نگرش بود، كاري كه به نفع راننده و سرنشين است از سوي آنان
با استقبال مواجه نشد تا اينكه براي تخلف از آن جريمه وضع شد. براي پرهيز
مردم از انجام يك رفتار مدرن ميتوان جريمه تعيين كرد ولي براي رفتار حكومت
چطور؟
هر سه مساله فساد و عدم شفافيت، نگرش سنتي و اكنونزدگي، به نحوي يكديگر را
تشديد ميكنند و تازه در حال باز شدن غدههاي چركين ناشي از اين عوامل در
جامعهاي كه ميخواهد مدرن باشد، هستيم.