آمریکا حمله گسترده موشکی به سوریه را ترتیب داد و باوجود اینکه وزیر
امور خارجه ترامپ و سخنگویش در کاخ سفید با یکدیگر در ارتباط با آینده
سوریه همعقیده نیستند، اما خود او درنهایت اظهار کرد که قصد مداخله مستقیم
در سوریه را ندارد. فهم رفتار آتی آمریکا در قبال سوریه بسیار اهمیت دارد.
صرفنظر از اظهارنظر فعلی ترامپ و اینکه او و کابینهاش نشان دادهاند که
رفتارهای سینوسی را از خود بروز میدهند، این مهم است که بدانیم آیا ترامپ
رویهای را که در یورش موشکی به سوریه آغاز کرده است، ادامه خواهد داد یا
خیر؟ برای پاسخ به این ابهامات، باید کمی بهعقب بازگردیم و ببینیم که در
دوران باراک اوباما، کاخ سفید نشین قبلی آمریکا چه رخداده است.
آمریکاییها جنگی پرهزینه را در عراق پشت سر گذاشتند و به دلیل اینکه
نتوانستند آن را مدیریت کنند، تحتفشار افکار عمومی، سیاست «ملت- دولت
سازی» آنها در عراق با شکست مواجه شد. آمریکاییها درنهایت مجبور شدند که
از این کشور خروج کنند. خروج آمریکا از این کشور، متناسب با واقعیتهای
منطقه نبود و خلاء قدرتی که پس از سرنگونی صدام ایجادشده بود، هرجومرج را
گسترش داد و به دنبال آن جریان های سلفی قدرت گرفتند. همزمان با تحولات
قیامهای مردمی در جهان عرب سوریه دچار بحران شد. در زمان اوباما، آمریکا
میکوشید تا در جنگی مستقیم در غرب آسیا ورود نکند. اوباما مسئولیت تأمین
امنیت در منطقه را بر عهده بازیگران منطقهای نهاد. این بازیگران در درجه
اول، رژیم صهیونیستی، عربستان و ترکیه بودند و تا حدودی نقش جمهوری اسلامی
ایران در ترسیم آینده غرب آسیا به رسمیت شناختهشده بود. بنابراین، جنگ در
سوریه را میتوان در آن دوران، رویارویی دو جریان دانست؛ جریان غربگرا به
رهبری عربستان و ترکیه و جریان مستقل که توسط ایران از طریق لبنان و دولت
عراق حمایت میشد. در آن دوران تا زمانی که بازیگران منطقهای ایفای نقش
میکردند، آمریکاییها صرفاً ناظر بودند و دغدغه اتفاقات سوریه را نداشتند.
اما بهمرور زمان که روسیه وارد تحولات سوریه شد و از دولت بشار اسد اعلام
حمایت کرد و پایگاه خود را در این کشور تقویت نمود، روسها ترسیم منطقهای
آمریکا را به هم زدند. ازآنپس بود که صفآرایی مذکور به نفع جریان مستقل
علیه گروه وابسته به غرب تغییر کرد. در آمریکا نسبت به این تحرکات نگرانی
ایجاد شد و بیان شد که پوتین به دنبال احیای امپراتوری روسها است و او از
جنگ گرجستان شروع کرده و رفته رفته میرود تا با جداسازی کریمه و ایجاد
بیثباتی در اوکراین و ورود به غرب آسیا، جایگاه خود را در عرصه بینالمللی
تثبیت کند. این اتفاقات با آخرین ماههای ریاست جمهوری اوباما همراه شد که
با خواست جریان ضد روس در آمریکا مخالفت و در برابر این طیف، ایستادگی
میکرد. البته اوباما با اتخاذ تحریمهایی علیه روسیه موافقت کرد، اما پس
از بهبود روابط جریان مقاومت در منطقه با ترکیه و البته ارتباط خوب مسکو-
آنکارا، دست برتر طیف مقابل آمریکاییها بیشتر خود را در تحولات نشان داد.
ازاینپس بود که آمریکاییها احساس خطر کردند که اگر در سوریه باقدرت ورود
نکنند، برد در درازمدت با جبهه مقاومت و طیف مقابل جبهه غربی- عربی خواهد
بود. بنابراین، پس از پیروزی ترامپ، جریان ضد روس در آمریکا تقویت شد و با
کنار رفتن رئیسجمهوری که در مقابل تحرکات ضد روسی مقاومت میکرد، رویارویی
واشنگتن- مسکو وارد فاز عملیاتی و جدید شد. البته ترامپ گمان میکرد که
می تواند از طریق گفتگو و طرح دوستی با مسکو بر این چالشها فائق آید. اما
از همان دوران، فشارها برای بازگرداندن سیاست «مشت آهنین» در برابر روسیه
پیش روی ترامپ بهشدت خودنمایی میکرد.
افشای «راز بزرگ» و تصمیم های ترامپ
افشای «راز بزرگ ارتباط با مسکو» آنهم بهصورت پنهانی، اهرم فشار و
تهدیدی علیه ریاست جمهوری ترامپ محسوب میشد. با افشای این راز، اگر ترامپ
با جریان ضد روس همراه نمیشد، خطر این وجود داشت که بهزودی مشکلات جدی
برایش پیش بیاید. این خطر آنقدر جدی بود که حتی ممکن بود ترامپ را از کاخ
سفید بیرون رانده و مایک پنس که همسو با تشکیلات سیاسی است، جایگزین او
شود. ترامپ چارهای ندید که بین ریاست جمهوری خود و رویارویی آشکار با
روسها مجبور به انتخاب شود. ترامپ راه دوم را در پیش گرفت. شورای امنیت
ملی آمریکا و یا در حقیقت ژنرالهای آمریکایی، مأموریت یافتند تا علیه
روسیه مواضع و پیامهای تندی را اعلام کنند. امروز تیم کاخ سفید به این
جمعبندی رسیده که باید جلوی روسیه را در سوریه بگیرد و مانع این شود تا
پوتین متوجه دیگر نقاط عرصه بینالمللی نظیر شرق و یا غرب آسیا شود.
تیلرسون قبل از سفر به روسیه به طور واضح گفت که آمریکاییها خواهان تمکین
روسیه در برابر آمریکا هستند و ازنظر آنها باید مسکو راه خود را در میان
جبهه مقاومت در سوریه و جبهه غربی-عربی ضد سوری برگزیند. اما اینکه روسها
با این قضیه همراه شوند دور از انتظار است و نظام آینده عرصه بینالمللی
نباید در راستای «هژمون» آمریکایی باشد و اگر این شود، مسکو قدرتی درجه سوم
و چهارم خواهد بود. روسها معتقد هستند که آمریکا در مسیر کاهش قدرت هژمون
خود است و باید پیش از آنکه دیگر رقبا نظیر چینیها و اتحادیه اروپا گوی
سبقت از مسکو را بربایند، جایگاه خود را تثبیت کنند. پس روسها به درخواست
امروز آمریکاییها تن نخواهند داد و در صف متحدان آمریکا قرار نخواهند
گرفت. افزون بر این،بحث روسها و آمریکاییها امروز موضوع سوریه نیست. شاید
برای مردم منطقه آینده سوریه تعیینکننده باشد، اما دعوایی که بین واشنگتن
و مسکو در جریان است، فراتر از اینها است. «بودن یا نبودن اسد»، موضوع
واقعی هماوردی مسکو- واشنگتن نیست. بلکه مسئله میزان نقشآفرینی در مدیریت
عرصه بینالمللی است. اگر مسئله آمریکاییها شخص اسد بود، یک بمباران
تمامعیار دمشق، میتوانست تعیینکننده معادلات میدانی در سوریه باشد. اما
ورود آمریکا به عرصه میدانی سوریه به این راحتیها نیست و اگر آنها به
جنگی تمامعیار در سوریه دست بزنند، قطعاً برای واشنگتن دشواریهایی به
همراه خواهد داشت. به دنبال وقوع یک جنگ تمامعیار، واکنشهایی ایذایی از
سوی روسیه را به دنبال خواهد داشت. به این معادلات سهم کشورهایی نظیر ایران
را نیز باید افزود. روسیه بر سرپلهای ضدآمریکایی در غرب آسیا سوار است.
درست است که جریانهای احیاکننده قدرت در آمریکا دست برتر رادارند، اما این
نوع نگاه با جریانهای مشابه مقابل در روسیه همراه شده و اینچنین فضایی،
بازار کنشهای تقابلی میان مسکو-واشنگتن را تشدید خواهد کرد.
از سوی دیگر بحث این است که آینده سوریه پس از اسد چگونه خواهد بود. اگر
قرار است اوضاع سوریه نیز مانند عراق پس از صدام باشد، رفتن اسد چگونه
قابل توجیه است؟ آنهم در شرایطی که جریانهای افراطی در عراقی که صدام از
آن کنار گذاشته شد، مانند امروز سوریه فعال نبودند. رفتن اسد خلاء قدرتی را
ایجاد خواهد کرد که آن را قطعاً گروههای تکفیری و تروریستی پر خواهند
کرد. برای روسها نیز مسئله فقط سوریه نیست، آنها باید تکلیف خود را در
عرصه بین الملل و نقاطی نظیر شرق اروپا درک کنند. تانکهای آمریکا به 700
کیلومتری روسها رسیده و آنها به نزدیکترین فاصله خود از مسکو
دستیافتهاند که در زمان جنگ سرد نیز چنین نبود. مسائلی مانند آینده کره
شمالی و غیره مسئلهای است که با موضوع سوریه پیوند دارد و باید مجموع این
پازل باهم حل شود. باید سهم روسیه از مدیریت جهانی مشخص شود.
کیهان/
آمار در برابر مردم(یادداشت روز)
اغلب
مردم کشورمان - و شاید دنیا - کمتر فرصت و حوصله دارند که به نمودارها و
گزارشهای تخصصی مراکز آماری و کارشناسی مراجعه کرده و از آن طریق با کم و
کیف موضوعات گوناگون آشنا شوند. آنها معتقدند نیازی به این کار نیست! این،
اعتقاد درستی است زیرا مردم ترجیح میدهند به جای زیر و رو کردن کاغذها و
کتابهای آماری و پرسه زدن در سایتهای گوناگون و گوش دادن به سخنان خسته
کننده و پرعدد و رقم، هرآنچه مورد ادعاست را در زندگی خود و به صورت عملی
درک و لمس کنند.
این موضوع به صورت مقطعی و مناسبتی از نظر مسئولان هم
دور نمیماند. چرا مقطعی و مناسبتی!؟ چون قبل از انتخابات پر حرارت و آتشین
از ضرورت محاسبه همه چیز با زندگی مردم میگویند اما بعد از انتخابات،
آمارسازی و کاغذبازی را ترجیح میدهند!
سال 92 و در گرماگرم رقابتهای
انتخاباتی، دکتر روحانی در جملهای تاریخی و فراموش نشدنی، ملاک تورم را
جیب مردم دانست نه آمار بانک مرکزی و مرکز آمار. این سخن دقیق و درست در
طول 4 سال رنگ باخت و بیم آن میرود که حتی همین جمله هم به زودی تکذیب
شود!
اما چه این جمله همچون دیگر جملات تکذیب بشود و چه نشود، حقیقت
تغییری نمیکند و مردم باید دستاورد یک دولت را با همه وجود لمس کنند و خود
را شریک و بهرهمند از آنچه گفته میشود بدانند. مردم این را خوب
میدانند که «دوصد گفته چون نیم کردار نیست » اما چون کردار و کارنامهای
نیست، هر روز دامنه الفاظ و آمار بالاتر میرود!
به عنوان نمونهای از
تفاوتهای آشکار آمار با واقعیات، میتوان به اوضاع معیشتی و قیمت کالاها
اشاره کرد. میدانیم که یکی از دغدغههای همیشگی مردم تورم و گرانی اجناس و
کالاهای مصرفی بوده است. این روزها ادعای دولت، رساندن تورم به زیر ده
درصد است! اما آیا زندگی مردم هم همین عدد را تایید میکند!؟ رئیسجمهور
محترم در مصاحبه اخیر خود برای پررنگ کردن این دستاورد از یکسو عدد تورم
دولت قبل را به بالای 50 درصد ارتقا داد! و از دیگر سو درباره هنر تیم
اقتصادی خود به مبالغه و اغراق پرداخت!
اما از یکسو همان آمار و ارقام
استنادی، گواه آن است که تورم در دولت پیشین هرگز به آن عدد نرسید و از
دیگر سو، اوضاع جیب مردم هم این کاهش مورد ادعای کنونی را تایید نمیکند.
اکنون وضع معیشت، کاهش قدرت خرید و بالارفتن قیمت اقلام مصرفی چنان عرصه
را به مردم تنگ کرده که این حرفها و داستانها، جز نمک بر زخم آنها، چیز
دیگری نیست.
سخنان رئیسجمهور و انکار حقایق بدیهی زندگی مردم آنقدر
غیرقابل قبول و باور است که حتی حامیان سینهچاکی که پیش از این هر چیزی را
توجیه میکردند، مجبور به اقرار و هشدار به رئیسجمهور شدهاند و درباره
آمار و ارقام منتشره زنگ خطر را به صدا در آوردهاند.
نمونهای دیگر از
این دست ادعاها، خوب بودن وضع بانکها و نقدینگی است که رئیسجمهور در
همان کنفرانس خبری مطرح نمود. اظهاراتی که هرکس کمترین آگاهی از امور داشت،
با شنیدن آن سری به تأسف تکان داد و از انکار حقایق تلخ و البته
نگرانکننده اندوهگین شد. این مقابله با حقایق و قلب واقعیات از یکسو
پنهان کردن واقعیات از افکار عمومی و از دیگر سو نشانه بیعملی و بیتدبیری
است. موضوعی که مورد اعتراض و هشدار نزدیکترین یاران دولت هم قرار گرفته
است.
روزنامه اعتماد با بررسی آمارهای اقتصادی دولت در اینباره نوشت: «
آمارها نشان میدهد نقدینگی در بهمنماه سال گذشته به رقم هزار و 211 هزار
میلیارد تومان رسیده که نشان میدهد در سه سال و چندماهی که دولت یازدهم
سکان امور را در دست گرفته، رقم نقدینگی بیش از 100 درصد افزایش یافته است و
به سطح خطرناکی رسیده است. افزایش نقدینگی خطر افزایش نرخ تورم را در
آینده گوشزد میکند....در بخش بودجه، کسری بودجه 13هزار میلیارد تومان بیش
از برآوردهای دولت شد و سطح تحقق پروژههای عمرانی «بسیار ناچیز» است.»
اما
رئیسجمهور اظهار نظر تعجبآور دیگری هم کرد. ایشان در نشست خبری گفت:« ما
از پول بانک مرکزی برداشت نکردیم»! این سخنان آنقدر عجیب و غیرواقعی است
که صدای اغلب روزنامههای حامی دولت را هم در آورد! مثلا روزنامه جهان صنعت
که حامی دولت در عرصه اقتصاد است در متنی اعتراضی با انتقاد از سخنان
رئیسجمهور نوشت:« با وجود اینکه دولت از بزرگترین استقراضکنندگان شبکه
بانکی به شمار میرود و در حال حاضر در یکی از بدهکارترین برهههای زمانی
خود است اما رئیسجمهور افتخار میکند که دولت یازدهم اولین دولتی است که
بدهی خود را پرداخت میکند و مانند سایر دولتها نیست که بدهیهای خود را
برای دولتهای بعدی میگذاشتند»!
خوب است بدانیم که بر اساس آمار رسمی
منتشر شده از سوی بانک مرکزی، بدهی دولت به بانک مرکزی که در آغاز دولت
یازدهم به ۱۱۰ هزار میلیارد تومان در پایان سال ۱۳۹۲ رسیده بود، اکنون بیش
از دو برابر شده است! یعنی بدهی ۱۱۰ هزار میلیارد تومانی دولت به بانکها
در سال 92 اکنون به ۲۱۰ هزار میلیارد تومان رسیده است!
مردم از خود
میپرسند با وجود این همه امکانات و منابع، باوجود حمایت قاطع و تمامعیار
قوه مقننه و قضائیه از دولت و حتی با وجود اغماض- بلاوجه - مجلس شورای
اسلامی از وظایف نظارتی خود، چه چیزی مانع خدمترسانی دولت و در نتیجه
خلافگویی دولتمردان شده است!؟ چه مانعی درکار است که دولت نمیتواند برای
خیل عظیم بیکاران، شغلی دست و پا کند و قفل رکود را بگشاید!؟ چرا برخلاف
سخنان رئیسجمهور، نه تنها وضع معیشتی مردم بهتر نشده، بلکه قدرت خرید
خانوادهها کاهش یافته و به اصطلاح دخل و خرج آنها با هم نمیخواند!؟
مردم
از خود میپرسند اگر دولت مدعی ایجاد اشتغال برای 700هزار نفر در سال 95
است، این شغلها برای که ساخته شده که فرزندان ما از آن بیبهره و بینصیب
هستند!؟ اکنون به جرات میتوان گفت کمتر خانوادهای در کشور وجود دارد که
از معضل فرزند بیکار رنج نبرده و شرمنده خانهنشینی جوانان برومند و
تحصیلکردهاش نباشد. آیا واقعا 700 هزار شغل وجود خارجی دارد!؟ آیا این
مشاغل، همان«دوساعت کار در هفته» نیستند که پیش از این وزیر کار آن را
معیار اشتغال دانسته بود!؟ و آیا این بازی با آمار، برای مردم نان و آب
میشود!؟یا اینکه دولتمردان از طرح و تکرار آن، فقط و فقط صندوق رای را
نشانه گرفتهاند!؟
رئیسجمهور محترم در همان نشست خبری داعیه این را
دارد که:«بانکهای ما در سال ۱۳۹۵، ۴۳ درصد بیشتر از سال قبل به مردم
تسهیلات دادند که این رقم خوبی است. آنها ۴۳۰ هزار میلیارد تومان به مردم
تسهیلات دادند» اما پای درد دل هر تولیدکننده ورشکستهای که مینشینیم، از
فقدان نقدینگی ناله دارد! چه خوب است معلوم شود دریافت کنندگان این حجم
تسهیلات بانکی (که معادل یک سوم نقدینگی کشور است)چه کسانی هستند!؟ کدام
نورچشمی و کدام کلان بدهکار بازهم موفق به بریدن گوش بیتالمال شده است!؟
وقتی حدود یکصد هزار میلیارد تومان معوقات بانکی در اختیار کمتر از 200 نفر
است، آیا نمیتوان احتمال داد که سهم مردم از تسهیلات، بازهم به جیب
همانها و دیگر گردنهگیران رفته است!؟
انتخابات روزگار ارائه کارنامه
عملی است نه کارنامه کاغذی! شکم مردم با آمار سیر نمیشود و جوان با آمار
شاغل نمیشود. امروز ثابت شده که آن همه هیاهوی وسیع برای آمد و رفت
هیئتهای خارجی هیچ گرهای از کار مردم باز نکرد و هیچ بانکی علیرغم آن همه
امتیازات تاسفآور مندرج در برجام، حاضر به همکاری با ما نشد و در نتیجه
ما یکطرفه امتیاز دادیم و خسارت خریدیم. واردات اقلام مصرفی و حتی
کشاورزی،کمر تولیدکننده ایرانی را شکست، جمعیت انبوهی را بیکار و
سرمایهگذاریهای فراوانی را با ورشکستگی مواجه کرد. شهرکهای صنعتی در حال
تعطیل و نیمه تعطیل روزگار میگذرانند و اگر رئیسجمهور محترم، حتی سوار
بر خودرو از این شهرکها بازدید میکرد، شاید از ارائه آن آمارهای غیرواقعی
خودداری میکرد.
حسین شمسیان
وطن امروز
اصلح «صبر» است
حسین قدیانی: باری پیش از این هم نوشتم که «آرام باشید»، توصیه رهبر
انقلاب، فقط به رزمنده سرافراز همدانی نبود، بلکه من و شما را هم مدنظر
داشت. چیست اما لازمه «آرامش»؟! گمانم در وهله اول، «ایمان» و بعد هم
«صبر»، آری! صبر، که «بصیرت» منهای «صبوری»، اساسا «توهم بصیرت» است! در آن
فرمایش گهربار از مولای متقیان نیز، بصر و صبر، با هم آمدهاند؛ «لا یحمل
هذا العلم، الا اهل البصر و الصبر». صبر آنقدر مهم است که خداوند حکیم در
قرآن کریم، همپای مدد گرفتن از «صلاه..»، ما را به یاری خواستن از «صبر»
نیز سفارش میکند؛ «استعینوا بالصبر و الصلاه..». این روزها، پرحجمتر از
آتش توپخانه دشمن در شبهای «کربلای 5»، به طرف ما «خبر» شلیک میشود! از
همه طرف هم شلیک میشود! رسما توپخانه است! توپخانهای فعال که باورم هست
«صبر» ما را هدف گرفته! صبر اما به مجرد اینکه از بین برود، آنوقت معلوم
نیست واکنش عجولانه ما، بر مبنای بصیرت، تنظیم شود! به خبری، به رفتنی، به
آمدنی، به نرفتنی، به نیامدنی، به رخدادی، به حادثهای، واکنش نشان میدهیم
و خیال هم میکنیم داریم بصیرتافزایی میکنیم اما چون این عکسالعمل،
عاری از «صبر» بوده، شاید اصلا نتوان آن را ذیل مفهوم «بصیرت» تعریف کرد!
یک خبری میشنویم؛ شاخکهای احساسات بعضا مقدسمان تحریک میشود؛ در فضای
مجازی یا غیر آن، واکنش نشان میدهیم؛ خیال هم میکنیم بر مدار بصیرت بوده
اما بعد از چند ساعت،ای دل غافل! متوجه میشویم خبر مذکور، اساسا کذب
بوده! از قضا، برای همین است که حضرت ابوتراب، ما را توصیه به آن بصیرت
کردهاند که عجین با صبوری باشد. صبری اگر در کار میبود، ابتدا بررسی
میکردیم صحت و سقم خبر را! با این همه، خبری را میشنویم و یقین هم داریم
که به قول ما اصحاب روزنامه، منبع آن سیاه نیست. یعنی نسبت به درستی خبر،
ذرهای تردید نداریم. از قضا، در مواجهه با اخباری از این دست هم، باید
صبوری پیشه کرد که صبر، همیشه و همواره لازمه بصیرت است. فرقی نمیکند
خمپاره فلان خبر، راست باشد یا دروغ؛ ما در هر 2 حال، سفارش شدهایم به
بصیرتی که مزین به صبر باشد. گاهی خبری راست است اما صبر اگر همراه بصیرت
باشد، به ما این هشدار پرسشگونه را میدهد که آیا واکنش جنابعالی به این
خبر، ضرورت دارد؟! و آیا این خبر، ارزش مایه گذاشتن حضرتعالی را دارد؟! ای
بسا خبر درست و رخداد راست، که خواسته یا ناخواسته، آرامش ما را و صبر ما
را و در نهایت بصیرت ما را، هدف تخریب خود گرفته است! در چنین مواقعی، جا
دارد سخن بزرگان را در گوش خود زمزمه کنیم؛ «آرام باشید»! نه! اشتباه نشود!
این «آرام باشید»، دعوت به سکون و سکوت و یکجانشینی و عافیتطلبی نیست،
بلکه اتفاقا «لازمه انقلابیگری» است! ما، تا آرام نباشیم، چگونه قادر
خواهیم بود رجز «موجیم که آسودگی ما عدم ماست» را عملی کنیم؟! خمینی اگر
انقلاب کرد، برای این بود که «آرامش» داشت! و خامنهای هم مصداق «تطمئن
القلوب» است، اگر این همه تأکید بر انقلابیگری دارد! در همین روزهای اخیر،
از من حقیر هم، کم سوال نشده که در انتخابات، به چه کسی میخواهی رأی
بدهی؟! و اما این هم جواب: «فعلا رای من «صبر» است!» حالا برویم جلوتر!
شرایط را رصد کنیم! موقعیت را ارزیابی کنیم! اوضاع را بسنجیم!
آرایش نیروها و میزان اقبال عمومی به ایشان را بررسی کنیم! «اصلح»، الان
که دارم این متن را برای شما خوبان مینویسم، یعنی «صبر»! الان، از همه
بهتر، صبر است! تا صبر که مقدمه بصیرت است، نباشد و تا بصیرت که مقدمه رأی
خوب است، نباشد، چه سود از رفتار و گفتار ما، الا آنکه شلوغتر کند فضا
را؟! آیا قرار است ما هم، بیآنکه خود بخواهیم، نقش ترکش یکی از این
خمپارهها را بازی کنیم؟! پس کمی آرام باشیم! هم در این مقوله، هم در مقوله
رصد اخبار! بعد از سالها کار در روزنامه، به تجربه دریافتهام که
محکمترین سیلی بر صورت بعضی از این اصحاب سروصدا که مدام دوست دارند خودی
نشان دهند، از قضا این است که با وجود اینکه میبینیشان اما نبینیشان! و
محلشان نگذاری! از چند روز پیش و تا آخرین روز ثبتنام، افراد زیادی به
وزارت کشور خواهند رفت و افراد زیادی، نه! خب حالا! آیا ما باید به همه این
موارد، واکنش نشان دهیم؟! دوستان! خواهران! برادران! خوب است اندکی «آرام
باشیم!» این توصیه به «آرامش»، توصیه همان «حضرت آقا»یی است که علیالدوام
از ما «بصیرت» خواستهاند اما بصیرت مگر بدون صبوری ممکن است؟! چه خبر
است؟! این همه ناشکیبایی برای چه؟! آرام باشیم! این انقلاب، اگر به خواست
دشمن و دشمندوستان بود، یک هفته بعد از 22 بهمن 57 باید سقوط میکرد! تا
امروز، یکی حساب کند چند هفته شده؟! والله خوب است روزی صد بار، به خود
یادآوری کنیم که این انقلاب، نه تنها صاحب دارد، بلکه صاحبی چون «حضرت
صاحبالزمان» دارد! هستند الحمدلله هنوز فاتحان خرمشهر و بازیدراز و مجنون
و اروند! لطف و عنایت «مهدی فاطمه» اگر نبود، سردار سلیمانی در همان
«کربلای 5» مانده بود و هرگز به «کربلا» نمیرسید! چه دیروز و چه امروز،
اما حاجقاسم را نمیبینی، الا در حال آرامش! تصاویر ایشان را در شلمچه یا
در حلب، ندیدهاید؟! خبری جز «تطمئنالقلوب» مخابره میکند؟! جای کدام
نگرانی است، وقتی که اغیار به شعار زمان جنگ «کربلا، کربلا! ما داریم
میآییم»، از سر تمسخر، خنده میزدند و ما اما بیتوجه به لبخند این
ملامتگران، نه تنها تا خود کربلا رفتیم، بلکه از اربعین هم، حماسهای به
عظمت خود عاشورا آفریدیم! و البته که این حماسه را خدا آفرید! ما که
باشیم؟! آری! ما که باشیم؟! آرام باشیم! خدایی که من میبینم، به شرط صبر
ما و بصیرت ما، ما را مدد خواهد کرد! روزگاری بود که اندازه همین اخبار،
بلکه هم بیشتر، هم بر سر جبهههای ما آتش میبارید، هم بر سر شهرهای ما!
روزگاری بود که گاه میشد تعداد تانکهای دشمن، از تعداد رزمندههای ما
فزونی بگیرد! یعنی خداوند منان، دیروز بود و امروز نیست؟! آرام باشیم! و
البته از یاد نبریم که «الا بذکرالله تطمئنالقلوب»!
جوان
خطاي راهبردي امريكا و امكانپذيري تعميم آن
نويسنده: عباس حاجي نجاري
با فرونشستن گرد و غبار
ناشي از اقدام نظامي امريكا عليه دولت قانوني سوريه و موشكپراني به سمت
پايگاه نظامي «الشعيرات» و تلاش زودهنگام براي تبديل آن به يك فرصت
ديپلماتيك براي تأثيرگذاري بر روند تحولات منطقه و امتيازگيري سياسي، بيش
از پيش ضعف نظام تصميمگيري و هدايت راهبردي اين كشور با روي كار آمدن
دولت ترامپ آشكار شده است. اگر حاكمان سلف امريكا در دو دهه گذشته مبتني بر
يك برنامهريزي چندساله و يافتههاي مراكز نظريهپردازي اين كشور و مبتني
بر دكترين اقدام پيشدستانه با حمله به عراق و افغانستان و تحميل يك هزينه
7هزار ميليارد دلاري بر مردم امريكا، زمينهاي را ايجاد كردند كه ترامپ
اكنون با نقد سياستهاي گذشته و همان راهبردها، بر كاخ سفيد حاكم شود، به
طور طبيعي ميتوان نتيجه اين خطاي راهبردي تيم جديد مسلط شده بر كاخ سفيد
را پيشبيني كرد كه بيش از گذشته موقعيت و جايگاه امريكا در جهان را متزلزل
خواهد كرد.
براي آگاهان سياسي ترديدي
وجود ندارد كه شليك موشكهاي تامهاوك از عرشه ناو امريكايي قبل از اينكه
اهداف نظامي پايگاه الشعيرات را هدف گرفته باشد، اهداف سياسي درون امريكا و
متحدان منطقهاي اين كشور را هدف گرفته بود، چراكه عملكرد چند ماهه ترامپ و
مواضع متناقض او نسبت به موضوعات داخلي و بينالمللي امريكا، عملاً اعتبار
و توان ديپلماسي و نظام تصميمگيري اين كشور را به سخره گرفته بود و سبب
شده بود متحدان اروپايي اين كشور با امريكا فاصله گرفته و متحدان عرب منطقه
و تركها نيز كه در ماههاي اخير ضربات سنگيني را از مقاومت متحمل شدهاند
در قدرت و توان امريكا به ترديد افتاده، نشانههاي تغيير سياستهاي آنها
آشكار شده بود.
اگرچه در زمينهسازي
كشاندن كاخ سفيد به سمت اين اقدام نظامي نقش صهيونيستها و تركها را
نميتوان ناديده انگاشت چراكه آنها براي عبور از بحران استراتژي منطقهاي و
شكستن قفل عرصه ميداني سوريه و خروج از انفعال نياز به ابتكار عملي داشتند
كه محصول آن اين اقدام بود، اما ترديدي نميتوان داشت كه در عرصه ميداني و
نظامي محصولي كه ترامپ از اين اقدام نظامي به دست آورد جز اثبات ضعف و
ناتواني سيستمهاي نظامي امريكا و قابليتهاي موشكي اين كشور نبود.
امريكاييها هنوز نتوانستهاند پاسخي قانعكننده براي گم شدن نزديك به 40
موشك از موشكهاي شليك شده به سمت پايگاه نظامي سوري ارائه دهند و اين در
حالي است كه موشكهاي عمل كرده نيز در عين فرودآمدن بخشي از آنها در مناطق
روستايي و كشتن كودكان و افراد غيرنظامي، عملاً تأثيري در كاهش قدرت
عملياتي و نظامي پايگاه مذكور نداشته است.
مبتني
بر استدلال خود امريكاييها قطعاً نميتوان براي اين اقدام نقشي راهبردي
قائل شد، چراكه زماني كه در دوران وزير دفاع سابق امريكا و در جريان عمليات
هوايي كشورهاي عربي عليه اهداف يمن يا سوريه، كاترين اشتون نظاميان
كشورهاي عرب را به تمسخر گرفته بود كه هنر شما فقط اين است كه با
هواپيماهاي پيشرفته امريكايي در ارتفاع 30هزار پا پرواز و بمباران كنيد و
اين در حالي است كه نيروهاي مقاومت در عرصه ميدان ميجنگند و جالب اين است
كه اين بار امريكاييها خود جرئت پرواز هواپيماهايشان را نيز نداشته و به
شليك كور موشكهاي كروز بسنده كردهاند و البته اكنون به دنبال
بهرهبرداريهاي سياسي و رواني از اين اقدام ناكارآمد نظامي برآمدهاند.
تهديد
ايران و روسيه به تشديد تحريمهاي اقتصادي به اتهام حمايت از دولت قانوني
سوريه يا تلاش صهيونيستها يا برخي از مزدوران داخلي امريكا بر ايجاد ارعاب
در داخل براي تأثيرگذاري بر راهبرد استراتژيك ايران در حمايت از مقاومت
در منطقه و فرآيندهاي سياسي داخلي بخشي از اهدافي است كه از همان لحظه
آغاز اقدام نظامي براي آن طراحي و اين روزها بر زبان خانم نيكي هيلي،
نماينده امريكا در سازمان ملل يا بعضي از رسانههاي مرتبط با آنها جاري شده
است كه البته تكرار آن را نيز ميتوان بعد از حملات امريكا به افغانستان و
عراق و تهديد ايران به خاطر آورد كه نتيجه آن تجاوزات و تهديد اكنون به
تثبيت اقتدار و موفقيت ايران در منطقه تبديل شده است.
مقام معظم رهبري
در ديدار نوروزي فرماندهان ارشد نيروهاي مسلح، با اشاره به حمله امريكا به
سوريه و برخي تحليلها با هدف امكانپذير نشان دادن اين اقدام در نقاط ديگر
دنيا، يادآور شدند كه: جنايت، تجاوز، تخطي و تعدي كاملاً از امريكاييها
بر ميآيد و در نقاط ديگر دنيا نيز اين كارها را كردهاند، اما مسئله اين
است كه آنها جرئت انجام چنين كاري را كجا خواهند داشت؟ ايشان تأكيد كردند:
جمهوري اسلامي نشان داده است كه با اينگونه حرفهاي بيربط و كارهاي غلط،
از ميدان به در نميرود و مردم و مسئولاني كه به انقلاب اعتقاد دارند، با
توكل بر خدا، در مقابل تهديدها و تشرها عقب نمينشينند، زيرا اگر بنا بر
عقبنشيني بود، امروز كشور دچار درماندگي و ورشكستگي روحي و تمدني بود.
جام جم
معضل تکراری در ثبتنام انتخابات
یکی از مشکلات در دورههای مختلف
انتخابات، ثبتنامهای بیرویه و غیرمنطقی است که از سوی برخی افراد شکل
میگیرد که اوج آن در ثبتنام انتخابات ریاستجمهوری دیده میشود.
در
ثبتنام این دوره از انتخابات ریاستجمهوری شاهدیم افرادی که حتی شرایط
اولیه را ندارند در وزارت کشور حاضر شده و وقت مجریان و متصدیان امر را
میگیرند.
این
روش ضمن اینکه منجر به اتلاف وقت فراوانی میشود در بحث بررسی صلاحیتها
نیز اختلال ایجاد میکند بهطوریکه هزینههای زیادی را به وزارت کشور و
شورای نگهبان تحمیل می کند. نکته دیگر اینکه اعلام تعداد کثیر
ثبتنامشوندگان که قرار است از میان آنها تعداد قلیلی به عنوان گزینه
نهایی معرفی شوند، میتواند تبعات منفی برای جمهوری اسلامی در بیرون مرزهای
ایران که اطلاع کافی از شرایط و قوانین کشور ندارند به همراه داشته باشد و
اینکه گفته میشود چند صد نفر برای انتخابات ریاستجمهوری ثبتنام
کردهاند و تنها قرار است از این میان عده قلیلی به دور نهایی برسند،
میتواند هزینههای نابجایی را برای نظام به دنبال داشته باشد.
متاسفانه
در هر دوره انتخاباتی، شاهد این روند مشکلزا هستیم، اما هنوز هیچ قانون و
آییننامهای برای جلوگیری از این رفتار، تدبیر و پیشبینی نشده است.برخی
کشورها، حتی کشورهای اروپایی برای رفع این نقیصه با بهکارگیری تدابیری از
نامزدها پول یا تعهد دریافت میکنند تا تنها افراد مسئول در این عرصه حاضر
شوند و کسانی که شرایط حضور ندارند بدون هزینه به عنوان نامزد ریاست جمهوری
و حتی مجلس ثبتنام نکنند.
متاسفانه
در کشور ما چنین پیشبینیهایی صورت نگرفته و افراد بدون پرداخت هزینه،
ثبتنام میکنند و وقت دستگاههای نظارتی و اجرایی را گرفته و بعد به جهت
تعداد بالای افراد رد صلاحیتشده بار منفی برای حیثیت نظام ایجاد میکنند
که این رفتار تبدیل به یک معضل شده است.
بهنظر
میرسد این مشکل بیشتر مربوط به اهتمام دستگاههای مسئول، از جمله مجلس
شورای اسلامی است و باید در این بخش همه دستگاههای مسئول همت بیشتری کنند
تا در هر انتخابات این رفتار به عنوان یک نقیصه، معضل و چالش دیده نشود.
واقعیت
این است که دستگاههای مسئول ازجمله وزارت کشور و شورای نگهبان باید از
طریق مجلس شورای اسلامی به دنبال حل این معضل باشند و با تجدید نظر در
قانون انتخابات، شرایط را به گونهای طراحی کنند که آبروی نظام به جهت غفلت
و ناآگاهی برخی افراد، مورد خدشه قرار نگیرد و در هر دوره هزینه بر کشور
تحمیل نشود.
البته ناگفته
نماند که نقش رسانهها نیز در این زمینه بسیار مهم است و باید با پیگیری
برای حلشدن این نقیصه و مطالبهگری در اصلاح قوانین و مقررات، تلاش کنند
معضل ثبتنامهای غیرضروری در دوره بعدی ریاست جمهوری صورت نگیرد.
دکتر حمیدرضا مقدمفر
کارشناس مسائل سیاسی
آرمان
ثبتنام غیرمنتظره و شوخی با انتخابات
احمد شیرزاد*
روزگذشته
محمود احمدینژاد به رغم اینکه درگذشته طی بیانیهای رسما اعلام کرده بود
که بر اساس توصیه مقام معظم رهبری در انتخابات ثبتنام نخواهدکرد، شاهد
بودیم که خلاف آن بیانیه عملکرد و رسما به همراه بقایی در وزارتکشور حاضر
شد و اقدام به ثبتنام در انتخابات ریاستجمهوریکرد. اصولا در ایران
کاندیداهایی که خارج از چارچوب معقول سیاسی در انتخابات ثبتنام میکنند،
اینگونه میاندیشند که اگر ژست مخالف بگیرند، این ژست، برای آنها رایآور
است و موجب محبوبیت آنها خواهد شد، در صورتی که این دیدگاه کاملا پیش پا
افتاده، سادهلوحانه و کودکانه است و چنین افرادی نمیتوانند با این اقدام
غیراخلاقی برای خود جایگاه مهمی دست و پا کنند. این دسته از اشخاص عموما به
فضای سیاسی کشور توجه ندارند. این درحالی است که مردم ایران در بین
جناحهای سیاسی به خط و مشی و نظرگاهی تمایل دارند که بتواند با سایر
ارکان کشور در تعامل قرارگرفته و با سایر نهادها به منظور پیشبرد
برنامههای توسعه کار کند. بدیهی است که اگر کسی با ژست مخالف وارد عرصه
واقعی انتخاب شود، آنچه در نهایت حاصل خواهد شد، ایجاد فضای تنش در کشور
خواهد بود؛ همانند سالهای آخر ریاستجمهوری احمدینژاد که با بگمبگمهای
خود نوعی تنش در فضای سیاسی به وجود آورد و در نهایت، در عرصه اجرایی نیز
جز یکسوم شدن ارزش اقتصاد ایران دستاوردی بر جای نگذاشت. باید تاکید کرد
که برعکس تصورات خام و سادهلوحانه امثال احمدینژاد، اینگونه نیست که
مخالفت و تنشآفرینی رایآور باشد. این تصور آنها نابجاست، زیرا مردم به
تاسی از گروههای سیاسی اصیل و شناسنامهدار به توسعه و تغییرات قانونی،
آرام و گامبهگام نظر دارند و در چند سال گذشته در صحنههای مختلف این نظر
خود را به نمایش گذاشتهاند. مردم تغییراتی را مدنظر دارند که فضای قانونی
کشور را به رسمیت شناخته و منجر به تنش اجتماعی و بیثباتی سیاسی نشود؛
تغییراتی که در کنارسایر قوا رفتار مورد نظر مردم را به ارمغان آورد. در
حال حاضر این اصلاحطلبان و اعتدالگرایان هستند که میتوانند چنین تغییراتی
را ایجاد کنند و چهره نمادین این جریان در انتخابات پیش رو و فضای فعلی
کشور، کسی جز آقای روحانی نیست. اگر کسی به اصول شناختهشده و عرف سیاسی
پشت پا بزند و نسبت به مهمترین اصول سیاسی نظام مخالفخوانی کند،
نمیتواند تغییری به وجود بیاورد. ثبتنام افرادی مانند آقای خزعلی هم با
همین دیدگاه تحلیل میشود. وی قصد دارد دست رد به همه دیدگاهها بزند. این
افراد اصولا نه برای تعامل، بلکه برای اعلام مخالفت ثبتنام میکند و چنان
که گفته شد، این دیدگاه نمیتواند رایآور باشد. به عبارات بهتر مردم
میفهمند که کدام دیدگاه میتواند به تغییرات واقعی منجر شود و کدام دیدگاه
حاصلی جز تشنج نخواهد داشت و راههای قانونی و شناختهشده برای تعامل و
آرامش را مسدود میکند. به احتمال زیاد این دیدگاهها در همان قدم اول
نمیتوانند وارد عرصه شوند، اما اگر اجازه ورود به این افراد داده شود،
آنگاه صحنه انتخابات صحنه آرامی نخواهد بود. انتقادی که میتوان به
اصولگرایان وارد کرد، این است که چرا از یک طیف سیاسی، چند کاندیدا در
انتخابات ثبتنام میکنند. جالب اینکه احمدینژادیها اعلام کردهاند
درانتخابات ثبتنام میکنیم که رد صلاحیت شویم؛ سخنی که میل به عدم ثبات در
آن به آسانی دیده میشود. آنها تمایل زیادی به ثبات در فضای انتخابات
ندارند. اگراصلاحطلبان هم تمایل داشتند با این دیدگاه در انتخابات ثبتنام
کنند، لیست طولانی از افراد مشهور در انتخابات ثبتنام و بعد از ردصلاحیت
تنش ایجاد میکردند. واقعیت این است که ما ایرانی هستیم و در ایران زندگی
میکنیم. در یک شرایط واقعبینانه افرادی باید کاندیدا شوند که توان تعامل
با سایر قوا را دارند. زمانی که احمدینژادیها با هم ثبتنام میکنند، به
این معنی است که اسم مینویسیم که ردصلاحیت شویم. به فرض اینکه اصولگرایان
در انتخابات رد نشوند، آنها مانند انتخابات سال۹۲ چه دستاوردی خواهند داشت؟
اینکه مانند حداد عادل اعلام کنند که آمدهام از دیدگاه خاصی در فضای
انتخابات دفاع کنم، نگاه غیرحرفهای به موضوع خطیر و مهمی مانند انتخابات
ریاستجمهوری است. نهاد انتخابات تریبون رایگان نیست که احزاب و شخصیتهای
سیاسی از آن استفاده کنند تا از این طریق دیدگاههای خود را به مردم ارائه
کنند. احزاب باید تریبونهایی مخصوص به خود را داشته باشند و از حق قانونی
خود نیز دفاع کنند، اما اینکه افراد به صرف استفاده از فضای رسانهای در
انتخابات ثبتنام کنند، نشان میدهد که برخی واقعا به دنبال سوءاستفاده
هستند. اینکه احمدینژاد اعلام کرده است به نفع بقایی ثبتنام کرده، کاملا
نمایشی است. این چه نمایشی است که در لحظه ثبتنام خود، عنوان شود که از
فرد دیگری حمایت میکنیم؟ مشخص است که این افراد قصد دارند تئاتر تبلیغاتی
به راه بیندازند. این موارد قطعا به ضرر آنها تمام خواهد شد، زیرا مردم به
نیت آنها پی میبرند. مشکل این دسته از اصولگرایان این است که مردم را
عوام فرض میکنند. این در حالی است که مردم ایران دیگر مردم یک یا دو دهه
قبل نیستند. البته این امکان وجود دارد که عدهای این ایراد را به
اصلاحطلبان بگیرند که در سال ۹۲ آقای عارف هم کاندیدا شد و در شب
انتخابات انصراف داد. این ادعا در حالی مطرح میشود که حضور آقای عارف به
همراه آقای روحانی در سال ۹۲ کاملا جدی بود و عارف مانند احمدینژاد در
زمان ثبتنام از حمایت خود به نفع دیگری سخنی نگفت. احمدینژاد صراحتا
اعلام کرده که به منظور اعلام حمایت از بقایی ثبتنام کرده است. سناریویی
از قبل توسط شخص احمدینژاد طراحی شده تا شاید بتواند آرای خود را به سبد
بقایی هدایت کند. اتفاقا به این دلیل کنارهگیری دکتر عارف در پیروزی
روحانی ثمربخش بود که از قبل طراحی نشده بود. محمدرضا عارف در سال ۹۲ با
جدیت وارد انتخابات شده و از قبل ستاد انتخاباتی خود را تشکیل داده بود،
اما زمانی که بزرگان عالم سیاست به وی توصیه به کنارهگیری کرده بودند و
مصلحت هم این بود که از میان عارف و روحانی یکی در صحنه باقی بماند، آنگاه
عارف با بزرگواری کنارهگیری کرد. انصراف آقای عارف متفاوت از کنارهگیری
حداد عادل بود که کمترین موجی ایجاد نکرد، زیرا کسی هم به تبع آقای حداد
عادل رایش را در سبد قالیباف یا جلیلی نریخت. اینگونه اقدامات به معنی
مسخره کردن فضای انتخاباتی است. به سخره گرفتن فضای انتخابات از طرف
جریانهای سیاسی کاری زشت، غیراخلاقی و ناپسند است و اصولا افرادی که به
این شکل در انتخابات ریاست جمهوری ثبتنام میکنند، صرفا به دنبال این فرصت
هستند تا در راس خبرها قرار بگیرند. البته میتوانند در صدر خبرها قرار
بگیرند، اما بعد از مدتی به سخره گرفتن فضای انتخابات دلیل حذف آنها از
فضای سیاسی خواهد بود.
ابتکار
«اشتباهی» است یا امر بر او مشتبه شده است؟
ساختمان وزارت کشور در خیابان فاطمی تهران این روزها محله برو بیای همه
کسانی است که دلشان می خواهد رئیس جمهور شوند یا حداقل بدشان نمی آید که
دیده شوند. ظاهرا پروسه ثبت نام نامزدی برای انتخابات ریاست جمهوری چیز
پیچیده ای نیست، منع قانونی خاصی ندارد و مدرکی خاصی هم نمی خواهد.
همین که یک شناسنامه و کارت ملی به همراه داشته باشی کفایت می کند؛ حتی
اگر همه هشتاد میلیون ایرانی دلشان بخواهد رییس جمهور شوند، می توانند برای
نام نوشتن راهی خیابان فاطمی شوند.
بر
همین اساس دیروز و در دومین روز ازمهلت پنج روزه ثبت نام داوطلبان نامزدی
انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم هم مانند روز اول بسیاری شناسنامه به دست
وارد وزارت کشور شدند، نام نویسی کردند، در برابر دوربین عکاسان ژست
گرفتند،
حرف
های عجیب و غریب زدند، دیده شدند و رفتند. در میان همه کسانی که دیروز
امیدی به تایید صلاحیت خود نداشتند و صرفا به خاطر دلشان و میلشان به دیده
شدن به ستاد انتخابات آمدند، سه چهره جنجالی و خاص بیشترین توجه را به خود
جلب کردند. این سه نفر که ظاهرا هیچ دو نفری به اندازه آنها به هم شبیه
نیست! دست در دست هم وارد سالن شدند، قرار بود یکی از آنها نامزد شود، اما
دو نفرشان درمیان بهت حاضرین نام نویسی کرد، سه نفری رو به دوربین ها لبخند
زدند، از بهار گفتند و یکی دو ساعت نان سایر داوطلبان را برای دیده شدن
آجر کردند و رفتند.
محمود
احمدی نژاد دیروز به همراه اسفندیار رحیم مشایی و حمید بقایی به وزارت
کشور آمد و هم خودش و هم بقایی را برای انتخابات نام نویسی کرد. رئیس سابق
دولت درحالی به وزارت کشور آمد که مقام معظم رهبری در مهرماه سال گذشته
داوطلبی او در انتخابات ریاست جمهوری را به مصلحت او و کشور ندانستند و
صراحتا از حضور در این عرصه نهی شد. بر همین اساس هم احمدی نژاد نامه ای
سرگشاده و فیلمی را در رسانه های جمعی منتشر کرد و قرار و مدارها و
بیانیهها و مصاحبههای چند ماه گذشتهاش همه ازعمل او به این توصیه رسمی و
حکم حکومتی خبر می داد. او رسما و کتبا گفت که در انتخابات ریاست جمهوری
امسال نامزد نمی شود و از نامزد خاصی هم حمایت نمی کند. اما این بار هم
احمدی نژاد به وعده و عهد خود عمل نکرد و از دو سه هفته پیش به این سو،
خودسرانه ورق را برگرداند و تحرکات او و یارانش به گونه ای پیش رفت که
دیروز کسی از آمدن او و دو یار غارش به وزارت کشورغافلگیر نشد و حتی نام
نویسی شخص احمدی نژاد برای انتخابات ریاست جمهوری هم برای بسیاری قابل پیش
بینی بود.
اگر
بپذیریم که مفاد قوانین و مقررات انتخابات ایرادی ندارد و اصل هم بر برائت
و عدم محدودیت است، در میان حدود 270 نفری که طی دو روز گذشته داوطلب
شدند، مطابق قانون، نام نویسی برای نامزدی در انتخابات حق همه آنها، به جز
یک نفر است. همانگونه که گفته شد احمدی نژاد علیرغم توصیه و دستور صریح
رهبر انقلاب به این عرصه وارد شده و از آنجا که به استناد موارد مشابه،
دستورمقام معظم رهبری فرمان حکومتی محسوب شده و حکم قانون دارد، می توان
گفت حتی اگر بقایی و همه افراد عادی و رجال سیاسی دیگر بر اساس قوانین
موضوعه کشور، اجازه نام نویسی و نامزدی برای انتخابات پیش رو را داشته
باشند، محمود احمدی نژاد تنها کسی است که حتی برای نام نویسی منع قانونی
داشته و این اقدام او می تواند مصداق نافرمانی و تمرد باشد.
با
این حال، برخلاف برخی تحلیل ها، محمود احمدی نژاد به هیچ وجه فردی پیچیده و
شطرنج بازی غیرقابل پیش بینی نیست که لازم باشد بدعهدی اخیرش را واجد
تفاسیر سیاسی چندلایه دانست و به اقدامات آتی او در حالات مختلفِ تایید یا
ردصلاحیت خود یا یارانش، فکر کرد و حرکت های بعدی او را پیش بینی کرد.
تجربه نشان داده که این چهره جنجالی سالهای اخیرعرصه سیاست و قدرت در کشور
در اکثر موارد برای رسیدن به هدف های خود عمدتا دم دستی ترین راه حل را
انتخاب می کند و همانگونه که در دوران سکانداریش در قوه مجریه، اعتقادی به
کار کارشناسی و بررسی های چند جانبه امور نداشت، در تصمیم گیریهای شخصی و
سیاسی خود هم همینگونه است و هرچه را که به ذهن خود یا رفقایش برسد، به
سرعت به کار میگیرد.
اینگونه افراد معمولا بدون بررسی همه جانبه عمل می کند، به راحتی و بی
گدار به آب می زند و هرگاه هم روند امور باب میلشان پیش نرود، مانند کافه
نشینان قدیم، به راحتی زیر میز می زنند و کافه را به هم می ریزنند و یا
تلاش می کنند قاعده بازی را عوض کنند. گاهی برخی از این روش ها با خوش
شانسی جواب می دهد و گاهی هم بی نتیجه رها میشود. از آنجا که به لحاظ
روانشناختی معمولا چنین افرادی پایبندی چندانی به تعهدات و اظهارات خود
ندارند، در صورت جواب نگرفتن هم، خیلی راحت دست به دامن سبک نخ نمای «کی
بود، کی بود؟ من نبودم» می شوند و از اساس منکر همه چیز میشوند. به بیان
بهتر چهره هایی از این دست، پیش از این که افرادی پیچیده و سیاستمدار
باشند، مطابق دیالوگ مشهوری در سریال مرد دوهزار چهره مهران مدیری،
«اشتباهی» هستند، یا اینکه امر بر آنها مشتبه شده است...