تا قبل از به قدرت رسیدن ملک سلمان، پادشاه سالخورده و بیمار عربستان سعودی در ژانویه 2015، کمتر کسی در جهان و حتی در داخل عربستان نام محمد بن سلمان، نور چشمی پادشاه را شنیده بود، اما در حدود دو سال و نیم گذشته به ناگهان نام او مطرح شد و خیلی زود به یکی از چهره های کلیدی و حتی قدرت پشت پرده ریاض در جهان تبدیل شد. او از چهارشنبه 21 ژوئن در اوج زندگی سیاسی حرفه ای خود قرار گرفت. این تازه کار ۳۱ ساله، اوت امسال 32 سالگیش را در جایگاه ولیعهدی جشن می گیرد. وی همچنین از سوی پدرش به مقام جانشینی رئیس دولت نیز منصوب شده است. در این تحول شگرف، محمد بن نایف، پسر 57 ساله برادر ملک سلمان و ولیعهد پیشین با کلید خوردن شبه کودتایی مخملی سلب قدرت شد و علاوه بر آن ریاستش بر وزارت کشور را هم از دست داد، اما نکته اینجاست که ارتقای بیست و یکم ژوئن محمد بن سلمان به مقام ولیعهدی در سلسله مراتب حکومتی عربستان سعودی نمی تواند با مقاومت جناح های مخالف همراه نشود و برخی حرکات ایذایی آشکار را در پی نداشته باشد. هرچند بن نایف بلافاصله با محمد بن سلمان اعلام بیعت کرد اما مشخص نیست نسبت به این تغییر و تنزل درجه سکوت اختیار کند یا حتی دیگر شاهزادگان معترض به وضعیت فعلی به سکوت خود ادامه دهند و کاری در مخالفت سلمان و پسرش انجام ندهند. از سوی دیگر محمد بن سلمان در بعد منطقه ای و سیاست خارجی مبتکر طرح "محاصره قطر"، کشتار مردم یمن و برنامه ریز و پیش برنده تئوری ایران هراسی شناخته می شود. در این رابطه گفت و گویی با دکتر سعدالله زارعی، کارشناس مسائل خاورمیانه در خصوص عوامل ،ریشه ها و شرایط انتصاب محمد بن سلمان به ولیعهدی عربستان سعودی و تاثیرات آن بر وضعیت داخلی این کشور و منطقه خاورمیانه داشته ایم که در ادامه می خوانید:
در یک نگاه کلی انتصاب چهارشنبه 21 ژوئن ملک سلمان در به قدرت رسیدن پسرش محمد بن سلمان را نتیجه یک حرکت و تصمیم آنی ناشی برای برون رفت از تقابل شرایط منطقه ای علیه ریاض می دانید یا این که در یک فرآیند برنامه ریزی شده و مدت دار، این مسئله به وقوع پیوسته است؟
پیش بینی این که مسیر سیاسی عربستان در دوره ملک سلمان به پسرش محمد بن سلمان ختم خواهد شد چندان پیچیده و دور از ذهن نبود. بسیاری از محافل و کارشناسان سیاسی این مسئله را از قبل پیش بینی می کردند چرا که به باور این کارشناسان چهره واقعی پادشاهی ملک سلمان و اساسا خاندان آل سلمان در محمد بن سلمان خلاصه می شد، لذا به قدرت رسیدن محمد بن سلمان از همان آغاز دوران پادشاهی ملک سلمان کلید زده شد و در یک فرآیند کاملا زمانبر، اما برنامه ریزی شده شرایط برای قدرت گرفتن کل اعضای خاندان سلمان مهیا شد و پس از بسترسازی های لازم نهایتا ملک سلمان برگ آخر تصاحب قدرت را به سود خانواده اش با اعلام ولیعهدی محمد بن سلمان رو کرد.
شما به برنامه ریزی ها از زمان به قدرت رسیدن ملک سلمان تا به امروز اشاره داشتید که می توان عزل خالد التویجری (رئیس دفتر سلطنتی)، انتصاب برادر کوچکتر محمد بن سلمان (عبدالعزیز بن سلمان) در جایگاه وزیر مشاور در امور انرژی، کنار گذاشتن شاهزاده مقرن بن عبدالعزیز و تعیین محمد بن فهد به جای او که عملا راه را برای جانشینی ولیعهدی محمد بن سلمان با این حکم هموار کرد، تعیین احمد بن فهد بن سلمان به عنوان حاکم "الشرقیه" (منطقه ای با ثروت عظیم نفتی)، روی کار آمدن برادر محمد بن سلمان به عنوان سفیر در آمریکا از مصادیق آن دانست، اما از دید شما این مصادیق به معنای مصادره قدرت توسط خاندان آل سلمان نیست؟
بله، مصادیقی که شما اشاره کردید در راستای کسب قدرت بیشتر و حتی مصادره آن توسط خانواده آل سلمان است هر چند رقابت بر سر کسب قدرت در خاندان آل سعود از همان ابتدا تا به امروز وجود داشته است اما در دوره ملک عبدالله تسامح زیادی با این گونه رقابتها و مسائل بر سر کسب قدرت می شد. ملک عبدالله در این راستا تلاش می کرد که تمام شعب و جریان های آل سعود را در زیر چتر خود برای حمایت از پادشاهی اش داشته باشد تا همچنان قیمومیت خود را بطور کامل بر آنها داشته باشد، منتهی ملک سلمان از زمانی که روی کار آمده به عنوان یک رویزیونیست (تجدید نظر خواه) در صحنه سیاسی عربستان خود را معرفی کرده که مطمئنا یکی از مهمترین موضوعاتی که در سایه این خصیصه خود، آن را دنبال کرده طرح "یکپارچه سازی و در عین حال عملیاتی کردن قدرت" در این کشور است که نمونه های بارز آن را می توان در جنگ یمن، تنش های اخیر علیه دوحه، اعمال سیاست ایران هراسی و ... یافت. بنابراین مصادره قدرت در سایه یکپارچه سازی و عملیاتی کردن آن (قدرت) قطعا دستور کار اصلی ملک سلمان بوده و خواهد بود و یقینا پس از بسترسازی های مناسب در دو سال گذشته، انتصاب محمد بن سلمان تمام کننده این مصادره قدرت است هر چند که رقابت های شدیدی در میان خاندان آل سعود بر سر کسب قدرت وجود دارد اما تاکنون حکایت ها از برتری و تصاحب قدرت توسط خاندان آل سلمان خبر می دهد.
اما در سوی دیگر ماجرا محمد بن نایف قرار گرفته است که در برابر تمام حرکت ها و اقدامات قبضه قدرت ملک سلمان از همان ابتدا تا به امروز به نوعی یک "انفعال و سکوت سیاسی" را پیش گرفته است، آیا این انفعال و سکوت سیاسی بن نایف در آینده هم از سوی او پیش گرفته خواهد شد یا اینکه خود را به عنوان آلترانتیوی در مقابل محمد بن سلمان معرفی خواهد کرد؟
در دوره ملک عبدالله، محمد بن نایف به عنوان ولیعهد، وزیر کشور و امیر مکه و مدینه نقش بسیار موثری در صحنه سیاسی عربستان داشت و یقینا باید به طور طبیعی حکومت هم به او می رسید اما با تغییر رویه انتخاب شاه سعودی و انتخاب ملک سلمان از سوی شورایی که خود ملک عبدالله آن را تعیین کرده بود به یک باره راه برای کسب قدرت محمد بن نایف مسدود شد و از همان دوران تا به امروز نقش محمد بن نایف و خانواده او بتدریج در مناصب عربستان کم رنگتر شد تا جایی که در هفته های اخیر صحبت از این بود که محمد بن نایف عملا در یک حصر خانگی به سر می برد و از هر گونه دخالت در امور و مناسبات حکومتی منع شده که در نهایت هم تمام این گمانه زنی ها در چهارشنبه هفته گذشته با اعلام ولیعهدی محمد بن سلمان به واقعیت پیوست در نتیجه مسئله حصر خانگی و تحدید بن نایف با کنار گذاشتن از مقام ولیعهدی به گونه ای گره خورد که امروز اساسا در صحنه سیاسی عربستان او (محمد بن نایف) دیگر هیچ نقشی و هیچ جایگاهی ندارد و در سایه این مسئله محمد بن سلمانی که جانشین او شد اکنون خود را برای رسیدن به پادشاهی عربستان نزدیکتر از همیشه می بیند، هر چند که در دوران قبل از رسیدن به ولیعهدی هم عملا زمام کل امور عربستان را در دست داشت. به بیان دیگر با یک عنوان اسمی، رسما در همه امور عربستان دخالت می کرد که همه این نکاتی که به آن اشاره شد نشان از این دارد با یک شیوه خشن محمد بن نایف از قدرت کنار گذاشته شد، اما آیا اینکه در بستر این شرایط محمد بن نایف یا هر مخالف دیگری به عنوان یک آلترانتیو و منتقد به مقابله با آل سلمان عمل خواهد کرد؟ بعید به نظر می رسد که چنین مسئله ای در خاندان آل سعود به وقوع بپیوندد، کما اینکه در طول این 80 سال از زمان تاسیس خاندان آل سعود همیشه اختلافات و مناقشات خانوادگی در این خاندان وجود داشته است اما هیچ گاه این تنش ها به یک نقطه افتراق حکومتی جدی بدل نشده است، بنابراین بعید به نظر می رسد که ناراحتی محمد بن نایف و طیفی از خاندان آل سعود به واسطه انتخاب محمد بن سلمان بتواند منشا تحولات جدی از باب اختلاف و تقابل را در رژیم سعودی ایجاد کند. اما نکته مهمی که در این میان نباید فراموش کرد این است که باید در نظر داشت، محمد بن سلمان، نه در یک فراگرد درون خانوادگی سعودی و حتی منطقه ای به قدرت رسیده، بلکه در یک چارچوب بزرگتر و فرامنطقه ای این انتصاب و کسب قدرت صورت گرفته، که نامه ترامپ برای محمد بن سلمان درخصوص ولیعهدی او به خوبی نشان از تاثیرات فرامنطقه ای در وقوع این مسئله دارد و در پشت صحنه آن، یقینا واشنگتن نقش خود را ایفا کرده است که یقینا علت دخالت آمریکا و شخص ترامپ در این مقوله، ایجاد یک تنش و ناامنی با روی کار آمدن محمد بن سلمان برای فروش تسلیحات است. از همین رو حمایت واشنگتن از انتخاب او ( محمد بن سلمان) یک پروژه ایجاد تنش در منطقه خاورمیانه است که با روانشناسی و تحلیل دقیق شخصیت محمد بن سلمان به این نتیجه رسیدند که پسر ملک سلمان بهترین گزینه افزایش تنش مطابق با الگو و برنامه آمریکایی است.
آیا زمان روی کار آمدن و انتخاب محمد بن سلمان در جایگاه ولیعهدی، زمان معناداری نیست؟ چرا که به فاصله کمتر از 4 روز پس از شلیک موشک 28 خرداد به سمت مواضع داعش در دیر الزور از سوی تهران، شکست های پی در پی در جنگ فرسایشی با یمن، تقابل و تنش اخیر با دوحه، ناکامی داعش در موصل و رقه و ... شاهد تحولات در عربستان هستیم؛ آیا در مجموع چنین مسائلی در این بازه زمانی مسبب ایجاد چنین تغییر معناداری در ساختار قدرت ریاض نیست؟
بررسی ارتباط عملیات پرتاب موشک از جانب تهران به مواضع تکفیری ها در دیر الزور سوریه یا مسائل جنگ یمن و تنش دوحه با اقدام اخیر ملک سلمان در به قدرت رساندن پسرش بسیار پیچیده است. هر دو احتمال وجود دارد یعنی احتمالا می توان آن را هم موثر دانست یا این که این تغییر در ساختار قدرت را فارغ از این مسائل دید و آن را در یک رویه طبیعی دانست، اما مسلما یکی از کارکردهای ولیعهدی محمد بن سلمان تحت تاثیر قرار دادن، به حاشیه راندن و به نوعی استحاله کردن خبرهای مبتنی بر موفقیت های تهران در میدان نبرد سوریه به واسطه پرتاب موشک به سمت مواضع تروریست ها و مضافا شکستن دیوارهای تحدید و تهدید تهران بواسطه برخی از اقدامات مجلس سنای امریکا در ایزوله کردن ایران است، اما در کل مطمئنا نمی توان با قاطعیت از ارتباطات و تاثیر مصادیقی که شما مطرح کردید با انتخاب محمد بن سلمان سخن گفت.
شخصیت محمد بن سلمان دارای چه اقتضائاتی است که در چنین سنی (31 سال) به مهمترین مقام پس از پادشاهی در عربستان دست یافته و عملا خود را در یک گامی پادشاهی این کشور می بیند؟
برای پاسخ به این سئوال مهم شما یک روانشناسی دقیق از شخصیت محمد بن سلمان نیاز است بخاطر اینکه از چهارشنبه هفته پیش به بعد و حتی قبل تر، از زمان روی کار آمدن ملک سلمان، این مهره (محمد بن سلمان) صحنه گردان اصلی سیاست ریاض بوده و خواهد بود اما نکته که باید یادآور شد این است که تا زمانی که بن سلمان در قدرت قرار دارد باید شاهد حوادث و وقایع غیرمترقبه باشیم چرا که رفتار او نشان از چنین عملکردی در طی دو سال گذشته دارد، اما برای تحلیل دقیق تر بن سلمان چند نکته در راستای روانشناسی اش نیاز است که مطرح شود: اول این که محمد بن سلمان به شدت شیفته آمریکا و مدل حکومت آمریکایی است به این معنا که در ساختار سیاسی ریاض، بن سلمان اعتقاد دارد که باید مدلی شبیه مدل سیاسی – امنیتی واشنگتن در عربستان را پیاده کرد و با اتصال و همراهی بیشتر با ایالات متحده این الگو را به صورت پر رنگتری دنبال کرد در حالی که اگرچه آل سعود در گذشته هم وابستگی های فراوانی را به آمریکا داشته اما در عین حال به واسطه تمایل ریاض برای ایفای نقش پدر خواندگی کشورهای عرب منطقه خلیج فارس، فاصله معناداری را با واشنگتن و قبل تر از آن با انگلستان حفظ می کرد که نمونه بارز آن تحریم های نفتی سال 1974 در زمان حکومت ملک فیصل است اما چنان که بیان شد در تقابل با این رویه اسلاف سعودی، محمد بن سلمان تلاش فراوانی را در جهت آمریکاییزه کردن عربستان در پیش خواهد گرفت. دوم این که محمد بن سلمان دارای اعتقادات مذهبی بسیار بسیار ضعیفی است و اساسا در خصوص اجرای حدود شرعی در این کشور انتقادات شدیدی را ایراد کرده است. به همین جهت می توان این احتمال را نزدیک به واقعیت دانست که در دوران حکومت بن سلمان اختلافات بین بخش لاییک خاندان آل سعود و بخش مذهبی وهابی افزایش خواهد یافت و در سایه این مسئله احتمال لغو و کنار رفتن بسیاری از احکام و حدود شرعی وهابیت در دوران زمامداری محمد بن سلمان وجود دارد. سومین نکته در روانشناسی شخصیت محمد بن سلمان، روحیه ریسک پذیری و خطر پذیری ولیعهد جوان سعودی است، یعنی این که تا کنون پادشاهانی که در طول حدود این 8 دهه در صحنه عربستان قدرت را به دست گرفته اند در یک قالب محافظه کارانه عمل کرده اند و از همین رو در بسیاری از جنگ ها، مناقشات و درگیری ها بصورت مستقیم دخالتی نداشته و از آن پرهیز می کردند اما محمد بن سلمان با این اعتقاد که سیاست های محافظه کارانه ریاض در مقابل سیاست های انقلابی و پویای جمهوری اسلامی ایران به مرز شکست و نابودی رسیده و ادامه این نوع از رفتار به نفع عربستان سعودی نیست، تلاشی برای در پیش گرفتن رویکردهای پراگماتیک و شبه انقلابی در دوران فعالیت خود به ویژه در وزارت دفاع داشته است که حمله به مردم یمن، حمایت از حکومت و رژیم بحرین در سرکوب مردم، اعدام شیخ نمر، حمله به منطقه عوامیه و به شهادت رساندن مردم شرق عربستان، تنش و محاصره دوحه و نهایتا اصرار بر سیاست ایران هراسی و تقابل با تهران بخوبی از عدم اعتقاد محمد بن سلمان به سیاست های محافظه کارانه پادشاهان قبلی عربستان حکایت دارد، اما در این راستا نکته بسیار مهمی که وجود دارد این است که این سیاست های شبه انقلابی و پراگماتیک در کشوری می تواند نتایج مطلوب و فوایدی را در پی داشته باشد که یقینا عربستان سعودی از آن کشورها فاصله بسیار زیادی دارد چرا که عربستان فاقد ساختارهای لازم برای به نتیجه رساندن سیاست های شبه انقلابی است برای مثال در قالب چند سئوال محمد بن سلمان با کدام نیروی امنیتی مجرب، ارتش کارآمد، توان در دست گرفتن قدرت اول نظامی – امنیتی منطقه خاورمیانه را خواهد داشت؟ و سوال مهم تر این که عربستان سعودی و شخص محمد بن سلمان با کدام تجربه سیاسی می تواند یک جبهه بین المللی مقاوم و در عین حال منسجم را علیه تهران را در منطقه خاورمیانه ایجاد کند؟ حال آن که بسیاری از کشورهای عربی منطقه خلیج فارس، نه توان و نه تمایلی در مقابله و تنش با تهران دارند، بنابراین نقدی که در این سیاست محمد بن سلمان وجود دارد این است که برای آن اهداف و مقاصدی که در سایه تفکرات شبه انقلابی اش بدنبال رسیدن به آن است نه امکانات، نه تجربه و نه توان لازم در آل سعود و سرزمین عربستان برای چنین مهمی وجود ندارد.
شما در گفته هایتان به طور ضمنی به نقش واشنگتن و ترامپ در انتخاب محمد بن سلمان اشاره داشتید، ما پس از اولین سفر خارجی ترامپ به مقصد ریاض ما شاهد حوادث معناداری در این منطقه بودیم، از تشدید بحران امنیتی در افغانستان تا تقابل و تنش با دوحه و حتی اقدامات تروریستی علیه تهران، در بستر چنین نکاتی آیا نقش ترامپ و واشنگتن به همان نامه نگاری که شما به آن اشاره داشتید محدود می شود یا اینکه باید نقش این کشور را به مراتب جدی تر و حتی قبل تر از این نامه نگاری ها در همان سفر بیستم ماه می ترامپ به ریاض دید؟
نگاه ترامپ به عربستان در این برهه زمانی از دو عنصر بسیار مهم شکل یافته؛ اول عنصر مالی و اقتصادی، که یقینا واشنگتن و ترامپ از این بعد برای حل مشکلات اقتصادی خود بهره و استفاده می برند. از این رو ترامپ عربستان را در حکم یک منبع درآمد پرسود و در عین حال آسان می بیند و می تواند از این مسیر بخش قابل توجهی از کسری بودجه داخلی آمریکا را پوشش دهد. شما اگر به قرارداد تسلیحاتی بین واشنگتن و ریاض در همین سفر ترامپ که به آن اشاره داشتید نگاه کنید مبلغ آن بالغ بر 480 میلیارد دلار بود که این مبلغ می تواند یک چهارم کسری بودجه امریکا را رفع کند. اگر ترامپ موفق شود کل این مبلغ را از عربستان در قالب قراردادهای تسلیحاتی بستاند یقینا می تواند به بخش قابل توجهی از شعارهای اقتصادی خود در دوران تبلیغات انتخاباتی جامه عمل بپوشاند و از آن به عنوان برگ برنده خود در انتخابات بعدی هم استفاد کند. مسئله دوم به امنیت رژیم صهیونیستی باز می گردد که در این راستا هم از تل آویو و هم از دید واشنگتن بزرگترین و مهمترین عامل مخل امنیت رژیم اشغالگر قدس ،"جمهوری اسلامی ایران" است، از همین رو مهار ایران به عنوان یک اولویت و ضرورت در سیاست منطقه ای خود را پی گرفته اند. لذا برای پیاده کردن برنامه مهار ایران به یک نیرو در تقابل با تهران نیاز دارند و تنها کاندیدا برای انجام این ماموریت فقط و فقط رژیم آل سعود است. از همین رو تل آویو و واشنگتن محمد بن سلمان را به عنوان نیروی امنیت بخش اسرائیل و چالش گر علیه ایران معرفی کردند فلذا برای تقویت این مهره در خصوص پیاده کردن برنامه هایشان در آینده هم دست به هر اقدامی خواهند زد.
اما پیرو گفته هایتان آیا عربستان سعودی و محمد بن سلمان به لحاظ عملی ظرفیت ایجاد و مدیریت یک تنش فعال منطقه ای موثر را علیه تهران دارد؟
پاسخ به این مسئله با نگاهی به تاریخ تحولات منطقه چندان مشکل نیست. سعودی هایی که پس از حدو 27 ماه جنگ با مردم فقیر یمن نتوانسته اند یک روزنه در کسب موفقیت ایجاد کنند چگونه توان مقابله با یکی از مهمترین قدرت های منطقه خاورمیانه یا بهتر بگوییم بزرگترین و مهمترین قدرت خاورمیانه را خواهند داشت؟ لذا سیاست تنش علیه تهران با هدف امنیت بخشی به تل آویو اساسا از جانب رژیم آل سعود و مهره ای مانند محمد بن سلمان توان و پتانسیل اجرایی شدن را نداشته و نخواهد داشت. بله، ممکن است تهران با چالش ها، تنش ها یا دردسرهایی مواجهه شود اما یقینا این عملکرد و سیاست موجب تضعیف قدرت جمهوری اسلامی ایران نخواهد شد چنانی که تاکنون نشده است.
در بستر طرح مهار تهران از جانب ریاض، یقینا رژیم سعودی به تنهایی قادر به اجرای برنامه های خود ضد تهران نخواهد بود و یقینا به همکاری کشورهای دیگر منطقه نیاز خواهد داشت اما مسئله مهمی که وجود دارد بحث سیاست های مستقل برخی از کشورها مانند کویت، اردن، عمان، لبنان و ... در همراهی و پذیرش نقش پدرخواندگی عربستان سعودی است، علاوه بر این نکات با توجه به تنش اخیر ریاض با دوحه، محمد بن سلمان چه چالش ها را در هم پیمان کردن سایر کشورهای عربی علیه تهران خواهد داشت؟ آیا اساسا پتانسیل ریاض و محمد بن سلمان در جایگاه و اشل پدرخواندگی کشورهای عربی می گنجد؟
ببینید بزرگترین مشکل امروز عربستان همین نکاتی است که شما در سئوالتان مطرح کردید چرا که ریاض امروز با یک شکست نسبی در اجرای سیاست های تهدید کشورهای عربی مواجهه است از گذشته تاکنون ریاض با پول یا قدرت درصدد همراه کردن سایر کشورها با خود علیه تهران بوده اما نکته اینجاست که این جبهه اکنون خود با تنش های فراوانی روبرو است از سوی دیگر این نکته را هم نباید فراموش کرد که اکثر کشورها و حکومت های عربی منطقه خلیج فارس بویژه کشورهایی که شما به آنها اشاره کردید به شدت از تنش های امنیتی و نظامی، آن هم در تقابل با تهران واهمه و هراس دارند و آن را نه تنها علیه منافع تهران و منطقه که حتی تهدیدی بسیار بزرگ علیه منافع خود می دانند. به فرض مثال حتی اگر یک درگیری محدود در منطقه روی دهد تمام تلاش های عمان برای ایجاد یک اقتصاد پایدار در رقابت با امارات از دست خواهد رفت یا بدتر از آن کویت به یک باره در چنین فضا و بستری دچار یک فروپاشی خواهد شد و یقین بدانید که این مسئله حتی در مورد کشورهای هم پیمان ریاض مانند خود بحرین و امارات هم که دائم بر طبل ایران هراسی می کوبند، به مراتب بدتر خواهد بود .
با توجه به تمام نکاتی به تحلیل آن نشستیم آیا انتخاب محمد بن سلمان به تنش و تقابل در منطقه خاورمیانه دامن خواهد زد؟ و آیا این تنش ها در نهایت به جنگ فیزیکی و نظامی خواهد انجامید؟
من فکر می کنم خاورمیانه دو سطح از تنش سنگین را پشت سر گذاشته است؛ یکی "تنش اشغالگری" است که اشغال افغانستان و عراق در آغاز قرن بیست و یکم یا تلاش رژیم اشغالگر قدس در تصرف جنوب لبنان و نوار غزه شاهدی بر این ادعاست که البته این تنش عملا به پایان خود رسیده و امروز هیچ نشانه ای دال بر ادامه تنش اشغال در منطقه وجود ندارد. دومین تنش به "تنش تروریسم" باز می گردد که با حمایت برخی از کشورهای منطقه و فرامنطقه ای در حد فاصل آسیای جنوب غربی تا شمال آفریقا این تنش کشیده شده که در طول 4 سال گذشته سعی کرده اند به موفقیت دست یابند اما امروز شاهد آن هستیم که این تنش تروریستی دوران ضعف و افول خود را سپری می کند یعنی با شکست داعش در عراق و سوریه و جمع شدن پرونده تروریسم در مصر و شکست نمایندگان داعش در نیجریه، تونس و حتی کشوری مانند مالی این سطح از تنش هم در حال پایان یافتن است، لذا گمان می کنم که تنش امنیتی پرشدتی را در حد یک جنگ نظامی شاهد نباشیم. اما در بستر سیاست های ریاض و واشنگتن به نظر می آید تنش های سیاسی طی ده سال آینده در منطقه خاورمیانه به صورت پرنوسانی را سپری کنیم، لذا تهران باید آمادگی خود را برای رویارویی با هر وضعیتی از هم اکنون داشته باشد.