* در يک نگاه کلي، انتصاب چهارشنبه، 21 ژوئن ملکسلمان در بهقدرترسيدن پسرش، محمد بنسلمان را نتيجه يک حرکت و تصميم آني ناشي براي برونرفت از تقابل شرايط منطقهاي عليه رياض ميدانيد يا اينکه در يک فرايند برنامهريزيشده و مدتدار، اين مسئله به وقوع پيوسته است؟
** پيشبيني اينکه مسير سياسي عربستان در دوره ملکسلمان به پسرش محمد بنسلمان ختم خواهد شد، چندان پيچيده و دور از ذهن نبود. بسياري از محافل و کارشناسان سياسي، اين مسئله را از قبل پيشبيني ميکردند زيرا به باور اين کارشناسان، چهره واقعي پادشاهي ملکسلمان و اساسا خاندان آلسلمان در محمد بنسلمان خلاصه ميشد؛ لذا بهقدرترسيدن محمد بنسلمان از همان آغاز دوران پادشاهي ملکسلمان کليد زده شد و در يک فرايند کاملا زمانبر اما برنامهريزيشده، شرايط براي قدرتگرفتن کل اعضاي خاندان سلمان مهيا شد و پس از بسترسازيهاي لازم، درنهايت ملکسلمان برگ آخر تصاحب قدرت را به سود خانوادهاش با اعلام وليعهدي محمد بنسلمان رو کرد.
* شما به برنامهريزيها از زمان بهقدرترسيدن ملکسلمان تا به امروز اشاره داشتيد که ميتوان عزل خالد التويجري (رئيس دفتر سلطنتي)، انتصاب برادر کوچکتر محمد بنسلمان (عبدالعزيز بنسلمان) در جايگاه وزير مشاور در امور انرژي، کنارگذاشتن شاهزاده مقرن بن عبدالعزيز و تعيين محمد بن فهد به جاي او که عملا راه را براي جانشيني وليعهدي محمد بنسلمان با اين حکم هموار کرد، تعيين احمد بن فهد بنسلمان بهعنوان حاکم «الشرقيه» (منطقهاي با ثروت عظيم نفتي)، رويکارآمدن برادر محمد بنسلمان بهعنوان سفير در آمريکا از مصاديق آن دانست اما از ديد شما اين مصاديق به معناي مصادره قدرت توسط خاندان آلسلمان نيست؟
** بله، مصاديقي که شما اشاره کرديد در راستاي کسب قدرت بيشتر و حتي مصادره آن توسط خانواده آلسلمان است هرچند رقابت بر سر کسب قدرت در خاندان آلسعود از همان ابتدا تا به امروز وجود داشته اما در دوره ملک عبدالله، تسامح زيادي با اينگونه رقابتها و مسائل بر سر کسب قدرت ميشد. ملک عبدالله دراينراستا تلاش ميکرد تمام شعب و جريانهاي آلسعود را در زير چتر خود براي حمايت از پادشاهياش داشته باشد تا همچنان قيموميت خود را بهطور کامل بر آنها داشته باشد اما ملکسلمان از زماني که روي کار آمده بهعنوان يک رويزيونيست (تجديدنظرخواه) در صحنه سياسي عربستان، خود را معرفي کرده که مطمئنا يکي از مهمترين موضوعاتي که در سايه اين خصيصه خود، آن را دنبال کرده طرح «يکپارچهسازي و درعينحال عملياتيکردن قدرت» در اين کشور است که نمونههاي بارز آن را ميتوان در جنگ يمن، تنشهاي اخير عليه دوحه، اعمال سياست ايرانهراسي و... يافت؛ بنابراين مصادره قدرت در سايه يکپارچهسازي و عملياتيکردن آن (قدرت) قطعا دستور کار اصلي ملکسلمان بوده و خواهد بود و يقينا پس از بسترسازيهاي مناسب در دو سال گذشته، انتصاب محمد بنسلمان، تمامکننده اين مصادره قدرت است هرچند رقابتهاي شديدي در ميان خاندان آلسعود بر سر کسب قدرت وجود دارد اما تاکنون حکايتها از برتري و تصاحب قدرت توسط خاندان آلسلمان خبر ميدهد.
* اما در سوي ديگر ماجرا محمد بننايف قرار گرفته که در برابر تمام حرکتها و اقدامات قبضه قدرت ملکسلمان از همان ابتدا تا به امروز به نوعي يک «انفعال و سکوت سياسي» را پيش گرفته است؛ آيا اين انفعال و سکوت سياسي بن نايف در آينده هم از سوي او پيش گرفته خواهد شد يا اينکه خود را بهعنوان آلترناتيوي در مقابل محمد بنسلمان معرفي خواهد کرد؟
** در دوره ملک عبدالله، محمد بن نايف بهعنوان وليعهد، وزير کشور و امير مکه و مدينه، نقش بسيار مؤثري در صحنه سياسي عربستان داشت و يقينا بايد بهطور طبيعي حکومت هم به او ميرسيد اما با تغيير رويه انتخاب شاه سعودي و انتخاب ملکسلمان از سوي شورايي که خود ملک عبدالله آن را تعيين کرده بود به يکباره راه براي کسب قدرت محمد بن نايف مسدود شد و از همان دوران تا به امروز نقش محمد بن نايف و خانواده او بهتدريج در مناصب عربستان کمرنگتر شد تا جايي که در هفتههاي اخير صحبت از اين بود که محمد بن نايف عملا در يک حصر خانگي به سر ميبرد و از هرگونه دخالت در امور و مناسبات حکومتي منع شده که در نهايت هم تمام اين گمانهزنيها در چهارشنبه هفته گذشته با اعلام وليعهدي محمد بنسلمان به واقعيت پيوست در نتيجه مسئله حصر خانگي و تحديد بن نايف با کنارگذاشتن از مقام وليعهدي بهگونهاي گره خورد که امروز اساسا در صحنه سياسي عربستان او (محمد بن نايف) ديگر هيچ نقش و هيچ جايگاهي ندارد و در سايه اين مسئله محمد بنسلماني که جانشين او شد اکنون خود را براي رسيدن به پادشاهي عربستان نزديکتر از هميشه ميبيند، هرچند در دوران قبل از رسيدن به وليعهدي هم عملا زمام کل امور عربستان را در دست داشت.
به بيان ديگر با يک عنوان اسمي، رسما در همه امور عربستان دخالت ميکرد که همه اين نکاتي که به آن اشاره شد، نشان از اين دارد با يک شيوه خشن، محمد بن نايف از قدرت کنار گذاشته شد اما آيا اينکه در بستر اين شرايط محمد بن نايف يا هر مخالف ديگري بهعنوان يک آلترناتيو و منتقد به مقابله با آلسلمان عمل خواهد کرد؟ بعيد به نظر ميرسد چنين مسئلهاي در خاندان آلسعود به وقوع بپيوندد، کمااينکه در طول اين 80 سال از زمان تأسيس خاندان آلسعود هميشه اختلافات و مناقشات خانوادگي در اين خاندان وجود داشته اما هيچگاه اين تنشها به يک نقطه افتراق حکومتي جدي بدل نشده است؛ بنابراين بعيد به نظر ميرسد ناراحتي محمد بن نايف و طيفي از خاندان آلسعود بهواسطه انتخاب محمد بنسلمان بتواند منشأ تحولات جدي از باب اختلاف و تقابل را در رژيم سعودي ايجاد کند اما نکته مهمي که دراينميان نبايد فراموش کرد، اين است که بايد در نظر داشت، محمد بنسلمان، نه در يک فراگرد درون خانوادگي سعودي و حتي منطقهاي به قدرت رسيده بلکه در يک چارچوب بزرگتر و فرامنطقهاي، اين انتصاب و کسب قدرت صورتگرفته که نامه ترامپ براي محمد بنسلمان درباره وليعهدي او بهخوبي نشان از تأثيرات فرامنطقهاي در وقوع اين مسئله دارد و در پشت صحنه آن، يقينا واشنگتن نقش خود را ايفا کرده که يقينا علت دخالت آمريکا و شخص ترامپ در اين مقوله، ايجاد يک تنش و ناامني با رويکارآمدن محمد بنسلمان براي فروش تسليحات است. ازهمينرو حمايت واشنگتن از انتخاب او (محمد بنسلمان) يک پروژه ايجاد تنش در منطقه خاورميانه است که با روانشناسي و تحليل دقيق شخصيت محمد بنسلمان به اين نتيجه رسيدند که پسر ملکسلمان بهترين گزينه افزايش تنش مطابق با الگو و برنامه آمريکايي است.
* آيا زمان رويکارآمدن و انتخاب محمد بنسلمان در جايگاه وليعهدي، زمان معناداري نيست؟ زيرا به فاصله کمتر از چهار روز پس از شليک موشک 28 خرداد بهسمت مواضع داعش در ديرالزور از سوي تهران، شکستهاي پيدرپي در جنگ فرسايشي با يمن، تقابل و تنش اخير با دوحه، ناکامي داعش در موصل و رقه و... شاهد تحولات در عربستان هستيم؛ آيا درمجموع، چنين مسائلي در اين بازه زماني مسبب ايجاد چنين تغيير معناداري در ساختار قدرت رياض نيست؟
** بررسي ارتباط عمليات پرتاب موشک از جانب تهران به مواضع تکفيريها در ديرالزور سوريه يا مسائل جنگ يمن و تنش دوحه با اقدام اخير ملکسلمان در بهقدرترساندن پسرش بسيار پيچيده است. هر دو احتمال وجود دارد؛ يعني احتمالا ميتوان آن را هم مؤثر دانست يا اينکه اين تغيير در ساختار قدرت را فارغ از اين مسائل ديد و آن را در يک رويه طبيعي دانست اما مسلما يکي از کارکردهاي وليعهدي محمد بنسلمان تحتتأثيرقراردادن، بهحاشيهراندن و به نوعي استحالهکردن خبرهاي مبتنيبر موفقيتهاي تهران در ميدان نبرد سوريه بهواسطه پرتاب موشک بهسمت مواضع تروريستها و مضافا شکستن ديوارهاي تحديد و تهديد تهران بهواسطه برخي اقدامات مجلس سناي آمريکا در ايزولهکردن ايران است اما در کل مطمئنا نميتوان با قاطعيت از ارتباطات و تأثير مصاديقي که شما مطرح کرديد با انتخاب محمد بنسلمان سخن گفت.
* شخصيت محمد بنسلمان داراي چه اقتضائاتي است که در چنين سني (31 سال) به مهمترين مقام پس از پادشاهي در عربستان دست يافته و عملا خود را در يک قدمي پادشاهي اين کشور ميبيند؟
** براي پاسخ به اين سؤال مهم شما يک روانشناسي دقيق از شخصيت محمد بنسلمان نياز است بهخاطر اينکه از چهارشنبه هفته پيش به بعد و حتي قبلتر، از زمان رويکارآمدن ملکسلمان، اين مهره (محمد بنسلمان) صحنهگردان اصلي سياست رياض بوده و خواهد بود اما نکتهای که بايد يادآور شد، اين است که تا وقتی بنسلمان در قدرت قرار دارد بايد شاهد حوادث و وقايع غيرمترقبه باشيم زيرا رفتار او نشان از چنين عملکردي در دو سال گذشته دارد اما براي تحليل دقيقتر بنسلمان چند نکته در راستاي روانشناسياش نياز است که مطرح شود: اول اينکه محمد بنسلمان بهشدت شيفته آمريکا و مدل حکومت آمريکايي است، بهاينمعنا که در ساختار سياسي رياض، بنسلمان اعتقاد دارد بايد مدلي شبيه مدل سياسي- امنيتي واشنگتن در عربستان را پياده کرد و با اتصال و همراهي بيشتر با ايالاتمتحده اين الگو را بهصورت پررنگتري دنبال کرد، درحاليکه اگرچه آلسعود در گذشته هم وابستگيهاي فراواني را به آمريکا داشته اما درعينحال بهواسطه تمايل رياض براي ايفاي نقش پدرخواندگي کشورهاي عرب منطقه خليجفارس، فاصله معناداري را با واشنگتن و قبلتر از آن با انگليس حفظ ميکرد که نمونه بارز آن، تحريمهاي نفتي سال 1974 در زمان حکومت ملک فيصل است اما چنانکه بيان شد در تقابل با اين رويه اسلاف سعودي، محمد بنسلمان تلاش فراواني را در جهت آمريکاييزهکردن عربستان درپيش خواهد گرفت.
دوم اينکه محمد بنسلمان داراي اعتقادات مذهبي بسياربسيار ضعيفي است و اساسا درباره اجراي حدود شرعي در اين کشور، انتقادات شديدي را ايراد کرده است. بههميندلیل ميتوان اين احتمال را نزديک به واقعيت دانست که در دوران حکومت بنسلمان، اختلافات بين بخش لاييک خاندان آلسعود و بخش مذهبي وهابي افزايش خواهد يافت و در سايه اين مسئله، احتمال لغو و کناررفتن بسياري از احکام و حدود شرعي وهابيت در دوران زمامداري محمد بنسلمان وجود دارد. سومين نکته در روانشناسي شخصيت محمد بنسلمان، روحيه ريسکپذيري و خطرپذيري وليعهد جوان سعودي است؛ يعني اينکه تاکنون پادشاهاني که در طول حدود اين هشت دهه در صحنه عربستان، قدرت را به دست گرفتهاند در يک قالب محافظهکارانه عمل کردهاند و ازهمينرو در بسياري از جنگها، مناقشات و درگيريها بهصورت مستقيم دخالتي نداشته و از آن پرهيز ميکردند اما محمد بنسلمان با اين اعتقاد که سياستهاي محافظهکارانه رياض در مقابل سياستهاي انقلابي و پوياي جمهوري اسلامي ايران به مرز شکست و نابودي رسيده و ادامه اين نوع از رفتار به نفع عربستانسعودي نيست، تلاشي براي درپيشگرفتن رويکردهاي پراگماتيک و شبهانقلابي در دوران فعاليت خود بهويژه در وزارت دفاع داشته که حمله به مردم يمن، حمايت از حکومت و رژيم بحرين در سرکوب مردم، اعدام شيخنمر، حمله به منطقه عواميه و بهشهادترساندن مردم شرق عربستان، تنش و محاصره دوحه و در نهايت اصرار بر سياست ايرانهراسي و تقابل با تهران بهخوبي از عدم اعتقاد محمد بنسلمان به سياستهاي محافظهکارانه پادشاهان قبلي عربستان حکايت دارد اما دراينراستا نکته بسيار مهمي که وجود دارد، اين است که اين سياستهاي شبهانقلابي و پراگماتيک در کشوري ميتواند نتايج مطلوب و فوايدي را درپي داشته باشد که يقينا عربستانسعودي از آن کشورها فاصله بسيار زيادي دارد زيرا عربستان، فاقد ساختارهاي لازم براي بهنتيجهرساندن سياستهاي شبهانقلابي است؛ براي مثال، در قالب چند سؤال محمد بنسلمان با کدام نيروي امنيتي مجرب، ارتش کارآمد، توان در دستگرفتن قدرت اول نظامي - امنيتي منطقه خاورميانه را خواهد داشت و سؤال مهمتر اينکه عربستانسعودي و شخص محمد بنسلمان با کدام تجربه سياسي ميتواند يک جبهه بينالمللي مقاوم و درعينحال منسجم عليه تهران را در منطقه خاورميانه ايجاد کند؟ حال آنکه بسياري از کشورهاي عربي منطقه خليجفارس، نه توان و نه تمايلي در مقابله و تنش با تهران دارند؛ بنابراين نقدي که در اين سياست محمد بنسلمان وجود دارد، اين است که براي آن اهداف و مقاصدي که در سايه تفکرات شبهانقلابياش بهدنبال رسيدن به آن است نه امکانات، نه تجربه و نه توان لازم در آلسعود و سرزمين عربستان براي چنين مهمي وجود ندارد.
* شما در گفتههايتان بهطور ضمني به نقش واشنگتن و ترامپ در انتخاب محمد بنسلمان اشاره داشتيد؛ ما پس از اولين سفر خارجي ترامپ به مقصد رياض، شاهد حوادث معناداري در اين منطقه بوديم؛ از تشديد بحران امنيتي در افغانستان تا تقابل و تنش با دوحه و حتي اقدامات تروريستي عليه تهران. در بستر چنين نکاتي آيا نقش ترامپ و واشنگتن به همان نامهنگاريای که شما به آن اشاره داشتيد محدود ميشود يا اينکه بايد نقش اين کشور را بهمراتب جديتر و حتي قبلتر از اين نامهنگاريها در همان سفر 20 ماه مي ترامپ به رياض ديد؟
** نگاه ترامپ به عربستان در اين برهه زماني از دو عنصر بسيار مهم شکل يافته؛ اول عنصر مالي و اقتصادي که يقينا واشنگتن و ترامپ از اين بعد براي حل مشکلات اقتصادي خود بهره و استفاده ميبرند. ازاينرو، ترامپ عربستان را در حکم يک منبع درآمد پرسود و درعينحال آسان ميبيند و ميتواند از اين مسير، بخش قابلتوجهي از کسري بودجه داخلي آمريکا را پوشش دهد. شما اگر به قرارداد تسليحاتي بين واشنگتن و رياض در همين سفر ترامپ که به آن اشاره داشتيد، نگاه کنيد، مبلغ آن بالغ بر 480 ميليارد دلار بود که اين مبلغ ميتواند يکچهارم کسري بودجه آمريکا را رفع کند. اگر ترامپ موفق شود کل اين مبلغ را از عربستان در قالب قراردادهاي تسليحاتي بستاند، يقينا ميتواند به بخش قابلتوجهي از شعارهاي اقتصادي خود در دوران تبليغات انتخاباتي، جامه عمل بپوشاند و از آن بهعنوان برگ برنده خود در انتخابات بعدي هم استفاد کند.
مسئله دوم به امنيت رژيم صهيونيستي بازميگردد که دراينراستا هم از تلآويو و هم از ديد واشنگتن، بزرگترين و مهمترين عامل مخل امنيت رژيم اشغالگر قدس، «جمهوري اسلامي ايران» است و ازهمينرو مهار ايران بهعنوان يک اولويت و ضرورت در سياست منطقهاي خود را پي گرفتهاند؛ لذا براي پيادهکردن برنامه مهار ايران به يک نيرو در تقابل با تهران نياز دارند و تنها کانديدا براي انجام اين مأموريت فقطوفقط رژيم آلسعود است. ازهمينرو تلآويو و واشنگتن، محمد بنسلمان را بهعنوان نيروي امنيتبخش اسرائيل و چالشگر عليه ايران معرفي کردند؛ بنابراین براي تقويت اين مهره درباره پيادهکردن برنامههايشان در آينده هم دست به هر اقدامي خواهند زد.
* اما پيرو گفتههايتان آيا عربستانسعودي و محمد بنسلمان بهلحاظ عملي، ظرفيت ايجاد و مديريت يک تنش فعال منطقهاي مؤثر را عليه تهران دارد؟
** پاسخ به اين مسئله با نگاهي به تاريخ تحولات منطقه چندان مشکل نيست. سعوديهايي که پس از حدود 27 ماه جنگ با مردم فقير يمن نتوانستهاند يک روزنه در کسب موفقيت ايجاد کنند، چگونه توان مقابله با يکي از مهمترين قدرتهاي منطقه خاورميانه يا بهتر بگوييم بزرگترين و مهمترين قدرت خاورميانه را خواهند داشت؟ لذا سياست تنش عليه تهران با هدف امنيتبخشي به تلآويو اساسا از جانب رژيم آلسعود و مهرهاي مانند محمد بنسلمان، توان و پتانسيل اجراييشدن را نداشته و نخواهد داشت. بله، ممکن است تهران با چالشها، تنشها يا دردسرهايي مواجهه شود اما يقينا اين عملکرد و سياست موجب تضعيف قدرت جمهوري اسلامي ايران نخواهد شد چنانکه تاکنون نشده است.
* در بستر طرح مهار تهران از جانب رياض، يقينا رژيم سعودي بهتنهايي قادر به اجراي برنامههاي خود ضدتهران نخواهد بود و يقينا به همکاري کشورهاي ديگر منطقه نياز خواهد داشت اما مسئله مهمي که وجود دارد، بحث سياستهاي مستقل برخي کشورها مانند کويت، اردن، عمان، لبنان و... در همراهي و پذيرش نقش پدرخواندگي عربستانسعودي است، علاوهبراين نکات با توجه به تنش اخير رياض با دوحه، محمد بنسلمان چه چالشهایی را در همپيمانکردن ساير کشورهاي عربي عليه تهران خواهد داشت؟ آيا اساسا پتانسيل رياض و محمد بنسلمان در جايگاه و اشل پدرخواندگي کشورهاي عربي ميگنجد؟
** بزرگترين مشکل امروز عربستان همين نکاتي است که شما در سؤالتان مطرح کرديد زيرا رياض امروز با يک شکست نسبي در اجراي سياستهاي تهديد کشورهاي عربي مواجهه است و از گذشته تاکنون با پول يا قدرت درصدد همراهکردن ساير کشورها با خود عليه تهران بوده اما نکته اينجاست که اين جبهه اکنون خود با تنشهاي فراواني روبهروست و ازسويديگر، اين نکته را هم نبايد فراموش کرد که اکثر کشورها و حکومتهاي عربي منطقه خليجفارس بهويژه کشورهايي که شما به آنها اشاره کرديد بهشدت از تنشهاي امنيتي و نظامي، آن هم در تقابل با تهران واهمه و هراس دارند و آن را نهتنها عليه منافع تهران و منطقه که حتي تهديدي بسيار بزرگ عليه منافع خود ميدانند.
به فرض مثال حتي اگر يک درگيري محدود در منطقه روي دهد تمام تلاشهاي عمان براي ايجاد يک اقتصاد پايدار در رقابت با امارات از دست خواهد رفت يا بدتر از آن کويت به يکباره در چنين فضا و بستري دچار يک فروپاشي خواهد شد و يقين بدانيد که اين مسئله حتي درمورد کشورهاي همپيمان رياض مانند خود بحرين و امارات هم که دائم بر طبل ايرانهراسي ميکوبند، بهمراتب بدتر خواهد بود.
* با توجه به تمام نکاتي به تحليل آن نشستيم، آيا انتخاب محمد بنسلمان به تنش و تقابل در منطقه خاورميانه دامن خواهد زد و آيا اين تنشها درنهايت به جنگ فيزيکي و نظامي خواهد انجاميد؟
** فکر ميکنم خاورميانه، دو سطح از تنش سنگين را پشتسر گذاشته؛ يکي «تنش اشغالگري» است که اشغال افغانستان و عراق در آغاز قرن بيستويکم يا تلاش رژيم اشغالگر قدس در تصرف جنوب لبنان و نوار غزه شاهدي بر اين ادعاست که البته اين تنش عملا به پايان خود رسيده و امروز هيچ نشانهاي دال بر ادامه تنش اشغال در منطقه وجود ندارد.
دومين تنش به «تنش تروريسم» بازميگردد که با حمايت برخي کشورهاي منطقه و فرامنطقهاي در حد فاصل آسيايجنوبغربي تا شمال آفريقا اين تنش کشيده شده که در طول چهار سال گذشته سعي کردهاند به موفقيت دست يابند اما امروز شاهد آن هستيم که اين تنش تروريستي دوران ضعف و افول خود را سپري ميکند؛ يعني با شکست داعش در عراق و سوريه و جمعشدن پرونده تروريسم در مصر و شکست نمايندگان داعش در نيجريه، تونس و حتي کشوري مانند مالي، اين سطح از تنش هم در حال پايانيافتن است؛ لذا گمان ميکنم تنش امنيتي پرشدتي را در حد يک جنگ نظامي شاهد نباشيم اما در بستر سياستهاي رياض و واشنگتن به نظر ميآيد تنشهاي سياسي در 10 سال آينده در منطقه خاورميانه بهصورت پرنوساني را سپري کنيم. درنتیجه تهران بايد آمادگي خود را براي رويارويي با هر وضعيتي از هماکنون داشته باشد.
http://vaghayedaily.ir/fa/News/75836
ش.د9602736