صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۶:۱۳  ، 
کد خبر : ۳۳۰۷۸۴

یادداشت روزنامه‌های یکشنبه ۲ خرداد ماه

روزنامه کیهان **

اسرائیل چگونه این جنگ را باخت؟/سعدالله زارعی

پیروزی فلسطینی‌ها در جنگ اخیر قابل پیش‌بینی بود چرا که رژیم صهیونیستی در ۱۶ سال گذشته در هیچ جنگی پیروز نشده و نه در جنگ با لبنان و نه در جنگ با غزه به دستاوردی نرسیده بود. از آن طرف دست این رژیم برای مقاومت فلسطین کاملاً رو بود. اسرائیل فقط می‌توانست شهر غزه را مورد تهاجم قرار دهد و در سطحی تلفات انسانی بگیرد که خود این موضوع هم یک نقطه ضعف برای او به حساب می‌آمد چرا که امکان دفاع از اقدامات جنایت بار او را از مدافعانش می‌گرفت. درخصوص این جنگ نکاتی وجود دارد:
۱- رژیم صهیونیستی اصولاً گمان نداشت که بدون آنکه به طرف فلسطینی در غزه حمله کند، از سوی آن مورد حمله قرار گیرد و از این رو این رژیم، جنگ را یک دستور کار اسرائیلی به حساب می‌آورد. در واقع رژیم در دو سال گذشته، نتوانست متوجه آمادگی تدریجی فلسطینی‌ها برای تهاجم به خود شود. به همین دلیل بلافاصله پس از آنکه در روز دوشنبه جنگ، با شلیک موشک‌های غزه به سمت «شهرک‌نشین‌های مزدور» آغاز شد، محافل صهیونیستی و حتی از درون ارتش، اعتراض‌ها به سرویس اطلاعات نظامی اسرائیل شروع شد. در واقع این عدم پیش‌بینی اولین شکست اسرائیل در این جنگ به حساب می‌آید.
۲- دومین نکته، انفعال مطلق رژیم صهیونیستی در این جنگ بود. وقتی شلیک موشک‌ها از غزه به سمت شهرک‌های یهودی قدس شروع شد، رژیم بلافاصله سه دلیل آغاز این جنگ را به نفع جنبش مقاومت حل و فصل کرد یعنی اجرای حکم دادگاه عالی علیه محله «شیخ جراح» را متوقف کرد، نظامیان مستقر در صحن مسجدالاقصی را از آنجا خارج کرد و گفت که مانع صدمه زدن یهودیان شهرک‌ها به مسلمانان ساکن قدس خواهد شد. رژیم توقع داشت با این اقدام تعجیلی فضای قدس و کرانه باختری آرام شده و بحران فروکش کند، اما این اتفاق نیفتاد و ساکنان قدس و کرانه در بخش‌های مختلف با نیرو‌های نظامی رژیم درگیر شدند و همه چیز حکایت از یک انتفاضه فراگیر می‌کرد. پس از این بود که رژیم با شش ساعت تأخیر، حملاتی را متوجه غزه کرد، اما در عین حال در ساعات اولیه تلاش کرد تا به گونه‌ای عمل کند که تلفات انسانی نگیرد چرا که برحسب تجربه، دریافته بود هر چه تعداد شهدا به خصوص کودکان و زنان کمتر باشد، اداره جنگ برای او آسان‌تر خواهد بود. اما جنگ آغاز شده بود و مواضع اعلامی فرمانده ارشد ارتش از تصمیم رژیم بر به دست آوردن پیروزی سریع حکایت می‌کرد. فرمانده ارتش حتی از لزوم حمله زمینی به غزه حرف می‌زد. این در حالی بود که رژیم اسرائیل به طور واقعی نه دنبال گسترده کردن دامنه جنگ و نه در مورد حمله زمینی به جمع‌بندی رسیده بود. در این میان فرمانده ارتش رژیم صهیونیستی اعلام کرد زدن ۲۵۰ نقطه در غزه را در دستور کار دارد و گمان می‌کرد ظرف چند ساعت با زدن این نقاط می‌تواند هم گردان‌های مقاومت را از گردونه خارج کند و هم به جنگ خاتمه دهد، اما واضح بود که موضع‌گیری و اقدام ارتش بر مبنای اطلاعات و تصمیم‌گیری دقیق نبود. چرا که طبعاً وقتی گردان‌های مقاومت وارد عملیات شدند، مقاومت از قبل فکری برای جابه‌جایی امکانات و نیرو‌های خود کرده بود. در اینجا اسرائیل به همان وضعی گرفتار شد که در جنگ ۳۳ روزه با حزب‌الله مواجه گردید؛ در آنجا هم حزب‌الله قبل از آغاز جنگ امکانات و نیرو‌های خود را جابه‌جا کرده بود و لذا بمباران‌ها نتوانستند به توانایی آن آسیب وارد کند.
اسرائیل دو ساعت پس از آغاز جنگ، ۲۵۰ نقطه را زد، اما از دامنه شلیک موشک‌ها به مناطق مختلف کاسته نشد و لذا اسرائیل از همان روز اول، با مقامات مصر و قطر تماس گرفت تا آتش‌بس برقرار شود. در اینجا هم ارتش با محاسبات غلط و بر مبنای گذشته با مصری‌ها وارد گفتگو شد و این در حالی بود که سقف خواسته‌های طرف فلسطینی بالا رفته و در صدد بود از این رژیم امتیاز بگیرد. اسرائیل با درخواست آتش‌بس وارد قاهره شد و پس از مواجه شدن با خواسته‌های جدید طرف فلسطینی دست خالی این شهر را ترک کرد.
۳- جنگ از نظر زمانی در «زمان مناسب» اتفاق افتاد و این از هوشمندی طرف فلسطینی و غافلگیری طرف اسرائیلی خبر می‌دهد. رژیم صهیونیستی پس از آنکه علی‌رغم برگزاری چهارمین انتخابات پارلمانی طی دو سال، نتوانست در مورد تشکیل کابینه جدید به موفقیتی نایل آید و اختلافات میان احزاب و نهاد‌های مختلف آن بالا گرفته بود، با جنگ مواجه شد و، چون هنگامه، هنگامه انتخاب دولت بود، جنگ نمی‌توانست آنان را به سمت موضع واحد ببرد. کما اینکه این بار وقتی جنگ شروع شد علی‌رغم آنکه شروع‌کننده آن حماس و جهاد اسلامی بودند، حملات اسرائیلی‌ها بیش از آنکه علیه جنبش‌های مقاومت فلسطینی باشد، علیه نتانیاهو و ارتش صورت گرفت. نکته دیگر این است که این جنگ زمانی آغاز شد که طرف‌های عربی حمایت‌کننده رژیم صهیونیستی در موضع ضعف قرار گرفته بودند و روند سازش به بن‌بست رسیده بود. جنگ در این زمان به عنوان راه‌حل جایگزین روند شکست خورده سازش درخشندگی پیدا کرد؛ بنابراین انتخاب «زمان مناسب» در جنگ توانست هم بحران درون اسرائیل را تعمیق کند و هم جریان سازشکار عرب را از نقش‌آفرینی در پرونده فلسطین باز دارد. آنچه از مجموعه بررسی‌ها برمی‌آید این است که رژیم اسرائیل و فرماندهان ارتش آن به هیچ وجه تصور نمی‌کردند با آغاز یک جنگ آن هم در این زمان از سوی طرف فلسطینی مواجه شوند.
۴- این جنگ برای طرف فلسطینی «صحنه قدرت‌نمایی» جدید بود و مؤثر هم واقع شد. تن دادن رژیم اسرائیل به شروط مقاومت فلسطین، از کارآمد بودن سیاست قدرت‌نمایی طرف فلسطینی بود. تا پیش از این، جنگ صحنه قدرت‌نمایی رژیم صهیونیستی بود و لذا حداکثر خواسته‌ای که طرف فلسطینی در این جنگ‌ها داشت، برقراری «آتش‌بس» بود. اما در اینجا موازنه معکوس شد. طرف فلسطینی جنگ را شروع کرد و انواعی از سلاح‌های با برد‌های مختلف و سر جنگی متفاوت خود را به میدان آورد و کل جغرافیای رژیم را طی ۱۲ روز متوالی زیر آتش خود گرفت و موفق شد حدود ۵ میلیون نفر یهودی را روانه پناهگاه‌ها کند و حال آنکه رژیم آمادگی پذیرش حداکثر دو میلیون نفر داشت. مقاومت فلسطین توانست موازنه آتش را برقرار کند. این در حالی بود که حملات ارتش اسرائیل فقط متوجه غزه آن هم نه کل باریکه بلکه شهر غزه بود. طرف فلسطینی در این جنگ به طور منسجم عمل کرد هم از حیث وحدت عمل گردان‌های مقاومت- وابسته به حماس، جهاد و فتح- و هم از حیث برخوردار بودن از حمایت قاطع فلسطینی‌های ساکن غزه، کرانه و قدس، سرزمین‌های ۱۹۴۸ و ساکنان اردوگاه‌های فلسطینی و این در حالی بود که طرف اسرائیلی کاملاً متشتت بود و تظاهرات ضدنتانیاهو و درگیری میان مسلمانان و یهودی‌های ۱۹۴۸ در حین جنگ استمرار پیدا کرد.
۵- یک نکته مهم این است که رژیم صهیونیستی از امروز در انتظار جنگ بعدی است و این موضوع را پذیرفته که از این پس فلسطینی‌ها هم می‌توانند آغازکننده، اداره‌کننده و به نتیجه‌رساننده جنگ باشند. این موضوع امنیت خاطر را از ارتش اسرائیل می‌گیرد. سران ارتش رژیم صهیونیستی تا پیش از این تهدید اول خود را ایران و تهدید دوم خود را حزب‌الله معرفی می‌کردند که البته درست هم هست، اما این جنگ نشان داد، تهدید حیاتی خیلی نزدیک‌تر از تصور آنان می‌باشد این تهدید اولاً در داخل مرز‌های فلسطین و توسط صاحبان خانه می‌باشد. این البته به معنای رفع نگرانی رژیم از ایران و حزب‌الله نیست، بلکه به این معناست که خود فلسطین به تهدید اول اسرائیل تبدیل شده و این موضوعی جدید است. به این نکته باید توجه داشت که اگر ایران یا حزب‌الله بخواهند اقدامی علیه رژیم انجام دهند، نیازمند بهانه قابل قبولی است، اما طرف فلسطینی برای دست زدن به جنگ همین الان صد‌ها دلیل دارد و لذا جنگ می‌تواند در هر لحظه اتفاق بیفتد و این سیاست‌گذاری رژیم را به شدت متزلزل می‌کند. دولتی که هر لحظه منتظر آغاز جنگ و موشک‌باران شهر‌های خود از شمال تا جنوب است، چگونه می‌تواند برای آینده خود برنامه‌ریزی کند و به اجرای آن امیدوار باشد؟ بنابراین در یک جمع‌بندی می‌توانیم بگوییم رژیم صهیونیستی دیگر ثبات ندارد، اعصاب آرام ندارد، آینده ندارد و فروپاشی از این پس، رایج‌ترین کلمه در ادبیات آن می‌باشد.

********************

روزنامه وطن امروز **

حماس چگونه برنده میدان نبرد با صهیونیست‌ها شد؟/ فرزانه دانایی

نگاهی به درگیری‌ها در کرانه باختری و غزه و جنگ‌های مختلف بین رژیم صهیونیستی و حماس، نشان می‌دهد معمولا الگوی خاصی درباره روابط و بحران‌های بین اسرائیل و حماس وجود دارد. اگر بخواهیم بر اساس این الگو پیش رفته و درباره نتایج جنگ ۱۲ روزه و تبعات آن برای منطقه بحث کنیم، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد.
پروسه ایجاد بحران در شرایط فعلی تا حدی متفاوت از سایر پروسه‌های مشابه در منطقه بوده است. اگر تا پیش از این شلیک راکت به سمت سرزمین‌های اشغالی باعث ایجاد جنگ‌های ۲۲ روزه و ۵۱ روزه و حتی ۸ روزه می‌شد، این بار بحران از داخل سرزمین‌های اشغالی شروع شد. الگوی درگیری‌های حماس و رژیم صهیونیستی معمولا اینگونه بوده است که بنا به دلایلی، رژیم صهیونیستی دست به خشونت علیه مردم زده یا غزه را از یکی دیگر از حقوق اولیه خود محروم می‌کند، سپس حماس به سمت سرزمین‌های اشغالی راکت شلیک می‌کند تا از این موقعیت خاص، به نفع حقوق مردم فلسطین و غزه بهره ببرد و به رژیم صهیونیستی نشان دهد نمی‌تواند هر اقدامی را که باب میلش است بر خلاف قوانین بین‌المللی و حقوق مردم منطقه انجام دهد. رژیم صهیونیستی اقدامات متقابل را انجام داده و به جای نشان دادن واکنشی متناسب با اقدام انجام شده، به صورتی غیر متناسب دست به حمله گسترده هوایی و گاه زمینی به غزه می‌زند. نتیجه الگوی این بحران‌ها بدین ترتیب است که حماس معمولا به آنچه می‌خواهد می‌رسد و اسرائیلی‌ها هم سعی می‌کنند ثابت کنند بعد از حملات هوایی و کشته شدن انسان‌های غیرنظامی بی‌گناه، توانسته‌اند حماس را به موضع قبلی خود برانند و باعث عقب‌نشینی نیرو‌های آن شوند. رژیم صهیونیستی سعی می‌کند این ادعای خود را با گفتن این مسائل ثابت کند که زیرساخت‌های مورد استفاده حماس دیگر بر اثر حملات هوایی از بین رفته است، شاید یکی دو تونل مرتبط با این گروه نیز در سرزمین‌های اشغالی از بین رفته و چند تن از سران نظامی آن نیز کشته شده‌اند و بعد طرفین در نهایت آتش‌بس را قبول می‌کنند و دوباره به کار قبلی خود بازگشته و توانایی‌های خود برای بحران بعدی را بالا می‌برند.
سال ۲۰۱۲، ۸ روز این درگیری ادامه داشت و در ۲۰۱۴ این درگیری‌ها بیشتر ادامه یافت و ۵۱ روز به طول انجامید که شامل عملیات‌های زمینی نیز بود. این بار، اما نتانیاهو دلایل دیگری برای ادامه درگیری‌ها نیز داشت. او سعی داشت با از بین بردن تعداد زیادی از سربازان حماس یا فرماندهان نظامی این گروه، قدرت خود را برای پایان دادن به برتری حماس در غزه به نمایش بگذارد تا شاید بتواند کار انتخاب نخست‌وزیر در گروه‌های رقیبش را با ناکامی مواجه کرده و سرزمین‌های اشغالی را به سمت پنجمین انتخابات در ۲ سال گذشته ببرد. با این حال نتایج و تبعات این درگیری و کشتار ۱۲روزه اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی و نوار غزه نشان می‌دهد این بار حماس است که پیروز قاطع میدان بوده و این پیروزی می‌تواند تاثیر بشدت زیادی بر آینده منطقه و همچنین فلسطین داشته باشد. در زیر به چند محور از دلایل پیروزی حماس در این جنگ اشاره می‌شود.

۱- درگیری‌ها این بار در داخل سرزمین‌های اشغالی
حماس این بار بدرستی مدعی پیروزی شده است، زیرا این بار نه تنها در نواز غزه وکرانه باختری، بلکه درگیری‌ها را به داخل سرزمین‌های اشغالی و شهر‌های صهیونیست‌نشین کشانده است. مدت زیادی بود که کسی درگیری بین اعراب و صهیونیست‌ها در داخل اسرائیل و سرزمین‌های اشغالی را ندیده بود، اما این بار گویی جنگ داخلی به داخل شهرک‌ها و شهر‌های صهیونیست‌نشین کشانده شده بود. رژیم صهیونیستی که برای تبدیل کردن سرزمین‌های اشغالی به کشور اسرائیل تلاش زیادی کرده است، باز هم نتوانسته یک «ملت» برای خود به وجود آورد. ساکنان سرزمین‌های اشغالی با شنیدن صدای آژیر خطر به سرعت چمدان‌های خود را بسته و راهی موطن اصلی خود می‌شوند! این مساله نشان‌دهنده اوج شکنندگی مساله تشکیل دولت- ملت توسط صهیونیست‌ها در سرزمین‌های اشغالی است. بحران و درگیری ۲ هفته گذشته در سرزمین‌های اشغالی که البته می‌توان بیان کرد از ابتدای ماه رمضان شکل گرفته است و مختص به همین ۲ هفته یا ۱۲ روز اخیر نیست، نشان داد رژیم صهیونیستی غیر از مواجه بودن با اقدامات نظامی حماس در نوار غزه و کرانه باختری، از درون نیز بشدت دچار فروپاشی شده است. این رژیم بعد از برگزاری ۴ دور انتخابات در طول ۲ سال گذشته، هنوز نتوانسته نخست‌وزیری جدید برای خود انتخاب کند و درگیری‌ها در قدس شرقی و داخل سرزمین‌های اشغالی نشان می‌دهد غیر از جنگ با حماس، این رژیم باید به دنبال جلوگیری از ایجاد جنگ داخلی در داخل سرزمین‌های اشغالی باشد. این مساله تاکنون به این وضوح به نمایش گذاشته نشده بود و تا به این میزان موجب نگرانی صهیونیست‌ها و حتی حامیان آن‌ها در غرب نیز نشده بود.

۲- نمایشگاه زنده تجهیزات نظامی حماس
پیروزی دیگر حماس، به نمایش گذاشتن موشک‌ها و راکت‌ها با برد بیشتر نسبت به سایر جنگ‌ها و درگیری‌های قبلی بود که خود نشان می‌دهد این گروه به رغم محاصره شدید این منطقه که حالا آمریکایی‌ها آن را بزرگ‌ترین زندان سر باز دنیا نامیده‌اند، باز هم توانسته به تکنولوژی‌های نوین ساخت راکت و موشک دست پیدا کند. حماس در عین حال نشان داد از حیث امکانات برای ساخت راکت‌ها با وجود اینکه در مضیقه است، اما می‌تواند نیاز‌های خود را تأمین کند. در جنگ اخیر بیشتر از ۴ هزار راکت به سمت سرزمین‌های اشغالی شلیک شد و این گروه اعلام کرده است هنوز هم توانایی لازم را برای درگیری بیشتر با صهیونیست‌ها دارد.

۳- جنگ اقتصادی؛ مهم‌تر از نظامی
حماس این بار مانند دفعات پیش و البته مؤثرتر از دفعات پیشین، فضای اقتصادی و اجتماعی داخل سرزمین‌های اشغالی را بر هم زد؛ مشاغل تعطیل شدند، در کار بسیاری از ادارات و اماکن سیاسی و اقتصادی در سرزمین‌های اشغالی وقفه ایجاد شد، پرواز‌ها از فرودگاه‌های مهم در سرزمین‌های اشغالی مانند فرودگاه بن‌گوریون به حالت تعلیق درآمد، بسیاری از صهیونیست‌ها به سرعت از این منطقه خارج شدند و اکثر کشور‌های دنیا نیز روابط خود را برای چند روز با این منطقه قطع کردند و جلوی پرواز‌ها را به سمت سرزمین‌های اشغالی گرفتند.

۴- راه‌حل ۲ دولتی در اغما
حماس در جنگ ۱۲ روزه نشان داد می‌تواند روایت خود از بی‌اثر بودن و شکست خورده بودن راه‌حل ۲ دولتی را که هم‌اکنون توسط آمریکا و برخی کشور‌های اروپایی دنبال می‌شود غالب کند. روی کار آمدن بایدن به عنوان کسی که قبلا به عنوان معاون اوباما، سیاست راه‌حل ۲ دولتی را در سرزمین‌های اشغالی پذیرفته و دنبال کرده بود، باعث شد امید آمریکا برای اجرایی کردن این مساله بیشتر شود. اگرچه ترامپ به کلی این ایده را بی‌اثر کرده و با پذیرفتن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل، راه را برای گفتگو‌های بعدی در این باره نیز بسته بود، اما بایدن اعتقاد داشت هنوز هم زمان برای انجام این پروژه وجود دارد.
دولت صهیونیست حالا متوجه شده است برای پیگیری راه‌حل ۲ دولتی و اجبار فلسطینیان برای اینکه جایی غیر از قدس را به عنوان پایتخت خود بپذیرند، با چالش‌های بسیار زیادی رو‌به‌رو است و به مساله‌ای غیرممکن تبدیل شده است. هیچ‌کس در داخل سرزمین‌های اشغالی و در نوار غزه و کرانه باختری و حتی در تشکیلات خودگردان فلسطینی برای سال‌های بعد نمی‌تواند دم از حمایت از این راه‌حل بزند. اسرائیل هم‌اینک برای نوع برخورد خود با اعراب در سرزمین‌های اشغالی باید پاسخگو باشد. دولتی که قرار است توسط صهیونیست‌ها در قدس اشغالی تشکیل شود، یک دولت آپارتاید است که بر اساس تبعیض قومیتی و دینی شکل می‌گیرد. زمانی که دنیا در داخل سرزمین‌های اشغالی در حال تماشای چنین تبعیض و بی‌عدالتی‌ای است، چگونه می‌توان انتظار داشت راه‌حل ۲ دولتی که باید بر اساس اعتماد و روابط حسنه بین دولت فلسطین و دولت صهیونیست شکل بگیرد، اثرگذار بوده و شدنی باشد؟ درگیری‌های داخل سرزمین‌های اشغالی، قیام مردمی در شهر‌های مختلف و حمایت حماس از این قیام‌ها نشان داد فلسطینیان اگر بخواهند می‌توانند هر جای سرزمین‌های اشغالی که باشند، با دشمن صهیونیستی وارد جنگ شده و صدا و ندای یکپارچه‌ای برای حمایت از آرمان‌های فلسطین و قدس داشته باشند.
فلسطینیان در این باره همچنین شاهد شکل‌گیری حرکت صهیونیست‌ها در اشغال زمین‌هایی در قدس شرقی بودند که قرار بود زمانی که راه‌حل ۲ دولتی اجرایی شد، بخشی از پایتخت فلسطین باشد. این درگیری‌ها نشان داد هیچ امیدی برای راه‌حل ۲ دولتی نیست و تنها راه در این باره همان‌طور که چند سال پیش رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز بیان کردند، مسلح کردن کرانه باختری و مقاومت و کوتاه نیامدن از حق برگشت سرزمین‌های فلسطین به مردم این منطقه یا همان شعار معروف از بحر تا نهر است.

۵- رونمایی از چهره واقعی بایدن
پیروزی دیگر حماس پرده برداشتن از نقاب بایدن درباره تحولات منطقه بود. بایدن قبلا هم درگیر در مساله فلسطین بود. اگر مدت‌های طولانی حضور او در مجلس سنای آمریکا را نادیده بگیریم، تنها در زمان ریاست‌جمهوری باراک اوباما و شکل‌گیری بحران سال ۲۰۱۴ و تلاش‌ها برای ایجاد آتش‌بس بین حماس و صهیونیست‌ها، دقیقا در وسط میدان قرار داشت. این بار، اما رئیس‌جمهور دموکرات آمریکا ترجیح داد تلاش چندانی برای برقراری آتش‌بس نکند و در همین وانفسا خبر موافقت دولتش با فروش ۷۳۵ میلیون دلار تجهیزات جنگی به صهیونیست‌ها را نیز منتشر کرد تا نشان دهد در کجای میدان ایستاده و دقیقا مختصات ذهنی‌اش در این مساله چیست. بایدن نشان داد حتی اگر فلسطینیان با راه‌حل ارائه شده توسط ایالات متحده نیز موافقت کنند، دولت آمریکا قابل اعتماد نیست و نمی‌تواند به عنوان یک میانجی بی‌طرف وارد میدان شده و راه‌حل مناسبی برای حل مساله فلسطین داشته باشد.

۶- احتمال شکل‌گیری انتخابات پنجم در سرزمین‌های اشغالی
یکی از مهم‌ترین نتایج جنگ ۱۲ روزه اخیر را می‌توان نهیب زدن حماس و مردم غزه به گروه‌های عرب در داخل کنست در سرزمین‌های اشغالی دانست. آن‌ها سعی داشتند در پروسه انتخاب نخست‌وزیر در نهایت بین حزب راستگرای افراطی نتانیاهو یا جریانی که «یئیر لاپید» را حمایت می‌کند، یکی را انتخاب کنند و تلاش کنند دولتی ائتلافی را در داخل سرزمین‌های اشغالی تشکیل دهند. درگیری‌ها و جنگ در طول ۲ هفته گذشته روند و پروسه این کار را با چالش و موانع زیادی رو‌به‌رو و در عین حال کار را برای نتانیاهو نیز سخت‌تر از قبل کرد. اگرچه برخی حمایت‌ها از نتانیاهو در بین گروه‌های راست افراطی بیشتر می‌شود، اما این گروه‌ها در دوره‌های قبلی انتخابات نیز به نتانیاهو رأی داده بودند و در این باره به تعداد آرای او در کنست افزوده نمی‌شود. حالا سؤال اساسی در پارلمان رژیم صهیونیستی این نیست که آیا نتانیاهو می‌تواند باز هم به قدرت بازگردد یا نه، بلکه آن‌ها باید به دنبال پرکردن شکاف اجتماعی و سیاسی‌ای در جامعه خود باشند که عامل آن تندروی‌های نتانیاهو است. احتمالا او حالا بعد از این جنگ به دنبال برگزاری پنجمین دوره انتخابات پارلمانی در طول ۲ سال گذشته در سرزمین‌های اشغالی باشد و گمان می‌کند این جنگ که باعث کشته شدن ۱۲ صهیونیست در مناطق مختلف سرزمین‌های اشغالی شد، می‌تواند باعث افزودن بر محبوبیتش شود، اما هنوز هیچ تضمینی در این باره وجود ندارد.

۷- نتایج انتخابات در فلسطین؛ سیلی دیگری به صهیونیست‌ها.
اما در سرزمین‌های اشغالی، نتانیاهو یا هر کسی که به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شود، باید در انتظار شکست دیگری از سوی فلسطینیان باشد. قبل از شکل‌گیری این درگیری‌ها، کل دنیا در حال انتقاد از محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین بودند که چرا مانع برگزاری انتخابات، آن هم بعد از ۱۵ سال از برگزاری آخرین انتخابات در بین فلسطینیان می‌شود. او و نتانیاهو با هم مشکلاتی نظیر کرونا را عامل برگزار نشدن انتخابات عنوان کرده بودند و نتانیاهو نیز رسما اعلام کرده بود اجازه برگزاری انتخابات در سرزمین‌های اشغالی را نمی‌دهد. کشور‌های اروپایی تلاش داشتند در راستای حمایت‌های خود از شکل‌گیری دموکراسی در فلسطین، فشار خود بر تشکیلات خودگردان و رژیم صهیونیستی را بیشتر کنند تا بلکه بتوانند این انتخابات را زودتر برگزار کنند. اگر این تلاش‌ها ادامه پیدا کند، همانند اتفاقی که سال ۲۰۰۶ افتاد، حماس به دلیل مبارزه جانانه با صهیونیست‌ها در همین ۱۲ روز، برنده انتخابات خواهد بود و ابومازن بعد از گذشت سال‌ها از پایان دومین دوره ریاستش بر تشکیلات خودگردان فلسطین و همکاری‌اش با صهیونیست‌ها، باید از جایگاه و مقام خود دست کشیده و از قدرت کنار رود. این جنگ، حماس را برای هر انتخاباتی که بعد از این برگزار شود، در موقعیت برتر قرار داد و این نه تنها برای طرفداران سازش در فلسطین، بلکه برای صهیونیست‌ها نیز مهم‌ترین معضل در طول چند ماه آینده خواهد بود.

۸- پیمان آبراهام به خاطره‌ها پیوست
یکی دیگر از تبعات پیروزی حماس در جنگ ۱۲ روزه، ایجاد احساس شرمندگی برای کشور‌های عرب منطقه بود که یا به پیمان آبراهام پیوسته و روابط خود را با رژیم صهیونیستی عادی‌سازی کرده بودند یا قصد پیوستن به این پیمان را داشتند. آن‌ها در شرایطی به دنبال عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی بودند که با ایجاد این بحران، هیچ کدام نتوانستند موضعی در این باره داشته باشند. در حالی که در تمام دنیا بویژه در کشور‌های غربی و آمریکا حتی صدای تعدادی از نمایندگان کنگره هم درباره کودک‌کشی رژیم صهیونیستی بلند شده و لب به انتقاد گشوده‌اند، از سعودی، امارات و بحرین هیچ صدایی درنیامد. تحلیلگران آمریکایی خود به این مساله اذعان کرده‌اند که این مساله به احتمال زیاد در آینده نیز موجب شرمندگی بیشتر رژیم‌های مرتجع عربی خواهد شد. حالا دیگر صحبت بر سر این نیست که آیا این پیمان می‌تواند ادامه داشته باشد یا نه، صحبت بر سر این است که کشور‌هایی که روابط خود را با رژیم صهیونیستی عادی‌سازی کرده و می‌کنند، خود در جنایات این رژیم سهیم هستند.

********************

روزنامه خراسان**

۳ سطح ازجنگ ۱۲ روزه/ دکترحامدرحیم پور

پس از ۱۲ روز، بالاخره این دور از جنگ میان نوار غزه و اسرائیل نیز به پایان رسید. درماجرای جنگ اخیر بسیار روشن است که توانمند و قدرتمند شدن گروه‌های مقاومت باعث ایجاد توازن قدرت و وحشت شده بود، اما بسیاری در تحلیل‌های خود فقط به مولفه البته مهم مقاومت  پرداخته اند، در حالی که مولفه داخلی سیستم اسرائیل و فضای منطقه‌ای و بین المللی به همان میزان اهمیت  سطح مقاومت باعث پایان این جنگ ۱۲ روزه شد:

۱- داخلی: در دو حمله اخیر، اسرائیل بدون  لشکرکشی به غزه آتش بس را پذیرفته و دلیل اصلی آن فشار جریان‌های سیاسی و نظامی داخل خود اسرائیل است که با نحوه و چگونگی پاسخ به غزه با نتانیاهو مخالف بودند. این فشار‌ها باعث شد که نتانیاهو نتواند جنگ را ادامه دهد و فقط برای حفظ دیسیپلین خود دست به بمباران مناطق غزه می‌زد. از طرف دیگر، با اثبات ضعف و آسیب پذیری سپر‌های دفاعی پرهزینه گنبد آهنین برای خنثی کردن حملات موشکی مقاومت، طولانی شدن روند جنگ امکان هلاکت تعداد بیشتری از نظامیان اشغالگر در جنگ  یا شهرک‌نشینان در حملات موشکی مقاومت را  فراهم می‌کرد  که می‌توانست بحران‌های نتانیاهو را تشدید کند. هر چند او  به نوعی از درگیری‌های کرانه باختری و مناطق ۱۹۴۸ سود برد و باعث شکاف و جدایی در جبهه سیاسی مخالف خود  در اسرائیل شد، اما به احتمال زیاد این انتفاع تحت الشعاع نارضایتی جامعه اسرائیلی از نتایج جنگ غزه کم رنگ و بدون تاثیر خواهد شد. بماند که اعتصاب سراسری در کرانه باختری و همچنین پیوستن اعراب ساکن سرزمین‌های اشغالی ۱۹۴۸ به روند مبارزات فشار داخلی بر دولت نتانیاهو را دوچندان کرد.
۲- منطقه ای: بعد دیگر اعلام پایان جنگ ۱۲  روزه ازسوی تل آویو به سطح تحولات منطقه‌ای باز می‌گردد. این که تشدید تنش با غزه به گسترش دامنه جنگ با محور مقاومت کشیده شود موضوعی است که در سال‌های اخیر در محافل سیاسی و نظامی رژیم صهیونیستی و محور مقاومت مطرح است. پس از ترور شهید فخری‌زاده توسط موساد و حمله خرابکارانه به سایت هسته‌ای نطنز و خرابکاری‌هایی از این قبیل، برایند نظرات افکار عمومی، ادعا‌های مقامات رژیم صهیونیستی و اغراق‌های رسانه‌ای از تغییر توازن قدرت دو طرف به نفع این رژیم حکایت داشت، اما اتفاقات دو ماه گذشته نظیر هدف قرار گرفتن دو نیروگاه حساس و مهم رژیم صهیونیستی به ویژه نیروگاه هسته‌ای دیمونا و از آن مهم‌تر وقوع جنگ اخیر که با پیام‌های قدردانی مکرر سران مقاومت فلسطین به رهبر انقلاب همراه بود ودر مقابل مواضع صریح حمایتی رهبر انقلاب و فرماندهان ارشد نظامی ایران از مقاومت فلسطین، عمق آسیب‌پذیری اسرائیل و چرخش توازن به نفع ایران و متحدان منطقه‌ای‌اش نظیر جنبش جهاد اسلامی و حماس را مشخص کرد. افزون بر این، با خروج سوریه از مرحله جنگ با تروریسم و تثبیت شرایط امنیتی، مسئله تنبیه تجاوز‌های سال‌های گذشته صهیونیست‌ها از طریق  تقویت مقاومت در غزه گزینه در دسترسی برای دمشق است. از طرف دیگر حزب ا... لبنان، گروه‌های مقاومت عراقی و انصارا... یمن به عنوان دیگر بازوان قدرتمند منطقه‌ای محور مقاومت در روز‌های گذشته آمادگی خود را برای مقابله با بحران‌آفرینی‌های رژیم صهیونیستی در قدس و غزه اعلام کرده بودند که این موضوع از عوامل اعلام پایان جنگ از سوی تل آویو بود چرا که گسترش همگرایی و اتصال و استحکام  زنجیره‌های مقاومت به هیچ وجه  به نفع رژیم صهیونیستی نیست.
 ۳- فشار‌های بین المللی:اسرائیل در عرصه بین المللی حداقل از لحاظ مواضع اعلامی نیز یاران کمی داشت. تل آویو متحد راهبردی خود یعنی ترامپ را از دست داده و بایدن نیز به نظر می‌رسید به رغم دفاع از اسرائیل تمایلی به ادامه جنگ نداشت چرا که تازه بر مسند ریاست جمهوری آمریکا  نشسته  و نمی‌خواهد از او چهره‌ای جنگ طلب نشان داده شود. اگر چه برخی کشور‌های اروپایی همچون اتریش و آلمان به دفاع  از رژیم صهیونیستی پرداختند، ولی عمده کشور‌های اروپایی هم آن طور که باید از اسرائیل حمایت نکردند، زیرا فضای جهانی افکار عمومی به خصوص در برخی از این کشور‌ها به شدت علیه جنایات رژیم صهیونیستی بود. افزون بر این، جامعه بین‌المللی به ویژه جهان اسلام نیز نقض اولیه حقوق بشر توسط صهیونیست‌ها را محکوم کرد و موج جهانی علیه اقدامات اسرائیل شکل گرفت. رسانه‌های اجتماعی هم در انتقال سریع و کمتر تحریف شده وقایع به جهان خارج نقش بسزایی ایفا کردند. در این شرایط، این امکان که با طولانی شدن روند جنگ و تداوم بمباران غیرنظامیان در منطقه به شدت متراکم غزه خیزش جهانی علیه رژیم صهیونیستی را  شاهد باشیم، نتانیاهو را از ادامه وحشی گری‌ها تا حدود زیادی بازداشت.

********************

روزنامه ایران**

میدان رقابت در اختیار تیم‌های کارشناسی یا تبلیغاتی/غلامرضا ظریفیان

اهمیــــت انتخابـات ریاســت جمهـــوری پیش رو آنقدر روشن اســـت که نیـــاز به تبیین خاصی ندارد و هرگونه صحبتی در این زمینه زیاده‌گویی اســت. مســأله این است که رفتار متناسب در قبال این اهمیت درجه بالا چه خواهد بود؟ به عبارتی وقتی از اهمیت انتخابات سخن گفته می‌شود، تبلور عملی اینکه اعتقاد واقعی به این ادعا وجود دارد را باید در کجا جست و جو کرد؟
فرایند انتخابات اگر قرار باشد تنها با یک چیز تعریف و معرفی شود آن یک چیز «حق انتخاب» است. حق انتخاب هم به‌طور روشن یک مفهوم کیفی است نه کمی. به این معنا که فرد انتخاب‌کننده باید این امکان را داشته باشد که از میان گزینه‌هایی که دارای تفاوت ماهوی هستند، یکی را برگزیند. درک این موضوع ساده است که اگر ما در شرایط فعلی به دنبال انتخاباتی باشیم که بتواند به قوام نظام سیاسی و همبستگی ملی ما کمک کند، پیش از هر چیز ضرورت دارد که متوجه ایجاد زمینه‌های آن و در رأس همه آن‌ها امکان انجام انتخاب کیفی برای رأی‌دهندگان باشیم. هم‌اکنون در مرحله پیش از اعلام نهایی اسامی به نظر می‌رسد شمار قابل قبولی از نامزد‌های جریان‌های مختلف اقدام به نام‌نویسی کرده باشند. طبیعی است که منطقی نباشد این تعداد بالا از نامزد‌های شناخته شده وارد گود نهایی رقابت شوند، اما این هم روشن است که نباید بررسی صلاحیت‌ها، تکثر کیفی نامزد‌ها را هدف قرار داده و صحنه انتخابات را تبدیل به رقابت کمی چند نامزد با دایره تفاوت‌های اندک کند.
چنین انتخاباتی نه تنها متضمن آثار مطلوب مردمسالاری برای نظام سیاسی ایران نیست بلکه به طریق اولی می‌تواند زحمات و تبعات منفی هم برای آینده در پی داشته باشد. کمترین این تبعات وقوع یک نوع اندک‌سالاری است که اعتماد و سرمایه اجتماعی را هم قربانی خود می‌کند. بروز و تشدید شکاف‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران آثار سوء خود را به کرات طی سال‌های گذشته به ما نشان داده و مشخص کرده که می‌تواند چه چهره خشونت‌باری از خود نشان دهد.
درمان این شکاف در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی از آن‌سو دارای اهمیت بسیار زیادی است که اولاً به نظر می‌رسد حل مسأله شکاف اقتصادی حتی در صورتی عزم کامل آن وجود داشته باشد نیاز به گذر زمان به مراتب بیشتری دارد و ثانیاً تحول در حوزه شکاف‌های سیاسی و اجتماعی خود یکی از پیش‌نیاز‌های حل شکاف اقتصادی است. اساساً فلسفه و دلیل تشکیل نهاد انتخابات در نظام‌های حقوقی دنیا رسیدن به راه‌حلی برای گرفتن مستمر معدل نظر و مطالبات جامعه از میان دیدگاه‌های متعارض با هدف حل مسالمت‌آمیز اختلافات و ایجاد وحدت ملی است. فرایند انتخاباتی که با کاستن از دایره و امکان انتخاب عمومی به سمت نوعی از اندک‌سالاری برود دقیقاً عکس این فلسفه است. به عبارتی آن حالت استفاده از فرایند انتخابات در مسیر متعارض با فلسفه و هویت واقعی آن است.
انتخابات با دایره امکان انتخاب پایین و به تبع آن مشارکت نه چندان مطلوب نه تنها عاملی برای قدرت ملی ما محسوب نمی‌شود بلکه برعکس می‌تواند برای ناظران بیرونی و همین‌طور بخش زیادی از جامعه نشانه‌های ناخوشایند سیاسی باشد. در روزگاری که عرصه سیاست خارجی کشور ما صحنه تقابل‌های نرم و سخت بسیار جدی شده، ایجاد چنین تصویری نه تنها نمی‌تواند کمکی به امتیازگیری ما بکند بلکه ما را در جایگاهی کاملاً متفاوت نسبت به یک نظام سیاسی دارای پشتوانه حداکثری مردمی قرار می‌دهد و چنین چیزی قطعاً خطری برای کشور خواهد بود. مضافاً اینکه عموماً هم خروجی انتخابات با مشارکت پایین و محدود به گواه تجربه، یک خروجی با کیفیت نخواهد بود که منجر به مدیریت درست منابع کشور و پاسداری از مصالح عمومی شود.
اما جز این پیش نیاز، مسأله دیگری هم هست که نباید برای یک انتخابات کیفی مغفول واقع شود. درست است که مردم باید دارای حق انتخاب از میان گزینه‌های متکثر و دارای تفاوت‌های ماهوی باشند، اما این تفاوت ماهیت در چه چیز نمود پیدا می‌کند و رأی‌دهندگان بر چه اساس می‌توانند به شناخت از ماهیت‌ها برسند تا در نهایت بتوانند بین آن‌ها تمیز قائل شوند؟ یکی از مهمترین عناصر تعیین کننده در این خصوص مسأله برنامه نامزد‌ها است. این چیزی است که تعیین تکلیف آن بیش از هرکس برعهده خود نامزد‌های انتخاباتی و جناح‌های سیاسی متبوع آنهاست.
متأسفانه یک آسیب ساختاری در نظام انتخاباتی ما این است که این فرایند به شکل سیستماتیک متصل به احزاب فراگیر نیست و به شکل افراطی متکی به افراد و چهره‌ها پیش می‌رود. مشخص است که در چنین وضعیتی امکان ارائه برنامه مدون و ساختارمند با گرایش مشخص کارشناسی در حوزه‌های مختلف بسیار پایین می‌آید. اما مسأله این است که جریان‌های سیاسی ما هم در حد همان بضاعت خود نیز متوجه این مسأله نیستند و کمتر به نقش برنامه در انتخابات توجه دارند. به عبارت مشخص‌تر طی سال‌های اخیر هر چه جلوتر آمدیم مبارزات انتخاباتی بیشتر به چالش بین شعار‌ها و توانایی نامزد‌ها در بگو مگو‌های مناظراتی تبدیل شده تا چالش برنامه و طرح برای اداره کشور.
اثر مشخص و طبیعی این وضعیت بردن جامعه به سمت هیجان برای کسب رأی است. یعنی چیزی که درست نقطه مقابل فرایند انتخاب معقولانه و محاسبه شده قرار دارد. در این وضعیت به جای آنکه بخش اصلی مدیریت میدان تقابل‌ها در اختیار تیم‌های منسجم کارشناسی در حوزه‌های مختلف برای ارائه برنامه و نقد برنامه طرف مقابل باشد، در اختیار تیم‌های تبلیغاتی است که به کار آتش تهیه شعار‌ها و بگومگو‌ها مشغول هستند. می‌توان گفت که اندک بودن زمان تبلیغات انتخاباتی و محدودیت نامزد‌ها از این حیث برای معرفی خودشان هم عامل دیگری است که نه تنها اجازه نمی‌دهد این وضعیت تغییر کند بلکه باعث می‌شود نبرد‌های رسانه‌ای مرکزیت میدان انتخابات را در اختیار بگیرند. بدون هیچ تعارفی این مهم را باید انحرافی در خصوص فرایند برگزاری انتخابات در کشور دانست.
در آسیب‌شناسی انتخابات البته می‌توان مسائل متعدد دیگری را هم مورد توجه قرار داد، اما مشخصاً این دو موضوع، مسائلی هستند که توجه به آن‌ها می‌تواند سریع‌تر در همین انتخابات نتیجه مطلوب خود را نشان دهد و به خروجی کیفی‌تری از صندوق رأی بینجامد، خصوصاً در شرایطی که ما هم به رقم مشارکت مردم در انتخابات نیاز مبرم داریم و هم به کیفیت آن.

********************

روزنامه شرق**

خسارت هزاران میلیاردی به نام «مردم»/کیومرث اشتریان

آنگاه که می‌گوییم «مردم»، یعنی کدام بخش از جامعه؟ کاندیدا‌ها و رجال سیاسی اغلب از «مردم» یاد می‌کنند و مطالبات مردمی را یادآور می‌شوند؛ اما واژه مردم واجد معنای دقیقی نیست و کاملا مبهم و گاه بی‌معناست. این مسئله در ادبیات علوم سیاسی تحت عنوان «تئوری کنت آرو» در نظریه انتخاب اجتماعی صورت‌بندی نظری شده است. من در اینجا سعی می‌کنم به بیان ساده آن را بازگو و پیامد‌های آن را برای سیاست‌های عمومی و رجال سیاسی و به‌ویژه کاندیدا‌های ریاست‌جمهوری بیان کنم. این موضوع هرچند بدیهی است، اما تجربه اداره امور عمومی در ایران نشان می‌دهد که به آن بی‌توجهی می‌شود و خسارت هزاران میلیاردی به نام «مردم» به بیت‌المال وارد می‌شود. «توده مردم» یعنی آحاد شهروندانِ یک کشور، یک «واحد» روشن است و شماری از افرادِ ساکن یا تابعِ یک دولت ملی را شامل می‌شود؛ اما آنگاه که می‌گوییم «مردم فلان سیاست را می‌خواهند یا نمی‌خواهند» کاملا از معنای خود خارج می‌شود و عملا هیچ‌گاه نمی‌توان گفت که همه مردم مثلا طرفدار سیاست خرید تضمینی محصولات کشاورزی یا سیاست حمایت از تولید صنعتی یا صادرات محصولات کشاورزی هستند. اغلب نمی‌توانید سیاستی را اتخاذ کنید که همه آحاد شهروندان با آن موافق باشند یا معمولا نمی‌توانید سیاستی وضع کنید که به نفع همه مردم باشد؛ برای مثال سیاست خرید تضمینی گندم تنها به نفع گندم‌کاران بوده و ممکن است به نفع باغداران یا دیگر اقشار مردم نباشد و نیست. حتی گاه به‌صورت غیرمستقیم هم به نفع همه مردم نیست، چون از جیب باغدار برمی‌دارید و به جیب گندم‌کار می‌ریزید. وقتی می‌گوییم سیاست ما حمایت از تولید خودروی ملی است و ادعا می‌کنیم که این سیاست به نفع کشور و ملت است، عملا شمار دو تا سه میلیون نفری را که مستقیم یا غیرمستقیم از این حوزه سود می‌برند و «نان می‌خورند» مد‌نظر داریم. طرح تحول سلامت حداکثر به ۲۰ میلیون از ۸۰ میلیون جمعیت ایران سود می‌رساند. سیاست‌های حمایتی تنها به سود فقراست و.... یادآوری این واقعیت بدیهی از آن رو اهمیت دارد که بسیاری از سیاست‌ها به بهانه همه مردم اتخاذ می‌شود. هر سیاستی، به تناسب، ممکن است به یک یا دو یا سه یا پنج میلیون نفر سود برساند، ولی ما از آن سیاست‌ها به‌عنوان سیاست مردمی یاد می‌کنیم. این خلط مبحث گاه از حیث اتلاف منابع ملی بسیار مهم است و سبب می‌شود خودآگاه یا ناخودآگاه هزاران میلیارد تومان از خزانه کشور برود؛ بنابراین یک کاندیدا یا یک فعال سیاسی یا یک شهروند باید به این مسئله واقف باشد که معمولا با هیچ سیاستی نمی‌توان موافقت صددرصدی مردم (یعنی همه شهروندان) را جلب کرد. به بیان دیگر، در انتخابات باید به این مهم توجه کرد که دموکراسی «حکومت اکثریت» نیست، بلکه معمولا حکومتِ «بزرگ‌ترین اقلیت» است. ذکر یک نمونه مشهور در انتخابات ایران مفید است: در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۴ در دور اول انتخابات، آقایان هاشمی ۷، احمدی‌نژاد ۶، کروبی ۶، معین ۴، قالیباف ۴، لاریجانی ۱.۷ و مهرعلیزاده ۱.۲ میلیون رأی آوردند. این یعنی اینکه در دور اول همه کاندیدا‌ها به نسبت کل واجدان شرایط و بلکه به نسبت ۳۰ میلیون نفری که رأی داده بودند در اقلیت بودند. حتی در دور دوم نیز آرای ۱۷ میلیونی آقای احمدی‌نژاد از نصف واجدان شرایط (۳۷ میلیون نفر) کمتر بود.

البته طبیعی است که چنین نتیجه‌ای قابل قبول است؛ اما به نام سازوکارهایِ دموکراسیِ دومرحله‌ای و نه به نام همه مردم. در واقع این‌گونه تفوق‌های دومرحله‌ای را از روی تسامح، «اکثریت» می‌نامیم. از همین روست که می‌گوییم معمولا دموکراسی حکومت بزرگ‌ترین اقلیت است. نتیجه‌ای که می‌خواهم بگیرم چندگانه است: اولا، همگان و از جمله کاندیدا‌ها به این توجه داشته باشند که چگونه از واژه «مردم» استفاده کنند. ثانیا و البته مهم‌تر آن اینکه مکانیسم ائتلاف، نه یک فرصت‌طلبی یا تزویر سیاسی بلکه یک واقعیت عینی است و باید به آن تن داد. این، از آداب رأی است که به‌تدریج و در یک فرایند تاریخی باید یاد گرفت. انتخابات، هرچقدر و با هر درجه‌ای که آزاد باشد ما به‌عنوان یک ملت، نیازمند یادگیری این آداب هستیم. ثالثا و بسیار مهم‌تر آنکه، از رئیس‌جمهور منتخب این انتظار را داشته باشیم که تصمیم‌های سیاستی و اقلیتیِ خود را به نفع همه ملت نپندارد، چون گاه خسران بزرگی در پی دارد؛ برای مثال بازپرداخت خسارت مؤسسات مالی اعتباری، ممکن است از حیث تعهد حقوقیِ یک دولت قابل توجیه باشد، اما تنها به نفع شمار اندکی از مردم است؛ یعنی مثلا از جیب ۸۰ میلیون ایرانی ۱۰ هزار یا ۲۰ هزار میلیارد تومان درمی‌آورید و به مال‌باختگان می‌دهید که بخشی از آن‌ها به‌دلیل اهمال خودشان (و البته بخشی هم به‌دلیل اهمال دولت) گرفتار این وضعیت شده‌اند یا مثلا استخدام ۱۰ هزار نفر از آموزشیاران نهضت سوادآموزی در وزارت آموزش و پرورش ضرورتا ارائه خدمت به همه ملت ایران نیست، بلکه پرداخت هزینه استخدام و بازنشستگی به آن ۱۰ هزار نفر طی حداقل ۶۰ سال از جیب حدود ۸۰ میلیون ایرانی است. با نرخ متوسط حقوق ماهانه چهار میلیون تومان، حداقل ۲۸ هزار میلیارد تومان از جیب بقیه مردم باید برای آموزش کسانی هزینه شود که حدودا نیمی از آنان خودشان مایل به سوادآموزی نبوده‌اند. این نکته‌ای کلیدی است که برخی و بلکه بسیاری از فعالان سیاسی یا مدیران اجرائی به آن بی‌توجه هستند و سیاست‌های دل‌بخواهانه خود را به نفع همه مردم برمی‌شمارند. مثال سوادآموزی به‌عنوان «پاک‌ترین» نمونه بسیار پندآموز است و نشان می‌دهد که چه اتلاف منابعی در پشت چنین سیاستی (که بسیاری مفیدبودن آن را بدیهی می‌پندارند)، وجود دارد. رابعا، با خودآگاهی به این مهم، برخی دولت‌ها سیاستِ «مردم در برابر مردم» را برای جلوگیری از اتلاف منابع در پیش می‌گیرند و در برابر مطالبات اقلیت‌ها ایستادگی می‌کنند؛ یعنی این مطالبات را در برابر دیگر مطالبات قرار می‌دهند و اکثریتِ غیرمنتفع از یک سیاست را در برابر اقلیت منتفع از همان سیاست قرار می‌دهند.
به بیان دیگر از افکار عمومی برای مقاومت در برابر مطالبات اقلیت بهره‌برداری می‌کنند تا از خسارت هزاران میلیاردی به نام «مردم» جلوگیری کنند. خامسا، اینکه ما شهروندان بدانیم در سیاست‌های عمومی «یک ملت واحد» نیستیم، ما را به تسامح و مدارای اجتماعی از سویی و چانه‌زنی و محاسبه سود و زیان سیاست‌ها از سوی دیگر وامی‌دارد. همه ما باید بپذیریم که در تصمیم‌های سیاستی به نسبت کل جمعیت در اقلیت هستیم و قرار نیست در سیاست‌های عمومی حتما منافع ما در نظر گرفته شود. ما به‌عنوان استادان دانشگاه، مهندسان، کسبه، صنعتگر، کشاورز و... تنها بخش کوچکی از اجتماع هستیم و نفع صنفی یا سیاسی ما معمولا در تعارض با دیگر صنوف و اقشار است؛ بنابراین خواست‌ها و مطالبات خود را مطالبات همه مردم نپنداریم. باز هم تکرار می‌کنم که این اصل بدیهی در گفتمان رایج ما جایی ندارد و از همین روست که در کنش اجتماعی و مدعیات و مطالبات خود بسیار پرتوقع ظاهر می‌شویم؛ بنابراین به مکانیسم‌های قرارداد اجتماعی توجهی جدی نداریم. این مکانیسم‌ها برای حفظ حقوق اقلیت از تعرض اکثریت است و نه تعمیم خواست اقلیت به اکثریت. راهی جز تکرار این مطلب ندارم که بی‌توجهی به این اصل بدیهی، خسارت‌های مادی و معنوی گسترده‌ای در حیات جمعی ما ایرانیان و در سیاست‌گذاری عمومی دارد. توجه کنیم و بیندیشیم؛ این رکن مهمی از تربیت اجتماعی است.

*****************************************

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات