روزنامه کیهان **
اوکراین ؛ نگاهی به ریشههای جنگ / سعدالله زارعی
تحلیل تحولات اوکراین را نباید از لحظه ورود یگانهای نظامی روسیه به خاک اوکراین تحلیل کرد. چنین تحلیلی واقعگرایانه نیست. اوکراین به سمت درگیری نظامی میرفت و به همین دلیل مقامات ارشد آمریکایی از قطعی بودن حمله روسیه به اوکراین خبر میدادند تا جایی که بعضی گمان کردند حمله ارتش سرخ به کییف توطئهای غربی برای وارد کردن روسیه به باتلاق است. بنابراین اول یک سلسله رخدادهایی به وقوع پیوستند بعد نقطه نهایی، حمله نظامی به اوکراین بود به همین جهت این سؤال را باید مطرح کرد که آمریکاییها که از قطعی بودن حمله صحبت میکردند، چرا در مقام از میان برداشتن علت حمله و یا برای آسیبناپذیر کردن اوکراین قدمی برنداشتند؟ درخصوص تحولات اوکراین توجه به نکات زیر اهمیت دارند:
1- «کییف» پایتخت امروزی اوکراین پیش از آنکه مسکو پایتخت روسیه شود، پایتخت روسیه بوده است کما اینکه اوکراین جزء یکی از شش کشوری است که در سال 1922 - 1301 - به شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در زمان «ولادیمیر لنین» کمک کرده است. این در حالی است که کشورهایی مثل قزاقستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، لتونی و... 34 سال بعد
- در سال 1956 - در زمان «نیکیتا خروشچف» به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پیوسته و جمع 15 فدراتیو را تکمیل کردهاند. برخلاف بقیه جمهوریهای شوروی سابق، اوکراین جمعیت انبوه روستبار دارد. این کشور از نظر نژادی ترکیبی از «راکینگها» و «اسلاوها» میباشد که همین ترکیب نژادی در روسیه هم وجود دارد و اساساً
اسم «روسیه» از زبان اسلاو گرفته شده است. موقعیت تاریخی و فرهنگی اوکراین برای روسیه بسیار متفاوت از فدراسیونهای دیگر دوران اتحاد جماهیر شوروی است چرا که از یکسو قرابت مشترک و توأمان نژادی و مذهبی میان روسیه و اوکراین در جمهوریهای دیگر وجود ندارد و از سوی دیگر اوکراین با مساحت بیش از 600 کیلومتر مربع، مهمترین اتصالدهنده اروپای شرقی - که روسیه بخشی از آن است - به اروپای غربی به حساب میآید. بنابراین وقتی با ورود ناتو، محیط روسیه در نزدیکترین نقطه به آن ناامن شود، محیط داخلی روسیه ناامن شده است. بر این اساس باید گفت اگر آمریکاییها و اروپاییها خود را خالق ادبیات «بازدارندگی» و «پیشدستانه» به حساب آورده و برای خود «حق عملیاتهای بدون مجوز» قایل هستند، نمیتوانند روسیه را به دلیل اقدام بازدارنده و عملیات بدون مجوز شماتت نمایند.
2ـ آمریکاییها و سایر اعضای ناتو در سال 1996 - 1375 -یعنی پنج سال پس از فروپاشی شوروی و با هدف اقناعسازی روسیه به همکاری در زمینههای امنیتی و نظامی - توافق کردند که سیاست «گسترش ناتو» به سمت شرق اروپا را کنار بگذارند. در این میان آمریکاییها به خصوص روی این موضوع تأکید کردند که ناتو حتی در شرق آلمان - یعنی جمهوری دموکراتیک سابق یا کشور آلمان شرقی سابق - حضور نمییابد. آمریکاییها و اروپاییها تا سال 2015 به این سیاست وفادار ماندند ولی از این زمان شروع به پیشروی کردند تا جایی که ظرف 5 سال، 14 کشور اروپایی - موسوم
به اروپای شرقی - را به عضویت ناتو درآوردند و در واقع به بخش اعظم اروپای شرقی که منطقه نفوذ روسیه بود و ظاهراً اروپاییها آن را به رسمیت میشناختند، مسلط گردیدند و بحث عضویت اوکراین و گرجستان را هم در دستور کار داشتند و زمینههای آن را فراهم کرده بودند. اگر آمریکاییها و اروپاییها این دو کشور - که سابقاً
دو عضو مهم و اصلی اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده و از سال 1922 جزئی از آن محسوب میشدند - را به ضمیمه ناتو درمیآوردند، روسیه با تهدید جدی و قطعی مواجه میشد. کما اینکه مقامات آمریکایی پنهان نمیکردند که پس از الحاق اوکراین و گرجستان، قصد دارند روسیه را که ترکیب نزدیک به 160 قوم و فرهنگ است را چندپاره و در واقع آن را از صفحه جغرافیا حذف نمایند.
3- آمریکاییها با کمک اروپاییها پیش از ناتوئیزه کردن شرق اروپا، یک سلسله اقدامات سیاسی را با هدف تغییر در ژئوپولیتیک سیاسی بلوک شرق سابق انجام دادند که موسوم به انقلابهای رنگی بود. این اقدامات از سال 2000 و با انقلاب رنگی در صربستان شروع گردید و به «انقلاب بولدوزر» موسوم گشت. پس از آن گرجستان در سال 2003، اوکراین در سال 2004 و قرقیزستان در سال 2005 شاهد انقلابهای رنگی که هر کدام نامی داشتند، بود.
این انقلابها همه علیه دموکراسیهای نوپای اروپای شرقی ساماندهی شدند و مهمترین مظهر آن لغو نتایج انتخابات و به قدرت رساندن عوامل غرب از طریق فضاسازی سیاسی و خانهنشین کردن مردم صورت گرفت. همین روش علیه روسیه، علیه آذربایجان و علیه قزاقستان هم به اجرا گذاشته شد اما به نتیجه نرسید و با شکست انقلاب رنگی جمهوری آذربایجان، پروژه انقلابهای رنگی مخصوصاً پس از شکست آن در ایران (فتنه 88) متوقف گردید. بنابراین غربیهایی که امروز اقدامات روسیه را محکوم میکنند، خوب است اولاً درباره اقدامات خود ضدحکومتهای مورد اشاره و در واقع اقدامات براندازانه علیه دولتهای مستقل در سالهای 2000 تا 2005 توضیح بدهند و ثانیاً توضیحی درباره نقض توافق 1996 ناظر به عدم توسعه ناتو و به عضویت درآوردن 14 کشور اروپای شرقی و تلاش برای عضوسازی دو کشور دیگر بدهند تا معلوم شود در ماجرای حمله نظامی به اوکراین - که حتماً محکوم است - چه کسی باید مسئولیت بپذیرد و چه کسی باید سرزنش شود.
در جریان انقلاب نارنجی اوکراین در سال 2004 دستکم چهل نفر از شهروندان این کشور کشته شدند و لااقل 100 نفر مجروح گردیدند و در یک اقدام وحشتناک، راستگراهای تحت حمایت غرب،
یک گروه از کارگران ساختمانی در یک ساختمان نیمهساخته را به آتش کشیدند و آنان را زندهزنده در آتش سوزاندند.
4- ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه در اولین نطق تلویزیونی خود پس از حمله به اوکراین، خطاب به مردم روسیه گفت برای «پیشگیری از یک خطر» دست به عملیات دفاعی زده است. او یادآوری کرد که روسیه در جریان جنگ جهانی دوم «بیطرف» بود و به وعده آلمانها برای عدم حمله به روسیه اعتماد کرد و نتیجه این شد که روسیه 20 میلیون نفر نیروی نظامی خود را از دست بدهد. او گفت: ما یک بار دیگر در سال 1996 به غرب اعتماد کردیم ولی نتیجهاش حضور ناتو در کنار مرزهای روسیه بود. در واقع پوتین هدفگذاری امنیتی این جنگ را ترسیم کرده است. ما بدون شک با هر جنگی که مردم در آن کشته میشوند، مخالفیم و فرقی نمیکند این مردم شهروندان اوکراین باشند یا شهروند هر نقطه دیگر در دنیا. اما آنچه پوتین گفت یک تصویر خیالی از آنچه در سر داشت نبود؛ اتهامات او علیه اروپا و آمریکا واقعاً روی داده بود و وضع امنیتی روسیه در غرب سرزمین خود به هم ریخته بود و تهدید آمریکا علیه یکپارچگی روسیه واقعیت دارد؛ کما اینکه در سند راهبردی 25 ساله آمریکا
- یعنی سند امنیتی سالهای 2000 تا 2025 - با صراحت از فروپاشی فدراسیون روسیه سخن به میان آمده است. با این وصف اگر پوتین از بازدارندگی سخن میگوید و یا اگر از پیشگیری از یک خطر امنیتی جدی با مردمش صحبت میکند، اسناد آن وجود دارد.
5- از این منظر تحولات اوکراین را طبعاً نمیتوان «آغاز تهاجمی شدن روسیه» نام نهاد یا آنطور که بعضی تصور کردهاند، بحران اوکراین آغاز دوران جدیدی در نظام بینالملل نیست و این تقسیم تاریخ به پیش و پس از حمله نظامی به اوکراین نیست؛ اما البته میتواند باشد و این وابسته به اقدامات دیگران در این صحنه است. اگر اروپا و آمریکا بخواهند این بحران را نقطه آغاز تنشهای بزرگ امنیتی قرار دهند، آنگاه میتوان از معارضه نظامی قدرتهای هستهای، به عنوان «دوره جدید» یاد کرد. ما هم البته میتوانیم در این صحنه، نقشی آسیامحورانه ایفا کرده و قاره کهن خود را یک قدم دیگر به سمت ایفای نقش اول بینالمللی حرکت دهیم.
***************************************
روزنامه خراسان**
منطق خطوط قرمز ایران در وین/دکتر هادی محمدی
این روزها به صورت مداوم از مقامات کشورمان این جمله را می شنویم که تا خطوط قرمز ایران حفظ نشود، ایران توافقی را امضا نخواهد کرد. این جمله ای است که از رئیس جمهور و وزیرخارجه تا دبیرشورای عالی امنیت ملی تکرار می کنند. اما این خطوط قرمز چه موضوعاتی هستند؟ آن چنان که در سخنان رسمی دیده می شود و اطلاعات رسیده به خراسان نشان می دهد، در سه موضوع همچنان خواسته ایران برآورده نشده است و همین سه موضوع قفل اصلی برای رسیدن به توافق هستند. رفع ادعاهای سیاسی آژانس بین المللی انرژی اتمی، رفع تحریم از برخی نهادهای حساس و گرفتن تضمین معتبر از آمریکا خطوط قرمز ایران به شمار می روند که تاکنون در وین حل نشده باقی مانده و ایران اعلام کرده تا حل نشوند توافقی هم در کار نخواهد بود. در سوی مقابل ایالات متحده نیز با وجود منطقی بودن این خطوط قرمز و تاثیرات مهمی که بر پایدار و موثر بودن توافق نهایی دارد، از برآوردن خواسته های ایران استنکاف میکند تا جایی که امروز می توان گفت رسیدن یا نرسیدن به توافق را به این زیاده خواهی خود گره زده است. در خصوص ادعاهای سیاسی آژانس، امروز سه پرونده مربوط به اماکن ادعایی آژانس به صورت باز باقی مانده که به نظر می رسد ادامه این وضعیت در آینده نه تنها به عنوان یک استخوان لای زخم توافق باقی می ماندبلکه از پایداری آن به عنوان یکی از مهم ترین اهداف ایران نیز می کاهد و می تواند به عنوان یک بهانه جدید و ابزاری برای تداوم فشارهای محدود کننده فراتر از برجام روی توان هسته ای ما محسوب شود. ایران حتی با اعزام کمالوندی، مذاکره کننده ارشد سازمان انرژی اتمی به وین به منظور حل این موضوعات، اراده خود برای پرونده ها را نشان داد. فرستادن احتمالی این پرونده های باز به شورای حکام و گرفتن قطعنامه از آن جا و سپس شورای امنیت، مسیر خطرناکی است که در صورت اجرا شدن در آینده می تواند دردسرهای بزرگی برای کشور به همراه داشته باشد به همین دلیل امروز تاکید ایران بر بسته شدن این پرونده ها همزمان با توافق نهایی است. استدلال اصلی ایران هم این بوده که پرونده ادعاها زمانی با عنوان pmd با برجام بسته شد و ادعاهای این دو سه سال اخیر نیز ریشه در اسناد جاسوسی رژیم صهیونیستی دارد که با وجود همکاری ایران در پاسخ به سوالات و انجام بازرسی ها، اگر قرار باشد بدون تعیین تکلیف باقی بماند می تواند برای مهم ترین دشمن ما در منطقه به عنوان یک ابزار فشار به کار آید.موضوع دوم درباره تداوم تحریم برخی نهادهایی است که محدودیت آن ها تحت برچسب های دیگر به صورت مستقیم و غیرمستقیم کشور را در بهره مندی از منافع اقتصادی برجام با مشکلات جدی روبه رو می کند و طرف مقابل حاضر به خارج کردن آن ها از فهرست گروه های به اصطلاح حامی تروریسم نشده است. برکسی پوشیده نیست که امروز جایگاه برخی از این نهادها به دلایل مختلف در کشور جایگاه حساس و موثری است و باقی ماندن هر محدودیتی در این حوزه نیز نه تنها به لحاظ پرستیژی اشتباه است بلکه دست ایران را در بسیاری از فعالیت های اقتصادی خواهد بست و حتی قابلیت باز تحریمی را نیز حفظ می کند. نکته مهم این که تحریم امروز این نهادها صرفا شامل خودشان یا شرکت های وابسته به آن ها هم نیست و طبق این فرمول هر فردی که به نوعی با آن ها کار کرده یا می کند، می تواند خودش یا مجموعه اقتصادی اش هدف تحریم قرار گیرد. چنین وضعیتی موثر بودن توافق نهایی را خدشه دار می کند و عملا کشور از بخش زیادی از انتفاع اقتصادی خود از برجام محروم میشود.اما خط قرمز سوم باقی مانده ایران مسئله تضمین هاست. ایران با توجه به سابقه بسیار بد آمریکا در برجام و ضربه ای که آن زمان به ایران زد، این بار تصمیم گرفته تا جایی که بتواند تضمین های معتبر و متنوعی از طرف مقابل دریافت کند و تاکنون نیز توانسته برخی تضمینهای سیاسی را در متن بگنجاند اما این ها کافی نیست. تضمینهای لازم و کافی در حوزه های مختلف باعث می شود برهم زدن توافق برای طرف مقابل هزینه زا باشد. با نبود چنین تضمینی ممکن است خواب های بدی برای ما ببینند که اصلا به مصلحت ایران نیست. این سه موضوع، امروز قفل مذاکرات وین محسوب می شوند و با توجه به نرمش ها و همراهی هایی که تاکنون ایران با ابتکاراتی که بیان کرده داشته، انتظار دارد در این مرحله طرف مقابل و به ویژه آمریکا نیز چنین رفتار متقابلی را داشته باشد چراکه بدون رعایت این خطوط قرمز عملا پایداری و موثر بودن توافق نهایی که دو هدف اصلی ایران از مذاکرات وین است زیر سوال می رود و ایران نمی تواند چنین قراردادی را امضا کند.
***************************************
روزنامه وطن امروز**
آخرین حرفها با مردان مذاکره/سیدهآزاده امامی
مذاکرات نه اما خبرهایی که از مذاکرات میرسد مدتی است ظاهرا به بنبست رسیده است. مدتی است عباراتی ثابت بسان ترجیعبند در همه خبرهایی که از وین میرسد تکرار میشود؛ اینکه «ایران پیشنهادها و راهحلهایش را ارائه داده و حالا نوبت طرف مقابل است که عزم خود را نشان دهد»، اینکه «مذاکرات از فاز فنی گذشته و به سطح سیاسی رسیده و از اینجا به بعد همه چیز بستگی به تصمیمهای سیاسی طرفین دارد»، اینکه «ایران تمام گامهای لازم را برداشته و این آمریکاست که زیر بار ارائه تضمینهای مورد نظر ایران نمیرود»، اینکه «تا درباره همه چیز توافق نشود، درباره هیچ چیز توافق نشده است»، اینکه «حصول توافق همان اندازه محتمل است که عدم توافق»... و مواردی از این دست. اصلا انگار سوزن اخبار مذاکرات روی این گزارهها گیر کرده و پیش نمیرود.
نبرد رسانهای و جنگ روایتها هم به اوج خود رسیده و حقیقت و مجاز در هم آمیخته است. برای چندمین بار است که خبر پایان مذاکرات و امضای توافق منتشر و درباره دادهها و ستاندههای ایران حرف و تحلیل ارائه میشود و به فاصله کوتاهی همه چیز تکذیب و معلوم میشود داستان همان بازی رسانهای است که حالاحالاها مانده تا کارشناسان و رسانهایهای ما در آن خبره شوند و یاد بگیرند این جنجال بخشی از پازل غرب است که مقاصد دیپلماتیکی را که پای میز مذاکره محقق نکرده، در نبرد رسانهای پی میگیرد و گاه هم هیاهو به پا میکند برای مغشوش کردن خاطر رقیب و غبارآلود کردن فضا تا در نهایت آنچه را به دنبال آن است، با مجموعهای از ترفندهای سیاسی و رسانهای و روانی حاصل کند. آنچه مسلم اما حقیقت ماجراست اینکه فراسوی همه این گمانهزنیها چه چیزی در متن واقع رقم خورده و میخورد. مهم تیم مذاکره است که مرعوب و مقهور این فضا نشود و سر سوزنی از مطالبات بحق ملت کوتاه نیاید. تیم مذاکره باید به خاطر داشته باشد این دولت به مردم قول توافق نداده و با قول توافق از مردم رأی نگرفته که «هر توافقی» برایش بهتر از «عدم توافق» باشد. آقایان باید بدانند هدف از مذاکرات «رفع تحریمها» و «انتفاع ملت» است، نه کسب «جام اخلاق» در پایبندی به تعهدات و نمایاندن چهره بیاخلاق طرف مقابل به جهانیان! بنابراین «صرف توافق» دستاوردی برای این دولت به حساب نمیآید و اگر آمریکا حاضر به دادن تضمین نیست، حضرات الزام به «هر توافق»ی ندارند، چه اینکه مردم از رویکرد «هر توافقی بهتر از عدم توافق است» رو گردانده و رو به گفتمانی آوردهاند که شعارش تکیه بر توان داخلی است و متعهد شده امور مملکت را فارغ از توافق پیش ببرد.
توافق زمانی ارزش دارد که ستاندهای حقیقی و بلندمدت با ارزشی لااقل همتراز دادههای بسیاری داشته باشد که به مثابه تعهدات ایران لحاظ شده است. در غیر این صورت «عدم توافق» به مراتب نسبت به توافقی فاقد تضمینهای اعلام شده ارزش بیشتری دارد و یقینا هیچ سرزنشی متوجه دیپلماتهایی که از حقوق ملت کوتاه نیامده و دستاورد عظیم دانشمندان شهیدش را به ثمن بخس آن هم برای مقطعی کوتاه واگذار نکردهاند، نخواهد بود.
ملت انتظار توافقی را دارد که نه روی کاغذ و در تحلیلها و سخنپردازیهای شاعرانه این و آن، که نتیجهای عینی و محسوس در زندگی روزمرهاش داشته باشد و مانعی هم فراراه تحقیق و توسعه علمی او در آینده ایجاد نکند. آقایان به خاطر داشته باشند بر خلاف تبلیغات رسانههای غربی و دنبالههای ایدئولوژیکشان در کشور، مقصود از مذاکره برای دولت فعلی «احیای برجام» نبوده، بنا به «احیای برجام» بود، ظریف و عراقچی به مراتب سزاوارتر بودند تا باقری و تیمش. هدف «رفع همه تحریمها» و خاتمه دادن به بهانهجوییهای مستمر غرب با ابزار همیشگی تحریم است، چنانچه امکانی برای رفع مؤثر همه تحریمها ندارند، عطای توافق را به لقای آن بخشیده و بیش از این ملت را در حالت تعلیق نگاه ندارند. توافقی که فاقد تضمینهای اعلام شده باشد و هیچ ضمانت عینی برای تحقق تعهدات طرف مقابل در آن لحاظ نشده باشد، همان «برجام» است، آن هم به وجهی که اجرا شد. توافقی هم که نهایتش «برجام» باشد، فرجامش هم میشود «خسارت محض». تازه «خسارت محض»ی که از جانب دولت انقلابی تحمیل شود، زیانش برای نظام به مراتب بیشتر است تا برجام غربگراها. پس مباد که آقایان تنها با «برجام» بازگردند.
***************************************
روزنامه ایران**
خشت آخر بر دیوار برجام/علیرضا کریمی
فعال رسانه ای
زمزمهها در وین حالا خبرهای جستهوگریخته از حصول توافق میدهد؛ هرچند تا اعلام رسمی آن نیز نمیتوان به این احتمال بالا، قطعیت تام بخشید.
درخصوص چگونگی حدوث توافق در ابتدای دولت یازدهم دو نگاه کلی وجود دارد؛ نگاهی که میگوید «توافق یک اجبار برای ما بود، هرچند بد» و نگاه دیگر که میگوید «توافق نه تنها اجبار بلکه راه اساسی حل مشکلات کشور هم نبود و نیست، هرچند خوب.» علت اصلی تمایز این دو نگاه به شناخت مسائل، اولویتها و تواناییهای ملی، مسائل و معادلات بینالمللی و همچنین دو مؤلفه مهم دیگر یعنی افکارعمومی و نظام فکری نخبگان کشور برمیگردد. در همین راستا، درباره متن برجام نیز دو نگاه کلی بهوجود آمد؛ نگاهی که میگوید متن متوازن است و نگاهی که میگوید متن ضعیف است.
پس از مشاهده تحولات، تجربه عینی ملی، انصراف از ۱۰۰ حق هستهای و هزینهای معادل ۸سال عمر ۸۰میلیون ایرانی، مشخص شد که برجام (ماحصل توافقی که راهحل مشکلات کشور نبود) نه تنها نتوانست چرخ اقتصاد کشور را بچرخاند بلکه ذاتاً امکان حل مشکلات را ندارد؛ چراکه متن آن که معادل خشت اول دیوار توافق بود، از اساس ضعیف، سست و در یک کلام، کج است.
حالا در دولت سیزدهم، توافقی در حال نهایی شدن است که میبایست براساس همان متن برجام، همه حقوقی که برای ایران در نظر گرفته شده را فعال کند؛ یعنی با ورود به روند مذاکراتی که ارثیه دولت قبل است، نه میتوان فراتر از آن انتظار عایدی داشت و نه میبایست به کمتر از منافع درون آن، رضایت داد. دولت سیزدهم درواقع با دیوار کجی روبهرو است که تا ثریا هم کج خواهد رفت، اما تفاوت این توافق احتمالی کوچکتر که فعلاً آخرین خشت بر آن توافق بزرگتر (دیوار برجام) است، این است که دولت سیزدهم آن را نه به چشم یک راهکار اساسی با هزینه معطل کردن کشور میبیند و نه حتی افکارعمومی و نظام محاسباتی نخبگان را به آن گره میزند؛ بلکه مبتنی بر واقعیت کج بودن دیوار، خشتی را افزود که آن را یک تکنیک درون راهبرد اصلی خود یعنی «بی اثر کردن تحریم» میپنداشت.
به عبارت دیگر، «چک برجام» نه تنها همانند دولت قبل، کل سرمایه دولت سیزدهم نبود و نیست بلکه با نقد بودن و نقد شدن اقدامات و تعاملات اساسی دیگر در عرصه سیاست داخلی و خارجی، حتی روی موجودی آن نیز حساب ویژهای باز نشده است؛ چه قابل «نقد شدن» باشد و چه «بیمحل».
بنابراین توجه ویژه بر موضوعی که عایدی ویژهای برای کشور نداشته و ندارد، باید به طور کل در افکارعمومی بازتعریف شود؛ یعنی بعد از توافق همانند سابق نباید به دروغ گفت «تمام تحریمها از روز اجرای توافق لغو خواهد شد»، «صبح بدون تحریم»، «امضای بایدن تضمین است» و... در یک کلام نباید فضاسازی بیجا کرد (چراکه اصلاً برجام چنین ظرفیتی نداشته و ندارد)، بلکه میبایست افکارعمومی را به سمت راهکارهایی رهنمون ساخت که واقعیات مسائل کشور را آشکار میسازند.
چنانچه همه میدانند، ساختار اداری-اجرایی کشور ما ریشه مشکلات ما است و تحول در آن جز با فهم دقیق و اراده جمعی تصمیمسازان و تصمیمگیران نظام جمهوری اسلامی و بویژه دولت پدید نخواهد آمد؛ مسأله و دغدغهای که این روزها بهعنوان شاکله پندار دولت سیزدهم، به نیکی در گفتار و کردار رئیسجمهور آشکار است.
باید یادآور شویم که ملت ایران در دهه گذشته تحت شدیدترین تحریمهایی قرار گرفت که به اعتراف یک مقام عالی غربی، اگر یک دولت اروپایی پیشرفته همچون ایتالیا گرفتار آن میشد، فرو میپاشید اما حالا در سال ۱۴۰۰ شاهد اعتراف رسمی مقامات رژیم امریکا هستیم که میگویند «راهبرد فشار حداکثری علیه ایران، مفتضحانه شکست خورده است» و از درجه اعتبار ساقط است.
این پیروزی در درجه اول از آن ملت ایران و رهبری با درایت او است که پرچمدار گفتمانی هستند که پیشرفت را در دل تحریم و مقاومت برای حفظ استقلال و امنیت کشور و قدم به سوی عدالت رقم زدند که حسرت داشتن آن هنوز در دل بسیاری از ملتهای تحت ستم دنیا باقی مانده است. تجربه و تاریخ انسانها به ما میآموزد که هیچ راهی برای تأمین منافع ملی جز از طریق «قوی شدن خود ملتها» وجود ندارد و اگر امروز ۶قدرت جهانی در یکسو و نمایندگان ملت ایران در سوی دیگر میزمذاکره مینشینند و برای حتی یک نوجوان ایرانی عادی بهنظر میآید، مدیون تلاش نخبگانی همچون شهید سلیمانی -فرزند روستای قنات ملک- و امثال شهیدان و دانشمندانی چون مجید شهریاری، مصطفی احمدیروشن، داریوش رضائینژاد، مسعود علیمحمدی، محسن فخریزاده و همکاران ایشان است که با تأسی به تفکر رهاییبخش انقلاب اسلامی، توانستند تاروپود کشور را با عناصر قدرت ایمانی خود مستحکمتر از همیشه کنند و ۸۰سال پس از اشغال خاک ایران توسط متفقین، نه تنها دیکته قدرتهای بزرگ به ملت ایران را از بین ببرند؛ بلکه پرکننده دست برتر ایران در مذاکرات با غربیها باشند؛ ولو آنکه سالیانی عدهای این تواناییها را تحقیر کرده و نتوانستند بخوبی از آن به نفع ملت خود بهرهجویی کنند. برهه مهمی از تاریخ که باید همواره در خاطر نسلهای ایرانی باقی بماند.
***************************************
روزنامه شرق **
گذر از فرودستی/احمد غلامي . سردبير
آنچه ما امروز بیش از هر چیز در جامعه شاهدیم، نوعی فرودستسازی در آحاد جامعه است. این فرودستسازی جماعتی گسترده را دربر میگیرد که از گروهها و طیفهای متفاوتی شکل گرفته است. این تنوع جمعیتی، فرودستان را از فرودستان قبل از انقلاب و حتی دورههای آغازین دولتهای انقلاب متفاوت کرده است. پیش از انقلاب، دهقانان بدون زمین و مهاجران حاشیه شهرها فرودستان را نمایندگی میکردند. در ابتدای دولتهای انقلاب، فرودستان اقشار فقیر بهجامانده از وضعیت نابسامان دوره پهلوی بودند که نیازی عاجل به کمک داشتند و از اینرو توجه به دهقانان و روستاها با سرعتی بسیار در دستور کار دولتهای انقلاب قرار گرفت و برقرسانی و لولهکشی آب و جادهسازی در معنای ظاهری، تغییری اساسی در وضعیت فرودستان به وجود آورد. بیتردید وضعیت نابسامان روستاها و اوضاع فلاکتبار روستاییان در قبل از انقلاب و بعد از آن قابل مقایسه نیست، اما با اینهمه تغییرات جدی در ازبینبردن فرودستی اتفاق نیفتاد. امروز تعبیر فرودستان بسیاری از گروههای اجتماعی را دربر میگیرد که به شکل پراکنده تودههایی از مردم را شکل دادهاند که قادر نیستند در برابر دولتها تبدیل به جمعیتی هژمونیک شوند؛ چراکه در میان این جماعت، طیفهای گوناگونی از مردم با سطح دانش و درآمدی متفاوت با جهاننگری متفاوت وجود دارد که فقط در یک نکته با هم اشتراک نظر دارند و آن چیزی نیست جز «فهم رایج» از شرایط. اینک فرودستان بیش از آنکه دهقانان، مهاجران حاشیه شهرها و دستفروشان خیابانی باشند، جمع کثیری از بازنشستگان، کارمندان، دانشجویان و پرستاران هستند. فرودستان یعنی گروههایی که قادر نیستند از شرایط فهم رایج به «فهم درست» عبور کنند. ماندن فرودستان در موقعیت «فهم رایج»، امکان هرگونه کنش سیاسی را از آنان سلب کرده و آنان را در حیطه پاییندستی نگه میدارد. درواقع فرودستی بیش از آنکه جنبه اقتصادی داشته باشد که دارد، جنبه فرهنگی، اجتماعی و منزلتی پیدا کرده است. فرودستشدن، فرودستماندن و فرودستکردن جامعه نتیجه یکسانی دارد و آن نتیجه، چیزی نیست جز ناتوانی از کنش سیاسی. اگر بخواهیم از این منظر انتخابات 1400 را تحلیل کنیم، در کنار همه عوامل باید عامل فرودستسازی توسط دولتهای گذشته را هم به حساب بیاوریم. فرودستان نمیتوانند جامعه مدنی تشکیل بدهند و چون قادر به این کار نیستند، ظرفیت دولتسازی هم ندارند. با آغاز دولت احمدینژاد فرودستسازی سرعت گرفت و در دولت روحانی نهتنها این کار ادامه پیدا کرد، بلکه عمق بیشتری یافت و آحاد مردم از سیاست به معنای واقعی و حتی روزمره آن کنار گذاشته شدند. بازگشت به وضعیت سیاست، یعنی بازگشت به جامعهای پویا که قادر است در معادلات قدرت مؤثر باشد.
اما این کار دیگر کار دشواری است؛ چراکه در این وضعیت مردم دچار فهم رایج هستند و این وضعیت یعنی ماندن در وضعیت پیشاانتقادی یا غیرانتقادی، یعنی باور به گستره وسیعی از هر آنچه در بین عموم شایع است. فهم درست، غلبه انتقادی بر چنین پیشداوریهایی است. با آگاهی انتقادی میتوان به فهم درست رسید. این آگاهی انتقادی هم نیاز به تئوری دارد و هم عمل (پراکسیس). اگر بخواهیم با این صورتبندی به تاریخ فرودستان بازگردیم و آنان را در موقعیت تاریخیشان بررسی کنیم، بیش از پیش به اهمیت دولت اصلاحات پی خواهیم برد؛ دولتی که توانست جامعه مدنی را هرچند موقت و مستعجل شکل بدهد تا اهمیت فرودستان را برای رسیدن به یک هژمونی دولتساز یادآوری کند. اگرچه جامعه مدنی دولت خاتمی از طبقه متوسط شکل گرفته بود که نماینده فرودستان و حافظ منافع آنان نبود، اما در گذر فرودستان از فهم رایج به فهم درست نقشی کلیدی داشت. از اینرو شاید مخالفان دولت اصلاحات، عملکردهای سیاسی و اجتماعی آن را تاب نمیآوردند و درصدد برآمدند تا دولتی برکشند به نام فرودستان و به کام فرادستان. اینگونه بود که دولت احمدینژاد شکل گرفت. دولت او بیش از هر زمان دیگری فرودستسازی را آغاز کرد. فهم پوپولیسم یعنی فهم رایج از سیاست، اجتماع، اقتصاد و دانش. احمدینژاد فهم رایج از سیاست را نهادینه کرد و تمام اشکال جامعه مدنی را از بین برد؛ خاصه نیروهای آلترناتیو جامعه مدنی، روشنفکران که قادر بودند با اینکه منافع مشترکی با فرودستان نداشتند، منافع اقتصادی آنان را راهبردی کنند و آنان را در مسیر فهم درست قرار بدهند؛ یعنی دادن آگاهی و فرادستسازی سیاسی فرودستان. از همین منظر است که دموکراسی و برابری در این دوره کارکردی ایدئولوژیک پیدا کرد. در اینجا ایدئولوژی به معنای منفی آن به کار گرفته نشده است. ایدئولوژی در اینجا به معنای عصاره جهانبینی گروه مسلط است که تلاش میکنند این جهانبینی را به دیگر گروهها تسری بدهند تا به قدرتی هژمونیک تبدیل شود. بیدلیل نیست احمدینژاد و عموم پوپولیستها با روشنفکران سر عناد دارند و در تحقیر آنان هیچ فرصتی را از دست نمیدهند. دولت روحانی با ناآگاهی از توان روشنفکران، قشر بوروکرات میانمایهای را بر سر کار آورد که بیش از پوپولیسم در خدمت فهم رایج بود. در دولت رئیسی نه چیزی به نام جامعه مدنی دولت خاتمی وجود دارد، نه از پوپولیسم احمدینژاد خبری است. بوروکراتهای میانمایه دولت روحانی نیز جملگی بازنشسته شدهاند و در پی حفظ منافع خود هستند. دولت سیزدهم عصاره فهم رایج از پیوند دولت و ملت است؛ البته اگر چیزی به نام دولت و ملت هنوز وجود داشته باشد.
***************************************