شهید همدانی در سال ۱۳۲۹ از پدر و مادری همدانیالاصل در شهر آبادان به دنیا آمد و پس از آنکه پدر خود را در سن ۳ سالگی از دست داد به اتفاق خانواده به همدان مراجعت کرد و دوران کودکی و تحصیل را در این شهر سپری کرد و در کنار تحصیل خود با کار کردن در مغازه عطاری و کارگاه نجاری در مخارج خانه یاور خانواده بود.
شرکت در هیئتهای مذهبی او را با خط فکر گروههای انقلابی آشنا کرد و مسیر زندگیاش را تغییر داد، تا جایی که در دوران پیش از انقلاب در صف انقلابیون ایستاد.
با آغاز جنگ تحمیلی، راهی کردستان شد و در آنجا فرماندهی عملیاتهای مطلعالفجر را با پیروزی کامل پشت سر گذاشت.
وی نخستین فرمانده «لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) همدان» و فرمانده «لشکر ۱۶ قدس گیلان» در دوران جنگ ایران و عراق بود و علاوه بر همدان در شهرهای پاوه و مریوان نیز حضور داشته است.
حاج حسین به همراه احمد متوسلیان و محمد ابراهیم همت و محمود شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله نقش بسزایی داشت، لشکری که بعدها فرماندهی آن را در جریان فتنه ۸۸ عهدهدار شد.
معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه عملیاتی قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت، از این فرمانده زبده سپاه اسلام، فرماندهی ساخت که تا آخرین عملیات موفق سپاه اسلام با منافقین کوردل _مرصاد_ هم لحظهای آرام نگرفت.
پس از دفاع مقدس، سردار همدانی به دانشگاه فرماندهی و ستاد رفت و تحصیل تئوریک و آکادمیک هدایت یگانها را هم به تجربیات ارزندهاش افزود و با انتصاب به عنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف و لشکر ۴ بعثت در غرب کشور، کارنامهای موفق از خود به جای گذاشت.
جانشینی قرارگاه ثارالله (ص)، معاون مرکز راهبردی سپاه، مشاور عالی فرمانده کل سپاه و جانشینی سازمان بسیج مستضعفان از دیگر مسئولیتهای حاج حسین همدانی بود که از او فرماندهای کهنهکار با کولهباری تجربه ساخت که سبب شد تا حساسترین و مهمترین سپاه کشور که دارای ویژگیهای خاص است، بر عهده او گذاشته شود.
سردار سرتیپ همدانی، به دلیل هدایت و فرماندهی موفق لشگرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده معظم کل قوا نیز شده است.
سردار همدانی ۱۶ مهر ۱۳۹۴ زمانی که در حال بازدید و شناسایی در یکی از مناطق در دستان تکفیریها در حلب سوریه بود، پس از برخورد به کمین، ماشین حامل وی منحرف شده و دشمن ماشین ایشان را به رگبار میبندند که در این درگیری حبیب حرم سپاه از ناحیه چشم و سر آسیب جدی دیده و با وجود اعزام به بیمارستان به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نائل می آید، شهیدی که شوق به شهادتش را شهید سلیمانی در یکی از سخنرانیهای خود اینگونه تعریف میکند:
"من رفتم خدمت آقا (رهبر معظم انقلاب) برای مجوز کاری که ایشان (شهید حسین همدانی) میخواست انجام بدهد، برای این رفته بودم مجوز بگیرم، چون آن وقت ما هنوز مجوز اینکه پاسدار داخل میدان ببریم نداشتیم. ما میخواستیم که پاسدار ببریم برای اینکه فوعه و کفریا را بتوانیم آزاد بکنیم؛ لذا آمدیم مجوز برای این کار را بگیریم.
شهید همدانی هم چون فرماندهی قرارگاه سیدالشهدا امام حسین (صلوت الله علیه) بود او هم در این کار متولی شد. او وقتی شنید که پاسدارها میآیند و پاسدارها باید بیایند و همهی این حرفها، اصلاً _چون خودش سالها اینجا بود_ یک شوقی پیدا کرد. یعنی کلاً هوایی شد و گفت من اصلاً نمیمانم و به سمت آنجا آمد.
آخرین لحظهای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانیای در او دیدم. من در آن لحظهی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است.
اینکه میگویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی.
آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم.
وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد:
رقص و جولان بر سر میدان کنند / رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند / چون جهند از نقص خود رقصی کنند
من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم. "