علیرضا مجیدی
۱- زمانی که به ریاست جمهوری برگزیده شد، بسیاری او را مهره نزدیک به امریکا میخواندند. او در حالی به ریاست جمهوری رسید که حزب خودش از نامزدی «برهم صالح» حمایت میکرد. اتحادیه میهنی کردستان که به صورت سنتی منصب ریاست جمهوری عراق را در اختیار داشت، خواستار تمدید دوره ریاست برهم صالح بود و از «عبداللطیف رشید» - بهرغم عضویت در این حزب - حمایت نکرد. برهم صالح در دوره ریاست خود، روابط نزدیکی با واشنگتن داشت. در آن روزها فضای سیاسی عراق به شکلی بود که اتحادیه میهنی بیشترین همگرایی را با گروههای مقاومت داشت و در مقابل حزب دموکرات کردستان به عنوان رقیب اصلی اتحادیه میهنی، با گروههای رقیب مقاومت در ائتلاف بود. در این شرایط، برخی تصور میکردند عبداللطیف رشید نسبت به برهم صالح، روابط نزدیکتری با واشنگتن برقرار کرده و از منظر گروههای مقاومت گزینه نامطلوبی برای ریاست جمهوری عراق باشد.
۲-، اما رئیسجمهور فعلی عراق در تمام مراحل حیات سیاسی خود از نزدیکترین افراد به «مام جلال طالبانی» به شمار میرفت. زندهیاد مام جلال، در سطح منطقه نزدیکترین روابط را با ایران برقرار کرده بود. در داخل عراق نیز بهرغم توجه ویژه به مطالبات کردها، صراحتاً و قاطعانه با تجزیه عراق مخالفت میکرد. تجربه ماههای اخیر نشان میدهد عبداللطیف رشید نیز دقیقاً در این مسیر گام برمیدارد.
۳- در همان ماههای نخست ریاست جمهوری، دفتر عبداللطیف رشید با صدور بیانیهای بر موضع «واضح و صریح» بغداد در حمایت از «آرمان فلسطین» تأکید کرد. در ادامه نیز به میانجی بزرگ مذاکرات بغداد اربیل تبدیل شد و توانست در یکی از مهمترین پروندههای اختلافی میان آنها گرهگشایی کند تا بالاخره مسئله فروش نفت اقلیم کردستان عراق ضابطهمند و زیر نظر بغداد اداره شود.
۴- رئیسجمهور عراق به این موارد بسنده نکرد. در عرصه سیاست داخلی به مثابه «مرد موازنهها» میان رقبای سیاسی تعامل نزدیک برقرار کرد. در مناسبات داخلی کردستان، کسی است که نزدیکترین تعامل را با دو حزب اصلی دارد. در همین ماههای کوتاه ریاست وی، اختلاف میان اربیل و بغداد به پایینترین حد خود رسیده است. در سطح کلان سیاسی عراق، دارای رابطه نزدیکی با رؤسای قوای سهگانه است و در سطحی دیگر با وزرا و نمایندگان مجلس به صورت بیواسطه دیدار و رایزنی میکند. همزمان نمایندگان اقلیتها مانند «صابئین» و «کردهای فیلی» نیز به دیدار وی میآیند.
۵-، اما مهمترین ویژگی وی را باید پایبندی به سیاست خارجی مام جلال دانست. عبداللطیف رشید نهتنها در تهران، بلکه در بغداد نیز بر لزوم مقابله با «گروههای مسلح غیرقانونی» تصریح و تأکید کرد که خاک عراق نباید عرصهای برای تهدید امنیت ملی همسایگان باشد. تقریباً همه ناظران اتفاق نظر دارند که این اظهارات، ناظر به حضور گروههای تروریستی مانند «حدکا» و «کومله» است که به نام دفاع از کردها، ناامنی و جنایت رقم میزنند. او در تهران نیز بر همین موضع تأکید کرد و خواستار خلع سلاح و تعطیلی تمامی پادگانها و مقرهای گروههای تروریستی مدعی قومیت کرد شد.
۶- مشی سیاسی عبداللطیف رشید را میتوان «وفاداری به مام جلال» دانست. او از نخستین یاران مام جلال در زمان انشعاب از پارتی و تشکیل اتحادیه میهنی کردستان بود. بعد از تشکیل کنفرانس ملی عراق در سال ۱۹۹۲، به نمایندگی از مام جلال به عضویت شورای اجرایی این تشکیلات درآمد. در سال ۲۰۰۳ با سقوط صدام، به وزارت «امور آب» رسید و تا سال ۲۰۱۰ به عنوان مهمترین نماینده اتحادیه میهنی در کابینه هیئت وزیران حضور داشت، اما قرابت وی با مام جلال محدود به عرصه سیاسی نیست. آنها باجناق هستند و در زندگی شخصی نیز نزدیکترین افراد به یکدیگر محسوب میشدند.
پرورش؛ غایب بزرگ نظام آموزش
سعيد برند
در نظام آموزش و پرورش کشورمان همواره نقدهای اساسی به مقوله «آموزش» وجود داشته است. سرآمد این نقدها، شاید کاربردی نبودن بسیاری از آموزش ها در زندگی جاری افراد باشد. دانش آموز 18 ساله ای را تصور کنید که پس از 12 سال تحصیل با مدرک دیپلم از نظام آموزش و پرورش فارغ التحصیل می شود و در حالی که سال ها زبان عربی و انگلیسی را آموزش دیده اما نمی تواند چند جمله ای با یک فرد عرب زبان یا انگلیسی زبان صحبت کند! یا اگر چه متون درسی زیادی را ولو با نمره خوب پاس کرده است اما کوچک ترین مهارت های اولیه را در مدرسه آموزش ندیده است. با این حال «آموزش»؛ کج دار و مریز در مدارس انجام می شود، حالا در برخی مدارس به خصوص در مدارس غیرانتفاعی بالای شهر، پیگیرانه و با هدف قبولی در کنکور انجام می شود و در برخی مدارس به ویژه در مدارس دولتی پایین شهر، سَرسری و از سر انجام وظیفه. اما آن چه تقریبا می توان گفت غایب مشترک در اغلب مدارس کشور است، توجه به مقوله «پرورش» است و در بسیاری از موارد تنها نامی است که در ادامه کلمه «آموزش» روی تابلوی مدرسه جا خوش کرده، بی آن که اقدام خاصی برای آن شود. دهه شصتی ها بهتر به یاد دارند، زنگی داشتیم با عنوان «پرورشی» که یا کلاس جبرانی ریاضی در آن برگزار می شد یا در حیاط مدرسه بساط فوتبال به راه بود، اگر هم شانس یار ما بود وکلاس پرورشی به زنگ آخر می افتاد، نور علی نور می شد، چرا که ناظم می آمد داخل کلاس و می گفت بی سر و صدا وسایل تان را جمع کنید و بروید خانه!
واقعیت این است که تربیت یک نسل خلاق و متفکر، شدنی نیست مگر با انجام تغییرات اساسی و ریشه ای در نظام آموزش و پرورش. یادگیری زیست و شیمی و فیزیک اگرچه لازم است ولی به تنهایی برای شکوفایی یک نسل کافی نیست. اگر به موقعیت و جایگاه کنونی خود دقت کنیم، می بینیم خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناخودآگاه، معلمان در تعیین مسیر زندگی شخصی و کاری ما نقش جدی داشته اند، به عنوان مثال از شخصیت معلمی خوشمان آمده و اندیشه، نگاه و اعتقاد او را در زندگی دنبال کرده ایم یا معلمی توانسته استعدادی را در ما کشف کند که بعدها در انتخاب شغل پی همان استعداد را گرفته ایم، البته که مثال های عکسش نیز به وفور قابل بیان است. حتما افراد موفق زیادی را دیده اید که با وجود بهره مندی از ضریب هوشی و IQ بالا در برقراری روابط اجتماعی بسیار ضعیف عمل می کنند. پایین بودن EQ البته عوامل مختلف و متنوعی دارد اما یکی از دلایل اصلی آن را می توان در کودکی فرد و آموزش های مدرسه او جست و جو کرد. متاسفانه باید گفت امروز بچه های ما در مدارس، مهارت زندگی کردن، برقراری روابط اولیه اجتماعی، کنترل خشم، شنیدن نظر مخالف، تعامل و روحیه تیمی و ... را فرا نمی گیرند. در بسیاری از مدارس ما صرفا یک سری علوم آموزش داده می شود و به خصوص در مقاطع ابتدایی، مدرسه صرفا به محلی برای نگهداری فرزندان تبدیل شده است تا پدر و مادر شاغلشان بتوانند با خیالی آسوده تر پی لقمه نانی بدوند.
گام اول؛ معلم را دریابید اینک نظام آموزشی ما در خصوص پرورش فکری دانش آموزان، کاری به مراتب سخت تر و دشوارتر از دهه های قبل دارد. امروز نظام آموزش وپرورش با نسلی مواجه است که سرشار از سوالات و ابهامات جدید است. وقت کمتری را با خانواده می گذراند، تک فرزندی و نداشتن ارتباطات فامیلی و محلی، او را منزوی تر کرده است، دایم در معرض اخبار منفی قرار دارد، در فضای مجازی روتوش شده سیر می کند و زندگی را از دریچه دیگری می بیند که فرسنگ ها با نگاه نسل های قبلی فاصله دارد، ادبیات، موسیقی، هنر و تفریحات مورد علاقه اش و حتی روش ابراز انتقاد یا احساساتش متفاوت تر از نسل های قبل است. از سوی دیگر در یکی، دو سال گذشته آموزش های آنلاین و حضور نداشتن دانش آموزان در محیط مدارس به دلیل همه گیری کرونا، مزید بر علت شده تا همان «پرورش» نیم بند موجود نیز به کلی به اغما برود. حالا دانش آموزی که با همه این مشکلات و سرگیجه های فرهنگی دست و پنجه نرم می کند، می خواهد پاسخ همه آن را از معلم بگیرد. معلمی که خود درگیر مشکلات سخت معیشتی است! مجبور است برای گذران زندگی و امرار معاش یا شغل دومی برگزیند یا در طول هفته آن قدر کلاس بردارد که از صبح تا شب مشغول تدریس باشد. کجا فرصت مطالعه و به روز کردن دانش خود را دارد؟ کجا فرصت می کند با دانش آموزی که گرفتار یا در معرض آسیب های اجتماعی است، ارتباط برقرار کند؟ چرا که هنوز درسش تمام نشده و کلاس به پایان نرسیده باید خود را به مدرسه دیگری برساند! پس اولین گام برای بهبود وضعیت پرورش فکری دانش آموزان، رسیدگی به وضعیت معیشتی معلمان و همچنین افزایش میزان سواد فضای مجازی و مهارت های فردی و اجتماعی در آنان است.
گام دوم؛ تهران را ارومیه و سیستان را گیلان نبینید! نکته دوم در این باب این است که پیچیدن نسخه واحد پرورشی برای تمامی مدارس، اگر در برخی موارد خود آسیب زا نباشد و مسئله را بغرنج تر نکند می توان گفت فایده چندانی هم ندارد. در عین این که باید با توجه به آیین های ملی و مذهبی کشور و فرهنگ یکپارچه ایرانی، سندی جامع برای تحول بنیادین در آموزش و پرورش در اختیار داشت، باید به خرده فرهنگ های هر شهر و دیار نیز توجه ویژه کرد و در تدوین سند تحول فرهنگی و پرورشی، مسائل بومی آن منطقه را نیز لحاظ کرد. نه تنها در شهرهای مختلف بلکه در یک کلان شهر از این ناحیه به آن ناحیه آموزشی به وضوح می توان دید که آسیب های اجتماعی که برخی دانش آموزان را گرفتار کرده، متفاوت است. اگر چه این آمار به صورت رسمی منتشر نمی شود اما آقایان مسئول در آموزش و پرورش بهتر می دانند که کدام نواحی آموزشی درگیر کدام آسیب های اجتماعی است. کجا مصرف سیگار و مشروبات الکلی و ارتباط های خارج از عرف با جنس مخالف رواج دارد و در کدام نواحی آموزشی، چالش های سیاسی، اجتماعی و خانوادگی ذهن دانش آموزان را درگیر کرده است. مهارت ارتباط گیری با هر کدام از این دانش آموزان قطعا متفاوت است. آموزش و پرورش چه برنامه مشخص و عملیاتی برای این موضوع دارد؟ چقدر توانسته است به شبهات این نسل پاسخ دهد؟ به عنوان مثال در ماجرای ناآرامی های اخیر کشور، بسیاری از نوجوانان در صحنه های درگیری خیابانی حضور داشتند یا تماشاچی اتفاقات و حوادث بودند. شاید وظیفه دستگاه های انتظامی و قضایی تمام شده باشد اما اکنون وقت نقش آفرینی آموزش و پرورش است. بدون شک سوالات و ابهامات زیادی در این نسل شکل گرفته است، سوالاتی که اگر پاسخش را از مدرسه دریافت نکند، جای دیگری به دنبالش خواهد رفت. مدارس و معلمان ما چقدر آمادگی و توانایی پاسخ دهی به این نسل را دارند؟
گام سوم؛ مدرسه هم اکنون نیازمند یاری شماست! مسئله سوم و مهمی که آموزش و پرورش باید به آن توجه کند این است که به تنهایی نمی تواند بار سنگین «پرورش» این نسل را به دوش بکشد. چرا درهای مدرسه به روی سایر نهادهای مرتبط بسته است؟ حوزه و دانشگاه، سازمان های هنری و فرهنگی، فعالان این عرصه که در میان دانش آموزان هم صاحب جایگاه هستند، باید روی خوش و در گشاده مدارس را ببینند و با حضور در میان آنان بخشی از بار پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به دوش کشند. از سوی دیگر مدرسه ای که توان پرداخت قبض آب و برق و گاز خود را هم ندارد، چطور می تواند با جیب خالی کار پرورشی انجام دهد؟ پس حتما نیازمند کمک خیران و اولیای دانش آموزان است. اما بار دیگر تاکید می شود که در نهایت این معلم است که نقش اصلی را در خط مقدم این نبرد فرهنگی به عهده دارد، معلم باید دستش در انتخاب ابزار آموزشی و پرورشی باز باشد تا بتواند با بهره گیری از هنر داستان و نمایش و بازی و بهره مندی از روش های نوین دنیای دیجیتال، محیط مدرسه را شاداب و سرزنده نگاه دارد. بدون شک آن معلمی برنده است که در درجه اول بتواند بچه ها را جذب کند. نظام آموزش و پرورش ما برای رسیدن به قله های موفقیت و اجرایی کردن حداقل های سند تحول بنیادین، راه پر سنگلاخی را طی کرده و ادامه مسیر پر پیچ و خمی را نیز در انتظار دارد، با وجود این که دو سال از عمر دولت سیزدهم می گذرد، اما اکنون دولت و مجلس به دنبال وزیرند، معلم درگیر رتبه بندی است، مدیر نگران کمبود معلم است، اولیا نگران شهریه سال بعد هستند و دانش آموزان بیمناک یا حتی بی خیال آینده!