زهرا نژاد بهرام
حمید الداغی، جوانی در شهری کوچک جان خود را برای رعایت اخلاق و حمایت از دخترانی که در معرض بد رفتاری دو مرد، قرار گرفته بودند از دست داد تا به ما نشان دهد اخلاق هنوز زنده است!. اخلاق همان رمز حیات در زندگی اجتماعی است که همه روزه با آن زندگی میکنیم، گاهی آن را میشناسیم و گاهی آن را صرفا نامگذاری میکنیم و گاهی آن را فراموش میکنیم؛ اما همیشه زنده است! همدلی، همکاری، دوستی، مهربانی، انسان دوستی، احترام، یاریگری، حمایت و… همه بخشهای اخلاق فردی و جمعی است که حمید الداغی به عینه آن را به نمایش گذاشت!.
در اتفاق شهر سبزوار دو رویکرد قابل توجه است: نخست آنکه زندگی اجتماعی بدون اخلاق و رواداری امکان دوام ندارد و دوم اینکه یک شهر کوچک نیز می تواند گاهی الگوی همه شهرهای بزرگ شود!. رفتار تحسین برانگیز الداغی عینیت این پیام است که اخلاق زنده است! همان که مثل یک استوانه محکم جامعه را استوار نگه می دارد؛ سبزوار که روزی جایگاه باشتینیان و… بود اکنون به نمادی از اخلاق در جامعه ایرانی مبدل شده است. ازا ینرو اگرچه اخلاق از اصول زیست اجتماعی است و همه کارشناسان و اندیشمندان روی موضوع اخلاق نه ازمنظر فلسفی بلکه از منظر عملی متفق القول هستند. با این وجود به نظر میرسد بستر تمرکز بر آن کمی سایهوار شده است! اخلاق عامل حیات و نجات جامعه است آنگونه که پیامبر بزرگوار اسلام (ص) نیز با تاکید بر همین اصل میگوید: «من برای مکارم اخلاق مبعوث شدم» پس چگونه است که رنگ اخلاق در غبار آلود شده و ما کمتر به آن توجه می کنیم!.
این مهم حتی درسخن پیامبران دیگر نیز وجود دارد که با نوع و روش زندگی همین امر را به مردمان خود انتقال دادهاند و پیام را رساندهاند. اصولا اخلاق در ضدیت با خشونت و ترویج روا داری، بستر گشودهای را برای زیست اجتماعی فراهم کرده است که درصورت نبود آن امکان انسجام اجتماعی وجود ندارد،از اینرو شاید لازم است از این اتفاق درسهای بزرگی بگیریم که بخشی از آن راه کاری برای مشکلات موجود در جامعه است!. نخستین درس اخلاق مدارا و رواداری است، امری که در جامعه ما به سختی پیدا میشود و بهرغم آنکه تعالیم دینی وملی جملگی ما را به این امر سفارش کردهاند که از زیادهروی و تند خویی و… دور بمانیم، اما ظاهرا امری که برای جامعه ما تثبیت شده است تحکم و تهدید و فشار است!. شاید اگر باب گفتوگو در جامعه گشوده شود و فرصت بیان نظرات بیشتر فراهم گردد و امکان شنیدن و گفتن بدون اتصال وابستگی به اندیشه یا گروه و… دنبال نشود، بهتر بتوانیم زنده ماندن اخلاق را پاس بداریم!.
حمید الداغی، اسوه اخلاق در زمانه حاضر در شهری کوچک بود اما بزرگی و از خود گذشتگی او فراتر از مرزهای شهرش گسترش یافت تا یادآوری کند که درس اخلاق شهر کوچک و بزرگ ندارد؛ مرد و زن ندارد، کوچک و بزرگ ندارد، بلکه اصول دارد و آن در بستر خانواده و جامعه نشر پیدا میکند!. خیر جمعی که اخلاق ایجاد میکند و بر مبنای سرشت انسانی تدارک دیده شده، امری نیست که بتواند آن را نادیده گرفت بلکه باید در جهت باروری آن تلاش کرد و بستر رشد و گسترش آن را فراهم نمود؛ اصلیترین عواملی که اخلاق ودر امتداد آن خیر عمومی را تضعیف می کند نا باوری مدیران و تصمیم گیران به آن است!. شهر کانون تضارب آرا، فرهنگها و اندیشهها است و بستری برای رشد اخلاق در پهنای اجتماعات انسانی و فرصتی برای شکل گیری سه عنصر امنیت عمومی، انسجام اجتماعی و خیر جمعی است؛ برای این سه راهی به جز احترام به اخلاق از زاویه ای متفاوت در راستای مدارا و رواداری نیست پس برای این هویت مشترک بستر مشارکت جمعی را باور و فرصت تعامل را فراهم کنیم!. ازاین رو بهنظر میرسد هر نوع برنامهریزی به جز این که بستری برای رشد اخلاق جمعی باشد و بر اصول پایهای اخلاق طراحی شده باشد ناموفق خواهد بود! لذا باید یکبار دیگر دو اصطلاح روا داری و مدارا را بازخوانی کنیم تا عمق اخلاق را بهتر بتوانیم درک کنیم و اقدام شجاعانه این فرزند ایران را به عنوان نماد اخلاق زنده باور که میتوانیم ! برای این مهم چند پیشنهاد برای مدیران و مسئولین و صاحبان قدرت شاید بتواند راهگشا باشد:
نخست آنکه اخلاق را نه توصیه و نه سفارش بلکه ضرورت بدانید که بدون اخلاق امید برای زندگی به حداقل میرسد و رنگ زندگی اجتماعی و شهر به تاریکی گرایش پیدا میکند!.
دوم: باور اخلاق به زبان نیست به عمل است همانطور که در تعالیم دینی و ملی به وفور قابل مشاهده است پس برای گام نخست عبارات وکلام ها را تعدیل کنید و دوستی و همدلی و باور دیگری را سر لوحه اقدامات خود قرار دهید!.
سوم: اخلاق گرایی و نشر آن نیاز امروز جامعه ایران است جامعهای که در بستر فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی به شدت آسیب دیده تنها عنصری که میتوان آن را مستحکم نگه دارد اخلاق است و این مهم نشر پیدا نمی کند مگر انکه مدیران و تصمیم گیران بر آن باور داشته باشند و ازانتشار خشم و تهدید و … جلوگیری کنند!.
چهارم: باور کنیم که ایران مجموعه به هم پیوستهای از اقوام و باورها و مذاهب و اندیشههاست پس در جهت باور این مهم روا داری را سرلوحه خود کنیم و با درس گرفتن از اصول و متون و تجارب ملل دیگر زمینه رواداری را فراهم کنید!.
پنجم: بزرگداشت اخلاق در باور تفاوت های حمید الداغی است پس به حرمت اندیشه و باورش اخلاق او را بزرگ کنیم!.
و ششم آنکه اخلاق اجتماعی بستری برای تسری امنیت اجتماعی و نهادینه شدن آن است پس با اصول اخلاق اجتماعی جامعه را پر نشاط تر و امنتر کنید!.
آموزش و پروش همانطور که از عنوان آن مشخص است دارای دو بعد آموزش و پرورش است. بحث آموزش که فارغ از ضعفهایش به صورت یک رویه تثبیتشده و با تخصیص توان کامل کادر مدارس در حال انجام است، ولی آنچه همواره به خصوص در دو دهه اخیر مغفول مانده و به عنوان یک وظیفه حاشیهای و فرعی مزاحم به آن نگاه شده است، بحث پرورش است. بحث تربیت و پرورش در کنار موضوع آموزش، بحثی پرفراز و فرود بوده و بعد از سالهایی درخشان، با نفوذ جریانات مسئلهدار به وضعیتی پرغصه و دردناک کنونی دچار شده و نتوانسته به روزهای اوج و دوران اثرگذاری خود برسد.
به لحاظ تاریخی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، شهیدان رجایی و باهنر زمانی که در رأس وزارت آموزش و پرورش قرار گرفتند، ستاد امورتربیتی در مدارس را راه انداختند تا به تربیت دانشآموزان در کنار آموزش آنان بها داده شده و انسانهایی معتقد به اسلام و دلباخته وطن تربیت نماید. انتقال ارزشهای دینی و انقلابی، مقابله با تهاجم فرهنگی و هجوم ارزشهای اباحهگرایانه مهاجم غربی از مهمترین اهداف این اقدام بود. این ستاد بهرغم برخی ناملایمات و کمتوجهیها طی سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۶ و در دوران وزارت محمدعلی نجفی -وزیر آموزش و پرورشی که بعدها در زمره اصلاحطلبها شمرده شد- تحت عنوان «امور پرورشی و تربیتی» به صورت قابل قبولی عمل کرد و در دهه ۶۰ و ۷۰ توانست اثرات عمیقی در تربیت دانشآموزان آن دوره برجای گذارد. این روند ادامه داشت تا در اواخر دهه ۷۰ و پس از پیروزی مدعیان اصلاحطلبی در انتخابات ۱۳۷۶ و در زمان وزارت مرتضی حاجی بر آموزش و پرورش، ناگهان نتایج پژوهشهای علمی متعدد، آقای حاجی را به این نتیجه رساند که نیازی به معاونت پرورشی در وزارتخانه و در مدارس نیست و به همین خاطر وی طی یک اقدام اصلاحطلبانه و علمی با ادعای طرح ادغام امور تربیتی با آموزشی، عملاً این معاونت را حذف کرد؛ اقدامی که با اعتراضات و انتقادات زیادی مواجه شد. انتقاداتی که وی در پاسخ به آن، مدعی شد تصمیمگیری برای حذف معاونت پرورشی در آموزش و پرورش مبتنی بر پژوهشهای علمی بوده و احیای دوباره آن نیز باید بهاتکای پژوهشهای علمی انجام شود! پژوهشهای موهومی که با ارجاع به آن، ضربهای جبرانناپذیر به مهمترین نهاد تربیتی کشور زده شد و در نهایت نیز هیچگاه کمترین مستنداتی راجع به آن ادعا، به مردم و رسانهها ارائه نگردید و البته واضح است که این تصمیم، یک تصمیم سیاسی با اهداف خاص بود و حواله نمودن منتقدان به پژوهشهای علمی، صرفاً با هدف شانهخالی کردن از پاسخگویی، پنهان کردن اهداف خاص از این اقدام و راضی نمودن و قانع کردن افراد سادهدل انجام میشد. این جراحی و قطع کردن بیجهت عضو پویا و حیاتی کالبد آموزشی و تربیتی کشور بهرغم مخالفت رهبرمعظم انقلاب اسلامی صورت گرفت و ضربات جبران ناپذیری به وجه تربیتی آموزش و پرورش و به فرهنگ ایران وارد کرد. در اردیبهشت سال ۱۳۸۵ رهبر معظم انقلاب در جمع فرهنگیان همزمان با روز معلم اعلام کردند: «آن روزى که معاونتهاى پرورشى را از سطوح مختلف حذف کردند بنده صریحاً با این کار مخالفت کردم. به من هم نگفتند که بنا ندارند این حرف را گوش نکنند، اما گوش نکردند.»
هرچند بعدها و با پایان وزارت حاجی در سال ۱۳۸۵ مجلس طرح ایجاد معاونت پرورشی را تصویب کرد و البته تا به امروز با فراز و فرودهایی به فعالیت خود ادامه داده است، ولی به علل مختلف، چون نفوذ برخی جریانات و دستهایی که مجری حذف این معاونت در سابق بودند و نیز عدم توجه لازم به این معاونت و در حاشیه قرار گرفتن آن به خصوص بعد از ضربه کاریای که خورده بود، تاکنون آنطور که باید و شاید نتوانسته به رسالت خود عمل نماید. در این بین بهانه هایی، چون کمبود نیرو و بودجه از سوی مسئولان امر برای توجیه این وضعیت ارائه شده است که در جای خود میتواند بخشی از این ناکارآمدی را توضیح دهد، ولی روشن است که همه حقیقت را بیان نمیکند.
امروز مشاهده وضعیت تربیت و فرهنگ به خصوص در میان قشر نوجوان و دانشآموز و نیز دانشجویانی که سابقاً دانشآموز بودند نشان میدهد که در کنار عوامل فرهنگی مؤثر دیگر، چقدر حذف معاونت پرورشی و عدم کارآمدی لازم این معاونت پس از احیای مجدد توانسته به تکمیل جنگ فرهنگی و شناختی دشمن کمک کند و نسلی بسازد که بخش قابل توجهی از آنان دچار بحران هویت است، نسبت به فرهنگ و تاریخ ایران ناآگاه است و تعلق خاطری به وطن ندارد و نسبت به بزرگترین کنش جمعی ایرانیان در کمتر از پنج دهه قبل جهل دارد و نسبت به آن دچار عدم شناخت یا سوءتفاهم بوده و فضای وسیعی که پیروزی رساندن انقلاب اسلامی در برابر ملت ایران گشود و جایگاهی را که به این ملت در سطح جهان داد، درک نمیکند و مستعد بازیگری در میدان تدارک دیده شده به دست دشمنان ملت ایران است.
مقوله پرورش شاید حیاتیترین وجه نظام آموزش و پرورش کشور است و رهبر معظم انقلاب مجدداً در دیدار اخیر معلمان با ایشان بر اهمیت آن تأکید کرده و نسبت به آن تذکر دادند. به نظر میرسد آموزش و پرورش در این موضوع دچار فقر راهبردهای عملیاتی مدون و نیز اراده و تمرکز لازم برای تحول است. تکیه بر روشها و رویکردهای سنتی قبلی و توجه به اقدامات قدیمی در روزگار غلبه شبکههای اجتماعی و زیست سایبری و در برابر تهاجم سازماندهی شده دشمن در حوزه شناختی و معرفتی، دیگر جوابگو نیست و لازم است که مسئولان فعلی که به نظر دغدغه بیشتری نسبت به گذشته دارند، این بحث را در اولویت برنامههای خود قرار دهند و تلاش کنند تا با قرار گرفتن بحث پرورش در جایگاه شایسته خود، روند نادرست کنونی را اصلاح نمایند.
لطفا بر بالین «فرهنگ» حاضر شوید
بهروز بيهقي
سی و چهارمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران آغاز به کار کرد. دریغا و دردا ، اگر نوسانات بهای سکه بهار آزادی ، قدر و قیمت سکه «فرهنگ» را بکاهد یا بزداید و یگانه محمل ارجمند آن یعنی «کتاب» را به زاویه انزوا و نسیان رهسپار کند. مگر همین چند ماه قبل و در پی اعتراضات و سپس اغتشاشات خیابانی نبود که همگان از ضرورت توجه به رکن رکین فرهنگ و آسیب شناسی فرهنگی در باورهای نسل جوان سخن می گفتند. اگر چون راقم این سطور، برف میانسالی بر زلف آشفتهتان نشسته است ، خود را لحظهای جای دهه هشتادی ها بنشانید و مانند برخی از آنان در این معرکه آرا و دیدگاه ها سوال کنید: برای آشنایی با یک منظومه فکری کم خطا، کدام متدولوژی را برگزینم؟ فلسفه ذهن بخوانم یا فلسفه تحلیل زبانی؟ از کانت بیاغازم یا هگل؟ راستی، هنوز شریعتی و مطهری به کارم می آیند؟ بهشتی را پس از 7 تیر 1360 کجا بیابم؟ اساسا اگر بخواهم وارد وادی عرفان اسلامی شوم و دست از پای چوبین فیلسوفان بشویم ، چه کنم ؟
علی القاعده ما طایفه سپیدمویان برای این پرسشها، پاسخهایی تدارک دیده و از این بابت، بارها به خود دست مریزاد گفته ایم. اما آیا پاسخ نامه های مألوف خویش را در ترازوی «روزآمدی» و «کارآمدی» سنجیدهایم؟ آیا از ضریب نفوذ پاسخ هایمان در ذهن و ضمیر جوانان باخبریم و آن را رصد کرده ایم؟ آیا منتظریم که زخم نهان دیگری در پیکره امیال و آمال دهه هشتادی ها و نودی ها عیان شود و خدای ناکرده در کوی و برزن رخ بنماید تا آن گاه ،راه چاره را شتابان و آسیمه سر بپیماییم؟ انقلاب اسلامی بدون هیچ تشکیک و تردیدی، انقلاب اندیشه، قلم و کتاب بود و با اتکا بر این عناصر و به مدد انفاس قدسی امام(ره) و یاران اندیشمندش، زهر هزیمت و شکست را در کام یک رژیم متکی به آمریکا فروریخت. آیا این تجربه تاریخی گرانسنگ مانند هاتف غیبی ما را ندا نمی دهد که قبل از گسیل قوای قهریه به وقت ضرورت آن، کتاب و اندیشه را به میدان آوریم و از حریم حرم جمهوری اسلامی، خردورزانه و اندیشمندانه دفاع کنیم؟ به جرئت می توان گفت که در میانه این فراغ خاطرها ،غفلت ها و تغافل ها، تنها رأس نظام بوده و هست که تیزبینانه و ژرفنگرانه به جایگاه بی بدیل و زیربنایی فرهنگ و لوازم آن اهتمام بلیغ ورزیده است.
رهبر فقیه، ادیب و کتابخوان ما ، بارها و بارها از دغدغه های فرهنگی مستمر خویش و نیز، بایستگی بازسازی ساختار فرهنگی کشور سخن گفته اند که ای کاش این اندیشه پرصلابت و استوار آیتا... خامنهای، در سایر اجزای نظام هم جریانی تام و تمام می یافت و مقوله فرهنگ بسان اقتصاد و سیاست برای آینده کشور، اساسی و حیاتی برشمرده می شد: «فرهنگ هویت یک ملت است.ارزشهای فرهنگی روح و معنای حقیقی یک ملت است.همه چیز مترتب بر فرهنگ است.فرهنگ حاشیه و ذیلِ اقتصاد نیست، حاشیه و ذیلِ سیاست نیست ، اقتصاد و سیاست حاشیه و ذیل بر فرهنگاند؛ به این باید توجه کرد. نمی توانیم فرهنگ را از عرصه های دیگر منفک کنیم؛ [این که] ما گفتیم مسائل اقتصادی و مسائل گوناگون مهم پیوست فرهنگی داشته باشد، معنای آن همین است؛ معنای آن این است که یک حرکت اساسی که در زمینه اقتصاد، در زمینه سیاست، در زمینه سازندگی، در زمینه فناوری، تولید، پیشرفت علم می خواهیم انجام بدهیم، ملتفت لوازم فرهنگی آن باشیم.گاهی اوقات انسان در یک کاری وارد می شود ،یک کار اقتصادی انجام می دهد، [اما ] لوازم آن و تبعات فرهنگی آن را توجه ندارد.
بله، کار کار بزرگی است؛ کار اقتصادی بزرگی است، منتها بر آن مترتب می شود لوازمی و تبعاتی که برای کشور ضرر دارد؛ فرهنگ اینجوری است. باید در همه مسائل آن نکته فرهنگی را در نظر داشت و نگذاریم که این از یاد برود. فرهنگ ،برنامه ریزی هم لازم دارد؛ نباید انتظار داشت که فرهنگ کشور – چه فرهنگ عمومی ؛چه فرهنگ نخبگانی،دانشگاه ها و غیره و غیره- به خودیِ خود خوب بشوند و پیش بروند؛ نه، این برنامه ریزی می خواهد.(بیانات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی ،19/9/1392 ) در ایام برگزاری نمایشگاه کتاب تهران که به درستی و بی اغراق ،بزرگ ترین رویداد فرهنگی کشور خوانده می شود، این انتظار و توقع از مسئولان امر و خاصه شورای عالی انقلاب فرهنگی می رود که از ذبح مظلومانه فرهنگ در مسلخ اقتصاد و سیاست پیشگیری کنند و برای نیازهای فرهنگی جامعه و به ویژه جوانان طرحی نو دراندازند که طبعاً ترویج عملی کتابخوانی تنها یکی از شقوق آن است.
اینک که اعمال و برنامه های ما در مرئی و منظر دهه هشتادی ها و نودی هاست ،اصحاب فرهنگ و در زمره آنان مولدان، موزعان و خوانندگان کتاب باید در ساحت و سپهر عمومی قدر یابند و بر صدر نشینند. یکی از راهکارهای راستی آزمایی «اهتمام به فرهنگ» می تواند آن باشد که نویسندگان ،نخبگان و پژوهشگران به ویژه در عرصه های فرهنگی و علوم انسانی ،عملا و علنا مورد حمایت های مادی و معنوی قرار گیرند. اگر ارکستر مهاجرت برای نخبگان فنی ،پزشکی و فناوری ما، سمفونی های شوق آفرین می نوازد، افول و رکود در کمین نخبگان فرهنگی ماست. بر این پایه ،اگر حمل بر جسارت این قلم نمی شود مسئولان محترم نه فرصت، بلکه دقایق و ثانیه ها را مغتنم شمارند و بر بالین «فرهنگ» حاضر شوند.
عباس شمسعلی
گذشته از موارد سازماندهی شده و هدفمند کشف حجاب و تلاش برنامهریزی شده برای خدشه به مسئله عفاف و حجاب که در جای خود باید قاطعانه با آن مقابله شود، یکی از مواردی که درخصوص مسئله بیحجابی یا شل حجابیها مطرح است و شاید تا حد زیادی از نظرها مغفول مانده، این موضوع است که با یک کنکاش یا حتی گفتوگو و بررسی مختصر متوجه میشویم بسیاری از زنان و دختران جوانی که بر اساس ظاهر در دسته کم حجاب یا شل حجاب قرار میگیرند، نه اینکه از روی لجاجت و هدفی خاص به این کار دست زده باشند بلکه بسیاری از آنها اساساً از نظر دریافت مبانی و فلسفه حجاب یا پایههای اعتقادی و رفتاری این مقوله مهم آن چنان تغذیه و توجیه نشدهاند و نگاه بسیاری از آنها از نوع پوشش، رفتار بر اساس یک مد و ظاهر است. بسیاری از همین افراد گاه در موضوعات دیگری در حوزه اعتقادات که بیشتر و دقیقتر در معرض توضیح منطقی و جذاب یا دریافت اطلاعات مربوط به آن قرار داشتهاند برخلاف ظاهری که دارند رفتاری معتقدانه از خود بروز میدهند از جمله اینکه در مراسمات مذهبی و حتی راهپیماییها و تشییع شهدا و... شرکت میکنند. موضوعی که رهبر معظم انقلاب نیز در چند نوبت به آن اشاره داشتهاند که شاید خانمی از نظر ظاهر و حجاب پوشش کامل و مناسبی نداشته باشد اما در کنار این نقص ظاهری، رگههای پررنگی از باورها و اعتقادات مذهبی در او وجود داشته باشد و در بسیاری از امور و مراسمات مانند شبهای قدر یا حتی مراسمات انقلابی و ملی و ارزشی هم با همه وجود و اعتقاد قلبی شرکت کند.
حال سؤال اینجاست که چطور در برخی از دختران و زنان جامعه گاه نسبت به یک باور مهم و اساسی مانند حجاب کم توجهی و عدم رعایت مطلوب دیده میشود اما در بخشهای دیگری از مسائل مربوط به دینداری و باورهای مذهبی شرایط آنها طور دیگری است؟
شاید بتوان در پاسخ به این نکته اشاره کرد که در این ماجرا در کنار مسائل مربوط به خانوادهها که در جای خود بسیار مهم و قابل پردازش است، بخش زیادی از نحوه شکلگیری ذهن و باورهای نوجوانان و جوانان و حتی کودکان و نونهالان جامعه به عملکرد نهادها و دستگاهها و مسئولان فرهنگی در بخشهای مختلف بازمیگردد که گاهی این عملکردها خوب و جذاب، گاهی رها شده و منفعل، گاه ناهماهنگ و متفرق و گاه یکدست و متحد بوده و هستند.
این نحوه از عملکرد نوسانی دستگاههای فرهنگی و نهادهای موثر در ساخت ذهن و باورهای عمومی را مقایسه کنید با اتحاد نظر و وحدت هدف دشمن در بهکارگیری روشها و ابزار و تکنیک و تاکتیکها برای اثرگذاری معکوس و نامانوس با فرهنگ ایرانی اسلامی بر ذهن کودکان و نوجوانان و جوانان و عموم جامعه و تزریق ارزشها و باورهای مطلوب خود به روح و روان آنها. عجیبتر آنکه گاه از روی غفلت یا خوش بینی و هر آنچه که بتوان نامید، سخاوتمندانه بخشهای مهمی از میدان پرورش سرمایههای ارزشمند و آینده سازان جامعه را در اختیار دشمنی گذاشتهایم که از کوچکترین فرصت و روزنهای به آسانی نمیگذرد.
البته نباید از این موضوع هم گذشت که با وجود همین قوت و ضعفهای امور فرهنگی و گاه غفلت از کارهای عمیق یکدست و پیوسته، به لطف خدا و توجه و تربیت خانوادههای دغدغهمند و پای کار آمدن بخشی از عناصر فرهنگی و مذهبی طی سالهای گذشته و تاکنون توفیقات چشمگیری هم در حوزه رشد استقبال نوجوانان و جوانان از برنامههای مذهبی همچون اعتکاف، سفر اربعین، اردوهای راهیان نور و... بوده ایم اما انتظار از این جامعه با این پتانسیل و ظرفیتها و ذخایر انسانی با فطرتهای پاک بیش از این است.
نکته مهم در این میان اینکه متاسفانه بسیاری از افراد یا سازمانها و نهادهای دارای توانمندی و امکانات آنطور که باید برای کمک به ترویج ارزشهای اسلامی و نهادینه شدن امور اعتقادی و تربیتی پای کار نیامدهاند و شاید فکر میکنند اگر فلان نهاد خاص در امور تربیتی مسئولیت دارد پس نیازی به دخالت یا یاری و مساعدت نیست. حال آنکه همه باید به مانند یک خانواده و ید واحد با دغدغه و به میدان آوردن امکانات مادی و معنوی و بهکارگیری ظرفیتها پای کار ترویج باورها و ارزشهای اسلامی که گمشده بشر امروز است بیایند.
درست است که رهبر انقلاب در دیدار اخیر با معلمان از آنها خواستند که شاگرد را مثل فرزند خود بدانند اما در ابعادی بزرگتر میتوان گفت مخاطب این فرمایش رهبری که در آن دیدار فرمودند:« شما در مورد پسر خودتان یا دختر خودتان چه آرزوهایی دارید؟ نمیخواهید خوشبخت باشد؟ نمیخواهید سربلند باشد؟ نمیخواهید عاقل باشد؟ نمیخواهید باسواد باشد؟ نمیخواهید رفتار او در جوامع، در خانوادهها، احترامبرانگیز باشد؟ انسان راجع به بچّهاش این چیزها را میخواهد؛ عین همینها را از این شاگردتان هم بخواهید»، همه متولیان فرهنگی و مسئولان امر در حوزههای مختلف هستند.
امروز اینکه تنها از آموزش و پرورش بخواهیم متولی بحث تربیت فرهنگی نوجوانان ما باشد انتظار کاملی نیست، آن هم آموزش وپرورشی که همین حالا با کمبود 50 هزار مربی تربیتی روبروست و بیش از 97 درصد بودجهاش صرف حقوق و دستمزد میشود و سالهاست گرفتار در چمبره و تسلط مافیای کنکور و اولویت پیدا کردن آموزش بر پرورش و تبدیل مدرسه یعنی محل درس گرفتن و تعلیم سبک زندگی و تقویت و نهادینه کردن باورهای مترقی مانند فلسفه حجاب و عفاف، به آموزشگاه تست زنی و به تعبیر رهبری دالان عبور برای رسیدن به دانشگاه شده است. البته وظیفه مسئولان تامین نیروی انسانی حوزه تربیتی و پرورشی و اختصاص بودجه مناسب و کافی به این نهاد مهم است اما این به معنی مسئولیت نداشتن سایر دستگاهها و متولیان امور فرهنگی مانند رسانه ملی و حتی گروههای مردمی کارآمد و توانمند و ارزشمدار و حوزههای علمیه درخصوص ترویج امور فرهنگی و ترویج جذاب و کاربردی مبانی اعتقادی در سطح رسانه، جامعه، فضای مجازی و منابر نیست.
فضای رسانهای و ساخت و تولید محتوای جذاب و تبیینکننده باورها با زبان و ذائقه نسل امروز نکته مهمی است که باید بیش از گذشته و با تحول اساسی مورد توجه قرار گیرد. چه انتظاری است از جوانی که از دوران کودکی در سایه کم کاری رسانه ملی و مسئولان امر و از طرفی غفلت خانوادهها در معرض انواع انیمیشنهای بیگانه با تزریق زیرپوستی فرهنگ غربی، یا تربیت رها شده اما مهم سبک زندگی غربی در برخی مهدهای کودک، آموزشگاههای آزاد، فضای مجازی رها، و تاسف برانگیزتر تولیدات بعضاً مخرب سینمایی داخلی با فرسنگها فاصله از ترویج فرهنگ ایرانی اسلامی قرار گرفته با پراکندگی و معطلی و ناهماهنگی نهادهای فرهنگی و کم رنگ بودن امور پرورشی در مدارس حتماً به سطحی بالا از کسب معارف و ارزشها و باورهای کلیدی همچون حجاب دست پیدا کند؟
اما فرصت جبران تمام نشده و میتوان همچنان امیدوار بود اگر با آسیب شناسی مسیر گذشته و نیازسنجی درست راه پیش رو درست تصمیم گرفته و بهتر از آن درست رفتار شود.
ماه رمضان امسال برنامهای تلویزیونی چشمها را به خود خیره کرد و در بین پربینندهترین و جذابترین برنامهها قرار گرفت که جالب توجه بود. برنامه قرآنی «محفل» اولین برنامه قرآنی پخش شده از رسانه ملی نبود اما بدون شک جذابترین و کاملترین آنها بود چرا که با آسیبشناسی درست برنامههای گذشته این حوزه و نیازسنجی و شناخت صحیح هدف و بهکارگیری ابزار لازم توانست به سطحی بسیار بالا از جذب موثر مخاطب دست پیدا کند و بنا بر شواهد و برخی اظهارنظرها، موجی جدید و پرحجم از گرایش به قرآن و تمایل به آموزش و حفظ قرآن را در بین کودکان و نوجوانان و حتی خانوادههایی که پیش از این کمتر دغدغه این مباحث را داشتند ایجاد کند.
علت این موج گرایشی استفاده جذاب از قاب و قالب درست برای نشان دادن تصویری کاملتر و جذابتر از فعالین قرآنی و اثرات معنوی و شعفانگیز و سازنده جلسات و محافل قرآنی بر آنها بود. شاید پیش از این خیلی از خانوادهها و فرزندان آنها تصور و شناخت و علاقهای که امروز نسبت به جامعه قرآنی دارند را نداشتند چون به خوبی به آنها معرفی و نمایش داده نشده بود.
به جرأت میتوان گفت این برنامه تلویزیونی توانست بسیاری را با قرآن مانوس کند که پیش از این با وجود تقدس قائل بودن برای این کتاب آسمانی و انسان ساز کمترین قرابت را با آن داشتند.
اکنون باید از این نسخه بسیار موفق و تجربه ساخت برنامهای جذاب و اثرگذار که گرایش به قرآن و مفاهیم بلند آن را بیش از پیش به جامعه پمپاژ کرد در مواردی همچون تبیین مسئله حجاب و عفاف و روشنگری درخصوص فلسفه بلند آن برای نسل نوجوان و جوان و عموم جامعه استفاده کرد از جمله حضور بانوان محجبه موفق در حوزههای مختلف که باور غلط تبلیغی دستوپا گیر بودن حجاب را خنثی میکند یا بیان شیرین احکام و اثرات و برکات این حوزه.
فراموش نکنیم که نوع بیان و لحن جذاب تا چه حدی در جذب عموم جامعه به سمت ارزشها و باورهای انسان ساز اسلام موثر است که نمونههای ملموس آن را میتوان در پذیرش و ماندگاری مباحث استاد قرائتی (که خداوند به ایشان سلامتی و طول عمر با برکت عنایت فرماید) طی چهار دهه برنامه درسهایی از قرآن یا مباحث کوتاه اما شیرین، جذاب و کاربردی مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی(ره)در شرح کوتاه دعاها و احادیث یا بیان جذاب و دلنشین داستانهای قرآنی و زندگی اهل بیت(ع) از زبان مرحوم حجتالاسلام والمسلمین راستگو مشاهده کرد که با وجود گذشت سالها هنوز در ذهن و روح و جان افراد و نسلهای مختلف ثبت شده و فراموش نخواهد شد.
این همان نکته مهمی بود که رهبر انقلاب در دیدار اخیر با معلمان درخصوص نحوه کار پرورشی تذکر داده و فرمودند: «... باید کار پرورشی جذّاب باشد، بچّهها را فراری نباید بدهد؛ باید جوری باشد که بچّهها به طرف آن جذب بشوند. تقویت هویّت ملّی، تقویت عشق به میهن، تقویت پرچم ملّی، تعلیم سبک زندگی اسلامی و ایرانی، در شمار اصلیترین کارهایی است که بایستی انجام بگیرد.»
مسعود پیرهادی
تماشا آنچنانکه بایدوشاید احساس درد را منتقل نمیکند؛ دردکشیده و دردچشیده میداند و میفهمد که درد چیست و طبیعتا وقتی دردی درک نشود، توقع پیگیری برای درمان هم منطقی نیست.
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم
احساس سوختن به تماشا نمیشود
گاهی افراد میدانند که درد وجود دارد اما آن را کتمان میکنند؛ شاید این نوع مواجهه بدتر از مورد قبل باشد؛ چراکه در مورد اول ممکن است فرد بالاخره بهنحوی از دردها مطلع شود و بهفکر درمان بیفتد اما چنانکه کسی بداند درد وجود دارد ولی آن را نادیده بگیرد و خود را به ندیدن بزند، سراغ درمان نخواهد رفت.
گاهی هم شخص، دردآشناست و درد را کتمان هم نمیکند و ازقضا عزم درمان هم دارد، لیکن دانش، عُرضه و توان درمان ندارد.
حرفهایی از جنس «اگر نان ندارند، کیک بخورند» نه منحصر به پاریس و انقلاب فرانسه است نهفقط همین یکشکل از بیان و البته جهالت را دارد. رطبخوردههایی که منع رطب میکنند هم در این دسته قرار دارند. صاحبان ثروتهای آنچنانی که توصیه به قناعت مردم میکنند هم عبارة اخری همین جمله مشهور را می گویند. تازه این برای مواردی است که فرد در میدان حاضر باشد و ببیند چه بر سر مردم میآید و درد چیست و کجاست وگرنه در یک گام قبلتر قرار دارد و اساسا نمیداند یا گمان نمیکند که مردم درد دارند بلکه در توهماند که مردم هم مثل خودشان بیدغدغه زندگی میکنند. کسانی که بیتوقف از پارکینگ خانه به پارکینگ وزارتخانه و سازمان و از این جلسه به آن جلسه میروند و از خرید منزل تا ثبتنام مدرسه آقازاده هایشان را کارمندانشان انجام میدهند، نه تورم میفهمند، نه قدرت خرید میدانند چیست، نه از قسط و وام و ضامن و امثالهم تصوری دارند و درنتیجه نه دردی دارند و نه دادی میزنند و نه از این بیداد بیزارند.
یک پله بالاتر بیاییم و فرض کنیم علم بر درد مردم وجود دارد و عزمی بر درمان هم هست اما اشتباه محاسباتی درباره میزان توانایی، شخصیت مدیریتی یا مدل آزمونوخطایی باعث میشود فرصت از کشور و مردم گرفته شود و فرآیند درمان دردها بهتعویق بیفتد.
بنابراین برای اهتمام واقعی به حل مسئله و درمان دردهای موجود که برخی حاد و برخی مزمن شدهاند باید چند کار انجام شود:
اولا بیگانه بودن با درد مردم و عدم حضور در میدان و نمک پاشیدن به زخم ملت باید از ذات و ادبیات مسئولان رخت بربندد.
ثانیا دردها هرگز نباید کتمان شود. گاهی بهنیت مقابله با سیاهنماییها یا بهخاطر کلکلهای رسانهای و عملیات روانی، حقایق و دردها هم بیان نمیشود و بهصورت مبالغهآمیز، تطهیر و سفیدنمایی صورت میپذیرد که نتیجه آن دهنکجی و بیتوجهی به مردم و طبیعتا خشم، عصبانیت و رویگردانی مردم را در پی خواهد داشت.
ثالثا هر کسی باید قدر و اندازه خویش را بداند و بشناسد؛ کمیل و ابوذر برای دعا و بندگی و بهعنوان صحابه، عزیز و گرانقدرند اما برای امیری و فرماندهی ناتوان. بهعلاوه هم افراد باید در جای صحیح خود قرار بگیرند و هم در آن جایگاه، چشم به جایگاه دیگری نداشته باشند؛ چهاینکه در اینصورت نه حال را بهدست میآورند نه آینده را.