سیدعبدالله متولیان
سی و شش سال پس از ارتحال ملکوتی امام خمینی (ره)، سایه اندیشههای ناب ایشان همچنان بر سر این مرز و بوم گسترده است. مقام معظم رهبری در سالگرد ارتحال امام راحل (ره)، دو اصل «ولایت فقیه» و «استقلال ملی» را ارکان اصلی و ستونهای خیمه انقلاب برشمردند، ارکانی که امروز شبکههای جنگ نرم دشمن، تمام توان خود را برای تخریب آنها به کار گرفتهاند. در این برهه حساس، تبیین جایگاه ولایت فقیه با زبان گویای حقایق و مستندات، ضرورتی انکارناپذیر است.
۱- با جرئت میتوان گفت در این دنیای پرآشوب و بلازده و در شرایطی که امریکای جنایتکار با دهها پایگاه و با کمک غده سرطانی صهیونیزم منطقه غرب آسیا را به ناامنترین منطقه جهان تبدیل کردهاند، امنیت یکی از مهمترین دستاوردهای ملموس نظام ولایی است.
کلام نورانی امام راحل که فرمودند: «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به این مملکت آسیبی نرسد»، امروز در هیبت امنیتی پایدار تجسم یافته است.
- ثبات در میان طوفانهای منطقهای: مقایسه وضعیت ایران با کشورهای همسایه، بهترین گواه بر این مدعاست. در حالی که اغلب کشورهای منطقه فاقد استقلال سیاسی بوده و مجبور به اطاعت از دستورات تحقیرآمیز امریکا هستند و عراق، سوریه و یمن درگیر جنگهای نیابتی هستند، ایران به برکت رهبری ولی فقیه به مأمنی امن تبدیل شده است: - ضربات کاری به تروریسم جهانی و نابودی داعش که روزی با حمایت مستقیم غرب و برخی کشورهای منطقه به میدان آمده بودند، مدیون فرماندهی هوشمندانه ولی فقیه و مقاومت دلیرانه فرزندان این ملت است. - خنثیسازی توطئههای تجزیهطلبانه بر اساس اسناد منتشر شده از طرح «خاورمیانه جدید» امریکا نشان میدهد چگونه دشمنان برای تجزیه ایران نقشه کشیده بودند، اما هوشیاری و درایت رهبری این نقشهها را نقش بر آب کرد.
۲- استقلال، پرچم برافراشته انقلاب: استکبار جهانی که روزی ایران را «کشور شاهنشاهی وابسته» میخواند، امروز در برابر «جمهوری اسلامی مستقل» به زانو درآمده و برای محدود کردن قدرت ایران همه ظرفیت مستقیم و غیرمستقیم خود را به کار گرفته و بر سر میز مذاکره نشسته است: اقتصاد مقاومتی، پیروزی در نبرد نابرابر: رشد ۷/۴ درصدی تولید ناخالص داخلی در سال ۱۴۰۲ علیرغم شدیدترین تحریمها، نشاندهنده کارآمدی سیاستهای اقتصاد مقاومتی است که رهبر انقلاب پیگیرانه بر آن تأکید داشتهاند و دیپلماسی هوشمندانه: گسترش نفوذ ایران در سازمانهای بینالمللی و تقویت محور مقاومت، باعث شده است حتی رسانههای غربی از «معجزه دیپلماتیک ایران» سخن بگویند. ۳- پیشرفتهای علمی، سند مشروعیت نظام: در حالی که رسانههای معاند با بزرگنمایی مشکلات، تصویری مخدوش از ایران ارائه میدهند، نهادهای معتبر بینالمللی چنین گزارش میکنند:- رتبه ۱۵ جهانی در تولید علم بر اساس گزارش نیچر ایندکس- خودکفایی در فناوریهای حساس از جمله غنیسازی اورانیوم، ساخت موشکهای بالستیک و فناوری نانو و پیشتازی پزشکی و ساخت واکسنهای کووید- ۱۹ که ایران را در جمع ۱۰ کشور سازنده واکسن قرار داد. ۴- جنگ روانی دشمن، اهداف و راهکارهای مقابله: تحلیل رفتارشناسی دشمن نشان میدهد شبکههای استکباری با سه راهبرد اصلی به میدان آمدهاند:الف) جعل واقعیتها (تبدیل دستاوردها به چالشها) ب) یأسآفرینی سیستماتیک (بزرگنمایی مشکلات اقتصادی) ج) انکار مردمی بودن نظام (نادیده گرفتن مشارکتهای میلیونی مردم) راهکارهای عملی برای خنثیسازی توطئهها:- روایتگری هوشمندانه با بهرهگیری از زبان هنر و رسانههای نوین- مستندنگاری دستاوردها با ارجاع به منابع بینالمللی و - افشای چهره دوگانه دشمن (مقایسه ادعاها و عملکردهای غرب) ۵- ولایت فقیه، حلقه وصل ملت و نظام: تاریخ چهار دهه اخیر ثابت کرده است که هرگاه ملت ایران پشت سر ولی فقیه ایستاده، از سختترین بحرانها سربلند بیرون آمده است. امروز وظیفه ماست که با- بصیرتافزایی در محیطهای دانشگاهی و رسانهای و فضای مجازی- تقویت روحیه انقلابی در نسل جوان و مقابله فعال با شبههافکنیهای دشمن. از این سنگر استوار دفاع کنیم. به راستی که «ولایت فقیه، تنها ضامن بقای ایران اسلامی است».
سید محمد حسینی
در شرایط کنونی دو الگوی نظری میتوانند تعارض ایران و آمریکا را تبیین کنند. هر دو الگو ذهنی و متوجه تصمیمگیران سیاست خارجی هستند. الگوی نخست الگوی «استیلا- استیصال» است که در فردای نبرد در جنگ شکل میگیرد. در این الگو یک طرف پیروز و دیگری در میدان شکست خورده است. طرف پیروز با هدف تثبیت استیلا و پیروزی خود در میدان وارد مذاکره میشود و طرف شکست خورده با هدف حفظ پرستیژ و خروج از استیصال در میدان، وارد مذاکره میشود. نتیجه مذاکره در این الگو بازی برد-باخت است. طرف پیروز بیشترین امتیاز را میگیرد و
کمترین امتیاز میدهد و طرف شکست خورده بیشترین امتیاز را میدهد و کمترین امتیاز را دریافت میکند. آیا این الگو در مورد ایران و آمریکا قابل تطبیق است؟ پاسخ اول خیر است از آن جهت که نبرد و جنگی عینی رخ نداده است تا طرف پیروز و شکست خورده مشخص شود. پاسخ دوم بله است. چون آمریکا در فضای ذهنی و با جنگ روانی تلاش میکند با تهدید جنگ و دیگر ابزارها نظیر فعالسازی مکانیزم ماشه، تصویت قطعنامه در آژانس علیه ایران، بزرگنمایی تهدید نظامی اسرائیل و افزایش تحریمها و… ایران را در شرایط ذهنی استیصال قرار دهد. پایمردی ایران در مواضع اصولی خود مشخص میکند که آیا تهدید نظامی آمریکا بلوف است و یا واقعی. الگوی استیلا-استیصال برای آمریکا بسیار مطلوب و برای ایران بسیار فاجعهآمیز خواهد بود. واقعی شدن این الگوی نظری، وابسته به جنگ ارادهها خواهد بود. چنانچه تهدیدهای نظامی آمریکا بلوف باشد و ایران این تهدیدها را واقعی فرض کند، این الگو در فرش عملی محقق میشود. نتیجه آن پذیرش اراده آمریکا با کمترین دستاورد برای ایران در توافقی نامتوازن که قطعاً به ضرر ایران خواهد بود. اما چنانچه تهدیدهای آمریکا واقعی باشد، آنگاه جمهوری اسلامیباید تصمیم بگیرد که جنگ را قابل تحمل میداند یا پذیرش یک توافق نامتوازن را؟ در این وضعیت انتخاب بین بد و بدترین خواهد بود.
الگوی دوم قابل تطبیق به منازعه ایران و آمریکا، الگوی بازدارندگی است. طرفین در این الگو، برآورد اولیهای از میزان خسارتها در جنگ احتمالی را ترسیم و بر اساس آن از ورود به جنگ به شدت پرهیز میکنند. فضای مذاکرات ایران و آمریکا، اقتضائات حال و تجارب انباشت شده طرفین از گذشته نشان میدهد.
به گزارش گروه رسانهای شرق، بعد از اعلام فقدان الهه حسیننژاد، راز تلخ کشف شد. راننده مسافرکش با چاقو او را به قتل رسانده است. موج افکار عمومی بلند شد. تحلیلگران تلاش کردند این حادثه را توضیح دهند. دادستان تهران پرونده را ویژه اعلام کرد. دختر آقای پزشکیان به نمایندگی از سوی پدر به تسلای خانواده الهه رفت. نیروی انتظامی فیلمهای متعددی از متهم به قتل منتشر کرد. فرماندهان ارشد نیروی انتظامی مصاحبههایی کردند و...
اما چه چیز باعث این موج گسترده واکنشها به این قتل شد؟ این قتل در زمره قتلهای اتفاقی قرار میگیرد. ظاهرا متهم به قتل بدون قصد قبلی مرتکب قتل شده است. قتل یک دختر جوان با ضربات چاقو دردناک است اما شیوه قتل را نمیتوان فجیع و عجیب دانست؛ مثلا مقتول مثله نشده یا سوزانده نشده است. فرضیه تجاوز متهم به قتل به مقتول نادرست بوده. بین مقتول و متهم به قتل رابطه قبلی نبوده است که مثلا مثل پرونده آرمان و غزاله قتلی دراماتیک باشد. وسیله ارتکاب جرم وسیلهای متعارف یعنی چاقو بوده است.
قتلهایی با استفاده از زهر، طناب، سلاح گرم، سوزاندن و... معمولا ارزش خبری بیشتری پیدا میکنند. قتل در زمره قتلهای موسوم به ناموسی نبوده است که اغلب مورد توجه بیشتری هستند. این قتل از نظر تحلیلی نکته تازه و منحصربهفردی ندارد، در حالی که قتلهایی مانند همسرکشی یا ناموسی یا انتقامی پدیدههای کیفری خاصی هستند که تحلیلهای خاص و متفاوتی را میطلبند. مهمترین عاملی که موجب تحریک افکار عمومی و ایجاد موج گسترده شد، ممکن است این باشد که پیش از خبر وقوع قتل، خبر فقدان دختر جوان 24ساله در شبکههای اجتماعی پیچید. چه اتفاقی برای او افتاده است؟ این پرسش همه جا را فرا گرفت. الهه کجاست؟
چیزی شبیه تعلیقی که در یک فیلم جنایی بیننده را با هیجان و کنجکاوی فراوان تا پایان داستان میکشاند. بعد از چند روز هیجان و کنجکاوی خبر بد میرسد. پیکر بیجان الهه پیدا شد. حالا وقت تعلیق و هیجان و کنجکاوی بعدی است؛ به الهه تجاوز شده و بعد به قتل رسیده است. نوبت تعلیق سوم است؛ چه کسی و چرا الهه را کشته است؟ در مدت کوتاهی قاتل دستگیر میشود. هیجان و خشم بالا میگیرد و باقی ماجرا... . سه تعلیق در فرایند دو، سه هفتهای اخبار الهه حسیننژاد بار دراماتیکی قدرتمندی ایجاد کرد که به جریحهدارشدن عواطف مردم و موج بلند واکنش افکار عمومی، نویسندگان، تحلیلگران و مقامات رسمی نسبت به این قتل دردناک انجامید. اما تردید نکنید که این موج به زودی میخوابد و مثل خیلی جرائم دیگر که اخبارشان زلزله در افکار عمومی ایجاد کردند، چند روز دیگر کسی چیزی درباره آن نمیگوید. تب تند زود عرق میکند. نمیتوان به افکار عمومی گفت چرا چنین واکنشهایی دارد و بعد فراموش میکند.
طبع سیال افکار عمومی همین است. ولی میتوان به تمام مقامات رسمی کشور، از دولت و مجلس و دستگاه قضا و نیز به ما ایراد گرفت که چرا در مواجهه با مسئله بسیار مهم و مهلکی به نام رشد جرم و جرمزایی جامعه، منفعل و بیبرنامه هستید و فقط وقتی خبر خاصی منتشر میشود، یکی، دو روزی چیزی میگویید و بعد همه چیز از یادها میرود. گویی دچار آلزایمر ادواری هستیم. خیلی زود دوباره به دوره فراموشی وارد میشویم تا حادثه بعدی.
طبق بعضی گزارشها سالانه حدود دوهزار و 700 قتل در ایران رخ میدهد.براساس یک گزارش در اردیبهشت ماه گذشته 27 قتل ناموسی رخ داده است. روزانه بین 160 تا 200 مورد موبایلربایی در تهران رخ میدهد.
ظرف حدود 10 روز اخیر این خبرها منتشر شدند. خبرهایی از انواع جرائم:
- شبکه فساد سازمانیافته خرید گندم کشف و متلاشی شد.
- زنی در کلاردشت به قتل رسید.
- یک زن در پیشوای ورامین کشته شد.
- قتل یک زن در خراسان شمالی
- قمهکشی اراذل و اوباش در یک سوپرمارکت در باغ آذری
- محیطبانی به نام هدایتالله دیدهبان به قتل رسید.
- درگیری قاچاقچیان مسلح اشیای عتیقه با یگان حفاظت
میراث فرهنگی
- بازداشت فرزند و عروس کاظم صدیقی
واکنشها نسبت به یک قتل، درست و بجا، اما مسئله مهمتر این است که موج واکنشها وقتی به درد میخورد که در دل برنامههای جدی و فراگیر برای مقابله با موج بزه میتواند قرار داشته باشد؟ شهر و بیابان را چگونه باید از این وضعیت جرمزا پاک کرد؟ پاسخی نیست؛ سکوت برقرار است. نظام برنامهریزی و نظام قانونگذاری ایران هیچ ایده و حتی توجهی به سیاستهای پیشگیری از جرم ندارد. مقوله پیشگیری از جرم در گفتمان جریانهای فکری ایران نیز مفقود است.
تا عزم ملی براساس یافتههای علمی و کارشناسی برای پیشگیریاز جرم و مبارزه با بزه شکل نگیرد، باید شاهد گسترش علفزار جرم و جنایت باشیم.
مسعود حمیدی
مهرداد احمدی
در جهانی که حقیقت در غبار بازنماییها گم شده و اقتدار نه در تسلط بر واقعیت، بلکه در توان شکلدهی به تصویرها و معناها متجلی میشود، نبردها دیگر صرفاً در میدانهای فیزیکی و نظامی رخ نمیدهد. آنچه در ساحت ژئوپلیتیک رسانهای رخ میدهد، واجد اهمیت مضاعف است، چراکه بنیانهای ادراکی تودهها و حتی نخبگان تصمیمساز بر اساس آن شکل میگیرد. در چنین بستری، عملیات هوشمندانه جمهوری اسلامی ایران در ربایش یکی از کلیدیترین تصویرهای رژیم صهیونیستی، نه صرفاً اقدامی امنیتی یا اطلاعاتی، بلکه تعرضی بنیادین به تصویر امنیتی اسرائیل است. باید فهمید آنچه امروز نظم جهانی را برمیسازد، نه قدرتهای مطلقاً نظامی یا اقتصادی، بلکه سازوکارهای کنترل و بازتولید تصویر و معناست. فیلسوفانی چون بودریار، مکلوهان و ویریلیو سالها پیش ما را از استقرار در جهانی که در آن مرز میان واقعیت و بازنمایی فروپاشیده است، آگاه کرده بودند. در چنین جهانی، چیزی به نام «امر واقعی» یا «حقیقت محض» وجود ندارد، بلکه آنچه دیده میشود، بازنماییای است که با قدرتهای رسانهای، سیاسی و اطلاعاتی تنظیم و هدایت میشود. دستگاههای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی، بیش از آنکه صرفاً متکی به توان عملیاتی خود باشند، متکی بر ساختن تصویری از نفوذناپذیری، توان پیشدستانه و قدرت مطلقه در تعقیب دشمنان هستند. این تصویر، طی سالیان متمادی، با روایتهای سینمایی، داستانهای ژورنالیستی، عملیاتهای تبلیغی و البته سکوتهای هدفمند، قوام یافته است.
دستیابی به اسناد هستهای و نظامی و علمی، نهتنها رخنهای در لایههای حفاظتی - اطلاعاتی اسرائیل پدید آورد، بلکه از آن مهمتر، تصویر امنیتی آن را که گویی پوشیده از جادوی ترس و اسطوره شکستناپذیری بود، ترک انداخت. اگر به گفته ژان بودریار، قدرت مدرن چیزی نیست جز «توانایی ساختن شبیهسازیها» و تثبیت یک نظم نمادین، پس ضربه مهم در این عملیات، فروپاشی شبیهسازیِ جاافتادهای از اقتدار و تسلط اطلاعاتی اسرائیل بود. در جهانی که با رسانههای دیجیتال، تلفنهای همراه، دوربینهای نظارتی و شبکههای اجتماعی همه چیز به تصویر بدل شده، دیگر معنای کنش، نه در نتیجه فیزیکی و عینی آن، بلکه در تأثیر تصویری و رسانهای آن سنجیده میشود. چه بسا عملیاتهایی که از منظر فیزیکی بیاهمیت هستند اما از منظر تصویر، انقلاب به پا میکنند. شاهکار اطلاعاتی ایران دقیقاً از همین سنخ است؛ عملیاتی که در خفا اجرا شد اما پیامدهای رسانهایاش از هر فیلم جاسوسی مشهور بیشتر بود. مارشال مکلوهان، نظریهپرداز کانادایی رسانه، هنگامی که از مفهوم «رسانه بهمثابه پیام» سخن گفت، هشدار داد رسانه صرفاً حامل معنا نیست، بلکه خود ساختار و فرم رسانه، معنای اجتماعی میسازد. به عبارت دیگر، مهم نیست چه چیزی گفته میشود، مهم این است چگونه و در چه قالبی گفته میشود. رژیم صهیونیستی همواره کوشیده است روایت خود را از قدرت اطلاعاتی و امنیتیاش، از طریق رسانههای جهان و دستگاههای فرهنگی، به جهانیان تحمیل کند. موساد، شاباک و دیگران، دیگر فقط یک سازمان اطلاعاتی نیستند؛ یک تصویر هستند، یک برند، یک افسانه بازاریابیشده در بازار امنیت جهانی اما درست در همین نقطه، ایران با انتخابی هوشمندانه، دست به تخریب برند آنها زد. عملیات اخیر، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی صهیونیستها را از جایگاه سوژه فرادست اطلاعاتی، به ابژه آسیبپذیر بدل کرد؛ از شکارچی به شکار؛ از دانا به نادان؛ از مقتدر به عاجز. تصویر دستگاه اطلاعاتی و امنیتی صهیونیستها که پیش از این همواره با نظارت و شناسایی سریع، تعقیب در سایه، حذف هوشمند، عملیات فرامرزی و دستنیافتنیبودن شناخته میشد، اکنون با تصویری تازه روبهرو شده است؛ سازمانهایی که نمیدانند از درون چه کسی آنها را زیر نظر دارد، نمیتوانند جلوی نشت نخبگانش را بگیرند و در مواجهه با دشمنی چون ایران، حتی توان «واکنشنمایی» هم ندارند. پل ویریلیو، فیلسوف فرانسوی که بیش از هر چیز بر «سرعت» و «دید» به عنوان سلاحهای جدید جهان مدرن تأکید داشت، معتقد بود پیروزی در جنگ، دیگر با اشغال سرزمین نیست، بلکه با تصرف ادراکها و سیطره بر نظام دیداری دشمن محقق میشود. از نگاه ویریلیو، جنگها اکنون بیش از هر چیز، جنگ تصویرند و هر که در این جنگ پیروز شود، ولو در میدان فیزیکی شکست خورده باشد، در واقعیت رسانهای پیروز میدان خواهد بود. اسرائیل در دهههای اخیر استاد بلامنازع مدیریت تصویر بوده است. عملیاتهایش در خیال عمومی، به طرزی افسانهای بازسازی میشد. حتی شایعههایی که گاه از سوی خود آنها به بیرون درز داده میشد، در خدمت همین استراتژی بود؛ ترس از نام موساد و شاباک باید پیش از هر تقابل واقعی، ذهنها را تصرف میکرد. اینچنین است که ویریلیو از «پیشاپیش پیروز شدن از طریق تصویر» سخن میگوید. ایران، در ربایش اخیر، نه فقط دست به یک عمل فیزیکی دقیق و هوشمندانه زد، بلکه دقیقاً به آن نقطهای حمله کرد که سالها قلب قدرت نرم اسرائیل بود؛ تصویر امنیتی. پرسش مهم این است: چه تصویری از دستگاههای امنیتی و وجهه امنیتی صهیونیستها بر جا ماند؟ و پاسخ آن، تصویری از سردرگمی، نفوذپذیری و سکوتی ناگزیر است. سکوت نهادهای صهیونیست در برابر این رخداد، نه از روی استراتژی سکوت، بلکه از سر درماندگی در بازتولید تصویر جدید است. آنها نمیدانند چگونه افسانه فروپاشیده را بازسازی کنند. در این میان، جمهوری اسلامی ایران نشان داد درک عمیقی از تحولات معرفتی-رسانهای جهان دارد. این عملیات، اگرچه خاموش اما با اقتداری سرشار از معنا بود و نشان داد ایران، برخلاف تصورات تقلیلگرایانه، تنها در میدانهای سخت، نظیر جنگ نابرابر غزه یا دفاع از محور مقاومت، فعال نیست، بلکه در لایههای پیچیده جنگ شناختی و تصویرسازی نیز توان مداخله و مهندسی دارد. این عملیات، نه با بمباران رسانهای - تبلیغاتی، بلکه با قدرت سکوت و اتکای صرف به معنای مستتر در کنش انجام شد؛ سکوتی که خود، فریاد فروپاشی تصویر حریف بود.
در جهانی که استعمار دیگر نه با تفنگ و زور، بلکه با تصرف ذهنها، زبانها و تصورها اعمال میشود، بزرگترین میدان نبرد، میدان بازنمایی است. همانگونه که فوکو نشان داد قدرت در روزگار مدرن، نه در تملک مستقیم بر بدنها، بلکه در شکلدهی به گفتمانها و میدانهای معنا عمل میکند. شاباک، موساد و ... بخشی از گفتمان هژمونیک غرب هستند؛ گفتمانی که رژیم صهیونیستی را نه به عنوان غدهای سرطانی در غرب آسیا، بلکه به مثابه تمدنی پیشرفته، مدرن و شکستناپذیر جا میزد. با عملیات اخیر، ایران توانست به درون این گفتمان نفوذ کرده، از درون آن را منهدم کند، زیرا همانگونه که فوکو میگفت، گفتمانها زمانی آسیبپذیر میشوند که توان بازتولید تصویر پایدار از خود را از دست دهند. آنها اکنون دچار اختلال در بازتولید معنا هستند و این یعنی یک شکست ریشهای، یک ضربه به شالودههای اقتدار روانی اسرائیل. اگر از منظر فلسفه رسانه به ماجرا بنگریم، ایران در این عملیات نشان داد حقیقت را نه باید در رخدادهای پرصدا، بلکه در لایههای عمیق تصویر و معنا جستوجو کرد. این عملیات، در عین خاموشی، فریادی در دل منظومه رسانهای غرب بود؛ فریادی که نشان داد ایران توانایی آن را دارد که در قلب سازوکارهای بازنمایی و شبیهسازی جهانی، مداخلهای معنادار و مقتدرانه داشته باشد. دیگر نمیتوان دستگاه اطلاعاتی و امنیتی صهیونیستها را همانگونه تصور کرد که پیش از این در فیلمها، تحلیلها و تبلیغات دیده میشد. اکنون هر تحلیلگر و هر مخاطب جهانی، هنگام شنیدن نام آنها، با شکی در دل و خللی در تصویر ذهنیاش مواجه خواهد شد. این دقیقاً همان چیزی است که فیلسوفان رسانه از آن به عنوان جابهجایی قطبنمای معنا یاد میکنند.
باید بار دیگر به هشدار فیلسوفان معاصر بازگشت: در عصر تصویر، هیچ قدرتی بدون قدرت برساختن تصویر باقی نمیماند. ایران در این نبرد تصویر، نهتنها بازی را بر هم زد، بلکه قواعد جدیدی برای آن نوشت؛ قواعدی که در آن، سکوت معنا دارد، غیاب فریاد است و حقیقت، همان تصویر زخمیای است که دیگر نمیتوان آن را رفو کرد.