عباس شمسعلی
خون شهید علاوهبر ارزش وصفناپذیری که در پیشگاه خدای متعال دارد، دارای اثری بر روی زمین است که شاید محاسبه و باور به این اثرگذاری برای بسیاری ظاهربینان مشکل باشد، اما به دلایل متعدد تاریخی و معاصر باید اذعان کرد که این ویژگی بینظیر معجزهایست که خدای متعال در خون شهید قرار داده است.
این اثر معجزهگونه که در خون شهید به ودیعه گذاشته شده است؛ خاصیت بیدارسازی خفتگان و غافلان، خواه مردمانی خفته و غافل و یا جامعه و جهانی در غفلت مانده است. خون شهید نهتنها مثل هر خون دیگری نیست، بلکه در بیداری خفتگان همچون نسیمی قدسی عمل میکند که اگر بر غافلان مستعد بیداری و هدایت بوزد؛ امکان ندارد که هدایت و آگاهی نیاورد.
میتوان مستندترین مثال از اثر خون شهید بر بیداری جامعه را خون پاک سیدالشهدا(ع) و یاران باوفایش در عاشورای سال 61 هجری قمری دانست.
نگاهی به جامعه به غفلت رفته مسلمانان در سالهای پس از رحلت نبیاکرم(ص) و ایجاد انحراف در جانشینی ایشان، به آنجا ختم شد که بر صدر حکومت اسلامی فرد منحرف و فاسقی همچون یزید نشسته بود و مردم در سرزمینهای اسلامی به این ذلت تن داده بودند.
آنجا که امام حسین(ع) هدف از قیام بزرگ خود علیه دستگاه ظلم و ستم یزید را اصلاح دین جد بزرگوارشان بیان فرمودند و پایان این قیام را چه با پیروزی و یا شکست ظاهری و کشتهشدن، رسیدن به پیروزی ترسیم کردند، شاید برای بسیاری مبهم بود که چگونه میتوان با شکست در جنگ نیز پیروز شد؟!
پاسخ در این نکته مهم بود که شهادت آن بزرگواران علاوهبر سعادت ابدی، بیداری جهان اسلام و واردآوردن ضربه جبرانناپذیر بر پیکره حکومت ظلم و جور یزیدیان را به ارمغان آورد.
این خون بابرکت و مقدس امام حسین(ع) و یاران وفادارش بود که هم ریشه حکومت یزیدیان را هدف قرار داد و هم مردمان غرقشده در تبلیغات دروغین دستگاه تبلیغی و شیطانی یزید را- که فرزندان رسولخدا(ص) را خارج از دین(!) و شورشی معرفی میکرد- بیدار کرد. اینچنین بود که خون شهدای کربلا دین اسلام را از خاموشی و انحرافی ابدی نجات داد و خود سرمنشأ بسیاری از قیامها و ایستادگیها در برابر ظلم در طول تاریخ شد.
یکی از برجستهترین نمونهها در تأثیرپذیری از قیام عاشورا در جریان پیروزی انقلاب اسلامی در کشورمان رقم خورد و صدالبته نمیتوان از تأثیر خون پاک شهیدان که در جریان نهضت اسلامی به دست طاغوت بر زمین ریخته شد، در مسیر بیداری و همراهی مردم با پیشوای بزرگشان سخن نگفت.
خون پاک رزمندگان سلحشورمان در جریان جنگ هشتساله تحمیلی نیز جلوهای دیگر از بیداری ذهنها و جداسازی جبهه حق از باطل بود، خونهای پاکی که هنوز راهنمای نسلهای جدید و مشعلهای نورانی هدایت در این عصر پرتلاطم هستند.
اگر بخواهیم در همین سالهای اخیر نمونهای از تأثیر خون شهدای مظلوم در بیداری بیخبران و غافلان سخن بگوییم، بیدرنگ باید به سراغ بیش از 50هزار شهید مظلوم فلسطینی ساکن غزه، از جمله دهها هزار کودک و زن بیگناه برویم که از سال گذشته تاکنون خون پاکشان عالمی را بیدار کرده است. امروز به برکت این خونها، فریاد نفرت از اسرائیل و حامیانش تا اعماق پایتختهای اروپایی و آمریکا را دربر گرفته است. بهراستی کدام هماوردی میتوانست در برابر دستگاههای بیشمار تبلیغاتی یزیدیان زمان یعنی صهیونیستهای جنایتکار تا این حد نقش بیدارکننده مردمان جهان را به خوبی ایفا کند؟
هنوز اربعین شهدای جنگ تحمیلی 12روزه اخیر در کشورمان نرسیده است، اما آیا میتوان منکر این شد که خون پاک این هزار و 60 شهید که از فرماندهان قهرمان تا دانشمندان هستهای و از زنان و کودکان بیگناه تا مردم عادی در بین آنها وجود دارد و تنها یک بخش از این شهیدان مظلوم 34 شهید دانشآموزی است که امروز تصاویر پاکشان زینتبخش صفحه اول کیهان شده است، یکبار دیگر معجزه بیداری خود را نمایان ساخته است؟
امروز یکبار دیگر این خونهای مظلوم اما باعظمت، کاری با ذهنها و باورهایی که به هر دلیلی دچار غفلت یا تأثیرپذیری از دستگاههای تبلیغاتی دشمن شده بودند، کرده است که نه به اندازه یک اربعین بلکه به اندازه 40 سال غبار و زنگار دروغ و تبلیغات منفی و بدبینی، جای خود را به زلالی در گفتار و تشخیص داده است.
خونهای به ناحق ریخته هموطنانمان، بسیاری از آنها که گمان میکردند مشکل از جمهوری اسلامی است نه از دنیای غرب و آنها که آمریکا و غرب را دلسوز کشورمان میدانستند، بیدار کرده است.
این خونهای مقدس، بسیاری از آنها که تحت تأثیر رسانههای غربی و برخی بوقهای تبلیغی داخلی آنها حضور مستشاران ایرانی در سوریه و عراق و کمک به فلسطین و لبنان را هدر دادن سرمایه ملت، به کشتن دادن فرزندان این کشور و ماجراجویی منطقهای میدانستند و شعار «نه غزه، نه لبنان» سر میدادند، را بیدار کرد، آنهائی که سالها بعد بر سیاست هوشمندانه جمهوری اسلامی در عقب نگهداشتن دشمن در چندهزار کیلومتر دورتر از مرزها اذعان کردند و صحه گذاشتند. آنها که اوضاع این روزهای سوریه را نیز میبینند، فهمیدند که خسارت جانی و مالی جنگیدن با دشمن در داخل مرزها بسیار بیشتر از کمک به عقب نگهداشتن دشمن در هزاران کیلومتر دورتر است.
خونهای مقدس فرماندهان شهیدمان بود که بسیاری از غفلتزدگان را که هزینهکردن برای توسعه صنایع دفاعی و موشکی کشور را بدون منطق و سیاستی اشتباه میدانستند، بیدار کرد تا همانها فرود آمدن این موشکهای سهمگین بر سر دشمن را با چشمانی اشکبار از غرور مشاهده و تحسین کنند.
فراموش نمیکنیم که جنگ اخیر در شرایطی به کشور ما تحمیل شد که مسئولان دستگاه دیپلماسی در میانه مذاکرات با آمریکا بودند. چه تلخ است اما باید گفت، خونهای عزیزانمان در حالی به زمین ریخت که بسیاری دلخوش به گرهگشایی و لبخند دشمن بودند و فکر میکردند که لبخند به دشمن سایه جنگ را از سر کشور دور میکند، اکنون که خون شهیدانمان دروغگویی دشمن به ظاهر خیرخواه را برای بسیاری از مردم برملا کرده است، کدام وجدان بیداری میتواند باز دم از اعتماد به دشمنی بزند که در خلال مذاکره هم چراغ سبز به سگ زنجیری خود برای حمله به ایران نشان داد و هم خود به تعبیر رئیسجمهور محترم کشورمان بر روی میز مذاکره بمب انداخت و تأسیسات هستهای کشورمان را بمباران کرد؟
و البته عجیب آنکه در شرایطی که به برکت خون شهدا طینت و نیت پلید دشمن بیش از همیشه نمایان شده است و مردم کشورمان بیش از هر زمان دیگری بیدار و هوشیار و دشمنستیزتر شدهاند، برخی از سیاستمداران و رسانهها و افراد خوشباور به غرب هنوز دم از مذاکرهای میزنند که با بمب دشمن نابود شده است.
در حالی که از خاصیت بیدارشدن خفتگان و غفلتزدگانِ مستعد بیداری با معجزه خون شهیدان سخن گفتیم، گویی برخی همچنان علاقه دارند با لالایی دشمن به خواب روند، آنچنان که رهبر حکیم انقلاب پیش از این هشدار داده بودند: «از نهجالبلاغه من یک جمله عرض کنم؛ میفرماید که: «وَاللهِ لا اَکونُ کَاضَّبُعِ تَنامُ عَلی طولِ اللَدم»؛ خلاصه معنایش این است: «من آدمی نیستم که با لالایی دشمن خوابم ببرد.» خیلیها با لبخند دشمن خاطرشان جمع میشود که دیگر خطری نیست؛ اگر دشمن لالایی زمزمه کند، خوابشان میبرد! امیرالمؤمنین(ع) میفرماید که «وَ مَن نامَ لَم یُنَم عَنه»؛ اگر تو خوابت برد، معلوم نیست دشمن هم خوابش برده باشد، او بیدار است. نوازش دشمن و لالایی دشمن موجب نمیشود من به خواب بروم؛ یعنی این هوشیاری در مقابل دشمن در اوج است.» (5/4/1403)
عباس حاجینجاری
دستاوردهای دفاع مقدس مردم ایران در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه محور غربی- صهیونی را نباید در مرزهای جغرافیای ایران محصور دانست، بلکه ایستادگی و مقاومت مردم ایران و قدرت دفاعی نیروهای مسلح ایران در این جنگ، شکست دیگری را به این غده سرطانی به عنوان عامل نیابتی امریکا در منطقه تحمیل کرد، این امر میتواند فصلی جدید را در حرکت مقاومت در منطقه رقم بزند که محصول آن انزوا و سقوط تدریجی رژیم و بازیابی قدرت نیروهای مقاومت در منطقه خواهد بود.
مهمترین مؤلفه مؤثر در شکلگیری و پویایی جبهه مقاومت در سالهای اخیر معطوف به نقطه کانونی آن یعنی ایران اسلامی است، به همین دلیل در طول سالهای اخیر، از آغاز شکلگیری کانونهای جبهه مقاومت در منطقه نظیر حزبالله در لبنان، انصارالله در یمن، حماس در فلسطین و حشدالشعبی در عراق این کانونها اگرچه نشان دادند قادرند با اتکا بر ظرفیتهای درونی و حمایتهای مردمی در کشورهای متبوع خود، مسیر بالندگی را طی کنند، ولی این پویایی در فرازهای مختلف ارتباط مستقیمی با قدرت و توانمندی ایران داشته و دارد، به همین دلیل بود که رژیم صهیونی در سالهای اخیر و قبل از تهاجم گسترده به غزه خود را کاملاً در انزوا و تحت تهدید از چند جبهه میدید و بارها سران رژیم به آن اعتراف کرده بودند، اما پس از عملیات طوفان الاقصی که خود نمادی از توانمندی بارز نیروهای مقاومت فلسطین به عنوان یکی از کانونهای اصلی مقاومت بود وآسیبپذیری رژیم را اثبات کرد، به همین دلیل این رژیم با حمایت امریکا و برخی کشورهای غربی با دست یازیدن به بینظیرترین جنایات تاریخ، به زعم خود به مقابله با مردم فلسطین و لبنان پرداخته و حمله به ایران نیز در امتداد آن جنایت و با این تصور و توهم بود که حال که حزبالله، حماس و فروپاشی دولت اسد به عنوان سه نقطه کانونی تهدید نزدیک رژیم، دچار ضعف شدهاند، قادر است با ضربه زدن به نقطه کانونی مقاومت به زعم خود خیالش را از این تهدیدها راحت کند، اما شکست رژیم در این جنگ و پیامدهای گسترده آن را میتوان فصلی جدید در روند حرکت مقاومت دانست که شاخصههایش به قرار زیر است:
۱- تسلیم امریکا و رژیم در برابر قدرت بازدارندگی و دفاع موشکی ایران و درخواست آتشبس در شرایطی که ایران همه ظرفیتهای خود را به کار نگرفته بود و تجلی وحدت و انسجام ملی مردم ایران در اثر این تجاوز و شکست توهم فروپاشی از درون نظام جمهوری اسلامی، سبب شد موقعیت و جایگاه ایران در جهان به عنوان یک کشور مستقل با خاستگاه مردمی مبتنی بر ارزشهای اسلامی و انقلابی و ملی ارتقا یابد و این نشاندهنده آن است که ارزشهای ملی نیز پشتوانه شعارهای اسلامی و انقلابی نظام است، به گونهای که کسانی که حتی در مقطعی از تاریخ شعار نه غزه- نه لبنان را در کشور
سر داده بودند، به این باور رسیدند که کاش در گذشته در حمایت از غزه و لبنان سرمایهگذاری بیشتری شده بود که اکنون نیازی به مقابله با دشمن در تهران و شهرهای دیگر ایران نباشد و این به مفهوم آن است که پس از این ظرفیتهای ملی با پیشتازی مردم ایران در حمایت از مقاومت گسترش خواهد یافت.
۲- فروپاشی افسانه شکستناپذیری اسرائیل که پس از ضربات متحمل شده در طوفانالاقصی، با حملات جنایتبار خود علیه مردم غزه و لبنان تلاش کرده بود آن را بازسازی و باورسازی کند، در جریان حملات ایران در وعده صادق۳ و له شدن برخی از مراکز حساس نظامی و نقاط استراتژیک رژیم، آسیب پذیری رژیم صهیونیستی را نشان داد و ثابت کرد علاوه بر لطمات وارده اقتصادی و نظامی تداوم این جنگ میتوانست به بحران داخلی و حتی فروپاشی رژیم بینجامد.
۳- احیا و بازسازی نیروهای جبهه مقاومت در این ایام مؤید دیگری بر تأثیر این جنگ در بازیابی توان نیروهای جبهه مقاومت است؛ انصارالله آنچنان اقتدار خود را بر امریکا و رژیم تحمیل کرده است که امریکاییها برای مهار این نیروی قدرتمند پیشنهاد به رسمیت شناختن دولت مشروع آنها در ازای توقف عملیات در دریا را دادهاند که البته انصارالله این پیشنهاد را رد کرده و اعلام کرده است حمایتش از غزه تزلزلناپذیر است و قابل معامله سیاسی نیست. حماس نیز با اجرای چند عملیات گسترده نظامی در روزهای اخیر با وارد کردن ضربات جدی نظامی به صهیونیستها نشان داده است قدرت خود را بازسازی کرده و با سازماندهی نیروهایش به لحاظ توان نیروی انسانی، حتی نسبت به قبل از عملیات طوفانالاقصی توانمندتر شده است و عزم نیروهای حماس نیز برای مقابله با رژیم جزمتر شده که استیصال امریکا و رژیم در تداوم وضعیت کنونی در غزه مصداق بارز آن است. حزبالله نیز اکنون با بازسازی ظرفیتهای مردمی و میدانی خود توانسته است سایه قدرت خود را بر دولت منفعل این کشور اعمال کند. فشار حزبالله سبب شده است احزاب سیاسی این کشور از پیگیری طرح عادیسازی روابط با رژیم صهیونی، خودداری کنند و دولت این کشور نیز بر ضرورت خروج رژیم از نقاط اشغال شده، تأکید کند، گزارشها نیز حاکی از بازسازی درونی وضعیت حزبالله است. ۴- جنگ تحمیلی ۱۲ روزه و تجاوزات اخیر رژیم صهیونی علیه سوریه که با حمایت امریکا صورت گرفته، زنگ خطری برای کشورهای منطقه است و نشان میدهد اتکای کشورهای منطقه بر حمایت امریکا برای حفظ رژیمشان توهمی باطل است و سرنوشت سوریه در انتظار همه آنهاست و به همین دلیل است که آنها به اتکا بر قدرتی مانند ایران برای تداوم بقای خود نیاز دارند در این میان سخنان نخست وزیر سابق قطر گویای این مدعاست. مضافاً بر اینکه تسریع این کشورها برای تقویت روابط با ایران بعد از شکست رژیم در جنگ ۱۲ روزه، مؤید دیگری بر آن است.
۵- نفرت جهانی علیه صهیونیستها و امریکاییها که این روزها به دلیل جنایات اسرائیل در غزه به اوج خود رسیده است، با تجاوز امریکا و رژیم به ایران در اوج مذاکرات، شدت یافته وحمایت بیش از ۱۲۰ کشور از ایران و متجاوز معرفی کردن رژیم صهیونیستی نشاندهنده روندی جدید در تحولات منطقه و فرصتی برای پویایی جبهه مقاومت است. ۶- تحولات اخیر سوریه و تجاوز رژیم صهیونی به این کشور که ناشی از تضعیف نیروهای مقاومت در سوریه و متأثر از پروژه مشترک امریکا و رژیم صهیونی با همکاری چند کشور عرب و غیرعرب منطقه است، نشانگر آن است که این سرنوشت میتواند برای دیگر کشورهای منطقه هم رقم بخورد و تنها راه مقابله با آن اتکا بر توان داخلی و تقویت نیروهای مردمی و مقاومت در این کشورهاست.
امید ملکی
درک دکترین جدید اسرائیل، که بر «سیالسازی مرزهای تهدید» استوار است، کلید فهم بسیاری از اقدامات اخیر این رژیم است. در چارچوب این دکترین، امنیت ملی اسرائیل نه در مناطق سبز یا دیوارهای بتن ی حایل، بلکه در قلب پایتخت های دشمنانش تأمین میشود. در این چارچوب دمشق، بغداد، بیروت، و حتی تهران، بخشی از قلمرو سیال «امنیت پیشدستانه» تعریف شده اند که در آن، هیچ خط قرمزی برای عملیات اطلاعاتی یا نظامی رژیم وجود ندارد.
اگر کسی تا دیروز هنوز در صحت «دکترین مرزهای سیال امنیتی اسرائیل» تردید داشت، امروز ناچار است که این واقعیت را بپذیرد که اسرائیل دیگر مرز ندارد؛ نه در ترور، نه در تجاوزگری، و نه در گروگان گیری.
به نظر آنچه از خاکسترهای برخواسته از وزارت دفاع ، ستاد مشترک ارتش و منطقه کاخ ریاست جمهوری سوریه در دمشق می توان دید این هلهله پیروزمندانه رژیم است که «در منطقه ای که در برابر شبکه نفوذ ما ایستادگی نکرده است، اتاق های فرماندهی جولانگاه ما خواهد بود» این پیام، البته تنها خطاب به سوریه نیست. ایران، لبنان، عراق، و حتی عربستان و امارات نیز باید این سیگنال را دریافت کرده باشند.
باید بپذیریم که زیر ساخت های نظامی، امنیتی و اطلاعاتی دیگر به اشکال سنتی شان قابل دفاع نیستند. حمله از راه دور، فعالسازی سلول های خفته، جنگهای سایبری و … همه و همه برای اسرائیل در خدمت هدفی واحد قرار گرفته اند: تضعیف ساختار مقاومت در منطقه و ایجاد بازدارندگی معکوس.
در چنین شرایطی به نظر می رسد که فرصتی طلایی برای سیاست منطقهای ایران فرا رسیده است، آنجایی که ایران می تواند نقش خود را به «نقش آفرین نظم ساز» ارتقا دهد تا جایی که از موازنه شکننده «لنگر امنیتی درون مرزی» عبور کرده و یک « لنگر امنیتی منطقهای » بسازد. به عبارت دیگر، در ساختار جدید، تهران باید بتواند تا امنیت خود را از طریق تعادلبخشی به امنیت منطقهای تضمین کند، نه صرفاً از طریق دفاع در مرزهای جغرافیای ملی و پذیرش ضرورت عملیاتی این مهم ممکن نمی شود مگر با ایجاد شبکه ای گفتمان ساز که بتواند نشان دهد «تأمین امنیت زیست ملی» بدون اتکا به «امنیت زیستی منطقه ای» خشت بر آب زدنی کم حاصل خواهد بود.
کشورهای منطقه باید این پیام استدلالی را از ایران دریافت کنند که چرا جای تعجب نخواهد بود اگر در روزهای آینده شاهد حملاتی مشابه در دیگر مناطق در منطقه باشند تا جایی که نباید غافلگیر شوند اگر بهزودی، پالایشگاهی در بصره، بندری در فجیره، یا حتی مرکز دادهای در ریاض هدف حملات یا خرابکاری های رژیم قرار گیرد، چرا که تا وقتی که الگوی امنیتی اسرائیل بر ناامنی همهجانبه استوار است، در منطقه هیچ کجا در امان نخواهد ماند.
به همین دلیل به نظر یک اقدام گفتمانی اقناع گرا در شرایط فعلی بسیار موثرتر از هر مانور نظامی می تواند اثر بخشی امنیتی از طریق محدود سازی دکترین مرزهای ترور اسرائیل خواهد داشت، آنجایی که بتوانیم این روایت از زیست را در منطقه خاورمیانه بتوانیم به کشورهای منطقه بقبولانیم که خاورمیانه اکنون نه فقط در آستانه یک جنگ چندجانبه بلکه در میانه یک آتش پنهان فراگیر قرار دارد، آتشی که اگر فوران کند، نه بهصورت لشگرکشی بلکه در صورت بندی های پیچیده ای چون خرابکاریهای صنعتی، ترورهای هدفمند، و فروپاشیهای نرم بروز خواهد کرد. بدیهی است که راه مقابله با این سناریو، نه تسلیح بیشتر بلکه همکاری امنیتی بیشتر است. این آزمونی فیصله بخش و مهم برای ما است که بتوانیم در الگویی تجویزی به همسایگان مان بقبولانیم که راه نجات همه نه در افزایش هزینه های امنیتی ملی، بلکه در همافزایی اطلاعاتی – امنیتی منطقهای است، نشان دهیم که اگر منطقه برای امنیت خود اقدامی مبتنی بر همکاری نکند، این آتش، دیر یا زود، در جای جای منطقه نفت خیز خاورمیانه زبانه خواهد کشید و آن زمان دیگر آنقدر دیر شده است که پای تخت هیچ پایتختی مصون نخواهد ماند.
در قسمت اول این نوشته، کلیاتی درباره حوزه مغفول پیشگیری و نقش آن در سیاستگذاریهای اجتماعی مطرح شد. شاید اغراقآمیز نباشد که تاریخ پیشگیری را مثل بسیاری از حوزههای دیگر در ایران بتوان به قبل و بعد از جنگ ۱۲روزه تقسیم کرد، مشروط بر اینکه سیاستگذار دریابد که ترویج پیشگیری میتواند چه نقش تمامعیاری در مدیریت کشور ایفا کند. اگر سیاستگذار مصمم باشد که اینگونه عمل کند، لازم است که در ابتدا درک عمیقتری از پیشگیری پیدا کرده و ورای استفاده صوری از آن در سخنرانیها، در عمل آن را در تصمیمگیریهای خود وارد کند.
ازاینرو، موضوع مهمی که لازم است سیاستگذار اطلاعات خود را در آن عمق ببخشد، سطحبندی پیشگیری است. بر اساس تعریف پیشگیری میتوان حداقل سه سطح را برای آن در نظر گرفت: ۱. پیشگیری در سطح سیاستگذاری: منظور از سطح سیاستگذاری وضع قوانین، آییننامهها و دستورات در سطح سه قوه و سایر نهادهای حاکمیتی است که به واسطه آنها به شکل مستقیم یا غیرمستقیم از شکلگیری آسیبهای اجتماعی پیشگیری میشود. قطبنمای پیشگیری در سطح سیاستگذاری، توجه به کاهش فقر و بیعدالتی است
برنامه دولت اول روحانی مبنی بر حذف فقر مطلق در کشور، نمونهای عینی از سیاستگذاریهای پیشگیرانه محسوب میشد که البته همه میدانیم این هدف هیچگاه محقق نشد و از آن زمان روزبهروز بر آمار فقر مطلق افزوده شد که خود افزایش آسیبهای اجتماعی را به دنبال داشت. بخش دیگری از پیشگیری در این سطح، طراحی، اجرا و ارزیابی دستورالعملها، آییننامهها و شیوهنامههای اجرائی برای پیشگیری از انواع آسیبهاست که از جمله آنها میتوان به سندهای مهمی نظیر سند ملی پیشگیری از اعتیاد، سند ملی پیشگیری از مرگ در جوانان، سند ملی ارتقای سواد سلامت و خیلی از موارد دیگر اشاره کرد. ۲. پیشگیری در سطح برنامه: طراحی، اجرا، ارزیابی و بهبود برنامههای متنوعی که منجر به پیشگیری از طیفی از آسیبها میشوند، در این سطح قرار میگیرد. نکته بسیار مهم در این سطح از پیشگیری این است که لازم است هر برنامه پیشگیرانهای بر اساس فرایند مشخصی طراحی، اجرا و ارزیابی شود. طبیعی است برنامههای پیشگیرانه در وهله اول باید کارایی (efficacy) لازم را داشته باشند. منظور از کارایی، اثرگذاری یک مداخله در شرایط مطلوب است.
پس از طی این مرحله آزمایشی، ضروری است که آن برنامه، از پس ارزیابی اثربخشی (effectiveness) نیز برآید. منظور از اثربخشی، اثرگذاری یک مداخله در شرایط موجود است. نکته مهم دیگر درباره طراحی برنامههای پیشگیرانه این است که ضروری است هر برنامهای دارای مبانی نظری باشد. فقدان مبانی نظری باعث میشود اولا گروه هدف برنامه بهدرستی انتخاب نشود. مثلا وقتی در طراحی یک برنامه به نظریه پروچاسکا و دی کلمنته با عنوان «مدل بین نظری تغییر رفتار» توجه نشود، ممکن است برنامه برای کسانی طراحی شود که فاقد انگیزه لازم برای پیشگیری باشند.
طبق این نظریه، افراد برای تن در دادن به تغییر، در مراحل مختلفی به سر میبرند که لازم است در طراحی برنامه به آن دقت شود. پیامد دوم فقدان مبانی نظری این است که مشخص نخواهد بود که آن برنامه طی چه سازوکاری قادر به پیشگیری از آسیبی مشخص است. مثلا وقتی در طراحی برنامه مهارتهای زندگی، به «نظریه یادگیری اجتماعی» دقت نشود، اهمیت فعالیتهای گروهی و تأثیر آن بر مشاهدهکنندگان فعالیت در کارگاه، فراموش شده و همین مسئله تأثیر قطعی بر اثربخشی کارگاه خواهد گذاشت. به این ترتیب بخش قابلتوجهی از کارگاههای مهارتهای زندگی، اثرگذاری لازم را نداشته و علاوه بر هدردادن منابع، ذهنیت منفی نیز در شرکتکنندگان ایجاد خواهند کرد.
۳. پیشگیری در سطح سبک زندگی: طبیعتا سیاستگذاریها و برنامههای پیشگیرانه در نهایت منجر به این خواهد شد که محیط و شرایط زندگی بهگونهای سامان یابد که از حداقل عوامل خطر و حداکثر عوامل محافظ برخوردار باشد و افراد به شیوهای زیست کنند که ورای عوامل خطر غیرقابل اجتنابی نظیر سن، با بهکارگیری سواد سلامت، سطح آسیبپذیری خود را کاهش دهند. بهعنوان مثال، وقتی جاده و خودرو استاندارد باشد و فرد نیز آموزشهای لازم را دیده باشد و بداند که در صورت تخطی از قوانین راهنمایی - رانندگی، قطعا اعمال قانون خواهد شد، بدیهی است که تعداد تلفات جادهای در طول سال هیچگاه به دهها هزار نفر نخواهد رسید. در این صورت خواهد بود که در درازمدت، فرهنگ رانندگی ایمن، در بین مردم رواج خواهد یافت.
انتظارداشتن از اینکه بدون توجه به دو سطح قانونگذاری و برنامه، بهصرف برگزاری کارزارهای اجتماعی، سبک رانندگی مردم بهگونهای تغییر کند که در تعداد کشتهها و تصادفات تغییرات معنادار و ماندگاری به وجود آید، نشانهای است از ضعف در درک صحیح از پیشگیری. علاوه بر این، وقتی سیاستگذار، درک عمیقی از «عوامل تعیینکننده در سلامت» داشته باشد، متوجه خواهد بود که بخش زیادی از سبک زندگی سالم در جامعه (۷۰ درصد) خارج از کنترل افراد جامعه است؛ کیفیت مواد غذایی، وضعیت آلایندههای موجود در هوا، تورم، فقر، بیکاری و... همه عواملی هستند که مستقیم بر سبک زندگی افراد جامعه تأثیر میگذارند. در مجموع باید گفت که سیاستگذاریها و برنامههای پیشگیرانه در نهایت سبک زندگی پیشگیرانه را به ارمغان خواهند آورد. البته که سبک زندگی پیشگیرانه، خود به شکلگیری فرهنگ سلامت و پیشگیری منجر خواهد شد؛ فرهنگی که در آن در بین مردم، سلامت جزء ارزشهای مهم تلقی میشود و برای حفظ و ارتقای آن آگاهانه یا ناآگاهانه تصمیمهای درستی میگیرند و آن را به نسلهای بعدی نیز انتقال میدهند.
یافتههای بسیاری از مطالعات در بسیاری از کشورها نشان میدهد که فقر با بسیاری از پیامدهای منفی نظیر نرخ بالاتر اختلالات روانشناختی، دستاوردهای اندک تحصیلی و سلامت جسمانی ضعیفتر ارتباط دارد. درباره نقش فقر از منظر علم پیشگیری، باید به این نکته بپردازیم که به قول پیکت و ویلکنسن در کتاب مهم «نابرابری با ما چه میکند» (که خواندن آن توسط سیاستگذار، ضروریترین مسئولیت است)، اغلب اوقات فرض بر این است که فقر و محرومیت به معنای وضعیتی است که افراد فاقد امکانات معیشتی اولیه باشند. بااینهمه با ثروتمندترشدن جامعه، فقر، شکل دیگری به خود میگیرد.
اینجاست که مفهوم فقر نسبی مطرح میشود. طبق تعریف اتحادیه اروپا، فقر نسبی عبارت است از زندگی با درآمدی معادل 60 درصد میانگین درآمد در کشور. این تعریف در حقیقت بهرسمیتشناختن این نکته است که استانداردهای بهرهمندی از مواهب زندگی در مقایسه با دیگران است که معنا پیدا میکند. آزاردهندهترین نکته درباره تجربه فقر، پیامد روانشناختی آن است که فرد خود را در نگاه دیگران حقیر و فرودست میبیند. به گفته آمارتیاسن - اقتصاددان برنده جایزه نوبل - شرم، هسته اصلی و تقلیلناپذیر تجربه فقر است. در این رابطه، در هفت کشور درحالتوسعه و توسعهیافته (هند، پاکستان، اوگاندا، چین، کره جنوبی، نروژ و بریتانیا) طی مصاحبه با افراد، درباره تجربهای که از فقر داشتند، پژوهش جالبی انجام شده است. لازم به ذکر است که شرایط زندگی افرادی که در این تحقیق با آنها مصاحبه شده بود، با یکدیگر بسیار متفاوت بود. فقرا در کشورهای درحالتوسعه بهصورت معمول در یک سرپناه ساده و بر کف زمین خوابیده و سقفشان فقط یک حلبی بود، در فضای بیرون آشپزی میکردند و بهصورت گروهی از منبع آب استفاده کرده، معمولا به توالت بهداشتی دسترسی نداشته و بسیاری از آنها به آب سالم نیز دسترسی نداشتند.
برعکس، افرادی که در نروژ یا بریتانیا با آنها مصاحبه شده بود، در خانهها یا آپارتمانهای سه اتاقی زندگی میکردند، به آب سرد و گرم دسترسی داشتند و امکاناتی مثل گرمایش، برق، دستشویی و آشپزخانه برایشان فراهم بود. فقرای نروژی یا بریتانیایی در حقیقت افرادی بودند که به علت بیکاری در خانههای اجتماعی زندگی میکردند. با وجود همه این تفاوتها در وضعیت زندگی و حتی در دسترسی به غذا و لباس، تجربه اینکه از دیگران در یک جامعه فقیرتر باشی، تجربهای عمیقا مشترک است. پاسخگویان در همه کشورها فقر را یک مصیبت میدانستند و برخی خودشان را به علت فقری که درگیر آن بودند، خوار میشمردند.
برخلاف آنکه پاسخگویان عموما باور داشتند که تمام تلاششان را در برابر بخت نامساعد انجام دادهاند، آنها خودشان را به دلیل فقرشان ملامت میکردند و بر این گمان بودند که دیگران آنان را بازنده میپندارند. محققان دریافتند که در هر هفت کشور، فقرا افزون بر درونیکردن حس شرم، در عرضه عمومی نیز شرم را تجربه میکنند. در این تحقیق آمده است که در بریتانیا، رسانههای عمومی، بهخصوص با برجستهکردن این مسئله که فقیربودن یک قصور فردی است، بر این شرم میافزایند.
روشن است که پیامدهای واقعی فقر و بیعدالتی، افراد را نسبت به انواع آسیبهای اجتماعی آسیبپذیر خواهد کرد. نتیجه اینکه اصل اولیه برای کاهش آسیبهای اجتماعی در کشور و متعاقب آن افزایش امنیت در جامعه در برابر هر نوع شورش داخلی و تهدید خارجی، بدون هیچ شک و شبههای نیازمند پیشگیری در سطح سیاستگذاری و برنامه است تا در سبک زندگی مردم آشکار شود. بدیهی است که این مهم، تغییرات ساختاری شجاعانهای را میطلبد.
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم. (ادامه دارد).
محمد حسین زاده
علیرضا حقیقت
«ویرانی محض!» این فقط تصویر مخابره شده از سوریه آزاد پسااسد به جهان نیست؛ خروجی سیاستهای مردی است که سودای بازگشت به عظمت عثمانی را در سر میپروراند: رجب طیب اردوغان. رئیسجمهور ترکیه زودتر از آنچه پیشبینی میشد با تبعات قمار بزرگی که در سوریه به راه انداخت روبهرو شد. اردوغان سالها در پی تضعیف سوریه و تغییر حکومت بشار اسد بود و با آرزوی خواندن نماز در مسجد اموی دمشق روز را به شب میرساند اما حالا فقط میتواند نظارهگر حملات اسرائیل به سوریه باشد و جز صدور بیانیه محکومیت این حملات و واسطه کردن ایالات متحده، کار زیادی از او و معماران سیاست خارجی بلندپروازانهاش؛ «هاکان فیدان» وزیر خارجه و «ابراهیم کالین» رئیس دستگاه امنیتی ترکیه ساخته نیست. سیاستمدار اخوانی ترکیه، همیشه در رویکرد منطقهای خود از «بیداری اسلامی» یا «بهار عربی» گرفته تا همین امروز به این عادت داشته که حاصل دسترنج دیگران را صید کند و آن را به نام خود بزند اما این سیاست فقط در مقاطعی ممکن است کارگر افتد. اردوغان که این را یک روند ارزیابی کرده بود، حالا به زمین سفت واقعیت برخورد کرده است. بعد از امواج انقلابهای عربی در سال 2011 و پررنگ شدن این انگاره که خواست مردم منطقه و این انقلابها، مدل استقلالطلبانه ایران در سیاست خارجی است، اردوغان سریعا وارد عمل شد و تلاش کرد رقابت با ایران را شکل دهد. او حتی به انقلابیون توصیه کرد مدل اسلام ترکی را سرلوحه خود قرار دهند. با اتفاقات سوریه و آغاز یک جنگ جهانی در دمشق، آنکارا خود را در برابر محور ایرانی، روسی و سوری قرار داد. اردوغان با تقلید از مدل ایران در منطقه و ساخت «محور مقاومت»، نیروهای نیابتی درست کرد. رئیسجمهور ترکیه تصور میکرد با استخدام سلفیهای مزدور از میان اویغورها، چچنیها و... میتواند همان چیزی را به دست آورد که محور مقاومت در غرب آسیا به دست آورده است. اما نیروهای متحد او، بعد از به قدرت رسیدن، بیشتر به عربستان متمایل شدند، چون برای اداره سوریه ویران، پول لازم دارند و این مهم از عهده ترکیه خارج است. پس از تقدم سعودی بر ترکیه به عنوان نخستین سفر خارجی ابومحمد جولانی، دولت ترکیه این موضوع را عدم وفاداری به آنچه آنکارا در اختیار جولانی قرار داده، دانست. این نارضایتی در بنر خوشامدگویی به حاکم موقت سوریه خود را نشان داد، به همین خاطر بود که روی ساختمان ریاست ارتباطات ترکیه در پایتخت آنکارا متنی نوشته شد و به احمد شرع یادآوری کرد او فقط رئیسجمهور مرحله انتقالی است!
دسامبر ۲۰۲۴ شورشیان تحریر شامی (HTS) در میان چشمان بهتزده جهانیان، بدون هیچگونه مقاومتی از سوی ارتش سوریه طی ۱۱ روز به دمشق رسیدند. رسانههای غربی و ترکی آنقدر فرصت داشتند که از فرط ذوقزدگی این اتفاق را «لحظه پراگ» (اشاره به انقلابهای اروپای شرقی در واپسین روزهای اتحاد جماهیر شوروی) بنامند اما با فرونشستن غبارها حالا به نظر میرسد سوریه نه رو به دروازه آزادی و پیشرفت، بلکه به سوی دالان تاریکی هدایت شده که انتهایی برای آن متصور نیست. پیش از این، همه چیز در روال درست قرار گرفته بود. سوریه بعد از یک دهه دوباره در اتحادیه عرب پذیرفته شده بود و کشورهای عرب برای عادیسازی روابط با دولت بشار اسد صف بسته بودند. بازگشت ثبات به سوریه موضوعی بود که اعراب حاشیه خلیجفارس آن را برای پروژههای بزرگ توسعه خود مفید میدانستند. روند آستانه میان ایران، روسیه و ترکیه با لحاظ منافع همه طرفها کار میکرد و در نهایت یک سوریه قدرتمند و باثبات، همچون سدی در برابر توسعهطلبی ارضی اسرائیل در برابر همسایگان عرب عمل میکرد. اما دولت اردوغان، کیک سوریه را فقط برای خود میخواست. او فرصت آشفتگی پسا ۷ اکتبر را برای آرزوهای دور و درازش در شام مناسب دید اما رئیسجمهور اخوانی ترکیه فقط در جعبه پاندورا را باز کرد. اگر اردوغان تصور میکرد میتواند سوریه را با تلآویو شریک شود، هنوز اسرائیل را بدرستی نشناخته است. در این 7 ماه، اردوغان فکر میکرد حاکم بلامنازع رویدادهای سوریه است و تصویر قهوه خوردن هاکان فیدان در ارتفاعات دمشق به نشانه پیروزی، به عنوان تصویر نهایی و برنده آنکارا برساخت میشد اما تحولات اخیر فقط نشاندهنده یک چیز است: ترکیه در حال حذف از معادلات است. آنکارا آنقدر سرمست پیروزی در دمشق بود که ادبیاتی خلاف لحن دیپلماتیک را انتخاب و به تهران توصیه کرد در سوریه دخالت نکرده و از سقوط بشار اسد عبرت بگیرد. مقامات ایرانی تلاش کردند به همتایان خود در ترکیه یادآوری کنند، نفوذ هیچ بازیگری در سوریه پایدار نخواهد بود اما آنکارا هشیار نبود و در خاورمیانه گاهی هشیاری فقط با پرداخت هزینهای گزاف حاصل میشود.
اردوغان همانطور که تنها نظارهگر بود تا نخستین سفر خارجی جولانی به ریاض به جای آنکارا تنظیم شود، در مرحله بعد شاهد توافق ترک مخاصمه احمد شرع با کردها و نیروهای قسد در شرق فرات بود؛ توافقی که با هماهنگی آمریکاییها و بدون اطلاع ترکها انجام شد. حتی امتیاز لغو تحریمهای سوریه هم نصیب سعودیها شد و محمد بنسلمان بود که ترتیب ملاقات ترامپ و جولانی را در عربستان داد و برای خود پرستیژ کسب کرد. تنها چیزی که نصیب اردوغان شد این بود که به او اجازه داده شد به صورت آنلاین در این رویداد شرکت کند!
در چنین شرایطی، رجب طیب اردوغان فقط توانسته است به صورت رایگان، عمق راهبردی اسرائیل را وسعت دهد که میتواند برای آنکارا و منطقه یک تهدید بزرگ باشد. وضعیت برای ترکیه شبیه یک مخمصه است و آنکارا انتخابهای سادهای پیش روی خود نمیبیند. در یک انتخاب، باید در برابر مانور قدرت اسرائیل در سوریه بیتفاوت بماند و متحدان تحریر شامی خود را در برابر ماشین جنگی نتانیاهو رها کند. این به معنای اتمام همه چیزی است که اردوغان از دولتسازی در سوریه تدارک دیده بود.
در چنین شرایطی پروژه بزرگ صهیونیستها یعنی «کریدور داوود» که تجزیه سوریه و تغییر نقشه خاورمیانه را به دنبال دارد، با کارسازی ترکیه پیش رفته است. در این صورت، ترکیه دیگر نمیتواند رابطه قبلی خود را با اعضای منطقه داشته باشد! ضمن اینکه پروژه بزرگ منطقهای اسرائیل نیز در نهایت، نتیجهای جز تضعیف ترکیه نخواهد بود.
کریدور داوود شامل اجرای یک «منطقه حائل» در جنوب سوریه، از دمشق تا بلندیهای جولان و شامل سویداست که در نهایت با گذر از تنف و دیرالزور به شرق فرات وصل میشود که در اختیار نیروهای کرد قسد به عنوان معارضان ترکیه، همچنین میزبان پایگاههای آمریکایی است؛ یک اهرم بزرگ برای مهار منطقهای آنکارا.
انتخاب دوم اردوغان شاید از انتخاب دشوار نخست حتی سختتر هم باشد. این انتخاب شامل نبرد با اسرائیل و متوقف کردن طرحهای تهاجمی نتانیاهو در سوریه است. عده زیادی از کارشناسان منطقهای و بینالمللی معتقدند درگیری ترکیه با اسرائیل از «چرایی» گذشته و دیگر فقط «چگونگی» آن مطرح است. اسرائیل بازیگری است که تضعیف کل منطقه را دنبال میکند و بازیگری نیست که هژمونی را با کنشگر دیگری شریک شود.
حملات اسرائیل در شرایطی است که طی هفتههای گذشته، اخبار زیادی از پیوستن حکومت موقت جولانی به فرآیند عادیسازی با اسرائیل منتشر شده بود؛ اخباری که از هموار بودن این مسیر حکایت داشت؛ توافقی که طبق گمانهزنیهای موجود، قرار بود تضمین حاکمیت جولانی را در ازای واگذاری بلندیهای جولان به اسرائیل به دنبال داشته باشد.
حتی هفته گذشته برخی منابع دیپلماتیک مطلع خبر دادند احمد شرع با تساحی هانگبی، رئیس شورای امنیت داخلی اسرائیل طی ملاقاتی که توسط محمد بن زاید، رئیس امارات عربی متحده هماهنگ شده بود، در ابوظبی دیدار کرده است. این منابع دیپلماتیک افزودند این مذاکرات بین رئیس دوره انتقالی سوریه و رئیس شورای امنیت داخلی رژیم صهیونیستی به عنوان یک تحول مهم در مذاکرات محرمانه بین دمشق و تلآویو توصیف میشود و سطحی از هماهنگی بین اسرائیل با برخی دستگاههای امنیتی جدید سوریه وجود دارد و شرع در ازای حمایت رژیم صهیونیستی برای ماندن در قدرت، بلندیهای جولان را به اسرائیل واگذار کرده است.
منابع دیپلماتیک مطلع گفتند: بزودی 3 منطقه حائل در جنوب سوریه ایجاد خواهد شد: درعا، قنیطره و سویدا. بر اساس اظهارت این منابع، تمام سلاحهای سنگین از پادگانهای ارتش سوریه در جنوب آن کشور خارج خواهد شد و ارتش و پلیس سوریه فقط مجاز به حمل سلاحهای سبک در مناطق حائل خواهند بود.
با این همه، رژیم صهیونیستی دولت کنونی سوریه را یک دولت فرومانده و ضعیف ارزیابی میکند که با حملات بیشتر اسرائیل، امتیازات بیشتری را واگذار خواهد کرد و از طرف دیگر با تضعیف زیرساختهای نظامی سوریه توان ماجراجویی احتمالی جولانی برای تلآویو به صفر میرسد. اسرائیل همچنین با حملات خود، هدف دیگری را نیز دنبال میکند و آن هم قدرتنمایی در برابر ترکیه است. تلآویو با آزادی عمل نظامی در سوریه، از یک سو، واکنش آنکارا را به آزمون میگذارد و از طرف دیگر، در حال تحمیل معادله امنیتی خود به دولت اردوغان است که مبادا ترکها سوریه پسااسد را از آن خود بدانند!
اینها عواقب سیاستهای بلندپروازانهای است که اردوغان بیملاحظه سراغ آنها رفت. رئیسجمهور ترکیه همیشه خواسته دیر بیاید و زود برود اما به نظر میرسد اردوغان حالا در باتلاق ماندن گرفتار شده است؛ ماندن میان انتخاب بد و بدتر.
مصطفی غنیزاده
بیانیه 180 اقتصاددان و اظهارات برخی دوستان اصلاحطلب نشان میدهد که بخش قابل توجهی از سیاستمداران اصلاحطلب هنوز در دنیای دهههای 70 و 80 شمسی زندگی میکنند و فانتزیهای خود درباره «دنیای مدرن» و «جهان نرمال» را رها نکردهاند. دنیایی که در آن بلوک شرق سرنگون شده و لیبرال دموکراسی «آخرین و بهترین نرمافزار حکمرانی بشر» است. دنیایی که آمریکا در آن قدرت مطلق است و ایران صرفاً برخلاف جریان قدرتمند جهانی دست و پا میزند. اما واقعاً دنیا همان مختصات را دارد؟ هنوز عناصر دنیای مدرن دهههای 70 و 80 شمسی وجود دارد؟ دنیای امروز، دنیای جنگ تجاری و ژئوپلیتیک است. دنیایی که در آن آمریکا و کشورهای قدرتمند دیگر در حال جنگیدن با هم هستند تا نظم آینده جهانی را تعیین و تکلیف نمایند. بعضی وقتها این جنگ به وسعت و وضوح جنگ اوکراین یا غزه است و بعضی وقتها در شکل دیگر خود یعنی تعرفه و تجارت با چین بروز میکند. کشورهای قدرتمند برای محدود کردن دشمنان یا وسعتدادن به محدوده جغرافیای سیاسی خود، انواع جنگ را انجام میدهند. از روسیه که به اوکراین حمله میکند تا ناتو، اروپا و آمریکایی که صدها میلیارد دلار برای این جنگ خرج مینمایند یا آمریکایی که دور چین در دریای جنوبی نیرو میچیند و با مالزی برای بستن تنگه مالاکا قرار دفاعی میگذارد. و از همه عیانتر، رفتار رژیم صهیونیستی است که با انواع جنایات، سعی دارد محیط عمل خود را وسعت ببخشد.
در دنیای بیرون، دیگر به گفتمان و قواعد بینالملل توجه خاصی نمیکنند. آنچه مهم است، زور نظامی و اطلاعاتی و اقتصادی است که دیگر کشورها را خم میکند. حقوق بشر که یکی از ستونهای ادعایی تمدن مدرن غربی بود، به بدترین وضعیت خود در هشتاد سال پس از جنگ دوم جهانی مبتلا شده. دیگر حتی کنوانسیونهای قبل از جنگ دوم هم رعایت نمیشود. هزاران نفر کشته میشوند، مسئولان بازرسی سازمان ملل استعفا میدهند و کشورهای اروپایی وقیحانه به احکام همان دادگاهی که خودشان ساختند هم پایبند نیستند. نظام اقتصادی، تولیدی و فناوری که در تمام دوران بعد از جنگ دوم به دست غربیان به رهبری آمریکا بود دیگر به آن اندازه زیر سلطه آنها نیست. تولید صنعتی در اروپا به شدت ضعیف شده و در آمریکا هم رئیسجمهوری رأی آورده که شعارش بازگرداندن تولید صنعتی به داخل آمریکا است. حدود 30 درصد از تولید صنعتی جهان در چین است و طرف تجاری بخش اعظم دنیا از آمریکا در دهه 2000 به چین در سالهای کنونی تغییر کرده است. از لحاظ سطح فناوری، برخی مرزها توسط کشورهای غیرغربی گشوده میشود. گرچه هنوز نمیتوان از دنیای جدید اقتصادی و دگرگون شده سخن گفت اما قطعاً میتوان از جنگ بر سر این دگرگونی صحبت کرد و نشانههای آن را دید.
دنیای امروز، شکسته شدن قرارداد اقتصادی - تجاری بین آمریکا و کانادا است که خود ترامپ در دوره اولش بسته بود. دنیای امروز، بستن تعرفه بر همپیمانان آسیایی آمریکا یعنی ژاپن و کره جنوبی است. تعرفه که چیزی شبیه تحریم است و یکی از ابزارهای جنگ تجاری است. دنیای امروز، دعوای آمریکا با اروپا بر سر تأمین امنیت شرق آتلانتیک درمقابل روسیه است. جایی که معاون اول ترامپ در سخنانش میگوید نباید به این مفتخورها خدمات نظامی داد. دنیای بیرون، دنیای مهربانی، همپیمانی، متمدنانه، نظم آمریکایی و... نیست. پردههای دیپلماتیک تا حد قابل توجهی برافتاده و ادعاهای حقوقی دیگر رنگی ندارد. رقابت اقتصادی دیگر با ادعاهای لیبرالیسم و نئولیبرالیسم مبتنی بر بازار آزاد و رقابت سالم نیست؛ بلکه طرفها جنگ تجاری و ژئوپولتیک راه میاندازند و برخلاف گذشته از بازی بدون رودربایستی ابایی ندارند. از صلح سخن میگویند اما منظورشان اعمال قدرت و به تسلیم کشاندن طرف مقابل است.
از طرف دیگر، در همین منطقه ما نیز وضعیت تغییری شگرف داشته است. جنگ کریدورها، یک مسئله صرفاً زیرساختی یا اقتصادی نیست. بلکه امری کاملاً پیچیده از منظر امنیتی، نظامی، فناوری، زیرساختی و اقتصادی است. کریدور صرفاً راهی برای عبور نخواهد بود بلکه واقعیتی برای بازتنظیم نظم منطقهای و سپس اثرگذاری در نظم جهانی است. طرفها در رقابت اقتصادی معمول درگیر نیستند. مسئله را امنیتی و ژئوپلیتیک میبینند. شمال و جنوب خلیج فارس که به دنبال دو نوع نظم و به تبعش دو کریدور هستند، همزمان با رقابت اقتصادی در رقابت ژئوپلیتیک و امنیتی هم هستند. آمریکا به عنوان حامی نظم جنوب خلیج فارس، ناامنی و بیثباتی شمال را خواهان است. البته ناامنی کنترل شده که به ایرانِ آسیب وارد کند و ایران را از تنظیم نظم بازدارد.
هفت اکتبر دقیقاً در مسیر همین نظمها بود و رژیم صهیونی با فروختن نظم کریدور آیمک به آمریکا توانست این حد از حمایت را جلب کند. رژیم توانست به آمریکا بقبولاند که مسئله نظم آمریکایی یا غیرآمریکایی است و اگر شکست بخورد، تمام نظم آمریکایی در منطقه شکست خواهد خورد. همین شد که آمریکای دو حزبی تمام قد پشت رژیم ایستاد و از هیچ کمکی دریغ نکرد. حالا بیایید به پیشنهاد بیانیهنویسان و برخی پیرمردهای اصلاحات برگردیم. آنها بازهم خطاب به مسئولان جمهوری اسلامی میگویند که «به میز مذاکره برگردید». حال اینکه جمهوری اسلامی پای میز بود که حمله ترکیبی رژیم و آمریکا اتفاق افتاد. میگویند به دنیای معمولی برگردید، حال اینکه دنیای معمولی در آن بیرون وجود ندارد. میگویند دشمنی را کنار بگذارید درحالیکه دشمن در آن بیرون نشسته و قبل از ما، او با ما دشمنی دارد. نه با نظام سیاسی که با جغرافیای ایران دشمنی دارد. این افراد یک راهحل که حداقل یک بار با برجام در دهه 90 تجربه شده را برای دو دهه است که تکرار میکنند. تغییر واقعیت دنیای بیرون، هیچ تغییری در پیشنهاد آنها ایجاد نکرده است. انگار یک کلید ایدئولوژیک است که در همه زمانها و شرایط کار میکند. باید خطاب به آنها گفت که واقعیت را ببینید. از خوابزدگی بیدار شوید. دنیای بیرون تغییر کرده است. راهحل شما و حرفهایتان دیگر کار نمیکند. البته حرف ما تندروی و دشمنی و با همه جنگیدن نیست. عقلانیت انقلابی مبتنی بر شرایط واقعی پیرامونی و جهانی مورد نظر ماست. متأسفانه راهحل ما نه در دولت قبل و نه در دولت کنونی امتحان نشد. متون قبلی نگارنده این راهحل را توضیح داده است. اما مهم این است که راهحل برخی از دوستان اصلاحطلب نه واقعبینانه است و نه تجربه مفیدی داشته. اگر این را متوجه شویم، بخشی از مسیر حل مسائل را طی کردهایم. البته این مسئله یک لبه دیگر هم در میان برخی اصولگرایان دارد. آنها که در دنیای فانتزی بعدی زندگی میکنند و تصورشان دنیای کاملاً تغییریافته با آمریکای در حال تجزیه و چین ابرقدرت و... به مسائل نگاه میکنند. میزان قدرت مادی کشورها را فراتر از واقعیت میبینند و در تمام مواقف سیاسی و دیپلماتیک پیشنهاد تقابل گرم میدهند. این عزیزان را هم باید به دیدن واقعیت با تمام جزئیاتش دعوت کرد. دنیا در حال تغییر است؛ اما ما باید در این فرایند با دقت و عقلانیت عمل کنیم تا بیشترین نفع با کمترین هزینه را به دستآوریم.