جانبازهایی که از نزدیک میشناختم، یکی عموکیومرث است که دست راستش با پیچ و مهره بههم چفت شده و یکی همسر لیلا، دختر خالهام و بابای آرش که جانباز اعصاب و روان است و اسیر هم بوده و در زندان بعث، آشپز بوده. من از بابای آرش تنها میدانستم بعضی وقتها میزند به سرش و همه را میگیرد به باد کتک یا یک وقتهایی عموکیومرث دستش از کار میافتد و خانهنشین میشود؛ اما وقتی در تلویزیون جانبازان همیشه روی تخت را میدیدم، میخواستم بدانم روزگار آنها چگونه میگذرد، روزگار خانوادههایشان چطور؟ اینکه به جای مهمانی رفتن و نشستن و سفر و حتی کار آسانی، چون راهرفتن، چطور تحمل میکنند روی تختی دراز به دراز باشند و چشمهایشان زیاد نچرخد! از زندگی این جانبازها بگذریم، خانوادههایشان چگونه با آنها برخورد داشتهاند!
دوست داشتم بدانم و این کنجکاوی همیشه در پسِ ذهنم چرخ میخورد، اما در دنیای واقعیت چیزی نیافته بودم تا اینکه کتاب «تبِ ناتمام» به دستم رسید...!
یک کتاب گویا از زندگی جانباز قطع نخاع از گردن به روایت مادرش! من با این کتاب و در لابهلای صحبتهای مادر حسین دخانچی، بارها خود را در حیاط خانهشان دیدم، در کنار شهلا مادر حسین، قلبم با زخم بسترهایش ریشریش شد، با بهبود یافتنش در بوخوم آلمان، کمی مرهم بر قلب شکستهام نشست، با اشک او به هنگام عقد حسین، آرزویم برای او به حقیقت تبدیل شد و با آن تبهای ناتمام و دردهای عمیقاش، هایهای گریستم و خودم را در حیاط بیمارستان کنار اعظم خانم دیدم که نتوانست در لحظه آخر او را بغل کند.
کتاب «تب ناتمام» روایت زندگی حسین دخانچی از زبان مادرش خانم شهلا منزوی است، جوانی قمی که با دستکاری شناسنامه و جعل امضای پدر راهی جبهه شده و در یکی از عملیاتها جانباز قطع نخاع میشود. کتاب شاید در ابتدا مانند بسیاری دیگر از زندگینامه ها، از ازدواج مادر و تولد فرزندان و چگونگی اتصال خانواده به جریان انقلاب آغاز شود، اما اصل ماجرای کتاب که خواننده را میخکوب میکند، از آغاز جانبازی حسین است، از اتفاقی که بسیاری حتی تحمل لحظهای از آن را ندارند، مانند آنچه در کتاب آمده است: «جانبازانی در آسایشگاه بودند که یا خانوادهشان دور بودند یا همسرانشان طلاق گرفته و رفته بودند.»
البته جانبازان قطع نخاع براساس درصد آسیب، دستهبندی میشوند؛ اما حسین دخانچی از آنهاست که حتی نمیتواند سرش را تکان دهد. او بعد از اتمام جنگ و خو گرفتن تدریجی با این آسیب، پای در یاری رهبر و انقلابش میگذارد و حتی با انگشتی که به سختی باز و بسته میشود، رشته کامپیوتر خوانده است، کسی که نمازش را با چشمان بسته و باز میخوانده، اما از راه و هدفش دست نکشیده است.
کتاب «تب ناتمام» روان است و خوشخوان، یک کلام خوانده میشود و در لابهلای صفحات کتاب، با اینکه زندگی شهید حسین دخانچی روایت میشود، اما قهرمان، مادر او شهلاست، کسی که حسین را راهی میکند و در همه سالهای بعد و در همه لحظهها همپا و همراهش است؛ کتاب خواندنی است و تمامنشدنی، چون زندگی هزاران شهلا و حسین سرزمینمان....