
سید محمدعماد اعرابی
تنها دو هفته از روی کار آمدن مجدد دونالد ترامپ در آمریکا میگذشت که بنیامین نتانیاهو نخستین مهمان رئیسجمهور جدید آمریکا در کاخ سفید شد و 4 فوریه 2025 (16 بهمن 1403) با او دیدار کرد. ترامپ در دیدار با نخستوزیر رژیم صهیونیستی گفت دوست دارد با ایران به توافقی بزرگ و خوب برسد، میخواهد ایران پیشرفت کند و برای دیدار با رئیسجمهور ایران نیز اعلام آمادگی کرد. برای همین بود که 5 روز بعد در 9 فوریه 2025 (21 بهمن 1403) وقتی نتانیاهو واشنگتن را به مقصد تلآویو ترک میکرد؛ ناظران سیاسی رضایت او از سفرش به آمریکا را به مواضع ترامپ درباره غزه و حماس نسبت دادند نه سخنان ترامپ درباره ایران؛ اما پشت این نمایش اختلاف و دیپلماسی واقعیتی دیگر جریان داشت.
روزنامه «واشنگتنپست» طی گزارشی در آخرین روزهای هفته گذشته فاش کرد که نتانیاهو و ترامپ، پس از اولین دیدارشان در فوریه 2025 (بهمن 1403)، «برنامهریزی برای حمله به برنامه هستهای ایران را آغاز و یک برنامه فریب دقیق تدوین کردند.» این برنامه فریب البته چندان هم دقیق نبود و از همان زمان میشد شواهدی غیرقابل انکار از هماهنگی کامل آمریکا و اسرائیل در پشت صحنه را رصد کرد. همان زمان در 14 فوریه 2025 (26 بهمن 1403) پایگاه خبری-تحلیلی المانیتور گزارشی قابل توجه منتشر کرد و نوشت: «ترامپ و نتانیاهو در مورد ایران تفاهم کامل دارند» این پایگاه خبری حتی زمان حمله به ایران را هم به صورت تقریبی مشخص کرده بود: «گزارش رسانههای آمریکایی در مورد اینکه اسرائیل قصد حمله در نیمه اول سال ۲۰۲۵ را دارد، فصل بهار را به فصلی سرنوشتساز در این زمینه تبدیل کرده است.» المانیتور بر این اساس راز رضایت نتانیاهو از سفر به آمریکا را آشکار کرد: «احساس رضایت نتانیاهو [از سفر به آمریکا] در واقع ناشی از تفاهماتی است که در کاخ سفید درباره ایران حاصل شد.»
البته فقط این پایگاه خبری نبود که از هماهنگی آمریکا و اسرائیل در مورد ایران خبر میداد و از زمان تقریبی حمله میگفت؛ آن زمان «واشنگتن پست» و «والاستریت ژورنال» هم به نقل از ارزیابیهای اطلاعاتی آمریکا گزارش دادند که اسرائیل در اواسط سال 2025 میلادی به سایتهای هستهای ایران در فردو و نطنز حمله خواهد کرد.
علیرغم همه این شواهد و مستندات؛ یک «نمایش فریب» در حال اجرا بود. نمایشی که در آن اختلاف میان آمریکا و اسرائیل در موضوع ایران را برجسته میکرد؛ مذاکرات ایران و آمریکا را امیدبخش و یک توافق خوب را در دسترس نشان میداد. این چیزی است که از گزارش هفته گذشته «واشنگتنپست» متوجه میشویم. آنطور که این روزنامه آمریکایی به نقل از منابع اطلاعاتی خود میگوید: «تمام گزارشهایی که در مورد اختلاف نتانیاهو با ویتکاف یا ترامپ منتشر شد، نادرست بود. اما وجود چنین برداشتی مفید بود؛ این به پیشبرد برنامهریزی جنگ بدون جلب توجه کمک کرد.» این نمایش تا آخرین روزهای منتهی به جنگ 12 روزه ادامه داشت. بر اساس گزارش واشنگتنپست «اسرائیل تصمیم به حمله [در 13 ژوئن، 23 خرداد] گرفته بود و آمریکا کاملاً در جریان این تصمیم قرار داشت.» با این وجود برای دور بعدی مذاکرات در تاریخ 15 ژوئن (25 خرداد 1404) با ایران قرار گذاشت تا فریب کامل شود.
پیش از این «والاستریتژورنال» نیز فاش کرده بود مسئولان آمریکایی و اسرائیلی عمداً خبرهایی را در رسانهها منتشر کردند تا به نظر برسد اختلافات زیادی بین ترامپ و نتانیاهو بر سر ایران وجود دارد؛ اما در واقعیت، رئیسجمهور آمریکا درست همان زمانی که در پستهای شبکه اجتماعی خود از دیپلماسی حرف میزد؛ از حملات اسرائیل باخبر بوده است. 7 جولای 2025 (16 تیر 1404) نیز «یسرائیل کاتس» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی در گفتوگو با روزنامه جروزالم پست از زمانبندی حمله به ایران و هماهنگی آن با آمریکا در مراحل مختلف خبر داده بود.
نمایش فریبی که در آن سوی مرزها توسط ترامپ و نتانیاهو کارگردانی میشد، بازیگرانی در داخل ایران هم داشت. شناسایی بازیگران داخلی این نمایش فریب چندان سخت نیست، فقط کافی است نگاهی به رسانههای آنها و نحوه پوشش این اخبار توسط آنها بیندازید. در حالی که هماهنگی نسبتا کاملی میان آمریکا و اسرائیل در مواجهه با ایران وجود داشت، این جریان در محتوای رسانهای خود و با ارائه مشاوره و تصمیمسازی برای دولتمردان، نمایش دشمن در وجود اختلاف و امیدواری به توافق را معتبر جلوه میداد. آنها با نقشآفرینی خود در نمایش آمریکا و اسرائیل، مقامات ایرانی را آنقدر در خلسه دیپلماسی، مذاکره با آمریکا، توافق، لغو تحریم و سرازیر شدن سرمایهگذاران آمریکایی به ایران غرق کردند تا نقشه اصلی یعنی حمله به ایران به اندازه کافی غافلگیرکننده باشد.
پس از اولین دیدار نخستوزیر رژیم صهیونیستی با رئیسجمهور آمریکا در 16 بهمن 1403 که در آن برای حمله به ایران برنامهریزی شد و با اظهارات ترامپ مبنی بر علاقهمندی به پیشرفت ایران و توافق با ایران، نمایش فریب روی پرده رفت؛ روزنامه سازندگی در تکمیل این نمایش 18 بهمن 1403 از قول دبیرکل حزب سازندگی نوشت: «از آنچه [ترامپ] بیان کرد میتوان دریافت نه تنها نگاه او به ایران منفی نیست بلکه تغییر کرده و این سخنانش مثبت تلقی میشود.» روزنامه هممیهن خواستار مذاکرات هر چه سریعتر با آمریکا شد و روزنامه رئیس شورای اطلاعرسانی دولت نوشت «ترامپ در تله نتانیاهو نمیافتد» و «ایران نباید فرصت مذاکره مستقیم با آمریکا را از دست بدهد.»
درست در روزهایی که روزنامه اعتماد از «گام مثبت» در مذاکرات میگفت (24 فروردین 1404) و برای «استیو ویتکاف» نماینده آمریکا در مذاکرات گزارش تبلیغاتی میرفت (31 فروردین 1404)؛ «یسرائیل کاتس» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی که از همکاری آمریکا در حمله به ایران مطمئن بود 17آوریل 2025 (28 فروردین 1404) به ارتش اسرائیل دستور آمادهباش داد. 7 اردیبهشت 1404 (27آوریل2025) وقتی روزنامه رئیس شورای اطلاعرسانی دولت برایمان از «امید» به مذاکرات و «سرمایهگذاری آمریکا در پروژههای بلندمدت ایران» میگفت؛ فرماندهی سنتکام طرح عملیاتی اسرائیل برای حمله به ایران را ملاحظه کرد. 3 خرداد 1404 روزنامه رئیس شورای اطلاعرسانی دولت در حالی از «خوشبینی به توافق با آمریکا» گفت و آن را تیتر اصلی خود کرد که دقیقا روز قبل از آن یعنی در 22 می 2025(2 خرداد 1404) آمریکا و اسرائیل مانور مشترک نظامیشان برای حمله به ایران را برگزار کرده بودند. آنها حتی به این نمایش فریب پس از جنگ 12 روزه و شهادت دانشمندان هستهای، سرداران نظامی و بیش از 1000 غیرنظامی ایرانی ادامه دادند و کمتر از سه هفته پس از پایان جنگ بار دیگر مدعی ایجاد اختلاف و شکاف میان ترامپ و نتانیاهو شدند و پیشنهاد مذاکره و توافق با آمریکا را دادند.
هر طور حساب کنیم چنین عملکرد و رویهای را فقط به پای سادهلوحی این جریان بدسابقه نمیتوان نوشت. آنها بخشی از مهرههای تبلیغاتی دشمن در درون مرزهای ایران هستند و بر هر نهاد نظارتی واجب است تا آنها را از کانونهای تصمیمساز نظام دور کنند. آنها با اخبار و تحلیلهای مخدوش و جهتدار خود در ذهن رئیسجمهور و سایر دولتمردان خطای محاسباتی ایجاد کرده و اهدافی که دشمن در جنگ به آن نرسید را در صلح برایش فراهم میکنند.

مصطفی قربانی
فرهنگبهمثابه عنصرحیاتبخش زندگی انسان نقش تعیینکنندهای در پویایی حیات انسانی دارد، به گونهای که حتی بقای بلندمدت حکومتها وابسته به تداوم فرهنگی است. براین اساس، در همه حکومتها تلاش میشود که ارزشهای فرهنگی با دقت به نسلهای جدید منتقل شود. با وجود این، یک واقعیت مهم درباره ایران، وجود ضعفهایی در این زمینه است که سبب تفاوتهای نسلی نیز شده است. اگر با دقت به این پدیده توجه شود، ریشه آن به ضعف در جامعهپذیری (سیاسی) برمیگردد. درواقع، عوامل و منابع جامعهپذیری در ایران نتوانستهاند ارزشها، هنجارها و رفتار پذیرفتنی را بهصورت تام و تمام از نسل اول انقلاب به نسلهای بعدی منتقل کنند.
در آسیب شناسی این موضوع میتوان به غلبه نهاد اقتصاد در جامعه که کارکرد سایر نهادها را به شیوههای مختلف متأثر ساخته است، کالایی (بازاری) شدن روابط اجتماعی و بسط مناسبات کالایی در تار و پود جامعه ایران، منازعات سیاسی که سبب تردید در منزلت برخی ارزشها و هنجارها شده است، بسط امواج جهانیسازی در ایران، تغییرات دموگرافیک (جمعیتی) که رشد جمعیت جوان کشور گویای آن است، تغییر نسبی در مراجع فکری - فرهنگی جامعه، جنگ شناختی سازماندهی شده جبهه دشمنان علیه فرهنگ اسلامی ایرانی و... اشاره کرد. یک عامل مهم دیگر در این زمینه، ضعف دستگاهها و نهادهای مسئول در حوزه فرهنگ است که قابلیت سازواری با شرایط متغیر را ندارند. درواقع، دستگاههای فرهنگی نیز در مقابل تغییرات پرسرعت جامعه و جنگ شناختی دشمنان قادر نبودهاند تا طرح و برنامهای ارائه کنند که در خلال آن بتوانند پاسخ معتبری به مطالبات جامعه ارائه کنند و جنگ شناختی دشمن علیه ارزشهای متعالی جامعه ایران را نیز خنثی کنند.
اتفاقاً ذخایر معرفتی و فرهنگی جامعه مملو از نقاط درخشان و ارزشهای والایی است که اتکا به آنها و بهرهبرداری هنرمندانه از آنها میتواند معضل تداوم فرهنگی در جامعه ایران را بهخوبی حلورفع کند. بهعنوان مثال، یکی از مهمترین این حوزهها فرهنگ دفاع مقدس است که بدون شک در مقایسه با دهههای گذشته، ضروت توجه به آن روزافزون است. به عبارتی، در مقابل هجمه همهجانبه دشمنان علیه ایران اسلامی، ارزشهای متعالی، چون ارزشهای دفاع مقدس و انگیزههای آن دوران میتواند عنصری موازنهساز باشد تا با وجود همه دشواریها، حرکت در مسیر اسلام، انقلاب و تحقق ایران قوی در کشور متوقف نشود؛ زیرا این ارزشها در تربیت انسانهای مقاوم و تابآور نقش تعیینکننده دارند. درواقع، در برابر هجمه فرهنگی - ارزشی یا شناختی - روانی دشمن، باید با شیوههای مناسب به تقویت استحکام فکری، روانی و روحی جامعه اندیشید که اتکا به ارزشهای والای دفاع مقدس میتواند تأمینکننده این مقصود باشد. علاوه بر این، همانگونه که اشاره شد، جامعه ایران متکی بر پیشینه با عظمت خود دارای ارزشها و نقاط درخشان دیگری نیز میباشد که در برابر تلاطمات فرهنگی ناشی از هجوم فرهنگهای غیربومی که اتفاقاً به صورت سازماندهی شده در دستورکار قرار دارد، با اتکا به آنها میتواند تداوم فرهنگی خود را حفظ کند. نکته مهم در این زمینه، کیفیت آثاری است که باید در این زمینه تولید شود که حتماً با دشواریهایی مواجه است و بنابراین، نیازمند نگاه کارشناسانه و دقیق، پیگیری بیوقفه، دقت در درک اقتضائات نوین جامعه و به ویژه اتکا و اعتماد به ظرفیتهای جوانان میباشد.
نکته پایانی در این زمینه آن است که در دوره معاصر، بهسبب پیشینه درخشان فرهنگی و تمدنی، استعمارگران هیچگاه نتوانستند بهصورت مستقیم بر ایران مسلط شوند و در برهه کنونی نیز هیچگاه نخواهند توانست بر ایران مسلط شوند؛ مگر آنکه جامعه ایران را گرفتار استحاله هویتی کنند. بنابراین، بازدارندگی در برابر تهاجم دشمنان و تحقق ایران قوی، ایجاب میکند که علاوه بر اقداماتی که در حوزههای علمی، دفاعی، اقتصادی و... انجام میشود، تقویت استحکام فرهنگی جامعه هم بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد.

سیدمحمد حسینی
توافق اخیر آمریکا و عربستان، فصلی تازه در مهندسی امنیت منطقهای گشوده است؛ توافقی که فراتر از یک همکاری دوجانبه، با هدف بازتعریف موازنههای ژئوپلتیک در خاورمیانه طراحی شده و پیامدهای گستردهای برای آینده نظم منطقهای، جایگاه ایران، نقش اسرائیل و جهتگیریهای راهبردی کشورهای عربی به همراه دارد.
واشنگتن و ریاض در پی بازسازی معماری امنیتی خلیج فارس، مدیریت رقابتهای قدرتهای بزرگ و شکلدهی به ائتلافهای جدید در برابر تغییرات شتابان ژئوپلتیک هستند.
در این راستا، حفظ و تقویت جایگاه ژئوپلتیکی خلیج فارس در ثبات بخشی به خاورمیانه متشنج را در دستور کار دارند.
تقویت نظم منطقه ای برونگرا در منطقه «خلیج فارس و خاورمیانه» با محوریت امریکا و با تضعیف روند منطقه گرایی درون زاد نیز دنبال می شود.
همچنین تداوم الگوی موازنه از دور امریکا در منطقه با بهره مندی از همپیمانان واشنگتن در امنیت سازی و تداوم موازنه گرایی ژئوپلتیک و سیاست هجینگ (heiging) از طریق دعوت از قدرتهای برون منطقه ای به منظور بهره مندی از ظرفیت نسبی آنها در حوزههای امنیتی و اقتصادی نیز دور از انتظار نیست.
افزایش کنشگری اسرائیل در خلیج فارس از طریق تقویت پیمان ابراهیم، تداوم روند کنارگذاری ایران از روندهای سیاسی و اقتصادی منطقه، تقویت ابزارهای جنگ ترکیبی در منطقه« جنگ های هیبریدی، سایبری، تجاری و …» و افزایش سرمایه گذاریهای نظامیکشورهای عربی و احیاء مسابقه تسلیحاتی نیز در دستور کار است. از سوی دیگر تقویت موقعیت نظامی و سیاسی اسرائیل و همزمان کنترل هژمون طلبی اسرائیل توسط امریکا، افزایش قدرت بازدارندگی عربستان و شورای همکاری خلیج فارس در قبال ایران، ارتقاء جایگاه عربستان در حوزه انتقال و امنیت انرژی و کنترل روند چرخش اقتصادی کشورهای عربی خلیج فارس به سوی آسیا و به خصوص چین مورد توجه است.
در چنین موقعیتی، کمک به ادغام فزاینده کشورهای عربی در زنجیره ارزش جهانی، توسعه فن آوری و دیجیتالی شدن توان امنیتی و نظامیکشورهای عربی، تقویت راه حل سیاسی برای مدیریت بحران فلسطین و همراه کردن کشورهای عربی با طرح آتی ترامپ در قبال مسئله فلسطین، گسترش پیوندهای سیاسی و امنیتی ایران با روسیه و احیای مجدد دوقطبی منطقه ای از دیدگان آن ها در این چرخه رصد می شود.

2- این وضعیت انحصاری سابقه طولانی ندارد. در مقاطع 10، 20 و 30 سال گذشته، چنین انحصار قدرتمندی وجود نداشته و بهتدریج شکل گرفته است. سلطانهایی که اینک با اقتدار تمام در این بازار مهم و سرنوشتساز فرمان میرانند، در گذشته نهچندان دور یا اصلا در بازار حضور نداشتند یا سهمشان از بازار در چنین سطحی نبود. این به آن معناست که سیاستهای نسنجیده دولتها و سوءمدیریت بلندمدت موجب قدرتگرفتن شبکه انحصاری شده است.
3- دولت در چند دهه گذشته با هدف عرضه کالاهای اساسی با قیمت پایین و حمایت از اقشار کمدرآمد بخشی از منابع ارزی خود را هزینه کرده، اما وضعیت امروز جامعه نشان میدهد که در نبود یک نظام نظارتی کارآمد، بخش مهم این منابع به نام مصرفکنندگان ولی به کام انحصارگران
صرف شده است.
4 – تفاوت فاحش قیمت جهانی کالاهای وارداتی با قیمت در بازار داخل مدتهاست توجه کارشناسان و اصحاب رسانه را به خود جلب کرده است. گفته میشود قیمت فلان خودرو در بازار کشورهای همسایه از یکسوم قیمت آن در بازار داخلی هم کمتر است! یعنی مصرفکننده ایرانی بر سر یک دوراهی است: یا باید خودروی داخلی را گران بخرد یا خودروی وارداتی را گرانتر! انتخاب با خود او است.
حال مشاهده میشود در شرایطی که تولیدکننده پاکستانی برنج را کیلویی 40 هزار تومان فروخته، مصرفکننده ایرانی باید برای خرید آن 200 هزار تومان بپردازد؛ که البته در این قیمت هم انحصارگران راضی به عرضه نیستند و لابد قیمت بالاتر مطالبه میکنند.
5- همیشه اختلاف قیمت یک کالا در دو سوی مرز منجر به شکلگیری و گسترش فعالیت قاچاق میشود؛ همانگونه که اختلاف قیمت حاملهای انرژی در داخل کشور و کشورهای همسایه، پدیده قاچاق سوخت را دامن زده است. اما بهراستی چرا اختلاف قیمت برنج منجر به رشد قاچاق این کالا نشده است؟ علت را باید در قدرت تعیینکننده انحصارگران جستوجو کرد که رقبا را چه کوچک باشند و چه بزرگ، از ورود به بازار بازمیدارد.
6- قدرت انحصاری با بنیه مالی بالا در هر حوزهای از اقتصاد که ظاهر شود، در اولین فرصت تلاش خواهد کرد با نفوذ در ساختار تصمیمسازی و حتی تصمیمگیری منافع خود را حداکثر کند. این به معنی اصرار بر سیاستهای ناکارآمد گذشته و پرهیز از هرگونه تغییر تهدیدکننده منافع قدرت انحصاری است. سیاست تخصیص ارز ترجیحی به کالاهای اساسی و در کنار آن بیاعتنایی به افزایش درجه کارآمدی نظام نظارتی دقیقا همان خواسته قدرت انحصاری بوده که در سالهای گذشته بیکموکاست اجرا شده است.
7- شرایط دشوار اقتصادی امروز ایجاب میکند دولت برای حمایت از اقشار کمدرآمد برنامه جامعی تدوین و اجرا کند که طبعا تخصیص ارز ارزانقیمت یکی از سیاستهای این برنامه خواهد بود.
اما تجربه سالهای گذشته نشان میدهد که اجرای این سیاست در نبود نظام نظارتی کارآمد منجر به گسترش فساد و فربهشدن انحصارگران خواهد شد. طراحی نظام نظارتی کارآمد با استفاده از ظرفیتهای سمنهای فسادستیز میتواند بهعنوان مکمل سیاست تخصیص ارز ترجیحی ضریب اثربخشی این سیاست را به بالاترین سطح برساند. در اوایل دهه 60 در حوزه محصولات کشاورزی دغدغه کارشناسان این بود که قیمت برنج در فصل برداشت محصول به پایینترین سطح کاهش مییابد و وقتی دلالان همه محصول برنج کشاورزان را خریدند و انبار کردند، تازه قیمت رو به رشد میگذارد. اما اینک سطح دغدغه این کارشناسان تا این حد سقوط کرده که آرزو کنند واردکنندگان برنج دلشان به حال اقشار کمدرآمد جامعه بسوزد و معیشت آنان را گروگان نگیرند.


کبری آسوپار
وفاق، تندروی، چشمپوشی، سکوت، استیضاح، تخریب، استعفا، بنیصدر دوم، عدم کفایت، عزل و...؛ کدام واژه میتواند نوع تعامل مخالفان انتخاباتی مسعود پزشکیان را با دولت او توصیف کند؟ واژههایی که هر کدام مدلی از تعامل منتقدان با دولت را بر دوش میکشد، اما برخی پرهیاهو، برخی به کذب، برخی به سیاسیکاری، برخی بهاشتباه و برخی به سکوت.
آنهایی که در انتخابات ریاستجمهوری 403، از مسعود پزشکیان حمایت نکردند و منتقد مواضعش بودند، پس از پیروزی او در انتخابات به لحاظ نوع تعامل با دولتی که او تشکیل داد، در دو دسته جای گرفتند. برخی با همان حرارت شبهای انتخابات پیش رفتند و از همان جلسات رأی اعتماد، تند و صریح تاختند و تاختند و تاختند. به نقد هم بسنده نکرده و مسیر نسخهپیچی برای اداره کشور از راه استعفا یا عزل رئیسجمهور را در پیش گرفتند. وقتی هم برای آنها بیان میشد که کشور در شرایط برگزاری یک انتخابات زودهنگام دیگر نیست، ابوالحسن بنیصدر را مثال میزدند که وسط جنگ عزل شد و با این مثال، کار اقناع را سختتر میکردند، چون تازه باید برایشان تشریح میشد که تفاوتهای پزشکیان و بنیصدر چیست و شرح شرایط کشور پله بعدی ماجرا بود! وقتی بحران سقوط بالگرد رئیسجمهور و وزیر خارجه، آن هم یک ماه پس از اولین حمله نظامی مستقیم ایران به سرزمینهای اشغالی و برگزاری انتخابات زودهنگام ریاستجمهوری در لب مرز درگیری جدی نظامی با رژیم صهیونیستی و ترور رهبران مقاومت و سقوط سوریه و... بهعنوان شرایطی ویژه درک نشود، آیا تفاوت بین پزشکیان و بنیصدر فهم میشود؟
رفتار این طیف، کموبیش یادآور رفتار اصلاحطلبان با مخالفان خود بود؛ البته که هیچ جریانی در بیاخلاقی سیاسی و تخریب رقبا به گرد پای اصلاحطلبان هم نمیرسد، اما جدا دانستن خود از دولت - گویی نه انگار که همه در یک کشتی نشستهایم - و دست را فقط بر اشکالات و اشتباهات گذاشتن و حتی تکفیر رئیسجمهور، خوی اصلاحطلبان است و بیراه نیست اگر بگوییم آنها در حال شبیه شدن به اصلاحطلبان هستند، در حال شبیه شدن به کسانی که از قضا همیشه نقدشان میکنند. شاید هم نوع رفتار اصلاحطلبان با شهید رئیسی و بیاخلاقیهای گسترده علیه او و دولتش در این اتفاق بیتأثیر نبود. آنها میخواستند مقابلهبهمثل کنند؛ گرچه نه آن اندازه بیاخلاق، اما تند و بیاعتنا به مصلحت؛ و این هر دو، یعنی بیاخلاقی و مصلحتناسنجی، کمش هم برای جبهه انقلاب زیاد است.
برخی دیگر از منتقدان پزشکیان، با درک پیچیدگی شرایط کشور - که شاید خون بهناحق ریخته شهید هنیه در فردای مراسم تحلیف پزشکیان، نمادی از این پیچیدگیها باشد - پایان انتخابات را آغاز همکاری با دولت دانستند و اجازه دادند مسیر دولت برای اداره کشور از سنگلاخ جدلهای سیاسی و رسانهای تخریبگر روان کشور نگذرد. این طیف تلاش کردند دست دولت را در این شرایط بگیرند و کمک کنند تا بتواند کشور را اداره کند. طبعاً این رویکرد با نوعی سکوت و اغماض در برابر پزشکیان و دولتمردانش همراه شد.
سکوت معنایش هویداست، بیسروصداست و برای همین هم تحریف آن یا نادیدهگرفتنش راحت اتفاق میافتد. بهویژه در ادبیاتی که ضربالمثل «سکوت علامت رضاست» با راه و بیراه، مصداق هر نوع سکوتی شده و بهغلط برای رفتارهای سیاسی هم به کار رفته، تحریف سکوت راحتتر است؛ پای سیاسیکاری هم که وسط باشد، راحتیاش مضاعف میشود؛ لذا این سکوت از سوی آن دسته اول، به مسامحه و وادادگی در برابر اشتباهات دولت پزشکیان تعریف شد و آنان با همان هیاهویی که پزشکیان را میزدند، اهالی این طیف را هم زدند و بیاعتنا به هر توضیحی و حتی بیاعتنا به تحسین رهبر انقلاب نسبت به امکان اجماعسازی در کشور که آن را ناشی از همدلی و همفکری رؤسای سه قوه دانستند، این سکوت را همان وفاق معنا کردند و لفظ «وفاقی» را نه بهمثابه وصفی نیک یا حتی نوعی تعامل سیاسی، بلکه در مقام یک دشنام سیاسی نثار هر کسی کردند که علاقه به جنگیدن با پزشکیان نداشت و چنین جنگی را به ضرر کشور میدانست.
از سویی دیگر، اصلاحطلبان بهعنوان حامیان دولت تصور کردند سکوت هم «وظیفه» منتقدان است و هم «همیشگی» است؛ لذا هر نوع انتقادی را با جنجالی بسیار و با توصیف تخریب و حمله علیه دولت پوشش دادند و فریاد زدند که ای داد، گفتند که بالای چشم دولت ابروست! حتی تکالیف و اختیارات قانونی مجلس برای تذکر و سؤال از دولتیها هم از این جنجالآفرینی اصلاحطلبان دور نماند و آنان هم با کلیدواژه وفاق سراغ موضوع رفتند و به دولت گفتند دیدید نتیجه وفاقتان چه شد، ببینید در مجلس علیه دولت حرف زدهاند؛ گویی قرار بوده وفاق، چشمبستن بر همه چیز باشد. هم اصلاحطلبان و هم آن تندروهای انقلابی همراهی با دولت را درست فهم نکردهاند. این همراهی همان تلاش برای اجماعسازی بود، همان کمک به دولت برای اداره کشور؛ نه تبانی و چشمبستن بر اشتباهات مبنایی بود، نه سهمخواهی.
اصلاحطلبان همه منتقدان دولت را همان طیف تندرو معرفی میکنند و علاقهای ندارند عقلانیت انقلابی در میان منتقدان دولت دیده شود. عقلانیتی که با سکوت بسیار و انتقاد کمتر و آرامتر همراه است. عقلانیت انقلابی را سانسور میکنند و تندرویها را برجسته، تا چهره منتقدان دولت را مخدوش نشان دهند. طیف تندروی انقلابی هم فقط خودش را انقلابی میداند و دیگران را به تبانی با دولت و چشمبستن بر اشتباهات بنیصدری! متهم میکند؛ لذا جریان عقلانیت انقلابی با آنکه رسانههای بیشتری را در اختیار دارد و از قضا در بین خواص هم اعضای بیشتری دارد، کمتر دیده میشود و نجابت منتقدان در سکوت همراه با مصلحتسنجی در برابر دولت پزشکیان، کمتر موردتوجه قرار میگیرد و گویی خود دولت هم متوجه آن نیست.
سال گذشته وقتی پزشکیان تازه رأی آورده بود، در ایام محرم به هیئتهای مختلف سر زد و همهجا با استقبال مداحان اهلبیت مواجه شد، آن هم مداحانی که همه میدانستند منتقد او هستند و به او رأی ندادهاند، اما آنها با دعای خیر و پرچمهای متبرک، او را بدرقه دولت کردند و سایر منتقدان دولت هم این رفتار مداحان را تحسین کردند. موجسازی رسانهای اصلاحطلبان بر خوی نیک پزشکیان در تعامل با منتقدان بود که البته درست هم بود و پزشکیان در این یکسالونیم گذشته از دولتش نشان داد برخلاف دولت قبلی اصلاحطلبان و برخلاف خود اصلاحطلبان، به دنبال ایجاد چالش هرروزه در کشور با ساخت انواع دوقطبیها و نیش و کنایهزدن به منتقدان و مردم نیست، اما کسی آنسوی ماجرا را روایت نکرد و گویی ندید که پزشکیان چه منتقدان نجیبی دارد که اینگونه او را و دولتش را در آغوش کشیدهاند؛ وگرنه که منتقدان شهید رئیسی، صاحب یک بقالی را بهخاطر تعارف شکلاتی به او آواره کردند!

محمدطاهر رحیمی
خامفروشی به عنوان یک استراتژی اقتصادی متکی بر فروش منابع طبیعی به شکل فرآورینشده یا نیمهفرآوریشده، چالشی دیرینه و ساختاری برای اقتصاد ایران محسوب میشود. در حالی که کشور از ظرفیتهای عظیم منابع نفت، گاز و مواد معدنی برخوردار است، وابستگی مفرط به صادرات مواد خام و عدم توسعه متناسب صنایع پاییندستی برای تبدیل این مواد به محصولات با ارزش افزوده بالا، همواره مانعی جدی بر سر راه رشد پایدار، اشتغالزایی و بهبود رفاه عمومی بوده است. این رویکرد نهتنها منجر به هدررفت درآمدهای بالقوه ملی و به تاراج رفتن ثروتهای بیننسلی میشود، بلکه زمینهساز یک چرخه معیوب اقتصادی و اجتماعی است که پیامدهای آن از کاهش نرخ رشد فراتر رفته و بنیانهای رضایت و پایداری اجتماعی را هدف قرار میدهد. صنعت پتروشیمی ایران، با وجود ظرفیت تولیدی عظیم، به عنوان یکی از مهمترین قربانیان این تله خامفروشی شناخته میشود؛ جایی که محصولات پایه با قیمت پایین صادر شده و پس از فرآوری در کشورهای مقصد، مجدداً با چندین برابر قیمت به بازار داخلی بازگردانده میشود و این روند عملاً حراج منابع ملی را در پی دارد. این یادداشت به تحلیل ابعاد، پیامدها و راهکارهای خروج از این چالش ساختاری میپردازد.
* ابعاد اقتصادی خامفروشی؛ از دست دادن ارزش افزوده ملی
اقتصاد ایران، تحتالشعاع فروش انبوه مواد خام و نیمهخام، دچار یک آسیب ساختاری شده است. خامفروشی به معنای صرفنظر کردن آگاهانه از مراحل بعدی زنجیره ارزش است که میتواند سود، فناوری و اشتغال بیشتری تولید کند. این مواد اولیه که با صرف انرژی و سرمایهگذاری هنگفت به دست میآید، پس از صادرات، در کشورهای توسعهیافته به کالاهایی با ارزش افزوده بالا تبدیل میشود؛ کالاهایی که سهم ناچیزی از قیمت تمامشده آنها مربوط به مواد اولیه و سهم عمده مربوط به دانش فنی، مهندسی و برندسازی است.
یکی از پیامدهای مستقیم این استراتژی، بازگشت مجدد همین محصولات فرآوریشده به بازار داخلی با قیمتهای بسیار بالاتر است. برای مثال، یک تن محصول پتروشیمی خام ممکن است به قیمت X صادر شود اما همان میزان مواد اولیه پس از تبدیل به کالاهای نهایی نظیر دارو، الیاف مصنوعی یا قطعات صنعتی، با قیمت 10X یا 20X وارد کشور میشود. این پدیده نهتنها باعث خروج فزاینده ارز از کشور میشود، بلکه نشاندهنده شکست در استفاده از مزیت نسبی منابع برای دستیابی به مزیت مطلق در فناوری و تولید است. به علاوه، این امر فرصتهای بیشماری را برای جذب سرمایه خارجی، انتقال دانش و ایجاد خوشههای صنعتی تخصصی از بین میبرد.
* چرخه معیوب پیامدهای اجتماعی و اقتصادی (The Vicious Cycle)
خامفروشی فراتر از یک موضوع صرفاً اقتصادی است و یک زنجیره علت و معلولی مخرب را در پیکره جامعه فعال میکند. این چرخه با حراج منابع طبیعی و ذخایر بزرگ کشور آغاز میشود و پیامدهای آن به طور مستقیم بر رفاه و پایداری اجتماعی تأثیر میگذارد.
1- به تاراج رفتن و حراج منابع: صادرات فلهای مواد خام به معنای استفاده شتابزده از منابع تجدیدناپذیر است که حق نسلهای آینده محسوب میشود. این به مثابه حراج ذخایر ملی به بهایی بسیار کمتر از ارزش واقعی و نهایی آنهاست.
2- کاهش درآمد و رکود اقتصادی: عدم بهرهبرداری از ارزش افزوده، به کاهش درآمد ملی و در نتیجه کاهش نرخ رشد اقتصادی منجر میشود. اقتصاد کشور به جای اتکا به تولیدات پایدار و متنوع، همچنان به نوسانات قیمت جهانی مواد خام وابسته باقی میماند.
3- کاهش امکان اشتغال: رکود در بخش تولید و عدم شکلگیری صنایع پاییندستی که ماهیت کارآفرینی و اشتغالزایی بالایی دارند، مستقیماً امکان ایجاد فرصتهای شغلی جدید را کاهش میدهد. صنایع پاییندستی به دلیل ماهیت تخصصی و متنوع، قادر به جذب نیروی کار با تخصصهای گوناگون هستند که خامفروشی این ظرفیت را عقیم میگذارد.
4- کاهش درآمد و رفاه خانوار: کاهش فرصتهای شغلی و دستمزدهای کمتر در بخشهای کمارزش، به کاهش درآمد سرانه و ناتوانی خانوارها برای افزایش سطح رفاه، بهداشت و آموزش خود منجر میشود.
5- تقویت چرخه رکود: در نهایت، این چرخه معیوب، بویژه از طریق کاهش تقاضای داخلی و تضعیف سرمایه انسانی، چرخه رکود و توسعهنیافتگی را در بلندمدت تقویت کرده و خروج از آن را سختتر میکند.
* پتروشیمی؛ قربانی اصلی تله خامفروشی
صنعت پتروشیمی به عنوان قلب تپنده تولید ثروت از منابع هیدروکربنی، نمونه بارز گرفتار شدن در تله خامفروشی است. آمار سال ۱۴۰۳این صنعت به قرار زیر بوده است:
ظرفیت تولید: 96.6 میلیون تن
تولید واقعی: 75.2 میلیون تن
صادرات: 29.2 میلیون تن
ارزش صادرات: ۱۳ میلیارد دلار
فروش داخلی: 13.1 میلیون تن
ارزش ریالی فروش داخلی معادل دلاری تقریبی: ۱۱ میلیارد دلار
این آمار نشان میدهد حدود ۷۰ درصد تولیدات صادرشده، خام یا نیمهخام بوده است. بخش قابلتوجهی از ارزش دلاری در داخل کشور مصرف شده اما همچنان حجم عظیم صادرات با تمرکز بر محصولات پایه، پاشنه آشیل این صنعت است.
نمونه بارز این مساله، اتیلن است؛ پرمصرفترین محصول پایه در جهان که ایران سهم قابلتوجهی در تولید آن دارد. اتیلن خوراک اصلی برای تولید محصولاتی چون پلیاتیلن، اتیلن اکسید و هزاران محصول تخصصی با ارزش افزوده چندین برابری است. با این حال، به جای توسعه متوازن صنایع پاییندستی و میاندستی که این اتیلن را به محصولات باارزش تبدیل کند، ایران عمدتاً به صادرات خام این ماده حیاتی بسنده کرده و عملاً فرصت تبدیل آن به ثروت پایدار را از دست میدهد.
* مقایسه تطبیقی؛ آلمان و درسهای توسعه
مقایسه وضعیت ایران با کشورهایی که فاقد منابع انرژی گسترده هستند، عمق مشکل را آشکار میکند. آلمان به عنوان یکی از قدرتهای بزرگ و پیشرو در صنایع شیمیایی جهان، فاقد منابع عظیم نفت و گاز است و برای تأمین مواد اولیه خود به واردات وابسته است. سال ۲۰۲۳ آلمان بیش از ۵۶۲ هزار تن اتیلن وارد کرد؛ یعنی مادهای که ایران به وفور آن را صادر میکند. با این وجود، آلمان با تکیه بر دانش فنی، مهندسی شیمی تخصصی و صنایع پاییندستی پیشرفته، توانسته است ارزش بازار محصولات شیمیایی خود را به دهها میلیارد دلار برساند.
این مقایسه نشان میدهد ثروت واقعی، نه در دل زمین، بلکه در زنجیره ارزش و مغزهای متفکر نهفته است. در حالی که ایران مزیت نسبی «منابع عظیم انرژی» را دارد، آلمان مزیت مطلق «دانش فرآوری و تکمیل زنجیره ارزش» را کسب کرده و موفق شده مواد خام وارداتی را به ثروت ملی تبدیل کند.
* راهکارهای خروج و چشمانداز آینده
خروج از تله خامفروشی نیازمند عزمی ملی و اصلاحات ساختاری عمیق و همهجانبه است. راهکارهای کلیدی برای دستیابی به توسعه پایدار از طریق صنعت پتروشیمی عبارت است از:
1- تکمیل زنجیره ارزش: تمرکز بر تولید محصولات نهایی و میاندستی مانند پلیاتیلنهای گرید ویژه، اتیلن اکسید و سایر مشتقات با ارزش بالا
2- تقویت صنایع پاییندستی و ایجاد تقاضای داخلی: ارائه خوراک و مشوقهای پایدار به تولیدکنندگان کوچک و متوسط در صنایع تکمیلی برای افزایش مصرف داخلی محصولات پایه
3- جذب سرمایهگذاری داخلی و خارجی: ایجاد محیطی امن و جذاب برای سرمایهگذاران به منظور احداث واحدهای فرآوری نهایی و انتقال فناوریهای پیشرفته
4- اصلاح نظام قیمتگذاری خوراک و مشوقها: بازنگری در مدل قیمتگذاری خوراک برای صنایع پتروشیمی به گونهای که انگیزه برای تولید محصولات با ارزش افزوده بالاتر افزایش یابد و خامفروشی جذابیت خود را از دست بدهد.
5- شناسایی محصولات با ارزش افزوده بالا: تمرکز بر تولید محصولات تخصصی که بازار صادراتی تضمینشده و سوددهی بالایی دارند، مانند کاتالیستها و مواد شیمیایی دارویی
6- توسعه خوشههای صنعتی و زیرساختهای لجستیک: ایجاد مناطق ویژه صنعتی که تمام اجزای زنجیره ارزش را در کنار هم قرار دهند تا هزینههای انتقال و تولید کاهش یابد. تنها از طریق این اصلاحات و تغییر رویکرد از «صادرات حجم» به «صادرات ارزش» است که ایران میتواند منابع طبیعی خود را به ثروت پایدار تبدیل کرده و چرخه معیوب رکود و نارضایتی اجتماعی ناشی از خامفروشی را متوقف کند. این مسیر، راهی مستقیم به سوی رشد اقتصادی پایدار، اشتغالزایی گسترده و بهبود چشمگیر رفاه عمومی است.