
سعدالله زارعی
حدود ۱۳ ماه پیش، زمانی که حزبالله پس از ۶۶ روز جنگ سنگین، شدیدترین آتشباری را متوجه از مرز تا جنوب تلآویو کرد، نماینده ویژه بایدن در امور لبنان، سراسیمه به بیروت آمد و طرحی را به نبیه بری
رئیس پارلمان و متحد حزبالله ارائه نمود و گفت همین حالا این جنگ باید متوقف شود. آن روز، یکشنبه چهارم آذرماه بود. نماینده رئیسجمهور وقت آمریکا پس از آن راهی تلآویو گردید. متعاقب آن، دو روز بعد یعنی روز سهشنبه کابینه امنیتی رژیم صهیونیستی بدون آنکه چیزی از طرح آتشبس ارائه شده را کم کند یا چیزی بر آن بیفزاید و یا قید و شرطی مطرح نماید، آن را به تصویب رسانید و از ساعاتی بعد آتشبس را اجرائی کرد به این جهت در آن موقع، تحلیلگران نظامی و سیاسی گفتند طرح آتشبسی که نماینده بایدن به رئیس پارلمان لبنان و در واقع به حزبالله ارائه نمود، طرح بنیامین نتانیاهو بوده و دلیل ارائه آن هم حجم خساراتی بوده که در روز یکشنبه حزبالله به رژیم وارد کرده است. در آن زمان منابع نظامی رژیم گفته بودند حجم آتشباری حزبالله، از مرز تا جنوب تلآویو را به جهنمی برای ساکنان آن تبدیل کرده است. همین اخیراً یوسی کوهن که در آن زمان رئیس موساد بود در کتابی که منتشر کرده و در اینترنت در دسترس میباشد اذعان نمود حزبالله با حمله پهبادی به منزل او قدرت تهدید خود را آشکار کرد.
البته آتشبسی که گفته شد توسط خود نخستوزیر رژیم غاصب تنظیم گردیده است، طی بیش از ۱۳ ماه گذشته توسط خود او صدها بار نقض گردیده است در حالی که حزبالله با همان جدیتی که جنگیده و شمال تا مرکز رژیم را به جهنمی برای آن تبدیل نموده، آتشبس را رعایت نموده و هیچ گامی در جهت نقض آن برنداشت و برای آن دلایل خاص خود داشته است. وقتی الان میشنویم که «سیمون کرم» نماینده نخستوزیر لبنان در هیئت پنج جانبه نظارت بر آتشبس در جلسه اخیر هیئت- بدون حضور نماینده فرانسه- در راس ناقوره با تهدیدات نمایندگان آمریکا و رژیم علیه حزبالله همراه شده و وعده داده در حملات به حزبالله همکاری خواهد کرد، حکمت اصرار مقاومت لبنان بر عدم نقض آتشبس از سوی خود را متوجه میشویم و البته ادامه آن وابسته به این است که کماکان حکمتی بر آن مترتب باشد.
الان صحبت سر این است که نتانیاهو در سفر روز یکشنبه به آمریکا در پی آن برآمد که هماهنگیهای لازم را با مقامات آمریکا برای آغاز دور تازه جنگ علیه لبنان انجام دهد و لذا بعضی پیشبینی کردند دور جدید جنگ میان رژیم و حزبالله نزدیک است. در این میان رژیم با مانور روی امکانات لیزری و مانورهای متعدد و پیمانهای دفاعی که با بعضی دولتهای ضعیف اروپایی منعقد کرده و با اتکا به بعضی مذاکرات محرمانهای که با بعضی دولتهای عرب منطقه انجام داده است و نیز با اشاره به توافقات محرمانه با دولت نواف سلام، وانمود میکند در شرایط کاملاًً بهتری از ششم آذرماه سال قبل میباشد که ناگزیر به امضای آتشبس در جنگ با حزبالله شده است. اما در مجموع به نظر میآید نتانیاهو در حال آخرین رایزنیها برای آغاز عملیات علیه حزبالله است و مهمترین موضوع در مذاکرات امروز و روزهای آینده او با مقامات سیاسی و نظامی آمریکا همین موضوع باشد. البته بعضی تا پنج دستور کار را بر این سفر برشمردهاند که محل بحث ما نیست.
دونالد ترامپ قبلا گفته بود پرونده لبنان را به نتانیاهو سپرده و از هر تصمیم آن در این خصوص حمایت میکند. در جلسه اخیر هیئت پنج جانبه در راس ناقوره که با حذف نمایندگان دبیرکل سازمان ملل و فرانسه به جلسهای سه جانبه میان دولتهای آمریکا، رژیم غاصب و لبنان تبدیل گردید، اورتگاس نماینده آمریکا و نماینده شخص ترامپ، با طرح عملیاتی ارتش اسرائیل علیه حزبالله همراه شده بود. با این وصف چه نیازی به سفر نتانیاهو به واشنگتن وجود داشته است؟
جدای از اهداف عملیات روانی علیه جامعه لبنان و حوزه عربی برای فشار به حزبالله و پذیرش خلع سلاح از جانب آن، مواجهه اسرائیل با حزبالله بسیار سخت و پیچیده است. ارتش اسرائیل از ۱۳۶۵ / ۱۹۸۶ تا ۱۴۰۳ / ۲۰۲۴ لااقل پنج مصاف سنگین با حزبالله داشته است؛ جنگ بیروت، جنگ نهر، جنگ مرز، جنگ تموز و جنگ پاییز. در هیچ کدام از این جنگها موازنه نیروی انسانی و موازنه تسلیحاتی و موازنه تکنولوژیک بین دو طرف برقرار نبوده و دست برتر با فاصله زیاد با رژیم اسرائیل بوده است، در عین حال در هیچکدام از آنها اسرائیل غلبه نکرده و از مخمصهای بنام حزبالله فارغ نگردیده است. اگر غیر از این بود امروز پس از ۴۰ سال که از مصاف اول- مصاف بیروت- گذشته، رژیم غاصب در تدارک مصاف ششم برنمیآمد. نتانیاهو امروز با تکیه بر مواردی که ذکر آن رفت وانمود میکند موقعیت جدیدی برای تغییر معادله امنیتی به دست آورده و حزبالله در تنگنای جدیدی قرار گرفته و توان برون رفت از آن را ندارد اما این تصویرسازی اگر برخاسته از توهم نتانیاهو نباشد با واقعیات تاریخی و میدانی تطابق ندارد.
حزبالله لبنان در جنگ تموز ۲۰۰۶ که در ایران جنگ ۳۳ روزه خوانده میشود، با همه امتیازاتی که امروز نتانیاهو از آنها بهموقعیت جدید اسرائیل در مصاف با حزبالله تعبیر میکند، مواجه بوده است. موقعیت تکنولوژیک حزبالله در آن جنگ خیلی ضعیفتر از امروز بوده در حالی که در آن موقع هم برتری تکنولوژیک اسرائیل تنگنای زیادی را به حزبالله تحمیل کرده بود. شهید سلیمانی در مصاحبه مفصل ماجرای MKها و اشراف سنگین تسلیحاتی و اطلاعاتی رژیم را شرح داده که حتما شما دیده و شنیدهاید. نقش دولت جرج بوش و وزیر خارجه شرورش در آن جنگ آنقدر تند و غلیظ بود که این قلم در همان زمان در این ستون نوشت این یک جنگ آمریکایی است و فرمان آن در دست ژنرالهای بوش و کاندولیزا رایس میباشد. هماهنگی حوزه عربی هم در حدی بود که نخستوزیر وقت اسرائیل، ایهود اولمرت بدون نام بردن از عربستان گفت همه هزینه جنگ را پیش از شروع، یک دولت عربی پرداخت کرده است. در آن زمان این قلم در همین ستون از ملاقات مقام ارشد اطلاعاتی اسرائیل و بندر بن سلطان مقام ارشد اطلاعاتی عربستان در بندر عقبه، دو ماه پیش از شروع جنگ ۳۳ روزه و هماهنگی در حمله به لبنان خبر داد. پس اگر به فرض هم اینک کشورهایی در منطقه با اسرائیل در حمله به لبنان همداستان شدهاند، واقعه تازهای نیست. در مورد دولت لبنان هم باید گفت نظر حزبالله این است که در این چهل و چند سال، دولتی بدتر از دولت فؤاد سینیوره را تجربه نکرده است. فؤاد تحت تاثیر شرایط پس از ترور شدن مرحوم رفیق حریری و دو قطبی ایجاد شده پس از آن، قدرت زیادی داشت و در جنگ ۳۳ روزه با ارتش اسرائیل علیه حزبالله هماهنگی داشت و اخبار جابهجایی محمولههای نظامی حزبالله را در حین جنگ به رژیم منتقل میکرد.
رژیم اسرائیل حتی نمیتواند روی ضرباتی که در فاصله تیر تا مهر ۱۴۰۳ به حزبالله وارد نمود حساب باز کند؛ چرا که حزبالله پس از آن حوادث سخت، ۶۶ روز با اسرائیل جنگیده و آن جهنم یکشنبه ۴ آذر را خلق کرده است. حزبالله پس از آن و در طول این ۱۳ ماه- بجز در مورد شهید هیثم طباطبایی- آسیب جدی انسانی یا حتی تسلیحاتی ندیده و این در حالی است که ۱۳ ماه فرصت داشته تا آسیبها، کاستیها و ضعفهای خود را جبران کند و واقعاً هم در ابعاد سازمانی، تاکتیکهای نظامی، تسلیحات و نیروی رزمی به نقطهای برتر از پنجم مهرماه که دبیرکل اسطورهای خود را از دست داد، رسیده است. حزبالله ۱۳ ماه دست به شلیک نشده و در همه این ۱۳ ماه، شرارت اسرائیل بدون وقفه علیه سرزمین، حاکمیت و مردم لبنان استمرار یافته است.
بنابراین اگر رژیم غاصب برای بار ششم بخواهد علیه حزبالله وارد جنگ شود، به نتایجی بهتر از قبل دست نمییابد و نمیتواند از دغدغهای با پیچیدگی حزبالله خلاص گردد. حزبالله همان عمق منطقهای سابق را دارد. حتی موقعیت آن در زمین سوریه، علیرغم سقوط دولت متحد آن، از بین نرفته است. حمایت قاطع و مؤثر ایران را دارد؛ جبهه شرقی آن یعنی عراق و جبهه جنوبی آن یعنی یمن را بهطور عملیاتی در کنار خود دارد. در عراق از آیتالله سیستانی، تا دولت و پارلمان و از ارتش تا حشدالشعبی و تا چندین گروه قدرتمند مسلح جنگ دیده مثل کتایب حزبالله و عصایب اهل حق، کتایب امام علی تا کتایب سیدالشهدا و... و تا بیش از ۲۰ میلیون جمعیت شیعه عراقی را در کنار خود دارد. اینها در پنج جنگ قبلی به جز حمایت ایران، در اختیار حزبالله نبودهاند. این یعنی بر خلاف توهم نتانیاهو، اسرائیل قادر نیست در جنگ ششم، حزبالله را در گوشه رینگ زیر ضربات بگیرد کما اینکه در آن پنج مصاف هم این اتفاق نیفتاده است.

حمیدرضاشاهنظری
در سیاست بینالملل، حافظه تاریخی اگر از بستر تحلیلی و ساختاری خود جدا شود، میتواند از ابزار فهم واقعیت به ابزار تحریف آن بدل گردد. انتشار گزینشی اسناد قدیمی، آن هم در مقاطع زمانی خاص و علیه کشوری که یک جنگ ترکیبی و شناختی شدید علیه آن در جریان است، نه با هدف بازخوانی بیطرفانه گذشته، بلکه در چارچوب مهندسی ادراک و جنگ روایتها صورت میگیرد. انتشار اخیر اسناد محرمانه از سوی آمریکا درباره گفتوگوهای قدیمی ولادیمیر پوتین و جرج دبلیو بوش پیرامون ایران، دقیقاً در چنین زمینهای قابل تحلیل است؛ بهویژه آنکه این اقدام همزمان با تشدید فشارهای سیاسی، رسانهای و شناختی علیه جمهوری اسلامی ایران انجام شده است. در چارچوب نظری رئالیسم کلاسیک و نئورئالیسم، سیاست خارجی نه عرصه نیتها و قضاوتهای اخلاقی، بلکه میدان کنش عقلانی دولتها برای بیشینهسازی منافع ملی و تضمین بقا در یک نظام بینالملل آنارشیک است.
بر این اساس، روابط ایران با روسیه و چین را باید نه بر پایه دوستیهای ایدئولوژیک و نه بر اساس بدبینی مطلق، بلکه در چارچوب همپوشانی منافع و موازنه تهدیدها و همکاری همسوی بینالمللی در نظم جهانی در حال گذار تحلیل کرد. در دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰، روسیه پساشوروی در پی ادغام در نظم غربمحور و کسب پذیرش در ساختار امنیتی سیاسی اروپا- آتلانتیک بود.
پوتین در سالهای نخست قدرت، همکاری گسترده با ایالات متحده، حمایت از سیاستهای واشینگتن پس از ۱۱ سپتامبر و حتی طرح ایده نزدیکی به ناتو را دنبال میکرد. در واقع در آن مقطع پوتین با نگاه خوشبینانه به غرب در پی پذیرفته شدن توسط غرب به عنوان یک قدرت بزرگ بود.
در چنین چارچوبی، ایران نه یک شریک راهبردی، بلکه متغیری تأثیرگذار در تعامل روسیه با غرب محسوب میشد. این رفتار، مطابق منطق رئالیسم تدافعی، تلاشی برای کاهش تهدید و افزایش امنیت در برابر قدرت مسلط نظام بینالملل به حساب میآید. اما این راهبرد بهتدریج و بهصورت ساختاری شکست خورد. گسترش ناتو به شرق، نادیدهگرفتن ملاحظات امنیتی روسیه، تحریمهای فزاینده و نهایتاً تقابل مستقیم با غرب، مسکو را به بازتعریف بنیادین سیاست خارجی خود واداشت. نتیجه این تحول، حرکت روسیه بهسوی موازنهسازی فعال در برابر غرب و مشارکت در شکلدهی به نظم چندقطبی یا پساغربی بود. در این چارچوب جدید، با تغییر نگرش پوتین و روسیه از غربگرایی به تعامل با شرق برای تغییر نظم غربی و ایجاد جهان چندقطبی، همکاری با ایران و چین نه یک انتخاب تاکتیکی محدود، بلکه بخشی از راهبرد کلان روسیه در رقابت نظاممند با غرب تلقی میشود.
برای ایران نیز، روابط با روسیه و چین صرفاً روابط دوجانبه یا مقطعی نیست؛ بلکه بخشی از راهبرد عبور از بحرانها، کاهش فشار تحریمها و ایفای نقش در نظم جدید جهانی است. این مهم زمانی روشنتر میشود که به رفتار عملی این کشورها در مقاطع بحرانی توجه شود. در جریان جنگ ۱۲ روزه و تحولات پس از آن، روسیه در سطوح سیاسی، دیپلماتیک و رسانهای از ایران حمایت کرد. پس از آن نیز، همکاریهای راهبردی ادامه یافت؛ از جمله در حوزههای دفاعی، فناورانه و فضایی، که ارسال و پرتاب سه ماهواره ایرانی با همکاری روسیه طی روزهای اخیر، نماد روشنی از تداوم و عمق این تعاملات است. چین نیز به خصوص در سالهای اخیر در چارچوب راهبرد کلان خود برای تضعیف هژمونی غرب و تقویت نظم چندقطبی، نقش مکمل و مهمی در افزایش تابآوری اقتصادی و ژئوپلیتیکی ایران ایفا کرده است.
مجموع این روابط، هرچند عاری از اختلاف و محدودیت نیست، اما در منطق رئالیستی سیاست بینالملل، کارکردی مشخص در افزایش قدرت چانهزنی ایران و عبور از شرایط بحرانی داشته و دارد. در چنین بستری، تمرکز ناگهانی و پرحجم لشکر رسانهای امریکا و غرب بر اسناد متعلق به دو دهه پیش، نمیتواند اقدامی خنثی یا صرفاً تاریخی تلقی شود.
این اقدام را باید بخشی از تهاجم شناختی هدفمند دانست که هدف آن تضعیف ادراک عمومی، القای بیاعتمادی نسبت به شرکای فعلی و برهمزدن روابطی است که در شرایط کنونی برای غرب هزینهساز شدهاند. مسئله اصلی، محتوای اسناد نیست؛ بلکه زمانبندی انتشار، چارچوب روایتسازی، شدت مانور رسانهای و نیت پیرامون انتشار آنهاست
ایران امروز در یکی از حساسترین مقاطع تاریخی خود قرار دارد؛ مقطعی که همزمان با فشارهای امنیتی، اقتصادی و منطقهای، درگیر جنگ روایتها و عملیات ادراکی پیچیده در حوزههای مختلف است و دشمن همزمان در حال زدن نقاط قوت ایستادگی کشور در برابر این جنگ بزرگ است. در چنین شرایطی، باید انتظار داشت که این شیطنتها متوقف نشود و حتی اشکال پیچیدهتر و مخربتری به خود بگیرد. از این رو طی روزها و ماههای آینده شیطنتها و مینگذاریهای متعدد بر سر راه روابط ایران با کشورهایی، چون روسیه و چین دور از انتظار نیست. هوشیاری راهبردی، پایبندی به عقلانیت سیاسی و شناخت دقیق برنامه دشمنان برای برهمزدن روابط ایران با کشورهای دوست و شریک، شرط لازم برای عبور موفق از این مرحله تاریخی است. در جهانی که نبردها پیش از آنکه در میدان سخت تعیین تکلیف شوند، در میدان ادراک و روایت رقم میخورند، غفلت از این واقعیت، خود یک خطای راهبردی پرهزینه و تکمیلکننده پازل دشمن در به زانو درآوردن ملت بزرگ ایران خواهد بود.

علیرضا علویتبار
هر از چندگاه بحث یارانهها در ایران بالا میگیرد و دیدگاههای متعارضی در مورد آن طرح میشود و طرفین بحث دیدگاه خود را علمی و واقعبینانه نامیده و دیدگاه مقابل را تخیلی و مخرب میدانند. بهنظرم مفید آمد که برخی خطوط کلی را در مورد بحث یارانهها یادآوری کنم تا شاید کمک اندکی باشد برای عمیقتر شدن بحثها و ایجاد زبان مشترک برای درک متقابل. اغتشاش در اندیشه و نگرش موجب بیعملی میشود و یا اقدامهای هیجانی و مخرب. باید کمک کنیم تا از چنین اغتشاشی دور شویم.
۱) هر «توصیه و تجویزی» از نظر منطقی نیازمند دو پایه است. یکم پایه «توصیفی و تبیینی» و دوم پایه «ارزشی و هنجاری». نقش سنتی و موجّه علوم اجتماعی، توصیف و تبیین و پیشبینی مشروط آینده است. پایههای ارزشی و هنجاری را باید از منابع دیگری گرفت: حقوق، اخلاق، ایدئولوژی، قانون و… . از مقدمات توصیفی و تبیینی نمیتوان بهگونهای منطقی به نتایج ارزشی و هنجاری رسید. تبیین علمی همواره در سایه نظریهها و نظمهای عام تجربهپذیر صورت میگیرد. بدون یک نظریه علمی نمیتوان یک پدیده را تبیین علمی کرد. تبیین علمی، یعنی یک پدیده خاص را مصداقی از یک نظم عام قرار دهیم. بنابراین برای توصیه و تجویز در زمینه یارانهها (خطمشیگذاری و برنامهریزی) علاوه بر «علم اقتصاد» نیازمند جهتگیریهای مشخص و تعریفشدهای هستیم که ارزشها و هنجارهای مورد قبول ما را مشخص کند. در زمینه توصیف و تبیین نیز باید چارچوب نظری مورد قبول خود را مشخص کنیم. فراموش نکنیم که نظریهها و طرحهای ذهنی بر مشاهده تقدم دارند و رنگ خود را بر آنها میزنند.
چارچوب نظری منتخب من «علم اقتصاد» متعارف است. یعنی اقتصادِ خُردِ نئوکلاسیکی و اقتصادِ کلانِ کینزی و بعد کینزی. کم و بیش از مباحث مطرح در «فلسفه علم اقتصاد» مطلعام و علم اقتصاد متعارف را بهعنوان یک «برنامه پژوهشی» نگاه میکنم و دیدگاه لاکاتوشی در مورد «علوم اجتماعی» و از جمله علم اقتصاد دارم، لذا آگاهانه از ورود بیشتر به این بحث خودداری میکنم.
برای توصیف (بیان ویژگیها) و تبیین (بیان چرایی و چگونگی) یارانه باید از همین اقتصاد متعارف بهره گرفت. البته برای تحلیل آن بهعنوان پدیدهای «جاری» و نه «پدیدهاى تاریخی و ساختاری». اقتصاد سیاسی برای تحلیل تاریخی و ساختاری چارچوبی ضروری است.
۲) یارانه از دید اقتصاد خُرد یعنی پایین آوردن قیمت کالاها برای مصرفکنندههای نهایی و یا پایین آوردن هزینه عوامل تولید برای بنگاه اقتصادی. وقتی به کالا و خدمتی یا عامل تولیدی یارانه میدهید، یعنی آن را با قیمتی به بازار ارائه میکنید که پایینتر از قیمت آن با فرض فقدان یارانه است. تا اینجا کموبیش روشن و بیابهام است، اما پیامدهای چنین رفتاری کمتر مورد توجه قرار میگیرد. مطابق یافتههای اقتصاد خُرد هنگامیکه قیمتی را برای کالا یا خدمتی تعیین میکنیم که پایینتر از قیمت آن در بازار آزاد است، برای آن کالا یا خدمت (یا عامل تولید)، «مازاد تقاضا» پدید میآید. یعنی «مقداری» که تقاضاکنندگان میخواهند و میتوانند بخرند، بیش از مقداری است که عرضهکنندگان میتوانند و میخواهند که بفروشند. بحث من بر سر عادلانه یا غیرعادلانه بودن قیمت در بازار آزاد نیست و فقط به پیامد قابل پیشبینی آن اشاره میکنم. لازم است روشی پیش گرفته شود که این «مازاد تقاضا» برطرف گردد. کالابرگ (کوپن)، سهمیهبندی و صف از روشهای متعارف برای مقابله با مازاد تقاضا هستند. از این رو، هر کس از تعیین قیمت پایینتر از قیمت بازار آزاد برای یک کالا دفاع میکند باید برای مقابله با مازاد تقاضای ناشی از آن هم طرحی داشته باشد.
نکته قابل توجه دیگر این است که دادن یارانه به یک کالا یا خدمت یا عامل تولید، بهمعنای تشویق مصرف بیشتر آن است. در شرایط پیش از پرداخت یارانه (قیمتهای بازار آزاد) باز هم همیشه خانوادهها یا بنگاهها بر اساس توان و تمایل خود اقدام به خرید میکنند، اما ممکن است دولتها به نمایندگی از جامعه و با در نظر گرفتن مصالح و منافع بلندمدت جامعه به این نتیجه برسند که باید مصرف آنها (یا استفاده از آن عامل تولید) را افزایش دهند. در مورد کالاها و خدماتی که دراصطلاح به آنها شایسته یا درخور توجه (merit goods) میگویند پرداخت یارانه موجه و قابل دفاع است، کالا یا خدماتی چون: آموزش، بهداشت عمومی، لبنیات و پروتئینها و… ممکن است ذیل این عنوان قرار گیرند و به آنها یارانه پرداخت شود. اما باید دلیل موجهی برای آنها داشت. مثلاً لبنیات و گوشت بهدلیل نقشی که در سلامتی و رشد بازی میکنند، میتوانند از یارانه برخوردار شوند. اما در مورد سایر کالاها و خدمات باید از تشویق به مصرف آنها خودداری کرد. گاه ممکن است فقط در دوره خاصی کالایی یا خدمتی را مشمول یارانه ساخت. مثلاً در شهری با رفتوآمد انبوه ممکن است از پرداخت یارانه به جابهجاگری با وسایل نقلیه عمومی دفاع کرد. بهعنوان مثال دیگر ممکن است برای ایجاد مزیت نسبی در تولید و صادر کردن یک کالا به عوامل تولید آن یارانه پرداخت کنیم. حاملهای انرژی در ایران بهدلیل ارزانتر بودن (بهطور مقایسهای) ممکن است برای کالاهای ساخته شده در ایران نوعی مزیت نسبی برای رقابتهای صادراتی ایجاد کنند. در همه این حالتها بایستی توجیه و توضیح مشخصی برای پرداخت یارانه وجود داشته باشد.
۳) اگر پرداخت یارانه را با پرداخت نقدی مقایسه کنیم، رضایت خاطر (مطلوبیت) ناشی از «کمک نقدی» بیشتر از «یارانه» است. دلیل آن هم روشن است. نحوه خرج کردن کمک نقدی بر عهده گیرنده است. یعنی کمک نقدی دایره انتخاب و قدرت انتخاب مصرفکننده را افزایش میدهد، او میتواند خودش تصمیم بگیرد که این کمک نقدی را صرف خرید کدام کالا یا خدمت کند. آزادی انتخاب مطلوبیت مصرفکننده را افزایش میدهد. در حالیکه یارانه یک یا چند کالا و خدمت را دربر میگیرد و مصرف آنها را تشویق میکند. در تعیین اینکه کدام کالا مشمول یارانه شود، تصمیمگیرنده اصلی پرداختکننده یارانه است و نه مصرفکننده نهایی. بر این اساس نباید نگران شد که تبدیل یارانه به کمک نقدی ممکن است موجب نارضایتی مصرفکنندگان شود. در صورت برابری این دو در افزایش قدرت خرید مصرفکننده، رضایت خاطر ناشی از کمک نقدی بیشتر خواهد بود.
۴) اغلب شنیده میشود که به دولت توصیه میکنند که اگر یارانه پرداختی به کالا یا خدمتی قطع و یا با کمک نقدی جایگزین شود، باید تعیین قیمت آن کالا را به سازوکار بازار واگذار کرده و قیمت تعیین شده در نتیجه مواجهه و مبادله آزاد میان عرضهکنندگان و تقاضاکنندگان پذیرفته شود. آیا با توجه به دانش اقتصاد خُرد، چنین توصیهای موجه است؟ در وضعیتی که هم در طرف تقاضا و هم در طرف عرضه رقابت کامل وجود داشته باشد، بله این توصیه موجه است. در وضعیت رقابتی هم تقاضاکنندگان و هم عرضهکنندگان، «گیرنده قیمت» هستند و نه «سازنده قیمت». اما اگر در بازار با انحصار کامل فروش و انحصار کامل خرید مواجه باشیم، وضعیت فرق میکند. با توجه به واقعیتهای اقتصادی ایران انحصار کامل فروش پدیدهای شایع در جامعه ماست. این انحصار کامل فروش (وجود تنها یک عرضهکننده در مقابل تعداد بسیار تقاضاکننده)، ممکن است بهدلیل آنچه در اقتصاد «انحصار طبیعی» نامیده میشود، اتفاق افتد. مثلاً در مورد مخابرات که ساختار هزینه متوسط آن بهگونهای است که هر چقدر میزان تولید بالاتر رود، هزینه متوسط تولید کاهش مییابد، از نظر اجتماعی موجه است که عرضه و فروش در اختیار یک بنگاه انحصاری قرار گیرد. گاه ممکن است انحصار کامل فروش بهدلیل قانونی (قانون اساسی و یا قانون موضوعه عادی) صورت گیرد. مانند نفت که مطابق با قانون در تملک دولت (به نمایندگی عموم) قرار میگیرد.
به هر حال در شرایط انحصاری، فروشنده و عرضهکننده انحصاری دیگر، «گیرنده قیمت» نیست و میتواند «سازنده قیمت» باشد، در حالیکه تقاضاکنندگان چنین توانی را ندارند. در اقتصاد مسئله کلاسیکی در مقایسه میان بازار انحصاری و بازار رقابتی وجود دارد که بر اساس آن عرضهکننده انحصاری میتواند با محدودکردن عرضه خود، قیمت را بالا ببرد و از آن منتفع گردد. در شرایط انحصار کامل فروش و عرضه، قیمتگذاری نباید تنها به اراده و نفع انحصارگر بستگی داشته باشد. در این نوع از بازار در قیمتگذاری نقش داشتن دولت و نمایندگان مصرفکنندگان در تعیین قیمت کالای عرضه شده به بازار موجه بوده و میتوان از آن دفاع کرد. تعیین قیمت در شرایط انحصاری را نمیتوان صرفاً به سازوکار بازار سپرد.
۵) یارانه (یا معادل آن کمک نقدی) را باید به همه جامعه پرداخت یا به بخش خاصی از آن؟ پاسخ به این سوال بستگی به هدفی دارد که از پرداخت یارانه دنبال میشود. گاه کالا یا خدمتی ارزان (بهطور نسبی) یا رایگان در اختیار مردم قرار میگیرد چون بخشی از اموال عمومی است که همگان نسبت به آن ذیحق هستند. در این حالت بخشی یا همه آنچه که به یک فرد تعلق میگیرد از طریق این ابزار به او منتقل میگردد. گاه هدف از پرداخت یارانه، افزایش قدرت خرید قشرهای پایین جامعه و تأمین نیازهای اساسی آنهاست، در این وضعیت یارانه فقط به بخشهای خاصی از جامعه پرداخت میشود. گاه هدف تشویق مردم به مصرف بیشتر کالا یا خدمتی خاص (مثلاً آموزش) است، در این حالت نیز پرداخت عمومی یارانه میتواند توجیه مناسبی داشته باشد. بنابراین نمیتوان یک حکم کلی را پذیرفت و توزیع یارانه را براساس آن سامان داد.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که یارانه میتواند بر بازتوزیع درآمد در جامعه اثر بگذارد. همانطور که گفته شد پرداخت یارانه موجب پیدایش مازاد تقاضا میشود و میان قیمت یارانهای و قیمت در بازار آزاد فاصلهای پدید میآورد. افرادی که کالا یا خدمتی را بهصورت یارانهای دریافت میکنند، میتوانند از طریق فروش این کالا یا خدمت در بازار آزاد درآمدی (به اندازه فاصله میان دو قیمت) بهدست آورند. این واقعیت انگیزهای قدرتمند برای بهدست آوردن کالا و خدمت به قیمت یارانهای بهوجود میآورد و به نوبه خود میتواند به تبانی و گاه فساد دامن زند. از این رو پرداخت یارانه و اختصاص کالا یا خدمات یارانهای، به برخی از قشرها و گروهها، ممکن است با هدف تأمین درآمد برای آنها و تغییر توزیع درآمد به نفع آنها صورت گیرد.
آنچه تاکنون گفته شد تکرار دانشی است که از طریق اقتصاد خُرد به ما ارائه میشود. مهم این است که ما این نظمهای عام را در هر مورد خاصی که قرار است در مورد یارانه آن فکر کنیم، به یاد آورده و مورد بحث قرار دهیم. بهعنوان مثال یکبار از دریچه این مباحث به «بنزین» نگاه کنید. بنزین یک کالای شایسته یا درخور توجه نیست که جامعه بخواهد مصرف بیشتر آن را تشویق کند. بهویژه اگر بنزین کالای مکمل جابهجاگری خصوصی باشد. استفاده از وسایل جابهجاگری عمومی کالایی است که تشویق آن به نفع جامعه است. بنابراین پرداخت یارانه به بنزین با هدف تشویق مصرف بیشتر آن قابل توجیه نیست. اما ممکن است بتوان آن را بهدلیل برخورداری کشور از ذخایر نفت و تعلق این ذخایر به همه مردم توجیه کرد. در این صورت پرداخت یارانه بنزین به خودروهای شخصی توجیه ندارد و باید آن را به «افراد» (و نه خودروها و صاحبان خودرو) پرداخت کرد. اگر بهجای پرداخت یارانه به بنزین، «پرداخت نقدی» معادل آن انجام گیرد، رضایت خاطر مردم (میزان مطلوبیت مصرفکنندگان) افزایش خواهد یافت. اعطای بنزین با قیمت یارانهای به بخشی از جامعه، برای آن بخش امکانی برای کسب درآمد ایجاد خواهد کرد که کسانی که بنزین یارانهای نگرفتهاند از آن محروم خواهند بود. بهدلیل آنکه بازار بنزین دارای ساختار «انحصار کامل فروش» است، رها کردن تعیین قیمت آن به سازوکار بازار اقدامی در جهت تقویت توان فروشنده انحصاری و کاهش توان خریداران رقابتی خواهد بود. اگر بنزین بهعنوان یک عامل تولید، برای بنگاههای اقتصادی در نظرگرفته شود، پرداخت یارانه به آن هزینه تولید بنگاهها را کاهش داده و قدرت رقابت آنها را افزایش میدهد. این اتفاق میتواند برای صادرات کشور نوعی مزیت نسبی فراهم آورد. در مجموع با توجه به وضعیت موجود، تداوم پرداخت یارانهها شاید ناممکن باشد، اما جایگزین موجه آن آزادسازی قیمتها نیست.

بحث درباره بحران اقتصادی ایران معمولا با تورم، نرخ ارز، کسری بودجه یا ناکارآمدی سیاستهای حمایتی آغاز میشود؛ اما اینها صرفا «نشانه» هستند، نه «علت». آنچه در پسِ این نشانهها قرار دارد، ساختاری است که «نظم دسترسی محدود» نامیده میشود؛ نظمی که در آن دسترسی به منابع، فرصتها و رانتها محدود به گروههای خاص است و همین محدودیت، فساد را از پدیدهای فردی به امری فراتر تبدیل میکند. در چنین ساختاری، اصلاحات اقتصادی بدون اصلاحات نهادی نهتنها بیاثر است، بلکه خود به منبع جدیدی برای فساد تبدیل میشود. دادههای آماری و مطالعات علمی نشان میدهند که فساد در ایران نه یک انحراف گذرا، بلکه روندی رو به گسترش شده است. برای نمونه، تعداد پروندههای بزرگ فساد از دو پرونده با مجموع ۸۰۰ میلیون دلار در دهههای ۷۰ و ۸۰، به پروندههایی به ارزش حداقل ۱۴ میلیارد دلار در دهه ۹۰ رسیده است. شاخص ادراک فساد (که در آن امتیاز صد به معنای کاملا پاک و صفر به معنای کاملا فاسد است)، نیز برای ایران از ۲۸ در سال ۲۰۱۲ به ۲۳ در سال ۲۰۲۴ کاهش یافته است؛ این رقم نشان میدهد ایران در این زمینه نمره خوبی نگرفته است (مرکز ملی اطلاعات مالی، ۲۴ بهمن ۱۴۰۳).
این روند با شاخصهای اقتصادیِ نگرانکنندهای همخوانی دارد. نرخ فقر به حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد رسیده است. براساس گزارش بانک جهانی در سال ۲۰۲5، ۱۰ درصد بالای جامعه درآمدی حدود ۵۶ درصد از کل درآمد و ۶۳ درصد از کل ثروت را در اختیار دارند و یک درصد بالاترین بهتنهایی مالک ۲۹ درصد از ثروت کشور است. این در حالی است که ۵۰ درصد پایینی تنها ۱۸ درصد از درآمد را دریافت میکنند. این شکاف در دو دهه اخیر بهشدت گسترش یافته است. فساد به حدی است که بخش زیادی از یارانههای پنهان (معادل حدود ۹۰۰ هزار میلیارد تومان) پیش از آنکه به دهکهای پایین برسد، به دهکهای بالا اختصاص مییابد. شرکتهای دولتی، شبهدولتی و بخش عمومی غیردولتی نیز با در اختیار داشتن حجم عظیمی از اقتصاد کشور، کمترین سطح شفافیت را دارند، بنابراین فساد، فقر و نابرابری در ایران یک چرخه بازتولیدکننده و پیچیده ایجاد کردهاند.
گستره فساد، رفتارهای فرصتطلبانه و رانتجویانه را افزایش داده و این امر موجب تشدید فقر، نابرابری، تورم، کاهش قدرت خرید، کاهش اعتماد عمومی و مشارکت مردمی میشود. این چرخه شوم تنها زمانی شکسته میشود که ساختار نهادی تغییر کند، نه صرفا با تنظیم مجدد سیاستهای اقتصادی. بسیاری از مردم، نتیجه فساد را در کوچکی سفره و فشار روزمره زندگی احساس میکنند. دارویی که باید با قیمت مناسب در دسترس باشد، به دلیل رانت واردات با چند برابر قیمت عرضه میشود. مسکنی که باید با درآمد کارگری قابل خرید باشد، به کالایی سرمایهای و دستنیافتنی تبدیل شده است. ارز ترجیحی که باید به تولید ملی برسد، در حلقههای محدود توزیع میشود. این تجربههای ملموس، فساد را از سطح تحلیلهای کلان به سطح زندگی روزمره مردم منتقل کرده است.
تجربه سه دهه اخیر نشان داده است که اصلاحات اقتصادی در ایران در قالب آزادسازیها (اعم از خصوصیسازی، حذف یارانهها، آزادسازی ارزی و...) به دلیل فقدان اصلاحات نهادی، نهتنها شکست خوردهاند، بلکه به مجرایی برای رانتجویی جدید تبدیل شدهاند. در چنین زمینهای، آزادسازیها در نهایت در مسیر منافع گروههای ذینفع خاص قرار میگیرد؛ بنابراین اولویت نخست اصلاحات، اقتصاد و آزادسازیهای صوری نیست، بلکه اصلاح حکمرانی است.
اولین اصل اصلاح حکمرانی، تغییر رویکرد به سمت یک «رویکرد توسعهمحور» واقعی است. دومین اصل، الزام به شفافیت در همه عرصههاست. پیششرط هر اصلاح اقتصادی، شفافیت کامل در بودجه، عملکرد شرکتهای دولتی، شبهدولتی و بخش عمومی غیردولتی، تخصیص ارز و قراردادهای کلان است. فساد در تاریکخانه رشد میکند. ارتقای سطح حکمرانی همچنین مستلزم حذف نظارت استصوابی و دیگر فیلترهای غیررقابتی، نظارتپذیری نهادها، حذف انحصارات رانتی و بازسازی اعتماد عمومی از طریق پاسخگویی است. در نهایت، بحرانهای اقتصادی امروز ایران، بیش از آنکه ناشی از خطاهای تکنیکی و مقطعی باشند، ریشه در ساختارهای نهادی دارند؛ بنابراین راه برونرفت واقعی، نه در نسخههای اقتصادی تکراری، بلکه در تغییر رویکرد کلان و اولویتدادن به شفافیت، پاسخگویی و بازسازی اعتماد عمومی بهعنوان زیرساخت هر اصلاحی نهفته است.


فرزاد جهانبین
اعتراض، یکی از مفاهیمی است که در تاریخ سیاست، همواره میان «حق» و «تهدید» در نوسان بوده است. اما رجوع به سیره امیرالمؤمنین علی(ع) نشان میدهد که در الگوی حکمرانی علوی، اعتراض نه امری حاشیهای، بلکه جزئی از منطق درونی حکومت، حق مردم و ابزار اصلاح حکمرانی است.
اعتراض؛ حق مردم، نه امتیاز حاکم
در نگاه امیرالمؤمنین(ع)، حکومت ملک شخصی حاکم نیست، بلکه امانتی الهی است که مردم نسبت به آن حق سؤال، نقد و اعتراض دارند. این اصل، صریح و غیرقابلتفسیر در نهجالبلاغه آمده است:
«فَلَا تَکفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ»(نهجالبلاغه، خطبه ۲۱۶)
این عبارت، یک توصیه اخلاقی ساده نیست؛ بلکه اعلام رسمی حق نقد قدرت و نفی حاکمیتِ مصون از سؤال است.
نقدناپذیری؛ نشانۀ انحراف از عدالت
امام علی(ع) با صراحت، نقدگریزی را نشانه فاصله گرفتن از عدالت میداند:
«مَنْ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یقَالَ لَهُ، کانَ الْعَمَلُ بِهِ أَثْقَلَ عَلَیهِ»
در حکومت علوی، اعتراض مردم نه به «تشویش اذهان» تعبیر میشد و نه به «تضعیف نظام». امام علی(ع) بهروشنی هشدار میدهد حاکمی که شنیدن حق را برنمیتابد، در عمل به عدالت نیز ناتوان خواهد بود. از این منظر، سرکوب اعتراض نه نشانه اقتدار، بلکه نشانه ضعف درونی حکومت است.
اعتراض علنی؛ تجربۀ زیسته در حکومت علوی
در حکومت امیرالمؤمنین(ع)، مردم در مسجد و در ملأعام اعتراض میکردند؛ از اقتصاد تا سیاست جنگی و امام(ع) اعتراض را جرم ندانست، معترض را حذف نکرد و پاسخ را با استدلال، نه برخورد امنیتی داد و حتی آنجا که امام بر موضع خود ایستاد، حق اعتراض را سلب نکرد.
مرز روشن اعتراض و خشونت
اوج بلوغ سیاسی سیره علوی را میتوان در برخورد با خوارج دید. گروهی که نهتنها معترض بودند، بلکه تندترین شعارها را علیه امام(ع) در مسجد سر میدادند. بااینحال، امیرالمؤمنین(ع) تا زمانی که اعتراض به خشونت مسلحانه تبدیل نشد، سه حق اساسی آنان را به رسمیت شناخت: حق حضور در مسجد، حق برخورداری از بیتالمال و حق امنیت. این تفکیک دقیق میان «اعتراض» و «اقدام براندازانه» یکی از پیشرفتهترین الگوهای مدیریت در تاریخ سیاست است.
در منطق علوی، اعتراض تا جایی که در چهارچوب گفتار، نقد و مطالبه باقی بماند، نهتنها مجاز، بلکه لازم است. برخورد قهری تنها زمانی معنا پیدا میکند که اعتراض به سلاح، ناامنی و خونریزی تبدیل شود. این مرزبندی روشن، هم حق مردم را حفظ میکند و هم امنیت جامعه را.
در مواجهه با خوارج، امام علی(ع) تفکیکی بیسابقه میان «اعتراض» و «اقدام خشونتآمیز» ترسیم و اعلام کردند تا زمانی که اعتراض به سلاح و ناامنی تبدیل نشود، حقوق شهروندی پابرجاست.
آیتالله خامنهای نیز در امتداد همین منطق علوی، بارها بر حق نقد، اعتراض و مطالبهگری مردم تأکید کردهاند و آن را نه تهدید نظام، بلکه شرط اصلاح آن دانستهاند.
ایشان تصریح میکنند:
«انتقادکردن غیر از تخریبکردن است. انتقاد، خوب و نعمت است. اگر دولت یا مسئولان دیگر، مورد انتقاد قرار نگیرند، عیوب خودشان را نمیفهمند. انتقاد در واقع هدیهکردن عیوب آنها به خود آنهاست. ممکن است گاهی انتقاد درست باشد، ممکن هم هست نادرست باشد؛ اما انتقادکردن غیر از تخریبکردن است.»
در نگاه ایشان، نظام اسلامی نهتنها از نقد نمیهراسد، بلکه از نقد منصفانه استقبال میکند و میفرمایند:
«نقد منصفانه و پاسخگویی منصفانه به نقد، به تقویت دستگاه و نظام کمک میکند، لیکن این نباید با مناقشات و گفتوگوها و بگومگوهای لفظی اشتباه شود.»
ایشان نیز میان اعتراض مشروع و ناامنسازی و تخریب مرز روشنی میگذارند و این همان تفکیکی است که امیرالمؤمنین(ع) قرنها پیش میان «اعتراض» و «اغتشاش» ترسیم کرده بودند.
امنیت، محصول شنیدن صداهاست
در منظومه فکری اسلام سیاسی، اعتراض؛ حق مردم، ابزار اصلاح قدرت و شرط پویایی نظام سیاسی است. حکومتی که نقد را میشنود، اصلاح میشود و حکومتی که صداها را خاموش میکند، بحران را انباشته میسازد. امنیت پایدار، از مسیر عدالت، گفتوگو و تحمل اعتراض میگذرد؛ اما باید مراقب بود که زمینه آشوب و اغتشاش و نقشآفرینی دشمنان قسمخورده ملت ایران را فراهم ننماید و البته بیش از همه، این هوشیاری را ملت بزرگ ایران دارا هستند.

سیدعباسعلی وهاب زاده موسوی

رها عبداللهی
تاریخ کشور ما پر از ایام و لحظات سرنوشتسازی بوده که پیروزی یا شکست را، تشخیص درست مردم و خواص و درست ایستادن در جای خود یا برعکس، تشخیص اشتباه یا تعلل و کوتاهیشان در برابر واقعه رقم زده است.
در این نوشتار میخواهم از یک صحنه تاریخی خطیر سخن بگویم که پیروی به موقع مردم از خواست امام و رهبر، با وجود خطرناکترین سطح مواجهه با تهدید وجودی دشمن خونخوار، نجات کشور را رقم زد؛ صحنهای که در طول تاریخ انقلاب چند بار تکرار شده و امروز در صحنه دیگری از تکرار آن هستیم.
۲۱ بهمن ۱۳۵۷ است. شاه نزدیک یک ماه قبل از کشور فراری شده و حضرت امام خمینی ۹ روز پیش به کشور بازگشتهاند. شمارش معکوس پیروزی انقلاب آغاز شده. بیم و امید در لحظات مردم و انقلابیون موج میزند؛ امید اینکه بالاخره پس از 15 سال نهضت انقلاب اسلامی دارد به ثمر مینشیند و این همه شهید و شکنجه و رنج، کشور را به ساحل نجات رسانده و بیم تکرار کودتاهایی که با دست ارباب آمریکایی، یکشبه ثمره مجاهدت یک ملت را بر باد میدهد و با عمله مفلوک خود، پهلوی را برمیگردانند. همه چشم و گوش به دهان و انگشت اشاره و حتی نگاه پیر مرادشان دارند؛ مبادا سخنی و پیامی از دستشان برود. میدانند پیروزی فقط از پی پیروی ایشان به دست میآید؛ چنان که با راهبری ایشان به اینجا رسیده بودند و هرچه گفته بودند، همان شده بود.
حالا، ۲۱ بهمن، انتشار اعلامیه فرمانداری انتظامی تهران همه را حساس میکند. مدتها بود دولت غیرقانونی بختیار، حکومت نظامی اعلام کرده بود تا تحرکات را کنترل کند اما آن روز حکومت نظامی به جای ساعت ۹ شب، ساعت ۴ بعدازظهر اعلام شد. بوی کودتا میآمد.
برخی نظامیان طرفدار امام و انقلاب، ساعتی قبل خبرهایی برای حضرت امام آورده بودند: انتقال ادوات جنگی مثل تعداد زیادی توپهای دوربرد و گلولههای جنگی به برخی مراکز نظامی و اسنادی مبنی بر نقشه حمله به ۹ نقطه تهران از جمله مركز اقامت امام(ره)، مجلس و اطراف آن، مجلس سنا، راهآهن، مخابرات، فرودگاه، راديو، تلويزيون و چندجاي ديگر در شامگاه. افزایش ساعات حکومت نظامی مقدمه اجرای این نقشهها بود تا در عرض چند ساعت طومار انقلاب را در هم بپیچد.
لحظه سخت تصمیمگیری رسیده بود. یک خطا میتوانست همه چیز را کن فیکون کند.
حضرت امام فرمانی خطاب به مردم صادر کردند: «اعلامیه امروز حکومت نظامی، خدعه و خلاف شرع است و مردم به هیچوجه به آن اعتنا نکنند».
امام فرمودند: «من از مردم شجاع تهران میخواهم در صورتی که قوای متجاوز عقبنشینی کردند، با حفظ آمادگی و هوشیاری از خدعه دشمن، آرامش و نظم را حفظ کنند ولی مجهز و مهیا برای دفاع از اسلام و نوامیس مسلمین باشند».
جوانان انقلابی به محض شنیدن پیام امام شروع به انتشار آن کردند. روی پلاکاردهای بزرگ مینوشتند و در جاهای مختلف شهر نصب میکردند. عدهای با بلندگو روی ماشین در خیابانها دور میخوردند و اعلامیه را قرائت میکردند. متن کامل اعلامیه را تکثیر کرده و در ماشینها و خانهها میانداختند. با شهرهای مختلف تماس میگرفتند تا اعلامیه در بین انقلابیون کل کشور منتشر شود و به گوش همه مردم کشور برسد. همه این اقدامات در یکی دو ساعت انجام شد.
زماني كه حكم امام(ره) خوانده ميشد، در پوست و جان و استخوان افراد نفوذ كرده و شور و حرکت ایجاد میکرد. مردم اين حكم را به عنوان حكم ولايي جهاد میدانستند. همه كوچهها و خيابانها نهتنها در تهران که کل کشور مملو از جمعيت شد.
در این حال عدهای از جمله اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی و مهندس بازرگان به دیدار امام شتافتند و از ایشان خواستند با دستور خود مردم را به خانههایشان بازگردانند؛ اگرنه کشتار میشود و خونریزی به راه میافتد. آنها بعد از ناامید شدن از قانع کردن امام، نزد آیتالله طالقانی رفتند و ایشان را واسطه قرار دادند.
آیتالله طالقانی تماس گرفته و بعد از اینکه تلاش کرد امام را منصرف کند، در نهایت به ایشان گفت: «ما فردا جواب این خونها را چگونه خواهیم داد؟» امام پاسخ دادند اگر خود آقا فرموده باشند چه میگویید؟! شاهدان عینی ماجرا میگویند در این لحظه یکباره آقای طالقانی گوشی تلفن را زمین گذاشت و با چشمانی اشکآلود گفت «دستور از جای دیگر است!»
در آن روز همه مردم، فرمان امام را اجرا کرده و به خیابانها ریخته بودند. حتی قرارگاههای لویزان - که مقصد انتقال توپهای جنگی بودند - و پادگانهای نیروی هوایی در خیابان پیروزی یکییکی تسلیم میشدند و اسلحههایشان را تحویل میدادند. آن روز بیش از 1000 نفر از مردم تهران در درگیری با نیروهای ارتش شاهنشاهی به شهادت رسیدند اما دست از مقاومت برنداشتند.
طبق نقشهای که ژنرال هایزر آمریکایی کشیده و بنا بود توسط ارتش شاهنشاهی اجرا شود، میخواستند در آن شب با تخلیه خیابانها از مردم، ادوات و ابزار جنگی را از پادگانها به خیابانها بیاورند و کودتا کنند. بر این اساس بنا بود همان شب حضرت امام، همه ملازمان ایشان، انقلابیون شاخص و مقامات انقلاب و یک میلیون نفر از مردم تهران را بکشند و به خیال خودشان فاتحه انقلاب را در روز 22 بهمن بخوانند. بعد هم شاهی را که فرار کرده بود برگردانند و مثل قضیه ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ اتفاق بیفتد ولی با اعلام قدسی حضرت امام همه چیز به هم ریخت.
عصر همان روز بیستویکم، ژنرال هایزر و بعضی سران ارتش فرار کردند و این حضور مردم به پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن انجامید. در مصاف تنه به تنه و خطیر امکان شکست و پیروزی، با تبعیت فوری مردم از رهبرشان، پیروزی رقم خورد؛ پیروزیای که آرزوی صدها ساله آزادگان و حقخواهان برای حاکمیت اسلام و عدالت و آزادی از یوغ ستمکاران و مستکبران را محقق کرد.
امروز میتوان گفت شرایط با مختصاتی دیگر برقرار است؛ لحظاتی که متابعت کامل از رهبری چه در اشارات و چه فرامین، تنها نسخه نجاتبخش کشور است؛ آزمون سختی که چگونگی عملکرد ما در آن، تاریخ را معین میکند.
کشور مدتهاست در شرایط جنگی قرار گرفته که ابعاد نظامی آن در آن 12 روز نمود پیدا کرد اما ابعاد دیگر آن یعنی شناختی، اقتصادی، امنیتی و روانی مدام در حال نمودار شدن است. شرایط اقتصادی کشور با نوسان نرخ ارز و طلا و سکه و افزایش مدام قیمتها بویژه در کالاهای اساسی و روزمره مورد نیاز مثل دارو، گوشت و لبنیات، عرصه را برای مردم تنگ کرده و نگرانیهای بسیاری را به وجود آورده. دشمن تلاش میکند فشار را از طریق تحریمها بیشتر کند و از سویی جنگ تبلیغاتی خود را برای ناامیدی و نارضایتی و نهایتا بریدن مردم، قویتر و موثرتر کند، چرا که تنها نقطه امید آنان برای شکست دادن جمهوری اسلامی، معترض شدن مردم و کشاندن آنان به خیابانهاست؛ اتفاقی که جنگ 12 روزه را به امید آن شروع کردند و با ناکام ماندن در این هدف، ناچار به آتشبس پناه بردند، چون دیدند از نظر نظامی به تنهایی نمیتوان این نظام را شکست داد؛ مادامی که مردم از پشتیبانی آن دست برنداشتهاند. حالا دشمنان مترصد فرصتی هستند که با کمترین نشانههای اعتراض خیابانی و فراهم شدن فرصت آشوبسازی از آن، نقشههای نظامی خود را پیاده کنند. نشانههای این نقشه نهتنها در تحلیل کارشناسان که در اظهارات متعدد مقامات آمریکایی و صهیونیستی واضح است.
مقام معظم رهبری در چند نوبت مستقیم و غیرمستقیم تنها راه شکست این نقشه را با هم بودن مردم ایران عنوان فرمودهاند.
تجمع اعتراضی بازار تهران که تجمعی مسالمتآمیز در اعتراض به افزایش غیرعادی قیمت ارز و بلاتکلیفی بازار نسبت به قیمتها و متضرر شدن بازاریان بود، تمام رسانههای دشمن را به خط کرد: خبرسازی، تحریک مردم، بزرگنمایی، به میدان آوردن سلبریتیهایی که پادویی برخیشان برای دشمن و تبعیت کورکورانه بسیاریشان از آن پادوها ثابت شده و در شرایط خطر به نفع دشمن موضع میگیرند نه مردم، نمادسازی از اعتراضات محدود بازار با تولید محتوای ساخته هوش مصنوعی، بازنشر فراخوانهای تهوعآور چهرههای بیآبرویی مثل رجوی و پهلوی و مهرههای خودفروخته خارجنشین برای به خیابان کشاندن مردم.
این اتفاقات، به دشمن ناکام که تمام 6 ماه گذشته در حسرت شکست خود در جنگ ۱۲ روزه میسوخت و سعی میکرد ژست کاریکاتوری پیروز میدان را بگیرد، جرأت داد در نشستی که در واشنگتن برگزار شد، از احتمال حمله نظامی به ایران حتی شدیدتر از دفعه قبل! سخن بگوید. چه چیزی این وقاحت را به او داد که پس از شکست خفتبار 6 ماه قبل که به تعبیر مقام معظم رهبری «آمدند شرارت کردند، کتک خوردند و دست خالی برگشتند»، دوباره به صراحت از حمله حرف بزند؟ تصویر متزلزل شدن «با هم بودنمان»! امید ترامپ و نتانیاهو نه به بی2ها و بی52هاست، نه هرمسها و اف 35ها؛ امید آنان به مردم ایران است؛ اینکه مردم ناامید و ناراضی شوند و به صورت هرچند محدود و هرچند مسالمتآمیز به خیابانها بیایند تا هستههای آموزشدیده شورشی خزیده در سوراخها بیرون بزنند و مأموریت ناامنسازی را انجام دهند؛ همزمان رسانهها فضا را غبارآلود کنند، تحرکات تجزیهطلبانه مانند ۱۴۰۱ مرزها را شلوغ کند و سپس عرصه برای ورود نظامی دشمن باز شود. ظاهراً نقشه بینقصی است.
امروز همان روزی است که تبعیت کامل مردم از رهبر میتواند بار دیگر کشور را نجات دهد و نقشههای شوم دشمن نقش بر آب شود. مثل ۲۱ بهمن ۵۷ که با حضور به موقع مردم در اطاعت از فرمان امام با وجود خطر قطعی جانی، نقشه ظاهراً بینقص ژنرال آمریکایی نقش بر آب شد و برای همیشه قدم نحس آمریکا را از این کشور برید، این بار ایستادگی و صبوری مردم با وجود هزینهها و مشکلات اقتصادی و معیشتی، حتی میتواند برای همیشه قدم نحس آمریکا و زائده ننگین آن در منطقه را قطع کند.
حفظ با هم بودنمان البته بخشی به عهده مردم در صبوری کردن، همدلی کردن و کمک به یکدیگر در تحمل سختی معیشتی و پشتیبانی از دولت است و بخش مهم دیگر به عهده دولت و قوای سهگانه؛ سخن گفتن رو در رو با مردم، اطمینان دادن به آنان از اقدامات فوری دولت برای کاهش آسیبها به معیشت و سرمایه مردم و البته پرهیز جدی از سخنان غیردقیق و حساسیتبرانگیز. یکی از عوامل مهم آرامش و اتحاد مردم در جنگ 12 روزه، سخن گفتن رو در روی تلویزیونی فرمانده کل قوا مقام معظم رهبری با آنان در چند نوبت و اطمیناندهی به آنان بود. در جنگ ترکیبی امروز با وجهه اقتصادی، فرمانده قوای اجرایی کشور، جناب پزشکیان، باید این مهم را به عهده بگیرد، بویژه که نخستین ویژگی ایشان که موجب جلب نظر مردم در انتخابات شد، همین صادقانه و دلی سخن گفتن است که میتواند با رعایت برخی اصول برای مردم آرامشبخش باشد.
کار مهم دیگر به میان بازاریان رفتن به سیره «آن مرد رفته» و رو در رو سخن گفتن با آنان توسط شخص رئیسجمهور و وزراست؛ اقدامی شجاعانه اما ضروری و حیاتی.
هماهنگی قوای سهگانه در مبارزه قاطع با فساد و سودجویی و شایعهپراکنی و اطلاعرسانی درست و به موقع وظیفه مهم دیگر است.
هرکدام از این دو بخش – مردم و حاکمیت - اگر به وظیفه خود عمل نکنند، هر آن ممکن است امید دشمن ضعیف، افزایش یابد و به او جسارت آسیب زدن به کشور را بدهد. امروز همه ما مسؤولیم و برای تغییر تاریخ نقش مهمی داریم. فراموش نکنیم لحظات سرنوشتساز تاریخ، هیچگاه یک نفره اتفاق نیفتاده است!