«شهید ابوالفضل نیازمند»، طلبهای اهل استان گلستان مؤمن و جهادی، به همراه همسر و فرزندان خردسالش در جریان حمله پهپادی رژیم صهیونی به یکی از مناطق مسکونی در تهران به شهادت رسید.
مادر شهید ابوالفضل نیازمند میگوید: «آرزوی شهادت را در دعاهای فرزندم شنیده بودم؛ همیشه میگفت مامان، برایم دعا کن که به شهادت برسم؛ من نمیخواهم با مرگ طبیعی از دنیا بروم. هر بار که مرا میدید این جمله را تکرار میکرد. یک بار به پسرم گفتم عزیزم، این جمله را نگو، من ناراحت میشوم. وقتی دید که از این سخن ناراحت میشوم، دیگر در حضور من تکرار نکرد. ابوالفضل تأکید داشت که هیچگاه غیبت نکنیم، همیشه صلهرحم را رعایت کنیم و اطعام دادن به دیگران، بهویژه در ماه رمضان را فراموش نکنیم.»
ابراهیم نیازمند برادر شهید میگوید: «ویژگی بارز ابوالفضل گذشت بینظیرش بود. همیشه کوتاه میآمد، اهل درگیری نبود. حتی در کودکی هم این خلقوخو را داشت. یادم هست در مسجد محل، نذری میدادند. من ۱۴ سالم بود و ابوالفضل ۱۵ سال و یک ماه داشت؛ اختلاف سنیمان دقیقاً یک سال و یک ماه بود. در آن مراسم، رفتار و مرامش را بهتر شناختیم. آن زمان وی را مثل یک برادر معمولی میدیدیم، اما حالا میفهمیم که چه گوهر نابی در میانمان بود. ابوالفضل همیشه به فکر افراد نیازمند بود. خیلی از کمکهایش را هیچکس نمیدانست. آنقدر بیادعا بود که حتی خانوادهاش از کارهای نیک وی بیخبر بودند، همیشه کار خیر را چراغ خاموش انجام میداد. ما مدام دنبال استخوان یا تکهای از لباس میگشتیم که شاید متعلق به برادرم و خانوادهاش باشد.
بعد از شهادتش، وقتی برای شناسایی پیکر به تهران رفتیم، با وضعیت دردناکی روبهرو شدیم. پیکرها زیر آوار بودند و ما مدام دنبال استخوان یا تکهای از لباس میگشتیم که شاید متعلق به برادرم و خانوادهاش باشد.
شهادت همسر و فرزندان برادرم برای ما قابل باور نبود.
لحظهای که مطمئن شدم ابوالفضل شهید شده و زیر آوار مانده، بلافاصله به برادر دیگرم در سمنان و داییمان که ساکن تهران است، زنگ زدم و خواستم خودشان را سریعتر به محل حادثه برسانند. خودم نیز با سرعت راهی تهران شدم تا در عملیات آواربرداری شرکت کنم. ۶ روز کامل در تهران بودیم و در این مدت با افراد زیادی که با ابوالفضل کار کرده بودند، دیدار داشتیم. از هر کدامشان که چیزی میشنیدیم، بیش از پیش به عمق شخصیت برادرم پی میبردیم؛ اینکه چقدر انسان، خدایی، فروتن و مسئولیتپذیر بود. یکی از کارمندان فضای سبز خاطرهای گفت که هیچگاه فراموش نمیکنم. شب عید، آجیل برای کارمندان توزیع شده بود، اما ابوالفضل وقتی فهمید که برای کارکنان خدمات فضای سبز آجیل در نظر گرفته نشده، نهتنها خودش از گرفتن آجیل صرفنظر کرد، بلکه با هزینه شخصی برای آن چند نفر آجیل تهیه کرد. این کار وی همه را متحیر کرده بود.»