«شهید رضا پناهی» در سال ۱۳۴۸ در خانوادهای مذهبی در شهرستان کرج متولد شد. اما بیشتر از ۱۲ سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگیش ابدی شد.
مادرش میگوید: «از همان دوران کودکی سعی میکردم مسائل مذهبی و دینی را بهصورت داستان و با زبان ساده و شیوا برایش بازگو کنم و او را با این مسائل آشنا سازم و او نیز علاقه زیادی به فراگیری داشت، از چنان هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود که همیشه سؤال میکرد مثلاً مادر چه کسی ما را درست کرده؟! و من در جواب میگفتم، خداوند. دوباره سؤالهای پیدرپی میکرد و دوران کودکیاش مملو از چراهایی بود که حاکی از نبوغ فکریاش بود و یا وقتی زندگینامه ائمه و یا امام حسین (ع) را در قالب داستان برایش تعریف میکردم، سؤالاتی از قبیل اینکه چرا شهید شدهاند و چرا ما امام نداریم از من میپرسید.»
همزمان با تحصیلات ابتدایی او، انقلاب شکوهمند اسلامی شروع شد. هر چند او از نظر سنی کوچک بود، ولی از نظر فکری و عقلی به اندازه یک فرد عاقل و بالغ مسائل را میفهمید با علاقه و اشتیاق در جلسات مذهبی شرکت داشت و همچنین در تظاهرات و راهپیماییها بههمراه پدر و دوستانش شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین افرادی بود که در بسیج شرکت داشت و همراه دیگر برادران شبها به نگهبانی میپرداخت تا اینکه پس از شروع جنگ تحمیلی مدتی در ستاد جمعآوری کمکهای مردمی به جمعآوری وسایل مورد نیاز جبههها مشغول شد و همچنین در این مدت یک دوره آموزشی دیده بود و بالاخره با اصرار فراوان و جلب رضایت پدر و مادرش فرم تقاضای اعزام به جبهه را پر کرد ولی بهخاطر سن کم از رفتن او به جبهه ممانعت شد.
رضا چاره کار را در دستکاری شناسنامهاش دید و خود را به آوردگاه نبرد حق علیه باطل رساند و در تاریخ ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۱ در جبهه قصرشیرین به فیض عظمای شهادت نایل شد.
«سردار شهید یونس فتح باهری» از فرماندهان این شهید نوجوان درباره او میگوید:
«اولین روز ورود رضا به جبهه، متوجه کوچکی جثه و سن کم او شدیم و با بچهها قرار گذاشتیم همین روز اول کاری کنیم که او را به کرج منتقل کنیم. قرار شد او را در پست نگهبانی قرار دهیم. پس از دو ساعت معمولاً موقع استراحت و تعویض پست میشود و با قرار قبلی دو ساعت دیگر تمدید شد و مجددا دو ساعت دیگر و برای چهارمین بار دو ساعت دیگر او را در پست نگهبانی گذاشتیم و او چنان بیدار و سرحال نگهبانی میداد که همه نقشههای ما را که قرار بود او را خلع سلاح کنیم و یا بر اثر خستگی به خواب رود و بتوانیم عذر او را از جبهه بخواهیم، نقش برآب کرد و او موفق شد که تا لحظه شهادت در جبهه بماند.»