تاریخ انتشار : ۱۸ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۷:۳۹  ، 
کد خبر : ۳۷۴۵۳۷

شهادت پس از عروسی خواهر

«حمزه سلیم‏زاده» فرزند محمدعلى در دوم تیرماه ۱۳۴۵ در روستاى کویچ از توابع مشکین‏ شهر به دنیا آمد. پس از پشت سر گذاشتن دوران طفولیت، در سال ۱۳۵۲ تحصیلات ابتدایى را در مدرسه‏اى در روستاى على‏آباد از سر گرفت. در کلاس سوم ابتدایى (سال ۱۳۵۵) بود که مادرش را از دست داد. در سال ۱۳۵۷ دوره ابتدایى را به پایان برد و مقطع راهنمایى را در مدرسه‏اى در روستاى اُنار گذراند. پس از اتمام دوره راهنمایى، پدرش او را به تهران برد و به منظور فراگیرى دروس حوزوى در مدرسه علمیه حجت ‏نام‎نویسی کرد. در تهران علاوه بر تحصیل، در خیاطى کار مى‏کرد و مقدارى از دستمزدش را براى پدرش مى‏ فرستاد تا کمک خرج وى باشد. ایامى را هم که در تعطیلات به روستا مى‏آمد، در کارهاى درختکارى، کندن چاه و کشاورزى به پدر کمک مى‎‏کرد. حمزه در کنار تحصیل در حوزه کم کم با مسائل سیاسى و اجتماعى جامعه آشنا شد و به فعالیت سیاسى گرایش یافت. نقل است که با وجود کمى سن، هرگاه از تهران به روستا می‌آمد، علیه شاه صحبت مى‏کرد و عکس‌های شاه را از کتاب‌ها پاره مى‏کرد. وى که تظاهرات و راهپیمایى مردم را در تهران تجربه کرده بود، هر وقت به ده می‌آمد، به افشاگرى علیه شاه دست می‌زد. به تدریج، تحول روحى قابل توجهى در وى پدیدار شد. از لحاظ اجتماعى، مهربان، خوش برخورد و معاشرتى بود. به صله رحم بسیار اهمیت مى‏‎داد. به افراد مؤمن و روحانیون ابراز علاقه مى‏کرد و علاقه خاصى به خواهر کوچکش داشت و از وقتى که مادرش فوت کرده بود، به او احترام و مهربانى مى‏کرد. علاوه بر این، بسیار نوع دوست بود و تلاش مى‏کرد مشکلات را از سر راه مردم بردارد. همسرش در این باره مى‏گوید: «حمزه به همه محبت مى‏کرد. پسرعمه‏اش فلج بود و عمه و شوهرعمه‏اش نمی‌توانستند او را پیش دکتر ببرند. حمزه وام گرفت و به آنها داد و گفت که این بچه را پیش دکتر ببرند تا خوب شود. آنها گفتند ما پول نداریم قرض تو را بازپس دهیم. او گفت که لازم نیست پس بدهند. خدا قادر است.» با پیروزى انقلاب اسلامى وى دروس حوزوى را رها کرد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد. با آغاز جنگ تحمیلى، خیلى علاقه‏‎مند شد که به جبهه برود. پدرش عنوان می‌کند: «حمزه، چهارده ساله بود که من از جبهه (گروه چمران) برمى‏گشتم که در تهران پیش او رفتم. دیدم دوره آموزش نظامى مى‏بیند. از من پرسید: «پدر جبهه خوب است؟» گفتم: «بله.» رو به من کرد و گفت: «یک فرزند تا شانزده سالگى در اختیار پدرش مى‏باشد و اختیار من هم الان در دست توست. به من اجازه بده به جبهه بروم.» من گفتم: «اشکالى ندارد و براى اینکه قلب او را نشکنم، گفتم به خودت واگذار کردم. اگر صلاح مى‏دانى برو.» حمزه در طول پنج سال و شش ماه حضور در جبهه، هفت بار مجروح شد؛ ولى بلافاصله پس از بهبودى نسبى به جبهه بازمى‏‎گشت. آخرین بار با سپاه صد هزار نفرى محمد (ص) به جبهه اعزام شد. حمزه به هنگام اعزام سپاه محمد (ص) اصرار داشت پدرش نیز در آن اعزام باشد؛ لذا پدر و پسر با هم اعزام شدند و به همراه ۳۵ نفر دیگر به دزفول رفتند. حمزه سلیم‏زاده در ۲۳ دی ماه ۶۵ در حالی که پشت لودر نشسته بود، در اثر اصابت خمپاره به کاروان شهدا پیوست. پیکر او را به زادگاهش (روستاى کویچ) انتقال دادند و در قبرستان آن دفن کردند. حمزه به دوستانش سفارش کرده بود، چون ایام عروسی خواهرش است، اگر شهید شد، خبر شهادتش را به تأخیر بیندازند تا مراسم عروسى، دچار مشکل نشود.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات