تاریخ انتشار : ۰۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۹  ، 
کد خبر : ۳۷۹۵۰۷

پسر ایران

تنها پسر خانواده بود. پدرش هر چه اصرار کرد او را به خارج از کشور بفرستد، قبول نکرد. گفت من همه زندگی‌ام ایران است. اگر از دنیا رفتم فقط روی قبر من بنویسید پسر ایران و یک لوگوی پرسپولیس بگذارید. پدر همیشه می‌گفت: «من که نباید برای تو سنگ قبر بگیرم ولی همین اتفاق افتاد.»

«پارسا منصور» از نوجوانی اسکی، تنیس، بدنسازی کار می‌کرد، اما در سال‌های اخیر تنیس‌باز پدل بود. مهندسی خوانده بود و حالا سرباز بود. چیزی از پایان خدمتش نمانده بود. در یک مجتمع مسکونی در غرب تهران زندگی می‌کرد. برای عید غدیر مرخصی گرفته بود تا کنار خانواده‌اش باشد. ساعت ۳:۲۰ بامداد جمعه ۲۳ خرداد بود. پارسا در اتاقش خوابیده بود که موشک‌های نقطه زن اسرائیل، اتاقش را زدند. پسر ایران فدای ایران شد. در قطعه ۴۲ که قدم بزنی و به بنر‌های شهدا نگاه کنی عکس پارسا با بقیه فرق دارد. لباس ورزشی به تن دارد که روی آستین‌هایش پرچم ایران است. یکی از دوستان پارسا به نام «ریمان» طی خاطره‌ای درباره شهید می‌گوید: «پارسا ورزشکار بود. خیلی باشگاه می‌آمد. با هم تنیس بازی می‌کردیم. شب اول جنگ خواب بود که موشک زدند، حالا اینجا دیدنش آمده‌ایم. پارسا را به پسر ایران می‌شناسند، چون که او عاشق ایران بود. عاشق وطنش بود. همیشه با لباس سه‌رنگ باشگاه می‌آمد. همیشه از ایران زیاد می‌گفت. تعصب ایران را می‌کشید. بهش می‌گفتیم پسر ایران.»

پارسا در دانشگاه مهندسی پزشکی خوانده بود. بین بچه‌های دانشگاه و باشگاه به بمب انرژی معروف بود. پارسا همیشه خوش‌فکر و باانگیزه بود.
پارسا مهندس بود، ورزشکار بود، سرباز بود؛ اما فراتر از همه اینها، تجسمی از ایران بود که بسیاری آرزویش را دارند. ایرانی پرانرژی، باانگیزه، ریشه‌دار در فرهنگ کهن شاهنامه و همگام با دنیای امروز.
موشک دشمن شاید جسم او را از ما گرفت، اما حکایت «پسر ایران» تازه در قلب دوستانش، در بغض پدرش و بر سنگ مزاری که به‌سادگی و عظمت نام ایران را بر خود خواهد داشت، متولد شده است. پارسا نه اولین قربانی دفاع از این خاک است و نه آخرین، اما داستان او روایتی بی بدیل از جوانی است که در اوج زندگی، آرزویی جز جاودانگی نام وطنش نداشت. او رفت تا به همه ما یادآوری کند که «پسر ایران» بودن، یک لقب نیست؛ یک مرام است، یک عشق بی‌قیدوشرط است که حتی مرگ نیز نمی‌تواند آن را خاموش کند.
پدر شهید پارسا منصور می‌گوید: «هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم روزی که از پل کردستان (تهران) عبور می‌کردیم، پارسا با اشاره به پرچمی که طرح ضریح امام رضا (ع) بر آن بود گفت: بابا این پرچم دقیقاً در راستای ضریح امام رضاست... من همیشه سلامم را از همین‌جا می‌فرستم. پارسا با لحنی خاص به من گفت: «بابا، امام رضا (ع) به تو بزرگی کرده... عظمت او را دست‌کم نگیر.» این حرف‌ها از جوانی می‌آمد که از کودکی ریشه در باور داشت و امروز مسیرش را با همان باور به پایان رساند.

نظرات بینندگان
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات